گفتوگو با مترجم «انسانیت؛ تاریخ اخلاقی قرن بیستم»
افشین پاکباز: بحث از اخلاقی بودن یا نبودن قانونگذاری برای اندیشیدن یک موضوع فلسفی است. مسلما هر کس باید آزاد باشد که به هر چه میخواهد فکر کند و آن را مطرح کند. جامعه و مردم نیز مختارند که از این فکر با برداشتها یا تفسیرهای متنوع استفاده بکنند یا نکنند. اما در هر صورت نمیتوان از تبعات و پیامدهای اندیشه گریخت. بحث نیچه به جای خود، آیا دانشمندانی که زمینهساز ساختن بمب اتم شدند، نمیدانستند چه میکنند؟ شاید در ابتدا واقعا نمیدانستند که کارشان چه پیامدی دارد، اما از یک مقطعی به بعد دیگر نمیتوانستند چنین ادعا کنند که نمیدانستند تحقیقات و ابداعاتشان به ساختن بمبهایی میانجامد که استفاده از آن به نابودی انسانها منجر میشود.
محسن آزموده : اگرچه سده بیستم با خوشبینی ناشی از پیشرفتهای علمی و فناوری در قرن پیش از آن آغاز شد، اما انسان قرن بیست و یکم نه فقط تجربه دهشت بار دو جنگ جهانی و فجایع ریز و درشت گوناگون صد سال گذشته را پشت سر دارد که به وضوح روی مانیتورهای بزرگ دیده که قرن تازه با برخورد دو هواپیما با برجهای دوقلوی نیویورک آغاز شده است.انسان عصر ما دیگر در توهم خوشبینی به سرشت انسان به سر نمیبرد و آسوده خاطر دم از اخلاق نمیزند.
راستی چه ضمانتی هست که نسلکشیها، ستیزهای قبیلهیی، برپایی نظامهای توتالیتر و کشتارهای دستهجمعی در سده پیش رو تکرار نشود؟ در همین ۱۲، ۱۰ سال گذشته شاهد جنگهای مکرر و خونبار داخلی، انقلابهای متعدد، سرکوب وحشیانه مردمان توسط دولتها، بحرانهای ویرانگر مالی و رشد بنیادگرایی و تعصبات فکری-ایدئولوژیک بودهایم، شروری که از سرشت خودخواه و نادان انسان برمیخیزد. شاید به همین خاطر است که باید علیه فراموشی قیام کرد و به یاد آورد و تامل کرد بر آنچه در تاریخ نزدیکمان رخ داده است. «انسانیت: تاریخ اخلاقی قرن بیستم» نوشته جاناتان گلاور با ترجمه افشین خاکباز، کتابی است که به همین هدف نگاشته شده. با افشین خاکباز مترجم این کتاب که به تازگی به همت نشر آگه منتشر شده، گفتوگویی صورت دادیم که از نظر میگذرد:
وقتی کتاب را ورق میزنیم، عمدتا با بیاخلاقیها مواجه میشویم و فجایع و رخدادهای ناگواری را میخوانیم که در قرن بیستم اتفاق افتاده است. منظور نویسنده از تاریخ اخلاقی چیست؟
افشین خاکباز: نویسنده خود به این موضوع اشاره کرده و گفته که اگرچه رخدادهایی که شرح دادهام، تلخ و ناگوار است، اماواقعیتهایی است که در سده بیستم و حتی نوزدهم رخ داده است. او میگوید ارائه تصویری روشن به تنهایی کافی نیست. بلکه نخستین گام شناخت هیولاهای درون است که باعث چنین فجایعی شدهاند. این شناخت موجب میشود بتوانیم این هیولاهای خطرناک را در بند کنیم. انگیزه نگارش این کتاب هم همین است: یعنی از یک سو به تصویر کشیدن قساوتها و بیرحمیهایی که در سده بیستم رخ داده و از سوی دیگر نمایش نقاط قوت و بارقههای امید. از یک سو موضعگیری هایدگر در دفاع از نازیها را مطرح میکند و از سوی دیگر واکنش انسانی ناقوس زن ساده و مردمان دهکده دورافتاده فرانسوی لوشامبون را به تصویر میکشد. او میخواهد نشان دهد که اگرچه عمق فجایع خیلی زیاد است، اما در انتهای این تونل تاریک و طولانی، نوری نیز دیده میشود که نشان میدهد هنوز میتوان امیدوار بود و شاید بشود شرایط را اصلاح کرد.
منظور گلاور از انسانیت چیست؟ آیا تعریفی از انسانیت ارائه میدهد؟
او انسانیت را عمدتا در مقابل وحشیگری و قساوت مطرح میکند و آن را بهعنوان همدلی، نوع دوستی و همدردی با دیگران معرفی میکند.
گلاور در مقدمه تاکید میکند که این فجایع و جنایتها درقرون پیشین نیز بوده است و تفاوت قرن بیستم با آنها این است که از این قساوتها در قرن بیستم گزارشهای دقیق و تصاویر روشن و دهشتناک وجود دارد. به نظر شما چرا باید قرن بیستم برای روایت فجایع اخلاقی انتخاب شود؟ قرن بیستم چه تمایزی نسبت به سایر ادوار تاریخی بشر دارد؟
در قرن بیستم برای نخستین بار در طول تاریخ، در جایی ایستادهایم که اگر در هر گوشهیی از دنیا قساوت و حادثهیی رخ دهد، میتوانیم به سرعت از آن با خبر شویم و در برابر آن واکنش نشان دهیم. این امکان ناشی از پیشرفتهای تکنولوژیک است. از سوی دیگر پیشرفت تکنولوژی بهگونهیی بوده که اگر جنگی مثل دو جنگ جهانی به وقوع بپیوندد، فاجعهیی بسیار وحشتناک گریبانگیر همه بشریت خواهد شد. بنابراین در قرن حاضر، از یک سو آگاهی به وسیله رسانهها و شبکههای اجتماعی افزایش یافته و این میتواند واکنشهای انسانی را در برابر جنایتها تقویت کند. اما از سوی دیگر فناوری امکان کشتار سریع و وسیع و خونسردانه انسانها از راه دور، بدون درگیر شدن وجدان و منابع اخلاقی انسان را فراهم آورده است.
برخی منتقدان رسانه میگویند یکی از دلایل ضعیف شدن شاخکهای اخلاقی انسانها تکرار وسیع شنیدن و دیدن اخبار اتفاقات ناگوار در رسانههاست، آیا فکر نمیکنید با همین استدلال بتوان به آقای گلاور ایراد گرفت که با شرح جنایتهایی چنین وحشیانه در کتاب، به جای تقویت حس اخلاقی به عادی شدن آنها کمک کرده است؟
من با این نظر موافق نیستم. فکر نمیکنم وقتی خوانندهیی فجایعی را که در کتاب توصیف شده میخواند، ازعمق غیر اخلاقی بودن آنها برایش کاسته شود. یعنی فکر نمیکنم سخن گفتن از جنایتهای بشری باعث تضعیف واکنشهای انسانی در برابر آنها شود. اتفاقا به باور من اگر چنین وقایعی بهصورت موارد پراکنده و استثنایی مطرح شوند، ممکن است دقت عمل و واکنش اخلاقی که از انسانها انتظار میرود را موجب نشود، اما وقتی میبینیم که این جنایتها در کشورها و مکانهای مختلف، با فرهنگها و پیشینههای گوناگون و با سوابق تاریخی مختلف، بهصورت یک شکل و یکسان رخ میدهد، بیشتر تامل میکنیم و کسانی که اهل اندیشه هستند، بیشتر به فکر فرو میروند. مثلا شاید کشتار رواندا در آفریقا در وهله نخست توجه مان راجلب نکند، اما وقتی همان اتفاق در بوسنی و هرزگوین یا ایرلند هم رخ میدهد، در مییابیم که حتمایک جای کار میلنگد. شاید نقطه ضعفی در سرشت انسان هست که چنین فجایعی را امکانپذیر میکند. نویسنده نیز میکوشد ما را با این نقاط ضعف مواجه کند تا فکری برای جبران آنها کنیم.
آیا میتوان این کار را گونهیی ستیز علیه فراموشی خواند؟
دقیقا همینطور است. ایشان این فجایع را از حالت یک فیلم سینمایی تخیلی خارج میکند و ما را از نظر احساسی و فکری با آن درگیر میکند. وقتی کتاب را میخوانیم میان بسیاری از این اتفاقات با رخدادهای مشابه در جامعه خودمان قرینهسازی میکنیم. ما اگر چه مدعی معنویت و دین مداری هستیم، اما هیچ بعید نیست که اگر در موقعیت مشابه قرار بگیریم، دست به همان اشتباهات نزنیم و بهتر از دیگران عمل کنیم. بنابراین اولا باید مانع از فراموشی چنین رخدادهای دهشتناکی شد و ثانیا افراد را وادار کرد که به آنها بهعنوان اموری واقعی و ملموس که در عالم واقع و در همین نزدیکیها رخ میدهند، فکر کنند.
در کتاب دو حوزه اخلاق و تاریخ، هر یک طبقهبندی و دستهبندیهای خاص خودشان را دارند. کتاب چگونه این دو حوزه را با یکدیگر آشتی داده است؟
این کتاب کوشیده است تاریخ را با عینک اخلاق بنگرد. نویسنده، نخست اخلاق و مفاهیم اخلاقی را تعریف کرده و در ادامه برخی از بزنگاههای مهم تاریخی سده بیستم را با بهره گرفتن از این مضامین تشریح میکند. در واقع، هدف کتاب ارائه شرحی تقویمی از رخدادها نیست، بلکه رخدادهای تاریخی را پیرامون منابع اخلاقی واکنشهای انسانی و محدودیتهای این منابع و واکنشها سازمان داده است. میتوان گفت رخدادهای تاریخی محملی برای بررسی این منابع و واکنشها و محدودیتهاست. نویسنده میخواهد نشان دهد که در ورای وقایع و رخدادهای به ظاهر متفاوت ویژگیها و ضعف و قوتهای کم و بیش مشترک انسانی قرار دارد. برای اینکه بتوان اخلاق را بهصورت کاربردی به کار بست و از شکل فلسفی و انتزاعی خاص در آورد، چارهیی نیست به جز گزینش آن واقعیتهای تاریخی که اخلاق را با چالش جدی مواجه میکنند.
در اخلاق هنجاری سه گرایش عمده اخلاق وظیفهگرا، اخلاق فضیلتگرا و اخلاق پیامدگرا داریم. با هر کدام از این گرایشها میتوان رفتارها و کنشهای بشری را مورد ارزیابی اخلاقی قرار داد. نگاه گلاور در این کتاب بر کدام رویکرد مبتنی است؟
نویسنده از هر سه گرایش استفاده کرده و درواقع رویکردی تلفیقی را به کار بسته است. ایشان معتقد است که هیچ یک از این گرایشات به تنهایی کافی نیست. در واقع واکنشها و رفتارهای انسان تنها بر منفعتگرایی فردی، یا محترم شمردن کرامت انسانی، یا فضایل اخلاقی مبتنی نیستند و آمیزهیی از این سه، بهتر میتواند رفتارهای انسانها را توضیح دهد. از این رو آقای گلاور در این بررسی اخلاقی تاریخ، از هر سه گرایش بهره میگیرد و گاهی از منفعت گرایی فردی دفاع میکند، زمانی به شیوه کانت از کرامت انسانی و تکلیف اخلاقی سخن میراند و گاهی از فضیلتهای انسانی دم میزند.
در تاریخ اخلاقی همه انسانها حضور دارند، از عاملان جنایتها تا تماشاگران، فرمانروایان، قربانیان و حتی فیلسوفان و اندیشمندانی که با اندیشههایشان له یا علیه این وقایع تاثیر میگذارند. آیا میشود همه را در وقوع جنایت بزرگی مثل هولوکاست یا گولاک مقصر دانست؟
همه مقصر هستند، اما نه به یک اندازه و یک میزان. مسلما سیاستمدارانی که با ترویج قبیلهگرایی و آغاز مارپیچ نفرت، جامعه را به سمت جنگ و جنایت سوق میدهند، بیش از سربازی مقصر هستند که میجنگد و شاید خود نیز قربانی همین مارپیچ نفرت است. کسانی که در نظامهای توتالیتر، شکنجه را تئوریزه میکنند بیش از شکنجهگران مقصرند. اما هر کدام سهم خودشان را دارند. هیچکس نمیتواند ادعا کند که مامورم و معذور. زیرا هر فرد بهعنوان یک انسان موظف است نسبت به فجایع اخلاقی واکنش نشان دهد. از سوی دیگر، در کتاب میبینیم که گاهی، بهویژه وقتی پای دشمن خارجی در میان باشد، فشارهای اجتماعی و افکار عمومی از بیرحمی حمایت میکنند و حتی کسانی را که واکنش انسانی نشان میدهند منزوی و تنبیه میکنند.
درباره نقش فیلسوفان چه میتوان گفت؟ فیلسوفان چه نقشی در اخلاقی یا غیراخلاقیتر شدن فضا ایفا میکنند؟
اتفاقا یکی از پرسشهای کلیدی کتاب هم همین است: وقتی فجایع اخلاقی رخ میداد، فیلسوفان کجا بودند؟ ضمن آنکه برخی از فیلسوفان مثل نیچه در به وقوع پیوستن این رخدادها نقش داشتند. یعنی حزب نازی آلمان به نوعی خود را وامدار نیچه میدانست و برخی معتقدند که افکار و اندیشههای نیچه است که در داخل این حزب به کار گرفته شده است. برای مثال بحث داروینیسم اجتماعی که نیچه به آن معتقد است، در شکل گرفتن فجایعی که در شوروی استالینی یا آلمان نازی مطرح میشد، بیتاثیر نبود.
چگونه میتوان پیامد اندیشهها و افکار را پیش بینی کرد؟ به عبارت دیگر آیا میتوان و باید بر روند تولید فکر قانونگذاری کرد؟ و آیا خود این کار غیر اخلاقی نیست؟ چون در هر صورت فیلسوفی مثل نیچه که نمیتواند پیامد اندیشههای خودش را بسنجد و از سوی دیگر نمیتوان مانع از اندیشیدن او شد.
بحث از اخلاقی بودن یا نبودن قانونگذاری برای اندیشیدن یک موضوع فلسفی است. مسلما هر کس باید آزاد باشد که به هر چه میخواهد فکر کند و آن را مطرح کند. جامعه و مردم نیز مختارند که از این فکر با برداشتها یا تفسیرهای متنوع استفاده بکنند یا نکنند. اما در هر صورت نمیتوان از تبعات و پیامدهای اندیشه گریخت. بحث نیچه به جای خود، آیا دانشمندانی که زمینهساز ساختن بمب اتم شدند، نمیدانستند چه میکنند؟ شاید در ابتدا واقعا نمیدانستند که کارشان چه پیامدی دارد، اما از یک مقطعی به بعد دیگر نمیتوانستند چنین ادعا کنند که نمیدانستند تحقیقات و ابداعاتشان به ساختن بمبهایی میانجامد که استفاده از آن به نابودی انسانها منجر میشود. درباره نیچه هم میتوان مثال مشابهی زد. وقتی نیچه میگوید که خاستگاه فرهنگ اصیل بربرها هستند و انسان ابرمرد، انسان شکارچی است، مشخص است که چنین تفکری به کجا میرسد. مسلما دنیایی که براساس افکار نیچه بنا شود، یعنی دنیایی که به جای همدلی، بر آهندلی و سختدلی مبتنی باشد، دنیایی که سنگدلی و بیرحمی را فضیلت و مهربانی و نوع دوستی را رذیلت و از ویژگیهای اخلاق بردگان بداند و دنیایی که برای اکثر مردمان حق حیات قایل نباشد و آنها را ابزاری در دست نخبگان بداند دنیای زیبایی نخواهد بود و بیش از رویا، شبیه کابوس است.
شما چرا از میان کتابهای متعدد درباره اخلاق یا تاریخ این یکی را انتخاب کردید؟
البته این انتخاب توسط دوست عزیز و استاد گرامی جناب آقای خشایار دیهیمی صورت گرفت. اما وقتی کتاب را خواندم متوجه شدم بسیاری از مطالب آن دغدغه من نیز هست. کتاب ازسرشت انسانها میگوید و من معتقدم که سرشت انسانها در همه جای دنیا یک شکل است. نمیتوان گفت که ما، از فردی در جای دیگر انسانتر یا پستتر هستیم. همه ما فارغ از مرزبندیهای سیاسی و ایدئولوژیک، ضعفها و نارساییها و نقاط قوت مشابهی داریم. ما نیز نسبت به یکدیگر بیرحمی و بیاخلاقیهای مشابهی داریم. بیعدالتیهای اجتماعی در جامعه ما نیز هست و این میتواند زمینه ساز نفرت طبقاتی شود. ما در جامعهیی با تنوع قومی و قبیلهیی زندگی میکنیم و باید به مردم بیاموزیم که به این گوناگونیها احترام بگذارند و به یکدیگر، فارغ از تقسیم بندیهای ایدئولوژیک بهعنوان انسانهایی با کرامت انسانی بنگرند. در غیر این صورت و اگر تفاوتها را به رسمیت نشناسیم، این تنوع که گنجینهیی ارزشمند از تمدن و فرهنگ را به ما بخشیده، ممکن است به تدریج و با ایجاد احساس تبعیض و بیعدالتی، مارپیچ نفرتی را ایجاد کند که به سادگی مهارکردنی نباشد.
آیا به نظرتان قرن پیش رو با این پیشینه و تجربه، اخلاقیتر خواهد بود یا غیراخلاقیتر؟
قطعا. درست است که فجایعی که در قرن بیستم رخ داد در سدههای پیشتر با ابعاد کوچکتری اتفاق میافتاد، اما خیلی کارهایی که در سده نوزدهم یا سدههای پیش از آن رخ داد، در سده بیستم به تاریخ سپرده شد. شکنجههای علنی، شقه کردن آدمها، مثله کردن در ملاءعام و جنایتهایی از این دست اگرچه در سده بیستم هم رخ داد، اما در بخش بزرگی از جهان متمدن تقبیح میشد و در مقایسه با زمانهای گذشته کمتر شده است. این نشانه خوبی است و نشان میدهد کسانی که زمام امور مردم و کشورها را در دست دارند، در برابر افکار عمومی حساس هستند.
با گسترش رسانهها شرایط بهگونهیی است که به سادگی نمیتوان دست به هر جنایتی زد. در همین چند سال اخیر شاهد بودهایم که هر وقت برخی قدرتهابه دنبال ایجاد جنگ یا کشورگشایی بودهاند، یکی از دشوارترین کارها مواجهه و راضی کردن افکار عمومی است. این در حالی است که مردم همه کشورهای اروپایی از آغاز جنگ جهانی اول استقبال کردند و در کشورهای مختلف، جشن و پایکوبی به راه انداختند. به نظر من امروز سطح آگاهی مردم سرتاسر جهان به حدی رسیده که فریفتن آنها بسیار دشوارتر شده است. بنابراین بهطور کلی به آینده امیدوارم.
منبع: خاکباز، افشین؛ رویارویی اخلاق و تاریخ در گفتوگو با افشین خاکباز: امــروز فریب دادن مردم دشوار شده است، روزنامه اعتماد، صفحه اندیشه، پنج شنبه، ۱۶ آبان ۱۳۹۲