تفکر نقدی – ۱۲
مصطفی ملکیان:
۲-تعریفهای مفهومی (intensional): عبارت است از مجموعهی اوصاف (خواص) و فقط مجموعهی اوصافی که در اطلاق لفظ بر شیءای مدخلیت دارند. این با مفهوم اندکی تفاوت میکند ولی خیلی قریباند. این تعریف یعنی تعریفی که از راه مجموعه اوصاف صورت بگیرد. البته اینکه میگوییم «مجموعه اوصاف و فقط مجموعه اوصاف» برای این است که یک وقتی چیز بیشتری نیاوریم تا اضیق کنیم. گاهی میشود بهه جای «و فقط اگر» بگویند «مجموعه اوصافی که اجازهی اطلاق صحیح لفظ را بر شیء میدهند» در این صورت، در تعریف، «و فقط اگر» را حذف میکنند.
تعاریف مفهومی بر پنج قسم قابل تقسیماند:
۱-۲ تعریف معجمی lexical: تعریفی است که معمولاً لغتنویسان به کار میبرند در مقابل یک لغت ۴ تا ۵ تا وصف میآورند. تعاریف معجمی اولاً نباید اعم و خاص باشد و به تعبیری باید جامع و مانع باشد. مثلاً اگر در فرهنگ لغتی در مقابلِ «کارد» بنویسند «ابزاری برای بریدن» شامل قیچی هم میشود، پس باید برای بیرون بردن قیچی یک قیدی بزنند و از آن طرف اگر میز را جوری تعریف کنید که «چهار پایه داشتن» در آن بیاید (با اینکه میز را اگر سه پایه هم داشته باشد میتوان اطلاق نام میز کرد) تعریف به اخص است و بنابراین اگر تعریف اعم باشد یا اخص، به وضوح معلوم است که نادرست است.
ثانیاً، تعریف نباید در فرهنگ لغت دوری باشد. یکی از کارهایی که امروزه روی فرهنگ لغت میشود این است که تمام تعاریف یک یک بررسی میشود که یک وقتی دوری نباشد. چند سال پیش، بر آکسفورد کسی یک اشکالی گرفته بود و خیلی هم سر و صدا کرد. فرهنگ آکسفورد وقتی میخواسته چریدن (grazing) را تعریف بکند گفته بود: چریدن یعنی خوردنِ علفِ در حال رشد. یعنی اگر علف را چیدید و بردید در اصطبلی و حیوان خورد نمیشود گفت آن چریدن است. بنابراین، در تعریف چریدن از علف (grass) استفاده شده بود. بعد در مادهی grass گفته بود یعنی گیاه رویندهای که حیوان آن را میچرد، که در تعریف علف هم از grazing استفاده شده، … دوری بودن دو جور است. یک جورش را فرهنگهای خوب متوجه هستند که از آن استفاده نکنند. مثلاً «تمام وقت» را بخواهند تعریف کنند بگویند کسی که تمام وقت خود را مصروف کاری میکند. و این معمولاً در تعریف به کار نمیرود. اما در نوع دومش این گونه است که در یک مدخلی یک مدخل دیگر به کار برود و بعد در آن مدخل دیگر باز از این مدخل استفاده شود. این مشکل دوری معمولاً در فرهنگهای یک زبانه به کار میرود و فرهنگ دهخدا از این لحاظ خیلی اشکال دارد.
۲-۲ تعاریف تصریحی stipulative: عموماً وقتی مورد استعمال پیدا میکنند که یا پدیدهی جدید کشف شود یا اختراع بشود. یعنی باید تصریح کرد که از این به بعد، این لفظ را ما به این معنی به کار میبریم. و به تعبیری stipulative یعنی دارای وضع تعیینی. در باب کشف و اختراع البته یک فرقی بین این دو وجود دارد. اگر یک چیزی کشف شد، مثلاً بیماری ایدز، این الان دیگر تعریف تصریحی دارد؛ یعنی از وقتی که کشف شد گفتهاند یک چیزی کشف کردهایم با این ویژگیها و بعد از این وقتی گفتیم ایدز مرادمان بیماری است با این خصائص. به تعبیر دیگری آنی که کاشف است وقتی یک لغتی را خودش وضع میکند، چون این لغت سابقه نداشته باید بگوید بعد از این این لغت برای مکشوفهی من است. در اختراعات هم همین جور است. مثلاً اولین بار کسی که صندلی را اختراع کرد گفت از این به بعد وقتی گفتیم صندلی مرادمان چیزی است دارای این اوصاف، منتهی فرق کشف و اختراع در این ناحیه است که در اختراع الفاظی که دلالت میکنند بر اشیاء مخترَع معمولاً تعریفهای تصریحیشان کارکردی است. functional است. یعنی با توجه به کاری که از شیء میآید. این برای چیست؟ نیازهایی که ما انسانها داریم یک سلسلهاش به خاطر مجموعه ساختار جسمانی و نفسانی ماست. اگر مجموعه ساختار جسمانی و نفسانی خودمان را کاراکتر بنامیم، مابسیاری از نیازهایی که داریم به خاطر این مجموعه است؛ مجموعه ساختار بدنی، روحی یا جسمانی نفسانی. مثلا نیاز ما به آب. بعضی اوقات هم نیاز ما به اشیاء به خاطر نیاز بدنی و روحی ما نیست بلکه به خاطر عرف و عادات است؛ یعنی عرف و عاداتاند که یک سلسله نیاز را در ما ایجاد میکنند. حالا، این دو تا یک وقت دست به دست هم میدهند و ما احساس میکنیم که به چیزی نیازمندیم. مثلاً احساس میکنیم که نیازمندیم به وسیلهای که وقتی روی آن مینشینیم بدن ما دو تا زاویهی قائمه بسازد. البته کسانی گفتهاند این فقط نیاز ساختار بدنی و روحی ماست و البته در این مورد بدنی، بعضی هم گفتهاند عرف و عادات هم در این جهت بیاثر نبودهاند. ولی به هر حال، وقتی بشر روزی به این نتیجه رسید که بهترین طریق نشستن چنین چیزی است و در طبیعت هر چه جستجو کرد دید چیزی که بتواند به این نحو (بدن دو تا زاویهی قائمه بسازد) روی آن بنشیند نبود، مثل آب نبود، آن وقت آمد گفت باید یک دستگاهی بسازم که وقتی رویش مینشینم بدنم چنین زاویه قائمه را بسازد. آن وقت چیزی ساخت و اسمش را گذاشت صندلی. حالا از این به بعد صندلی تعریفاش باید کارکردی باشد. یعنی وقتی تشکیک کردم که چیزی صندلی هست یا نه باید ببینم این نیاز را برآورده میکند یا نه. از این نظر تعاریف تصریحی در مورد مخترعات همه وقت به نیازها بستگی دارند و در نتیجه نمیشود یک مخترعی در تعریفش اشاره به یک نیاز نشود. و این تعاریف را تعاریف کارکردی functional مینامند. تعاریف کارکردی اخص از تعاریف تصریحی است.
تعاریف تصریحی ویژگیهایی باید داشته باشند و مهمترین آن دو چیز است:
(۱) در تعاریف کارکردی باید لفظی انتخاب کنیم که در زبان قبلاً به کار نمیرفته. یعنی اگر لغت لغتی باشد که قبلاً استعمال داشته این «ارتباط» را که فلسفهی وجودی زبان است کم میکند. ولی اگر کسی لغتی را که قبلاً استعمال میشده به کار برد اینجا باید گفته شود این لغت از این به بعد در این معنای جدید دارد استعمال میشود. ولی معمولاً بشر از لغت جدید استفاده میکند. نه اینکه یک لغت قدیم را به کار ببرد و یک معنای جدید در آن بریزد.
(۲) لغت باید افزودهی سودمندی برای زبان باشد. یعنی لغت باید جوری باشد که حالا که برای زبان استعمال میشود بدونِ آن زبان دارای یک نقصانی باشد. به تعبیر دیگر، فرضاً من هم آمدم یک صندلی درست کردم، ولی این صندلی در کارکرد هیچ فرقی با صندلی سابق نمیکند ولی در یک جهت دیگری تأثیر دارد. در اینجا، اگر بخواهم لغت جدید اضافه کنم هیچ فایدهای ندارد. در واقع، دو لغت دارند به یک معنا به یک کارکرد واحد اشاره میکنند.
این با ویژگی قبلی فرقش این است که در قبلی میگفتیم قبول داریم این چیزی که ساختهاید یک چیز جدید است ولی از لغتی که قدیماً استعمال دیگری داشته برای نامیدنش استفاده نکنید. در اینجا میگوییم از لغتی که قدیماً استفاده میشده است عدول نکنید به خاطر ساختن یک چیزی که آن چیز تفاوت ماهوی با سابق ندارد.
۳-۲ تعریفات کم کنندهی ابهام، تدقیق کننده précising: این نوع تعریف یک کلمهای را که قبلاً در زبان وجود داشته یک معنایی به آن میدهد که این معنا کاملاً نزدیک به آن معنای قبلی است، ولی یک مقداری تضییق شده. مثل سرمایه. سرمایه در فارسی و همین طور کاپیتال در انگلیسی سرمایه یعنی آن چیزی که اسباب داد و ستد من میشود و طبعاً بر ثروت من میافزاید. به این معنا اگر ده تومان داشته باشم ولی در دادوستد باشد میشود سرمایهی من. اولین بار مارکس گفت ما سرمایه را به همین معنایش میگیریم ولی یک مقدار اضیق از این؛ همین چیزی که در جریان دادوستد قرار میگیرد ولی یک مقدار کمترش را دیگر سرمایه نمیگوییم. بنابراین، وقتی میگوییم سرمایهدار آن وقت میشود گفت کسانی سرمایه دار هستند و کسانی سرمایهدار نیستند. وگرنه اگر سرمایه به آن معنای اولش بود که بود که سرمایهدار نباشد. ولی وقتی میگویی کسانی سرمایهدارند کسانی سرمایهدار نیستند به این دلیل است که این را از معنای اولش یک مقدار مضیقاش کردهایم.
این تعریف در بحثی که آدم با شخص مقابل خودش دارد سه تا مشکل ایجاد میکند.
* تهیه وتنظیم از مهدی خسروانی، وبلاگ سنجشگرانه اندیشی