دین و دیندارى را چه آفاتى تهدید مىکند؟
دین وقتى به بیراهه میرود و قدرتش ضایع مىشود که متدین دین را دستمایه افتخار و مباهات کند و تمام دغدغهاش این شود که به دیگران بباوراند که تنها دین او دین حقیقى است و تنها او و همکیشانش در زمره فرقه ناجیهاند. کوهنورد واقعى کسى نیست که در دامنه کوه بایستد تا به همه کسانى که در تیررس صداى اویند اعلام کند که تنها راهى که او در پیش گرفته است به قله مىرسد، بلکه کسى است که از همه امکاناتى که در اختیار دارد کمال استفاده را مىکند تا راهى بیابد که سریعتر، سهلتر، و مطمئنتر به قله رهنمون شود.
بخشی از مصاحبه مجله هفت آسمان با استاد مصطفی ملکیان:
شما تا تصور و انگارهاى از، مثلا، سیب سالم نداشته باشید نمىتوانید بگویید که سیب معیوب و آفتزده چیست و چه عواملى سیب را دستخوش عیب و آفت مىکنند. بنابراین، نخستباید دید که دین درست و راستین چیست تا آنگاه بتوان تعیین کرد که چه عیوب و آفاتى عارض دین مىتوانند شد و این عیوب و آفات معلول چه عللىاند.
فهم اینکه دین درست و راستین چیست هم متوقف است بر تعریفى که از دین داریم. دین را هم به صور و اشکال بسیار متعددى تعریف کرده اند، که تنها یکى از آنها تعریف کارکردى است، یعنى تعریف دین بر حسب کارکردى که دارد یا باید داشته باشد. اما کارکرد یا کارکردهایى که دین دارد یا باید داشته باشد نیز مورد اجماع نیست.
بعضى بر کارکردهاى فردى دین تاکید دارند و بعضى بر کارکردهاى اجتماعى دین. مىبینید که جواب گفتن به این سؤالتان کار جدا مشکلى است.
اما اجمالا مىتوانم بگویم که، به طور کلى، سه نوع آفت عارض دین مىتوانند شد. گاهى دین تضعیف مىشود، گاهى به بیراهه مىرود، و گاهى هدفى که از آن در نظر بوده است معکوس مىشود. به عبارت دیگر گاهى قدرت دین کم مىشود، گاهى قدرتش ضایع مىشود و به هدر مىرود، و گاهى از قدرتش سوء استفاده مىشود.
بعید نیست که بتوان ادعا کرد که همه قبول دارند که این سه نوع آفت مىتوانند دامنگیر دین شوند. فقط اختلاف بر سر مصادیق این سه نوع است. تضعیف شدن دین فقط به این نیست که تعداد پیروان آن کاهش یابد یا پیروانش مثلا روزهاى یکشنبه به کلیسا نروند یا روزهاى جمعه به نماز جمعه. بلکه آنچه مهمتر است این است که دین منحصر به چند عمل عبادى شود که کسرى و درصدى ازکل اوقات شبانه روز فرد را به خود اختصاص دهند، چنانکه گویى فرد کسرى از شبانه روز را در خواب است، کسر دیگرى را در حال کسب درآمد، کسر دیگرى را در خال خرید مایحتاج زندگى ، و… و کسر دیگرى را هم در حال دیندارى.
دیندارى بخشى از اشتغالات شبانه روزى آدمى نیست، بلکه روحیهاى است که آدمى با آن روحیه در همه اشتغالات شبانه روزىاش حضور مىیابد. همانطور که مثلا نمىتوان گفت که آدمى در بخشى از اوقات شبانه روزش نفس مىکشد و از اکسیژن هوا استفاده مىکند و در سایر بخشهاى شبانه روز به کارهاى دیگرى مىپردازد، بلکه، در واقع، در تمام اوقات در عین اینکه از اکسیژن هوا بهره مىبرد به کارهاى گونهگون خود مشغول است، درستبه همین نحو، نمىتوان دیندارى را منحصر به بخشى از اوقات شبانهروز کرد.
و اما به بیراهه رفتن دین. دین وقتى به بیراهه مىرود و قدرتش ضایع مىشود که متدین دین را دستمایه افتخار و مباهات کند و تمام دغدغهاش این شود که به دیگران بباوراند که تنها دین او دین حقیقى است و تنها او و همکیشانش در زمره فرقه ناجیهاند. کوهنورد واقعى کسى نیست که در دامنه کوه بایستد تا به همه کسانى که در تیررس صداى اویند اعلام کند که تنها راهى که او در پیش گرفته استبه قله مىرسد، بلکه کسى است که از همه امکاناتى که در اختیار دارد کمال استفاده را مىکند تا راهى بیابد که سریعتر، سهلتر، و مطمئنتر به قله رهنمون شود.
انتساب به یک دین و مذهب خاص، که در اکثریت قریب به اتفاق موارد هم چیزى نیست جز دین و مذهب آباء و اجدادى و، بنابراین، مثل بسیارى از داراییهاى دیگر، ارثى است، نه حسن وهنرى است (در مورد دین و مذهب خودمان) و نه قبح و عیبى است (در مورد دین و مذهب دیگران); آنچه مهم است این است که همه نیرویمان را صرف سلوک دینى کنیم.
من، در عین اینکه منکر قدر و اهمیت علم کلام نیستم، معتقدم که خطاى عظیمى است اگر متکلمى گمان کند که وقتى، فرضا، اثبات حقانیت دین ومذهب خود و بطلان سایر ادیان و مذاهب را کرد کارش را به پایان برده است. کارش، در واقع، تازه آغاز شده است، چرا که مگر نباید در راهى که اثبات شده است که به مقصد مىرسد گام نهاد؟
چه سودى هست در اینکه اثبات کنم که گلخانه من بهترین گلخانه جهان است وقتى که خودم از رنگ و بوى هیچیک از گلهاى آن گلخانه بهره و لذتى نبرده باشم؟
معکوس شدن هدف دین هم چندین مصداق دارد; از جمله یکى اینکه هدف دین را حفظ یک سلسله قوالب و ظواهر بدانیم و نفهمیم که قالب و ظاهر دین، اگر ارزشى دارد، به سبب این است که مقدمه و وسیله وصول به محتوا و باطن دین است.
همین سوء فهم است که موجب تقدیس قوالب و ظواهر دینى و تحجر و جمود ورزیدن بر آنها، به قیمت از کف دادن محتوا و باطن دین، مىشود.
مصداق دیگر معکوس شدن هدف دین این است که گمان کنیم که دین آمده است تا بهشتى زمینى پدید آورد. ما آدمیان را یک بار براى همیشه از بهشت زمینى بیرون کردهاند. نباید، تحت تاثیر ناکجاآبادها و مدینههاى فاضلهاى که مکاتب غیر دینى به بشر وعده دادهاند و براى اینکه، به گمان خودمان، از رقباى غیر دینى خود عقب نیفتیم، هدف دین را هم ایجاد بهشتى زمینى تلقى کنیم. حتى اگر قبول کنیم که دین براى کاهش درد و رنجبشر آمده است (که من قبول دارم) و حتى اگر بپذیریم که اگر انسانها واقعا متدینانه زندگى کنند حیات دنیویشان هم آبادتر و معمورتر مىشود، باز نتیجه نمىشود که دین براى ایجاد ناکجاآباد (utopia) زمینى آمده است.
دین آمده است که درون هر یک از ما را بهشتى کند. دین آمده است که روان ما را آباد و معمور کند و آبادى و معمورى روان به این است که از آرامش، شادى، و امید بهرهور باشد، حصول این سه وصف بهشتى پیامد دیندارى واقعىاند. اشتباه نشود. من با پدید آمدن بهشت زمینى هیچگونه مخالفتى ندارم(و کدام انسان سلیمى است که مخالفت داشته باشد؟); سخن من فقط این است که وعدهاى را که دین نداده است ما از سوى دین به مردم ندهیم. در عوض، مفادوعدهاى را که دین واقعا داده استبه مخاطبانمان تفهیم کنیم.
دین مىتواند با فرد آدمى کارى کند که آن فرد، حتى اگر در جامعهاى ناسالم و فاسد و جهنمى هم به سر مىبرد، خود سالم و صالح و بهشتى باشد، مانند نیلوفرى خوشرنگ و دلانگیز که از دل باتلاقى آلوده و عفن سر برمىآورد.
بخشی از مصاحبه مجله هفت آسمان با استاد مصطفی ملکیان