تعامل سنت با مدرنیته در اندیشههای دکارت
دکارت آدمی به شدت سنتی و هم البته مدرن است. ما نباید مدرن را به امری بیریشه تعریف کنیم. من همیشه از استادم دکتر مجتهدی در خاطر دارم که ایشان تاکید داشتند، نو بودن لزوما بیریشه بودن نیست. اساسا نو بودن به معنای بر تنه درخت کهن رشد کردن است. هنر دکارت و هنر فیلسوف همین است که نیازسنجی از زمانه خود میکند و بعد اینها را در مقابل فلسفهای میگذارد که از گذشته به او رسیده است.
گفتوگو با سیدمصطفی شهرآیینی به بهانه انتشار کتاب «دکارت» نوشته جان کاتینگم
تعامل سنت با مدرنیته با کمک اندیشههای دکارت*
علی گلباز: وقتی نام دکارت را میشنویم، به یاد ریاضیات و فیزیک میافتیم. یاد اندیشههایی که درک آن بسیار سخت است. بیراه نیست که بگوییم فهم اندیشههای این فیلسوف شهیر فرانسوی نیاز به خواندن آثار مقدماتی دارد، سالها باید خواند تا پی به سپهر فکری او بُرد اما بهنظر میرسد تا حدودی این نکته که اندیشههای دکارت سختفهم است، چندان ریشه در واقعیت ندارد. چنانکه خود او باور به این نداشته است. در اواخر ماه گذشته کتابی با عنوان «دکارت» از سوی نشر نی منتشر شد که میتواند علاقهمندان به فلسفه را بهویژه کسانی که به دکارت ارادتی دارند، سیراب کند. کتابی بسیار خوشخوان و ساده در شش فصل که در آن زندگی دکارت و زمانه او به همراه اندیشهها و نظریات این فیلسوف غربی بررسی میشود. به این مناسبت گفتوگویی با سیدمصطفی شهرآیینی مترجم این کتاب انجام دادهایم. شهرآیینی دکترای فلسفه دارد و عضو هیأت علمی دانشگاه تبریز است. از او تاکنون مقالات بسیاری منتشر شده است. چندین کتاب را نیز ترجمه و تالیف کرده است؛ از مهمترین آنها میتوان به ترجمه «طرح اجمالی فلسفه اسپینوزا» نوشته ارولای. هریس و «در جستوجوی امر قدسی» نوشته رامین جهانبگلو اشاره کرد.
نخستین آشنایی ایرانیان با دکارت در چه زمانی بوده است؟ معرفی دکارت به ایرانیان چه تاثیری بر اندیشه ایرانیان داشته است؟
در دوره ناصرالدینشاه ترجمهای از گفتار در روش دکارت به سفارش کنتگوبینو به فارسی موجود است که این ترجمه تحت عنوان حکمت ناصری منتشر شده است. اما چون ترجمه خوبی نبوده و فضای فلسفه جدید را نتوانسته به خوبی انتقال دهد خیلی مورد توجه قرار نگرفته است. حتی نشانههایی از علاقه شاهزادههای قاجاری به حکمت اروپایی در دست هست ولی فضا برای آشنایی آنها مهیا نبوده زیرا فیلسوفان سنتی ما نگاه منفی به غربیها داشتند. مواجهه آکادمیک ما با دکارت بعد از نگارش «سیر حکمت در اروپا» اتفاق میافتد. به دلیل آشنایی فروغی با سنت ادبی ایرانی و قلم بسیار خوب و نیز تسلط به زبان فرانسه «سیر حکمت در اروپا» کتابی درخور توجه است. اما نقد من به ترجمه مرحوم فروغی این است که در ترجمه ایشان فضای دکارتی منتقل نشده است. در کار ایشان گویی کتاب متعلق به یک حکیم سنتی اواخر دوره قاجار است. فروغی در ترجمهاش از یک نثر فخیم استفاده میکند که شبیه به سعدی و ابنسیناست. بهطوری که خواننده، انقلابی را که در غرب اتفاق افتاده درک نمیکند و با فضای دوره مدرن آشنا نمیشود. به نظر من کار مرحوم فروغی به رغم اینکه شاهکار به حساب میآید اما نتوانسته دکارت را به فضای سنتی ما معرفی کند. همین ایراد را هم میتوان به ترجمه دکتر احمد احمدی از کتاب «تاملات در فلسفه اولی» وارد کرد.
به نظرتان چقدر اهدافی که دکارت در نظام فلسفی خود دنبال میکرد، در ایران مطرح شده است؟
متاسفانه مطرح نشده است. مرحوم فروغی فضای کاملا سنتی را در نثر خود رعایت میکند و این باعث شد که ما از نوآوریها و ابداعات دکارتی دور بمانیم. ایراد اصلیتر این است که «گفتار» خود مقدمه یک کتاب است درحالی که در ایران مقدمه را گرفتیم و کتاب اصلی را فراموش کردهایم. کتاب «گفتار در روش دکارت» مقدمه است و اصل کتاب سهرساله بوده که شامل نورشناسی یا اپتیک، علم کائنات و هندسه بوده است. دکارت این مقدمه را برای معرفی این سهرساله مینویسد. در زبان فارسی تنها مقدمه ترجمه شده بهطوری که خواننده فارسیزبان مقدمه را به جای کتاب میپندارد. به همین دلیل است که دکارت آنچنان که باید و شاید وارد فضای فکری ایران نشده است. گاهی احساس میکنم که دکارتی که در دست ماست، دکارت مثله شده است. تمام تلاش دکارت این است که انسان را بر عالم بیرون مسلط کند. در حالی که آنچه ما از دکارت میدانیم گویی او یک حکیم سنتی مثل خواجهنصیر است که میخواهد ما را اخلاقیتر و زندگی فضیلتمندتری برایمان رقم بزند.
با توجه به صحبتهای شما ما در کتاب «دکارت» نوشته جان کاتینگم هم میبینیم که به تفصیل درباره جنبههای مغفولمانده دکارت در میان ایرانیان سخن گفته است. دلیل خود شما برای انتخاب این کتاب برای ترجمه چه بوده است؟
من در مقدمه کتاب هم ذکر کردهام که چیزی در حدود ۱۵سال با این کتاب مانوس بودهام. حتی به تاثیر از این کتاب رساله دکتری خودم را درباره دکارت انتخاب کردم. مهمترین دلیلی که باعث شد تا ترجمه این کتاب را مفید بدانم این بود که در قالب دو واحد درسی، جان کاتینگم، دکارت را به صورت جامع و مانع معرفی میکند و او را در پیوند با قبل و بعد از خود و در ارتباط با تمام آثارش بررسی و هدف دکارت از پیریزی فلسفهاش را متفاوت از آنچه ما تا به حال در زبان فارسی خواندهایم معرفی میکند. دکارتی که دغدغه عالم مدرن و روش را دارد. دغدغه این را دارد که مابعدالطبیعه و فلسفه را بارور کند و از حالت سترونی و نازایی دوران قرون وسطا خارج کند. مسائلی که شاید ما در فضاهای فلسفی خودمان خیلی با آن سروکار نداشتهایم. به نظر من آنچه جان کاتینگم را از میان سایر مفسران دکارت ممتاز میکند زبان بسیار سادهای است که او دارد. همچنین یک امتیاز ویژه دیگر جان کاتینگم این است که او تنها، شارح دکارت نیست بلکه مترجم آثار او نیز هست. جدیدترین ترجمه دوره سهجلدی آثار دکارت که با عنوان CSM [The Philosophical Writings of Descartes]در دنیا میشناسیم حاصل کار جان کاتینگم، داگلد مرداک، رابرت استوثاف و آنتونیکنی است. این چهار نفر از متخصصان دکارت هستند. علت انتخاب این کتاب به این دلیل بوده که جای چنین قرائتی از دکارت در فضای دانشگاهیمان را خالی میدیدم.
نگاه شما به جایگاه دکارت در پیشرفت علوم در اوایل سده هفدهم میلادی و همینطور تاثیر پیشرفت علوم در اندیشه دکارت چیست؟
کاتینگم فصلی از کتاب را به زمانه دکارت اختصاص داده و سعی کرده مولفههای موثر در شکلگیری دورانی را که دکارت در آن زندگی میکرده شرح دهد. دکارت درباره کتاب «تاملات در فلسفه اولی» آشکارا بیان میکند که این کتابی که نوشتهام متافیزیک نیست؛ این کتاب مبانی فیزیک است ولی من آن را طوری بیان میکنم که ارسطوییان متوجه مخالفت آشکار من با مبانی ارسطویی نشوند. ما از اینجا متوجه میشویم که دغدغه دکارت فیزیک است. به معنای طبیعیات و کل علوم طبیعی است چنانکه ما در علایق دکارت پزشکی، زیستشناسی، نورشناسی و هندسه را نیز میبینیم. به این جهت تاثیری که دکارت در شکلگیری علم نوین دارد انکارناپذیر است. اما باید به یک مساله دقت کنیم؛ دکارت دانشمند علمی به معنای دقیق کلمه نیست. یعنی ما از دکارت توقع کشف علمی برجسته همچون نیوتن نباید داشته باشیم. دکارت بیشتر بنیانگذار است و خطوط کلی را ترسیم میکند تا اینکه کار آزمایشگاهی دقیق انجام دهد. او خطوط را روشن کرده تا دیگری چون نیوتن در آن خطوط گام بردارند. دکارت نگاه انسان زمان خودش را به عالم و متافیزیک عوض کرد و به همین جهت اندیشههایش در تاریخ فلسفه نقطه عطفی محسوب میشود. تا پیش از دکارت، فیزیک در خدمت متافیزیک بود. دکارت این نگرش را تغییر داد. معتقد بود زمان آن رسیده است که متافیزیک باید در خدمت فیزیک باشد. یعنی باید فلسفهای داشته باشیم تا ما را بر عالم مسلط کند. ما باید توسط فیزیک وسیلهای بسازیم که بتوانیم زندگی راحتتری داشته باشیم. دکارت میخواهد ما را مسلط بر عالم بیرون کند درحالی که فلسفه سنتی میخواهد که ما را مسلط بر عالم درون کند. فلسفه سنتی میخواهد انسان را فضیلتمندتر سازد. با خواندن فلسفه سنتی به دانایی سقراطی میرسم و دانایی سقراطی به طبعش فضیلت سقراطی را در پی دارد. اما دکارت معتقد است که باید کاری کنیم که فلسفه توانایی سلطه بر عالم بیرون بدهد.
اشاره به اخلاق درکنار طب و مکانیک به عنوان میوههای متافیزیک کردید، دکارت اخلاق را چگونه میبیند؟
دکارت دو نوع اخلاق دارد. یک اخلاق موقتی که در «گفتار در روش» مطرح میکند و یک اخلاق دایم که در اواخر عمرش در «انفعالات نفس و جستوجوی حقیقت» درباره آن صحبت میکند و فرصت نمیکند تا درباره آن بحث کند. دکارت با شکش تمام باورهایی را که از گذشته با او همراه بودهاند، ویران میکند. این اخلاق به عنوان یک سرپناه موقت در برابر این ویرانی است. همان مبانی است که در جامعه وجود دارد و باید موقتا طبق آن عمل کرد تا خود انسان به قطعیت برسد. برای رسیدن به اخلاق دایمی باید صبر کرد تا درخت دانش دکارتی به ثمر بنشیند. درخت دانش دکارتی در زمان خود دکارت ثمر نداد و او تنها ریشهها را آماده کرد و بعدها نیوتن فیزیک را ثمر بخشید. شاید در حال حاضر ما شاهد میوه دادن درخت دانش دکارتی باشیم. اگر در حال حاضر در غرب زیر پا گذاشتن حق دیگران امر بدی است این ثمره اخلاق دکارتی است. به خاطر این است که تبعاتش را با عقل عملی میبیند. در اخلاق وظیفهمحور کانت هم عمل را به خاطر خود عمل انجام میدهیم و این به نوعی ثمره اخلاق دایمی دکارتی است. خلف دکارتی، اسپینوزا شاهکار خود «اخلاق» را مینویسد. معتقدم که اگر دکارت ۱۰سال بیشتر زنده میماند کتابی شبیه به کتاب اسپینوزا مینوشت. چنانکه در «انفعالات نفس» که آخرین اثر دکارت است، میبینید دکارت آشکارا درباره اخلاق صحبت میکند. دکارت دو هدف برای فلسفه خود برمیشمارد؛ فلسفه هنگامی به کار میآید که ما را به عالم بیرون مسلط کند. دوم اینکه عالیترین بهره حکمت این است که کاری کند که ما بر درون خودمان مسلط بشویم. پس هدف اصلی دکارت تسلط بر طبیعت بیرون و طبیعت درون است. آنچه ما در اخلاق اسپینوزایی میبینیم بسط اخلاق دکارتی است.
در یکی از فصلها کاتینگم اشاره میکند یکی از اهداف دکارت پایهگذاری نظام فلسفی است که در آن حقایق به آسانی آشکار شوند و در لایه اسرارآمیزی پوشیده نباشند. احساس نیاز به چنین نظام فلسفی از کجا شکل گرفته و چقدر دکارت به این هدف نزدیک شده است؟
اواخر قرون وسطا و اوایل دوران نوزایی اسرار و رموز، جادوپزشکی، جادوگری و علومی از این قبیل تمام فضای فکری جامعه را گرفته بود و از طرف دیگر بیماریهای واگیرداری مانند طاعون جامعه را دربرگرفته بود. جمع کثیری از مردم میمردند و هیچ چارهای در مبارزه با این بیماریها وجود نداشت. به همین دلیل مردم به نیروهای ماوراءالطبیعه پناه میبردند تا خود را از این مصیبتها نجات دهند. گویی بشر خود را مقهور عالم بیرون میدید. دکارت سعی میکند تا با بهکارگیری اندیشه وضوح و تمایز از این فضا کناره بگیرد. دکارت در یکی از نامههایش مینویسد که علم پوشیده در نقاب است و من موظفم که نقاب از چهره علم بردارم. برای آنکه نقاب از چهره علم بردارم مجبورم خودم نقاب به چهره بزنم. این گفته دکارت به این معناست که دکارت به تنهایی نمیتواند در مقابل تمام کسانی که طرفدار جادوگری هستند بایستد. اگر علم نقاب از چهرهاش برداشته شود بسیار آسان است. خداوند به سادهترین زبان ممکن عالم را خلق کرده است. یکی از علل پیچیدگی این است که میخواهیم همهچیز را از راه حس دریابیم. اگر دادههای حسی را کنار بگذاریم تابش عقل ما آغاز میشود. این باعث میشود که من بدون مرجعیت کسی اعم از مرجعیت کلیسایی و مرجعیت فلسفی مانند ارسطو و تنها با مبنا قرار دادن عقل خود تصمیم بگیرم. اینکه دکارت در این مسیر چقدر موفق بوده بستگی به این دارد که دکارت را چطور ببینیم. اگر از یک نظام متافیزیکی محض نگاه کنیم، موفق نبوده است. چون بعد از آن میبینیم که شکاکیت بعد از دکارت ادامه پیدا میکند و به این نتیجه میرسیم که او بنبستی را در فلسفه نشان داده است. اما اگر ما به ثمره کار دکارت در حوزه علم نگاه کنیم، این نگاه دکارت منجر به پیریزی علم جدیدی در غرب شده است. ما باید بین دکارت و دکارتیان تفاوت قائل شویم. خود دکارت آشکارا به این معتقد است که متافیزیک در خدمت فیزیک باید باشد و درخت دانش دکارتی در نهایت ثمر میدهد.
تداوم نگاه دکارت آنجایی است که انسان تمام تلاش خود را برای چیره شدن بر طبیعت در رقابت با دیگران به کار میبندد. اما وقتی به جنگهای جهانی و کشتارها و تبعاتی که این انسان سلطهگر به وجود آورده، نگاه میکنیم، احساس میکنیم اندیشه سلطه بر جهان خارج دوباره متزلزل شده است. این همان اندیشهای است که در نظام فکری پستمدرنها مشاهده میکنیم. به نظر شما انسان دکارتی کماکان نقش خودش را هنوز میتواند ایفا کند یا خیر؟
طبیعتا هر نظام فکری محتاج آسیبشناسی است. آن چیزی که به نظر میرسد در نظام دکارت و بهطبع دکارتیها اتفاق افتاده این است که ما در دنیای مدرنی که محصول تفکر دکارت و دیگرانی که همدوره او بودهاند یکگذار را مشاهده میکنیم.گذار از خرد سنتی به عقل حسابگر معاش. عقل کلنگر یا سنتی بیشتر دغدغهاش سلطه فرد به درون خودش بوده است. در دنیای مدرن اساس بر این گذاشته شد که با عقل جزیی به عالم بیرون چیره شود و زندگی آسودهای برای خود رقم بزند. اما غفلت از درون انسان اتفاق افتاده است. من توانستهام که نیروهای طبیعت را به تسخیر خودم درآورم و این باعث شده که نیروهای درون من رها و سیریناپذیر شوند که از این دست میتوان به مصرفگرایی در جهان اشاره کرد. فکر میکنم نه فلسفه دکارت و دنیای مدرن بیعیب است و نه فلسفه سنتی. این دو همدیگر را میتوانند تکمیل کنند. به این منظور که میتوانیم حکمتی داشته باشیم که در عین مدیریت درونی آدمی، عالم بیرون را هم در اختیار من قرار دهد.
دکارت خود چگونه به سنتهای قبل از خود نگاه میکند؟
دکارت آدمی به شدت سنتی و هم البته مدرن است. ما نباید مدرن را به امری بیریشه تعریف کنیم. من همیشه از استادم دکتر مجتهدی در خاطر دارم که ایشان تاکید داشتند، نو بودن لزوما بیریشه بودن نیست. اساسا نو بودن به معنای بر تنه درخت کهن رشد کردن است. هنر دکارت و هنر فیلسوف همین است که نیازسنجی از زمانه خود میکند و بعد اینها را در مقابل فلسفهای میگذارد که از گذشته به او رسیده است. میخواهد ببیند که آیا سوالهای جدیدی که برای انسان معاصر دکارت ایجاد شده در فلسفه قدیم پاسخی برای آن یافت میشود یا خیر؟ اگر پاسخی نیست در چارچوب همان فلسفه به دنبال پاسخهای تازهای برای این سوالها میگردد. فیلسوف سخنگوی زمانه خویش است و نیازهای زمانه خودش را فریاد میزند. ما هم اگر قرار است بین سنت و مدرنیته تعاملی برقرار کنیم باید سوالهای تازه را به فلسفه سنتی عرضه کنیم و سپس به دنبال پاسخهای تازهای بگردیم و نوآوری کنیم. نوآوری به معنای گذر از سوءبرداشتها به سمت اصل مطالب مطرح شده است. دکارت خود در کتاب «تاملات در فلسفه اولی» قصد دارد که فلسفه اولای ارسطویی را احیا بکند زیرا آنچه در دوران قرون وسطا مطرح شده فلسفه در خدمت کلام بوده است. دکارت میخواهد به فلسفه اولی که از همهچیز بالاتر بوده، بازگردد. در این زمینه دکارت نمونه خوبی است برای اینکه ما چگونه از عناصر سنتی برای ساختن یک دنیای جدیدی که دارای ریشههای کهن و شکوفاست، الگو بگیریم.
* روزنامه بهار، شماره ۲۲۵، سه شنبه,۲۶ شهریور۱۳۹۲