امیدزایی و امیدزدایی در نظریه عقلانیت و معنویت

نیلوفر: ماهنامه نسیم بیداری در آخرین شماره‌ی خود*، پرونده‌ای با نام «کیمیای امید» گشوده در بخشی از آن مصاحبه حسین سخنور با استاد مصطفی ملکیان درباره جایگاه امید در نظریه عقلانیت و معنویت را منتشر نموده است. ملکیان در این گفت‌وگو این نظر که « نظریه عقلانیت و معنویت نا امید‌کننده است تا امیدآفرین.» را رد می‌کند و می‌گوید: «من…

نیلوفر: ماهنامه نسیم بیداری در آخرین شماره‌ی خود*، پرونده‌ای با نام «کیمیای امید» گشوده در بخشی از آن مصاحبه حسین سخنور با استاد مصطفی ملکیان درباره جایگاه امید در نظریه عقلانیت و معنویت را منتشر نموده است. ملکیان در این گفت‌وگو این نظر که « نظریه عقلانیت و معنویت نا امید‌کننده است تا امیدآفرین.» را رد می‌کند و می‌گوید: «من می‌پذیرم که اگر ما بخواهیم عقلانی و معنوی باشیم، یعنی قصد داشته باشیم که عقلانیت و معنویت را جمع کنیم، در جاهایی امید ما خواه ناخواه به ناامیدی بدل می‌شود. ولی در عین حال در جاهای دیگری هم در این نظریه امیدزایی داریم. بنابراین نه این نظریه کاملا امیدزداست و نه کاملا امیدزاست. امیدزدایی‌ دارد نسبت به امیدهایی و امیدزایی دارد نسبت به امیدهای دیگری.»

به گزارش وب‌سایت فرهنگی نیلوفر،‌ استاد مصطفی ملکیان در ادامه این مصاحبه به حیث التفاتی «امید» می‌پردازد و از این جهت آن را مانند «عشق» معرفی می‌کند که همواره معطوف به موجودی است: «من نمی‌توانم بگویم عشقی در دل من هست و ندانم عشقی که در دلم هست نسبت به کیست.» «نمی‌توانید بگویید امیدوارم اما نمی‌دانم به چه امیدوارم. بنابراین باید ببینیم به چه چیزی امید بسته‌ایم.» ملکیان در ادامه توضیح می‌دهد که نظریه عقلانیت و معنویت چگونه برخی امیدهای ناشی از آرزواندیشی و ناسازگار با عقلانیت را نا امید می‌کند.

استاد ملکیان جایگاه امید را در قلمرو امور خردگریز می‌داند، جایی که ایمان نیز در آنجا می‌روید؛ «من نمی‌توانم بگویم امیدوارم آب در صد درجه سانتیگراد به جوش می‌آید. دیگر نمی‌شود اینجا از واژه امید استفاده کرد. … این مثال‌ها چون همگی خردپذیرند، متعلق به امید نیستند. همچنین خردستیزها هم متعلق به امید نیستند. مثلا نمی‌توانید بگویید امیدوارم مربع پنج ضلعی پیدا کنم. یابگویید امیدوارم کسی را بیابم که از پدرش مسن‌تر باشد.»

استاد ملکیان در بخشی از این مصاحبه به امیدزایی‌هایی نظریه عقلانیت و معنویت اشاره می‌کند و  امیدهای موجود در این نظریه را بیان می‌کند:

خیلی‌ها فکر می‌کنند چون نیروی استدلال در آدمیان مؤثر نیست، و آدمیان فقط تابع احساسات و عواطف و هیجاناتشان هستند، پس دلیل‌آوری در اصلاح اجتماع مؤثر نیست. سخنرانی، گفت‌وگو، میزگرد و مناظره در تغییر وضع جامعه گویا هیچ تأثیری ندارد، چون فکر می‌کنند انسان‌ها فقط با احساسات و عواطف و هیجاناتشان هستند که موضع می‌گیرند. اما من امید دارم به یک واقعیت انسانشناختی ، و آن قدرت استدلال در اصلاح است. این واقعیت انسانشناختی در روانشناسی اثبات نشده؛ اگر اثبات شده بود، امید به “خردپذیر” صورت گرفته بود و از دایره امید بیرون می‌شد. اثبات نشده اما من امید دارم انسان‌ها قدرت استدلال در آن‌ها مؤثرافتد و بتواند فارغ از احساسات و عواطف و هیجاناتشان رأیی را بپذیرند.

این هم امید است به این معنا که هنوز خردگریز است و هنوز روانشناسی نتوانسته اثبات کند که انسان‌ها لزوماً تحت تأثیر قدرت استدلال طرف مقابل تغییر رأی می‌دهند و رأی جدید را اتخاذ می‌کنند یا لااقل دست از استدلال قدیم‌شان برمی‌دارند. این اثبات نشده ولی من به این امیدوارم. به این دلیل که یک سلسله مواردی وجود دارد که من این موارد را می‌بینم که این تاثیرها صوت گرفته.

 بنابراین من شک ندارم که خیلی از امیدهای ما کم خواهد شد. اما این طور نیست که تعداد امیدهای ما در این نظریه به صفر خواهد رسید. یعنی هنوز هم خردگریزهای فراوانی داریم که می‌شود به آن‌ها امید ببندیم. یک مورد دیگر که من به آن امید دارم این است که  انسان‌ها در بن و بنیادشان نیک‌خواه هستند.

من به این باور امید بسته‌ام با این که این نظریه ژان ژاک روسو است، ولی این نظریه هیچ وقت در فلسفه اثبات نشده است در روانشناسی هم اثبات نشده، چون اگر نفی هم شده بود، خرد ستیز می‌شد. ولی من هنوز به نیک‌خواهی که در ژرفای وجود آدمی است، امیدوارم و بنابراین امیدوارم زخمه‌ای که  به آخرین تار روح آدمیان بخورد، آنها را عوض ‌می‌کند، مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد و به طرف صلاح می‌کشاند.

این‌ها امیدهایی است که من دارم. یعنی امید به نیک‌خواهی بشر، که واقعا یک امید است. امید به قدرت نیروی استدلال‌گر در تغییر رأی آدمیان، این هم یک امید است. این‌ها با عقلانیت ناسازگار نیست و برای ما باقی می‌ماند. ولی خیلی از کنش‌ها و واکنش‌هایی که ما نشان می‌دهیم در جامعه انگار این حس و امید را نداریم. اگر این حس و امید را داشتیم، کنش و واکنش‌هایمان به این صورت نبود، من معتقدم که اکثر آدمیان حتی آن‌هایی که قصد اصلاح اجتماعی دارند، به درجه‌ای توسل به خشونت و کمابیش درجه‌ای توسل به فریبکاری را انگار لازم می‌دانند، در صورتی که اگر امیدهایی که من می‌گویم می‌داشتیم، سر سوزنی احساس نیاز به فریب‌کاری نمی‌کردیم و اندکی هم احساس نیاز به خشونت نیز نداشتیم. »

ملکیان در ادامه مصاحبه بر رأی خود مبنی بر اولویت «تقریر حقیقت» بر «تقلیل مرارت» در صورت تعارض این دو، تاکید می‌کند و می‌گوید: اگر همه حقایق به صورت لخت و عریان عرضه شوند، انسان‌ها همه امیدهایشان را از دست نمی‌دهند امید انسان‌ها کمتر می‌شود، ولی امیدشان هیچ وقت به صفر نمی‌رسد.

حسین سخنوار در بخش پایانی مصاحبه پرسشی مطرح می کند که خیلی‌ها به دنبال شنیدن پاسخ آن از ملکیان هستند. او می‌پرسد:

از روی و ظاهر جدید شما برمی‌آید که نامیدتر هستید و رخ زردتر که احتمالا این هم برآمده از عقلانیت است. شعر مولوی را به یاد آوریم که می‌گفت: هر که او بیدارتر است، پر درتر/ هر که هوشیارتر، رخ زردتر. انگار یک نسبت نه چندان مبارکی وجود دارد بین آگاهی و امیدواری، نسبتی بر عکس.

نمی‌دانم شایعه بود یا نه که گویا آن امیدواری‌ای  که ابتدا از شما سراغ داشتیم در سال‌های اخیر، حالا به خاطر شرایط اجتماعی است یا شرایط شخصی یا هر چیز دیگر، سراغ نداریم. البته الان فکر می‌کنم شاید هم به خاطر آن اعتقادی باشد که شما در موردکار روشنفکری دارید که معتقدید روشفکر باید ناقد مردم باشد و نه مداح آنان. خلاصه آنکه چه عواملی باعث شده بود شما ناامیدتر شده باشید؟

استاد ملکیان در پاسخ، موضوع ناامیدی خود را رد می‌کند و می‌گوید:

«اگر واقعا به معنای دقیق کلمه بگویید من ناامیدتر شده‌ام، صادقانه وقتی به خودم رجوع می‌کنم، می‌بینم اصلا این طور نیست. هیچ وقت ناامیدتر نشدم. ممکن است واقعه‌ای در زندگی شخصی آدم پیش آید که مدتی اندوهگین‌تر، افسرده‌‌حال‌تر و بی‌نشاط‌تر باشد اما امید غیر از این حالات مقطعی است. امید مبانی نظری دارد که به نظر خودم آن مبانی نظری در من تضعیف نشده است که امیدم را کم کرده باشد. »

ملکیان در ادامه از امیدهایی می‌گویید که در میان روشنفکران لیبرال، سوسیالیست، ناسیونالیست و روشنفکران دینی هست و در او نیست؛ او در این بخش به بیان نکاتی می‌پردازد که وجوه تمایز روشنفکری او را با دیگران آشکار می‌کند: ملکیان قائل به اصالت فرهنگ است و نقادی مردم و داوری مردم را برای اصلاح جامعه  ضروری می‌داند؛ او در اینجا از روشنفکرانی که تصور می کنند با تغییر یک رژیم سیاسی جامعه متحول می‌شود، فاصله می‌گیرد. ملکیان همچنین ناقد رأی کسانی است که می‌گویند: «از دل سنت ما باز جوانه جدیدی برخواهد زد و شکوفه خواهد کرد، گل خواهد کرد و میوه خواهد داد و دائما می‌گویند به اصل برگردیم.» ملکیان در رد رأی این افراد می‌گوید: «مشخص نمی‌کنند کدام اصل با چه پتانسیل‌هایی؟ به نظر من فرقی هم نمی‌کند این اصل ایران قبل از اسلام باشد که ما بخواهیم به کوروش کبیر برگردیم و به هخامنشیان و فلان دوره تاریخی، یا اصل صدر اسلام باشد. برخی به غلط  گمان می‌کنند ما در گذشته دور یک ذخیره‌ای داریم که باید از آن استفاده کنیم و امیدشان را هنوز به آن ذخیره  از دست نداده‌اند. هنوز بند ناف‌شان از گذشته‌شان بریده نیست. من معتقدم که ما باید در دنیای جدید از نو تفکر کنیم و بند ناف خودمان را تا جایی که امکان دارد از این گذشته ببریم. من شکی ندارم که نمی‌توانیم صد در صد این کار راکنیم اما باید این خط را هنمای ما باشد که هر چه بیشتر در حال بیندیشیم، امید به آینده‌مان بیشتر و منطقی‌تر خواهد بود.

من راهی جز این نمی‌بینم که به عقلانیت برسیم و این عقلانیت هم تاریخ ندارد، جغرافیا ندارد، نه مکان دارد که جغرافیایی باشد و نه زمان دارد که تاریخی باشد. عقلانیت یعنی تفکر امروز برای انسان امروز، فردایی‌ها هم تفکر فردا را خواهند داشت و برای فردا. من این گذشته‌گرایی را هم قبول ندارم. بنابراین با ناسیونالیست‌ها از این جهت مخالفم. این مخالفتم به این معنی نیست که دشمن ناسیونالیست‌ها هستم. می‌گویم ناسیونالیست‌ها نمی‌توانند الان آنچه گمان می‌کنند در ایران قبل از اسلام وجود داشته، بتواند راهگشای مسائل امروزشان باشد، لذا نباید خودشان را در آنجا معطل کنند. یعنی باید بند ناف خود را از آنجا ببرند.»

 * ماهنامه نسیم بیداری،‌شماره ۳۸-۳۹، مرداد و شهریور ۱۳۹۲،

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx