جادوگرستیزی در زمانهی روشنگری
محمود صدری: در این نوشتار کوتاه به برههای تأمل برانگیز از تاریخ مسیحیت خواهم پرداخت، که – به گمان من – به خوبی نشان میدهد که فرهنگها و ادیان گوناگون، لزوماً و به فراخور گذار تاریخی همواره رو به سوی صعود و گشایش ندارند، و من باب عقلانیت و تدبیر، باید انتظار افتها و حتی پسرفتهائی را نیز در مسیر پیچیدهی فرایند رفرماسیون داشت.
جادوگرستیزی در زمانهی روشنگری؛
در باب پیچیدگیهای مسیر دشوار اصلاحطلبی
محمود صدری
در این نوشتار کوتاه به برههای تأمل برانگیز از تاریخ مسیحیت خواهم پرداخت، که – به گمان من – به خوبی نشان میدهد که فرهنگها و ادیان گوناگون، لزوماً و به فراخور گذار تاریخی همواره رو به سوی صعود و گشایش ندارند، و من باب عقلانیت و تدبیر، باید انتظار افتها و حتی پسرفتهائی را نیز در مسیر پیچیدهی فرایند رفرماسیون داشت. رویکرد برخی پژوهشگران حوزهی دینشناسی[۱]، مبنی بر این است که حرکات قسری و قهقرایی فوق را باید واکنشی در برابر نو اندیشی دینی و فرهنگی دانست. پس به همان نسبت که رخداد گشایشهای اصلاحطلبانه را باید پاس داشت، دربارهی آتیهی جامعهای که پذیرای اصلاحطلبی میشود، بیمناک نیز باید بود. در این رابطه آنچه در مسیحیت قرون شانزدهم و هفدهم و در قالب جریان «جادوگرستیزی» رخ داد، عبرت آموز است.
«جادوگرهراسی» – به مثابهی مقدمهای بر جریان «جادوگرستیزی» – میراث قرون باستان یا قرون وسطی نیست، بلکه در اواخر قرن پانزدهم و همزمان با دوران رفرماسیون در جهان مسیحیت به شکل جدی رواج یافت. گفتنی استکه قبل از این تاریخ نشان چندانی از حساسیت نسبت به مقولهی جادوگری نمیتوان یافت. بر عکس، بونیفیس[۲]، از قدیسان قرن هفتم میلادی، اعتقاد به جادوگران و سایر اوهام از قبیل گرگهای انسان صفت را جعلی و مخالف با دین اعلام کرده بود. در قرن دهم نیز نفی وجود جادوگران شبپرواز به قانون شرع مسیحیت[۳] افزوده شد. در آن دوران جادوگری از خرافات عهد شرک پیشا- مسیح به حساب می آمد و حتی ابلیس نیز در برابر مسیح و مسیحی، موجودی جبون و عاجز شناخته می شد. بنابراین سابقهای تاریخی و «متنی» چندانی برای آنچه در قرون پانزدهم، تا هفدهم میلادی رخ داد، وجود نداشت. در این قرون حامل رنسانس هنری، انقلاب علمی و رفرماسیون دینی، هراسی فراگیر از جادوگران نیز جهان مسیحیت را فرا گرفت و «جادوگرستیزی» به دستور کار دستگاه کلیسا اضافه شد. چگونه و چرا؟
راهبان فرقهی دومنیکن، عمّال دیوانی دستگاه «تفتیش عقاید» کلیسای کاتولیک، نخستین گروهی بودند که با تمسک به آیهای از عهد عتیق («مبادا حیات جادوگران را تحمل کنید»[۴])) و البته با ارائهی شواهدی از خرافات عامیانه، پاپ «اینوسنت هشتم» را متقاعد کردند که فتوایی بر علیه جادوگری صادر کند.[۵] آنها سپس با استناد به فتوای مزبور، مقامات محلی را در سراسر جهان مسیحیت، به تعقیب و تنبیه “جادوگران” واداشتند. دومنیکنها دو سال پس از صدور فتوی، کتابی مرجع با عنوان «پتک جادوگران» منتشر کردند که از موضع مسیحیت رسمی، افسانههای جادوگری را تأیید میکرد. شکلگیری گونهای تلقین و هیستری جمعی، پیامد اینگونه برنامه های تبلیغی و تعقیبی کلیسا بود؛ و بقدری در جامعه نفوذ کرد که دولت پروتستان انگلستان نیز در ۱۶۴۱ جادوگری را جنایتی مستحق مجازات اعدام دانست. بدینترتیب دستگاه شریعت اصحاب سیاست را نیز در جنگ تاریخی علیه جادوگری، با خود همراه کرد.
در اروپا دستگاه انگیزیسیون امکانات خود را وقف «جادوگرستیزی» نمود. نه تنها کاتولیکها، بلکه سران جنبشهای پروتستان مانند لوتر و کالوین نیز با موج خروشان جادوگرستیزی همراه شدند. کالونیستها به تنهایی و در دورهی شصتسالهی صدارت خود در ژنو، یکصد و پنجاه متهم به جادوگری را در آتش سوزاندند. اسقف اعظم سالزبورگ البته کارنامهای به مراتب مفصل تر داشت؛ او در سالهای آخر قرن هفدهم (۱۶۷۹) نود و هفت جادگر را در یک روز به آتش سپرد. البته موج جادوگر ستیزی، گهگاه با نقد و مخالفت نواندیشان شجاعی مانند فردریک فون اسپی نیز روبرو می شد. او با مشاهدهی جریان شکنجهی متهمین، به بطلان جنبش جادوگرستیزی پی برد. فوناسپی کتابی تحت عنوان ” علاج جنایت” در اینباره نوشت و در آن به صراحتاً ادعا کرد که روش اتخاذ شده از سوی دستگاه شریعت، نسبتی با «حقیقت» ندارد: «اگر تکتک ما به جادوگری خود اعتراف نکردهایم، از این روست که هنوز مورد آن شکنجهها قرار نگرفتهایم.» در همین ایام بود که رجینالد اسکات انگلیسی نیز کتابی در افشای توطئه اندیشی سلطه جادوگران نوشت که جیمز اول، پادشاهی که خود مبتلا به جادوگرهراسی بود، دستور جمعآوری و سوزاندن آن را صادر کرد.
جادوگرستیزان چهار مرحله را از آغاز تا پایان مقابله با هر جادوگر پشت سر میگذاشتند؛ نخستین مرحله جستجوی جادوگر بود که جو حاکم آن را تسهیل میکرد. در واقع پس از فتوای پاپ، دیگر هر بهانهای برای شناسایی جادوگران کافی به نظر میرسید؛ خشکسالی، شیوع بیماری، مرگ نابهنگام، سقط جنین، حریق، و حتی رعد و برق و طوفان شدید، میتوانستند دال بر دخالت جادوگران باشند. دستگاه جادوگرستیزی، حتی شکایات و گزارشهای افراد گمنام را نیز به عنوان منبعی «موثق» برای شناسایی افراد متهم به جادوگری مورد توجه قرار میداد. متهمان پس از «پیدا شدن»، وارد مرحلهی دوم میشدند؛ جادوگری گناهی استثنایی بود و در نتیجه فرد متهم مستحق بهرهمندی از حقوق قانونی نبود؛ او میبایست مورد بازجویی قرار بگیرد تا اقرار کند که به درستی و بلاشبهه، مورد شناسایی قرار گرفته است. مکمل این روند، استناد به قرائن متعددی بود که همگی دال بر جادوگری بودند؛ زگیل، خال درشت، یا نقطهای کرخ در بدن شخص متهم (که مدخل شیاطین دانسته می شد)، ناتوانی از اشک ریختن، زشت بودن و بوی بد داشتن، زن و پیر زن بودن، از جمله قرائن مزبور بودند. نقطهی اوج مرحلهی دوم، اعمال شکنجه به منظور گرفتن تأیید صحت گامهای پیشین، از خود متهمان بود. وسایل شکنجهی هفتگانهای برای اعتراف گرفتن از متهمین بکار برده می شدند که نام و کارکردشان در تاریخ ثبت شده.[۶] اکثریت قریب به اتفاق متهمین به جادوگری در حین یا حتی قبل از شکنجه حاضر به اعتراف می شدند و حتی اگر در برابر آن مقاومتی می کردند، همین ایستادگی در برابر شکنجه و عدم اعتراف آنها نیز از قرائن قدرت جادوئی آنها به حساب می آمد! بازجویان و قضات نیز برای محکومیت و مجازات متهمین به جادوگری تحت فشار بودند، بهطوری که در یک مورد، قاضی دادگاهی که از محکوم کردن متهمی ابا کرده بود، خود به جادوگری متهم و اعدام شد. مرحلهی سوم، واداشتن جادوگر به افشای اسامی دیگر جادوگران بود. جادوگران به این ترتیب، پس از تأیید «برساخته»های دستگاه جادوگرستیزی، خود نیز تأمینکنندهی اسامی لازم برای ادامهی چرخهی جادوگرستیزی میشدند. به این ترتیب بساط جادوگرستیزی چنان رونق گرفت، که دادگاههای متحرک و موقت بازجویی، شکنجه، محاکمه و مجازات جادوگران، در نقاط مختلف تشکیل میشدند. مرحلهی چهارم نیز، اعدام همراه با شکنجهی محکومین در ملأ عام بود، که می بایست موجب عبرت ناظران و مقاومت آنان در برابر وسوسههای شیطانی بوده باشد. در پایان مرحلهی چهارم هم، کلیسا اموال جادوگر را تصاحب میکرد. البته در انگلستان ضبط اموال غیرمنقول متهمین با ممنوعیت قانونی روبرو بود، و لابد از همین روی بود که در سایر نقاط اروپا، مجازات و اعدام جادوگران با شدت و حدت بیشتری دنبال می شد. [۷]
آخرین نمونهی جادوگرستیزی در شمال غربی در شهر «سیلم» ماساچوست و طی سالهای ۱۶۸۸ تا ۱۶۹۳ رخ داد که طی آن ۲۸ نفر به زبانههای آتش سپرده شدند.[۸] کای اریکسون در کتاب «پاکدینان گمگشته»[۹] ادعا میکند که هویت زائران انگلیسی که نخستین مستعمرات اروپائی را در آمریکا ایجاد کردند، با نقش اقلیت بودنشان عجین بود، اما آنها با مهاجرت به آمریکا دشمن سابق را پشت سر گذارده بودند و اکنون زمان آن بود که دشمن لاحق خود را که سرخپوستان بودند، به عقب برانند. پیوریتانها اما پس از این پیروزیها با بحران هویت (اقلیتی مومن در برابر اکثریت کافر و مهاجم) مواجه شدند و احتمالا به این سبب به توهم جادوگری روی آوردند که دشمن تازهای (هر چند نامرئی و درونی) بر می ساخت و هویتی را — هر چند موقتی — برای آنان بازسازی می کرد.
و اما درسهای عبرت ما:
نخست: نسبت خشونت نظامیافته و «قانونی» که به نام جادوگرستیزی رخ داد، با رنسانس هنری، انقلاب علمی و رفرم دینی چه بود؟ آیا میتوان ادعا کرد که تفاسیر متأخر از دین، میتوانند در مشروعیتبخشی به خشونتهای توجیهناپذیر و منافی با قاموس بشری، بر اقسام خرافهبار پیش از خود پیشی بگیرند؟ مورد جادوگرستیزی، دستکم حامل این پیام هشدار دهنده است که ضمانتی وجود ندارد که هر تفسیر جدیدی از دین، بر تفسیری قدیم از آن برتری داشته باشد، یا حتی نوید بخش گامی به پیش باشد.
دوم: در قرن پانزدهم اسلامی نیز شاهد عکس العمل سنتگرایان به نوگرائی و نو اندیشی هستیم؛ اسلامی که در قرون وسطای غرب رواداری عمیق عرفان را به ارمغان می آورد، در زمان ما و در مقابله با سلطه غرب و ظهور مدرنیته، قرائتهای ناروادار و خشونت آمیز برمیسازد. میتوان ادعا کرد که آنچه «جادوگر ستیزی» را در غرب، و بنیادگرائی را در اسلام پدید میآورد، التفات به تصریح تورات، حکم انجیل یا نص قرآن نیست، بلکه هراس از آینده، ترس از بیگانه و سوء ظن به خودی است. پس دشمن قرائت اصلاحی از دین، دین سنتی نیست، بلکه خوانشی انحرافی و افراطی از دین سنتی است.
سوم: توهم «جادوگر ستیزی» اگرچه در عوام فراگیر شد، اما اساساً و بالاصاله از عوام به خواص سرایت نکرد و بانی و باعث آن هم مردم کوچه و بازار نبودند، بلکه نخبگان دینی (اعم از کاتولیک و پروتستان) و حتی معدودی از روشنفکران غیر دینی نقش اصلی را در این عرصه بر عهده داشتند. در اسلام نیز سلفی مشربی سنی و بنیاد گرائی شیعی از بالا به پایین سرازیر شد. در غرب و شرق، این نخبگان و درس خواندگان، طلاب و علما بودند که با دغدغهی شکست دین سنتی و پیروزی قریب الوقوع جریانهای همگام با مدرنیته، بدعت خویش را در لباس حصانت سنت به عوام فروختند. این درد از خواص است و لاجرم درمان آنرا نیز خواص می شناسند؛ سنگ سخت تحجر را تنها با الماس اصلاح می توان تراشید.
منابع و پانوشت ها
—————–
*چندی پیش نشریه وزین و جدید التاسیس “نسیم بیداری” از نگارنده درخواست ارسال مطلبی در زمینه “باید ها و نباید های اصلاح” نمود که در شماره جاری این نشریه که هم اکنون “روی دکه” هاست مندرج است. آنچه در اینجا می خوانید ویرایشی جزئی از مقاله ارسالی نگارنده به “نسیم آزادی” است.
[۱] متفکر و متالّه مسیحی کارن آرمسترانگ همهی انواع بنیاد گرائی و تحجر متاخر را عکس العملی در برابر خیزش مدرنیته و هراس نخبگان سنتی و مذهبی از آیندهای نامعلوم و هجمهای با ابعاد ناشناخته به مرزهای دین و سنت می شمارد. نگاه کنید به:
Karen Armstrong, Battle for God, Ballantine Books, 2001
[۲]Saint Boniface
[۳] Cannon Law
[۴] “Thou Shalt not suffer a witch to live”, Torah, Book of Exodus, 22-18
[۵] Pope Innocent VIII, Bull “Summis Desiderantes Affectibus”:
فتوای پاپ موسوم به “رفیعترین تمنای عاطفی” در پاسخ به استفتا مفتش عقاید هنریک کریمر راهب دومینیکن:
مردان و زنانی که با بی اعتنائی به رستگاری خویش و با رها کردن ایمان کاتولیک، خود را به شیاطین “مکنده یا فرافکننده” از طریق ورد یا جادو یا سایر طلسم ها و فنون لعنت شده، یا سایر معصیت ها تسلیم کرده اند، جنین ها را در دل مادرانشان کشته، گله ها را نازا کرده، محصولات کشاورزی را نابود کرده، انگور ها را در موستان ها و میوه ها را بر درختان فاسد نموده، حتی به مردان و زنان و حیوانات بار بردار و سگهای نگهبان و سایر جانوران، باغستان ها، مرغزار ها، چراگاهها، مزارع ذرت، گندم، و بغولات نیز رحم نکرده آنها را به دردهای رقت آور و امراض سخت بیرونی و درونی دچار کردهاند؛ کسانی که مردان را عنین و زنان را عقیم کرده اند، بهطوری که مردان از مجامعت و زنان از همبستری با شوهرانشان درمانده اند. و از همه بالاتر، کسانی که با کفر و زندقه ایمان و مراسم مقدس خویش را به وسوسهی دشمن بشریت رها کرده اند و لذا از ارتکاب شنیع ترین و کثیف ترین اعمال ابائی ندارند، از لعنت ابدی ارواح نمی ترسند، و از خشم مقام الوهیت نمی هراسند، باید بدانند که افراط در معصیت بدون مجازات دنیوی نخواهد ماند و به لعنت ابدی روحشان خواهد انجامید.”
۵ دسامبر ۱۴۸۴.
[۶] نخست دستگاه خرد کردن انگشتان دست و پا، دوم دستگاه فشار بر مناطق حساس بدن، سوم دستگاه آویزان کردن و بشدت تکان دادن بدن متهم، چهارم دستگاه خرد کردن استخوان قلم پا، پنجم دستگاه کباب کردن قسمتهای مختلف بدن، ششم دستبند های بسیار دردناک، هفتم دستگاه کشیدن ناخن. علاوه بر اینها سیاه چالهای نمور، گرسنگی و تشنگی دادن به متهم، و سایر رفتار های توهین و تحقیر آمیز نیز بکار برده می شد. اسامی لاتین این دستگاه ها به قرار زیر است:
Gresillons, Echelle, Totillon, Estrapade, caschielawis, and Pilliwinckes.
H.R. Trevor-Roper, “The Persecution of Witches”, in: The Light of the Past, American Heritage Publishing Co. 1964.
وقایعی که منبعی برای آنها ذکر نشده از این مقالهی عالمانه اخذ شده اند. روپر استاد دانشگاه آکسفورد صاحب تالیفات متعددی در این زمینه است.
[۷] Elliott Currie. “Crimes Without Criminals: Witchcraft and its Control in Renaissance Europe.” In: Law and Society Review, 1968.
[۸] Salem, Massachusetts’s Witch Trials, see: Peter Charles Hoffer, The Devil’s Disciples: Masters of the Salem Witchcraft Trials. Baltimore: Johns Hopkins, 1996
[۹] Kai Erikson, Wayward Puritans: A Study in the Sociology of Deviance, Prentice Hall, 2004.
منبع: جرس