تفکر نقدی – ۹
مصطفی ملکیان: تصویر دیگر از نظامسازی تصوری است که مبدعاش اسپنسر فیلسوف انگلیسی در قرن نوزدهم است. ایشان از نظامسازی فلسفی یک چیز دیگری را مراد میکرد. به تعبیر او، جهان هستی مثل یک کیک مهمانی است که علوم و فنون مختلف آن را در میان خودشان تقسیم کردهاند. یک تکه از این جهان هستی را شیمی مورد مداقه قرار میدهد، یک تکهاش را فیزیک، و یک تکهاش را روانشناسی و قس علی هذا.
گویا جهان هستی تکه تکه شده و هر تکهای سپرده شده است به یکی از علوم خاصه، و به تعبیر خود او علوم جزئی. یعنی فیزیک، شیمی، روانشناسی و قس علی هذا. این تکه تکه شدنها ضررهایی برای بشر دارد، برای اینکه جلوی این مضار گرفته شود باید کسی وجود داشته باشد که این تکهها را از نو تحویل بگیرد و بغل هم بگذارد و از نو کیک را بسازد. این بیان تمثیلی به این معنی است که شأن فیلسوف این است که در هر زمانی آخرین دستاوردهای علوم را جمع کند، یعنی عصارهی آنچه که علوم به آن قائلند را جمع کند و از این عصاره یک نظام تلفیقی ایجاد کند.
این نظامسازی با آن نظامسازی الی ما شاء الله تفاوت دارد؛ یکی از تفاوتهایش این است که این نظامسازی کارش هیچ وقت تمامی ندارد، چون در هر عصری از نو باید دید آخرین دستاوردهای علوم خاصه چیست. خود اسپنسر فلسفه خودش را به این معنی فلسفهی ترکیبی میدانست و خودش چنین نظامی را درست کرد. اگر در کتابهای فلسفه به تعبیر synthetic philosophy برخورد کردید مراد نظام فلسفی اسپنسر است.
البته اعتقاد خود او این بود که این نظام فلسفی زمان به زمان باید تجدید شود. چون ایشان بر اساس دریافتهای قرن ۱۹ از علوم یک نظامی را تنظیم کرده بود در حالی که طبعاً هر یک از علوم آناً فاناً رشد میکند و دگرگون میشود و باید آن دگرگونیها هم ملحوظ قرار بگیرد.
ایشان میگفت اگر کسی در صدد بر آید چنین نظامی بسازد یک چیز دیگر هم معلوم میشود و آن اینکه یک سلسله اصول مشترک در جهان است که در قلمرو فیزیک حاکم است،در قلمرو شیمی هم حاکم است، در قلمرو زیستشناسی هم حاکم است. و میگفت از این راه باید رسید به یک سلسله اصولی که بر جهان حاکم است. بنابراین فرق این دو نظامسازی این است که آن نظامسازی قبلی اصولش پیشینی بود اما این اصولش پسینی است؛ یعنی با مداقه در علوم و معارف بشری رسیده به اینجا که چنین اصولی هست. البته ایشان بعضی از این اصول را هم میگفت که کاری به آن بحثاش ندارم.
این نظامسازی بعد از اسپنسر مورد توجه پوزیتیویستها قرار گرفت؛ پوزیتیویستهای اواخر قرن ۱۹ و اوائل قرن ۲۰. نمونهی خیلی سادهاش کتاب «فلسفهی علمی یا روش شناخت علوم» نوشتهی فلیسین شاله. ایشان چنین دیدگاهی دارد و اگر در کتابش دقت بکنید میبینید همین جور میگوید. میرود سراغ تکتکِ علوم. یک چیزهایی به نظر خودش از کلیات این علوم مطرح میکند و میگوید کلیات این علوم با هم وفاق دارند. منتهی خود نظامسازی اسپنسریاش هم حتی امروزه مورد اعتقاد نیست و مشکلاتی بر آن بار میشود؛ یعنی حملات و انتقاداتی به آن شده است.
مرحوم مطهری (رحمت الله علیه) در دو جا از این نوع نظامسازی انتقاد کرده و انتقادشان خیلی دقیق و بجا هم هست؛ یکی در کتاب نقدی بر مارکسیسم و یکی هم در جزوههای کلام جدیدشان که در دانشکدهی الهیات میفرمودند، که آن وقت ما در خدمتشان بودیم، آنجا هم انتقادهای خیلی جالب و مفصل از این نوع نظامسازی فلسفی میکردند.
ربط فلسفه با علوم دیگر در نظامسازی فلسفی نوع اول
رابطهی فلسفه با علوم دیگر میتواند به میزان مدعای فیلسوف کم و بیش شود. به یک معنی باید گفت همه علوم باید زیر این نظامفلسفی اندراج پیدا بکند چون در واقع از همه چیز میخواهد حرف بزند. یک نمونهی جالبش را دوستان در فارابی میتوانند ببینند. فارابی تا آخرین حدش جلو برده. او بر خلافِ ملاصدرا در فلسفهی سیاسی هم سخن گفته؛ در فلسفه سیاسی هم که سخن میگوید بر اساس همان مرتکزات قبلی است. حتی آنجا که بحث اختلاف حکیم و نبی را میکند، بر اساسِ همین اصول ابتدایی به اینجا میرسد که حکیم و نبی هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. حتی، حالا من دیگر نسبت ندهم خودتان ببینید، به معنایی ایشان حکیم را از نبی هم اعلی درجه دانسته. ممکن است کسی از شما بگوید چنین چیزی نیست، ولی خوب بروید ببینید. به یک معنی میشود گفت در واقع یک چنین کسی در باب همه چیز میخواهد سخن بگوید، بر اساس آن اصول. بنابراین به یک معنی همهی علوم در نظام ایشان اندراج پیدا میکند. مگر اینکه طرف از اول بگوید من یک چنین نظامی بر اساسِ اصول موضوعه میسازم ولی فقط برای تبیین و تفسیر یک حوزه از جهان هستی، البته این هیچ وقت مورد نظر نبوده است؛ عملاً تحقق تاریخی ندارد.
تفکر نقدی از این تحقیقات فلسفی کار چهارم را نمیخواهد بکند و اینکه میگویند تفکر نقدی خودش یک تحقیق فلسفی است به این معنی است که کارش با این سه تا است؛ یعنی ایضاح الفاظ و مفاهیم، کشف پیشفرضها و مطالبهی دلیل. و چون تفکر نقدی همه وقت اموری از این مقوله است میشود گفت که تفکر نقدی یک نوع تحقیق فلسفی است. منتهی تحقیق فلسفی در یک قلمرو خاص، که ان شاء الله بعداً بحث میکنم در چه قلمروی.
تفکر نقدی به یکی از کارهایی که اهتمام دارد این است که تعیین بکند چه گزارههای اصلاً ارزش نقد را ندارند. این هم امر مهمی است. شما نمیتوانید در عالم، ولو به ادلهی پراگماتیستی هر کس دهن به حرفی باز کرد شروع کنید به نقادی کردنش. اساساً در روش نقد، ما باید این را بیاموزیم که توی اندیشهها دستچین بکنیم. بعضی اندیشهها ارزش مورد نقادی واقع شدن را ندارد و بعضی اندیشهها ارزش نقادی را دارد. ما نمیتوانیم هر کسی را که حرفی زد شروع بکنیم به نقد کردن. لااقل ضررش این است که از لحاظ عملی برای ما سودی ندارد. تفکر نقدی میخواهد این را هم بگوید که اولاً توجه به این بکنید که هر سخنی را نباید نقادی کرد.
ثانیاً در یک واحد سخن هم، یعنی در یک نقاله یا کتاب که در آن یک موعی میخواهد اثبات بشود، که ارزش نقادی دارد بعضی از اجزائش را باید نقد کرد. آن اجزاء اگر نقادی بشود بقیهی اجزاء دیگر نیاز به نقادی ندارند، چون این اجزاء اگر نقادی بشوند بقیهی اجزاء ولو درست باشند باز هم ناسودمندند. به تعبیری، شخص باید تشخیص دهد که این سخن ارکانی دارد که این ارکان باید مورد مداقه قرار گیرد، چون اگر ارکان فروریخت بقیهی متفرعات، درست باشند یا نادرست، به درد طرف نمیخورند. و چون گزینش کردن اندیشهها برای نقادی نمیتواند بر اساسِ حب و بغض ما صورت بگیرد، پس ملاک میخواهد و ملاکش را هم روش نقد باید به دست دهد.
مثل یک آقایی که ما خدمتشان درس میخواندیم، کاری به افکار غربیان نداشت و استدلالش این بود که آدم همین جور که میخواهد فسنجان درست بکند گردو را در آب لیمو میخواباند، غربیها هم مغزشان را در الکل خواباندهاند؛ این جور نمیشود از نقد اندیشهها صرفنظر کرد. طبعاً باید یک ملاکی داشته باشیم و بر اساسِ ملاک بگوییم این اندیشه نیاز به نقد ندارد اما این اندیشه، چرا، نیازمند به نقد است.
نکتهی دوم، در روش نقد اندیشهها، آیا انگیزههای صاحبان اندیشهها هم باید مدخلیت پیدا کند یا نه؟ در بادی نظر به نظر میرسد که ما کاری به انگیزههای درونی صاحبان اندیشهها نباید داشته باشیم و همین جاست که استناد میکنند به مغالطهی انگیزه و انگیخته و میگویند خود سخن را باید نقادی کرد، حالا اینکه این با چه انگیزهی حسنه یا سیئه بوده نباید در نقد دخالت کند. اما در تفکر نقدی سخن به این سادگی برگزار نمیشود. گاهی گفته میشود انگیزهها اهمیت دارند چون در فهم مرادات مؤثرند. پس گاهی باید به انگیزهها التفات کرد. اگر انگیزه فهم نشود خود سخن هم مورد فهم قرار نگرفته است.
درج نخست در وب: وبلاگ سنجشگرانهاندیشی