تاملاتی پیرامون جوابیه ی آقای محمد مجتهد شبستری و شرح نقد او بر آیت الله منتظری

 محمدرضا اسدی: باسمه تعالی. جناب حجه الاسلام والمسلمین استاد محمّد مجتهد شبستری، در نقدی که در مقالۀ ۱۴ قرائت نبوی بر شیخنا الأستاذ آیت الله العظمی منتظری(ره) نموده‌اند، به طور استعجاب فرموده‌اند: “آیت الله منتظری در مباحث فلسفی با تأکید فراوان نظریۀ متافیزیکی زبان و علم قدما را پذیرفته‌اند ولی(از طرف دیگر) در مقام فقاهت به مباحث الفاظ منطقی علم…

 محمدرضا اسدی: باسمه تعالی. جناب حجه الاسلام والمسلمین استاد محمّد مجتهد شبستری، در نقدی که در مقالۀ ۱۴ قرائت نبوی بر شیخنا الأستاذ آیت الله العظمی منتظری(ره) نموده‌اند، به طور استعجاب فرموده‌اند:

“آیت الله منتظری در مباحث فلسفی با تأکید فراوان نظریۀ متافیزیکی زبان و علم قدما را پذیرفته‌اند ولی(از طرف دیگر) در مقام فقاهت به مباحث الفاظ منطقی علم اصول استناد کرده اند…. فقیهان با تکیه بر مباحث الفاظ در برابر یکدیگر به استظهار عقلانی، عرفی، از ظواهر الفاظ و جملات که امری تجربی است احتجاج کرده و می‌کنند”.

اینجانب هم در مقام دفع تهافت پنداشته شده در روش این فقیه بزرگوار، نکاتی را عرضه داشتم.

و اما آن‌چه در ذیل عرایضم آمده بود که گفتم: “اما جنبۀ بشری بودن قرآن و به زبان انسان بودن آن و حکایت‌گری‌اش از عالم انسان که استاد شبستری بر آن تأکید فرموده‌اند، هیچ منافاتی با الهی بودن آن ندارد”. این بخش مربوط به مورد نقدی که جناب شبستری بر آیت الله منتظری وارد کرده‌اند نیست، بلکه ناظر به دیگر سخنان ایشان است که استطراداً و برای اشاره به این که پاسخ بخشی از فرمایشات ایشان در کتاب “سفیر حق و صفیر وحی” داده شده آورده شده است، مع‌الاسف این بخش توسط برخی از سایت‌ها گزینش شده و عنوان مقاله گرفته و ذهن را از مرکز نقد دور کرده است. هر چند چنانکه پس از این بازگو می‌شود آن بخش، بیگانه با نقد استاد شبستری هم نیست.

در هر صورت، جناب آقای شبستری( دام عزه ) پس از نقدی که این حقیر بر نقد ایشان بر آیت الله منتظری(ره) نگاشتم، در مقام دفاع از فرمایش خودشان به شرح نقد خود بر آیت الله منتظری پرداخته‌اند. قبل از این که عین شرح نقد ایشان نقل شده و مورد بررسی قرار گیرد بخشی از سخنانشان که در مقالۀ ۳ و ۴، از سلسله مقالات قرائت نبوی آمده است، جهت توضیح بیشتر مرادشان نقل می‌گردد.

ایشان در مقالۀ ۴، پس از این که عباراتی را از محقق لاهیجی در کیفیت نزول جبرئیل و القای وحی بر پیامبر (ص) به طریقه و نظریۀ حکما نقل نموده اند، فرموده اند:

“با اندک دقتی آشکار می شود که این نظریه هم می گوید آگاهی و اراده و معارف و خصائص انسانی انتسابی پیامبر هیچگونه مداخله‌ای در شکل گیری متن قرآن ندارد. عین این متن با همۀ کلمات و جملات و اشکال آن با تنزّل از عالم عقل و سپس از عالم مثال در سامعۀ نبی، مسموع شده و یا به وسیلۀ فرشته برای او خوانده شده و او هم برای دیگران خوانده است. پیدایش این متن یک پیدایش “تمثلی” است و زبان آن هم زبان تمثلی. پیامبر، اول معانی را با “علم حضوری” مشاهده کرده و سپس آن معانی به صورت کلمات و جملات متمثل شده و علم “حصولی” او را پدید آورده است. بر خلاف عالم انسان‌های عادی که آن‌ها از الفاظ و جملات به معانی می رسند. بنابر این نظریه، آن چه در مراتب وجودی نبی اتفاق می افتد و کلام خدا نامیده می شود، با آن چه در جهان انسان از کلام و پیدایش کلام و فهم کلام تجربه می کنیم به کلی متفاوت است و آن واقعیت به کلی از جنس دیگر است. در این جا فرض می کنیم این نظریه با موازین فلسفۀ اسلامی و در داخل این سیستم فلسفی معقول و قابل دفاع می باشد، اما مطلب با این فرض خاتمه نمی یابد. یک پرسش اساسی در برابر این نظریه قد علم می کند و آن این است که چنین کلامی و چنین زبانی که کلام و زبان”تمثلی” نامیده می شود و به کلی خارج از قلمرو اراده و آگاهی و معارف اکتسابی و خصائل انسانی پیامبر است و هیچگونه سنخیّت با آن چه ما انسان‌ها کلام مفهوم و معنا دار مراد می کنیم ندارد، از سوی عامّۀ مخاطبان پیامبر چگونه می تواند فهمیده شود؟ چگونه می تواند مفهوم همگان گردد. … حال اگر پیامبر وقتی آیات قرآن را برای مخاطبان می خواند با آگاهی و ارادۀ خود از نشانه‌ها و سمبل‌های قراردادی و توافقی زبان عربی در بطن و متن زندگی اجتماعی تاریخی استفاده نمی کند و آن‌ها را بکار نمی گیرد و فقط آن چه برایش متمثل می شود عیناً برای دیگران می خواند، دیگران این “خوانده شده به وسیلۀ او” را چگونه می فهمند؟ متنی که الفاظ و جملات آن به وسیلۀ انسان به عنوان نشانه‌های زبان عربی بکار گرفته نشده، چگونه قابل فهمیده شدن از سوی دیگران است؟ نشانه‌های زبان انسانی در صورتی نشانه می شوند و معانی پدید می آورند که در یک جهان “بین الأذهانی” انسانی از سوی انسان به عنوان نشانه بکار برده شوند (اشکال و قیافه آن‌ها خود به خود هیچ دلالتی ندارند) اگر چنین واقعه‌ای دربارۀ متن قرآن اتفاق نمی افتد پس کلمات و جملات قرآن نمی توانند نشانه هائی از زبان انسانی باشند و معنائی پدید آورند، آن طور که در تکلم انسان‌های عادی معنا پدید می آید.”

در مقالۀ ۳، نیز پس از ذکر سطوح و مراتب طولی و مختلف فهم، گفته‌اند:

” اگر از ما بپرسند منظور شما از معنادهی کلام چیست؟ می گوییم: آن چه در سطوح و مراتب مختلف فهم کلام پدیدار می شود، همان معنادهی کلام است. تحقق فهمیده شدن و تحقق معنا یک پرونده بیش نیست. … کلام معنادار آن طور که ما انسان‌ها می توانیم تصور کنیم، همان چیزی است که در عالم انسان‌ها به وسیلۀ انسان‌ها و در باطن و متن زندگی اجتماعی تاریخی انسان‌ها پدید می آید و نه هیچ چیز دیگر. حال اگر کسانی چنین فرض کنند که واقعیت دیگری وجود دارد که نه در عالم انسان‌ها و به وسیلۀ انسان ها، بلکه در عالم دیگری به وجود می آید (مثلاً ” خلق ” می شود ) و معنا می دهد باید توجّه کنند معنادهی آن واقعیت هر چه هست از جنس معنادهی کلام که تاکنون توضیح داده ایم نمی تواند باشد، چون این جنس فقط در عالم بین الأذهانی انسان‌ها ممکن است شکل بگیرد. وقتی آن معنادهی از این جنس نباشد دیگر نمی توان گفت جملاتی معنادار ( به آن معنا که ما از معناداری جملات می فهمیم ) در عالمی دیگر ( غیر انسانی ) به گونه‌ای اداء شده و به وسیلۀ پیامبر به عالم انسان منتقل شده است. تصور وجود یافتن چنین جملاتی معنادار در عالمی غیر از عالم انسان و جز به وسیله گویندۀ انسانی ممکن نیست. … وقتی بپذیریم وجود یافتن جملات موجود در قرآن به عنوان کلام معنادار برای ما انسان‌ها در عالمی غیر از عالم انسان و به وسیلۀ غیر انسان قابل تصور نیست، نمی توانیم مدعی شویم پیامبر اسلام چنان جملات معناداری را از عالم دیگر به عالم بین الأذهانی انسان‌ها منتقل کرده و گفته همین‌ها عیناً کلام معنادار خدا است و کلام من نیست. اگر شبهه را قویّ بگیریم و بگوئیم پیامبر چنان ادعائی کرده است، می پرسیم فایدۀ یک ادعای غیر قابل قبول و غیر قابل فهم چیست؟ مگر پیامبر نمی خواست با این کلام مردم را به خدا دعوت کند؟ مخاطبان او با کدام پیش فرض می توانستند چنین کلامی را بفهمند؟ ظاهراً راهی جز این نیست که بگوئیم این جملات معنادار در همین عالم انسان و به وسیلۀ انسان به وجود آمده است “.

اما شرحی که جناب آقای شبستری در مقاله‌ای دیگر به طور مُجزّی بر نقد خود بر آیت الله منتظری نگاشته اند، به این قرار است:

“۱. آیت الله منتظری در رسالۀ ” سفیر حق و صفیر وحی ” با تقریر مبانی متافیزیکی خودشان، درباره متن قرآن همان را گفته اند که پیشتر، فیلسوفان مسلمان گفته اند. آن گفته این است که متن قرآن کلام تمثلی است( شرح معنای کلام تمثلی و نقد آن را در مقاله ۴ قرائت نبوی آورده ام).

۲. کلام تمثلی با پیدایش یک سلسله حوادث و علل قابل تجربه، برای همکاران در زندگی تاریخی اجتماعی به وجود نمی آید و هویت بین الاذهانی ندارد. کلام تمثلی در سامعۀ نبی پدید می آید و فقط برای او مسموع می گردد.

۳. کلام تمثلی را نمی توان با استفاده از روش‌های فهم کلام هائی که در جامعه و تاریخ پدید می آیند و بین الاذهانی هستند فهمید چون آن روش‌های فهم، تنها در کلام بین الاذهانی تاریخی- اجتماعی کاربرد دارند.

۴. آقای منتظری از طرفی در رساله ” سفیر حق و صفیر وحی “، متن قرآن را کلام تمثلی به شمار می آورند و از طرف دیگر در مقام فقاهت با استفاده از روش‌های مخصوص به فهم کلام‌های بین الاذهانی، در مقام فهم کلام تمثلی قرآنی بر می آیند.

۵. این دو رفتار علمی با یکدیگر سازگار نیستند. ”

ملاحظه‌ای که در تعقیب سخنان جناب آقای شبستری داریم، اینکه:

بر اساس مبانی متافیزیکی و شواهد نقلی، فیلسوفان و عارفان مسلمان چند نکته را پذیرفته اند:

۱- خداوند هستی و کمال مطلق است، و بنابراین او بیشتر و بهتر از همگان و از جمله از پیامبرش (ص) به ریخت و قوارۀ ذهن انسان‌ها و زندگی تاریخی، اجتماعی و تطور فکر و قواعد زبان و نشان‌های زبانی و غیر زبانی و شرائط و مراتب فهم و تفسیر و همۀ امور بین الاذهانی آن‌ها وقوف و آگاهی کامل دارد.

۲- قرآن به هدف راهنمائی همین انسان‌ها از متن هستی مطلق حق تعالی، تعیّن و تنزّل یافته و مراحل قوس نزول و تنزیل را طی کرده و در آخرین مراحل نیز به ” لسان قوم ” با کشف صوری در قالب الفاظ مثالی ( کلام تمثلی ) بر قوۀ خیال پیامبر (ص) تنزل نموده و سپس در قالب الفاظ کنونی مادّی مسموع و مقروّ با ارادۀ پیامبر نه بی‌اراده مانند ضبط صوت و بلندگو، به مردم ابلاغ گردیده و در دسترس آنان قرار گرفته است.

۳- و این قرآن مادّی مسموع و مقروّ ابلاغ شده، به حسب قالب و شکل الفاظ، همان قرآن مثالی و کلام تمثلی است و هر دو، معنا دارند و تنها تفاوتی که بین آن دو هست مثالی بودن یکی و مادی بودن دیگری است، قرآن مثالی و کلام تمثلی با سامعۀ مثالی پیامبر به وجودی مثالی شنیده شده یا با چشم مثالی او به چنان وجودی دیده شده است و برای دیگران قابل شنیده شدن یا دیده شدن و معنادهی نیست، ولی قرآن مادی مسموع و مقروّ با زبان مادی خوانده شده و با سامعۀ مادی هم شنیده می شود و یا با قلم مادی نوشته شده و با چشم مادّی نیز دیده می شود.

۴- هر کلامی، مثالی یا مادّی، به هر زبانی، عربی یا غیر عربی، در رتبه‌ای سابق بر آشکار شدنش، معنایی دارد که آن کلام به هدف حکایت از آن معنا ابراز می شود، البته “معنادهی” و “مفهوم شدن” کلام، که از اوصاف کلام است بدون کلام متصور نیست و در رتبه‌ای متأخر از کلام تحقق می یابد.

۵- هر کلامی، اعم از قرآن و غیر قرآن (الهی یا غیر الهی) و اعم از کلام تمثلی و کلام مادّی، آن گاه که به جهت تفهیم و افاده معنایی به انسان، در قالب جملات انسانی در می آید کلامی بین الاذهانی شده و طبعاً پس از عرضه بر انسان با روش‌های مخصوص به فهم کلام‌های بین الاذهانی فهمیده می شود، و کلام تمثلی همانند کلام مادی حقیقت و هویتی بین الاذهانی دارد؛ زیرا معنای تمثل، بروز و ظهور در قالب مثالی است که همان قالب مادّی منتها بدون ماده است، پس کلام تمثلی هم همان کلام مادّی مسموع و مقروّ بین الاذهانی است، منتها چون مادی نیست مسموع و مقروّ دیگران نیست.

۶- از زمان بعثت پیامبر اسلام (ص) تاکنون، عموم اندیشمندان و تودۀ مردم مسلمان، قرآن و الفاظ آن را از خدا دانسته و بر این بوده اند که خداوند به زبان خودشان( زبان انسانی ) با آن‌ها سخن گفته است، و از این رو با همان روش‌های مخصوص به فهم کلام‌های بین الاذهانی خود، آن را فهمیده و تفسیر کرده‌اند. و حتی غیر مسلمانان نیز قرآن را به عنوان کلامی که گویش بشری دارد، ولی از سوی شخص مدّعی نبوت (پیامبر اسلام «ص») به خداوند اسناد داده شده است فهمیده و می فهمند، چنانکه مسلمانان قبل از اسلام آوردن آن را بر این پایه فهمیده اند، و از این رو فهم قرآن، فهمی همگانی و مشترک بین مؤمن و غیر مؤمن است، و به عبارتی دیگر: فهم قرآن، فهم کلام منسوب به خداست منتها مؤمن اسناد واقعی آن به خدا را پذیرفته، ولی غیر مؤمن آن اسناد را نپذیرفته است.

حال با توجّه به نکات مزبور، اگر خداوند که به تار و پود هستی و از جمله ذهن انسان و امور بین الاذهانی انسان‌ها و چگونگی فهم و تفسیر آنان آگاهی کامل دارد، قرآن را به هدف هدایت انسان‌ها از بطنان هستی مطلق خود تنزیل داده و در قالب کلام مثالی و تمثلی در آورده و سپس همان کلام تمثلی را در قالب کلام مادّی توسط پیامبر به انسان‌ها ابلاغ کند، و انسان‌ها هم کلام ابلاغ شده توسط پیامبر را کلام منسوب به خدا به زبان خودشان بدانند و بدانند که خداوند به همه چیز و از جمله ذهنیات و امور بین الاذهانی و چگونگی فهم و تفسیر آن‌ها وقوف کامل دارد، در این صورت آیا باز می توان ادعا کرد که آنان نمی توانند قرآن را بفهمند؟!

آن‌ها از آغاز نزول قرآن تاکنون هم بر اساس همین پیش فرض‌ها به صدد فهم و تفسیر قرآن برآمده اند.

مولوی که مثنوی وی از ذخایر معارف اسلامی است و برخی از اکابر فلسفه آن را تفسیر انفسی قرآن دانسته‌اند، می‌گوید:

مطلق آن آوازها از شه بود

گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو
(دفتر اول)

گرچه قرآن از لب پیغمبر است

هر که گوید حق نگفت، او کافر است
( دفتر چهارم )

او با این که قرآن را کلام خدا که صادر از دهان پیامبر (ص) است می داند، در جای جای سخنانش به فهم و تفسیر و تأویل آن می پردازد. این روش عامّۀ مسلمانان اعم از عالم و عامی بوده است، و چنانچه آن‌ها در فهم و تفسیر آیه‌ای در مانده اند، آن را از متشابهاتی دانسته اند که خود قرآن بر اصل وجودشان تصریح کرده است، متشابهاتی که اگر فرضاً قرآن کلام پیامبر (ص) هم بود باز امکان وجود می داشت، چنانکه در کلام هر گویندۀ انسانی دیگر هم ممکن است جمله متشابه وجود داشته باشد، و طریقۀ عقل و عقلائی هم فهم و تفسیر متشابهات با محکمات است.

بنابراین اگر بر پایه مبانی متافیزیکی که در کتاب ” سفیر حق و صفیر وحی” نیز به آن اشاره شده است، قرآن را کلام تمثلی بدانیم و از طرفی هم در مقام فهم آن از روش‌های مخصوص به کلام‌های بین الاذهانی استفاده کنیم، هیچ ناسازگاری در رفتار مرتکب نشده ایم؛ زیرا همان کلام تمثلی اساساً هویتی بین الاذهانی دارد.
اما این که جناب آقای شبستری در مقالۀ ۴ قرائت نبوی، پس از ذکر نظریه و طریقۀ حکما، و این که قرآن در نگاه آنان کلام تمثلی است، فرموده‌اند:

” ( طبق نظر حکما )این متن ( قرآن) یک پیدایش ” تمثلی ” است و زبان آن هم زبان تمثلی، پیامبر، اول، معانی را با ” علم حضوری ” مشاهده کرده و سپس آن معانی به صورت کلمات و جملات متمثل شده و علم ” حصولی ” او را پدید آورده است، بر خلاف عالم انسان‌های عادی، که آن‌ها از الفاظ و جملات به معانی می رسند “.

این فرمایش ایشان مبهم است؛ زیرا در تنزّل معانی و تمثل آن‌ها در قالب الفاظ مثالی و سپس در قالب الفاظ مادی، هیچ فرقی بین پیامبر و انسان‌های عادی نیست، در هر دو، سیر، سیر نزولی است، آری اگر انسان بخواهد به معنائی که در ذهن و باطن شخص دیگری است از طریق قالب الفاظ راه یابد، باید اولاً الفاظ حاکی از آن معنا را بشنود و سپس از حجاب لفظ به معنای مستور برسد.

بنابراین هر گوینده‌ای چه پیامبر و چه غیر از او، قبل از این که به سخن در آید و الفاظ مادی مسموع یا مقروّ را به دیگران عرضه کند، کلام او در قوۀ خیالش وجودی مثالی داشته و آن کلام مثالی برای دیگران قابل دسترسی و فهم نیست و پس از تکلم برای دیگران همان کلام مثالی که مادی شده است قابل برداشت و فهم و تفسیر است، کلام مثالی چه کلام الهی باشد، چه کلام انسانی.

و اما این که جناب شبستری در مقالۀ ۴ قرائت نبوی فرموده اند:

” آن چه در مراتب وجودی نبی اتفاق می افتد و کلام خدا نامیده می شود، با آن چه در جهان انسان از کلام و پیدایش کلام و فهم کلام تجربه می کنیم به کلی متفاوت است و آن واقعیت به کلی از جنس دیگر است “.

خلط دو جهت است:

۱- این که کلام ” از چه سطح و افقی ” نازل می شود، و ۲- این که ” در چه سطح و افقی ” فرود می آید. بنابر مبانی متافیزیکی از جهت دوم هیچ فرقی بین کلام نازل از خدا و کلام پدیدار شده در جهان انسان نیست، از این رو هر دو کلام، اولاً در سطح وجود مثالی در قالب مثالی و سپس در سطح و قالب مادی در قالب الفاظ مادی در می آیند، و بالاخره هر دو در فرودگاه ذهن انسانی فرو می نشینند. آری از جهت اول، کلام خدا از مقام إله و مقامی فراتر از عقل انسانی فرود آمده است و رنگ الهی دارد، ولی کلام پدیدار شده در جهان انسانی اگر معقول باشد از مجرای عقل او و اگر کلامی موهوم باشد از مجرای واهمۀ او بروز کرده است و لعاب انسانی دارد، هر چند وجوداً همگی “من عندالله” است.

خلاصه: کلام تمثلی گرچه به حسب سرآغاز و مبدأ خود ” با یک سلسله حوادث و علل قابل تجربه برای همکاران در زندگی تاریخی اجتماعی به وجود نمی آید ” ولی به حسب سرانجام و منتهایش در قالب جملات و کلام بین الاذهانی موجود می شود، و نزول و انزال و تنزیل قرآن، که در قرآن و متون دینی به کثرت از آن نام برده شده است معنایی جز این ندارد؛ و قرآن چون از مقامی برتر و فراتر نازل شده و قوس نزول را طی کرده است، قوس صعود و اُول و تأویل دارد.

و چنانچه پیامبر (ص) عین آن الفاظی را که برایش تمثل یافته است، برای دیگران نمی خواند، بلکه الفاظ قرآن از خود او می بود در این صورت ارتباط آن الفاظ و مفاد آن‌ها با مراتب پیشین وحی و اسناد آن به خداوند وجه محصلی نداشت و تأویل قرآن به لایه‌های تو در تو تصویر درستی پیدا نمی کرد. لازمۀ نظر آقای شبستری این است که قرآنی که به هدف هدایت انسان‌ها آمده است و بیش از چهارده قرن در بین عموم عالمان و مردم مسلمان به عنوان کلام خدا از پیامبر شنیده و تلقی به قبول شده است، تاکنون برای آنان فهمیده نشده باشد و از این پس هم اگر کسی بخواهد قرآن را بفهمد، باید آن را کلام پیامبر (ص) بداند تا بتواند آن را بفهمد!

شواهدی نقلی:
و براستی اگر قرآن خوانده شده از زبان پیامبر، همان کلام خدا و قرآن تمثلی نباشد آیه‌ای مثل: “…آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا…” (نساء/ ۴۷)، چه معنائی دارد؟

ایمان مطلوب در این آیه، ایمان به آن چیزی است که برای مخاطبان نازل شده است و آن قرآن مادّی و مقروّ و مسموع است و چنانچه قرآن مقروّ و مسموع، همان کلام تمثل یافته خداوند نباشد، تنزیل اسناد داده شده به مبادی عالی و خداوند در “ما نزّلنا” چه مفهومی دارد؟. و روشن تر از آن، آیاتی که صریحاً قرآن مقروّ و مسموع را ” کتاب الله ” و ” کلام الله ” شمرده است، مانند: ” إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ … ” ( فاطر/ ۲۹)، و ” … وَ قَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ… ” ( بقره/۷۵)، و “وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ… ” ( توبه/ ۶). و یا آیۀ ” … وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ. …” ( انعام/ ۱۹)، که قرآن مقروّ و مسموع را همان قرآن وحی شده از سوی حق تعالی بر شمرده است، و یا آیۀ “…لِتَتْلُوَ عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ…” (رعد/ ۳۰)، که قرآنی را که برای مردم تلاوت می شود که همان قرآن مادی مسموع و مقروّ است، همان قرآن مجرّد از ماده و وحی شده بر پیامبر (ص) برشمرده و بین آن‌ها هوهویت و اتحاد برقرار دانسته است.
و همین طور آیاتی که به گونه‌ای قرآن را به خداوند نسبت داده اند، مثل: (آیات ۸۹ و۱۰۱ و ۱۲۱ و ۱۷۴ و ۲۳۱/ بقره) و (آل عمران ۲۳) و (کهف/۲۷) و همچنین آیاتی که مبدأ نزول قرآن را خداوند و مبادی عالیه و منتهای آن را عموم مردم دانسته است، که ظهور قوی دارد که همین قرآن مقروّ و مسموع و در دسترس انسان‌ها از افق اعلای هستی خداوند و مبادی پیشین نازل شده و تا ذهن و نفس آنان امتداد پیدا کرده است، مثل “…وَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ…” (مائده ۶۸) و “لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ” (انبیاء/۱۰)، و آیاتی دیگر که در این باب آمده است. و در بخش پایانی، دو پاسخی هم که در کتاب “سفیر حق و صفیر وحی” آمده است، به برخی از آن‌ها و جمله‌ای از احادیث مربوطه به عنوان شواهد نقلی استناد شده است.

با این حال، تعجب است که جناب آقای شبستری، در آغاز مقالۀ ۱۴ قرائت نبوی آورده اند:

” آیا پیامبر اسلام ادعا کرده جمله هائی را به زبان انسانی از سوی خدا دریافت می کند و آن‌ها را برای دیگران بازگو می کند و آیات قرآن، همان بازگو شده‌ها است؟ مشهور در میان مسلمانان این است که پیامبر، خود چنین ادعائی داشته، اما این اعتقاد مشهور، نه مورد اجماع علمای اسلام است و نه با شواهد تاریخی دلایل معتبری برای آن اقامه شده است، در متن قرآن هم آیه‌ای وجود ندارد که با صراحت بر این اعتقاد مشهور دلالت کند “.

صراحت برخی و ظهور برخی دیگر از آیات ذکرشده اگر مورد انکار واقع شود، دیگر معلوم نیست چه کلامی صریح یا ظاهر است و از این پس باید در معنای “صریح” و “ظاهر” هم تردید و تجدید نظر کرد. و مخالفت فرد یا افرادی معدود در اجماع یاد شده خللی وارد نمی کند، البته این اجماع مدرکی است و خودش به خودی خود مستند و دلیل نیست ولی مدرک آن آیات و روایات موجود و قرائن اطمینان آور است.

و بالجمله: چنانچه با مبانی متافیزیکی بپذیریم که:۱- کلام تمثلی یقیناً همان کلام مادی مقروّ و مسموع است، ۲- و یا کلام تمثلی می تواند همان کلام مادی مقروّ و مسموع باشد و هیچ محذور عقلی ندارد، در این صورت ظاهراً مشکل هرمنوتیکی در فهم قرآن، نسبت به مؤمنان و غیر مؤمنان، برطرف می گردد؛ زیرا آن چه در تحقق فهم لازم است این است که گویندۀ کلام، موجودی دارای شعور و اراده و آگاه به ذهنیت و زبان مخاطب و به صدد تفهیم مطلبی به انسان باشد، اعم از این که گوینده انسان یا موجودی دیگر باشد، پس در این صورت فهم همگانی و مشترک قرآن که کلامی منسوب به خداست امکان می یابد.

و به راستی، طبق نگاه هرمنوتیکی مورد نظر جناب آقای شبستری، اگر فهمیدن کلام توسط انسان، مشروط به انسان بودن گویندۀ آن باشد، چرا فهماندن کلام توسط انسان، مشروط به انسان بودن شنوندۀ آن نباشد؟ و چگونه می توان این دو امر را حکماً از یکدیگر تفکیک و جدا کرد؟ و بر فرض تفکیک این دو، عبادت و راز و نیاز و طلب حاجت انسان‌ها با زبان قال، در پیشگاه خداوند چگونه برای خداوند مفهوم می گردد؟ و چگونه ” مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ (ق/۱۸)، که ناظر به ضبط و فهم تمام گفته‌های انسان توسط مبادی عالیه و حضرت حق تعالی است، تبیین می شود؟. و اگر با فرض انسان بودن گوینده، انسان بودن شنونده لازم نیست، “…إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ…” (مائده/۱۱۶)، با فرض انسان بودن شنونده نیز، انسان بودن گوینده لازم نیست، “…یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللَّهِ…” (بقره/۷۵)، و آن چه لازم است گویش در قالبی آشنا با محتوایی قابل درک نزد طرفین است، و این امر بین خدا و انسان نیز تحقق پذیر است. و این که خداوند موجودی فوق تاریخی و گفتار و متن موجودی تاریخی باشد، مانع از فهمیدن و فهماندن گفتار و متن نیست؛ زیرا خداوند هر چند مافوق تاریخ است، ولی این معنایش غیر تاریخی بودن او نیست؛ چون او به لحاظ نامتناهی بودن، محیط بر تاریخ و آشنای به تاریخ و موجودات زاییده در بستر تاریخ و زمین و زمان و توانای بر القای ما فی الضمیر و ابراز کلام خود در متن آن هاست، و فهم و تفسیر آن هم در متن و بطن زندگی تاریخی، فرهنگی، اجتماعی انسان‌ها اتفاق می افتد و با پیرامون و زمینۀ خود تعامل و تناظر دارد، و از این رو فرمایش جناب آقای شبستری که: “چگونه ممکن است یک متن موجود در تاریخ را به یک ماتن فوق تاریخ نسبت داد و در عین حال مقدمات تجری فهمیدن و تفسیر عقلانی را حفظ کرد؟” (قرائت نبوی ۱۱) استبعادی مستبعد است. و همچنین گفتۀ ایشان که: “تفسیر قرآن به مثابۀ سخن گفتن پیامبر، تفسیر یک متن تاریخی است که در بطن و متن زندگی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی انسان‌ها اتفاق افتاده و با پیرامون و زمینۀ خود صد در صد تعامل و تناظر دارد. از چنان پدیده‌ای می توان تفسیرهای کاملاً متفاوت به عمل آورد و اعتبار و یا بی‌اعتباری چنان تفسیری را به صورت بین الاذهانی با دیگران در میان گذاشت. اما در تفسیر متن قرآن به مثابۀ عین سخن خدا ارتباط دیالکتیکی آن سخن با واقعیات تاریخی، فرهنگی و اجتماعی که روند فهمیدن عقلانی همگانی به آن موقوف است، به علت فقدان گوینده قابل تصور نمی شود و فهم و تفسیر قرآن مسألۀ تعبدی و غیرعقلانی می گردد که هیچ معیاری برای تشخیص صحت و سقم آن در دست نیست و عده‌ای متولی فهم و تفسیر قرآن خواهند بود که دیگران باید با تعبد، فهم و تفسیر آنان را بپذیرند” (قرائت نبوی ۸) گفتاری نا تمام است. والسّلام.

*احمدرضا اسدی عضو هیأت استفتاء آیت الله العظمی منتظری(ره)   است.

منبع: جرس

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: