جواد طباطبایی: فهم ما از فلسفه سیاسی بسیار ابتدایی است

سید جواد طباطبایی: من هم همچون دکتر موحد معتقدم که رییس همه فیلسوفان دنیا سقراط است. فلسفیدن نه درباره مسائل بلکه به تعبیر دکتر هومن درباره مشکلات با یونان آغاز شد. در ظاهر فلسفه سیاست ربطی به منطق و تاریخ منطق ندارد، اما به لحاظ تاریخی این دو به هم ربط دارند. کسانی که دکتر موحد به عنوان آغازگر فلسفه…

سید جواد طباطبایی: من هم همچون دکتر موحد معتقدم که رییس همه فیلسوفان دنیا سقراط است. فلسفیدن نه درباره مسائل بلکه به تعبیر دکتر هومن درباره مشکلات با یونان آغاز شد. در ظاهر فلسفه سیاست ربطی به منطق و تاریخ منطق ندارد، اما به لحاظ تاریخی این دو به هم ربط دارند. کسانی که دکتر موحد به عنوان آغازگر فلسفه تحلیلی یاد کردند، آغازگر بحث فلسفه سیاست هم بودند. از سقراط نوشته‌یی نمانده است، اما درباره افلاطون و ارسطو بحث روشن است.

در دو دهه اخیر از اصطلاح فلسفه‌های مضاف یاد می‌شود و فلسفه سیاست را هم جزو آنها یاد می‌کنند. این یکی از بدترین تعبیرهای رایج در سال‌های اخیر است. فلسفه‌های مضاف هیچ معنایی جز در جماعت ظاهرا فلسفی ایران ندارد. احتمالا این تعبیر از بحث آب مضاف آمده است. ما تنها یک فلسفه داریم. وقتی به یونان باز می‌گردیم، در رساله‌های سقراطی یا افلاطونی یک فلسفه هست. به بحث درباره وضع فلسفه سیاست در کتاب‌هایی چون « زوال اندیشه سیاسی» پرداخته‌ام اما در دوره جدید است که ما بار دیگر با مقداری از بحث‌های فلسفه سیاست آشنایی پیدا کرده‌ایم.

دوره ناصری خیلی مهم است. البته قبل از آن یک تلقی پیدا شده بود که شاید میان ما و غرب شکافی ایجاد شده است. بعد این سوال مطرح شد که این شکاف چیست که پرناشدنی است؟ برخی که به غرب رفته بودند مثل ملکم خان یا مستشارالدوله و مهاجرانی چون میرزافتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی به این پرداختند که این مساله چیست؟ ایشان از طریق زبان‌هایی که می‌دانستند به جست‌وجوی راه‌حل برای پر کردن این شکاف پرداختند. امری که نمی‌توانستند متوجهش شوند، این بود که این اتفاقی که در اروپا در دوران جدید رخ داده کلیتی است که بیان نظری‌اش در کلیت فلسفه غرب رخ داده است. ایشان با یک نظام سنت قدمایی نمی‌توانستند به سراغ غرب بروند و نمی‌توانستند این کلیت را به محک کلیت فلسفه غرب بزنند. البته پیش‌تر کسانی رفته بودند که برخی هیچ نفهمیده بودند و برخی نیز که فهمیده بودند، برنگشتند.

در یکی از سفرنامه‌ها انقلاب انگلیس به عنوان «گشتن انگلیش» تعبیر می‌شود. این افراد عمدتا به جزییات پرداختند. امری که در ظاهر متوجه آن شدند، قانون بود زیرا می‌دیدند که قانون اجازه تجاوز به حقوق دیگران را نمی‌دهد. مستشارالدوله در رساله یک کلمه از قانون سخن گفت. البته او امر مجردتری را دیده بود وگرنه قبل از آن هم افرادی که به هند و سپس به انگلستان رفته بودند، متوجه این امر به صورت ملموسی شده بودند و از عدالتخانه (house of justice) یاد می‌کردند. در مشروطه هم عدالتخانه می‌خواستند.

به تدریج که پیش آمدیم، مباحثی از مفردات فلسفه سیاسی جدید فهمیدیم، مثل آزادی که البته هنوز میرزا فتحعلی آخوندزاده از حریت یاد می‌کرد یا در مواردی آزادگی به کار می‌برد. زمانی مجبور شدیم که فلسفه سیاست را مثل خیلی از مباحث جدید جدی بگیریم که کاملا در نهایت استیصال متوجه تحول دنیا شدیم. وبایی در دوره ناصرالدین شاه آمد که نصف تهران یا پایتخت ممالک محروسه را از بین برد. بنابراین به تدریج متوجه شدیم که باید با فکر جدید آشنایی پیدا کنیم. دو امر در این میان مهم بود: نخست تهدید جمعیت کشور توسط انواع امراض در حالی که در کشورهای دیگر طب جدید مانع از این امر می‌شد و دوم روابط ما با اروپاییان و غربی‌ها و عثمانی بود که ما متوجه شدیم که حتی نوشتن قرارداد را بلد نیستیم و ما در مناسبات جهانی بازنده‌ایم. بنابراین به فکر افتادیم که دو مدرسه جدید ایجاد کنیم: مدرسه طب و مدرسه سیاست که هر دو بیش از ۱۱۰ سال سابقه دارد. ما باید یاد می‌گرفتیم که از چیزی که بعدا منافع ملی خوانده می‌شد، دفاع کنیم. در حالی که در آن زمان نه منافع شناخته شده بود و نه ملی. این ترکیب جدید است.

بنابراین مدرسه علوم سیاسی ساخته شد. یعنی نیاز به رویارویی با کشورهای غربی که معمولا به ایران می‌آمدند، موجب ساخت این مدرسه شد بعدا مدرسه حقوق ساخته شد که بعدا این دو ادغام شد و دانشکده حقوق و علوم سیاسی نتیجه همان است. البته فکر می‌کردیم که در نظام سنت قدمایی در کلیت مشکل ندارد، اما در جزییاتی مثل طب جدید مشکل دارد. بنابراین می‌شود کلیت نظام قدمایی را با وارد کردن برخی جزییات حفظ کرد. از این رو به مباحث مبنایی توجهی صورت نگرفت. یعنی در علم سیاست یا مناسبات مدینه ما بحث مبنایی صورت نگرفت، زیرا این مباحث قدمایی روی اصولی ایستاده بود که فکر می‌شد تردید ناپذیر و بسنده‌اند. هنوز هم این بحث درباره علوم انسانی صورت می‌گیرد. یعنی ما در ورود علوم دقیقه مشکلی نیافتیم اما درباره علوم انسانی نمی‌توانستیم مسائل مبنایی را بپذیریم. در نتیجه مدرسه علوم سیاسی اولیه مقداری روابط بین‌الملل و بخشی فقه و زبان عربی و زبان فرانسه و ادبیات درس می‌داد که یک دیپلمات بداند که چه باید بکند.

از زمانی که دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران تاسیس شد، این تحول همچنان تا حدود سال‌های ۱۳۳۰ با توجه به اندک اسنادی که موجد است، ‌ادامه یافت. یعنی هیچ کدام از درس‌ها که درباره مبانی علوم سیاسی بحث می‌کند، تدریس نمی‌شود، اگرچه گاهی مبانی را به کار می‌بردند، اما نمی‌فهمیدند که چه می‌گویند. در کتاب «بنیاد سیاسی در غرب» مرحوم عنایت هیچ چیزی که به بنیاد مربوط باشد، وجود ندارد و کلیات و خلاصه‌هایی است. تا سال‌های اخیر این بحث وارد ایران نشد. از سال‌های ۱۳۳۰ خورشیدی که انتشاراتی چون فرانکلین ساخته شد، فهمیدیم که در شناخت مبانی یعنی متن‌های اولیه‌یی که تمدن کنونی روی آن ایستاده، ضعف داریم. مثلا شهریار ماکیاوللی نخستین کتاب فلسفه سیاسی جدید است که توسط محمود محمود ترجمه شده است. یکی از کسانی که در این زمینه نقش داشت، دکتر محمود صناعی انگلیسی‌دانی بزرگ بود و فارسی را نیز بسیار خوب می‌دانست و ضمن تدریس در دانشگاه تهران چند رساله بسیار خوب مثلا از افلاطون، آن هم به دلیل پیشنهاد انتشارات ترجمه کرد. در حالی که ترجمه‌های بعدی چنین نبود. بزرگمهر نیز چنین بود. ایشان غیرت ملی فهمیدن و انتقال چیزی به کشورشان را داشتند. متاسفانه این امری است که ما تا حد زیادی از دست دادیم. بعد از انقلاب وضع متفاوت است. برخی چون عنایت هستند که با وجود ایراداتی که به او دارم، هم فارسی را خوب می‌دانست و هم‌زبان دان بسیار خوبی بود.

اما به‌طور کلی بعدا بحث تعهد مطرح شد که یکی از ریشه‌هایش آل احمد است که آن را از ادبیات متعهد سارتر و دیگران گرفته بود. چون معنای تعهد را هم نمی‌دانستند، ‌احتمالا منظورشان تفنن است. در نتیجه مباحث به‌شدت سیاسی شد و تفنن جای تخصص قبلی را هم در دانشگاه و هم بیرون گرفت. برخی ناشران مهم از بین رفتند. البته مرکز نشر دانشگاهی مهم بود. بنابراین فلسفه سیاسی و متن‌های اساسی فلسفه سیاسی تا دو دهه اخیر که وضع انتشاراتی‌ها تا حدودی شکوفاست، مناسب نبود. امروز خوشبختانه این توجه شده که حدود صد منبع بنیادگذار فلسفه سیاست را باید شناخت. اما ما فعلا منابع اصلی را نداریم و شاید چهار یا پنج اثر باشد که بتوان به آنها توجه کرد.

البته اگر دقیق‌تر بگویم باید اشاره کنم که ما هیچ متن از این ۱۰۰ اثر را نداریم که از زبان اصلی ترجمه شده باشد و یا در حدی ترجمه شده باشد که مفسر نیازی به مراجعه به اصل نداشته باشد. از سوی دیگر بسیاری از متون نه تنها درست نیستند، بلکه درست عکس آن چیزی است که در متن آمده است. زبان تاریخ دارد و در طول تاریخ تحول یافته است. در زبان‌های اروپایی تحولات بسیار اساسی رخ داده است. در ایران کسانی که در حوزه اندیشه سیاسی کار می‌کرده‌اند، تاریخ این تحولات را نمی‌دانند. بنابراین ترجمه و فهم ما از فلسفه سیاسی متاسفانه بسیار ابتدایی است و آنچه ترجمه شده نیازمند آن است که چندین بار ترجمه شود. مطلب دیگر آن است که این ایراد بیشتر شده است. همه این متن‌های مبنایی در غرب بارها تفسیر شده‌اند. در حالی که ما هیچ کدام از نوشته‌های تفصیلی مهم را ترجمه نکرده‌ایم. در حالی که آثار مقدماتی و ساده را بارها ترجمه کرده‌ایم.

منبع: اعتماد، شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲

در این ارتباط:

ضیاء موحد : مسأله‌ی امروز ما گفت و گو و تهمت نزدن است

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: