افزوده ای بر مقاله ی “در باب گوهر دین و گوهر مدرنیته”
دکتر ابوالقاسم فنایی به نقدِ دکتر سروش دباغ بر آرای استاد مصطفی ملکیان، پاسخی نوشته اند، که پیشتر در معرض توجه بازدیدکنندگان گرامی نیلوفر قرار گرفت؛ نقد فنایی اینک با افزودهای کوتاه، در مجلهی آیین(شمارهی۶) به چاپ رسیده است. آنچه در ادامه میآید، نکاتی است که جناب فنایی، توجه به آنها را برای خوانندگان مقالهشان لازم دیدهاند:
۱. نفس پرداختن آقای دباغ به نقد دیدگاههای آقای ملکیان، کاری شایسته و در خور تقدیر است و بیتردید در توسعه و ترویج سنت نقادی در مرز و بوم میهن ما تأثیرگذار خواهد بود. همچنین لازم است از تلاش ایشان برای صورتبندی منطقی مدعای ملکیان و برخورد تحلیلی / استدلالی با این مدعا و زحمتی که برای نقض آن از طریق یافتن نمونههای ناقض کشیدهاند، قدردانی کرد. بدون شک نقاط ضعف موجود در مقاله ایشان، این نکات مثبت و ارزشمند را تحتالشعاع قرار نمیدهد. ملکیان به ما میآموزد که موضوع داوری عقلانی در باب اشخاص، «فرایندی» است که آنان برای رسیدن به یک مقصد در پیش میگیرند، نه «فرآورده» و محصول تلاش آنان؛ به همین دلیل مخالفت نگارنده با «محصول» تلاش دباغ، به معنای قضاوت درباره شخص ایشان نیست.
۲. نگارنده با مدعای ملکیان در باب ناسازگاری تعبد بما هو تعبد با عقلانیت موافق نیست و در این نوشتار و در جاهای دیگر نیز به این موضوع پرداخته است.۱ این مقاله صرفاً میکوشد نادرستی صورتبندی دباغ از رأی ملکیان و نیز ضعف دلایل اقامه شده علیه مدعای ملکیان را نشان دهد.
۳. ستون فقرات استدلال دباغ دو چیز است؛ یکی ادعایی که در قالب دو آموزه به ملکیان نسبت میدهد، و دیگری چند مثال نقض که برای ابطال آن دو آموزه عرضه میکند. اما در مقاله ایشان حجم زیادی از اظهارنظرها و تقسیمبندیهای قابل مناقشه وجود دارد که هیچ ارتباطی به ساختار اصلی استدلال ایشان ندارد و فقط مایه سردرگمی (یا در بدترین حالت مرعوبیت) خواننده ناآشنا میشود. اگر ساختار اصلی بحث این باشد، در آن صورت برای نقد آن، دو استراتژی ساده وجود دارند:
۱) نشان دادن این که آموزههایی که وی به ملکیان نسبت میدهد نادرست است؛
۲) نشان دادن این که موارد نقضی که او برای رد آن آموزهها میآورد، محل اشکال است و در واقع مورد نقض نیست.
من در این مقاله هر دو استراتژی را در پیش گرفتهام، هر چند اگر کسی استراتژی اول را برگزیند، استراتژی دوم بلاموضوع میشود. علاوه بر این، به نحو تفصیلی به اظهار نظرها و تقسیمبندیهایی که ارتباطی به ساختار اصلی بحث ندارد، پرداختهام و این امر موجب شده مقاله بیش از حد متعارف طولانی شود و چه بسا برای پارهای از خوانندگان ملالآور جلوه کند. انگیزه و توجیهی که برای این کار داشتهام، چیزی است که از محدودهنقد دباغ و پاسخ من به آن نقد فراتر میرود.
به نظر من رواج این گونهنقدهای تحلیلی، مانع سهلانگاری و شتابزدگی در نقد آراء و اندیشه دیگران میشود. به گمان نگارنده، ما باید تا جایی که در توان داریم، بکوشیم در مورد مراعات کردن “ادب مقام نقد” بر خود و دیگران سخت بگیریم و ادب مقام نقد نیز در خودداری از توهین و ناسزاگویی خلاصه نمیشود؛ یکی از مهمترین آداب نقد این است که منتقد پیش از هر چیز بکوشد امور مربوط را از امور نامربوط جدا کند. البته ممکن است به نظر بسیاری از خوانندگان استانداردهایی که بر اساس آنها چنین برخوردی با نقد آقای دباغ صورت گرفته، بسیار سختگیرانه و وسواسآمیز جلوه کند. میپذیرم که این استانداردها با استانداردهای موجود در بحثهای علمی / فلسفی جاری در ایران فاصله دارد و نوشته دباغ مطابق استانداردهای جاری در ایران ـ اگر در این زمینه استانداردی در کار باشد ـ قابل قبول به نظر میرسد. در عین حال، احساس میکنم وظیفه اخلاقی و مسئولیت معرفتشناسانه ما اقتضا میکند در ارتقاء سطح آن استانداردها و نزدیک کردن آن به سطح استانداردهای بینالمللی بکوشیم. به گمان نگارنده، این دلیل، پرداختن به جزئیات و طولانی شدن مقاله و اضافه کردن چنین توضیحی را به ابتدای مقاله که موجب میشود مقاله از آنچه که هست طولانیتر بشود، توجیه میکند. ۲
افزون بر این، پرداختن من به نقد دباغ صرفاً برای نشان دادن اشتباهات یک نقد نبوده است. رابطه دین و مدرنیته یکی از موضوعات مهمی است که برخورداری از تصوری روشن و منقح در باب آن برای ما از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
ـــــــــــــ
۱. در این مورد بنگرید به: “دین و مدرنیته؛ از “مدرنیته اسلامی” تا “اسلام مدرن”، روزنامه شرق، چهارشنیه، ۲۵ مرداد ۱۳۸۵، سال سوم، شماره ۸۳۵، صص ۲۱-۲۰؛ و
http://malekiyan.blogfa.com/post-114.aspx
۲. این بخش حاصل نقطهنظرات انتقادیای است که نگارنده از سه تن از دوستان صمیمی خود، آرش نراقی، دکتر جلال توکلیان و محمدرضا جلاییپور، دریافت کرده است. از این سه تن به خاطر لطفشان سپاسگزارم. روشن است که نقصها و خطاهای دیگری که در این مقاله وجود دارد، گردی بر دامن این عزیزان نخواهد نشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
لینکهای مرتبط:
در باب گوهر دین و گوهر مدرنیته؛ پاسخ به نقد سروش دباغ …
تعبد و مدرن بودن؛ نقدی بر آرای مصطفی ملکیان در باب نسبت دین و مدرنیته افزوده ای بر مقاله ی “در باب گوهر دین و گوهر مدرنیته”
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۸۶ ساعت ۰:۴۵ شماره پست: ۱۳۹
دکتر ابوالقاسم فنایی به نقدِ دکتر سروش دباغ بر آرای استاد مصطفی ملکیان پاسخی نوشتهاند که پیشتر، در معرض توجه بازدیدکنندگان گرامی نیلوفر قرار گرفت. نقد فنایی اینک با افزودهای کوتاه، در مجلهی آیین (شمارهی ۶)، به چاپ رسیده است.
آنچه در ادامه میآید، نکاتی است که جناب فنایی، توجه به آنها را برای خوانندگان مقالهشان لازم دیدهاند:
دکتر ابوالقاسم فنایی به نقدِ دکتر سروش دباغ بر آرای استاد مصطفی ملکیان، پاسخی نوشته اند، که پیشتر در معرض توجه بازدیدکنندگان گرامی نیلوفر قرار گرفت؛ نقد فنایی اینک با افزودهای کوتاه، در مجلهی آیین(شمارهی۶) به چاپ رسیده است.
آنچه در ادامه میآید، نکاتی است که جناب فنایی، توجه به آنها را برای خوانندگان مقالهشان لازم دیدهاند:
۱. نفس پرداختن آقای دباغ به نقد دیدگاههای آقای ملکیان، کاری شایسته و در خور تقدیر است و بیتردید در توسعه و ترویج سنت نقادی در مرز و بوم میهن ما تأثیرگذار خواهد بود. همچنین لازم است از تلاش ایشان برای صورتبندی منطقی مدعای ملکیان و برخورد تحلیلی / استدلالی با این مدعا و زحمتی که برای نقض آن از طریق یافتن نمونههای ناقض کشیدهاند، قدردانی کرد. بدون شک نقاط ضعف موجود در مقاله ایشان، این نکات مثبت و ارزشمند را تحتالشعاع قرار نمیدهد. ملکیان به ما میآموزد که موضوع داوری عقلانی در باب اشخاص، «فرایندی» است که آنان برای رسیدن به یک مقصد در پیش میگیرند، نه «فرآورده» و محصول تلاش آنان؛ به همین دلیل مخالفت نگارنده با «محصول» تلاش دباغ، به معنای قضاوت درباره شخص ایشان نیست.
۲. نگارنده با مدعای ملکیان در باب ناسازگاری تعبد بما هو تعبد با عقلانیت موافق نیست و در این نوشتار و در جاهای دیگر نیز به این موضوع پرداخته است.۱ این مقاله صرفاً میکوشد نادرستی صورتبندی دباغ از رأی ملکیان و نیز ضعف دلایل اقامه شده علیه مدعای ملکیان را نشان دهد.
۳. ستون فقرات استدلال دباغ دو چیز است؛ یکی ادعایی که در قالب دو آموزه به ملکیان نسبت میدهد، و دیگری چند مثال نقض که برای ابطال آن دو آموزه عرضه میکند. اما در مقاله ایشان حجم زیادی از اظهارنظرها و تقسیمبندیهای قابل مناقشه وجود دارد که هیچ ارتباطی به ساختار اصلی استدلال ایشان ندارد و فقط مایه سردرگمی (یا در بدترین حالت مرعوبیت) خواننده ناآشنا میشود. اگر ساختار اصلی بحث این باشد، در آن صورت برای نقد آن، دو استراتژی ساده وجود دارند:
۱) نشان دادن این که آموزههایی که وی به ملکیان نسبت میدهد نادرست است؛
۲) نشان دادن این که موارد نقضی که او برای رد آن آموزهها میآورد، محل اشکال است و در واقع مورد نقض نیست.
من در این مقاله هر دو استراتژی را در پیش گرفتهام، هر چند اگر کسی استراتژی اول را برگزیند، استراتژی دوم بلاموضوع میشود. علاوه بر این، به نحو تفصیلی به اظهار نظرها و تقسیمبندیهایی که ارتباطی به ساختار اصلی بحث ندارد، پرداختهام و این امر موجب شده مقاله بیش از حد متعارف طولانی شود و چه بسا برای پارهای از خوانندگان ملالآور جلوه کند. انگیزه و توجیهی که برای این کار داشتهام، چیزی است که از محدودهنقد دباغ و پاسخ من به آن نقد فراتر میرود.
به نظر من رواج این گونهنقدهای تحلیلی، مانع سهلانگاری و شتابزدگی در نقد آراء و اندیشه دیگران میشود. به گمان نگارنده، ما باید تا جایی که در توان داریم، بکوشیم در مورد مراعات کردن “ادب مقام نقد” بر خود و دیگران سخت بگیریم و ادب مقام نقد نیز در خودداری از توهین و ناسزاگویی خلاصه نمیشود؛ یکی از مهمترین آداب نقد این است که منتقد پیش از هر چیز بکوشد امور مربوط را از امور نامربوط جدا کند. البته ممکن است به نظر بسیاری از خوانندگان استانداردهایی که بر اساس آنها چنین برخوردی با نقد آقای دباغ صورت گرفته، بسیار سختگیرانه و وسواسآمیز جلوه کند. میپذیرم که این استانداردها با استانداردهای موجود در بحثهای علمی / فلسفی جاری در ایران فاصله دارد و نوشته دباغ مطابق استانداردهای جاری در ایران ـ اگر در این زمینه استانداردی در کار باشد ـ قابل قبول به نظر میرسد. در عین حال، احساس میکنم وظیفه اخلاقی و مسئولیت معرفتشناسانه ما اقتضا میکند در ارتقاء سطح آن استانداردها و نزدیک کردن آن به سطح استانداردهای بینالمللی بکوشیم. به گمان نگارنده، این دلیل، پرداختن به جزئیات و طولانی شدن مقاله و اضافه کردن چنین توضیحی را به ابتدای مقاله که موجب میشود مقاله از آنچه که هست طولانیتر بشود، توجیه میکند. ۲
افزون بر این، پرداختن من به نقد دباغ صرفاً برای نشان دادن اشتباهات یک نقد نبوده است. رابطه دین و مدرنیته یکی از موضوعات مهمی است که برخورداری از تصوری روشن و منقح در باب آن برای ما از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
ـــــــــــــ
۱. در این مورد بنگرید به: “دین و مدرنیته؛ از “مدرنیته اسلامی” تا “اسلام مدرن”، روزنامه شرق، چهارشنیه، ۲۵ مرداد ۱۳۸۵، سال سوم، شماره ۸۳۵، صص ۲۱-۲۰؛ و
http://malekiyan.blogfa.com/post-114.aspx
۲. این بخش حاصل نقطهنظرات انتقادیای است که نگارنده از سه تن از دوستان صمیمی خود، آرش نراقی، دکتر جلال توکلیان و محمدرضا جلاییپور، دریافت کرده است. از این سه تن به خاطر لطفشان سپاسگزارم. روشن است که نقصها و خطاهای دیگری که در این مقاله وجود دارد، گردی بر دامن این عزیزان نخواهد نشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
لینکهای مرتبط:
در باب گوهر دین و گوهر مدرنیته؛ پاسخ به نقد سروش دباغ …
تعبد و مدرن بودن؛ نقدی بر آرای مصطفی ملکیان در باب نسبت دین و مدرنیته افزوده ای بر مقاله ی “در باب گوهر دین و گوهر مدرنیته”
نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۸۶ ساعت ۰:۴۵ شماره پست: ۱۳۹
دکتر ابوالقاسم فنایی به نقدِ دکتر سروش دباغ بر آرای استاد مصطفی ملکیان پاسخی نوشتهاند که پیشتر، در معرض توجه بازدیدکنندگان گرامی نیلوفر قرار گرفت. نقد فنایی اینک با افزودهای کوتاه، در مجلهی آیین (شمارهی ۶)، به چاپ رسیده است.
آنچه در ادامه میآید، نکاتی است که جناب فنایی، توجه به آنها را برای خوانندگان مقالهشان لازم دیدهاند:
دکتر ابوالقاسم فنایی به نقدِ دکتر سروش دباغ بر آرای استاد مصطفی ملکیان، پاسخی نوشته اند، که پیشتر در معرض توجه بازدیدکنندگان گرامی نیلوفر قرار گرفت؛ نقد فنایی اینک با افزودهای کوتاه، در مجلهی آیین(شمارهی۶) به چاپ رسیده است.
آنچه در ادامه میآید، نکاتی است که جناب فنایی، توجه به آنها را برای خوانندگان مقالهشان لازم دیدهاند:
۱. نفس پرداختن آقای دباغ به نقد دیدگاههای آقای ملکیان، کاری شایسته و در خور تقدیر است و بیتردید در توسعه و ترویج سنت نقادی در مرز و بوم میهن ما تأثیرگذار خواهد بود. همچنین لازم است از تلاش ایشان برای صورتبندی منطقی مدعای ملکیان و برخورد تحلیلی / استدلالی با این مدعا و زحمتی که برای نقض آن از طریق یافتن نمونههای ناقض کشیدهاند، قدردانی کرد. بدون شک نقاط ضعف موجود در مقاله ایشان، این نکات مثبت و ارزشمند را تحتالشعاع قرار نمیدهد. ملکیان به ما میآموزد که موضوع داوری عقلانی در باب اشخاص، «فرایندی» است که آنان برای رسیدن به یک مقصد در پیش میگیرند، نه «فرآورده» و محصول تلاش آنان؛ به همین دلیل مخالفت نگارنده با «محصول» تلاش دباغ، به معنای قضاوت درباره شخص ایشان نیست.
۲. نگارنده با مدعای ملکیان در باب ناسازگاری تعبد بما هو تعبد با عقلانیت موافق نیست و در این نوشتار و در جاهای دیگر نیز به این موضوع پرداخته است.۱ این مقاله صرفاً میکوشد نادرستی صورتبندی دباغ از رأی ملکیان و نیز ضعف دلایل اقامه شده علیه مدعای ملکیان را نشان دهد.
۳. ستون فقرات استدلال دباغ دو چیز است؛ یکی ادعایی که در قالب دو آموزه به ملکیان نسبت میدهد، و دیگری چند مثال نقض که برای ابطال آن دو آموزه عرضه میکند. اما در مقاله ایشان حجم زیادی از اظهارنظرها و تقسیمبندیهای قابل مناقشه وجود دارد که هیچ ارتباطی به ساختار اصلی استدلال ایشان ندارد و فقط مایه سردرگمی (یا در بدترین حالت مرعوبیت) خواننده ناآشنا میشود. اگر ساختار اصلی بحث این باشد، در آن صورت برای نقد آن، دو استراتژی ساده وجود دارند:
۱) نشان دادن این که آموزههایی که وی به ملکیان نسبت میدهد نادرست است؛
۲) نشان دادن این که موارد نقضی که او برای رد آن آموزهها میآورد، محل اشکال است و در واقع مورد نقض نیست.
من در این مقاله هر دو استراتژی را در پیش گرفتهام، هر چند اگر کسی استراتژی اول را برگزیند، استراتژی دوم بلاموضوع میشود. علاوه بر این، به نحو تفصیلی به اظهار نظرها و تقسیمبندیهایی که ارتباطی به ساختار اصلی بحث ندارد، پرداختهام و این امر موجب شده مقاله بیش از حد متعارف طولانی شود و چه بسا برای پارهای از خوانندگان ملالآور جلوه کند. انگیزه و توجیهی که برای این کار داشتهام، چیزی است که از محدودهنقد دباغ و پاسخ من به آن نقد فراتر میرود.
به نظر من رواج این گونهنقدهای تحلیلی، مانع سهلانگاری و شتابزدگی در نقد آراء و اندیشه دیگران میشود. به گمان نگارنده، ما باید تا جایی که در توان داریم، بکوشیم در مورد مراعات کردن “ادب مقام نقد” بر خود و دیگران سخت بگیریم و ادب مقام نقد نیز در خودداری از توهین و ناسزاگویی خلاصه نمیشود؛ یکی از مهمترین آداب نقد این است که منتقد پیش از هر چیز بکوشد امور مربوط را از امور نامربوط جدا کند. البته ممکن است به نظر بسیاری از خوانندگان استانداردهایی که بر اساس آنها چنین برخوردی با نقد آقای دباغ صورت گرفته، بسیار سختگیرانه و وسواسآمیز جلوه کند. میپذیرم که این استانداردها با استانداردهای موجود در بحثهای علمی / فلسفی جاری در ایران فاصله دارد و نوشته دباغ مطابق استانداردهای جاری در ایران ـ اگر در این زمینه استانداردی در کار باشد ـ قابل قبول به نظر میرسد. در عین حال، احساس میکنم وظیفه اخلاقی و مسئولیت معرفتشناسانه ما اقتضا میکند در ارتقاء سطح آن استانداردها و نزدیک کردن آن به سطح استانداردهای بینالمللی بکوشیم. به گمان نگارنده، این دلیل، پرداختن به جزئیات و طولانی شدن مقاله و اضافه کردن چنین توضیحی را به ابتدای مقاله که موجب میشود مقاله از آنچه که هست طولانیتر بشود، توجیه میکند. ۲
افزون بر این، پرداختن من به نقد دباغ صرفاً برای نشان دادن اشتباهات یک نقد نبوده است. رابطه دین و مدرنیته یکی از موضوعات مهمی است که برخورداری از تصوری روشن و منقح در باب آن برای ما از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
ـــــــــــــ
۱. در این مورد بنگرید به: “دین و مدرنیته؛ از “مدرنیته اسلامی” تا “اسلام مدرن”، روزنامه شرق، چهارشنیه، ۲۵ مرداد ۱۳۸۵، سال سوم، شماره ۸۳۵، صص ۲۱-۲۰؛ و
http://malekiyan.blogfa.com/post-114.aspx
۲. این بخش حاصل نقطهنظرات انتقادیای است که نگارنده از سه تن از دوستان صمیمی خود، آرش نراقی، دکتر جلال توکلیان و محمدرضا جلاییپور، دریافت کرده است. از این سه تن به خاطر لطفشان سپاسگزارم. روشن است که نقصها و خطاهای دیگری که در این مقاله وجود دارد، گردی بر دامن این عزیزان نخواهد نشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
لینکهای مرتبط:
در باب گوهر دین و گوهر مدرنیته؛ پاسخ به نقد سروش دباغ …
تعبد و مدرن بودن؛ نقدی بر آرای مصطفی ملکیان در باب نسبت دین و مدرنیته