سرشت تاریخی دین و نقش آن در فهم و تفسیر متون دینی ؟ (پاسخ به گنجی -۶)
ابوالقاسم فنایی:۱- مقدمه: در این بخش دیدگاههای آقای گنجی در باب موضوعات زیر نقد و بررسی میشود:
(۱) نسبت دین و معرفت دینی
(۲) اعتبار تفسیرهای پیشینیان از متون دینی و ترجیح آن بر تفسیرهای مدرن
(۳) سرشت تاریخی دین و نقش آن در فهم و تفسیر متون دینی
۱- نسبت «اسلامِ یک» و «اسلامِ دو» و داستان دسترسی به «اسلام یک»
بنده در نقد خود نوشته بودم:
«گنجی در اینجا چنان سخن میگوید که گویی به اسلام یک دسترسی بیواسطه دارد، غافل از اینکه هر سخنی که کسی دربارهی اسلام یک میگوید، بخشی از اسلام دو محسوب میشود، یعنی تفسیری است از اسلام یک، نه خود آن. اما گنجی در بحث خود از استانداردهای دوگانه سود میجوید؛ در آنجا که توجیه مدعیات او اقتضا میکند، تفسیر خود را عین اسلام یک قلمداد میکند و همچون بنیادگرایان دینی ادعا میکند که «اسلام یک چنین و چنان است، یا چنین و چنان میگوید»، اما وقتی میخواهد برداشت و تفسیر دیگران از اسلام را رد کند، قائل به تکثر تفاسیر و تمایز اسلام یک و اسلام دو میشود.»
آقای گنجی به این نقد چنین پاسخ دادهاند:
«خدمت دوست گرامی عرض میکنم: هر خوانندهای متن را میخواند و فهم خود از متن را در قالب معنای متن این است، یا تفسیر متن این است، یا متن این را میگوید، یا نگاه متن این است و… بیان میدارد. به محض اینکه چنان سخنانی بیان شد، اسلام دو زاده میشود. پس نباید فکر کرد که نمیتوان در خصوص اسلام یک حرف زد.»
و سپس مواردی را ذکر کردهاند که در آنها من گفتهام اسلامِ یک چنین و چنان میگوید یا موضوع سخن اسلام یک چنین و چنان است. و نتیجه گرفتهاند که «پس میتوان درخصوص اسلام یک نظرورزی کرد.»
در کلام من ابهامی وجود داشته که موجب سوء تفاهم شده است. در اینجا میکوشم آن ابهام و سوء تفاهم را برطرف کنم.
هم من و هم جناب گنجی هر دو قبول داریم که از منظر وجودشناختی، «دین» غیر از «معرفتدینی»، «اسلامِ یک» غیر از «اسلامِ دو» و «متون دینی» غیر از «تفسیر متون دینی» است.
اما تفاوت مهمی که بین موضع بنده و موضع ایشان وجود دارد یک تفاوت معرفتشناسانه یا تفسیری است؛ مبانی بنده در باب سرشت و روش تفسیر متون دینی منطقاً به من اجازه میدهد که درباره خود دین سخن بگویم و ادعا کنم که اسلام چنین و چنان میگوید یا موضوع سخن اسلام چنین و چنان است، در حالی که مبانی تفسیری جناب گنجی چنین اجازهای را به ایشان نمیدهد.
به نظر من اسلام چیزی نیست مگر «مقصود شارع» از سخنانی که در متون معتبر اسلامِ یک وجود دارد. اما آقای گنجی بر این باورند که هرمنیوتیک مدرن نشان داده است که از طریق تفسیر نمیتوان مقصود یا غرض شارع را کشف کرد و این سودایی برآوردهنشدنی است.
چنانکه روشن است این مبنای تفسیری به مفسر اجازه نمیدهد که بگوید اسلام چنین میگوید. آقای گنجی بر این باورند که تفسیر بدون پیشداوری امکان ندارد. اگر تفسیر بدون پیشداوری امکان نداشته باشد، معنایش این است که هر مفسری هرچیزی درباره اسلام میگوید در واقع سخنان خود را به دهان شارع میگذارد و ادعاهای خود را به اسلام نسبت میدهد.
به بیان روشنتر، وفق این مبنای هرمنیوتیکی، معنای متن همواره چیزی غیر از مراد مؤلف آن است.
اما اگر معنای متن چیزی غیر از مراد مؤلف باشد، هیچ معیاری برای ترجیح یک تفسیر بر تفسیرهای بدیل وجود نخواهد داشت و لذا هیچ مفسری حق نخواهد داشت ادعا کند که اسلام چنین و چنان میگوید، بلکه حداکثر ادعای موجه و قابل قبولی که هر مفسری میتواند داشته باشد این است که به نظر شخص من اسلامِ یک چنین و چنان میگوید، و ما هیچ راهی برای کشف اینکه اسلام «واقعاً» چنین و چنلان میگوید یا نه نخواهیم داشت.
از سوی دیگر، بنده بر این باورم که از طریق تفسیر متن کشف غرض شارع علیالاصول و به نحوی ظنی ممکن است. دین غیر از معرفت دینی است و تفسیر متن غیر از متن، اما اگر مفسر در مقام تفسیر متن در صدد کشف نیت مؤلف باشد، تفسیر او علیالاصول میتواند مطابق با واقع باشد و ما علیالاصول راهی داریم که به نحوی ظنی مطابقت یا عدم مطابقت آن تفسیر را با واقع کشف کنیم.
بنابراین، کسی که معنای متن را نیت مؤلف میداند، میتواند بگوید اسلام چنین و چنان میگوید، اما کسی که از نظریه مرگ مؤلف یا نظریههای هرمنیوتیکی دیگری پیروی میکند که معنای متن را چیزی غیر از نیت مؤلف میدانند، نمیتواند چنین ادعایی داشته باشد.
آقای گنجی گفتهاند:
«از سوی دیگر، چرا برخی از قرائتها و روایات، قرائت و روایت معتبر متن به شمار نمیآیند؟ آیا جز این است که اسلام یک (قرآن و سنت معتبر) در دسترس است و هر تفسیری از متن، لزوماً تفسیر معتبر متن نیست. برخی از تفاسیر، تفسیر معتبر متن نیستند. بنیادگرایان و انحصارگرایان، تنها یک تفسیر را تفسیر معتبر از متن و عین متن تلقی میکنند. آنارشیستها، هر تفسیری از متن را تفسیر معتبر از متن به شمار میآورند. پلورالیستها هم به تکثر فهم و تفسیر قائل هستند، اما هر تفسیری را تفسیر معتبر از متن تلقی نمیکنند.»
در پاسخ عرض میکنم که بلی اما به شرط اینکه شما نظریه «نیت مؤلف به عنوان معنای متن» را بپذیرید.
زیرا تنها بر اساس این نظریه است که مفسر میتواند ادعا کند که تفسیر او احتمالاً مطابق با واقع است. وقتی ما تفسیرها را به معتبر و نامعتبر تقسیم میکنیم، این سخن لوازمی دارد.
برخی از لوازم آن به شرح زیر است:
الف) معیاری وجود دارد که بر اساس آن علیالاصول میتوان تفسیر معتبر را از تفسیر نامعتبر جدا کرد و نشان داد که چرا تفسیری معتبر و چرا تفسیر یا تفسیرهای دیگر نامعتبرند.
ب) در برخی موارد ممکن است تفسیر معتبر فقط یک تفسیر باشد. این در موردی است که شواهد و قرائنی که به سود یک تفسیر خاص وجود دارد از شواهد و قرائنی که به سود تفسیرهای رقیب وجود دارد قویتر باشد. در این مورد پلورالیزم معنا نخواهد داشت. پلورالیزم در جایی است که شواهد معرفتشناسانهای که به سود دو یا چند تفسیر رقیب وجود دارد از حیث قوت و ضعف مساوی باشند (= تکافؤ ادله در باب تفسیر).
نگارنده معیار مورد قبول خود برای تفکیک تفسیر معتبر از تفسیر نامعتبر را پیشتر ارائه کرده است. درخواستم از جناب گنجی این است که ایشان نیز به منظور رفع ابهامات و کمک به تقرب به حقیقت معیار خود را ارائه کنند.
۲- چرا تفسیر گذشتگان از «اسلامِ یک» نادرست است؟
آقای گنجی در ذیل این عنوان چنین مرقوم داشتهاند:
«نوگرایان مسلمان، برای ارائهی تفاسیر مدرن، یعنی سازگار با دموکراسی و حقوق بشر و پلورالیسم، از «اسلام یک»، «اسلام دو»ای را که در طول تاریخ برساخته شده، رد میکنند. یعنی تفسیر و فهم مسلمانها از اسلام یک، از زمان ظهور تا کنون. اینان باید به یک پرسش پاسخ گویند: چرا همهی مفسران و مومنان مسلمان، در طول تاریخ، اسلام را بد فهمیدهاند؟ چرا اسلام آن است که ما میگوییم، نه آنکه آنان گفتهاند؟ آیا غیر از این است که اندیشهی تجدد (مدرنیته) آن چنان بر اذهان سیطره یافته که هر چیز معارض با آن باید رد شود؟»
این سؤالی است نیکو و بجا. بنده در اینجا پاسخ خود را عرضه میکنم، زیرا نه نماینده نواندیشان و روشنفکران دینی هستم و نه سخنگوی آنان. این سؤالی است که تک تک آنان خوب است بدان پاسخ بگویند.
آقای گنجی برای این ادعا «علت» ذکر کردهاند، یعنی تبیینی روانشناسانه از آن به دست دادهاند، که به نظر من درست نیست. تبیین درست در اینجا تبیین معرفتشناسانه است، یعنی ذکر دلایل به جای علل.
ایشان گفتهاند نواندیشان مسلمان به این علت تفسیر پیشینیان از اسلامِ یک را رد میکنند که اندیشهی تجدد چنان بر اذهان سیطره یافته که هر چیز معارض با آن باید رد شود.
اما چرا نگوییم مواجهه نواندیشان مسلمان با اندیشهی تجدد یک مواجهه معرفتی بوده است؟
یعنی اینان اندیشههای مدرن را صادق یافتهاند و آن اندیشهها را به خاطر صدقشان پذیرفتهاند و سپس کوشیدهاند متون دینی خود را در پناه این نظریهها از نو تفسیر کنند.
در حقیقت نظریههای درستی که در دوران مدرن کشف شده «دلیلِ» این است که تفسیر گذشتگان از متون دینی در موارد تعارض نادرست بوده است. اگر بایدی در کار است این باید یک باید معرفتشناسانه است نه یک اجبار روانشناسانه. بنابراین اندیشههای مدرن در این زمینه نقش دلیل را بازی میکنند نه نقش علت را.
به نظر من شناخت شریعت فرقی با شناخت طبیعت ندارد و تفسیر کتاب شریعت و کتاب طبیعت از قواعد یکسانی تبعیت میکنند. در هر دو مورد ممکن است آدمیان هزاران سال در فهم و تفسیر خطا کنند و پس از قرنها معلوم شود که پیشینیان در فهم طبیعت یا شریعت خطا میکردهاند. پس از گالیله و کپرنیک معلوم شد که پیشینیان در عرض هزار و چند صد سال در فهم طبیعت خطا میکردهاند.
تاریخمندی کتاب طبیعت دلیل خوبی نیست برای اینکه ما بر اساس آن، فهمِ ارسطویی و بطلمیوسی از طبیعت را بر فهم درست آن مقدم بداریم.
آقای گنجی نوشتهاند:
«از دفتر اول «مانیفست جمهوری خواهی» به بعد بر این نکته انگشت گذاردهام که تاکنون هیچ دلیل هرمنیوتیکیای عرضه نشده که نشان دهد تفسیر نواندیشان دینی معتبر و تفسیر گذشتگان نامعتبر است.»
در جواب عرض میکنم که اولاً چه دلیل هرمنیوتیکی داریم که تفسیر گذشتگان معتبر و تفسیر نواندیشان نامعتبر است؟
اگر ما پیرو دلیل هستیم و باید پیرو دلیل باشیم، نو بودن و کهنه بودن یک تفسیر، یا کثرت و قلت مفسران یا بزرگی و کوچکی یک مفسر نباید معیار داوری ما باشد. ما باید دلایلی را که گذشتگان به سود تفسیر خود آوردهاند با دلایلی که نواندیشان دینی به سود تفسیر خود میآورند مقایسه کنیم و تفسیری را به عنوان تفسیر معتبر انتخاب کنیم که دلایل قویتری برای تأیید آن در دست است.
هر دلیلی که مفسری به سود تفسیر خود میآورد درعین حال دلیلی است بر رد تفسیرهای رقیب. بنابراین، نواندیشان دینی دلیل جداگانهای برای ترجیح تفسیر خود لازم ندارند. یعنی این سخن معنای محصلی ندارد که کسی بگوید اول باید دلیل هرمنیوتیکی آورد که تفسیر گذشتگان نامعتبر است و سپس دلیلی به سود تفسیر مدرن از متون دینی ارائه کرد.
اگر تفسیر مدرنی که از متون دینی ارائه میشود مدلل است، باید دلایلی را که به سود این تفسیر وجود دارد با دلایلی که به سود تفسیر سنتی از متون دینی وجود دارد بسنجیم و تفسیری را که دلایلِ قویتری به سود آن در دست است انتخاب کنیم.
به نظر میرسد که مبانی هرمنیوتیکی جناب گنجی در اینجا مشکلآفرین شده است. زیرا بر اساس آن مبانی، معیاری برای تشخیص تفسیر معتبر از تفسیر غیرمعتبر وجود ندارد. اما اگر چنین معیاری وجود نداشته باشد، در این صورت یا باید بگوییم همه تفسیرها نامعتبرند، و یا باید بگوییم همه تفسیرها چه سنتی و چه مدرن از درجه واحدی از اعتبار برخوردارند.
نه اینکه مانند آقای گنجی بگوییم:
«قرآن محمدی میگوید، به احتمال زیاد، تفسیر گذشتگان از کتاب و سنت، بیش از تفسیر امروزیان به اسلام یک نزدیک بوده است. برای اینکه آنان زیر فشار مدرنیته، دموکراسی، آزادی، حقوق بشر، فمینیسم، همجنسگرایی و… قرار نداشتند و قرار نبود اسلام یک را با «چیز دیگری» سازگار کنند.»
اگر قرار باشد تبیینی روانشناختی از منشاء تفسیرهای مدرن به دست دهیم، شبیه همین تبیین را میتوان از تفسیر گذشتگان نیز به دست داد. میتوان گفت مفسران پیشین زیر فشار سنت، استبداد، خفقان، نقض حقوق بشر، مردسالاری و ناهمجنسگرایی قرار داشتند و قرار بود اسلام را با این چیزها سازگار کنند.
متأسفانه جناب گنجی در اینجا دقیقاً از مبانی تفسیری مفسران سنتی حوزه تبعیت کردهاند. ادعای آنان این است که در فهم قرآن و سنت باید ذهن خود را از اندیشههای مدرن خالی کنیم، زیرا این اندیشهها مانع دست یافتن به اسلام ناب و خالص میشود. آقای گنجی نیز همین ادعا را در قالب تعبیراتی دیگر بیان کردهاند. آنان توجه ندارند که خالی کردن ذهن از اندیشههای مدرن معادل است با پرکردن آن با اندیشههای پیشامدرن.
آقای گنجی نیز وقتی میگویند قرار نبوده است که مفسران گذشته اسلام را با چیزی سازگار کنند، در واقع میگویند آنان با ذهن خالی از اندیشههای مدرن به سراغ قرآن میرفتهاند ولذا بنا به رای ایشان:
«به احتمال زیاد، تفسیر گذشتگان از کتاب و سنت، بیش از تفسیر امروزیان به اسلام یک نزدیک بوده است.»
یعنی به نظر ایشان، تفسیر معتبر از اسلامِ یک تفسیری است که مفسری با ذهن خالی از اندیشههای مدرن به آن برسد و موضع آیت الله مصباح نیز دقیقاً همین است.
اما نکته این است که ذهن خالی از اندیشههای مدرن پر است از اندیشههای ماقبل مدرن. هیچ مفسری با ذهن خالی به سراغ متن نمیرود و نمیتواند برود. اما اگر ذهن مفسران گذشته از اندیشههای مدرن پر نبوده لاجرم ذهنشان از اندیشههای پیشامدرن پر بوده است و لذا همانگونه که مفسران مدرن میکوشند فهم خود از قرآن را با اندیشههای مدرن سازگار کنند، مفسران پیشین نیز میکوشیدند فهمشان از قرآن را با اندیشههای پیشامدرن سازگار کنند.
اگر این ادعا درست باشد که هست، نتیجهای که میتوان گرفت این است که برای اینکه ببینیم کدام تفسیر از قرآن معتبر است، باید ببینیم کدام اندیشه و کدام پیشفرض درست است.
بنده بر این باورم که در اغلب مواردِ تعارض، اندیشه مدرن درست است و دلایلی که به سود این اندیشه وجود دارد قویتر است از دلایلی که به سود پیشفرضهای پیشامدرن وجود دارد، و این دلایلِ مؤیدِ اندیشههای مدرن در حقیقت نشان میدهد که چرا پیشفرضهای موجود در ذهن مفسران پیشین، و به تبع آن تفسیر آنان در موارد تعارض، نادرست بوده است.
به این ترتیب، این توصیه آقای گنجی به نواندیشان دینی بیمعناست:
«یک لحظه حجیت اندیشهی تجدد (مدرنیته) و نظام اجتماعی مدرن (دموکراسی ملتزم به آزادی، حقوق بشر، پلورالیسم، جامعه مدنی و…) را مورد شک و تردید قرار دهید، شجاعانه بپرسید چه کسی حقانیت و برتری عقلانیت مدرن و عدالت مدرن را اثبات کرده است؟ یک لحظه، خود را از چنگال مدرنیته خلاص کنید و به اندیشههای ماقبل مدرن بازگردید و آن وقت اسلام یک (کتاب و سنت معتبر) را از نو معنا و تفسیر کنید.»
این توصیه به این دلیل بیمعناست که آزاد کردن ذهن از اندیشهی «تجدد» برابر است با اسیر کردن آن به دست اندیشهی «ماقبل تجدد» و خالی کردن ذهن از «عقلانیت مدرن» عین پر کردن آن است از «عقلانیت سنتی». و ما وقتی دلیلی داریم که نشان میدهد اندیشه تجدد و عقلانیت مدرن صادق است و اندیشه پیشاتجدد و عقلانیت سنتی نادرست، وظیفه معرفتشناسانه ما اقتضا میکند که مخالف توصیه آقای گنجی عمل کنیم.
اول باید پیشفرضهای خود را تنقیح و تصحیح کرد و سپس به تفسیر قرآن پرداخت. اگر قبول داریم که تفسیر بدون پیشفرض ممکن نیست، باید بپذیریم که ترکیب پیشفرضهای نادرست با متن به تفسیر نادرست متن میانجامد.
علاوه بر این، نظریه آقای گنجی مبنی بر اینکه «قرآن سخن محمد» است، با معیار خود ایشان بیاعتبار میشود، زیرا این نظریه میگوید به خاطر ناسازگاری مفاد قرآن با اندیشههای مدرن باید آیاتی را که دلالت میکنند بر اینکه قرآن سخن خداوند است تأویل کنیم و بگوییم قرآن سخن محمد است.
پس این نظریه یک نظریه تفسیری است که زیر فشار مدرنیته و به منظور سازگار کردن اسلام با مدرنیته ابراز شده است و از نظر آقای گنجی هر تفسیری از اسلامِ یک که به منظور سازگار کردن آن با مدرنیته مطرح شود، فاقد اعتبار است، چون به نظر ایشان چنین نظریهای سرشت تاریخی دین را نادیده میگیرد.
اگر بخواهیم توصیه جناب گنجی به نواندیشان دینی را در مورد خود ایشان به کار ببریم میتوانیم خطاب به ایشان بگوییم:
«یک لحظه حجیت اندیشهی تجدد (مدرنیته) و نظام اجتماعی مدرن (دموکراسی ملتزم به آزادی، حقوق بشر، پلورالیسم، جامعه مدنی و…) را مورد شک و تردید قرار دهید، شجاعانه بپرسید چه کسی حقانیت و برتری عقلانیت مدرن و عدالت مدرن را اثبات کرده است؟
یک لحظه، خود را از چنگال مدرنیته خلاص کنید و به اندیشههای ماقبل مدرن بازگردید و آن وقت اسلام یک (کتاب و سنت معتبر) را از نو معنا و تفسیر کنید.»
و ببینید که قرآن و سنت معتبر نظریه «قرآن سخن خداست» را تأیید میکند یا نظریه «قرآن سخن محمد است» را؟
۳- سرشت تاریخی دین و نقش آن در فهم و تفسیر متون دینی
آقای گنجی سپس نوشتهاند:
«سرشت تاریخی اسلام یک را فراموش نکنید. فقط اسلام دو، تختهبند زمان و مکانی که در آن متولد شد، نیست، بلکه، اسلام یک هم تختهبند زمان و مکانی است که در آن زاده شده است. قرائتها و روایتهای مدرن از اسلام یک، معمولاً این نکتهی مهم را نادیده میگیرند.»
به نظر من تلقی جناب گنجی از سرشت تاریخی دین و اینکه اسلامِ یک تختهبند زمان و مکانی است که در آن زاده شده و نتیجهای که بر این ادعا مترتب میکنند، نادرست است. تا آنجا که من درمییابم این نکته مهم از طرف آقای گنجی نادیده گرفته میشود، نه از طرف نواندیشان دینی.
تفصیل این نکته بسیار مهم را به نوشتاری مستقل در باب روش تفسیر متون دینی وامیگذارم. در اینجا فقط به همین جمله اکتفا میکنم که اتفاقاً یکی از نقدهایی که بر تفسیر گذشتگان بر متون دینی وارد است این است که آنان سرشت تاریخی دین را نادیده میگرفتند.
و آقای گنجی وقتی میگویند «به احتمال زیاد، تفسیر گذشتگان از کتاب و سنت، بیش از تفسیر امروزیان به اسلام یک نزدیک بوده است،» در واقع مهر تأییدی میزنند بر این ادعا که سرشت دین تاریخی نیست.
به نظر میرسد جناب گنجی به تناقضهای موجود در مواضع خودشان عنایت ندارند. اختلاف نظر بنده با ایشان نیز بر سر همین است که وقتی میگوییم سرشت دین تاریخی است، معنای دقیق و قابل دفاع این سخن این است که برای فهم و تفسیر درست دین، باید ببینیم واژها و جملههای موجود در متون دینی در زمان صدور خود چه معنایی داشتهاند.
مفسران پیشین و جناب گنجی به تبعیت از آنان میگویند معنای این واژهها و جملات همان است که به ذهن ما متبادر میشود. اگر واژه یا جملهای امروز به معنای توهین و اهانت است، در زمان صدور خود نیز به همین معنا بوده است.
آقای گنجی میگویند: چون حیوان خواندن کسی در فرهنگ امروز ایرانیان توهین به او محسوب میشود، پس تشبیه کسی به حیوانی از حیوانات در صدر اسلام نیز چنین معنایی داشته است، همان که در فرهنگ حوزه به آن «استصحابِ قهقرایی» میگویند.
در حقیقت آقای گنجی بر این باورند که این پیشفرض که «سرشت دین تاریخی است» نباید هیچ نقشی در فهم و تفسیر دین بازی کند، و صرفاً در مقام عمل به دین باید ایفای نقش کند. و لذا ایشان مینویسند:
«قسمتهای دوازدهم تا هجدهم «قرآن محمدی» معطوف به سرشت تاریخی اسلام یک و اسلام دو بود. این بخش مدعی بود که بسیاری از موارد متن متعلق به صدر اسلاماند، اگر کسی بخواهد آن امور را از آن متن تاریخی بیرون بیاورد و به امروز سرایت دهد، عالم انسانی و دین گرفتار مسائل و مشکلات عدیده خواهد شد. در دورهی ظهور اسلام، دیگری و متفاوتها، حیوان خوانده میشدند، اما امروز دیگر نمیتوان دیگری را حیوان خواند.»
و نیز نوشتهاند:
«نواندیشان دینی، به دلیل تعارض احکام قرآن با حقوق بشر مدرن، از احکام قرآن «عدول» میکنند. به گمان من، دست شستن از احکام معارض با حقوق بشر توسط نواندیشان دینی، عدول از احکام خدا است (خدایی که عالم مطلق است و بهتر از آدمیان کم دانش، به خیر و صلاح آنان آگاه است)، نه تفسیر وفادار به متن.»
اما پاسخ بنده این است که سرشت تاریخی دین پیشفرض درستی است که هم در مقام فهم و تفسیر متون دینی باید راهنمای ما باشد و هم در مقام عمل به مفاد این متون. نقش مهمی که این پیشفرض در مقام فهم و تفسیر متون بازی میکند این است که با پذیرش آن ما موظف میشویم مفاد متون دینی را به دو بخش «فراتاریخی» و «تاریخی» تقسیم کنیم و برای تفسیر هر یک از این بخشها از روش تفسیری مناسب همان بخش استفاده کنیم.
روش تفسیری درست برای فهم بخش اول «تفسیر تحت اللفظی» است و روش تفسیری درست برای بخش دوم «تفسیر فرهنگی» است.
در مورد اول از معنای واژهها و جملهها میتوان مراد شارع را کشف کرد، اما در مورد دوم ابتدا باید واژهها و جملهها را ترجمه فرهنگی کرد و سپس مراد شارع را کشف کرد. تفصیل این مدعا را به نوشتاری مستقل در باب روش تفسیر وامیگذارم.
به گمان صاحب این قلم، این ادعای آقای گنجی که دست شستن از احکام معارض با حقوق بشر توسط نواندیشان دینی، عدول از احکام خداست، مقرون به صحت نیست، اما شرح و بسط اینکه چرا این ادعا مقرون به صواب نیست مجال دیگری میطلبد.
آقای گنجی سپس نوشتهاند:
««قرآن محمدی» این سخن مصطفی ملکیان را به دفعات تکرار کرد که قرآن، حاشیهای است بر متن جامعهای که در آن زاده شد. نادیده گرفتن این واقعیت، به قرائتها و روایتهای نامعتبر از متن منتهی خواهد شد.»
بنده با سخن استاد ملکیان صد در صد موافقم. اما بیایید اندکی در لوازم این سخن تأمل کنیم. آیا معنای این سخن این نیست که برای فهم و تفسیر این حاشیه باید آن را در پناه متن خواند و تفسیر کرد؟
اگر جامعهی عرب پیش از اسلام متنی است که اسلامِ یک در آن شکل گرفته است، فهم و تفسیر درست اسلامِ یک صد در صد متوقف است بر شناخت درست آن جامعه.
بنابراین، اگر بخواهیم ببینیم آیا آیهای از قرآن که در آن گروهی از انسانها به حیوانی از حیوانات تشبیه شدهاند، متضمن توهین و تحقیر آنها است یا نه، باید ببینیم این آیه در فرهنگ آن زمان متضمن این معنا بوده است یا نه.
ضمناً جناب گنجی در اینجا فرمایش پیشین خود را نقض کردهاند. چون در اینجا صریحاً میفرمایند:
«نادیده گرفتن این واقعیت، [سرشت تاریخی اسلامِ یک] به قرائتها و روایتهای نامعتبر از متن منتهی خواهد شد.» در حالی که پیشتر فرمودند: به احتمال قوی تفسیر پیشینیان از اسلامِ یک به حقیقت نزدیکتر است.
چنانکه گفتم، یکی از اشکالهای مهم تفسیر گذشتگان این است که این تفسیرها سرشت تاریخی «اسلامِ یک» را نادیده میگیرند.
پاورقیها
۱- در نوشتارهای بعدی خواهیم دید که دین غیر از مفاد متون دینی است و یکی از خطاهای بنیادین در تفکر آقای گنجی این است که اسلامِ یک (یعنی قرآن و سنت) را عین اسلام فرض میکند. در حالی که مفاد قرآن و سنت راهی است برای کشف اسلام. به بیان فنی، اسلام عبارتست از «مراد جدیِ» شارع، نه «مراد استعمالیِ» شارع. مفاد متون دینی که همان مراد استعمالیِ شارع است راهی است برای کشف مراد جدیِ او و این کشف تابع قواعد منطقی، معرفتشناختی و هرمنیوتیکی است. اما از نظر آقای گنجی اسلامِ یک همان اسلام است.
۲- آیت الله مصباح میگوید:
«گاهی گفته میشود برای انتخاب احسن ـ با توجه به آیه «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه » ـ باید از ابتدا نظر دیگران را فهمید سپس به نظریههای اسلام مراجعه کرد و بهترین را پذیرفت. این حرف مانند این است که داخل لیوان تمیزی را گریس بمالیم و بعداً آب تمیزی در آن بریزیم. چرا از اول آب تمیز نریزیم؟ در این صورت اگر لکهای، روغنی و گریسی در آن افتاد مشخص میشود و میتوان آن را رفع کرد. چرا از ابتدا ظرف دلمان را آلوده به افکار غرب کنیم بعد سراغ اسلام بیاییم؟ این کار عاقلانهای نیست. اگر خیلی هم بیطرفانه قضاوت کنیم که نظر اسلام صحیح است، ثمری نخواهد داشت.»
(کاربرد معرف اسلامی در علوم انسانی، ماهنامه مسجد، شماره ۱۱، آذر و دی ۱۳۷۲، ص ۱۲). به نقل از مدارا و مدیریت، (تهران: انتشارات صراط، ۱۳۷۶)، ص ۵۲۵.
۳- «قرآن محمدی ـ ۸»، عدم صدق گزارههای وحیانی.