مسئله ی دین

|محمد علی رضایی | دین در ابتدا آرمان و هدفی بوده که انسانهای اولیه برای رسیدن به یک زندگی مطلوب و سعادتمندانه برای خود تعیین کرده اند. اما بدلیل نبود دانش کافی در مردم و سو استفاده قوی ترها بتدریج از مسیر و هدف اصلی خود خارج شده و به سواستفاده در تاریخ کشیده شد. پیامبران و مصلحان تاریخ هر…

|محمد علی رضایی |

دین در ابتدا آرمان و هدفی بوده که انسانهای اولیه برای رسیدن به یک زندگی مطلوب و سعادتمندانه برای خود تعیین کرده اند. اما بدلیل نبود دانش کافی در مردم و سو استفاده قوی ترها بتدریج از مسیر و هدف اصلی خود خارج شده و به سواستفاده در تاریخ کشیده شد. پیامبران و مصلحان تاریخ هر بار نواقص و انحرافات دین ها را اصلاح کرده و آن را در مسیر درست خود قرار می دادند و برای مدت مدیدی کاروان بشریت را تا حدودی درست حرکت داده و به زندگی مطلوب و سعادتمندانه نزدیک می کردند. اما بدلیل کامل نبودن طرح زندگی دینی از یکسو و بی اطلاعی و خیانت مدیران جامعه از سوی دیگر، زندگی مردم دوباره از جاده اصلی خارج می شده و مردم دوباره به روزمرگی و رقابت های سیاسی و اقتصادی روی می آوردند و آرمان های دینی و به اصطلاح آخِربینی را به اهداف آخوربینی تقلیل می دادند.

آخرین بار پیامبر اسلام توانست در ١۴٠٠ سال پیش همه ادیان قبلی را که به انحراف کشیده شده بودند منسوخ و دین تازه خود را اما بر اساس همان اسطوره های سایر ادیان جایگزین نماید و تمدن انسانی جدیدی را بوجود بیاورد و تا قرن ها کاروان بشریت را بدرستی هدایت کند.

اما این بار با تحولات علمی شگرف در جهان غرب و پیشرفت های علمی و اختراع دستگاههای حیرت آور روش دینی و مدیریت اسلام نتوانست خود را با این تحولات علمی وفق بدهد و تمدن اسلامی از کاروان تمدن غرب عقب ماند و کلا راه حل های دینی و آرمانهای دین گرایانه برای بشر جذابیت خود را از دست داد. تمدن جدید که کاملا علمی و صنعتی بود جایگزین تمدن دینی گردید.

اکنون تمدن علمی و ماشینی جدید بجایی رسیده که نمی تواند پاسخگوی نیاز های احساسی و اخلاقی و معنوی انسانها باشد و دوباره لازم است تا پیامبر یا پیامبرانی بیایند و این کمبود ها و انحرافات و عقب ماندگی ها را شناسایی و برطرف نمایند. اما چون باب پیامبری دیگر بسته شده است بشر دچار سردرگمی عجیبی شده است.

جمعی به همان روشهای سنتی و دینی دلخوش داشته و زندگی اخلاقی خود را از زندگی اجتماعی جدا کرده و یکجوری با این دوگانگی در زندگی کنار آمده اند. جمعی دیگر بکل از زندگی دینی و سنتی فاصله گرفته اند و تابع صنعت و تکنولوژی شده اند و احساسات لطیف انسانی خود را فراموش کرده و نادیده گرفته اند.

هم اکنون دانشمندان در صدد چاره جویی برای این دوگانگی هستند ولی تا کنون فکر مهمی به ذهنشان نرسیده و در حال بررسی و تحقیق هستند.

اکنون مسئله این است که آیا بشر این آرمان بزرگ زندگی اش را فقط با احیا دین می تواند دنبال کند یا همین دوگانگی اخلاق فردی و دموکراسی اجتماعی را هم اگر دنبال کند می تواند به آرمان بزرگ دلخواه خود برسد؟

اگر بشر احیا دین را دنبال کند نیاز به دانشمندانی است که با توجه به آرمان بزرگ زندگی تحولات بزرگی در روش دینداری بوجود بیاورند و دین را مطابق نیاز های امروز و آینده بشر در آورند. مثلاً حقوق اجتماعی زن و مرد را طوری در قوانین اجتماعی اصلاح کنند که احساس نابری زنان در مقابل مردان برطرف شود و مثلا ارث زن و مرد با هم برابر شود. که اگر احیا دین به این صورت امکان پذیر باشد و فقها و دانشمندان آزاد باشند فتاوای فقهی خود را مطابق مُرّ عقل صادر نمایند این بهترین گزینه است. اما اگر این امکان وجود نداشته باشد و چنین اصلاحاتی در روش های فقهی میسر نباشد انسان دیندار چاره ای ندارد جز اینکه به دوگانگی در زندگی فردی و اجتماعی تن در بدهد و به زندگی دوگانه خود ادامه بدهد.

بنابراین روشن شد که مسئله دین، مسئله ای است که انسان اجتماعی بدلیل عدم همکاری اجتماعی با یکدیگر در تاریخ ایجاد کرده و سپس برای آن یک راه حل اجتماعی بنام دین درست کرده و هر بار آن را درست اجرا نکرده است مگر پیامبران و صالحان که توجه نموده و درست عمل کرده اند و امروز این راه حل اگر چه مقدس شده است اما نه غیر دینداران به آن عمل می کنند و نه حتا دینداران که اسما خود را دیندار می دانند. مسئله غریبی است. مسئله دین.

اصل دین ای مومن انسانیت است

رفتن از ظلمت به نورانیت است

انسانها برای زندگی درست نیاز به کمک به همدیگر دارند. این یک حقیقت و یک ضرورت است. یعنی دین و دولت زمانی ضرورت پیدا می کند که انسان‌ها در حل مشکلات زندگی به یکدیگر کمک نمی کنند یا نتوانند کمک کنند یا نخواهند که کمک کنند یا وسیله و ابزار (علم و نظم و قدرت) آن را در اختیار نداشته باشند که کمک کنند.

یعنی اگر آدم ها از ابتدای خلقت بشر در حل مشکلات به هم دیگر کمک می کردند و در زندگی یار و یاور هم بودند و هی چوب لا چرخ همدیگر نمی گذاشتند اصلآ نه دین لازم بود نه پیغمبر.

خدا برای خودش خدایی اش را می کرد و بشر هم برای خودش زندگی اش را.

همه این داستان خدا و پیغمبر و دین و رهبر و دولت و غیره و ذالک همه بخاطر این است که آدم ها از اول یاد نگرفته اند در حل مشکلات زندگی به هم کمک کنند و عادت به اذیت کردن همدیگر کرده اند. مولانا خطاب به بشر مخصوصاً بشر دیندار می گوید :

چون مراقب باشی و گیری رسن

حاجتت ناید قیامت آمدن

والسلام.

۳ ۱ رأی
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx