اولویت‌های‌پژوهشی‌در حوزه‌دین‌پژوهی‌

اولویتهای ‌پژوهشی ‌در حوزه‌ دین‌پژوهی ‌بدین‌معناست ‌که‌ در عین‌ وقوف ‌به ‌اینکه ‌تقریبا در هیچ‌ بخشی‌از مباحث‌مربوط‌ به ‌دین‌پژوهی ‌نمی‌توان‌ مدعی‌ شد که ‌نیاز به ‌مطالعه ‌و تحقیق‌نداریم‌ ولی‌ در عین‌حال‌ قبول ‌داریم ‌که ‌در میان ‌بخشهای ‌مختلف ‌دین‌پژوهی ‌بعضی‌از بخشها فعلا بیشتر نیازمند مداقه‌ و مطالعه ‌هستند ولی‌ بعضی‌از بخشها اینطور نیستند. در واقع‌ حق ‌این ‌است‌ که‌ بگوییم‌…

اولویتهای ‌پژوهشی ‌در حوزه‌ دین‌پژوهی ‌بدین‌معناست ‌که‌ در عین‌ وقوف ‌به ‌اینکه ‌تقریبا در هیچ‌ بخشی‌از مباحث‌مربوط‌ به ‌دین‌پژوهی ‌نمی‌توان‌ مدعی‌ شد که ‌نیاز به ‌مطالعه ‌و تحقیق‌نداریم‌ ولی‌ در عین‌حال‌ قبول ‌داریم ‌که ‌در میان ‌بخشهای ‌مختلف ‌دین‌پژوهی ‌بعضی‌از بخشها فعلا بیشتر نیازمند مداقه‌ و مطالعه ‌هستند ولی‌ بعضی‌از بخشها اینطور نیستند. در واقع‌ حق ‌این ‌است‌ که‌ بگوییم‌ در هیچ ‌زمینه ‌و شاخه‌ای‌ از دین‌پژوهی ‌که ‌تقریبا هفت‌شاخه ‌است ‌به ‌حد کفایت‌ و کافی‌ و وافی‌ تحقیق‌ نکرده‌ایم‌. اما در عین‌حال‌شک‌ نیست‌ که ‌در بعضی‌از زمینه‌ها محتاج‌تریم‌. از  بنده ‌خواسته‌اند که ‌زمینه‌هایی ‌را که ‌در آن ‌بیشتر نیازمند تحقیق‌هستیم‌ بیان‌کنم‌.

اولویتهای ‌پژوهشی‌ در حوزه‌ دین‌پژوهی‌ بدین‌ معناست ‌که‌ در عین‌ وقوف‌ به‌ اینکه‌ تقریبا در هیچ‌ بخشی‌ از مباحث‌ مربوط‌ به‌ دین‌پژوهی‌ نمی‌توان‌ مدعی‌ شد که‌ نیاز به‌ مطالعه‌ و تحقیق‌ نداریم‌ ولی‌ در عین‌حال‌ قبول‌ داریم‌ که‌ در میان‌ بخش های‌ مختلف‌ دین‌پژوهی‌ بعضی‌ از بخشها فعلا بیشتر نیازمند مداقه‌ و مطالعه‌ هستند ولی‌ بعضی‌ از بخش ها این طور نیستند. در واقع‌ حق‌ این‌ است‌ که‌ بگوییم‌ در هیچ‌ زمینه‌ و شاخه‌ای‌ از دین‌پژوهی‌ که‌ تقریبا هفت‌ شاخه‌ است‌ به‌ حد کفایت‌ و کافی‌ و وافی‌ تحقیق‌ نکرده‌ایم‌. اما در عین‌حال‌ شک‌ نیست‌ که‌ در بعضی‌ از زمینه‌ها محتاج‌تریم‌. از بنده‌ خواسته‌اند که‌ زمینه‌هایی‌ را که‌ در آن‌ بیشتر  نیازمند تحقیق‌ هستیم‌ بیان‌ کنم‌.

نکته‌دوم‌: هرگاه‌از کسی‌بخواهید اولویتهای‌پژوهشی‌را در هر زمینه‌ای‌برای‌شما تعیین‌کند لابد نظر او را خواسته‌اید و این‌نظر ممکن‌است‌که‌مثل‌هر نظر دیگری‌خطا باشد و ممکن‌هم‌هست‌که‌صواب‌باشد. طبعا یک‌نحوه ارائه‌اولویتها بصورت‌عینی‌و Objective‌ وجود ندارد که‌مورد وفاق‌همه اهل‌نظر و متفکران‌و همه‌اهل‌تحقیق‌در آن‌حوزه‌باشد. طبعا بنده‌رای‌خودم‌را خواهم‌گفت‌و اگر شخص‌دیگری‌دعوت‌شده‌بود، رای‌خودش‌را می‌گفت‌و شخص‌ثالث‌هم‌رای‌ثالثی‌را بیان‌می‌کرد. وحق‌هم‌این‌است‌که‌از هر کسی‌رای‌خود او را بخواهید و انتظار نداشته‌باشیم‌که‌طبق‌مزاق‌و مشرب‌ما سخن‌بگوید. من‌بسته‌به‌دیدگاههایی‌که‌دارم‌، ضرورتهایی‌را احساس‌می‌کنم‌و بسته‌به‌ضرورتهایی‌که‌احساس‌می‌کنم‌تعیین‌اولویت‌می‌کنم‌و می‌گویم‌این‌امر در رتبه‌اول‌حاجت‌برای‌تحقیق‌قرار دارد. بنابراین‌اگر با اولویتهایی‌ که من‌تعیین‌می‌کنم‌موافق‌نباشند مشکلی‌نیست‌و بلکه‌طبیعی‌هم‌هست‌که‌وقتی‌شما دیدگاههای‌متفاوت‌با بنده‌دارید طبعا ممکن‌است‌با نظر من‌موافق‌نباشید.

نکته‌سوم‌: این‌اولویتها را بنده‌بر اساس‌حاجت‌جامعه‌خودمان‌بیان‌می‌کنم‌. اگر جامعه‌دیگری‌غیر از جامعه‌ما محل‌بحث‌بود یا زمان‌دیگری‌غیر از زمانه‌ما مورد بحث‌بود، طبعا اولویتها را به‌صورت‌دیگری‌معرفی‌می‌کردم‌، اما با توجه‌به‌جامعه‌امروزه‌خودما که‌مختصاتی‌دارد و این‌مختصات‌را خواهم‌گفت‌طبعا اولویتها را به‌این‌صورت‌بیان‌می‌کنم‌. اگر جامعه‌دیگر یا زمان‌دیگر یا اوضاع‌و احوال‌دیگری‌متصور می‌بود طبعا در آن‌حالت‌لاجرم‌اولویتها به‌صورت‌دیگری‌تعیین‌می‌شدند. ضرورت‌اولویت‌تعیین‌کردن‌را زمان‌و مکان‌و جامعه‌و اوضاع‌و احوال‌تعیین‌می‌کند. ما می‌خواهیم‌بدانیم‌در وضعی‌که‌اکنون‌بسر می‌بریم‌این‌اولویتها چگونه‌اند.

من‌بارها در مواضع‌مختلف‌بر یک‌نامگذاری‌سه‌گانه‌ای‌تاکید ورزیده‌ام‌و چون‌این‌نامگذاری‌برای‌بحث‌ما ایضاح‌گر است‌از آن‌برای‌ورود به‌بحث‌خودم‌استفاده‌می‌کنم‌. وقتی‌گفته‌می‌شود اسلام‌، سه‌معنا ممکن‌است‌که‌از اسلام‌مراد شود. کمااینکه‌هردینی‌وقتی‌اسمش‌می‌آید ما یکی‌از این‌سه‌معنا را ممکن‌است‌مراد کنیم‌. من‌از این‌سه‌، تعبیر می‌کنم‌به‌دین‌، دین‌، دین‌.۳

مثلا در مورد دین‌خودمان‌تعبیر میکنم‌به‌اسلام‌، اسلام‌، اسلام‌.۳

گاهی‌وقتی‌گفته‌می‌شود اسلام‌، مراد اسلام‌۱ است‌. اسلام‌۱ یعنی‌مجموعه‌متون‌مقدس‌دینی‌و مذهبی‌مسلمین‌. از آن‌تعبیر می‌کنیم‌به‌اسلام‌۱ (البته‌اگر می‌حواستیم‌بگوییم‌مسیحیت‌۱، مرادمان‌متون‌مقدس‌دینی‌و مذهبی‌مسیحیان‌بود و قس‌علیهذا راجع‌به‌سایر ادیان‌).

اگر مسلمان‌سنی‌باشیم‌این‌مجموعه‌منحصر می‌شود به‌قرآن‌و احادیث‌نبوی‌و اگر مسلمان‌شیعی‌اثنی‌عشری‌باشیم‌این‌مجموعه‌منحصر می‌شود در قرآن‌به‌اضافه‌مجموعه‌احادیث‌معتبری‌که‌از چهارده‌معصوم‌به‌دست‌ما رسیده‌است‌. در هر دینی‌همینطور است‌، یعنی در هر دینی‌کسی‌یا کسانی‌هستند که‌سخن‌آن‌کس‌یا کسان‌فوق‌سئوال‌تلقی‌می‌شود و مطلقا مورد مناقشه‌واقع‌نمی‌شود و مطلقا مورد انکار و تشکیک‌واقع‌نمی‌شود. وقتی‌این‌کس‌یا کسان‌سخنانشان‌در متون‌مکتوبی‌ثبت‌شد و به‌تواتر تاریخی‌به‌دست‌رسید این‌متون‌مکتوب‌را متون‌مقدس‌دینی‌و مذهبی‌می‌نامند. در متون‌ما قرآن‌و احادیث‌اینطورند.

اسلام‌:۲ مجموعه‌مشروح‌و تفاسیر و بیانها و تبیین‌هایی‌است‌که‌از اسلام‌۱ در طول‌تاریخ‌انجام‌گرفته‌است‌. البته‌شرح‌غیر از تفسیراست‌و تفسیر غیر از بیان‌است‌و بیان‌غیر از تبیین‌است‌. ولی‌ما با این‌چهار تا یک‌معامله‌می‌کنیم‌و آنها مجموعه‌شروح‌و تفاسیر، بیانها و تبیینهایی‌اندکه‌از متون‌مقدس‌دینی‌و مذهبی‌شده‌است‌. این‌اسلام‌۲ در مجموعه‌آثار متکلمان‌،فقیهان‌عالمان‌اخلاق‌، فیلسوفان‌،عارفان‌و سایر علماء دین‌به‌یادگار گذاشته‌شده‌اند (این‌مجموعه‌بسیار ارزشمند وعظیم‌به‌لحاظ‌حجم‌) مجموعه‌اسلام‌۲ است‌. این ‌اسلام‌۲ یعنی‌ سخنان ‌همه ‌فقهای ‌جهان ‌اسلام ‌به ‌اضافه ‌همه‌ سخنان ‌متکلمان ‌اسلام ‌به ‌اضافه‌ سخنان ‌همه ‌عالمان ‌اخلاق ‌جهان‌اسلام‌، همه سخنان‌حکمای ‌جهان‌اسلام ‌و سخنان‌عرفا و فیسلوفان‌و سایر عالمان‌جهان‌اسلام‌مثل‌اصولیون‌و …

گاهی‌از این‌اسلام‌تعبیر می‌شود به‌تراث‌فرهنگی‌و گاهی‌تعبیر می‌شود به‌میراث‌فرهنگی‌.

اسلام‌مجموعه‌همه‌کارهایی‌است‌که‌مسلمین‌در طول‌تاریخ‌کرده‌اند. به‌اضافه‌آثار و نتایجی‌که‌بر آن‌کارها مترتب‌شده‌است‌. اسلام‌۳ تحقق‌تاریخی‌اسلام‌در مقام‌عمل‌در طول‌۱۴۰۰ سال‌گذشته‌، اسلام‌در مقام‌ عمل‌، اسلام‌آنچنان‌که‌فی‌الواقع‌پیاده‌شده‌است‌. حالا درست‌پیاده‌شد یا نادرست‌، اینها داستان‌دیگری‌است‌. آنی‌که‌بالاخره‌بیان‌شد، با همه‌ؤ خوبیها و بدیها و زشتیها و زیبائیها. مجموعه‌افعال‌همه‌مسلمین‌جهان‌به‌اضافه‌همه‌آثار و نتایجی‌که‌بر آن‌افعال‌مترتب‌شده‌است‌.

ما به‌عنوان‌یک‌مسلمان‌سنی‌یا شیعه‌آنی‌که‌برعهده‌گرفته‌ایم‌که‌از آن‌حیث‌که‌مسلمانیم‌از آن‌دفاع‌کنیم‌، اسلام‌۱ است‌. ما هیچ‌کجا برعهده‌نگرفته‌ایم‌که‌چون‌مسلمانیم‌از اسلام‌یا از اسلام‌۳ هم‌دفاع‌کنیم‌. یعنی‌مسلمان‌بودن‌ما مقتضی‌این‌نیست‌که‌از سخنانی‌که‌عالمان‌اسلامی‌در طول‌۱۴۰۰ سال‌گذشته‌گفته‌اند لزوما دفاع‌کنیم‌، یا برعهده‌نگرفته‌ایم‌که‌از همه‌اعمالی‌که‌در طول‌۱۴۰۰ سال‌پیش‌تا کنون‌بدست‌مسلمین‌انجام‌گرفته‌است‌، دفاع‌کنیم‌. مسلمان‌از آن‌رو که‌مسلمان‌است‌فقط‌دفاع‌از اسلام‌۱ را برعهده‌گرفته‌است‌. کمااینکه‌بودایی‌هم‌از آنرو که‌بودایی‌است‌فقط‌دفاع‌از آئین‌بودای‌۱ را برعهده‌می‌گیرد، نه‌آئین‌بودایی‌۲ و نه‌آئین‌بودائی‌.۳ مسیحی‌هم‌همینطور. مسلمان‌از آن‌رو که‌مسلمان‌است‌فقط‌باید از اسلام‌۱ دفاع‌کند، زیرا به‌سبب‌مسلمان‌بودنمان‌فقط‌متون‌مقدس‌را عاری‌از بطلان‌و خطا می‌دانیم‌، و بنابراین‌چون‌ما طرفدار حق‌و حقیقت‌هستیم‌، طبعا باید بگوییم‌ما از اسلام‌۱ که‌چون‌مسلمانیم‌آن‌را حق‌می‌دانیم‌، دفاع‌می‌کنیم‌. ولی‌اسلام‌۲ و اسلام‌۳ به‌طریق‌اولی‌، عاری‌از خطا نیستند و بنابراین‌به‌هیچ‌وجه‌دفاع‌از اسلام‌۲ و ۳ برعهده‌ما نیست‌و به‌هیچ‌وجه‌بر عهده‌نمی‌گیریم‌. حتی‌از این‌بالاتر اینکه‌اگر کسی‌بخواهد التزام‌بورزد که‌از اسلام‌۲ و اسلام‌دفاع‌بکند، دفاع‌کردنش‌از اسلام‌۲ و اسلام‌ به‌معنای‌عدول‌از حق‌است‌. به‌این‌دلیل‌که‌همه‌کسانی‌که‌اسلام‌و اسلام‌۳ را ساخته‌و پرداخته‌اند هیچکدامشان‌معصوم‌و عاری‌از خطا نبوده‌اند. همه‌آنها خواسته‌یا ناخواسته‌، آگاهانه‌یا ناآگاهانه‌دستخوش‌خطا بوده‌اند. و بنابراین‌تکفل‌و تعهد دفاع‌از آنها، تکفل‌و تعهدی‌است‌خلاف‌حق‌.

بر این‌اساس‌، اسلام‌شرحها و تفسیرها و بیانها و تبیینهایی‌است‌که‌از اسلام‌۱ شده‌، بر اساس‌معلومات‌زمان‌عالمانی‌این‌تفسیرها و شرحها و بیانها و تبیینها را می‌کرده‌اند. مثلا شیخ‌طوسی‌براساس‌مجموعه‌علوم‌و معارف‌زمان‌خودش‌از اسلام‌۱، یک‌سلسله‌بیانها، تبیینها، شرحها و تفسیرهایی‌بدست‌داده‌بود، علامه‌حلی‌هم‌بر اساس‌مجموعه‌معلومات‌زمان‌خودش‌همینکار را کرده‌بود و به‌همین‌ترتیب‌هرچه‌را از آن‌تعبیر به‌اسلام‌۲ می‌شود، در واقع‌حاصل‌تفاعل‌و کنش‌و واکنش‌مجموعه‌معلومات‌زمان‌آن‌عالم‌یا عالمان‌با متون‌مقدس‌دینی‌و مذهبی‌است‌. یعنی‌علوم‌و معارف‌زمان‌آن‌عالمان‌با متون‌مقدس‌دینی‌و مذهبی‌در یک‌تفاعل‌و کنش‌و واکنش‌و تعامل‌متقابل‌شده‌اند و حاصل‌آن‌، اسلام‌۲ است‌.

.۱ انسان‌مدرن‌به‌شدت‌استدلال‌گرا (Rational) است‌. می‌گوید اگر این‌سخن‌را می‌گویی‌چه‌استدلالی‌داری‌. من‌نمی‌توانم‌چون‌تو، تو هستی‌از تو سخنانت‌را قبول‌کنم‌. استدلال‌گرایی‌نتیجه‌تبعیدگریزی‌است‌.

.۲ برابری‌گرایی‌یعنی‌به‌همه‌آدمها به‌یک‌چشم‌می‌نگریم‌. در انسان‌سنتی‌اینجور نیست‌بعضی‌در برابر او بالا هستند و بعضی‌در نظر او پایین‌هستند. او توجه‌ندارد که‌آدمها باید در حیطه‌تخصص‌خودشان‌اظهار نظر کنند و لاغیر. و در حیطه‌تخصصشان‌هم‌سخنانشان‌وقتی‌پذیرفته‌است‌که‌با استدلال‌همراه‌باشد.

این‌برابری‌گرایی‌در انسان‌مدرن‌وجود دارد. یعنی‌اگر به‌او بگویی‌فلانی‌چقدر کشف‌و شهود دارد می‌گوید باشد ولی‌اگر ایشان‌در مورد اقتصاد کشور اظهارنظر کردند باید برای‌سخن‌خودشان‌دلیل‌بیاورند. به‌این‌دلیل‌که‌اهل‌کشف‌و شهودند ما از ایشان‌حرف‌اقتصادی‌، فیزیک‌و شیمی‌و …. فلسفی‌و … نمی‌پذیریم‌. این‌یعنی‌به‌همه‌با این‌چشم‌نگاه‌کردن‌است‌که‌یا هر کسی‌برای‌حرفش‌استدلال‌دارد که‌از او می‌پذیریم‌، هرکه‌می‌خواهد باشد و یا استدلال‌برای‌حرف‌خودش‌ندارد، در این‌صورت‌هم‌هر که‌می‌خواهد باشد حرفش‌را نمی‌پذیریم‌. این‌برابری‌گرایی‌کاملا نتیجه‌تعبدگریزی‌است‌که‌در انسان‌مدرن‌وجود دارد.

ویژگی‌دوم‌انسان‌مدرن‌: انسان‌گرایی‌انسان‌مدرن‌است‌(Humanism). امانیزم‌یعنی‌اینکه‌انسان‌مدرن‌به‌این‌تلقی‌رسیده‌است‌که‌هر رایی‌در ساحت‌نظر و هر عملی‌در ساحت‌فعل‌وکنش‌باید بالمآل‌یک‌سودی‌برای‌انسان‌داشته‌باشد تا قابل‌قبول‌باشد.اگر رایی‌است‌که‌برای‌انسان‌خنثی‌است‌، یا عملی‌است‌که‌برای‌انسان‌خنثی‌است‌، یا بالاتر از آن‌، مضر است‌، در اینصورت‌این‌رای‌قابل‌قبول‌نیست‌. انسان‌معیار همه‌چیز است‌و همه‌چیز را باید به‌قد و قبای‌انسان‌بسنجند، ببینند چقدر پذیرفتنی‌است‌و چقدر ناپذیرفتنی‌است‌به‌میزان‌سود و زیانی‌که‌برای‌انسان‌دارد. این‌آیه‌قرآن‌که‌”واما ما ینفع‌الناس فی‌الارض” آنچه‌برای‌انسانها نافع‌است‌، ماندنی‌است‌، آیه‌عمیقی‌است‌در این‌حیث‌، سنجه‌برای‌انسان‌مدرن‌، انسان‌است‌و لذا تلقی‌او از دین‌هم‌فرق‌می‌کند.

مثال‌: اگر باکتابهای‌کلامی‌مسلمانها و مسیحیان‌در قرون‌وسطی‌سروکار داشته‌باشید می‌بینید که‌بحث‌اینگونه‌آغاز می‌شود:

.۱ اثبات‌ذات‌خدا

.۲ اثبات‌صفات‌خدا و افعال‌خدا که‌مجموعه‌ایندو بحث‌، بحث‌توحید است‌و بعد در افعال‌، آخرین‌فعلی‌که‌اسم‌می‌برند، می‌گویند یکی‌از افعال‌خداهم‌هدایت‌انسانهاست‌.

از هدایت‌انسانها به‌مبحث‌دوم‌یعنی‌نبوت‌نقب‌می‌زنند می‌گویند خدا هدایت‌نمی‌کند مگر از طریق‌وحی‌و به‌عبارت‌دیگر انسانها ظرفیت‌ندارند و قابلیت‌هدایت‌ندارند مگر از طریق‌وحی‌و بعد بحث‌وحی‌مربوط‌می‌شود و نحوه تشخیص‌پیامبر راستین‌و پیامبر دروغین‌و ویژگیهای‌پیامبران‌عصمت‌و علم‌و غیب‌و … و بعد می‌گویند ما پس‌از زندگی‌این‌جهانی‌باز به‌این‌جهان‌برمی‌گردیم‌و بحث‌معاد پیش‌می‌آید. اگر دقت‌کنید می‌بینید که‌از خدا شروع‌می‌کنند چون‌انسان‌سنتی‌، انسان‌گرا نبود بلکه‌خداگرا بود. ولی‌انسان‌مدرن‌انسان‌گرا است‌.

از این‌نظر هم‌هست‌که‌اگر کتابهای‌کلامی‌مسیحیان‌در روزگار ما را ببینید، میبینید که‌بحث‌از انسان‌شروع‌می‌شود. اول‌از انسان‌شناسی‌آغاز می‌کنند، طبیعت‌انسان‌، نقاط‌قوت‌و ضعف‌انسان‌و نیازهای‌انسان‌را بحث‌می‌کنند و بعد می‌گویند نیازهای‌انسان‌دو قسم‌است‌:

.۱ نیازهای‌بدیل‌ناپذیر (فقط‌دین‌می‌تواند برآورده‌کند).

.۲ نیازهایی‌که‌بقیه‌قلمروهای‌معرفت‌بشری‌برآورده‌می‌کنند.

بعد به‌مناسبت‌نیازهایی‌که‌فقط‌دین‌برآورده‌می‌کند مثل‌احساس‌تنهایی‌، جاودانگی‌، عدالت‌طلبی‌و … و وارد این‌بحث‌می‌شوند که‌دین‌چگونه‌این‌نیازها را برآورده‌می‌کند. و به‌این‌ترتیب‌وارد بحث‌دین‌می‌شوند که‌برای‌اینکه‌بگویند دین‌چگونه‌نیازهای‌ما را بر آورده‌می‌کنند می‌گویند که‌دین‌یک‌سلسله‌پیش‌فرضهایی‌دارد که‌با آن‌پیش‌فرضها می‌تواند این‌نیازها را برآورده‌کند. از جمله‌اینکه‌به‌خدا قائل‌است‌، به‌زندگی‌پس‌از مرگ‌قائل‌است‌، از جمله‌اینکه‌نظام‌جهان‌را نظام‌اخلاقی‌می‌بیند و می‌بینید که‌از انسام‌شروع‌می‌کنند و کارشان‌به‌خدا می‌انجامد.

ویژگی‌سوم‌انسان‌مدرن‌: ویژگی‌فردگرایی‌انسان‌مدرن‌است‌که‌در انسان‌سنتی‌وجود نداشته‌است‌. مگر شما نمی‌گویید در عرب‌جاهلی‌اگر فردی‌ازیک‌قبیله‌فردی‌از قبیله‌دیگر را می‌کشت‌، برای‌انتقام‌گرفتن‌کافی‌بود که‌یکی‌از افراد قبیله‌مقابل‌را بکشند و نه‌خود قاتل‌را. زیرا کل‌قبیله‌را یک‌موجود تلقی‌می‌کرده‌اند بعد می‌گویند این‌موجود به‌این‌موجود دیگر یک‌ضربه‌زده‌و این‌موجود هم‌به‌آن‌موجود ضربه‌خورده‌یک‌ضربه‌بزند. و او ضربه‌را به‌این‌دست‌زده‌ولی‌ما به‌آن‌دست‌او می‌زنیم‌. اسلام‌هم‌یک‌مقدار متنابهی‌از این‌جهان‌نبینی‌را در فقه‌خودش‌حفظ‌کرده‌است‌. “دیه‌بر عاقله‌است‌” یعنی‌چه‌؟ یعنی‌اگر ما دندان‌مرا شکستید عاقله شما به‌من‌بدهکارند. این‌عاقله‌پدر است‌و برادران‌و جد و… انسان‌مدرن‌این‌را نمی‌فهمد. اگر به‌انسان‌مدرن‌بگویند بچه‌شما به‌دیگری‌سیلی‌زده‌، حاضر نیست‌به‌خاطر بچه‌اس‌سیلی‌بخورد. می‌گوید بچه‌من‌چه‌ربطی‌به‌من‌دارد. بچه‌من‌سیلی‌زده‌خودش‌هم‌باید سیلی‌بخورد. یک‌نوع‌فردگرایی‌عمیقی‌در انسان‌مدرن‌وجود دارد. این‌فردگرایی‌۵ نتیجه‌برای‌انسان‌مدرن‌داشته‌که‌وارد آن‌بحث‌نمی‌شویم‌.

انسان‌سنتی‌اصلا جمع‌گرا بوده‌است‌. خودش‌را سلول‌یک‌بدن‌بزرگی‌می‌دانست‌. حالا این‌بدن‌بزرگ‌گاهی‌قبیله‌او بود، گاهی‌ملت‌او بود، گاهی‌همه‌ؤ هم‌کیشان‌او بودند. ولی‌بالاخره‌یک‌پیکر بزرگی‌تصویر می‌کرد و خودش‌را یک‌سلول‌او می‌دانست‌و تمام‌سود و زیان‌و مصلحت‌و مفسده‌خود را در آن‌پیکر می‌دید. برای‌انسان‌مدرن‌اصلا این‌سخن‌معنا ندارد و بشدت‌فردگراست‌و فردگرایی‌او تا آن‌جایی‌که‌حتی‌حاضر است‌به‌خاطر فرزندان‌خودش‌را هم‌که‌به‌واسطه‌او بدنیا آمده‌اند، از یک‌حدی‌بیشتر، چیزی‌برعهده‌بگیرد.

ویژگی‌چهارم‌: انسان‌مدرن‌بشدت‌عاطفه‌گراست‌ولی‌انسان‌سنتی‌اینجور نیست‌. البته‌عاطفه‌گرا به‌معنای‌عاطفی‌و مهربان‌و … اینها نیست‌، بلکه‌یعنی‌اینکه‌آدم‌بگوید خوبی‌و بدی‌افعال‌به‌میزان‌درد و رنجی‌است‌که‌برای‌دیگران‌به‌بار می‌آورد و هیچ‌ملاک‌دیگری‌ندارد . اگر گفتید دروغگویی‌اگر بدست‌به‌خاطر این‌است‌موجب‌درد و رنج‌دیگران‌می‌شود. هیچ‌چیز دیگری‌دروغگویی‌را بد نکرده‌است‌و راستگویی‌اگر خوب‌است‌به‌دلیل‌این‌است‌که‌درد و رنج‌دیگران‌را کاهش‌می‌دهد. یا لااقل‌موجب‌درد و رنج‌دیگران‌نمی‌شود. اگر گفتید تمام‌خوبیها و بدیها، بدی‌و خوبی‌را به‌میزان‌درد و رنجی‌است‌که‌به‌دیگران‌وارد می‌کند. دروغگویی‌اگر بد است‌به‌خاطر این‌است‌که‌موجب‌درد و رنج‌دیگران‌می‌شود و راستگویی‌اگر خوب‌است‌به‌این‌دلیل‌است‌که‌درد و رنج‌دیگران‌را کاهش‌می‌دهد یا لااقل‌موجب‌درد و رنج‌دیگران‌نمی‌شود.

اگر بگویید تمام‌بدیها و خوبیها، بدی‌و خوبیشان‌بدلیل‌درد و رنجی‌است‌ که‌به‌دیگران‌وارد می‌آورند یا وارد نمی‌آورند و هیچ‌چیز دیگری‌ملاک‌دیگری‌وجود ندارد، در اینصورت‌به‌شما می‌گویند شما عاطفه‌گرا هستید. انسان‌سنتی‌اصلا اینجوری‌نبود. بلکه‌می‌گفت‌راست‌گفتن‌خوب‌است‌چون‌خدا گفته‌است‌. واز طرف‌دیگر فهرست‌رذائل‌و فضائلی‌که‌انسان‌سنتی‌تصویر می‌کرد با فهرست‌رذائل‌و فضائل‌اخلاقی‌انسان‌مدرن‌بسیار متفاوت‌است‌. چون‌برای‌انسان‌مدرن‌لیست‌کارهای‌خوب‌از بالا به‌پایین‌به‌میزان‌درد و رنج‌کاهی‌تنظیم‌کنید و لیست‌کارهای‌بد را به‌میزان‌درد و رنج‌زایی‌تنظیم‌کنید. یعنی‌ملاک‌فقط‌درد و رنج‌است‌.

ویژگی‌پنجم‌: انسان‌مدرن‌به‌شدت‌قائل‌به‌پیشرفت‌است‌. اینقدر قائل‌به‌پیشرفت‌است‌که‌حتی‌بچه‌های‌دبستانی‌و پیش‌دبستانی‌هم‌قبول‌دارند که‌انسان‌در حال‌پیشرفت‌است‌ولی‌این‌اندیشه‌پیشرفت‌اندیشه‌ای‌است‌بسیار جدید. ولی‌انسان‌سنتی‌نه‌فقط‌قائل‌به‌اندیشه‌پیشرفت‌نبود بلکه‌قائل‌به‌اندیشه‌پس‌رفت‌بود. انسان‌سنتی‌می‌گفت‌انسان‌اولیه‌انسان‌فطری‌است‌هرچه‌جلو آمده‌ایم‌فسادها بیشتر و بیشتر شده‌و در آخرالزمان‌به‌بیشترین‌فساد می‌رسیم‌. یعنی‌انسان‌سنتی‌واقعا قائل‌به‌پس‌رفت‌نوع‌بشر است‌و نه‌فرد بشر. سیر نوع‌بشر را به‌این‌صورت‌تصویر می‌کرد که‌بشر از آن‌انسان‌اولیه‌که‌شروع‌شد پاک‌و پیراسته‌و مهذب‌و فطری‌بود و به‌فطرت‌الهی‌خودش‌نزدیک‌بود هرچه‌تاریخ‌جلو آمد، انسان‌در حال‌انحطاط‌بیشتر و بیشتر است‌. اوج‌انحطاط‌انتهای‌تاریخ‌یعنی‌آخرالزمان‌است‌.

ولی‌انسان‌مدرن‌قائل‌به‌پیشرفت‌است‌و با اینکه‌آنقدر در اذهان‌ما راسخ‌شده‌ولی‌فکری‌است‌بسیار جدید که‌در تمام‌زبانهای‌دنیا لغتی‌برای‌این‌اندیشه‌وجود نداشت‌. اگر به‌روزنامه‌ها و مجلات‌، دوران‌مشروطیت‌و نزدیک‌مشروطیت‌و تا اواسط‌دوران‌رضاشاه‌نگاه‌کنید می‌بینید مثلا نوشته‌اند “ما می‌خواهیم‌مثل‌غربیان‌پروقوه‌کنیم” (همان‌progress انگلیسی) بعدها در فرهنگستان‌اول‌که‌به‌دستور رضاشاه‌تاسیس‌شد، برای‌این‌مفهوم‌لغت‌”پیشرفت‌” را انتخاب‌کردند. مفهوم‌آنقدر نو بود که‌برای‌آن‌لغتی‌در زبان‌ما وجود نداشت‌. در زبان‌عربی‌هم‌وضع‌از همین‌قرار بود. در نوشته‌های‌اعراب‌هم‌همین‌الان‌هم‌گاهی‌می‌نویسند “البرقرارتیه‌” (کسانی‌که‌قائل‌به‌پیشرفتند) ولی‌الان‌این‌مفهوم‌کاملا در اذهان‌جاگیر شده‌است‌.

قائلان‌به‌پیشرفت‌به‌شش‌دسته‌قابل‌تقسیم‌هستند:

.۱ فقط‌در ناحیه‌علوم‌تجربی‌

.۲ علاوه‌بر علوم‌تجربی‌در ناحیه‌فنون‌و صناعات‌(تکنولوژی‌و فن‌آوری)

.۳ علاوه‌بر دو قلمرو بالا در حیطه‌سومی‌به‌نام‌رفاه‌اقتصادی‌

.۴ علاوه‌بر قلمروهای‌بالا در ناحیه‌چهارمی‌به‌نام‌آرمانهای‌اجتماعی‌بشر در حال‌پیشرفت‌است‌.

.۵ علاوه‌بر قلمروهای‌بالا در ناحیه‌پنجمی‌به‌نام‌ایده‌آلهای‌اخلاقی‌

.۶ علاوه‌بر قلمروهای‌بالا در ناحیه‌ششمی‌به‌نام‌ظرفیتهای‌وجودی‌مثل‌هوش‌و حافظه‌و سرعت‌انتقال‌و ظرفیتهای‌کنش‌و واکنش‌بشر هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود.

به‌این‌لحاظ‌پیشرفت‌یک‌هرم‌است‌اونهایی‌که‌به‌بیشترین‌پیشرفتها قائلند در سطح‌هستند و هرچه‌بالاتر می‌روند در راس‌هستند. این‌۵ اندیشه‌ای‌که‌۵ اندیشه‌مهمتر انسان‌مدرن‌است‌، همه‌اش‌اندیشه‌هایی‌است‌که‌اولا باید فهمید که‌این‌اندیشه‌ها صادقند یا کاذب‌، حقند یا باطل‌و بعد اگر دیدیم‌که‌باطلند که‌باطل‌هستند یعنی‌اگر توانستیم‌استدلالا نشان‌دهیم‌که‌باطلند و اگر دیدیم‌باطل‌نیستند، وفق‌و آشتی‌دادن‌آنها با اسلام‌۱ وظیفه‌دانش‌پژوه‌و دین‌پژوه‌امروزی‌است‌که‌می‌خواهد هم‌متعقل‌بماند و هم‌متدین‌.

سئوال‌: آیا ما مدرن‌هستیم‌یا سنتی‌؟

این‌سئوال‌دو جواب‌دارد:

.۱ در مقام‌تحقیق‌یعنی‌وقتی‌محققیم‌، از آنرو که‌محقق‌هستیم‌نه‌باید سنتی‌باشیم‌و نه‌باید مدرن‌باشیم‌. زیرا ما می‌خواهیم‌در باب‌اینکه‌کجا حق‌با سنت‌است‌و کجا حق‌با تجدد است‌تحقیق‌کنیم‌.

.۲ اما در مقام‌خارج‌از تحقیق‌: یعنی‌نه‌در آزمایشگاه‌بلکه‌در آشپزخانه‌چه‌هستیم‌؟ در اینجا حکم‌واحد نمی‌شود کرد. ممکن‌است‌سنتی‌باشیم‌یکسره‌و دیگری‌سنتی‌و متجدد باهم‌باشد و دیگری‌یکسره‌متجدد باشد. من‌معتقدم‌که‌ما یک‌بحران‌هویت‌داریم‌. ولی‌در آزمایشگاه‌باید تا آنجا که‌در وسعمان‌هست‌فراتر از سنت‌و تجدد بایستیم‌تا بفهمیم‌حق‌با کیست‌؟

سئوال‌دوم‌: اگر ما مدرن‌باشیم‌از قرآن‌و روایات‌چه‌می‌فهمیم‌؟

بعضی‌از عناصر مدرنیته‌اصلا با قرآن‌و روایات‌سازگار نیست‌. آنجا نمی‌شود بگویند من‌در عین‌مدرن‌بودن‌بدنبال‌بدست‌آوردن‌تفسیری‌از این‌حدیث‌یا آیه‌هستم‌. اصلا این‌آیه‌و حدیث‌ابا دارد از هرگونه‌آشتی‌با مدرنیسم‌. اینجاهاست‌که‌بحث‌اهمیت‌می‌یابد. آنجاهایی‌که‌وفاق‌هست‌مشکلی‌نداریم‌. تفسیری‌بدست‌می‌دهیم‌مدرن‌گرایانه‌از کتاب‌و سنت‌. آنجاهایی‌که‌ناسازگار است‌چه‌؟ مثلا فرض‌کنید آیا طبیعت‌انسان‌آنچنان‌که‌هابز می‌گفت‌بد است‌الا اینکه‌با تربیت‌خوبش‌بکنیم‌یا آنچنان‌که‌ژان‌ژاک‌روسو می‌گفت‌خوب‌است‌مگر اینکه‌با تربیت‌بدش‌کنیم‌. حالا شما از قرآن‌بپرسید. آیا قرآن‌معتقد است‌که‌انسان‌اگر به‌حال‌خودش‌وانهاده‌می‌شد بد بود و چون‌تربیتش‌می‌کنیم‌یواش‌یواش‌خوبش‌می‌کنیم‌یا اینکه‌قرآن‌معتقد است‌انسان‌اگر به‌حال‌خود وانهاده‌می‌شد خوب‌است‌و ما با تربیت‌و آداب‌و سنن‌خود بدش‌می‌کنیم‌. اگر مدرنیته‌با روسو موافق‌بود و قرآن‌به‌فرض‌برعکس‌روسو نظر داشت‌(خلق‌الانسان‌هلوعا. ص اذامسه‌الشر جزوعا و اذا مسه‌الخیر منوعا، یا بگوید انسان‌ظلوم‌و جهول‌است‌) اینها را چگونه‌می‌شود سازگار کرد.

سئوال‌سوم‌: آیا واقعا ما این‌توان‌را داریم‌که‌فوق‌این‌جریانات‌بایستیم‌؟

توان‌ما لایتناهی‌نیست‌ولی‌می‌توانیم‌آگاهانه‌از هیچکدام‌اینها طرفداری‌نکنیم‌، الا بعد از تحقیق‌اما با اینهمه‌ممکن‌است‌من‌ناآگاهانه‌تحت‌تاثیر تمایلات‌متجددگرایانه‌، یا سنت‌گرایانه‌خودم‌واقع‌شوم‌و یک‌داوری‌غیرمنصفانه‌نسبت‌به‌طرف‌مقابل‌خودم‌بکنم‌.

سئوال‌: تفاوت‌وحی‌با شهود چیست‌؟

بعضی‌گفته‌اند وحی‌یک‌نوع‌شهود است‌. بعضی‌گفته‌اند شهود یعنی‌علم‌حضوری‌و علوم‌حضوری‌انواعی‌دارد و وحی‌هم‌یکی‌از انواع‌علم‌حضوری‌است‌. ولی‌برخی‌گفته‌اند وحی‌یک‌قلمرو معرفتی‌است‌که‌کاملا با شهود فرق‌می‌کند. من‌خودم‌میلم‌بیشتر به‌این‌است‌که‌بگویم‌یک‌نوع‌شهود است‌ولی‌نمی‌دانم‌واقعیت‌از چه‌قرار است‌.

سئوال‌: آیا اینکه‌نبی‌به‌مقام‌شهود می‌رسید همان‌حالت‌وحی‌نیست‌؟

این‌بسته‌به‌موضع‌شما در سئوال‌بالا دارد.

سئوال‌: در صورت‌امکان‌تفاوت‌وحی‌، شهود و تجربه‌دینی‌را بیان‌فرمائید؟

بعضی‌وحی‌و شهود را دوچیز و بعضی‌یک‌چیز می‌دانند. تجربه‌دینی‌که‌امروزه‌زیاد استعمال‌می‌شود هم‌شامل‌وحی‌می‌شود که‌برای‌پیامبران‌وجود دارد و هم‌اصطلاحی‌است‌که‌شامل‌غیر پیامبران‌هم‌می‌شود، مثلاص یک‌حال‌خوشی‌به‌شما دست‌می‌دهد و احساس‌می‌کنید که‌از محیط‌پیرامون‌خود جدا شده‌اید. از این‌حال‌تعبیر به‌تجربه‌دینی‌می‌کنند.

سئوال‌: مفهوم‌پیشرفت‌نزد انسان‌سنتی‌با مفهوم‌پیشرفت‌نزد انسان‌مدرن‌متفاوت‌است‌و لذا به‌نظر می‌رسد این‌دو مفهوم‌با یکدیگر قابل‌مقایسه‌نیستند.

در بحثی‌ که ‌در دانشگاه ‌صنعتی‌ داشته‌ام ‌گفته‌ام‌ انسان‌سنتی ‌به‌ امید قائل ‌است ‌ولی ‌به ‌پیشرفت ‌قائل ‌نیست‌ ولی ‌انسان‌مدرن‌ برعکس‌ به‌ پیشرفت ‌قائل‌ است‌ولی‌به‌امید قائل‌نیست‌. و متناظر پیشرفت‌در نزد انسان‌مدرن‌امید در نزد انسان‌سنتی‌است‌. انسان‌ مدرن‌ قائل ‌به ‌پیشرفت ‌است ‌ولی‌ قائل ‌به ‌امید نیست‌ و انسان‌سنتی‌ قائل ‌به‌پیشرفت ‌نبود ولی ‌امیدوار بود. گفته‌ام‌ چرا ناگهان‌ امید از دنیا رفت‌ و به‌جای ‌آن‌ اندیشه ‌پیشرفت‌ نشست‌.

سئوال‌:

در تفکر انسان‌سنتی‌که‌به‌پیشرفت‌قائل‌نیست‌، مراد پیشرفت‌معنوی‌است‌که‌معتقدند انسان‌به‌لحاظ‌معنوی‌در حال‌انحطاط‌است‌. خیلی‌این‌امر اهمیت‌دارد که‌یک‌وقتی‌انسان‌این‌مسئله‌را برای‌خودش‌حل‌کند که‌آیا چیزهایی‌بوده‌که‌قدیمیها بلد بودند و ما امروزه‌بلد نیستیم‌. علوم‌زیادی‌بوده‌اند که‌انسانهای‌قدیم‌بلد بودند و ما بلد نیستیم‌. اگر به‌این‌امر قائل‌باشید شما در این‌جهت‌دارای‌تفکر سنتی‌هستید. و اگر گفتید انسان‌هر عصری‌همه‌ؤ چیزهای‌عصر قبل‌را دارد و یک‌چیزی‌هم‌اضافه‌دارد، در این‌صورت‌قائل‌به‌پیشرفت‌هستید. من‌خودم‌اعتقادم‌بر این‌است‌که‌(با اینکه‌در جهات‌فراوانی‌متجددم‌)، بسیاری‌از علوم‌و معارف‌در قدیم‌بوده‌که‌ما امروزه‌از آن‌محرومیم‌، علومی‌وجود داشته‌که‌بشر قدیم‌ازش‌خبر داشت‌و ما از آن‌بی‌خبریم‌.

این‌علوم‌، علوم‌انسان‌شناختی‌بوده‌اند. وقتی‌بشر قدیم‌می‌گفت‌این‌دندان‌که‌درد می‌کند زیر زانوی‌پای‌چپت‌را اگر به‌اندازه‌۲۰ درجه‌بچرخانند خوب‌می‌شود، معنایش‌این‌است‌که‌او چیزهایی‌می‌دانسته‌که‌ما امروز نمی‌دانیم‌و می‌گوییم‌اصلا چه‌ربطی‌دارد. یا مثلا طب‌سوزنی‌می‌گوید چهارهزار چاک‌راه‌در بدنتان‌وجود دارد که‌این‌چهار هزار چاکراه‌را مثل‌کف‌دست‌می‌شناسند و مثلا اگراز اضافه‌وزن‌شکوه‌کنید او دو قسمت‌از بدن‌(کف‌پا و زیر یکی‌از ناخنهای‌انگشت‌) را یک‌فشاری‌می‌دهد و شما در عرض‌سه‌روز ۵ کیلو کم‌می‌کنید. این‌چیز کمی‌نیست‌. علومی‌بوده‌است‌که‌در این‌جهت‌وجود داشته‌است‌.

نقل از مجله اخبار دین شماره ۱۳

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: