چیستی احساس و رابطه ی آن با نیاز

| عظیم مدهنی میرزاوند| چکیده: در این مقاله این پرسش را مطرح کرده ام که احساس چیست. پاسخی که به این پرسش داده ام این است که احساس همان طرح ریزی در شرایط خاصی است. و سه ابر احساس را به کمک حصر عقلی شناسایی کرده ام. این سه ابر احساس عبارتند از : لذت، رنج و آرامش. در ابتدا از…

| عظیم مدهنی میرزاوند|

چکیده:

در این مقاله این پرسش را مطرح کرده ام که احساس چیست. پاسخی که به این پرسش داده ام این است که احساس همان طرح ریزی در شرایط خاصی است. و سه ابر احساس را به کمک حصر عقلی شناسایی کرده ام. این سه ابر احساس عبارتند از : لذت، رنج و آرامش. در ابتدا از طریق درون نگری نشان داده ام که دو حوزه ی احساساس کردن و حس کردن متفاوت هستند. و این مدل را ارائه داده ام که نیاز زاده ی طرح اندازی است. در ادامه نشان داده ام که با فرض آزادی بشر این الگو گریز ناپذیر است. در این مقاله نشان داده ام که انسان قبل از طرح ریزی به هیچ چیز نیاز ندارد. و هیچ چیز فی نفسه لذت بخش، رنج آور یا آرامش بخش نیست. و یک وضعیت عینی واحد می تواند برای شخص خاصی رنج آور و برای شخص دیگری لذت بخش باشد. زیرا این دو نفر طرح های مختلفی دارند. همچنین در ادامه نشان داده ام که احساسات حاصل طرح ریزی نیستند. بلکه خود طرح ریزی در وضع مشخصی هستند. به عنوان نمونه شادی عبارت از خندیدن یا بالا رفتن میزان دوپامین در مغز نیست. بلکه وقتی طرح به سرانجام می رسد، نام همین شادی، یا به عبارت وسیع تر لذت است.

کلمات کلیدی: لذت، رنج، آرامش، آزادی، طرح اندازی، احساس

مقدمه

همه ما با کلماتی همچون عشق، شادی، لذت و حتی رنج، اندوه و تاسف آشنا هستیم. ما هر روزه شاهد بروز احساسات در خودمان و اطرافیانمان هستیم.به عنوان مثال بنا به تجربه می دانیم که وقتی می ترسیم، ضربان قلبمان بالا می رود. حال سوالی که ممکن است ذهن متفکر را به خود مشغول دارد این است که احساس چیست؟ آیا این «بالا رفتن ضربان قلب » احساس است؟ شاید احساس «فهم ما» از این بالا رفتن ضربان قلب باشد؟ همچنین می توانیم این تعریف از احساس را پیش بکشیم که ترس ناشی از نخواستن یک اتفاق معین است. یعنی چون نمی خواهیم که این اتفاق معین برای ما رخ دهد، احساس ترس می کنیم. و ترس و نخواستن رابطه ی علت و معلولی با هم دارند. و در واقع دو تا هستند. همین طور می توانیم این موضوع را پیش بکشیم که احتمالا احساس ترس ما این است که نمی خواهیم اتفاق معینی برای ما رخ دهد. یعنی ترس، خود همان «نخواستن اتفاقی معین» است. بنابراین «ترس» و آن «نخواستن» با هم رابطه ی علت و معلولی ندارند بلکه هر دو یکی هستند. همه ی این احتمالات مربوط به حوزه ی چیستی احساس هستند. با بررسی دقیق تر این پرسش که احساس چیست می توانیم پاسخی دقیق تر بیابیم و هر یک از پاسخ های احتمالی ذکر شده را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم.

https://www.traditionrolex.com/9

وقتی مشاهده می کنیم که در جامعه، افراد رفتارهای متفاوتی از خودشان بروز می دهند، ممکن است از خودمان بپرسیم که دلیل این تفاوت ها چیست؟ یا به عبارت بهتر چه چیزی باعث به وجود آمدن این رفتاربه خصوص می شود. یک پاسخ احتمالی این است که رفتار آدمی به دلیل نیازهای اوست. مثلا اگر از کسی رفتار عشق ورزی یا مهر طلبی ببینیم، ممکن است بگوییم که او نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن دارد. از همین رو این رفتار را انجام داد. این رویکردی است که فهم عامه آن را می پذیرد. و از طرف روانشناسان هم به شکلی عمومی پذیرفته شده است. با این حال می توانیم یک پاسخ رقیب نیز برای این پرسش مطرح کنیم. می توانیم بگوییم تفاوت در رفتار ها به خاطر تفاوت در «طرح ریزی» ها ی افراد است. به این معنا که آن فرد عاشق از آن رو که نیاز به دوست داشته شدن یا دوست داشتن دارد، آن رفتار را نمی کند. بلکه از آن رو که «می خواهد» دوست بدارد و دوست داشته شود، این کار را می کند.

موضوع وقتی پیچیده تر می شود که بخواهیم رابطه نیاز و طرح ریزی را بررسی کنیم. در بادی امر این طور به نظر می رسد که طرح ریزی ها هم زاده ی نیاز ها هستند. اگر بخواهیم مثال آن فرد عاشق را بسط دهیم باید بگوییم: از آن رو که نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن داشت، «می خواست» که عاشق باشد. اگر این طور بگوییم این نوعی بازگشت به همان پاسخ نخست است. یعنی آن جایی که گفتیم نیاز دلیل اصلی رفتار است. منتهی در این جا خواستن یا طرح اندازی را به عنوان میانجی مطرح کرده ایم. که البته هیچ نقش اساسی در رفتار ندارد. و معلول ناگزیر نیاز است. در پایان این مقاله به این نتیجه خواهیم رسید که این نوع نتیجه گیری غلط است. و طرح ریزی نقش اساسی را ایفا می کند. ما بر پاسخ دوم به عنوان پاسخ اصلی پافشاری خواهیم کرد. یعنی خواهیم گفت که دلیل اصلی رفتار انسان ها خواسته های آن هاست. و نیازها نقشی حدواسط دارند. حتی به معنایی ساده انگارانه تر می توان گفت نیاز ها در ایجاد رفتار نقشی ندارند.

موضع دیگری که ممکن است ذهن متفکر را به خود مشغول دارد این است که احساس و نیاز چه رابطه ایی با هم دارند. آیا این نیازهای ما هستند که احساسات ما را بر می انگیزند؟ مثلا در مثالی که ذکر شد، چون نیاز به زنده ماندن داریم، از خطری جانی می هراسیم؟ اگر این طور باشد ما هیچ حق انتخابی برای تعیین احساسات خودمان نداریم. احساسات بی آن که ما بتوانیم در آن ها دخل و تصرفی بکنیم می آیند و می روند. و وضعیت ما در برابر احساسات یک وضعیت انفعالی خواهد شد. در انتهای این مقاله ما به این نتیجه خواهیم رسید که احساسات ما انتخابی هستند. و این تاثیر بسیار مهمی در فلسفه ی زندگی، فلسفه تعلیم و تربیت، روانشناسی و بسیاری از رشته های دیگر خواهد گذاشت.

بیان مساله

احساس چیست؟ از نظر نگارنده ی این سطور این یک سوال اساسی است که نه تنها روانشناسی را تحت تاثیر قرار می دهد، بلکه تاثیراتی جدی برسایر حوزه های مرتبط با انسان نیز خواهد گذارد. احساس چیست و چه رابطه ایی با نیاز دارد؟ آیا نیاز و احساس با یکدیگر رابطه ی علت و معلولی دارند؟ بدین معنا که اول نیاز می آید و پس از آن احساس پدیدار می شود؟ مثلا وقتی تشنه می شویم، احساس«رنج» می کنیم. و وقتی که تشنگی رفع می شود احساس «لذت» می کنیم؟ اگر رابطه ی احساس و نیاز این طور باشد، تبعا آزادی بشر از دست می رود. زیرا انسان موجودی است که نیازهایی دارد. و بر اساس این نیازها، طرح ریزی خواهد کرد. بدین ترتیب طرح اندازی معلول اجتناب ناپذیر نیاز می شود. این در حالی است که آزاد کسی است که در طرح ریزی خودش آزاد است.

اگر انسان را موجودی آزاد فرض کنیم، با یک سوال جدید مواجه می شویم. احساس چیست؟ همان طور که اشاره شد، تا به حال اغلب این طور می اندیسیدیم که احساس برخاسته از نیاز است. بدین معنا که انسان در گذشته چیزی بوده است. نیازی داشته است. و این نیاز است که او را به جلو هل می دهد. اما اگر انسان آزاد باشد، دیگر ابتدا نیازی نخواهد داشت! چیزی او را هل نمی دهد. چیزی او را به سمت خود فرا نمی خواند. و اگر چیزی او را به سمت خود فرا بخواند، همان برنامه ایی است که ساخته ی خود اوست. اهدافی است که خود او برگزیده است. بر اساس این نوع نگاه اهداف در عالم واقع حضور ندارند. اهداف را انسان می سازد. بنابراین نیاز در این نگاه مقدم بر احساس نیست.و چیستی آن را تبیین نمی کند. این خود مشکلی است. “اگر انسان آزاد است، پس احساس چیست؟” از همین رو مساله این پژوهش این است که احساس چیست؟ و چه رابطه ایی با نیاز دارد؟

احساس چیست؟

فهم عامه احساس را نتیجه ی یک نیاز می داند. مثلا ما چون نیاز به آب داریم، وقتی که آب در اختیار نداریم، احساس تشنگی می کنیم. و از این موضوع رنج می بریم. در واقع نبود آب احساس رنج تشنگی را به ما تحمیل می کند. از نگاه فهم عامه این رنج معلول آن نیاز است. من در این نوشتار می خواهم مدلی دقیقا عکس این فهم عامه ارائه دهم. یعنی ابتدا احساس می آید و بعد نیاز پدیدار می شود. اما چرا چنین مدل عجیب و دور از ذهنی را انتخاب کرده ام؟ و چه مسیری را در وادی اندیشه پیموده ام تا این نتیجه را به دست آورده ام؟ این موضوع این نوشتار است.

وقتی من به درون نگری می پردازم متوجه می شوم که میان تشنگی و احساس رنج تشنگی تفاوتی وجود دارد. تشنگی عبارت است از خشکی گلو، خشکی دهان و حال عطش. اما این هنوز رنج تشنگی نیست. من در این حالت تشنگی را حس[۱] می کنم. اما احساس رنج نمی کنم. رنج از زمانی آغاز می شود که من بگویم این حالت نباید باشد. یعنی رنج رابطه ایی با خواست من دارد.  با توجه به این درون نگری ها متوجه می شوم که حس کردن و احساساس کردن[۲] دو حوزه ی کاملا مجزا هستند. با توجه به این درون نگری ها این پرسش را پیش می کشم که احساس چیست؟

بنا بر آن چه گفته شد احساس رابطه ی مستقیمی با خواست یا طرح من دارد. منظور از طرح هر نوع خواست برای تغییر دنیای عینی است. مثلا اگر من بخواهم که این میز در این جا نباشد. و در جای دیگری باشد. این یک طرح است. هنگامی که من می خواهم که تشنه نباشم، این یک طرح است. من متوجه شده ام که رنج همان« طرح هنوز به سرانجام نرسیده » است. بنابراین رنج تشنگی معلول تشنگی نیست. بلکه رنج تشنگی موضعی است که من در برابر تشنگی اتخاذ می کنم.

به این ترتیب آن نتیجه ایی که در ابتدا عرض کردم حاصل می شود. وقتی طرحی می ریزیم به چیزی نیاز پیدا می کنیم. بنابراین« ما از آن رو که به آب نیاز داریم طرح آب خوردن را نمی ریزیم. بلکه از آن رو که طرح آب خوردن را ایجاد کرده ایم به آب نیاز داریم». بنابراین « نیاز زاده ی طرح اندازی است». یا به عبارت ساده تر انسان در ابتدا و قبل از طرح ریزی به هیچ چیز نیاز ندارد. من توانسته ام به کمک حصر عقلی سه ابر احساس را شناسایی کنم.

  1. رنج که همان« طرح هنوز به سرانجام نرسیده » است.
  2. لدت که همان «طرح به سرانجام رسیده » است.
  3. آرامش که همان نبود طرح است.

بقیه احساسات در یکی از این سه طیف قرار می گیرند. مثلا ترس، اندوه، عصبانیت و… رنج هستند. شادی، خرسندی، شکرگذاری و … لذت هستند. رضامندی، سکون دل و … جز دسته ی آرامش هستند.

نکته ایی که در ادامه مایلم به آن اشاره کنم این است که احساسات ماحصل طرح ریزی نیستند. بلکه خود طرح ریزی در شرایط خاصی هستند. طرح وقتی هنوز به سرانجام نرسیده است رنج است. وقتی به سرانجام رسید لذت است و وقتی نباشد آرامش است. به عنوان نمونه شادی خندیدن نیست. حتی بالا رفتن دوپامین در مغز هم نیست. این نوع تعاریف احساس را با حس کردن خلط می کنند. طبق این تعاریف احساس حالت بدنی خاصی است که من آن را حس می کنم. مثلا من از بالا بودن تپش قلبم به این نتیجه می رسم که ترسیده ام. یا چون خندیده ام پس لابد شادم. هر چند ممکن است گاهی ما از خندیدن یا تپش قلب این استنباط را بکنیم که شاد یا ترسیده هستیم. با این حال من این را نوعی فریب خوردگی می دانم. زیرا قائل به جدایی دو حوزه ی احساسات و حس کردن هستم.

طرح ریزی < احساس < نیاز
مدل فهم عامه

 

نیاز < طرح ریزی  
مدل ارائه شده

 

نقدی بر حس پنداری احساس

می توانیم این شکل اخیر از تعریف احساس را، حس پنداری احساس، لقب بدهیم. در ادامه سعی می کنم این نظریه را اول شرح دهم و بعد به نقد آن بپردازم. حس پنداری احساس به این ترتیب است که احساس را اتفاق خاصی در بدن می پندارد. و بعد من این اتفاق خاصی که در بدن افتاده است را «حس» می کنم. مثلا وقتی تپش قلب من بالا می رود من این بالا رفتن تپش قلب را حس می کنم و ترس خودم را حس می کنم. یا وقتی دوپامین در مغز من بالا می رود من بالا رفتن دوپامین در مغزم را حس می کنم و شادی خودم را حس می کنم.

دو طیف می توانند از این نظریه استفاده کنند. اول کسانی ممکن است مدعی شوند که این شرایط خاص بدنی در پاسخ به محرک معینی برانگیخته می شوند. و رابطه ایی با طرح ریزی ما ندارند. مثلا تاریکی باعث برانگیخته شدن پاسخ ترس می شود. یعنی تاریکی باعث می شود ضربان قلب من بالا برود. و من ترس خودم را حس خواهم کرد. این طیف همان جبر باوران هستند که در ادامه ی نوشتار به نقد جبر باوری به طور کلی خواهم پرداخت.

اما طیف دوم به اختیار قائل هستند. قبول دارند که این تغییرات خاص بدنی حاصل طرح ریزی است. مثلا من چون نمی خواهم موجودی ناآشنا در تاریکی به من حمله کند، ضربان قلبم بالا می رود. اما به این بالا رفتن ضربان قلب ترس می گویند. ومی گویند من این بالا رفتن ضربان قلب را «حس» می کنم. و می فهمم که ترسیده ام. تفاوت نظریه ایی که من داده ام و این نوع نظریه در تعریف است. این نظریه (طیف دوم) به حالات خاص بدنی(مثلا بالا رفتن ضربان قلب) احساس می گوید. و من به طرح(این که نمی خواهم موجودی در تاریکی به من حمله کند) ترس می گویم. اما این دو تعریف تاثیرات عملی متفاوتی به جا می گذارند. که در نوشتاری دیگر تفاوت های عملی آن ها را ذکر خواهم کرد.

با توجه به انتقادی که از، حس پنداری احساس مطرح شد نتیجه می شود که بهتر است جملات را به صورت دقیق تری به کار ببریم. برای مثال وقتی من بی دلیل در بدن خودم حالات ترس را حس می کنم باید بگویم :« من حالات بدنی متباین با ترس را حس می کنم» و حق ندارم بگویم « من ترسیده ام». البته این به این معنا نیست که خلط احساس کردن و حس کردن همیشه موضوع بد یا خوبی است. به نظر می رسد بسیاری از داروهای روانپزشکی با استفاده از همین خلط کار می کنند. مثلا با بالا بردن سروتونین در مغز این حس را در فرد ایجاد می کنند که شاد است. او این را باور می کند. و اندک اندک وضع روحی او حقیقتا بهتر می شود. چون با توجه به این باور می تواند طرح های دیگری برای زندگیش بریزد. و آن ها را عملی کند. و حقیقتا احساس شادی کند. البته چنین مکانیسم هایی همیشه کار نمی کنند. شخصا بیمارانی را دیده ام که برای مدت های طولانی سرترالین مصرف می کنند. می خندند. و خوشحال به نظر می رسند. اما وقتی با آن ها مصاحبه می شود مشخص می شود که حقیقتا شاد نیستند. اندوه را در عمق چشمان آن ها می شود مشاهده کرد. به عبارت دیگر دوگانگی حس و احساس را در چنین مثالی می توان مشاهده کرد. آن ها حالات بدنی متباین با شادی را حس می کنند. اما احساس شادی نمی کنند.

با این اوصاف هیچ چیز فی نفسه لدت بخش، رنج آور یا آرامش بخش نیست . بلکه این احساس همان طرح ریزی در شرایط خاصی است. وقتی هنوز به سرانجام نرسیده رنج است. وقتی به سرانجام رسید لذت است. و وقتی نیست آرامش می باشد. از این رو یک شرایط عینی واحد می تواند برای یک نفر لذت بخش و برای دیگری رنج آور باشد. زیرا این دو طرح های متفاوتی دارند. مثلا تشنگی می تواند برای روزه دار واقعی لذت بخش و برای فردی دیگر رنج آور باشد.

اجتناب ناپذیری این مدل

اما بگذارید پا را کمی فراتر بگذاریم و مدعی شویم که الگویی که ارائه دادم یک الگوی اجتناب ناپذیر است. در ابتدای بحث مدل را بر درون نگری مبتنی کردم. ولی حالا می خواهم نشان دهم صرف نظر از درون نگری این یک الگوی اجتناب ناپذیر است. در واقع در صورتی که فرض کنیم انسان آزاد است این مدل، مدلی اجتناب ناپذیر خواهد بود. شاید بهتر باشد با تعریفی از آزادی شروع کنیم. آزادی به این معناست که من در طرح ریزی خودم آزاد باشم. یعنی چیزی این طرح ریزی را به من تحمیل نکند. از همین رو نظریات فروید عموما جبر باورانه تلقی می شوند. زیرا او معتقد است که امیال جنسی و پرخاشگرانه طرح ریزی ها را در ما ایجاد می کنند. این سخنان در مورد روانشناس انسان گرایی مثل مازلو هم صدق می کند. در واقع تقریبا هرکسی که در مورد نیازها صحبت کرده است، نیاز را مقدم بر طرح ریزی دانسته است. و بدین ترتیب دانسته یا نادانسته آزادی بشر را از دست داده است. نکته دقیقا همین جاست . اگر شما به آزادی بشر قائل باشید ناگزیر از پذیرش مدلی که ارائه کردم هستید. و ناچار خواهید شد که اذعان کنید که طرح ریزی مقدم بر نیاز است. مجبور خواهید شد که اذعان کنید انسان به هیچ چیز نیاز ندارد. یا هیچ چیز فی نفسه لذت بخش یا رنج آور نیست. خلاصه ناگزیر خواهید شد همه نتایجی که در ابتدای مقاله آوردم قبول کنید.

دراین جا ما تنها با دو نظریه ی رقیب مواجه هستیم. اول این که انسان موجودی آزاد نیست. و طرح اندازی زاده ی نیازهایی مشخص است. یعنی انسان غرایزی دارد و این غرایز او را وادار به طرح ریزی می کنند. و دوم همین نظریه ایی است که در اینجا ارائه شد. یعنی انسان آزاد است. و بنابراین طرح اندازی نمی تواند بعد از نیاز بیایید. بلکه ابتدا طرح ریزی می آید و بعد از آن نیاز ایجاد می شود.

 برای داوری میان این دو نظریه نمی توان به روش های علمی پناه برد. زیرا روش علمی مبتنی بر علیت است. و اختیار ناشی از نقض علیت می باشد. کانت بحث های مبسوطی در این زمینه ارائه داده است. و آزادی در برابر جبر یکی از آنتونومی های معروف اوست. با این حال فیلسوفان اگزیستانسیالیست نشان داده اند که آزادی بشر لااقل در دنیای پدیداری او ممکن و حتی گریز ناپذیر است. من در این جا قصد ندارم وارد آن بحث ها شوم. اما به همین مقدار اکتفا می کنم که ما در جهان پدیداری خودمان زندگی می کنیم. و این جهان است که از اهمیت برخوردار است. مثلا درگذشته زمین صاف بود. هرچند در عالم واقع زمین گرد بود. ولی در عالم پدیداری گذشتگان زمین صاف بود. آن ها روی زمین صاف کشاورزی و زندگی می کردند. مشکلی هم پیش نمی آمد. زیرا در جهان پدیداری آن ها زمین صاف بود.

در این زمینه مورد بحث ما هم موضوع از همین قرار است. یعنی بیشتر مهم این است که در جهان پدیداری، انسان آزاد است یا خیر. و البته باید گفت نه تنها مهم این است که در جهان پدیداری انسان آزاد است یا خیر بلکه هیچ راهی هم نداریم که مشخص کنیم در عالم واقع انسان آزاد است یا خیر. کانت پیش از این نشان داده است که راهی برای برون رفت از دنیای پدیداریمان در این زمینه نداریم. و نمی توانیم بگوییم که بشر به صورت عینی آزاد یا مجبور است.

روانشناسی در مقام یک علم می خواهد که پیش بینی کند. بنابراین ناچار است که انسان را موجودی پیش بینی پذیر فرض کند. برای این که چیزی پیش بینی پذیر باشد، باید در سلسله علیت بگنجد. و چیزی که در سلسله علیت می گنجد آزاد نیست. بنابراین علم روانشناسی و هرگونه آزمایش روانشناختی بشر را از پیش مجبور فرض می کند. به عنوان نمونه فرض کنید می خواهیم علت  رفتار الف را به وسیله ی علم روانشناسی کشف کنیم. اگر دلیل رفتار الف در عالم واقع طرح ب باشد. روانشناسی اعلام خواهد کرد که در عالم واقع نیازی به نام نیاز به ب وجود دارد. و این نیاز به ب است که رفتار الف را ایجاد می کند. و این طرح ب نیست که رفتار الف را ایجاد می کند. حال فرض کنید انسان ها طرح ب را عوض کنند. و طرح ج را ایجاد کنند. روانشناسی باز اعلام خواهد کرد که انسان ها نیاز ج نیز دارند. و در برخی شرایط معین نیاز ج ارجح است. و باعث رفتار د می شود. در واقع باور روانشناسی به جبر گرایی ابطال پذیر نیست. از همین رو هیچ نوع داوری علمی برای مقایسه ی این دو فرضیه ی رقیب صلاحیت ندارد. اما بررسی های فلسفی تا کنون کفه ی ترازو را به سمت آزادی بشر سنگین کرده است. و نشان داده است که بشر لااقل در دنیای پدیداری خودش آزاد است.

از این رو نمی توان هیچ آزمایشی ترتیب داد تا به این پرسش پاسخ دهد که آیا انسان آزاد است یا مجبور. و بنیان نظریه ی ارائه شده نیز بر آزاد بودن بشر استوار است. و به محض پذیرفتن آزادی بشر، از طریق قیاس عقلی به نظریه ی مربوطه منتقل می شویم. بنابراین نمی توان بنیان این نظریه را به وسیله آزمایش علمی تایید یا رد کرد. در واقع آزمایش علمی برای تایید یا رد آن دارای صلاحیت نیست. به عنوان نمونه فرض کنید ما از طریق بررسی های علمی مشخص کرده ایم که همه ی انسان ها نیاز به آب دارند. این چیزی بیش از این به ما نمی گوید که همه ی مردم طرح آب خوردن را دارند. یا می خواهند آب بخورند. یا فرض کنید ما از طریق بررسی های گسترده ی آماری به این نتیجه رسیدیم که مردم می خواهند زنده بمانند. این چیزی بیش از این نمی گوید که مردم طرح زنده بودن را دارند. یعی اکثر مردم می خواهند زنده بمانند. این تحقیقات به ما نشان نخواهد داد که آیا نیاز علت طرح ریزی است یا طرح ریزی علت نیاز است.

نکته ی دیگری که مایلم در اینجا به آن اشاره کنم این است که ممکن است آزمایش هایی طراحی شود که در آن نشان داده شود که حیوان( یا انسان) در شرایط سخت عکس العمل معینی نشان خواهد داد. مثلا اگر انگشت در چشم کسی بکنید در هر حال او چشم خودش را خواهد بست. در این جا صرف نظر از این که انسان چه طرحی دارد، چشمش را می بندد. بنابراین ممکن است نتیجه بگیریم که انسان نیاز دارد که از چشمش محافظت کند. و این نیاز در ابتدا می آید. در پاسخ به چنین آزمایش های احتمالی باید گفت که منظور ما اعمال عکس العملی نیست. این خیلی واضح است که اگر روانپزشک چکش را به محل خاصی از زانو بزند رفلکس معینی رخ خواهد داد. اما منظور ما این نوع از اعمال نیست. چون این نوع از اعمال بدون طرح ریزی انجام می شوند. و نمی توان رابطه ی نیاز و طرح ریزی را در آن ها بررسی کرد. وقتی زانوی من به شکل معینی بالا می پرد. یا چشمم را در شرایط ذکر شده می بندم، در واقع این یک فعل به معنی واقعی کلمه نیست. زیرا اصلا من آن را هدایت نمی کنم. بلکه خودش اتفاق می افتد. چنین چیزی فرق چندانی با این ندارد که در روز شنبه گذشته باران باریده است! چون هر دوی اینها خارج از اراده من و جز «وضعیت امور» هستند.

نتیجه گیری

در ابتدای بحث این پرسش را پیش کشیدیم که :” نظر به این که انسان آزاد است، پس احساس چیست؟ ” و چگونه می توان آن را تبیین کرد. اگر قائل به جبر باشیم در تبیین چیستی احساس با مشکل چندانی روبه رو نخواهیم بود. و چیستی آن را می توان با مراجعه به فهم عامه به سادگی تبیین کرد. زیرا از این نگاه ابتدا نیاز می آید. و پس از آن احساس پدیدار می شود. و از طریق نیاز می توان  احساس را به راحتی تبیین کرد. برای مثال اگر کسی بپرسد که احساس رنج تشنگی چیست، یک جبرگرا به راحتی پاسخ خواهد داد همان برآورده نشدن نیاز به آب است. اما وقتی نیاز در ابتدا نیاید این سوال مطرح می شود که چطور می توان احساس را تیین کرد. در پاسخ به این پرسش اساسی گفته شد، احساس را می توان با نظر به طرح ریزی تبیین کرد. از آنجایی که در نگاه اختیار باور ابتدا طرح ریزی می آید، در پاسخ به چیستی احساس تبعا خواهد گفت:” احساس رنج تشنگی، همان برآورده نشدن طرح آب خوردن در حال تشتگی است”.

سپس سعی شد از طریق حصر عقلی سه ابر احساس شناسایی شوند. این سه ابر احساس همان طور که ذکر شد، رنج( طرح هنوز به سرانجام نرسیده)، لذت( طرح به سرانجام رسیده) و آرامش( بی طرحی) می باشند. در این نوشتار همچنین مشاهده شد که از طریق درونگری می توان تفاوتی اساسی بین احساس کردن و حس کردن یافت. و از همین منظر به نقد دیدگاه حس پنداری احساس پرداخته شد. و بیان شد که احساس همان طرح ریزی در وضعیتی معین است. از این رو می توان گفت که هیچ چیز فی نفسه لذت بخش، رنج آور یا آرامش بخش نیست. و احساسات ما انتخابی هستند. در واقع ما با انتخاب طرح، احساسات را نیز انتخاب می کنیم. چون این هر دو یکی هستند. همچنین می توان اشاره کرد که انسان به هیچ چیز نیاز ندارد. زیرا نیاز زاده ی طرح ریزی است.

در ابتدای نوشتار سعی کردیم که درستی دیدگاه ارائه شده در این نوشتار را بر درون نگری مبتنی کنیم. اما در ادامه نشان دادیم که اگر انسان را آزاد فرض کنیم، این مدل اجتناب ناپذیر است. همچنین این موضوع را پیش کشیدیم که داورهای علمی روانشناسی صلاحیت لازم برای بررسی آزاد یا مجبور بودن انسان را دارا نمی باشند. و از سوی دیگر داورهای فلسفی تاکنون کفه ترازو را به سمت اختیار آدمی سنگین کرده اند. مطرح کردیم که روانشناسی در مقام یک علم ناگزیر است که انسان را مجبور فرض کند در حالی که این فرضی ابطال ناپذیر است.

به نظر نگارنده ی این سطور نظریه ایی که ارائه شد، تاثیرات بسیار عمیقی بر روانشناسی، فلسفه ی زندگی ، فلسفه اخلاق و فلسفه تعلیم و تربیت خواهد گذاشت که این تاثیرات در مقالات دیگری ارائه خواهد شد.


[۱]sensing

[۲] feeling

۵ ۱ رأی
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
نام*
نام*
آبان ۲۹, ۱۴۰۲ ۳:۳۵ ب٫ظ

بسیار زیبا و عالی بود. هیچی ازش نفهمیدم

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx