قرائت نبوی از جهان (۱۲)
محدودیتهای تجربه فهم متن
تاریخ انتشار: ۱۸/۴/۱۳۹۱
محمد مجتهد شبستری:
۱- در مقالات پیشین گفتهام فهم همگانی از متن قرآن معطوف به این تجربه است که یک انسان مدعی نبوت و رسالت در بطن و متن زندگی اجتماعی ـ تاریخی انسان با این متن با آنها سخن میگوید. گفتهام این فهم همگانی، بر ایمان به رسالت محمد و یا انکار آن مقدم است. ایمان یا انکار در مرحلهای پس از این فهم همگانی شکل میگیرد.
۲- کاری که من کردهام در واقع نوعی پدیدارشناسی فهم و تفسیر قرآن و نشان دادن پارهای از نتایج حاصل از آن بوده است. روش نگارنده در مقالات پیشین این بود که نشان دهد فهم همگانی یک متن زبانی از «تجربه فهم» آغاز میشود و تجربه فهم بنابر نگاه تجربی به زبان و پدیدارشناسی فهم متن، در همه مراحل فهم متن زبانی یک روند تجربی است. این روند تجربی از آنجا آغاز می شود که از طریق یک گفتار یا نوشتار فعالیتهای گفتاری یا نوشتاری (SprachAkte) گوینده یا نویسنده به تجربه درمیآید، تجربهای که حصول آن برای همگان بالفعل یا علی القاعده ممکن است معنای علی القاعده این است که ممکن است فهمنده متن، خود تجربهگر این فعالیتها نباشد اما آن فعالیتها به گونهای است که او هم می توانسته مستقیماً تجربهگر آن باشد. مثلاً در آغاز فهم یک متن فارسی، فهمنده تجربه میکند که یک فاعل، واژهها یا جملههای فارسی را در به صورت مشخصی استعمال میکند (در قلمرو زندگی انسانی وارد بازی زبانی میشود). این روند تجربی در سایر سطوح فهم هم ادامه پیدا میکند. شرح روند تجربی فهم متن را در مقاله قرائت نبوی از جهان (۹) آوردهام و اینجا آن را تکرار نمیکنم. تقریر تجربی بودن فهم را در آن مقاله از قول «یاکوبسن» آوردهام که وی ضمن بیان ارکان ارتباط زبانی از تجربی بودن فهم متن به تماس تعبیر میکند و مینویسد: «و سرانجام به تماس نیاز است، یعنی به مجرائی جسمی و پیوندی روانی بین گوینده و مخاطب که به هر دو آنان امکان میدهد با یکدیگر ارتباط کلامی بر قرار کنند و آن را ادامه دهند»
۳- نتیجه این تحلیل پدیدارشناسانه این است که چون فهم متن زبانی از تجربه آغاز میشود فهم و تفسیر متن زبانی مرزهائی دارد. این مرزها همان مرزهای تجربه فهمنده از فعالیت گوینده یا نویسنده است. فهم و تفسیر متن نمیتواند از آن تجربه فراتر رود.
۴- اگر این نتیجه را با فهم و تفسیر متن قرآن مرتبط کنیم پرسش ما این خواهد بود که فهم و تفسیر بین الاذهانی متن قرآن از کدام نقطه آغاز میشود و تجربه نخستین فهم و تفسیر در رویارویی با متن قرآن چیست؟
صاحب این قلم در مقالات قرائت نبوی از جهان و نیز پیش از آن، صریحاً بر این مطلب تأکیده کرده که این تجربه نخستین، همان رویاروئی مخاطبان محمد(ص) با یک انسان مدّعی نبوت و رسالت است که با همه اقوال و افعال خود از جمله خواندن پارهای از قطعههای زبانی که آنها را آیات الهی (قرآن) مینامد در بطن و متن زندگی تاریخی ـ اجتماعی مخاطبان را از «شرک» در همه ابعاد آن برحذر میدارد و به «موحدانه زیستن» در همه ابعاد آن دعوت میکند. اگر از اصطلاح ویتگین اشتاین Wittgenstien استفاده کنیم، باید بگوئیم یک انسان مدعی نبوت و رسالت در بطن و متن زندگی تاریخی ـ اجتماعی در جالبترین شکل بازی زبانی قد علم کرده به تفکر، اعتقاد و زیستن مخاطبان جهت میدهد و در مسیر ساختن یک فرهنگ معنوی حرکت میکند [۱].
در این تجربه نخستین، میان فعالیتهای گفتاری محمد که خواندن آیات قرآن از جمله آنها است و فهم مخاطبان از گفتار او یک پیوند تجربی برقرار است. این پیوند تجربی همان «تماس» مورد نظر یاکوبسون و دیگران است. این تجربه برای ما هم که ۱۴۰۰ سال پس از پیامبر اسلام زندگی میکنیم علی القاعده ممکن است. یعنی اگر ما هم در عصر او زندگی میکردیم و مخاطب او میشدیم میتوانستیم همین تجربه را داشته باشیم.
۵- در اینجا نکته بسیار مهم این است که این تجربه نقطه آغازین (تماس جسمی و پیوند روانی) فهم و تفسیر متن قرآن چه برای مؤمن و چه برای غیرمؤمن، از تماس جسمانی و پیوند روانی با فعالیت گفتاری محمد (کلام محمد) فراتر نمیرود. و به عبارت دیگر پدیدار شناسی فهم متن قرآن نشان میدهد تجربه فهم و تفسیر متن قرآن محدودیتهائی دارد که میتوان از آنها به «مرز فهم متن قرآن» تعبیر کرد و آن مرز همان فعالیتهای گفتاری محمد (ص) است. نگارنده بر اساس همین واقعیت این مدعا را مطرح کرده که متن قرآن در مرتبه اول به مثابه کلام محمد فهمیده میشود.
۶- هیچ فرد مؤمنی در مقام فهم بین الاذهانی متن قرآن، فعالیت گفتاری خدا با پیامبر یا با خود آن مؤمن را تجربه نمیکند، مؤمن تجربه نمی کند که خداوند فلان جمله را فلان گونه استعمال میکند (ویتگن اشتاین . . . .) مؤمنان هم مانند غیر مؤمنان نخست با فعالیت گفتاری انسان نبی مواجه میشوند و آن را تجربه میکنند. اگر فرض کنیم آن نبی میگوید من جملات القاء شده از سوی خدا را عیناً برای شما نقل میکنم باز هم مؤمنان فقط گفتار یک انسان را تجربه میکنند که چنین ادعایی دارد و نه فعالیت گفتاری خداوند را.
۷- اگر مؤمنان بگویند متن قرآن در مقام فهم بین الاذهانی مؤلَّف خداوند و کلام مستقیم الهی است معنای این سخن از نظر هرمنوتیکی این است که مؤمنان قرآن را فعالیت گفتاری خداوند تجربه میکنند. اما به وضوح در مییابیم که چنین تجربهای در مقام فهم متن بین الاذهانی برای مؤمنان اتفاق نمیافتد.
۸- من اگر گفتهام مؤمنان نمیتوانند در مقام فهم بین الاذهانی، متن قرآن را در درجه نخست، کلام مستقیم خداوند (مولَّف خداوند) بفهمند دلیل من این بوده که در بالا توضیح دادم نه دلیل دیگر. از تجربه فعالیت گفتاری پیامبر فراتر نمیرود و حادثهای به نام تجربه فعالیت گفتاری خداوند اتفاق نمیافتد. مدعای من هیچگاه این نبوده که چون ممکن نیست گزاره «خداوند میتواند با انسانها تبادل معانی برقرار کند» صادق فرض شود نمیتوان متن قرآن را به مثابه کلام مستقیم خداوند فهمید [۲].
۹- پس از برخورد مخاطبان با فعالیت گفتاری پیامبر از طریق قرآن، روند فهم و تفسیر متن قرآن در میان مسلمانان آغاز شده و ادامه پیدا کرده است. در این روند فهم و تفسیر اتفاقاتی افتاده و اعتقاداتی پیدا شده است. از جمله آن اعتقادات این است که متن قرآن عیناً با همه الفاظ و جملات از جانب خداوند به محمد (ص) القاء شده است [۳]. این اعتقاد از گونهای فهم و تفسیر متن قرآن در میان مسلمانان پیدا شد و متأخر از آن تجربه نخستین فعالیت گفتاری محمد (ص) به وسیله مخاطبان است و نه متقدم بر آن. و به عبارت دیگر، این اعتقاد، خود از این طریق پیدا شد که درباره محصول فعالیت گفتاری محمد (متن قرآن) اظهار نظر کردند.
۱۰- در روند فهم و تفسیر قرآن پرسشهائی کلامی برای مسلمانان پیش آمد که یکی از آنها ارتباط متن قرآن با صفت متکلم بودن خداوند است. چنانکه گفتم پاسخ پارهای از فرقهها کلامی به این پرسش این بود که متن قرآن عین آن الفاظ و جملات خداوند است که در مقام تکلم با پیامبر به او القاء کرده و به وسیله پیامبر نقل شده است. این اعتقاد چه از لحاظ فلسفی و کلامی قابل دفاع (معقول) باشد و چه نباشد این حقیقت را خدشهدار نمیکند که در مقام فهم بین الاذهانی متن قرآن، همه انسانها (چه مؤمن و چه غیر مؤمن) با فعالیت گفتاری محمد (کلام محمد) مواجه میشوند و باید آن را فهم و تفسیر کنند نه چیز دیگری را.
۱۱- نتیجهگیری من از سخن پیشین این است که چون در هر حال، فهم و تفسیر بین الاذهانی قرآن تنها از تجربه فعالیت گفتاری محمد آغاز میشود ضروری است مؤمنان از متعلَّق فهم و تفسیر خود به درستی آگاه شوند و با وضوح و صراحت دریابند که در مقام فهم و تفسیر بین الاذهانی متعلَق فهم و تفسیر آنها کلام محمد است و نه کلام مستقیم الهی و متن مؤلَف خداوند. فهم و تفسیر قرآن به مثابه کلام محمد و فهم و تفسیر قرآن با این ادعا که متن مولَّف خداوند را فهم و تفسیر میکنیم نتایج بسیار متفاوت به بار میآورد.
سخن من این نیست که مؤمنان باید از این اعتقاد کلامی که خداوند متن قرآن را لفظ به لفظ و جمله به جمله به پیامبر القاء کرده دست بردارند. سخن من این است که طرفداران آن اعتقاد کلامی نیز باید بدانند در مقام فهم و تفسیر بین الاذهانی متن قرآن متعلَق فهم و تفسیر آنها چیزی جز فعالیت گفتاری محمد نیست. گرچه آنان میتوانند از طریق فهم و تفسیر کلام محمد (متن قرآن) یک فهم اختصاصی ایمانی پیدا کنند و پیام محمد را که روح آن «توحید» است به خدا نیز نسبت دهند ( اما نه اینکه الفاظ و جملات و همه موضوعات متن قرآن را به مثابه تألیف خدا فهم و تفسیر کنند) [۴]
۱۲- اگر کسانی بر این نظرند که در مقام فهم بین الاذهانی قرآن کلام مستقیم خداوند را میفهمند و تفسیر میکنند آنان، یا فهم متن زبانی را موقوف بر تجربه فعالیت گفتاری گوینده نمیدانند و یا میگویند فعالیت گفتاری خداوند را تجربه میکنند و یا اینکه مدعای دیگری دارند که ما نمیدانیم. در هر حال بر آنان فرض است مدعای خود را به صورت روشن شرح دهند و دلائل خود را برای آن مدعاها بیان کنند.
پاورقیها
______________________________________
[۱]نگاه کنید به پاورقی ۴ از مقاله قرائت نبوی از جهان (۱۱)
[۲] نراقی در مقاله «مجتهد شبستری و حجیت مفروضات خداناباوران در مقام فهم قرآن» و پیشتر در مقالات دیگرش این مدعا را به من نسبت میدهد ( برای خواندن این مقاله نگاه کنید به نشانی www.arashnaraghi.org ).
[۳]
[۴] در مقاله قرائت نبوی از جهان (۲) در اینباره سخن رفته است.
[۵] نراقی در مقاله «مجتهد شبستری و حجیت مفروضات خداناباوران در مقام فهم قرآن» از مقالات قرائت نبوی از جهان تفسیری به عمل آورده و در پایان آن تفسیر چنین نتیجهگیری کرده است:
شبستری میگوید: ۱- مؤمنان متن قرآن را یا باید با این پیش فرض فهم و تفسیر کنند که کلام مستقیم خداوند است و یا با این پیش فرض که کلام محمد است. ۲- چون نمیتوان گزاره خداوند می تواند با انسانها تبادل معنایی برقرار کند را صادق فرض کرد پس متن قرآن تنها با این پیش فرض که این متن کلام محمد است قابل فهمیدن و تفسیر کردن است.
گمان میکنم از توضیحات صریح من در این مقاله روشن شده باشد که سخن من در مقالات قرائت نبوی از جهان بهیچوجه آن نیست که نراقی در نتیجهگیری خود آن را آورده است. آن نتیجه گیری نشان میدهد نراقی در تفسیر آن مقالات راه درستی نپیموده که به آن نتیجه رسیده است. او گزارههائی را مبنای تفسیر خود قرار داده و آن ها را نقد کرده که بنا بر تفسیر وی آن گزارهها مدعاهای اصلی من است اما آن گزارهها مدعاهای من نیست.
از باب مثال به این تقریر او توجه کنید:
«شبستری معتقد است اگر گوینده یا ماتن قرآن را خداوند بدانیم در آن صورت «فهم همگانی» از قرآن ناممکن میشود، چون فهم همگانی مقدمه هر گونه فهمی است، در آن صورت باب فهم قرآن به طور کلی بسته میشود، اما در عالم واقع فهم همگانی از قرآن ممکن و بلکه واقعاً محقق بوده است و بنا بر این گوینده یا ماتن قرآن را لاجرم نمیتوان خداوند دانست بنا بر این پرسش اصلی در اینجا این است که چرا فرض خداوند به مثابه گوینده یا ماتن قرآن، قرآن را متنی فاقد معنای محصل میکند و باب فهم قرآن را میبندد و چرا شرط لازم فهم قرآن فرض یک گوینده یا ماتن انسانی برای آن است؟»
سخن من در مقالات قرائت نبوی از جهان این نیست که با فرض کدام ماتن قرآن مفهوم میشود و با فرض کدام ماتن نامفهوم. اساس سخن من در آن مقالات چنانکه در متن این مقاله توضیح دادم این است که فهم بین الاذهانی یک متن زبانی، موقوف به تجربه علی القاعده ممکن، فعالیت گفتاری گوینده از سوی فهمنده است و این تجربه در مورد فهم متن قرآن تنها درباره فعالیت گفتاری پیامبر اسلام محقق میشود و از آن فراتر نمیرود. همه مخاطبان (چه مؤمن و چه غیر مؤمن) عملاً گفتار محمد را به صورت مستقیم میفهمند و نه گفتار خداوند را. این حرف کجا و آنچه نراقی مدعای اصلی من فرض کرده کجا؟!
چون محتوای اصلی سخن من برای نراقی روشن نیست وی به جای اینکه محتوای اصلی سخن مرا نقد کند به بررسی این موضوع میپردازد که فهم متن زبانی بدون پیش فرض وجود گوینده انسانی ممکن است. او صحنهای فرضی را مجسم میسازد که در آن متنی به زبان انسانی پدید میآید در حالی که گوینده انسانی وجود ندارد و در عین حال مفهوم بین الاذهانی است و سپس نتیجه میگیرد پیش فرض وجود گوینده انسانی شرط مفهوم شدن بین الاذهانی متن به زبان انسانی نیست.
وی مینویسد: «فرض کنید که در کهکشان همسایه ما موجودات فوق هوشمندی با ساختار بیولوژیک کاملاً ویژه و متفاوت از انسانها زندگی میکنند، برای مثال عنصر بنیادین کالبد ایشان نه کربن که سیلیکون است. این موجودات از قضا کره زمین را کشف میکنند و مایلند با ساکنان هوشمند آن یعنی آدمیان ارتباط برقرار کنند از این رو زبان انسانها را به دقت مطالعه میکنند و رفته رفته با نحوه زندگی و رفتار انسانها قواعد زبان و نحوه کاربرد درست عبارات را در زبان ایشان میآموزند. سپس دستگاه صوتی خاصی را ابداع میکنند که واژگان و عبارات مورد نظر ایشان را به مجموعهای از اصوات بدل میکند که برای آدمیان قابل تشخیص است و سرانجام به کمک آن دستگاه پیامهایی را برای انسانها ارسال میکنند. انسانها تشخیص میدهند که فرستندگان پیام انسان نیستند اما آیا این بدان معنا است که پیام آن موجودات فوق هوشمند فاقد معنا است؟ یا انسانها از درک معنای پیام ایشان ناتوان میمانند؟ آیا فهم مقصود موجودات فضایی که در قالب زبان بشری بیان شده برای انسانهای کره خاک ناممکن است؟
پاسخ شبستری بنا بر مبنا مثبت است. در اینجا چون گویندگان «انسان» نیستند سخن ایشان بیمعناست و فهم کلامشان برای انسانها ناممکن است»
نراقی در ادامه بررسی این فرض به این نتیجه میرسد که اگر انسانها بپذیرند که چنان موجوداتی وجود دارند و نیز بپذیرند که آن موجودات میتوانند با محتوای ارجاع متن رابطهای علی از نوع مناسب برقرار کنند در این صورت پیام آنها برای انسانها مفهوم خواهد بود. وی مینویسد: «فرض کنید که واقعاً موجودات فضایی فوق هوشمندی وجود دارند و این موجودات می توانند از زبان بشری برای مفاهمه و مبادله معنا با انسانها بهره بجویند و فرض کنید که این موجودات از این قابلیت بهره میجویند و متن الف را میآفرینند. در این صورت ماتن متن الف موجودات غیر انسان هستند اما کلام ایشان علی الاصول معنا دارد و فهم پذیر است. در این شرایط کسانی که با متن الف روبرو میشوند میتوانند متن الف را به عنوان متنی که ماتنی غیر انسان دارد بخوانند و بفهمند».
در این ترسیم، مفروض گرفته شده که رویارویی انسانها با مجموعهای از اصوات به زبان انسانی (مثلاً زبان فارسی) با این دو فرض که پدید آورندگان آن وجود دارند و زبان انسان و قواعد به کارگیری آن را هم میشناسند و بکار گرفتهاند برای مفهوم شدن آن پدیده کافی است. اشتباه درست در همین جاست. بنا بر آن مبنای فلسفه زبانی که ما آن را تعقیب میکنیم معنای واژهها و جملات همان نحوه استعمال واژهها و جملات در قلمرو بازی زندگی انسانی است و نه چیز دیگر. بازی کننده بازی زبانی (استعمال کننده) باید در قلمرو زندگی تاریخی ـ اجتماعی انسانها حاضر و در آن شریک باشد. یعنی همان گونه زندگی کند که انسانها زندگی میکنند، «سخن گفتن به زبانْ یک بخش (از زیستن)، یک فعالیت، یک صورت از زندگی است» (Wittgenstein, Philosophische untersuchungen, 23 و نیز نگاه کنید به مقاله قرائت نبوی از جهان (۷). یک زمینه زندگی مشترک Kontext تاریخی ـ اجتماعی باید در برگیرنده همه گویندگان و فهمندگان باشد تا یک ارتباط زبانی مفهوم برقرار شود.
حال فرض میکنیم چنان موجوداتی که انسان نیستند و بنابر این قطعاً در نحوه زیستن انسانی ما شریک نمیباشند و مانند ما زندگی نمیکنند و با ما زمینه مشترک تاریخی ـ اجتماعی ندارند یک قطعه اصوات منظم به زبان فارسی، پدید آوردهاند چنین پدیدهای را چگونه میتوانیم بفهمیم؟ چگونه میتوانیم بفهمیم آنها چگونه بازی کردهاند و میکنند. مثلاً چگونه میتوانیم بفهمیم جملهای که ظاهر آن «اِخبار» است واقعاً برای اِخبار به کار برده شده یا ظاهر آن «امر» است واقعاً برای امر به کار برده شده یا با آنها کنشهای گفتاری دیگری صورت گرفته است و هکذا. معنای استعمالی، همان بازی کردن است. فهم معنای استعمالی فهمیدن یک بازیست و خود این فهم هم بازیست. این بازیها جز در یک زمینه مشترک تاریخی ـ اجتماعی Kontext شکل نمیگیرد و فهمیده نمیشود. معنای استعمالی معنای «نفسِ استعمال» است نه معنایی که واژه در آن استعمال شده است. حال سوال این است که مثلاً «مجموعهای از اصوات» چگونه ممکن است بخشی از بازی زندگی انسانی فهمیده شود. آن موجودات فرضی ممکن است از نحوه زندگی انسانی و قواعد زبان انسانی و … آگاه باشند امّا چگونه میتوانند در صحنه زندگی انسانی بازی کنند در حالی که چون انسانها زندگی نمیکنند.
متکلمان معتزله هم همین اشتباه را داشتند و فکر میکردند میتوان «اصوات مخلوق» را کلام فرض کرد و آن را مفهوم دانست.
نراقی همانطور که در پرداختن این صحنه فرضی پرسش فهم چگونگی پیدایش فهم مخاطبان از اصوات پدید آمده به وسیله موجودات فرضی را جدی نمیگیرد، در باب فهم و تفسیر قرآن هم از این نکته غافل میماند که اعتقاد به وجود خداوند و توانایی او به برقرار مبادله معنایی با انسانها و این که او این ارتباط را با انسان برقرار کرده است یک مسأله است و اینکه ما انسانها متن زبانی قرآن را چگونه میتوانیم بفهمیم و تجربه فهم ما از این متن تا کجا پیش میرود مسألهای دیگر است. او چون به این موضوع مهم توجه نمیکند در سرتاسر مقاله خود دنبال این است که نشان دهد گزاره «خداوند ماتن متن قرآن است» را میتوان صادق فرض کرد و از این راه میتوان متن قرآن را کلام مستقیم خداوند بشمار آورد. اما چنانکه توضیحات فوق نشان داد پرسش هرمنوتیکی من امکان و یا عدم امکان فرض صدق آن گزاره نیست. پرسش من این است که فهم متن قرآن تا کجا پیش میرود؟ آیا از فهم فعالیت گفتاری محمد (ص) فراتر میرود؟ اگر با توضیحات فوق روشن شده باشد که این فهم از تجربه فعالیت گفتاری محمد فراتر نمیرود فرض صدق آن گزاره این مدعا را که متن قرآن را میتوانیم کلام مستقیم خدا بفهمیم نه نشان خواهد داد و نه اثبات خواهد کرد.
صاحب این قلم اگر در جائی گفته تحقق متن به زبان انسانی جز با گویندگی انسان ممکن نیست و یا اگر جای دیگری گفته «این مدعا که متن قرآن کلام مستقیم خداوند است فاقد هر گونه وجاهت عقلانی است» و یا تعبیراتی مشابه اینها به کار برده مقصودش متن قابل فهم در جهان بین الاذهانی انسان بوده است و نه هر «جهان ممکن» و اکنون هم همان باور را دارد. اگر در جائی گفتهام مفروض بودن یک گوینده انسانی برای مفهوم شدن متن زبانی ضروری است منظورم این بوده که تجربه فعالیت گفتاری تنها با گویندگی انسان ممکن میشود. اگر در جائی گفتهام مخاطبان پیامبر از آنچه در درون او میگذرد آگاه نمیشوند منظورم این بوده که آنان فعالیت گفتاری خدا با محمد را تجربه نمیکنند و نمیتوانند با آن تماس جسمی و پیوند روانی برقرار کنند. این تجربه مخصوص شخص پیامبر است و بنا بر این مخاطبان تنها با فعالیت گفتاری پیامبر روبرو میشوند. در موارد متعددی از مقالات قرائت نبوی به ویژه در پاسخ آیت ا… منتظری، همه جا تأکید کردهام که مخاطبان با یک انسان مدعی نبوت و رسالت روبرو میشوند نه با خدائی که (بنا بر اظهارات نبی با او سخن میگوید).
از اولین شماره مقالات قرائت نبوی از جهان تا این ساعت که این سطور را مینویسم همین مطلب را دنبال کردهام. بنا بر این این مدعا که من اخیراً از موضع شکاکیت معرفتی حرکت میکنم و میگویم چون واقعاً نمیدانیم ماتن قرآن کیست پس قرآن را کلام محمد تلقی کنیم و بفهمیم نادرست است.
منبع: قرائت