کتب دینى و مخاطبان ؛ باید ها و نبایدها

مژگان ایلانلو: براى آنانى که اهل شهرهاى بارانى اند و ریه هایشان از تنفس هواى شرجى اشباع شده است، مثال ملموسى خواهد بود اگر بگوییم، سخن گفتن از باران در شهر شما و انتظار استقبال داشتن، تصورى غیر واقعى است و غیرواقعى تر آن که دلیل خالى بودن معرکه از تماشاگران را به گردن فهم و شعور تماشاگر بیندازیم و…

مژگان ایلانلو: براى آنانى که اهل شهرهاى بارانى اند و ریه هایشان از تنفس هواى شرجى اشباع شده است، مثال ملموسى خواهد بود اگر بگوییم، سخن گفتن از باران در شهر شما و انتظار استقبال داشتن، تصورى غیر واقعى است و غیرواقعى تر آن که دلیل خالى بودن معرکه از تماشاگران را به گردن فهم و شعور تماشاگر بیندازیم و این جمله را تکرار کنیم که «آنها خود قدر و منزلت باران را نمى دانند و به خاطر این جهل هلاک خواهند شد،» باور کنیم رابطه معرکه و تماشاگر یک قانون دو سویه است، و اگر باور داریم که نیاز به تماشاى باران و تنفس شبنم، نیازى ازلى و ابدى است باید این قاعده را هم پذیرفت که تماشاگران به سراغ معرکه دیگران خواهند رفت اگر به سلیقه و ذائقه شان وقعى ننهیم. مصطفى ملکیان در این گفت وگو از آسیب هاى یک شهر باران زده مى گوید و براى آن که نیاز به باران را از یاد نبریم، پیشنهادهایى دارد.

•آقاى دکتر ملکیان! به عنوان شروع بحث لطفاً بفرمایید منظور از کتاب دینى چیست و چه گروه از کتاب ها در زمره کتاب هاى دینى و مذهبى قرار مى گیرند؟

به نظر من هر کتابى که در مقام نظام مند کردن آموزه هاى دینى و مذهبى یا شرح و تفسیر نظام هاى دینى و مذهبى یا استدلال به سود مدعیات دینى و مذهبى و یا جواب گفتن به اشکالات و انتقادات وارد بر آموزه هاى دینى و مذهبى بوده و یا آن که در حال بررسى مشکلات عملى زندگى روزانه دینداران باشد کتاب دینى و مذهبى است و به این مجموعه کتاب ها گاهى هم مى توان نام کتاب هاى الهیاتى داد. دیگر مهم نیست که آن کتاب موضوع بحثش چه چیزى باشد به شرط آنکه، آن موضوع بحث هرچه که هست به یکى از این محورهاى پنج گانه اى که عرض کردم ربط پیدا کند.

• مخاطب کتاب هاى دینى یا الهیاتى چه کسانى هستند. دینداران یا بى دینان؟

فکر مى کنم مخاطب کتابى که در زمینه دین و مذهب نوشته مى شود همه انسان ها خواهند بود چه کسانى که مومن و متدین اند و مى خواهند ایمان خود را توسعه و تعمیق کنند و بر دانش و معرفت خود نسبت به دین و مذهب بیفزایند و چه کسانى که مخالف دین و مذهب اند، چه گروه سومى که لاادرى اند و در میان دین و بى دینى هنوز سرگردانند و اتخاذ موضعى نکردند و چه کسانى که مطلقاً دغدغه هاى آکادمیک و نظرى دارند. همه این چهار دسته مجموعه همه انسان ها مى شوند و مى توانند مخاطب کتاب هاى دینى و مذهبى باشند، شکى نیست که کتاب هاى دینى و مذهبى در عین اینکه مخاطبانشان مى توانند همه انسان ها باشند ولى هر کتاب دینى و مذهبى خاص را نویسنده اى مى نویسد که مخاطب خاص خود را در نظر مى گیرد. بنابراین وقتى مى گویم کتاب دینى و مذهبى از آن رو که کتاب دینى و مذهبى است مى تواند با هر چهار لایه سر و کار داشته باشد معنایش این نیست که هر کتاب دینى و مذهبى حتماً با هر چهار لایه سر و کار دارد. ممکن است نویسنده آگاهانه انتخاب کرده باشد که مخاطبش متدینان باشند یا لاادریان باشند یا مخالفان باشند یا کسانى که دغدغه هاى نظرى و آکادمیک دارند، اما سخن گفتن در مورد دین و مذهب خودش اقتضاى سخن گفتن با یک قشر خاص را نمى کند. هر چهار گروه بالقوه مى توانند محل توجه نویسنده کتاب دینى و مذهبى باشند.

•اما در کشور ما لااقل در سه دهه اخیر سنت کتاب هاى دینى به گونه اى است که گویى فرض مسلم بر ایمان مخاطب گذاشته شده و آن کتاب ها تنها قرار است مومنان را بیشتر حمایت کند و بر درجات آنها بیفزاید گویى هیچ نیازى به نوشتن کتاب براى مخاطب کم ایمان یا بى ایمان وجود ندارد.

قبول دارم که اکثریت عظیم و حتى شاید بشود گفت اکثریت قریب به اتفاق کتاب هایى که اکنون در کشور ما منتشر مى شوند سخنى که شما مى گویید درباره آنها صادق است ولى اینکه گاهى به کتاب هایى برمى خوریم که مخاطب خودشان را یک متدین سنتى فرض نگرفته اند، این را هم نمى توان انکار کرد منتها این کتاب ها بسیار به ندرت منتشر مى شوند على الخصوص کتاب هایى که نویسندگانشان روحانیون اند گویى آنها خودشان را بیشتر موظف به سخن گفتن با مخاطبان متدین مى دانند.

• این مسئله روح سنتى حاکم بر کتاب هاى دینى حتى در شکل و شمایل ظاهرى کتاب ها هم حاکم است و هیچ تغییر و تحولى در شکل ظاهرى و عوض کردن جلد و نوع چاپ هم داده نمى شود. شما این مسئله را حسن مى دانید یا قبح؟

نه، به نظر من اصلاً حسن نیست البته احساس مى کنم که آهسته آهسته التفاتى به امور فنى کتاب ها و زیبایى ظاهرى کتاب ها هم مى شود اما هنوز متأسفانه کتاب هاى دینى و مذهبى به لحاظ زیبایى شناختى وضع نامطلوبى دارند و لااقل مى توانم بگویم که ظاهرشان کسى را جذب نکرده و کسى نبوده که از یک کتاب دینى و مذهبى لااقل به خاطر ظاهر زیبایش یاد کند. با اینکه ما در قسمت هاى دیگر گاهى کتاب هایى داریم که شما از مطالبشان هم هیچ خبر ندارید نویسنده و مترجم را هم چه بسا اصلاً نمى شناسید ولى همان وجوه زیبایى شناختى کتاب شما را جذب مى کند. به تعبیر افلاطون یکى از ارکان سه گانه روح انسان زیبایى است و روح انسانى نمى تواند از توجه به زیبایى در کنار توجه به حقیقت و خیر یکسره غافل بماند.

• به نظر مى آید که مسئله عدم توجه به ذائقه مخاطب باعث گرایش نسل جوان به کتب دینى و مذهبى شده است که متعلق به فرهنگ هاى دیگر است. مخصوصاً عرفان هاى کشورهاى دیگر، شما این مسئله را حسن مى دانید یا قبح و دیگر این که چرا متولیان کتب مذهبى در کشور ما قصد ندارند قدرى هم در خود تغییر ایجاد کنند و به ذائقه مخاطب توجه داشته باشند این کار جز از دست دادن مشترى سود دیگرى هم خواهد داشت؟

باید سخن على بن ابى طالب (ع) را در اینجا به یاد بیاوریم که فرمود:«دانایى گمشده مومن است و هرجا آن را بیابد برمى گیرد.» من این امر را که کسى در طلب حقیقت یا در طلب خیر یا در طلب زیبایى به همه گوشه و کنار عالم سر بکشد هیچ بد نمى بینم، من اگر انگشترى گرانقیمتى را گم کرده باشم هرگز نمى گویم فقط در صورتى آن را برمى دارم که در میان گل و چمن پیدا کنم نه، اگر در منجلابى هم پیدا کنم آن را برمى دارم چون خود آن انگشترى برایم ذیقیمت است. خوب ما واقعاً براى حقیقت و براى خیر و براى زیبایى ارزش تراز اول قائلیم و باید این سه ارزش بزرگ را در هرجا بیابیم استقبال کنیم. مثال دیگرى بزنم، شما بدنتان نیاز به اکسیژن دارد بنابراین تمام هم وغمتان را باید مصروف این کنید که آیا این گازى که استنشاق و تنفس مى کنید اکسیژن هست یا اکسیژن نیست و فقط همین، اما این که اگر اکسیژن هست باید از جاى خاصى آمده باشد این اصلاً نباید محل توجه شما باشد فقط باید دقت کنید که مبادا غیر اکسیژن به جاى اکسیژن استنشاق کنید، دیگر مهم نیست که این اکسیژن باید از هواى شهر پاریس باشد یا از هواى شهر قم یا از هواى شهر تهران یا از هواى ژاپن بنابراین همیشه باید دغدغه اصلى ما این باشد که چیزى که با آن مواجه هستیم حقیقت است یا نه، اگر حقیقت است از هرجا که هست گو باش، و اگر حقیقت هم نیست از هرجا که هست گو نباش.

بارها گفته ام و باز هم تأکید مى کنم کم نیستند افرادى که هلاک شده و ضربه خورده جغرافیاى افکارند، یعنى فکر مى کنند که اگر فکرى از شرق است باید گرفت یا اگر از شرق است باید وا زد یا اگر از غرب است باید گرفت یا اگر از غرب است باید وا زد و به همین نحو کم نیستند کسانى که هلاک شده یا ضربه خورده تاریخ فکرند به این صورت که مى گویند اگر فکرى نو است باید قبول کرد یا اگر نو است باید رد کرد یا اگر کهنه است باید قبول کرد یا اگر کهنه است باید رد کرد؛ همه این هشت قسم سخن واقعاً به ما ضربه مى زند. ما نباید براى فکر تاریخ و زمان قائل باشیم و نو و کهنه اش بکنیم نباید جغرافیا و مکان قائل باشیم و شرقى و غربى اش بکنیم اما در باب قسمت دوم سخنتان بله، من مى پذیرم که انتقاد وارد است فکر مى کنم که چاره اى جز این نیست که به تعبیر شما متولیان امر نشر کتاب هاى دینى و مذهبى کارى بکنند که اگر در مجموعه فرهنگ دینى و مذهبى ما گنجینه هایى از حقیقت، خیر و زیبایى هست اینها مکشوف بشود و در معرض علم و آگاهى مخاطبان خودمان قرار بگیرد.خیلى قبیح است که ما از نظر فرهنگى مثل آفریقایى ها از نظر مادى و معیشتى باشیم. آفریقایى ها بر روى غنى ترین ذخایر زیرزمینى نشسته اند ولى گرسنه اند، تشنه اند و از گرسنگى و تشنگى مى میرند با اینکه زیر پایشان غنى ترین منابع زیرزمینى است چرا چون هنوز آن منبع روش استخراج و استنباطش را یاد نگرفته اند نتوانسته اند استخراج کنند خوب چه بسا ما هم بر روى یک منبع عظیم معنوى و فکرى قرار داشته باشیم ولى به دلیل اینکه هنر استخراجش را بلد نیستیم آن وقت کسانى باید چشمشان را به این سو و آن سو بدوانند یا به شرق نگاه کنند یا به غرب نگاه کنند یا به شمال یا به جنوب غافل از اینکه زیر پاى خودشان این هست بنابراین متولیان کتاب هاى دینى و مذهبى باید اگر واقعاً چیز ذیقیمتى در دین و مذهب هست که به گمان من هست و فراوان هم هست این را بتوانند خوب استخراج کنند و خوب در معرض آگاهى مخاطبشان قرار بدهند.

•به نظر شما چرا در کشور ما فرهنگ نوشتن فکر وجود ندارد، متفکران ما اعم از روحانیون دینى و یا روشنفکران به جاى آنکه افکار و عقاید خود را به صورت کتاب منتشر کنند بیشتر تمایل به سخن گفتن دارند، آنها سخنرانى مى کنند و مجموعه این سخنرانى ها به صورت کتاب چاپ مى شود آیا این مسئله در شأن یک جامعه فرهنگى است؟

یک علتش این است که هر تولیدکننده اى چاره اى جز این ندارد که دقت کند که آیا چیزى که تولید مى کند مصرفى هم دارد یا خیر.عاقلانه نیست چیزى را که مى دانم مصرف کننده اى ندارد تولید کنم، فرهنگ کشور ما فرهنگ شفاهى است و بنابراین متفکر آن، روشنفکر آن، روحانى آن وقتى مى خواهد تولید کند فکر مى کند تولیدش را باید در جهت و سمت و سویى سوق بدهد که متقاضى داشته باشد و چون متقاضیان همه متقاضى سخن شفاهى هستند نه سخن کتبى خوب طبعاً او هم مى رود به طرف اینگونه تولیدات. اگر روزى مردم ما مثل مردم ژاپن شدند که بیشتر با کاغذ و نوشتار سروکار دارند تا با گفتار خوب طبعاً چه بسا بسیارى از متفکران ما هم از روحانى و روشنفکر و دانشگاهى به آن سمت و سو بروند که تولیدات کتبى داشته باشند، یک مطلب دومى هم که مى خواهم بگویم این است که ما نباید توجه داشته باشیم چیزى که منتشر شده از اول صورت نوشتارى داشته یا اول صورت گفتارى داشته و بعد صورت نوشتارى پیدا کرده این به نظر من اهمیت ندارد مهم این است که آنچه که منتشر مى شود چه از اول صورت نوشتارى داشته چه صورت گفتارى آیا عمق لازم را دارد یا ندارد، دقت لازم را دارد یا ندارد، اتقان لازم را دارد یا ندارد. ما باید به دنبال این عمق و دقت و اتقان باشیم. ممکن است کسى سخنرانى بکند ولى سخنرانى اش کاملاً متقن، کاملاً عمیق، و کاملاً دقیق باشد، ممکن است کسى از اول چیزى بنویسد و سخنرانى هم نکند ولى همین نوشته اش نه اتقانى داشته باشد نه دقتى نه عمقى. آنچه که حسن چیزى است که منتشر مى شود آن دقت و عمق و اتقانش است نه اینکه از اول گفتارى بوده و بعد نوشتارى شده، یا اینکه از اول نوشتارى بوده در عین حال از آنجایى که به صورت طبیعى در سخن گفتن لغزش هایى وجود دارد که در نوشتن کمتر وجود دارد از این لحاظ هرچه ما به طرف نوشتن رو بیاوریم به نظرم مى آید که در غنى کردن فرهنگ خودمان کوشاتر بوده ایم. چیز چهارمى هم باید بگویم و آن این که وقتى شما غرضتان فقط یک غرض نظرى و آکادمیک باشد به نظر مى آید که نوشتن بر گفتن رجحان دارد اما اگر غرض، غرض عملى و تربیتى باشد همیشه باید بدانیم گاهى در سخن گفتن قدرت نفوذى هست و میزان تاثیرى هست که این قدرت نفوذ و میزان تاثیر را نوشته ندارد. وقتى بنا بر این نیست که من چیزى به شما یاد بدهم بلکه بنا است که شما را به صورت خاصى تربیت کنم به تعبیر دیگرى بنا نیست که بر معلومات ذهنى شما اضافه کنم بلکه بنا است که یک تحول روانى و روحانى در شما ایجاد بکنم در این گونه موارد همیشه در سخن آثار و خواصى هست که هرگز در گفتن نیست. من فکر مى کنم که بعضى از بزرگان تاریخ بشرى از جمله سقراط که بهایى براى نوشتن قائل نبودند و بیشتر به گفتن اهتمام مى ورزیدند به خاطر این بود که مى دانستند همه کارکردهاى گفتن در نوشتن وجود ندارد و بعضى از این کارکردها که در گفتن موجود است در نوشتن مفقود است. این هم نکته مهمى است.

•اگر کتاب نوشتن بر اثر فرهنگ شفاهى ما کارى بدون مشترى است پس سئوال دیگرى مطرح مى شود و آن اینکه به شکل منطقى یک متفکر چگونه باید معیشت کند، چنانکه مى دانیم در همه جاى دنیا متفکران بر اثر فروش کتاب هایشان معیشت مى کنند در کشور ما عدم اقبال به کتاب متفکران را با مشکلات جدى مواجه خواهد کرد.

خب البته اگر یک متفکرى، روشنفکرى به این اضطرار رسید که دید تا چیزى ننویسد معیشتش بسامان نخواهد شد مسلماً مقتضاى آن اضطرارش حتماً به نوشتن رومى آورد ولى در عین حال من فکر مى کنم که در کشورى مثل کشور ما، شما اگر فقط هم دست به نوشتن ببرید باز هم اطمینان خاطر ندارید که مى توانید از راه نوشتن زندگى خودتان را اداره و تمشیت بکنید؛ مراد هم تمشیت یک زندگى متجملانه و بسیار رفاه زده نیست حتى یک زندگى آبرومندانه و قانعانه هم چه بسا صرفاً از طریق نوشتن امکان پذیر نباشد على الخصوص وقتى که شما در اوضاع و احوالى باشید که چه بسا بعضى از آنچه را مى نویسید نتوانید به مرحله نشر برسانید که در آن صورت حتى با فرض این که اهتمامتان به نوشتن فراوان باشد باز هم کمیت زندگیتان به لحاظ معیشتى و اقتصادى همچنان لنگ مى ماند.

• استاد در سال هاى اخیر شاهد ارائه کتاب هایى به بازار بوده ایم که نام شما به عنوان ویراستار اثر در پشت جلد وجود دارد و مترجمان آنها را کسى نمى شناسد. لطفاً درباره انگیزه این کار قدرى صحبت کنید.

باید بگویم که معتقد به نهضت ترجمه ام و تمام تلاش خود را مى کنم که این حرکت پا بگیرد، در همین راستا از مترجمان جوان و با انگیزه اى که مراجعه مى کنند حمایت مى کنم و باور دارم که اگر چیزى مى دانم باید آن را به دیگرى هم بیاموزم و این کار را در راستاى یک حرکت فرهنگى مى دانم، فکر مى کنم کار ما تنها نباید این باشد که خودمان بنشینیم و کتاب بخوانیم و ترجمه کنیم و به نام خود وارد بازار کنیم. کتاب هایى که شاید خیلى سریع تر و راحت تر هم به بازار عرضه شوند، بلکه شأن معلمى در آن است که آن علم را به دیگران هم بیاموزیم و من هم این کار را بسیار جدى و با وسواس کامل انجام مى دهم و تاکنون نتایج خوبى هم داشته است.

•اما این کار شما یک آفت پنهانى هم در خود دارد، بر فرض آقا یا خانم جوانى به کمک شما کتابى را ترجمه و آن را به بازار ارائه مى کند، کتاب چون مهر و امضاى شما را دارد پس قابل اعتماد هم خواهد بود، مترجم کتاب مشهور مى شود و کتابش پرفروش مى گردد. چه تضمینى وجود دارد که کتاب هاى بعدى او هم از همان دقت نظر در ترجمه برخوردار باشد شما که نمى توانید همیشه ترجمه هاى او را ویراستارى کنید، در حالى که مترجم جوان دیگر مى تواند نان شهرت اولیه خود را بخورد و چه بسا ترجمه هاى غیر قابل اعتمادى را به بازار بدهد.

این آفتى که از آن یاد کردید واقعیتى است که مى تواند وجود داشته باشد و من مسئله را به وجدان کارى خود دوستان واگذار کرده ام، اما مسئله اینجا است که من با دو دسته از دوستانم کار مى کنم، یکى دوستانى که متن هاى ترجمه شده را به من مى دهند و من ویرگول به ویرگول آن را با متن اصلى تطبیق مى دهم و در نهایت سخت گیرى که مى تواند براى یک کار وجود داشته باشد با آنها برخورد مى کنم و یک دسته هم دوستانى که در زمان انجام کار هم براى ترجمه برخى از عبارت ها به من مراجعه مى کنند و من آنها را راهنمایى مى کنم که البته تعدادشان کم است. نکته در اینجا است که چه گروه اول که تنها کارشان را ویراستارى مى کنم و چه گروه دوم که جنبه آموزشى هم دارد، بارها به آنها گفته ام که راضى نیستم اگر متن ویراستارى شده را عیناً به چاپخانه بدهند تا این که خودشان بنشینند و کلمه به کلمه متن خود و متن من را با هم تطبیق دهند و بفهمند که چه تفاوتى با هم دارد. این مسئله در واقع نوعى کلاس آموزشى است و اطمینان دارم که اگر پانصد صفحه با یک مترجم جوان به این روش کار کنم در صفحه پانصد و یکم او دیگر مترجم شده است. یک مترجم قابل اعتماد. و افرادى که تاکنون با آنها کار کرده ام از چنین روحیه اى برخوردار بوده اند که این گونه کار کنند و در حین کار اشکالاتشان به مرور کمتر شده است.

•استاد به عنوان آخرین سئوال لطفاً از ویژگى هایى بگوئید که یک کتاب دینى یا الهیاتى مى تواند یا باید برخوردار باشد تا بتواند با مخاطبان خود، آن هم مخاطبان امروزین خود ارتباط برقرار کند.

به نظر مى رسد که کتاب هاى دینى و مذهبى اگر بنابراین است که در رسیدن به اهداف و مقاصد خود توفیق بیشترى داشته باشند باید به این نکات توجه داشته باشند و آنها را در تمام عمر رعایت کنند.

الف- قاعده الاهم فالاهم را در نظر داشته باشند و بدانند که دین بیش و پیش از هر چیز براى ایجاد تحول روانى و اخلاقى در انسان ها آمده است. بنابراین نباید آنقدر بر مابعدالطبیعه (با ماوراءطبیعت اشتباه نشود) و شعائر و مناسک تاکید شود که اصلاً جا براى امور روانى و اخلاقى تنگ شود. بدون اینکه بخواهم ذره اى از اهمیتى را که ادیان و مذاهب براى اعتقادات مابعدالطبیعى و شعائر و مناسک خود قائلند انکار کنم، تاکید من بر این است که حتى این اعتقادات و شعائر نیز مقدمه و زمینه ساز تحول درونى و اخلاقى محسوب مى شوند و نباید این مقدمات یاعث به فراموشى سپرده شدن ذى المقدمه شوند.

این مذهب نیامده است که صرفاً عقاید جدیدى وارد ذهن ما کند یا معلوماتى را که نداشته ایم به ما بدهد، بلکه آمده است که خود ما را دگرگون و بهتر کند. انباشتن حافظه از یک سلسله محفوظات تاریخى و مابعدالطبیعى کارکرد درست دین نیست. کارکرد درست دین کندن و بردن انسان از وضع موجودى که نامطلوب است به سوى وضع مطلوبى است که هنوز موجود نیست. کتاب دینى و مذهبى کتابى است که به گفته آن بزرگ، آدمى را بهتر کند.

ب- کتاب هاى دینى و مذهبى باید نشان دهند که فقره فقره مطالبى که به خواننده القا مى کنند در مقام عمل و در زندگى هر روزه چه تفاوت و تاثیرى ایجاد مى کند. اگر مثل گزاره «الف ب است» گزاره اى باشد که کسى که به آن معتقد است و کسى که به نقیض آن معتقد است یعنى معتقد است که «الف ب نیست» و کسى که به آن معتقد نیست یعنى معتقد نیست که «الف ب است» زندگى عملى و هر روزه شان هیچ تفاوتى با هم نکند براى آن گزاره چه سودى متصور است و انباشتن حافظه از آن گزاره چه فایده اى دارد؟ کتاب هاى دینى و مذهبى باید بتوانند نشان دهند که کسى که معتقد به گزاره اى دینى است و کسى که به آن معتقد نیست و کسى که به نقیض آن معتقد است سه طرز عمل متفاوت و سه شیوه زندگى متغایر دارند. ویتگنشتاین در جایى مى گوید که در یک دستگاه اگر چرخ و دنده اى وجود داشته باشد که وقتى مى چرخد هیچ چیز دیگرى را نچرخاند این چرخ و دنده در آن دستگاه زائد و بیهوده است و باید بیرونش انداخت. به گمان من، اگر یک فقره عقیدتى هیچ چیزى را در زندگى عملى و واقعى و هرروزه من تغییر ندهد مثل همان چرخ و دنده است.

ج- کتاب هاى دینى و مذهبى باید کاملاً واقع نگرانه باشند. اگر کتابى مسئله و مشکلى را حل و رفع کند که مسئله و مشکل هیچ کسى نیست و مسائل و مشکلاتى را که واقعاً انسان ها با آنها دست به گریبان اند حل و رفع نکند این کتاب، به فرض آنکه مطالب اش حق و مطالبش به واقع هم باشد مصداق بارز علم لاینفع، یعنى دانش بى سود و بیهوده است. در همه ادیان و مذاهب علم غیرنافع نکوهش شده است. علم غیر نافع علم است، یعنى جهل و خطا نیست و به عبارت دیگر، واقعیت را نشان مى دهد اما واقعیتى را نشان دادن و ندادنش تفاوت ندارد. به زبان دیگر، آنچه در کتاب هاى دینى و مذهبى بیاید، غیر از آنکه باید حق و صادق باشد، باید با زندگى ما relevance (ربط و نسبت) داشته باشد. بسیارى از مطالبى که ما مى خوانیم، چه بسا حق باشند، اما ارتباطى به حل مسائل و رفع مشکلات ما نداشته باشند. فرض کنید که شخصى در حوزه هاى علمیه دینى کسب علم کرده باشد و معلومات فراوانى هم اندوخته باشد ولى وقتى وارد جامعه مى شود ببیند که مسائل و مشکلاتى که مردم براى حل و رفع آنها به او رجوع مى کنند راه حل و رفع شان را نیاموخته است و در عوض مسائل و مشکلاتى را مى تواند حل و رفع کند که هیچ کس براى حل و رفع آنها به او رجوع نمى کند. چنین شخصى معلوماتش فاقد relevance، یعنى ربط و نسبت با زندگى است. چنین شخصى چیزهایى آموخته است که مورد نیاز نیست و چیزهایى را که مورد نیاز است نیاموخته است. یعنى علمى دارد که نفعى ندارد. کتاب هاى دینى و مذهبى نباید بدین وضع و حال باشند. به تعبیر کارل بارت، الاهیه آن پروتستان سوئیسى، عالمان دین باید در یک دست کتاب مقدس و در دست دیگر روزنامه داشته باشند. یعنى پیوندشان با واقعیت هاى زندگى به هیچ وجه گسسته نشود. با نظر کردن مدام در روزنامه ارتباطشان را با مسائل و مشکلات واقعى زندگى انسان ها حفظ کنند و آنگاه این مسائل و مشکلات واقعى و عینى، نه انتزاعى و فرضى، را بر کتاب مقدس عرضه کنند و از آن مطالبه راه حل و رفع کنند.

د- کتاب هاى دینى و مذهبى باید از جمع دستاوردهاى علوم و معارف بشرى استفاده کنند. چه در مقام نظام مندسازى آموزه هاى دینى و مذهبى، چه در مقام شرح و تفسیر و بیان و تبیین آن، چه در مقام استدلال به سود مدعیات دینى و مذهبى، و چه در مقام دفع و رفع اشکالات و انتقادات وارد بر نظام فکرى دینى و مذهبى همیشه باید از فرآورده هاى فکرى و علمى بشر استفاده کرد. این استفاده علاوه بر اینکه فرهنگ دینى و مذهبى مردم را سرشارتر، غنى تر، وسیع تر و عمیق تر مى کند آموزه هاى دینى و مذهبى را براى انسان هاى هر عصر قابل فهم و احیاناً قابل قبول تر مى کند. یکى از این موارد استفاده بهره اى است که عالمان هر دین و مذهب از مساعى الهى دانان سایر ادیان مذاهب مى توانند ببرند. عمیق ترین و اصیل ترین آموزه هاى دینى و مذهبى در همه ادیان و مذاهب مشترک و واحدند و بنابراین عالم هر دینى مى تواند از کارهاى فکرى و علمى اى که عالمان سایر ادیان در تبیین و دفاع آن آموزه ها کرده اند بهره جوید. دستاوردهاى علوم تجربى، مکاتب فلسفى، تحقیقات تاریخى و یافته هاى عرفانى نیز لزوماً با آموزه هاى دینى و مذهبى مخالفت و معارضت ندارند و مى توان از آنها نیز براى غنى سازى فرهنگ دین استفاده کرد.

هـ- کتاب هاى دینى و مذهبى هرچه بیشتر بر مشترکات ادیان و مذاهب تاکید ورزند موفق ترند. این مشترکات در قیاس با مختصات و آموزه هاى اختصاصى هم آسان تر استدلال و دفاع مى پذیرند و هم جهانگیرتر و فراگیرترند هر چه به طرف امور اختصاصى مى رویم در واقع به طرف امور محلى و مقطعى (local) مى رویم و از امور جهانشمول و همگانى (universal) دورتر مى شویم و با این کار هم خود را در موضع دشوارترى قرار مى دهیم و هم مخاطبان خود را بیشتر از دست مى دهیم.

و- شیوه ورود و خروج در مباحث و شیوه نگارش کتاب هاى دینى و مذهبى باید واقعاً از هر چیزى که دلالت بر خودشیفتگى، جزم و جمود، تعصب و پیش داورى مى کند برى و عارى باشد. این امر هم با حق طلبى سازگارتر است و هم مصلحت اندیشانه تر است چون موانع روانى و عاطفى سر راه فهم و قبول دیگران را از میان برمى دارد. من هر چه بیشتر بگویم: «شاید»، «احتمالاً مى توان گفت»، «به نظر مى رسد»، «بعید نیست که»، «ظاهراً»، «چه بسا چنین باشد که»، «چه مى شود اگر بگوییم که»، «چه اشکالى دارد اگر عقیده داشته باشیم» و امثال این الفاظ و تعبیرات هم به حقیقت نزدیک ترم و هم موانع عاطفى و روانى میان خود و خواننده ام را از میان برداشته ام برعکس وقتى فقط مى گویم: «قطعاً»، «قهراً»، «این است و جز این نیست»، «محال است که»، «قول سخیفى است که»، «سفسطه است که بگوییم»، «چه عاقلى مى تواند بگوید که»، «بدیهى است که»، «واضح است که»، «این سخن خطرناک است که»، «بدون تردید»، «بى شک و شبهه» و امثال اینها هم از حقیقت دورتر و هم میان خودم و مخاطبانم فاصله عاطفى و روانى ایجاد کرده ام متاسفانه بسیارى از آثار دینى و مذهبى اعم از گفتارى و نوشتارى چنانند که گویى صاحب آن آثار جام جهان نمایى در میان دو دست خود دارد و کافى است که مسئله یا مشکلى طرح شود و او فى الفور با یک نظر به آن جام جهان نما دقیق ترین و صحیح ترین راه حل و رفع آن را مى یابد و بیان مى کند. این از اخلاق علم و معرفت و باور و تعلیم به دور است. انصاف و حقیقت طلبى اقتضا مى کند که ما خود را داناى مطلق و همه چیزدان ندانیم. علاوه بر اینکه مصلحت اندیشى نیز اقتضا دارد که چنین نکنیم چون انسان ها بالطبع در برابر ادعاى همه چیزدانى موضع روانى و عاطفى منفى اتخاذ مى کنند. نباید فراموش کنیم به تعبیر عالى قرآنى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً (از دانش جز اندکى به شما نداده اند) و نباید در حق خود به حدى خوشبین و گزافه پو باشیم که گمان کنیم که ما از دایره شمول این سخن قرآنى بیرونیم.

ز- در شیوه نگارش کتاب هاى دینى و مذهبى باید همه اصول روانشناسى تعلیم و نگارش رعایت شود. باید بدانیم که نفس انتقال علم و عقیده به دیگران نیز راه ها و روش هایى دارد که مورد مطالعه و تحقیق روانشناسان قرار گرفته است و تا حدى کمابیش معلوم شده است حق بودن سخنى که من مى گویم یا مى نویسم یک مطلب است و اینکه بهترین شیوه انتقال این مطلب به مخاطب که هم فهم مطلب را تضمین کند و هم تا حدى مقدمات قبول آن را فراهم آورد مطلبى یکسره جدا و متفاوت است.

ح- ساده سازى (simplification) و مطلب واحدى را براى لایه ها و قشرهاى اجتماعى مختلف به صورت هاى متفاوت بیان کردن البته با حفظ اصالت مطلب چیزى است که بدان کمتر توجه مى کنیم و هم میزان معلومات مخاطبان شما، هم قدرت تفکر آنان، هم تعلیم و تربیت و محیط پرورشى و آموزشى آنان، هم سنخ روانى آنان، هم سن آنان و هم علائق و دغدغه هاى آنان بسیار متکثر و متنوع است و این بدین معنا است که سخن و پیام واحدى که مى خواهید به همه آنان انتقال و تبلیغ شود باید در عین حال که ذره اى از اصالت و مضمون خود را از دست نمى دهد، در نحوه بیان تنوع و تکثر بپذیرد و این کار با ساده سازى درست یعنى مطلب را در آستانه فهم دیگران آوردن امکان پذیر است. علوم بلاغى یعنى معانى و بیان و بدیع را از این جهت به ما مى آموختند تا بتوانیم مضمون واحدى را در هزار جامه و رنگ و هیئت و ترکیب به اقتضاى ویژگى هاى مخاطبان درآوریم و عرضه کنیم. اما این بزرگترین هنر علوم بلاغى هم در ادبیات دینى و مذهبى ما مورد استفاده شایسته و بایسته واقع نمى شود.

آنچه به عقل قاصر این بنده مى رسد این است که رعایت آن هشت ویژگى نویسندگان آثار دینى و مذهبى را در رسیدن به اهداف و مقاصد خودشان کامیاب تر مى سازد. اگر دقت فرموده باشید هر یک از این هشت ویژگى به صورتى طبیعى به ویژگى بعدى راه مى برد. مى خواهم بگویم که به گمان خودم مطلب را به صورتى بیان کرده ام که گویى در یک سیر مداوم و مرحله به مرحله پیش مى روید.

از صمیم قلب و بن دندان امید مى برم و آرزو دارم به جایى برسیم که کتاب هاى دینى و مذهبى هم انسان ها را به بلنداهاى همچون برف سپید معنویت و تحول روحانى راهبر شود و هم در نتیجه مناسبات اجتماعى ما را هر چه انسانى تر، لطیف تر و مهرورزانه تر کند.

منبع: روزنامه شرق، ۱۶ و ۱۸ اردیبهشت ۸۵

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: