شبهدینها و دینگریزی
پیدایش گرایشهای عرفانی و دینی یا شبهعرفانی و شبهدینی جدید اگرچه همیشه در جامعه ایران وجود داشته، اما افزایش نرخ آنها مشخصهای است که میتواند آنها را به مساله تبدیل کند. حالاینکه با توجه به وجود رسانهها و ابزار مختلف جمعی، نهتنها افزایش تاثیرگذاری آنها بیشتر شده است، رسانههای موافقی که از آنها سخن میگویند و مخالفت رسمی نهادهای جامعه با آنها حیات آنها را در ساحت نمادین تقویت کرده و استمرار بخشیده است.
موضوع محوری نشست اخیر «پرسش از جامعه» که در موسسه فرهنگیـمطالعاتی «رخداد تازه» برگزار شد، پرسش از این گرایشهاست؛ نه از نظر «ماهوی»، کلامی، خوب یا بدبودن، بلکه از این منظر که چرا این گرایشها در جامعه افزون میشود. در این نشست که گزیدهای از آن را خواهید خواند عمادالدین باقی، پژوهشگر، فعال حقوقبشر و روشنفکر دینی، سعی میکند در پاسخگویی به این مساله قدم بردارد و آن را تبیین کند.
****
عماد الدین باقی:
موضوع اعلامشده سخنرانی بنده بررسی جامعهشناختی رشد گرایش به دینها و شبهدینهاست. ضمن اینکه در خلال سخنانم به این موضوع وفادار خواهم بود، ترجیح میدهم در ابتدای سخنانم عنوان دقیقتر یا بهتری را که بخش اصلی صحبتم هست مطرح کنم که دینگریزی هیستریک نام گذاشتهام. در سه قسمت بحث را ارائه میکنم. قسمت اول بیان مساله، قسمت دوم توضیح مساله و قسمت سوم تبیین مساله است. در چند سالی که در مجموعه دفاع از حقوق زندانیان بودم افراد فراوانی بودند که بهدلیل تعلق به گروههایی مذهبی که محکوم شده بودند به ما مراجعه میکردند و این فرصتی بود برای آشنایی نزدیک ما با این پدیده. بنابراین بخشی از دادهها رسمی است و بخشی غیررسمی.
من برحسب این دادهها، این گروهها را به ۹ گرایش تقسیم میکنم:
۱- فرق اسلامی. ۲- گرایشهای عرفانی و عرفانهای نوظهور. ۳- مسیحیان آزاد. ۴- وهابیت. ۵- بهاییت. ۶- بودیسم. ۷- کمونیسم و اقسامش. ۸. قشریگری مذهبی یا اسلامی. ۹- سکولاریسم.
فرق اسلامی، مانند دراویش یا اهل حق هستند. بعضی مانند دراویش ریشههای تاریخی دارند و بههمین دلیل باید آنها را جدای از عرفانهای مرسوم آورد. یک جریان دیگر هم عرفانهای نوظهور و کیهانی و آلیاسین است که در چند سال اخیر در بعد وسیعی ظهور کردهاند. یکی جریان مسیحیان آزاد است. این جریان از کلیسای رسمی مستقل است و خود را فراتر از کلیسا میدانند و بههمین دلیل به مسیحیان آزاد معروفاند. میتوان گفت پدیدهای که تا قبل از این بهصورت پنهانی جریان داشت، یعنی گرایش به این ادیان و فرقهها، بهصورت رسمی درآمد و نه بهعنوان یک واقعیت که به عنوان یک تهدید بیان شد.
جریان بعدی جریان وهابیت است. وهابیت هم پیشینهای دارد اما در دوران جمهوریاسلامی از دهه۶۰ درباره رشد این جریان و مقابله با آن کار شد. این گزارشها در دهه ۷۰ هم ادامه داشت و بیشتر هم نسبت به خطرات آن هشدار میداد که البته بهنظر میرسد اغراقهایی هم نسبت به آن انجام میشد که توجیهی برای فعالیت این سازمانها باشد. چون سازمان تبلیغات برای مقابله با این جریانها باید یک چیزهایی را با بزرگکردن به خطر تبدیل میکرد. اما بههرحال این امر به یک واقعیت اشاره داشت که در هر حال رشد بود. اما بههیچوجه در این ده سالی که من این گزارشها را میدیدم، اشارهای به بسترهای عینی و ذهنی که این جریان وهابیت را رشد میداد نمیشد. فقط گزارش داده میشد که فلانجا فلان اتفاق رخ داده است و این گرایشها مشاهده شده است.
جریان بهاییت جریان بعدی است که یکی از جریانهای پرسابقه و پرحادثه دینی یا بهبیان بهتر شبهدینی در ایران است. بهخصوص که خاستگاه بهاییت هم در ایران بوده است و از آغاز پیدایش هم همواره شاهد یک کشمکش شدید و خونین بودهایم میان بهاییان و مسلمانان. در کارنامه بسیاری از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و حتی دموکرات بهگونهای سابقه مبارزه با بهاییت به چشم میخورد. در دوره بعد از انقلاب گرایش به بهاییت در مقطعی رکود داشت. یکی به دلیل اینکه یک گفتمان انقلابی جذابی ارائه شد و دیگری اینکه هزینه گرایش به بهاییت بالا رفت. این دو باعث شد که گرایش به بهاییت دچار رکود شود.بهاییت تنها گروهی است که بدبینی ویژهای میان علما و روحانیون و حتی توده مردم نسبت به آنان وجود داشته و دارد و این قضیه بهنوعی تابو است.
جریان بودیسم جریان بعدی است که بیسروصداترین و غیرسیاسیترین جریان است و بیشتر بین نخبگان افزایش پیدا کرده است و کسانی که درواقع دین را به ایمان تقلیل میدهند و شریعت و دین شریعتی را وانهاده و دین اخلاقی را بر مسند مینشانند.
جریان بعدی کمونیسم است. این جریان از ابتدا در ایران بهشکل یک جنبش اجتماعی ایجاد شد. بهطوری که وقتی پا گرفت بسیاری از نیروهای مذهبی هم عضوش بودند. اما وقتی وجه فلسفی این جریان ظهور کرد تضادهایی شکل گرفت و بعد از آن بیشتر در دانشگاهها رشد کرد. در سالهای بعد از ۵۷ با شکلگیری دهها گروه که شکل گرفت جریان وارد درگیریهای مسلحانه شد و این جریان هم فروکش کرد. این جریان ضربه اصلی را بعد از فروپاشی شوروی خورد.
جریان بعدی قشریگری مذهبی یا اسلامی که بسیار بوده و چه در جریان رسمی چه جریان غیررسمی حضور و زمینههای سنتی هم داشته است. رشد این جریان از همه بیشتر بوده چون فشار روی آن کمتر بوده است. مثلا جریان موعودگرایی که در دولت نهم مطرح شد یکی از این جریانات است.
سکولاریسم هم که از آن سخن گفته شد اگرچه دینی نیست، بیشتر از دو نظر اهمیت پیدا میکند. یکی سکولاریسم فرقهای است که بر طبل ستیز با مذهب میکوبد و سیاسی است و دیگر سکولاریسمی است که از بیان علمی استفاده میکند. سکولاریسم فرقهای بهدلیل تضادی که با مذهب دارد اهمیت مییابد بهطوریکه این دو جریان در جامعه هم را حمایت میکنند و بالا میکشند.
خواست ما در این مبحث ورود به بحثهای ماهوی نیست. این ۹ دین و شبهدین و فرقه که برشمردم را میتوان از زوایای مختلفی بحث کرد. مثلا حقوقبشر یا سیاسی یا کلامی و روایی و ناروایی. بین این بحثها مرز باریکی وجود دارد و ذهن انسان به هر یک از آنها میلغزد. موضوع بحث ما درباره چرایی این انتخاب است و بنابراین بحث جامعهشناختی است. در ایران بیست سال پیش هم ما این مسائل را داشتهایم اما از زمانی این مسائل مطرح میشود که این گروهها رشد میکنند و نگاه حکومت به سمت آنها میرود.
من از دورکیم در تبیین این جریان استفاده میکنم. دورکیم وقتی از مرضی یا طبیعی بودن مسالهای صحبت میکند منظورش خوب یا بد بودن مساله نیست. چون خوب و بد یک امر اخلاقی است. منظور دورکیم از مرضی یا طبیعی بودن میزان بههنجاری مساله است. او توضیح میدهد که در یک جامعه امری که عمومیت پیدا میکند نسبت به آن جامعه طبیعی است ولی همان امر میتواند نسبت به جامعهای مرضی باشد. همچنین او بیان میکند که در هر جامعهای نابههنجاری تا به حدی طبیعی است اما از حدی که عبور کرد مرضی میشود. من هم با همین معنا رشد گرایشها را مساله میدانم. چون رشد گرایشها همیشه وجود داشته است اما از حدی که عبور کرد به یک مساله تبدیل میشود. من قضاوت ماهوی ندارم و موضوع بحث من نیست. بحث من روی خود موضوع است و تئوری پایه برای تعریف این مساله تئوری دورکیم است. البته باید این تئوری را بازسازی کرد. نظریه دورکیم ناخودآگاه جنبه ایدئولوژیک بهخود گرفته است و باعث میشود کسانی که دین را یک متغیر مستقل و الهی و آسمانی میدانند آن را برنتابند. بنابراین بخشی از افراد این تئوری را میگذارند کنار. لازمه کاربست این تئوری عبور از دین است که میتواند مسالهدار باشد. من این تئوری را اینگونه بازسازی میکنم: بهجای اینکه بگویم دین معلول فرمالیسیون اجتماعی است میگویم باورهای دینی معلول فرمالیسیونهای اجتماعی است. این گزاره بر مبنای یک پیشفرض است و آن اینکه دین و باورهای دینی از هم جداست. شما چه دین را برساخته بشری بدانید چه نه، بههر صورت باورهای دینی برساخته بشریاند. تئوری دیگر وابستگی و اعتبار و منزلت اضلاع سهگانه دین است؛ یعنی اخلاق و روحانیت و مذهب.
تئوری سوم هم تئوری پارسونز است که بر ارزشها تکیه دارد. از دید پارسونز مبنای نظامها و خردهنظامها ارزشها هستند. و اگر ارزشها ضعیف شوند نظامها هم ضعیف میشوند و برعکس. در اینباره میتوان تبیین تاریخی، علی یا کارکردی داشت.
من درباره تئوری وابستگی اخلاق و روحانیت و مذهب چندان توضیح نمیدهم. خلاصه این مبحث این است که هر گاه یکی از این اضلاع فروکاسته شود، کل این مثلث فرومیریزد.
مساله دیگر این است که جامعه ما شکافهای متعدد اقتصادی و مذهبی فراوان دارد و این جریانها ۹گانه این شکافها را بیشتر میکند. این وضعیت تضادهای ارزشی و واپاشی ارزشها را بحرانی میکند. به این معنا که پارسونز میگوید در جامعه آموزش و رسانههای رسمی و غیره مفاهیمی را الغا میکنند، از طرف دیگر رسانهها و نهادهای دیگر ارزشهای متضادی را بیان میکنند. به این صورت افراد جامعه با تضادهای مختلف روبهرو میشوند که از یک طرف خوب است چون یکسونگری را مانع میشود و از طرف دیگر تحمیل اراده است که هم از طرف جریان رسمی وجود دارد و هم غیررسمی. نفس وجود این شکافها بحرانزا نیست. اما این شکافها وضعیت بالقوهای را برای بحران فراهم میکند.
یکی از عوامل بحرانزابودن فرقهگرایی این است که در وضعیت آنومیک و اختلال کارکردی، ارزشهای رسمی بهتدریج اعتبار خودشان را از دست میدهند و برای پرکردن شکاف هنجارهای پیشین این فرقهها وارد عمل میشوند. حال اینکه در وضعیت پایدار این تعدد ارزشها باعث غنای فرهنگی میشود و یک امر مثبت است. درواقع این گرایشهای ۹ گانه گاه کارکرد دارد. در جامعهشناسی میگویند هر چیزی که کارکرد داشته باشد ماندگار است. ممکن است شما یک دستگاه فکری را باطل بدانید اما چون کارکرد دارند ماندگار هستند. مثلا شکافی را پرمیکنند که دینها و ارزشهای رسمی نمیتوانند پرکنند، یا مثلا جنبه عاطفی و خانوادگی دارند و در آن سطح کارکرد خودشان را دارند و به هویت افراد تبدیل میشود.
جنبههای مختلفی وجود دارد که دوام این گرایشها را تضمین میکنند. من روی یک جنبه تمرکز میکنم و آن دینگریزی هیستریک است. ما در برابر این مفهوم دینگریزی غیرهیستریک هم داریم که پایه معرفتشناختی دارد و موضوع صحبت من نیست. این مفهوم دو جنبه دارد. دینگریزی و دینگزینی و در مقابلش هیستریکبودن این دو. من درباره محتوای این ادیان و جنبه کلامی صحبت نمیکنم و موضع صحبت من هیستریکبودن یا نبودن این دینگریزی یا دینستیزی است. این خصیصه خاص کشور ما نیست و در همهجا میتوان آن را سراغ گرفت. هیستریکبودن واکنشی است و مثلا آن را میتوان در هیپیگری دید. این جریان در ایران هم مسبوق به سابقه است. دو نکته درباره این جریانها وجود دارد. یکی اینکه لزوما زیربنای معرفتی ندارد و دوم اینکه جنبه جابهجایی خشم پیدا میکند که از نظر روانشناسی اهمیت دارد. این دو خصیصه دینگریزی و دینگزینی هیستریک است. از دیگر خصوصیات این هیستریکبودن وابستهبودن قبضوبسط آنها به قبضوبسط آزادیهای سیاسی و فکری است. درواقع میتوان با شاخص آزادی به تحلیل این گرایشها پرداخت. مثلا یکی از دلایل گرایش هویتیابی است. وقتی فضا باز باشد که شما از راه احزاب هویت پیدا کنید سراغ این فرقهها نمیروید. پارسونز بحثی درباره منابع ارزشها دارد که یا داخلی است یا خارجی. قبلا منابع این ارزشها یکسویه و از طریق حکومت بود. اما الان جریان تفاوت کرده است. مثلا شبکههای خارجی یک منبع ارزشی جدید است. عوامل دیگر را میتوان اینگونه برشمرد مانند سرخوردگیهای مذهبی یا سرخوردگیهای سیاسی. تا وقتی که عوامل محدثه (پدیدآورنده) یا مبقیه (دوامبخش) این جریانها وجود داشته باشد نمیتوان با آنها مقابله و آنها را حذف کرد و باید به سراغ عوامل رفت.
منبع گزارش: روزنامه بهار، شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲، صفحه ۸