کوروش سوای آنکه عصارهای است از فضیلتهایی که ما برای رسیدن به جامعهای همگونتر، میانهروتر، منصفتر، مهربانتر و معتدلتر به آنها نیاز داریم (کوروشی که ستایشگرانش میگویند و نه لزوماً و قطعاً کوروش تاریخی)، ترجمان کمبودها و ناکامیها و احساس حقارت و شرمساری ما نیز هست. کوروش، نماد شکوه و شوکت و اقتدار فرهنگ و تمدن باستانی از دست رفته ایران است. دورهای سراسر بیهیچ نقطه سیاه در برابر روزگاری سراسر نقصان. برای بسیاری از ایرانیان کوروش نماد عصری طلایی در گذشته است که باید یک بار دیگر در آینده احیا شود.
تأملاتی روانشناسانه بر روز کوروش

| سمیه یوسفی |
در سالهای اخیر علاقه به کوروش و تجلیل و تکریم او در روز هفتم آبان (روز بزرگداشت تسخیر بابل و نه تولد کوروش که البته محاسبه آن به تقویم امروزی نیز اشتباه صورت گرفته است) به کارزاری برای جمعیت قابل توجهی از ایرانیان تبدیل شده است که به واسطه آن میخواهند یا مخالفت خود را با شرایط حاکم بر جامعه نشان دهند و یا گذشته شکوهمند و اقتدار ایران در جهان باستان را یادآوری کنند. از دیگر سو، روز هفتم آبان هم برای عدهای به صحنه جدال با گروه دیگر تبدیل شده تا اثبات کنند تاریخ ایران باستان، قدرت جهانی ایران در آن عصر و به ویژه شخص کوروش کبیر توهمی بیش نیست و ساخته و پرداخته لابیهای صهیونیستی است. در دعوای میان این دو گروه البته عدهای از پژوهشگران و کارشناسان تاریخ نیز میکوشند تا کوروش را همانگونه که در تاریخ هست نشان دهند و چهره او را از مه توهمات و زنگار اتهامات بزدایند. با این همه تلاش در خوری برای آسیبشناسی این رویداد از منظر جامعهشناسی، روانشناسی و تاریخی در این سالها صورت نگرفته است. به نظر میرسد اقبال روزافزون مردم ایران به کوروش ابعاد روانشناسی قابل تأملی دارد که یا در ظرف امروز شکل گرفته و یا محصول گذشتهای است که حافظه ایرانی نتوانسته است تلخی آن را از یاد ببرد.

در روانشناسی یونگ سایه، سویه پست و فرومایه شخصیت انسانی است. جایی که هم امیال تبهکارانه و هم صفات ناخوشایند ما در آن قرار گرفته و مغایر با زندگی آگاهانه است و ما میکوشیم آن را پشت نقابی که مورد پسند جامعه است، پنهان کنیم. در مقابلِ این وجه تیره و تار و از آنجا که به گمان یونگ هر چیزی ضد خود را تولید و با ضد خود دوام و معنا پیدا میکند، در ما سویه روشنی وجود دارد که عصاره همه فضیلتهاست. ما در مواجهه با این دیو و فرشته درون، تا هنگامی که رشد نکردهایم از پذیرش آن سرباز میزنیم و همواره آن را چیزی بیرون از خودمان درک میکنیم و مسئولیت حمل آن را بر دوش دیگران میگذاریم.
شق دوم یعنی سویه روشن روان آدمی تمایل به قهرمانپرستی را توجیه میکند. در حالت ناخودآگاه و فقدان رشد روانشناختی ما از طریق سپردن طلای درونمان به دیگری ضمن اینکه بخش مغفول وجودمان را در او به عرصه ظهور میرسانیم، از پرداخت هزینههای زندگی بر اساس فضیلت نیز پرهیز میکنیم.
ستایشگران کوروش (و این کوروش مو به مو با کوروش تاریخی همسو نیست و کوروش تاریخی به دلیل وضعیت بشریاش نمیتواند صد در صد با این چهره آرمانی یکسان باشد) او را به دلیل مدارای مذهبی و قومی، میانهروی، انصاف و عدالت، اقتدار و عدم تمایل به خونریزی میستایند و کهنترین سند حقوق بشر را هم به او منسوب میکنند و او را کسی میدانند که بردهداری را لغو کرده است.
در مقابلِ این تصویر آرمانی، جامعهای وجود دارد که خشونت در آن پیوسته در حال افزایش است و چه دنیای واقعی و چه در شبکههای اجتماعی که به بستر مناسبی برای تخلیه این خشونت تبدیل شده است، نشاندهنده فقدان مدارا و میانهروی، انصاف و پرهیز از رفتارهای پرخاشگرانه و بیتوجهی به حقوق انسانی یکدیگر است. رفتارهایی که میزانی برای بلوغ روانی و اخلاقی یک جامعه به شمار میآیند. دعواهای قومی، عدم تحمل در مقابل عقاید و سلایق متفاوت، ناسزاگویی و فحاشی و تخریب به جای نقد سازنده نه تنها رویهای پذیرفتهشده تلقی میشود که مبین آن است ما با این چهره آرمانی که از کوروش ساختهایم چقدر بیگانهایم. دست کم در همین هفتم آبان و چند روزی که کوروش موضوع داغ سیاسی و فرهنگی میشود، اجتناب ستایشگران کوروش از پذیرش واقعیتهای تاریخی و پرهیز از شنیدن صدایی جز صدای خودشان نشان میدهد که ما ظرفیت بروز صفاتی را که در کوروش تحسین میکنیم، نداریم.
جوزف کمبل در کتاب قدرت اسطوره در گفتگو با جان مویرز خاطرنشان میکند، هر جامعهای نیاز به قهرمان دارد تا همه گرایشهای جداییطلبانه را سامان بخشد و مردم را به سوی مقصدی واحد به حرکت در آورد و موجب شود همچون قدرتی واحد عمل کنند.
همچنین به قول آلن دو باتن کارکرد مهم قهرمان آن است که از او بیاموزیم چگونه به نمونه بهتری از خودمان تبدیل شویم و از آنچه هستیم، فراتر رویم. به این ترتیب وجود قهرمان به منزله مرکزیتی برای ارزشها میتواند همچون نیروی محرکی عمل کند که جامعه را از خمودگی بیرون آورد و با ارائه تصویری متعالیتر از انسان، همچون خورشیدی عمل کند که جامعه خود را با آن رصد و در مدار او گردش کند. با این همه قهرمان تا هنگامی که فقط به ابرانسانی برای تفاخر و تسکین دردها محدود شود، هیچ کارکرد سودمندی برای جامعه نخواهد داشت و نه تنها موجب همسویی و همدلی و همگرایی نخواهد شد که انفعال بیشتری بار خواهد آورد.
افزون بر این، کوروش سوای آنکه عصارهای است از فضیلتهایی که ما برای رسیدن به جامعهای همگونتر، میانهروتر، منصفتر، مهربانتر و معتدلتر به آنها نیاز داریم (کوروشی که ستایشگرانش میگویند و نه لزوماً و قطعاً کوروش تاریخی)، ترجمان کمبودها و ناکامیها و احساس حقارت و شرمساری ما نیز هست.
کوروش پادشاهیای را بنیاد نهاد که از یک سو مرزهای آن به یونان میرسید، شرق ایران را تسخیر کرده بود و تا آسیای میانه پیش رفته بود، لیدی و بابل، دو پادشاهی مهم آن روزگار را برانداخته و به قلمرو خود منضم و در اندک مدتی خود را به قدرتی جهانی تبدیل کرده بود. کوروش به این ترتیب نماد شکوه و شوکت و اقتدار فرهنگ و تمدن باستانی از دست رفته ایران است. دورهای سراسر بیهیچ نقطه سیاه در برابر روزگاری سراسر نقصان. برای بسیاری از ایرانیان کوروش نماد عصری طلایی در گذشته است که باید یک بار دیگر در آینده احیا شود.
ذهنیت ایرانی هنوز نتوانسته است با تلخی شکست ایران در برابر عرب، از دست رفتن مرکزیت سیاسی در ایران اسلامی (علیرغم شکوفایی و باروری در علم و ادب)، حملات مکرر ترکها که موفق به تشکیل حکومت در ایران شدند و در دوره معاصر تحقیری که ایران از سوی غرب متحمل شد، آشتی و از آن عبور کند. گذشته را بشناسد، تلخ و شیرینش را بنوشد و سپس در زمان حال زندگی کند. کوروش، صورت مثالیای از شکوه و قدرت ایران است در گذشتهای دور و از همه مهمتر این که فضایلی که امروزه نهادهای بینالمللی خواهان گسترش و حفظ آن هستند و آنچه که حامیان صلح و حقوق بشر برای آن تلاش میکنند، همه و همه چیزی بوده که ما در گذشته باستانیمان داشتهایم و آنان تازه امروز به نقطهای رسیدهاند که ما در گذشته مالک آن بودیم. گویی کوروش نوشی است در مقابل نیشِ احساس شرمساری و حقارتی که ایران در تاریخ پرمحنت خود به ویژه در چند سده اخیر بر دوش میکشد.
پر واضح است پیش از اینکه بسیاری از افراد کوروش را دستآویزی برای مخالفتهای سیاسی و مذهبی بدانند، از طریق او میخواهند بگویند ایران باید به جایگاهِ شایستهٔ تاریخِ دیرین و فرهنگ و تمدنِ ریشهدار خود دست یابد. هرچند از یک ایرانی نمیتوان و نباید این گذشته مایه مباهات را گرفت، اما این تفاخر نه فقط دردی را دوا نمیکند که توهم حاصل از آن اجازه نمیدهد ما الزامات و نیازهای دنیایی را بشناسیم که در آن زندگی میکنیم و با واقعیتها و حقایق این دنیا سازگار شویم.
به دیگر سخن، هنگامی که کوروش برای ما صرفاً تصویری ایدهآلسازیشده از پدری باشد که با تکیه بر او احساس غرور میکنیم و کارهای او را در گذشته، دلیلی بر اهمیت امروز خودمان میدانیم، کوروش به عاملی برای به تمامیت رسیدن ما تبدیل نمیشود.
در روانشناسی یونگ عقده پدر (و به طور کلی عقده، رشد ما را توقف میکند، اجازه نمیدهد ما موضعی بزرگسالانه و بالغانه در برابر وقایع اتخاذ کنیم، ما را به واکنشهای غلوآمیز، کلیشهای و تکراری وامیدارد و اراده ما را محدود و یا مختل میکند) با اعتبار بیرونی، جایگاه و دستاورد در ارتباط است. این عقده تحت تأثیر پدر واقعی، هنجارها و ارزشها و قوانین جامعه و چهرههای پدروار تشکیل میشود. در عقده پدر مثبت فرد یا گروه ضمن اینکن غایت و هدفی ندارد جز اینکه به پدر تبدیل شود، پدر برایش به بت و موجودی خداگون استحاله مییابد که اساساً عبور از او و اقتدارش میسر نیست. این چهره از پدر بیش و پیش از اینکه موجب امنیت خاطر شود، فقط به احساس غرور میانجامد. در کنار او فرزند احساس میکند که برای خودش کسی است و فقط پیوند او با پدر باعث ایجاد احساس ارزشمندی در او میشود. نه اینکه فرزند خود را ملزم بداند فضایلی را که در پدر میستاید در خود به ظهور برساند و خودش عاملیت پیدا کند. به نظر میرسد این فرافکنی بر روی کوروش انجام شده و او به پدری تبدیل شده که صرفِ وجودش به فرزند معنا، ارزش و اعتبار میدهد. از جایی که عقده در هر شکلِ بروزش پویایی، رشد و مسئولیتپذیری را متوقف میکند، کوروش در این چهره به پدری سترونکننده تبدیل شده است؛ زیرا فقط وجودش برای «تفاخر و کسی بودن» کافی است.
کوتاه سخن اینکه، مادامی که ما بار فضایل خود را بر گردن کوروش میگذاریم و از مسئولیت بالفعل کردن آنها شانه خالی میکنیم، شیوه ما در مقابل زندگی نابالغانه و کودکانه است و تا هنگامی که به این اکتفا کنیم گذشتهای هر قدر تابناک و غرورآمیز تسکینبخشِ امروزی باشد که از آن احساس رضایت نمیکنیم، هر چه بیشتر در احساس ناکامی فرو خواهیم رفت و عجز بیشتری را تجربه خواهیم کرد.
ما هیچ جا ندیده ایم که کورش برده داری را لغو کرده باشد. به عکس پیر بریان نوشته که برده های مادی می فروخت. تجاوز و کشورگشایی های او در بابل و لیدیه و ماد و اسپارت هم که جزو مسلمات تاریخی است. با این حال محاسنی هم داشت که از جمله می توان به عدم قتل عام ملل مغلوب اشاره نمود.