مغز تنبل؛ تأملی تکاملی در فکر و فرهنگ

| جواد شریفی | اجازه دهید از خیلی پیش‌تر آغاز کنیم. از زمانی که اجداد نخستین ما کم کم روی دو پا ایستادند. تصور کنید اجداد میمون ما در چه محیط خشن و آکنده از شکارچیان مختلفی می‌زیستند که به تعداد نفس‌هایی که می‌کشیدند، راه‌هایی برای مردن و نابودی وجود داشت. اما نوادگان آن‌ها این‌جایند و علی‌رغم همه خطرات، زنده…

| جواد شریفی |

اجازه دهید از خیلی پیش‌تر آغاز کنیم. از زمانی که اجداد نخستین ما کم کم روی دو پا ایستادند. تصور کنید اجداد میمون ما در چه محیط خشن و آکنده از شکارچیان مختلفی می‌زیستند که به تعداد نفس‌هایی که می‌کشیدند، راه‌هایی برای مردن و نابودی وجود داشت. اما نوادگان آن‌ها این‌جایند و علی‌رغم همه خطرات، زنده ماندند و تکامل یافتند. این تکامل عمدتا به لطف قوی‌ترین سلاح‌شان میسر شد؛ مغز.

اما شرایط زیستی اجداد ما اثری عجیب بر نحوه تکامل مغز داشت که کمی بعدتر از آن اثر خواهم گفت. اما مهم‌ترین آن شرایط، محدودیت غذا و محدودیت زمان بودند. مغز به عنوان قوی‌ترین سلاح ما در طی تکامل حجم زیادی از انرژی دریافتی ما را به خودش اختصاص می‌دهد اما یافتن منابع غذایی سخت و خطرناک است. زمان نیز ضد ماست و مردن چنان سریع می‌تواند اتفاق بیفتد که برای واکنش به خطرات احتمالی زیاد جای درنگ نداشتیم.

محدودیت غذا و محدودیت زمان باعث شدند مغز اولا بهینه رفتار کند و دوما سریع. برای بهینه‌شدن مثلا لازم است مسیرهای عصبی خاصی که کم‌تر استفاده می‌شوند مسدود شوند(یادگیری در بیانی ساده عبارت است از ایجاد یک مسیر عصبی در مغز) که فراموش کردن نیز ریشه در این مسدود شدن دارد و برای سریع بودن مثلا لازم است بعضی واکنش‌ها را بجای مغز به خود اندام سپرد؛ مانند رفلکس‌های نخاعی که مثلا تا پیش از ادراک سوختگی دست توسط مغز، در خود اندام تجزیه و تحلیل شده و دست به طور ناخودآگاه به عقب کشیده شود.

محدودیت غذایی و زمانی چنان مهم بودند{هستند} که اگر قرار بود در محیط زیست تکاملی‌مان، انرژی زیادی صرف پردازش‌های مغزی آن هم به صورت کُند و زمان‌بَر کنیم؛ الان در این نقطه از تاریخ نبودیم. اما اثرات تکامل بر مغز و کیفیت کارش به همین‌جا ختم نمی‌شود.

در هر لحظه، حجم وسیعی از اطلاعات وارد مغز شده؛ پردازش می‌شوند؛ اطلاعاتی شبیه اینکه چه دیدم؛ چه شنیدم؛ چه چیزی در گوشه راست میدان بینایی‌ام جنبید؛ منبع صدا کجا بود؛ محتوای صدا چه بود؛ پوستم با شئ زبری برخورد داشت یا نرم؛ الان دستم در حالت افقی است یا عمودی؛ بدنم نسبت به فضای پیرامون افقی است یا عمودی و چه زاویه‌ای دارد؛ من در چه نقطه‌ای از فضای مکانی پیرامونم قرار دارم؛ همه این‌ها تنها اندکی از بسیار داده‌های مهمی هستند که هر لحظه به مغز وارد و پردازش می‌شوند. اما کم‌تر کسی متوجه شگفتی این حجم از داده‌ها و پردازش‌های مربوط به آن‌هاست. این‌که چرا برای بسیاری از ما شگفت نمی‌نمایند، همان نکته‌ای است که می‌خواهم بر آن انگشت نهم.

قسمت‌های بالایی مغز نسبت به قسمت‌های پایینی عمر کم‌تری دارند و جوان‌تر هستند. پایین‌ترها قدیمی‌تر هستند و جزو نقاطی که با سایر گونه‌ها اشتراک داریم. هر چه به بالا و جلو می‌آییم با مغز جوان‌تر روبرو هستیم و گونه‌های کمتری با ما در داشتن آن نقاط شریک هستند. اما وقتی به قسمت پیش‌پیشانی می‌رسیم، یعنی جوان‌ترین قسمت مغز انسان، با هیچ گونه دیگری در آن شریک نیستیم. آن سطحی از تفکر که حد فاصل ما با دیگر گونه‌ها شناخته می‌شود به همین نواحی مربوط است. نواحی جوان‌تر در پردازش کُندتر از نواحی قدیمی‌تر هستند؛ به همین خاطر پردازش‌های مغزیِ مربوط به بقا و واکنش سریع در هنگام خطر، در نواحی قدیمی و پایینی انجام می‌گیرند. پردازش‌های نواحی جوان‌تر، بخاطر کُندتر بودن، مصرف انرژی بیش‌تری نیز دارند. اطلاعات و یا مهارت‌های خاصی که بخاطر شدت اهمیت، پرکاربردتر و پرتکرارتر هستند، کم کم با تشکیل مسیرهای عصبی تازه و متفاوت، راه خود را به سوی نواحی قدیمی‌تر باز می‌کنند تا در زمان‌های نیاز بعدی، سریع‌تر و بهینه‌تر پردازش و اجرا شوند. آن چیزهایی که ما آن‌ها را عادات یا در تعبیر سنتی مَلَکات می‌خوانیم، در واقع پردازش‌هایی هستند که محل آن‌ها در گذر زمان و در اثر تکرار زیاد، از سطوح بالایی به سطوح پایین‌تر مغز منتقل شده‌اند. عادت کردن، گرچه در برخی امور، یک شیوه رفتاری نازل ممکن است جلوه کند، اما بدون توانایی عادت کردن بقا اساسا ممکن نمی‌شد؛ زیرا بخش‌های جوان‌تر در سرعت پردازش و واکنش، به خوبی بخش‌های قدیمی‌تر عمل نمی‌کنند و مصرف انرژی بیش‌تری نیز دارند.

تا اینجا دیدیم که محدودیت غذا و زمان چه اثری را بر تکامل مغز گذاشته‌اند تا جایی که شاید بتوان گفت تکامل، مغز را خسیس و تنبل بار آورده است تا کمترین انرژی و کم‌ترین زمان را مصرف کند. صرف انرژی و زمان کمتر برای پردازش‌های مغزی، استراتژی مناسبی برای بقای اجداد ما در ساوانا بوده اما در دوره‌های بعدی تکامل بشر، دردسرآفرین شده زیرا سرعت تکامل مغز تنبل ما، از سرعت تغییرات محیطی کم‌تر بوده است.

***

آیا با شیوه کار حافظه کاری در مغز انسان آشنایید؟ اگر آشنا نیستید، شماره تلفن خودتان را در ذهن بیاورید. یک مجموعه ۱۱ رقمی از شماره‌ها که اگر پشت سر هم و به صورت یک مجموعه بخواهید حفظ کنید سخت است؛ و برای آسان یادسپاری‌اش، آن را به صورت ۳ یا ۴ مجموعه ۳ تا ۴ رقمی حفظ می‌کنید. این یک مثال ساده‌سازی‌شده از نحوه فعالیت حافظه کاری مغز است.

به نظر می‌رسد همین گونه دسته‌بندی‌ها که یک نمونه‌اش را در خصوص حافظه کاری دیدیم، در دیگر فعالیت‌های شناختی ما نیز جریان داشته باشد. چه بسا دسته‌بندی‌های ما از آدم‌ها، قالب‌های ذهنی و اجتماعی، کلیشه‌ها و عادت‌واره‌های ما و… همگی ریشه در همین دسته‌بندی‌های مغز {تنبل} ما دارند. برای توضیح این جمله اجازه دهید نکته دیگری درباره مغز مرور کنیم و سپس به این موضوع برگردیم.

انتخاب و تصمیم‌گیری یکی از نیروخوارترین عملکردهای شناختی مغز ماست. {شاید به این خاطر که مجموعه گسترده‌ای از عملکردهای شناختی دیگر را در خود دارد.} و متاسفانه انتخاب و تصمیم‌گیری در مغز ما شبیه یک مهارت عمل نمی‌کند که هر چه بیش‌تر استفاده شود، قوی‌تر شود؛ بلکه مانند یک منبع آب است که در هر روز حجم معینی دارد که با هر بار استفاده از حجم قابل استفاده آن در همان روز کاسته می‌شود.

وقتی ما درگیر ساختن کلیشه‌ها و قالب‌های ذهنی خودمان از جهان می‌شویم؛ مثلا یک کلیشه فکری درباره مرد، زن، هم‌کیش، ناهم‌کیش، مومن، کافر، دارا، ندار، سفیدپوست، سیاه پوست، پیر، جوان و… می‌سازیم و سعی می‌کنیم ویژگی‌های مشترکی را میان همه افرادِ ذیل آن عنوان بیابیم، فارغ از این‌که چه اندازه درست طبقه‌بندی کرده باشیم، باید متوجه باشیم که ریشه چنین رفتاری کجاست؛ در مغز تنبلی که در مواجهه با اطلاعات انبوه، ناچار است دست به طبقه‌بندی بزند و نمی‌تواند در هر بار مواجهه با یک پدیده، بررسی موردی کاملی انجام دهد. نیاز مغز ما به دسته‌بندی و طبقه‌بندی‌کردن به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ در زندگی روزمره موقعیت‌های متفاوت و متعددی هستند که باید به آن‌ها واکنش نشان داد؛ چگونه در برابر رئیس گله رفتار کنیم؟ چگونه در برابر زیردستان خود در گله رفتار کنیم؟ چگونه اعتماد یک جفت را به دست آوریم؟ چگونه در برابر گله رقیب قدرت‌نمایی یا چانه‌زنی کنیم؟ وقتی که می‌دانیم مغز تنبل است و در مواجهه با اطلاعات زیاد، نیاز به فیلتر کردن آن‌ها دارد و وقتی می‌دانیم انتخاب و تصمیم‌گیری نیز زحمت و انرژی مغزی زیادی می‌طلبد، پس به لحاظ زیستی و تکاملی صرفه ندارد که برای چگونه رفتار کردن در هر موقعیت اجتماعی خاص نیز، یک بررسی موردی کامل انجام داد؛ خاستگاه اخلاق را به گمان من در همین جا باید جست؛ یعنی در تلاش برای دسته‌بندی انواع مختلفی از موقعیت‌های اجتماعی و تعیین شیوه رفتار مناسب در هر موقعیت، با تعداد دفعات کم‌تری از پردازش‌های شناختی.

سخن پایانی

از این‌جا به بعد پای دین و استبداد به ماجرای مغز تنبل باز می‌شود. اگر تا پیش از این، مغز ما که بخاطر شرایط سیر تکاملش خسیس و تنبل بار آمده است، ترجیح می‌داد که موشکافی از واقع را، فدای بهینگی و سرعت کند تا بقای ما را تامین کند؛ پس از این، ما با سواستفاده احتمالا آگاهانه و عامدانه از این نقطه ضعف بشری روبرو هستیم. دین و قدرت استبدادی از هر دو ویژگیِ پیش‌گفته برای پیش‌بُرد اهداف خود استفاده می‌کنند. این دو همانند مغز ما با دسته‌بندی امور هم‌سو با اهداف و نیازهاشان کارشان را پیش می‌برند: خودی/غیر خودی، مومن/کافر، شیعه/سنی، بهشتی/دوزخی، سیاه/سفید، کاتولیک/پروتستان، شرقی/غربی، چپ/راست و…

پیش‌تر نوشتم جدا از این‌که دسته‌بندی‌های مغز ما تا چه اندازه واقع‌نما باشند، هدف اصلی‌شان رهاندن ما از مشقت بررسی و سنجشِ موردی و تک به تک درباره طیف گسترده‌ای از امور پیچیده هستند. اما پر واضح است که عمده دسته‌بندی‌های بشری درباره چیزها، جامعیت و مانعیت کافی ندارند و همیشه موارد بسیاری هستند که از گنجیدن در این دسته‌بندی‌های ساده‌انگارانه تن می‌زنند. طبقه‌بندی بر اساس شاخص‌های زیستی راهی برای صرفه‌جویی در اطلاعات است. برای همین واژگان مربوط به رده‌بندی بار معنایی بالایی دارند. مثلاً اسم یک فرد اطلاعات بسیار محدودی دارد ولی واژه‌ی “انسان خردمند” شامل اطلاعات مختلفی مثلا در این باره است که یک فرد پستاندار، خون‌گرم و مهره‌دار است و روی دو پا راه می‌رود و غدد پستانی شیرده در ماده‌ها دارد و… این نظم و طبقه‌بندی علمی در حال توصیف دقیق طبیعت است و البته بی‌طرف و بدون ارزش‌گذاری. اما اگر یک نظم یا دیسیپلین بخواهد طبقه‌بندی‌ای ارائه کند که مبتنی بر توصیف دقیق امر واقع نباشد، بلکه صرفاً برچسب‌گذاری‌های براساس ویژگی‌های برساخته و جعلیِ در خدمت قدرت و نه واقعیت باشد، آن‌گاه و به شکلی ناگزیر، منجر به شناخت‌ها و رفتارهای غلط و نیز دیگری گریزی و دیگری هراسی می‌شود.

دیگر این‌که دین و استبداد سیاسی، زحمت طاقت‌فرسای انتخاب و تصمیم‌گیری را از دوش افراد سبک کرده و مشقت شک و تردید را آسان می‌کنند. انسانی که به دین یا استبداد سیاسی گردن می‌نهد، دیگر لازم نیست برای بسیاری از چیزها خودش فکر و تصمیم‌گیری کند؛ وی به این دو اجازه می‌دهد که حتی امور کاملا شخصی مانند معنای وجودی و هدف زندگی وی را برایش تعریف کنند؛ چه برسد به مسائل عمومی‌تر. یکی از علل اقبال بیش‌تر مردم به فقه و مرجعیت نسبت به عرفان و معنویت، همین نکته است. {گرچه نگارنده با عرفان و معنویت هم میانه خوبی ندارد و این مشکل که از آن سخن می‌رود دامان عرفان را هم به خود آلوده است.} مردمی که اجازه می‌دهند اقتدارهای دینی و سیاسی بجای آن‌ها فکر و انتخاب کنند و از کلان‌ترین مسائل شخصی تا ریزترین مسائل جمعی‌شان را به مراجع بالادستی می‌سپارند، کسانی هستند که زیست خردمندانه را فدای آسودگیِ روان کرده‌اند.

مغز تنبل ما در جستجوی “فرمولی واحد برای همه چیز” و برای شانه خالی کردن از زیر بار حل مسئله و انتخاب مسئولانه است که به دین یا استبداد، دل و گردن می‌نهد؛ و از همان آنِ نخستی که مفاهیم و آموزه‌های ساده‌انگارانه و کودک‌فریبانه دینی و استبدادی را پذیرا می‌شود، پای در راهی می‌نهد که انجامش سیاهی و فرجامش تباهی برای رادمردی و خِرَدمندی است.

طبیعتا تصور وجود جامعه‌ای که همه مردمش مشقت زیست آگاهانه و مسئولانه را بر خود هموار کنند، تصوری آرمان‌شهری است و ما انسان‌ها همین هستیم؛ آمیزه‌ای از خرد و بی‌خردی، شهامت و بزدلی، کوشش و تن‌آسایی؛ اما به گواه تاریخ، اکنونِ ما از گذشته‌ی ما درخشان‌تر است و آینده‌ی ما از اکنونِ ما امید بستنی‌تر خواهد بود؛ اگر بفهمیم کجاهای تاریخ، مسیر را خوب انتخاب کرده‌ایم و این‌که چگونه می‌توانیم بر محدودیت‌های آگاهی که نهفته در ذات زندگی است چیره شویم. این پرسشی است که هر کس خودش باید درباره‌اش بیندیشد.

پی‌نوشت: در این جستار به اختصار کوشیدم با اقتباس از مطالعات و پژوهش‌های مختلفی که داشته‌ام، استدلالی تازه را بر ضد دین(اثباتی) صورت‌بندی کنم. تاکنون جایی چنین استدلالی را ندیده‌ام که حتما بخاطر کاستیِ مطالعاتم است و نیافتن لزوما دلیلی بر نبودن نیست؛ پس از خواننده فرهیخته تقاضا دارم اگر سراغ داشت که چنین استدلالی با چنین رویکردی پیش‌تر از این مطرح شده باشد؛ نگارنده را آگاه کند و سره را از ناسره بپیراید.

۳.۹ ۷ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
صفاری
صفاری
مهر ۲۱, ۱۴۰۱ ۴:۱۰ ب٫ظ

معرکه بود
واقعا انقدر قشنگ هیچ جایی ندیده بودم استدلال کرده باشن

علی مختاری
علی مختاری
اردیبهشت ۲۸, ۱۴۰۱ ۲:۱۶ ب٫ظ

همین وصف «تنبل» هم برساخته است. شما در واقع داری یک ویژگی واقعی مغز را نکوهش میکنی. چه بسا این‌گونه کارکرد مغز واقعیت طبیعی است. واقعیتی که بشر عزم بر تغییر آن دارد فرقی نمیکند با مداخله های دارویی یا مداخله های ذهنی-روانی. کل مقوله سیاست، دین و سایر گفتمان های زبانی محرک یا نتیجه همان فرآیند های نورونی در مغز اند. همچون دارو های طبیعی که اثر آنها بر مغز جای مطالعه دارد، اثر اندیشه ها و سبک زندگی بر مغز هم جای مطالعه دارد. معنویت هم می‌تواند محرک سروتونین باشد، دارو های میکروبیوتیک هم میتوانند.

شریفی
شریفی
جواب به  علی مختاری
اردیبهشت ۲۹, ۱۴۰۱ ۰:۴۲ ق٫ظ

تعریفم از “تنبل” را عرض کردم. سرعت در پردازش و بهینگی در مصرف انرژی. و اشاره به یک واقعیت عینی دارد. نکوهش هم ندارد. یک ضرورت تکاملی بوده. منتها مسئله این است در شاید چند سده یا چند دهه اخیر سرعت تغییرات محیط تکاملی انسان چنان زیاد شده که با همان ویژگی ضروری برای بقا و تکامل ما در تعارض افتاده. درباره تغییر این ویژگی، امکان، ضرورت و مکانیزم هایش نظری ندارم. ارادت

ARZ.
ARZ.
جواب به  شریفی
بهمن ۲۱, ۱۴۰۱ ۱۰:۲۳ ب٫ظ

در ارتباط با نظریه عدم سازگاری فرگشتی (Evolutionary mismatch) یا همچنین به عنوان تله فرگشتی نیز شناخته می‌شود، مفهومی در زیست‌شناسی فرگشتی که به صفات فرگشت‌یافته‌ای اطلاق می‌شود که زمانی سودمند بوده‌اند اما به دلیل تغییرات محیطی، ناسازگار شده‌اند.

مرتضوی
مرتضوی
اردیبهشت ۲۸, ۱۴۰۱ ۱۲:۳۹ ب٫ظ

اریک فروم در کتاب گریز از ازادی به تحلیل ریشه های روانی این موضوع ، به نحومبسوط پرداخته است

5
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx