نهاد ازدواج، اخلاقی یا غیر اخلاقی؟

  علی زمانیان: اخیرا متنی با عنوان ” آیا نهاد ازدواج، اخلاقی است؟” (منسوب به استاد ملکیان)، در فصای مجازی منتشر شده است. چنین می نماید این متن (که در قالب گفت وگو با استاد است)، واجد برخی ابهامات و اشکالات است. به گونه ای که استدلال های ارائه شده برای اثبات این که نهاد ازدواج، نهادی غیر اخلاقی است،…

  علی زمانیان: اخیرا متنی با عنوان ” آیا نهاد ازدواج، اخلاقی است؟” (منسوب به استاد ملکیان)، در فصای مجازی منتشر شده است. چنین می نماید این متن (که در قالب گفت وگو با استاد است)، واجد برخی ابهامات و اشکالات است. به گونه ای که استدلال های ارائه شده برای اثبات این که نهاد ازدواج، نهادی غیر اخلاقی است، قوت چندانی ندارند و ادعا را پشتیبانی نمی کنند. سنجش  و نقد دلایل ارائه شده، هدف نقد نوشته ای است که پیش رو دارید. این نوشته مشتمل بر دو بخش است. بخش اول به کلیات بحث می پردازد و در بخش دوم، ضمن اشاره به هر یک از دلایل پنج گانه ای که استاد ملکیان در  غیر اخلاقی دانستن نهاد ازدواج آورده اند، سعی می شود هر یک از دلایلی که در له ادعا آمده است، مورد نقد گیرد.

مقدمه:

استاد ملکیان با اتخاذ موضع پیامدگرایانه و ارائه ی دلایل پنج گانه، سعی نموده است که نشان دهد نهاد ازدواج، نهادی غیر اخلاقی است. گویا ملکیان عمدتا با نظر به نتایج و پیامدهای (فردی) ازدواج به این داوری رسیده است. نتایجی که به آنها اشاره می کند عمدتا تعارض هایی است که ممکن است میان عشق و وفاداری – عشق و تعهد – تعهد و صرافت طبع و از این قبیل، رخ دهد. این پیامدها، همان گونه که اشاره شد، قطعی نیستند و فقط می توان گفت که ممکن است که اتفاق بیفتند. اما واژه ی “پیامد” و “نتیجه” تا حدودی مبهم و نارسا است و نیاز به شرحی کوتاه دارد. چه وقت می توانیم چیزی را نتیجه و پیامد چیز دیگری بدانیم؟

چنین به نظر می رسد که وقتی از نتیجه و پیامد چیزی سخن می گوییم، به واقع از محصول منطقی و قابل انتظار یک رویداد سخن گفته ایم. “نتیجه” و”پیامد” می تواند به صورت قطعی، ضروری و حتمی باشد.  و آن وقتی است که می گوییم قطعا و یقینا اگر آتش را به بنزین نزدیک کنیم (با شرایطی) بنزین شعله ور خواهد شد. گاهی نتیحه و پیامد به نحو قطعی قابل پیش بینی نیست بلکه تنها می توان فلان نتیجه را  محتمل دانست. در این جا درجه ی احتمال یک نتیجه ی خاص اهمیت می یابد. اگر از احتمال وقوع نتیجه، سخن می گوییم باید ابتدا قایل شویم که رابطه ی منطقی میان دو پدیده وجود دارد تا پس از آن بتوانیم از احتمال بروز و وقوع پرسش کنیم.  وقتی باران می آید، زمین خیس می شود. خیس شدن زمین را نتیجه ی طبیعی و ضروری بارندگی می دانیم. از این نظر، میان خیس شدن زمین و بارندگی، رابطه ی طبیعی و منطقی قابل شناخت وجود دارد. از این رو هرگاه صبح از خواب برخیزیم و زمین را خیس ببینیم، دست کم اولین چیزی که به ذهن مان می رسد این است که دیشب باران باریده است.

تعارض ها و مسئله هایی که استاد به عنوان نتیجه و پیامد منطقی ازدواج دانسته است، گرچه برای شخصی رخ می دهد که ازدواج کرده است (ونه برای مجردها) اما آیا این کافی است که آن تعارضات را پیامد و نتیجه ی ازدواج تلقی کنیم؟ این پرسش را با ذکر مثالی می توان روشن تر نمود. فرض کنید هواپیمای مسافربری در ارتفاع سی هزارپایی در حال حرکت است، دچار نقص فنی شود و در نهایت سقوط کند و همه ی مسافرینش کشته می شوند. آیا می توان سفر با هواپیما را علت کشته شدن افراد بدانیم؟ در این جا البته می توان گفت، فقط کسانی کشته شده اند که سوار این هواپیما بوده اند (ونه کسانی که سوار این هواپیما نبوده اند)، اما آیا می توانیم بگوییم کشته شدن مسافرین، نتیجه و پیامد انتخاب هواپیما برای مسافرت بوده است؟ اگر قبول کنیم علت کشته شدن مسافرین، هواپیما بوده است باید بپذیریم که علت همه ی طلاق ها، ازدواج است. زیرا اگر ازدواجی در کار نباشد، قطعا و یقینا هیچ طلاقی هم اتفاق نخواهد افتاد، همان گونه که اگر هواپیمایی در کار نباشد سقوط هواپیما و کشته شدن مسافران هواپیما هم وجود نخواهد داشت. اما چه کسی است که ازدواج را علت طلاق قلمداد کند؟

به نظر می رسد نسبت و رابطه ای که ملکیان میان ازدواج و تعارض های پس از آن برقرار می کند، نسبت و رابطه ی علت و معلولی و یا دست کم نتیجه و پیامدی نیست.  بلکه تنها چیزی که می توانیم بگوییم این است که انتخاب هر شیوه ای برای زیستن، برخی رویدادها را محتمل می کند، همان گونه که انتخاب هر سبک و شیوه ای برای مسافرت، واجد احتمالات و اتفاقاتی است که ممکن است رخ دهد. با تاکید بر این نکته که رویداد و اتفاق، نسبتی منطقی با شیوه ی انتخاب شده ندارد.

به هر حال این پرسش را باید جدی گرفت که: با چه معیار و محکی می توان چیزی را نتیجه و پیامد چیز دیگری دانست؟ چه چیزی را می توان علت چیز دیگر دانست؟ و چگونه می توان نسبت و رابطه میان دو پدیده برقرار نمود؟

آیا نهاد ازدواج، غیر اخلاقی است؟

بخش اول:

۱. استاد ملکیان در سخن مجمل و البته دلایلی قابل تامل، نهاد ازدواج را نهادی غیر اخلاقی می داند و توصیه می کند که نباید وارد این نهاد شد و یا حتی باید از این نهاد بیرون رفت. با این همه، ملکیان در این نقد، معلوم نکرده است چه تعریفی از نهاد دارد و چگونه و با چه روشی آن را مورد نقد قرار داده است. به تعبیر دیگر، چندان مشخص نیست که وقتی نهاد ازدواج را غیر اخلاقی می داند در واقع چه چیزی را غیر اخلاقی می داند. زیرا “نهاد”، مفهومی چند لایه و ذو ابعاد است. از سوی دیگر، ازدواج نیز که به منزله ی یک واقعه و رویداد شناخته می شود، واجد ابعاد متعددی است.

ادعای غیر اخلاقی بودن یک نهاد، مستلزم این پیش فرض است که می توان در باره ی نهادها داوری اخلاقی کرد. اما این پرسش مطرح می شود که: آیا اساسا “نهاد” می تواند متعلق حکم اخلاقی قرار گیرد؟ (گام اول مناقشه در همین پیش فرض نهفته است.) به تعبیر دیگر آیا می توان در باره ی نهادها (نه عملکردها و نه سازمانها)، داوری اخلاقی نمود؟ برای گفت و گو در باره ی این پرسش که آیا نهاد می تواند متعلق قضاوت اخلاقی قرار گیرد یا خیر، در ابتدا باید مفهوم “نهاد” را مورد ملاحظه قرار داد. زیرا “نهاد” در متن ها و زمینه ها، معنای متفاوتی دارد. اما در این جا دست کم معنای جامعه شناختی آن مورد نظر است.

مفهوم نهاد به چه چیزی اشاره دارد و ناظر به چه معنایی است؟

“مک آیور”، نهاد را شکل ها و شرایط پا برجای شیوه ی عمل می داند.  سامنر نیز معتقد است نهاد از دو مولفه تشکیل می شود: یک “مفهوم” و یک “ساخت”. در این جا “ساخت”، به دستگاه و چهارچوبی گفته می شود که به “مفهوم”، پایداری می بخشد و ابزارهای تحقق آن مفهوم را در جهان واقعیات و اعمال فراهم می کند. نهاد، صورت سازمان یافته و هنجارمند یک عمل و یا ابزار تحقق مفهوم در درون یک ساختار پذیرفته شده است. همان گونه که جاناتان اچ. ترنر در کتاب خود با عنوان مفاهیم و کاربردهای جامعه شناسی آورده است، آدمیان برای تامین ضروریات بقا مانند غدا، مسکن، رابطه ی جنسی و از این قبیل، با نزاع و کشمکش هایی دردآور و بی پایان روبرو می شدند. “این نوع مشکلات بنیادی که انسان ها برای تامین نیازهای خود با آنها مواجه می شدند، سبب گردید نهادهای اجتماعی شکل گیرد. نهادهای اساسی مانند نهاد اقتصاد – خانواده و خویشاوندی، نهاد دین و سیاست و در نهایت نهاد تعلیم و تربیت. بنابر این، نهادها به چیزهایی می پردازد که مردم، آنها را مشکلات و لوازم اساسی زندگی اجتماعی تلقی می کنند.  اولین هدف و کارکرد هر یک از نهادهای پنج گانه، ارضای نیازها (فردی و اجتماعی) در قالبی خاص و روش های هنجارمند و پذیرفتنی است. به واقع نهادها الگوهای نسبتا ثابت رفتار برای رفع نیازها است.

هر نهاد اجتماعی حامل کارکردهایی است که در طول زمان دچار تغییر و تحول می شود، اما برخی کارکردها با همه ی تغییرات شان، در خدمت برآوردن نیاز و احتیاج فردی و اجتماعی اند. از میان کارکردهای متعدد نهاد خانوداه، کارکردهای شش گانه ی نهاد خانواده عبارت است از:

تنظیم رفتارهای جنسی

نشاندن یک نسل به جای نسل دیگر

مراقبت و حمایت از کودکان، معلولین و سالمندان

اجتماعی کردن کودکان

تثبیت جایگاه اجتماعی و پایگاه فردی از طریق میراث های اجتماعی

تامین اقتصادی اعضای خانواده

با توجه به تعریف مجملی که از نهاد آمد، چنین به نظر می رسد که نمی توان نهاد (درمعنای جامعه شناختی اش) را متعلق داوری اخلاق قرار داد. زیرا همان گونه که اشاره شد، نهاد، صرفا چهارچوب، صورت و شکل تاریخی و پایداری است که نیازهای آدمی در آن به صورت هنجارمند و سامان یافته تحقق می یابد. علاوه بر آن، مفهوم ساخت که یکی از ارکان اصلی تعریف نهاد بشمار می آید امری انتزاعی و مفهوم بین الاذهانی است. شاید بهتر می بود که ملکیان نقد خود را متوجه کارکردهای این نهاد و یا دست کم برخی هنجارهای پایدار و ارزش های شکل گرفته در این نهاد می کرد. در این صورت باید دلایلی اقامه می شد که نشان دهد یک و یا چند کارکرد از کارکردهای های نهاد ازدواج و یا یک و یا چند هنجار موجود در نهاد ازدواج، غیر اخلاقی است. این در حالی است که به ساخت، هنجار و کارکردهای نهاد ازدواج اشاره نمی شود و نقد را به سمت اموری هدایت می نماید که گر چه قابل تامل اند اما به نظر می رسد ادعای غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج را حمایت نمی کنند. بنابر این، نقد ملکیان نسبت به نهاد ازدواج، مبنائا در بوته ی ابهام است زیرا تعریف روشنی از نهاد ارائه ننموده است. از سوی دیگر، گرچه ملکیان در نقد خود نسبت به نهاد ازدواج، این نهاد را غیر اخلاقی می داند اما در جایی دیگر، خود او نیز معتقد است “وجود نهادهای سالم مانند نهاد خانواده، سیاست و… کمک عظیمی به اخلاقی زیستن می کند.”   در عبارت متاخر، نه تنها نهاد ازدواج را غیر اخلاقی نمی داند بلکه نهادها و از آن جمله، نهاد ازدواج را نهادی سالم و ممد اخلاقی زیستن قلمداد می کند.

۲. چنین می نماید که می توان و باید نقد را مستقیما به پدیده و یا رویداد ازدواج (پیوند تعهدآور دو زوج ناهم جنس، نسبت به یک دیگر) دانست. یعنی به جای آن که به نهاد ازدواج بپردازیم می توانیم این گونه تلقی کنیم که ملکیان، ازدواج را (و نه نهاد ازدواج را) امری غیر اخلاقی می داند. اما حتی آن هنگام که ملکیان می گوید: “ازدواج را خلاف اخلاق می دانم”، در این جا نیز در نهایت ابهام سخن گفته است. زیرا ازدواج، پدیده ای فردی – اجتماعی و از جنس قراردادی است مشتمل بر مولفه های متعدد با کیفیات متفاوت. در ازدواج، علاوه بر نیاز اولیه ی جنسی، نوعی پیمان حقوقی، ارتباط عاطفی و ارزش های فرهنگی نیز مداخله می کند. ازدواج، پیوند و ارتباط جنسی – عاطفی(دو ناهم جنس) در قالب هنجارهای پذیرفته شده ی اجتماعی است که برای مدتی محدود و یا نامحدود و در قالب قراردادی رسمی و حقوقی تجلی می یابد. علاوه بر آن، در ازدواج، هر یک از طرفین این پیوند، تعهداتی (تعهدات رسمی و قانونی و یا تعهداتی اخلاقی و …) را از روی رضایت می پذیرند. ازدواج، نوعی قرارداد سامان یافته میان دو نفر برای رفع نیازها در قالب ساختار از پیش تعیین شده است. از این رو اگر شخصی بخواهد این رویداد و یا این قرارداد را نقد کند باید مشخص کند نقدش متوجه چه بخشی از ازدواج است. آیا اساسا رابطه ی جنسی توافقی و پیوند با هم زیستن را غیر اخلاقی می داند؟ آیا هنجارها و ارزش ها و هنجارهای جاری در ازدواج را غیر اخلاقی می داند؟ آیا تعهدات (قانونی و ..) ناشی از این پیوند را غیر اخلاقی می داند؟ و یا موارد دیگر را ….

۳. آیزایا برلین معتقد بود آرمان های بشری در هنگام ظهور و بروز، با هم متعارض اند. مثالی که برای این تعارض بیان می کرد، تعارض عدالت و آزادی است. در نظر برلین، آزادی و عدالت دو آرزو و خواسته ی شیرین انسانی است، اما گویی هر دو را با یکدیگر نمی توان درخواست کرد زیرا آزادی و عدالت، چونان دو پادشاهند که در یک اقلیم نمی گنجند. به تعبیر دیگر و در نگاه نخست، چه بسا انسان نمی داند آرمان هایی که برگزیده است نهایتا با هم سازگار نمی افتند. ملکیان، اما ایده ی تعارض آرمان های بشری را (که برلین عنوان می کند) قبول ندارد و با بیان دلایلی آن را رد می کند. ملکیان معتقد است حتی اگر میان آرمان های بشری تعارض باشد، صرف تعارض، مشکلی پدید نمی آورد. مشکل وقتی پیش می آید که اصلی وجود نداشته باشد که به هنگام تعارض چه باید کرد.   تعارض اتفاق می افتد، مهم این است که تعارض را باید اخلاقی حل کرد.  به تعبیر دیگر، کانون توجه ملکیان (در رد نظر برلین)، بر موضع تعارض ساز نیست و آن را مهم نمی داند. از نظر او نحوه ی مواجهه ی با تعارض اهمیت دارد.

به عبارت روشن تر، اخلاقی بودن ناظر به موضع تعارض نیست بلکه شیوه ای است که کنش گر در مواجهه ی با تعارض در پیش می گیرد. مسئله ی ما تعارض ها نیست، شیوه ی حل تعارض است که متعلق امر داوری اخلاقی قرار می گیرد. و البته این سخن با دلایلی که ملکیان در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج آورده است، سازگار نیست. آن جایی که می گوید: ” همیشه نباید گفت که هنگام تعارض چه کار باید بکنیم. اصلا چرا باید دست به کاری بزنیم که موجب به وجود آمدن تعارض شود.”

استاد ملکیان در دو بخش از سخن خود در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج، به این نکته اشاره دارد که نباید کاری کرد که بعدا به تعارض (و یا احتمالا تعارض) دچار شویم. به تعبیر وی” چرا باید دست به کاری بزنیم که موجب به وجود آمدن تعارض شود”. در این سخن دست کم سه پیش فرض وجود دارد که محل مناقشه است. و آن سه پیش فرض عبارت است از:

الف) می توان چنان زندگی کرد که به تعارض کشیده نشویم.

ب) باید چنان زیست که در آینده با تعارض مواجه نشویم.

ج) اگر فعل کنونی، ما را در آینده با تعارض مواجه کرد، می توان چنین داوری کرد که همین فعل کنونی ما، (که در آینده به تعارض کشیده می شود)، فعل غیر اخلاقی است.

خلاصه ی سه گزاره بیان شده عبارت است از:  هم “ممکن” (امکان عملی) است و هم مطلوب (اخلاقی) است به گونه ای زندگی کنیم که خود را در آینده به تعارض نیافکنیم. در غیر این صورت افعال کنونی ما غیر اخلاقی خواهد بود.

با نگاهی اجمالی به واقعیت های زندگی انسانی درمی یابیم که تعارض در متن و بطن زندگی و سرنوشت انسان نهفته است. به تعبیر پوپر، “زندگی، سراسر حل مسئله است”. و بر همین سیاق می توان گفت زندگی سراسر حل تعارض است. تعارض ها، واقعیت های حذف نشدنی اند. از آن جا که آدمی نسبت به همه ی نتایج رفتار خود نه آگاهی دارد و نه می تواند همه ی آنها را محاسبه نماید، و نه توانایی کنترل تمامی نتایج رفتار خود را دارد، بنابر این همواره در معرض انواع تعارض ها است و مستمرا با تعارض ها دست و پنجه نرم می کند. به نظر ملکیان، اگر اکنون آن گونه رفتار کنیم که در آینده ما را با تعارضی روبرو کند، می توانیم نتیجه بگیریم که رفتار کنونی ما غیر اخلاقی است. در حالی که اخلاقی زیستن، ناظر به فقدان تعارض نیست بلکه مسئله بر سر این است که در هنگام تعارض چگونه می توان راه حلی اخلاقی برای تعارض ها ابداع نمود.

از سوی دیگر، ممارست و بصیرت اخلاقی نتیجه ی درافتادن با همین تعارض ها است. گرچه تعارض ها رنج آورند اما همین تعارض ها هستند که به منزله ی محل ورزه های اخلاقی و تمرین هایی قرار می گیرند که برای اخلاقی زیستن به آنها محتاجیم. زندگی بی تعارض نه تنها ممکن نیست بلکه چندان هم مطلوب نیست. زیرا انگیزه ای برای اندیشیدن و زمانی برای ورزیده شدن اخلاقی در اختیار نمی گذارد. تمرین های اخلاقی با گیر افتادن در همین تعارض ها و مواجه شدن با بن بست ها است به نحوی که فرصت ورزه ی اخلاقی پدیدار می گردد. به تعبیر دیگر، گویی همین تعارض ها است که چونان استخری برای تمرین و یادگیری شنا فراهم می کند. تعارض های پی در پی، واقعیت زندگی اجتماعی است. این سخن بدان معنا است که تعارض، در ذات زیستن با دیگران و زندگی اجتماعی است. آن کس که تنهایی در غار زندگی می کند البته با اکثریت این تعارض ها مواجه نمی شود، اما فقدان تعارض هیچ به این معنا نیست که او اخلاقی می زید. مناسبات و روابط متلاطم و مواجه شدن با تعارض ها است که فرصت هایی برای اخلاقی زیستن فراهم می آورد.

۴. لنگرگاه اصلی نقد ملکیان این است که ازدواج، شخص را در آینده با تعارض روبرو می کند، و کم و بیش از پیامدها (به تعبیر وی پیامدهای منفی) نتیجه می گیرد پس نهاد ازدواج غیر اخلاقی است. به تعبیر دیگر، از تعارضی که در آینده پدید می آید، حکم به غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج می دهد. اکنون وقت مناسب برای طرح پرسشی است. پرسش چنین است:

اگر فعلی که اکنون انجام می دهم مرا درآینده با تعارضی مواجه کرد، آیا می توانم نتیجه بگیرم فعل کنونی من غیر اخلاقی است؟ آیا اساسا تعارض، یک فعل را از اخلاقی بودن ساقط می کند؟ پرسش بیان شده را باید از پرسشی دیگر متمایز دانست. سوال دیگر این است: اگر فعل کنونی من سبب شری در آینده شود، آیا این فعل، غیر اخلاقی است؟ زیرا تعارض، به مثابه ی شر فهمیده نمی شود.

هر دوی این پرسش از خاستگاه نتیجه گرایی برمی خیزد ، زیرا به نتیجه ی فعل عطف نظر دارد. “نظریه های نتیجه گرا می گویند که صرفا نتایج اعمال، تعیین کننده ی حسن و قبح آن ها است”   از این رو تعارضی را که نتیجه ی فعل می داند مورد نظر قرار می دهد. تفکیک مفهوم “تعارض” و “شر”، ظاهرا می تواند در داوری ما اثر بگذارد و موضوع را شفاف تر نماید. “شر” ناشی از یک فعل، البته عمل را غیر اخلاقی می کند اما آیا تعارض نیز چنین است؟ دست کم، مفهوم”تعارض” ( برخلاف شر) معنای قبح اخلاقی را به ذهن متبادر نمی کند. بنابراین می توان پرسید که آیا تعارض به منزله ی نتیجه ی یک عمل، امری قبیح محسوب می شود؟ به نحوی که می تواند عمل را غیر اخلاقی سازد؟

در پاسخ به پرسش مطرح شده ابتدا باید دو گونه تعارض قطعی و احتمالی را از یک دیگر تفکیک کنیم. گرچه نمی توان درجه ی احتمال بروز و ظهور تعارض را در زندگی زناشویی به روشنی محاسبه کرد اما می توان حکم کرد که تعارض ها همواره پدیده ای ممکن تلقی می شوند و نه امری حتمی و یقینی. ملکیان خود نیز بر احتمالی بودن تعارض ها اشاره دارد و می گوید:” شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید.” استفاده از واژه ی “ممکن است”… به معنای غیر حتمی بودن “تعارض” خواهد بود. چگونه می توان ازدواج را با نتیجه ی احتمالی تعارض در آینده ی نامعلوم، غیر اخلاقی تلقی کرد؟

اگر نهاد ازدواج را غیر اخلاقی بدانیم، به این دلیل که احتمالا ما را در آینده با تعارض مواجه می کند، باید این حکم کلی را قبول کنیم که هر فعلی که ممکن است در آینده، آدمی را با تعارض روبرو می سازد، غیر اخلاقی است. نتیجه ی منطقی چنین حکمی این است که در نهایت، آدمی به بی عملی کشیده شده و زندگی مختل خواهد شد. چه کسی می داند که وعده و تعهدهایش در آینده او را با تعارض روبرو نمی کند؟ چه کسی و با چه ضمانتی می تواند بگوید فعل کنونی من، در آینده با انواع چالش ها و تعارضات روبرو نخواهد شد؟ برای مثال: وقتی با شما قرار می گذارم راس فلان ساعت به دیدارتان بیایم، آیا محاسبه ی همه ی احتمالات را کرده ام و قطعا به این نتیجه رسیده ام که این وعده مرا درگیر هیچ تعارضی نخواهد کرد؟ اگر به تعارضی برخوردم، آیا فعل وعده دادن من غیر اخلاقی است؟ چه کسی می تواند مدعی شود که هیچ یک از افعالش او را در آینده قطعا به تعارض نخواهد کشید؟ تجربه ی زندگی زیسته ی ما می گوید که هر عملی ممکن است به نتایج ناخواسته و محتمل رنج آور منتهی شود. چاره چیست؟ کسی که بخواهد با تعارض روبرو نشود بهتر آن است که رو به بی عملی آورد. زیرا اساسا زندگی آدمی تماما محل تعارض ها و نزاع هاست. نمی توان از تعارض ها گریخت. از این رو حکم غیر اخلاقی بودن ازدواج، گویی حکم راندن در فضای انتزاعی محض و غیر واقعی زندگی روزمره است.

آن چه در عمل اتفاق می افتد، تعارض هایی است که باید به نحو اخلاقی حل و فصل شوند. در این جا تفکیک دیوید راس (فیلسوف انگلیسی قرن بیستم) به کار می آید. راس دو گونه وظیفه و دو سنخ اخلاق را از یکدیگر متمایز می کرد. دیوید راس در مکتب فلسفی خود به ” اخلاق در نگاه نخستین” (اخلاق فی بادی النظر) می پردازد. متناسب با این مکتب فلسفه ی اخلاق، با دو ساحت اخلاق مواجه هستیم. اولا، اخلاق در ساحت نظر (اخلاق در نگاه نخستین) و اخلاق در ساحت عمل. بنابر این، دو گونه وظیفه داریم. وظیفه ای که در همان نگاه نخستین مطرح می شود و وظیفه ای عملا به آن مبادرت می ورزیم. در نگاه راس، ما در نگاه نخستین و در عالم نظر البته اخلاقا موظفیم که بر اصول اخلاقی پایبند باشیم و بر اساس آن اصول رفتار نمایم. اما همین که بخواهیم در رفتار عملی به اصول اخلاقی پایبند باشیم، مسئله مان متفاوت می شود. به گونه ای که به تعارض کشیده می شویم.

دیوید راس، اخلاق را در شش طبقه صورت بندی می کرد و معتقد بود اخلاق ذیل این شش گروه و یا شش مفهوم قرار می گیرد:  وفاداری و ترمیم حقوق، مهربانی، سپاس گزاری، عدالت، اصلاح نفس، عدم بدکاری

همان گونه که “راس” می گفت همه ی موارد شش گانه، از وظایف اخلاقی آدمی است و باید به آنها عمل بکند . اما آن زمان که این وظایف بخواهد جامه ی تعین بپوشند و در صحنه ی عمل با انواع مضایق، ملاحظات اخلاقی دیگر مواجه می شود و کار را به سختی و بن بست می کشاند. یکی از تقاطع های مسئله ساز، “تعارض” هایی است که عملا میان انجام این مفاهیم بوجود می آید. زندگی عینی و نه انتزاعی ما آدمیان، دائما دستخوش تعارضات ناخواسته، پنهان و غیر قابل پیش بینی است. صرف نتیجه ی محتمل تعارض نمی تواند ازدواج را عمل غیر اخلاقی جلوه بدهد. به تعبیر دیگر، این فقط عشق و تعهد نیست که در تعارض با یکدیگر قرار می گیرند ممکن است هر یک از مواردی که “راس” آن ها را آورده است نیز در تعارض و پیکار واقع شوند.

۵. آیا صرف مواجه شدن با چند تعارض سبب می شود که یک نهاد از اخلاقی بودن سقوط کند؟ و یا می توان به معدل پیامدها و سرجمع آن ها مظر کرد. به تعبیری می توانیم موضوع “توازن نیک و بد درنتایج” و پیامدها را در میان آوریم.   توازن نیک و بد، ناظر به این مطلب است که اغلب اعمال هم نتایج خیر در بر دارند هم نتایج شر، غایت نگرها معمولا می گویند که فزونی میزان نتایج شر در هر عملی تعیین کننده ی درستی آن عمل است.” این سخن بدان معنا است که حتی اگر نتیجه ی منفی ازدواج را (که ملکیان به آنها اشاره می کند)، بپذیریم، اما هنوز می توانیم ازدواج را در ترازوی محاسبه ی نتایج نیک و بدش بگذاریم و نیک و بدش را با یکدیگر مقایسه نماییم. در این صورت و با توجه به آثار مثبت فردی و اجتماعی ناشی از کارکردهای ازدواج، این نهاد را غیر اخلاقی نخواهیم دید. بلکه نهاد ازدواج را ضرورتی عقلی برای اخلاقی زیستن تلقی خواهیم کرد.

 بخش دوم

 حتی اگر ازدواج مبتنی بر عشق نباشد، باز هم ازدواج پدیده ای اخلاقی است. فقدان عشق واقعی در ازدواج، سبب غیر اخلاقی شدن نهاد ازدواج نمی شود. زیرا عشق به منزله امر وجودی اساسا با ازدواج که از جنس قرارداد عقلانی است، دو چیز متفاوت است. گرچه ازدواج، صرفا به منظور رفع نیاز جنسی پدید نمی آید اما دست کم در گام اول، با انگیزه ی پاسخگویی به یکی از نیازهای بنیادین آدمی شروع می شود. ازدواج، نوعی انضباط جنسی است تا در چهارچوب آن، طرفین، با احساس اطمینان و امنیت زندگی مشترک خود را شروع کنند. نادیده گرفتن این چهارچوب، هم اخلاق و هم عشق را با سستی روبرو می کند. گرچه عشق مرتبه ی والای زیستن است اما آن هنگام که پای انسانی دیگر در میان باشد، لاجرم قواعد و هنجارهایی لازم می آید تا افراد، خود را ملزم به رعایت شان نمایند. نهاد ازدواج، وضع همان قاعده یی است که بر ضمانت حقوق طرفین ابتنا دارد.

۱. استاد ملکیان در اولین دلیلی که برای نشان دادن غیر اخلاقی بودن ازدواج بیان نموده است: اولا، قوام ازدواج را به احساسات و عواطف و هیجانات می داند. ثانیا، احساسات و… را غیر اختیاری ترین بخش وجود آدمی قلمداد می نماید. و ثالثا، بر این باور است که به زیرِ مهمیزِ قانون و تبصره و ماده بردن غیر اختیاری ترین بخش وجود، بی معنا و نتائج اخلاقی آن را منفی است.

فارغ از این که چرا نقش عقلانیت در تداوم ازدواج (البته اگر منظور از قوام، همان تداوم ازدواج باشد)، نادیده گرفته شده است، (همان عقلانیتی که در بحث اقتصاد عشق و یا مباحث ماکس وبر مطرح می شود)، این نکته قابل مناقشه است که چرا به زیر مهمیز قانون بردن احساسات و عواطف را (و چیزی که آن را غیر اختیاری ترین بخش وجود آدمی می داند) اولا بی معنا و ثانیا واجد نتایج منفی می داند.

اگر دلیل اول ملکیان را به نحو یک اصل، صورت بندی نماییم،‌ می توانیم چنین حکم کلی را از آن استخراج نماییم:

“به زیر مهمیز قانون و تبصره بردن احساسات، عواطف و هیجانات، بی معنا و نتایج اخلاقی منفی خواهد داشت.”

پیش از نقد چنین اصلی باید بر این نکته اشاره کرد که در یک دسته بندی کلی، آدمی واجد دو دسته ی احساسات و هیجانات مثبت و منفی است. هم چنان که عشق و سایر عواطف مثبت در وجود آدمی هست، خشم و نفرت و سایر عواطف منفی هم در انسان حاضر است. اکنون پرسش این است که آیا احساسات (منفی) به نحو آزاد، لجام گسیخته و فارغ از چتر قانون، فاجعه بار نخواهد بود و آیا رها شدن احساسات از زیر مهمیز قانون، نتایجی غیر اخلاقی ببار نمی آورد؟ در این حالت آیا آن حکم کلی نقض نمی شود؟

نه تنها قانون و کنترل های رسمی بلکه انواع کنترل های غیر رسمی نیاز است تا احساسات و عواطف، توسط هنجارهای اجتماعی مهار شود، در غیر این صورت به فرد و جامعه آسیب وارد خواهد کرد. به تعبیر ارسطو در اخلاق نیکو ماخوس، هر کس ممکن است عصبانی شود. اما بحق خشمگین شدن، در حد و اندازه ی معقول، در زمان مناسب با دلیل موجه و به شیوه ای مناسبه ساده نیست. حد و اندازه ی معقول توسط قانون و هنجارها مرزبندی می گردد. اما هنوز جای این پرسش باقی است که آیا به زیر مهمیز بردن احساسات مثبت نیز واجد نتایج منفی خواهد بود؟ فارغ ازاین که روان شناسان در بحث از مهارت های زندگی، به هوش عاطفی می پپردازنند و یکی از مهارت هایی که آموزش می دهند مهارت کنترل و ابراز احساسات مثبت است، ابراز و ظهور عینی عواطف مثبت نیز محتاج روش های عقلانی و نرم های اجتماعی است. صرف این که عاطفه ای را مثبت تلقی کینم کافی نیست که دست آن عاطفه و احساسات را باز کنیم تا گشاده دستی کنند و بی حد و مرز ابراز شوند.  اخلاق اجتماعی و هنجارهای جا افتاده و عقلانیت عملی، همان حد و مرزهایی است که بتدریج شکل گرفته اندو در نتیجه و بر اساس همین حدود، قانون و تبصره وضع می کنند.

۲. ادله ی دوم در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج بر این نکته تاکید می کند که ازدواج باید اخلاقاً با عشق صورت بگیرد و عشق امری ذوطرفین است اما ممکن است به دلیل از دست رفتن برخی ویژگی های مطلوب در طرف مقابل، عشق رو به نقصان بگذارد. و این باعث می شود که شما در ازدواج اگر به وفاداری که وظیفه ی اخلاقی تان هست عمل کنید، باید با این شخص زندگی تان را ادامه دهید اما این با “صرافتِ طبع” ناسازگاری دارد که آن هم وظیفه ی اخلاقی ماست.

این ادله به ما می گوید:

الف) ازدواج، اخلاقا باید با عشق صورت بگیرد.

ب) “وفاداری نسبت به تعهدات همسری در نهایت” ممکن است با “صرافت طبع” سازگاری نداشته باشد و به تعارض کشیده شود.

ج) از این تعارض نیز می توان نتیجه گرفت که ازدواج، نهادی غیر اخلاقی است.

در باره ی این که آیا تعارض دو فضیلت الزاما سبب غیر اخلاقی شدن عمل می گردد و یا خیر؟ در بخش پیشین بحث شد و نتیجه آن شد که صرف تعارضی که بعدا و در آینده ی نامعلوم رخ خواهد داد، نمی تواند دلیلی بر غیر اخلاقی بودن کنش قبل از تعارض گردد.

در بند “الف” نکته ای مبهم وجود دارد و آن نکته چنین است که اگر ازدواج با عشق همراه نباشد آیا آن ازدواج الزاما غیر اخلاقی است؟

آدمی همواره در ناحیه ی باورها، احساسات، عواطف و رفتارها در حال تغییر است. بی ثباتی در همه ی نواحی درون و برون، صورت های مختلفی به خود می گیرد. بنابر این و در هر حال همواره باید انتظار داشت که تغییر و تحول اتفاق می افتد. تغییر و دگرگونی، گویی در سرشت آدمی نهفته شده است. از این رو فردی که قصد ازدواج دارد با فرض این که برخی از باورها، احساسات و عواطف شخص مقابل دستخوش فراز و نشیب می شود، تن به ازدواج می دهد. انتظار ثبات جاودانه و سکون و عدم تغییر در ساحت های سه گانه درون و ساحت برون، انتظاری نامعقول و غیر واقعی است. با این حال اگر تغییرات در فرد مقابل به گونه ای باشد که عمیقا با صرافت طبع و زندگی اصیل مغایرت داشته باشد و راه حلی برای برون رفت ازآن متصور نباشد می توان و اخلاقا پیوندی را که با شرایطی دیگر و ویژگی های دیگر بسته شده است، با طلاق به پایان رساند. طلاق، راه حل عقلانی و اخلاقی برای پایان دادن به وضعیت ناگوار و رنج آوری است که فضیلت آدمی و صرافت طبع و زندگی اصیل را به نحو جدی و دردناکی نادیده می گیرد. بنابر این، نقصان ویژگی های آدمی تعارض لاینحل و بن بست اخلاقی ایجاد نخواهد کرد. از سوی دیگر تغییرات بعدی نمی تواند دلیل محکمی بر غیر اخلاقی بودن کنش ازدواج گردد.

۳. دلیل سوم که در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج آمده است چنین است: ” شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟”

در این فقره از ادله ای که در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج آمده است، بر تعهد پیشینی (که به همسر سابق داده شده است) در برابر عشق اکنونی (در برابر فرد دیگر) تاکید می شود. در این ادله، تعارض تعهد به همسر و عشق به شخص دوم، آن چیزی است که نهاد ازدواج را غیر اخلاقی می کند. گویی وظیفه ی گذشته نگر (وفای به عهدی که سابقا داده شده است) و وظیفه ی آینده نگر(عشق به زندگی با دیگری در آینده)، در تقابل و تضاد با هم تعریف شده است. تعارض احتمالی آینده که در این استدلال آمده است می تواند نهاد ازدواج را غیر اخلاقی کند؟ اگر زیر بار تعهد رفتن، از آن رو غیر اخلاقی است که ما را در آینده با تعارض مواجه می کند (با فرض چهارچوب استدلالی ملکیان)، عشق نیز کاری غیر اخلاقی خواهد بود، زیرا عشقی که اکنون به شخصی داریم، ممکن است ما را در آینده با تعارض جدیدی مواجه کند. و آن زمانی است که عشق کنونی، کمرنگ شود، فروکش کند و در تعارض با عشق آینده قرار گیرد.

الف) همان گونه که پیش تر اشاره شد، هر گونه تعهدی که اکنون بر دوش می گیریم، در آینده می تواند با تعهدی و یا چیزی دیگر در تعارض قرار گیرد. تعهد، آدمی را ملزم به رعایت برخی اصول در درون چهارچوب ها می کند. اگر نخواهیم به هیچ تقاطع تعارض گونه برخورد کنیم نباید هیچ تعهدی را با هیچ شخصی، در هیچ زمانی و در باره ی هیچ موضوعی امضا کنیم. زیرا هر تعهد و قراردادی که در زیست انسانی رخ می دهد، ممکن است آدمی را در معرض تعارضی در آینده قرار دهد. به راستی چه کسی می داند که تعهد اکنون با تعارض هایی در آینده مواجه نخواهد شد؟ با این همه، راه حل اخلاقی تعارض، گریز از تعهد نیست.

ب) در ادله سوم، گویا پیش فرضی نهفته و پنهان وجود دارد. پیش فرضی که به ما می گوید، عشق، فارغ از تعهد است. اما مگر عشق بی تعهد، ممکن است؟ عشق، با هزاران بند نامرئی بر دل و پای عاشق می پیچد و او را در خود فرو می بلعد. عشق، البته واجد تعهد عاقلانه و محاسبه گرایانه ی مرسوم نیست، اما به جای آن تعهدات، دلسپردگی و دلدادگی عمیق می نشیند که عاشق را هزاران مرتبه بیش تر در خود می پیچد و برایش تعهد ایجاد می کند. عشق، تعهد عمیق بی وزن است اما عاشق، سنگینی اش را احساس نمی کند. این عقل است که تعهد را می فهمد زیرا وزن اش را می سنجد، اما در عشق، مجال نمایش تعهد و سنجشگری نیست. هیچ مادری، نه از آن رو به کودک شیرخوارش شیر می دهد که نسبت به او تعهد اخلاقی دارد، بلکه فعل او تماما از سر عشق و شفقت است. او مملو از عشق است و هیچ تعهدی را در خود نمی یابد، به واقع او فراتر از تعهد پرواز می کند. همان گونه که مجنون، لبریز عشق لیلی بود. مجنون نه از آن رو که متعهد بود بل از آن که در پیش خورشید عشق، ذوب شده بود و “بودن” خود را فراموش کرده و آواره و سرگشته ی کوی و بیابان شده بود. در نزد او تنها لیلی بود و نه هیچ چیز دیگر. فقدان ظاهری تعهد در عشق، صرفا از آن روست که عاشق آن را حس نمی کند. اما در لایه های عمیق عشق، تعهدی بزرگ سراسر زندگی عاشق را در برگرفته است تا جایی که حتی حاضر است جان خویش را بر پای آن بنهد و خود را قربانی تعهدی کند که احساسش نمی کند.

ج):” شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟”

اما سخن این جا است که امکان و احتمال عاشق شدن، یک بار و برای همیشه نخواهد بود و محتمل است به کرات تکرار شود. شخصی که دارای همسر است ممکن است عاشق دیگری شود، و این پایان راه نیست. پس از آن هم می تواند عاشق دیگری و دیگری و دیگری شود و این پروسه ادامه یابد. تکرار عشق،‌ منطقا و عملا، دور از ذهن نیست. در صورت تحقق چنین وضعیتی، آیا می توان کنش این فرد را اخلاقی، ارزیابی نمود؟ خرد جمعی نیز بر آن صحه نخواهد گذاشت. اکنون پرسشی را که ملکیان مطرح کرده است می توان تکرار نمود:” با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟”

گویا ماجرا به همین جا پایان نمی یابد. وقتی استاد ملکیان از حق زندگی عاشق با معشوق، سخن می گوید به واقع به زندگی مشترک با شخصی دیگر، اشاره می کند. زندگی مشترک با دیگری، همواره در چهارچوب و قواعدی رخ می نماید. این همان چیزی است که از آن با مفهوم ازدواج، یاد می شود. آیا می توان از زندگی با شخص دیگر سخن گفت اما این نوع زندگی فارغ از هر نوع تعهد و یا قرارداد و قاعده ای باشد؟ عشق، البته تمایلی شدید برای پیوند با دیگری ایجاد می کند. اما برای این پیوندخواهی و یارجویی، قالب لازم است تا فرد را در مرزهای اخلاق و عقلانیت راهنمایی نماید. در غیر این صورت و اگر چهارچوبی برای خواستن های مکرر و تمایلات عاشقانه وجود نداشته باشد، آن گاه گویی نگاهی ابزارانگارانه بر شخص حاکم شده است. معشوق و یا معشوق ها، نقش و کارکردی ابزاری برای رسیدن عاشق به تمایلات درونی پیدا می کنند. گویی دیگری، ابزار تمایلات او می شود و او بی آن که مسئولیت و تعهدی احساس نماید، پس از آن که خواسته اش برآورده شد، رهایش می کند. و این دقیقا کنش غیراخلاقی است زیرا دیگران را ابزرا خود می داند.

۴- دلیل چهارمی که استاد ملکیان در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج آورده است، نیاز آدمی به حریم خصوصی است. ملکیان اما معتقد است که ” ازدواج حریم خصوصی را از شما می گیرد، حریم خصوصی این است که من یک آناتی یک لحظاتی باید آن چنان که می خواهم در تنهایی به سر ببرم و این وانهادگی و تنهایی در زندگی زناشویی همیشه سلب می شود.” ژان پل سارتر، نیز معتقد بود که جهنم واقعی آن جایی است که امکان لحظات تنهایی از ما دریغ می شود به نحوی که همواره مجبور باشیم دیگری و یا دیگران را تحمل کنیم.   جهنم جایی است که حجم سنگین حضور دیگران دوش های تنهایی مان را در هم می شکند و به تعبیر سارتر، اما هیچ خلوتکده ای برای تنها بودن وجود ندارد.

ما به لحظات تنهایی محتاجیم. اما به فرض روشن بودن معنای تنهایی (زیرا تنهایی مراتب متعدیی دارد)، و حریم خصوصی، ادعای این که ازدواج، تنهایی و حریم خصوصی را از آدمی می ستاند، ادعایی است که فقط از طریق داده های عینی و تجربی (به دست آمده از پژوهش های میدانی)، قابل اثبات و یا ابطال است. بنابر این، حدس و گمانه زنی ذهنی و فردی، کافی نیست. آیا افراد، حقیقتا حریم خصوصی و یا تنهایی شان را با ازدواج از دست خواهند داد؟ پاسخ به چنین پرسشی البته بدون دارا بودن داده های تجربی و اطلاعاتی که از طریق پژوهش های میدانی بدست آمده باشد، راهگشا نیست. علاوه بر آن که این تنها ازدواج نیست که تنهایی را می ستاند. گرچه عشق که بیاید جدایی و تنهایی خواستنی نیستند اما عشق، بیش از هر چیزی تنهایی زدا است. عشق درمان تنهایی ها است. آن زمان که خورشید عشق بر سرزمینی بتابد، مملکت وجودی عاشق را تصاحب می کند و خلوتکده ای نمی گذارد. با این فرض، آیا می توان عشق را غیر اخلاقی دانست؟

رعایت حریم خصوصی و مرز تنهایی دیگران، بیش از آن که به ازدواج مربوط باشد به سبک فرهنگی مسلط برای زیستن ارتباط می یابد. این سبک زیستن است که حریم خصوصی و عمومی را از هم تفکیک می کند و فرهنگ عمومی است که حد و مرز و نحوه ی مداخلات در این حریم ها را معین می سازد. به طور کلی، زندگی در سبک سنتی، جمع گرا تر بوده است. به نحوی که در سبک زیستن سنتی (قبیله ای)، حریم خصوصی به رسمیت شناخته نمی شده است. اما وضع در جهان جدید بسیار متفاوت از گذشته شده است. انسان عصر جدید، اتفاقا از تنهایی خویش رنج می برد و از این رو حجم زیادی از “ادبیات تنهایی” خلق کرده است. “در غالب متون جامعه شناسی از انزوای اجتماعی بیش از پیش انسان درجوامع جدید و به ویژه جوامع شهری سخن رفته است و غالبا این گونه تصور می شود که یک رابطه ی خطی میان سطح صنعتی شدن و نو گرایی و میزان انزوای اجتماعی و… به گونه ای اجتناب ناپذیر وجود دارد.”  به همین دلیل است که بیش از ۷۵ در صد افراد جامعه ی مورد پژوهش در ایران، معتقدند ما آدم ها در مقایسه با گذشته، تنهاتر شده ایم.

تنهایی (تنهایی خوشایند و ناخوشایند) در سبک زندگی مدرن امکان بیش تری برای تحقق یافته است. حاصل سخن، این ایده که ازدواج، خلوتکده ی آدمی را پر ازدحام  می کند و تنهایی را می ستاند، با آمارهای تجربی چندان همخوانی ندارد. از سوی دیگر تیپولوژی خانواده در عصر حاضر نشان می دهد که خانواده ی مدرن، نسبت به خانواده ی سنتی تنهاتر شده و رابطه اش با شبکه ی خویشاوندی (در بیرون) و رابطه ی اعضا خانواده با یکدیگر(در درون خانوده)، سست و گاهی گسسته شده است. سبک زندگی امروزی، فاصله ی بیشتری میان اعضا خانواده (منجمله همسران) ایجاد کرده است.

۵ – پنجمین و آخرین دلیلی که استاد ملکیان در باب غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج آورده است، اشاره به تفاوت هایی است که میان همسران در زمینه های متفاوت وجود دارد. تفاوت هایی که در ناحیه ی تمایلات، سلایق، نیازها، باورها و هر گونه تفاوت دیگر، سبب رویاروی افراد با یکدیگر و تعارض می شود. سپس این پرسش را در میان می گذارد که “اگر این اختلاف در مقام عمل جلوه کرد چه باید کرد؟” در این جا است که ملکیان معتقد است،”اگر بخواهم حق همسرم را حفظ کنم باید حق خودم را ضایع کنم و اگر بخواهم حق خودم را حفظ کنم باید حق همسرم را ضایع کنم.”

اولا؛ تفاوت، تقابل و تضاد تمایلات، خواسته ها و منافع (که مورد نظر ملکیان است)، واقعیت اجتناب ناپذیر زندگی اجتماعی است که در تمامی گروه های انسانی (اجتماع اولیه و ثانویه) تکرار می شود.  زندگی مشترک میان دو انسان و زندگی اجتماعی، لاجرم به تصادم منافع، سلایق، نیازها و برخورد مصلحت ها می انجامد. به تعبیری دیگر، این تنها نقش همسری نیست که آدمی را به تقاطع میان انتخاب خود و دیگری می رساند، بلکه اساسا زندگی اجتماعی واجد چنین خصیصه ای است. گریزی از این گونه زیستن نیست. اگر نهاد ازدواج از این رو که آدمی را به  تقابل خواسته ها و تمایلات می کشاند، غیر اخلاقی ارزیابی می شود باید در باره ی هر گونه نقش اجتماعی دیگر نیز چنین داوری کرد. اما آیا می توانیم تمام ارکان زندگی اجتماعی را غیر اخلاقی تلقی نماییم؟ آیا می توان ضرورت زندگی جمعی را نادیده بگیریم؟ به عنوان مثال: همین که من به استخدام یکی از سازمان ها در می آیم، این سازمان است که خواسته هایش را پیش می برد و بر من تحمیل می کند و من نمی توانم آن چنان که می خواهم زندگی کنم. به عنوان مثال، یک معلم، باید سرساعت خاصی که مدرسه معلوم کرده است در مدرسه حاضر شود. کتابی را تدریس کند که آموزش و پرورش تدوین نموده است. انتخاب مدرسه، متن درسی و هر چیزی که به نفش معلمی مرتبط است، با او نیست. او چونان مهره ای می شود در دست ساختار آموزش و پرورش و باید فرامین سازمان را تبعیت کند. مبنای زندگی اجتماعی تماما این گونه است.

جبرهای اجتماعی(آن گونه که “ژرژگورویچ”-جامعه شناس فرانسوی-  به آنها پرداخته است) بیش تر از نهاد ازدواج، خواسته هایش را بر ما تحمیل می کند. “زیگموند فروید” نیز با اشاره به منابع سه گانه ی رنج آدمی، ساختارهای اجتماعی را مهمترین منبعی می داند که همواره زندگی را با رنج ها روبرو می کند.  چهارچوب های اجتماعی، آدمیان را در حصار خود محصور می کند و شرایطی را به وجود می آورند که لاجرم آدمی باید از خواسته ها و از برخی حقوق خود دست بردارد. آیا می توانیم رای به غیر اخلاقی بودن همه ی ساختارهای اجتماعی بدهیم؟ بر اساس مدل استدلالی استاد ملکیان، آری، می توانیم بگوییم که همه ی ساختارها و نهادهای اجتماعی، غیر اخلاقی اند زیرا ما را مجبور می کنند حق های مان را نادیده بگیریم.

ثانیا؛ اگر نهاد ازدواج سبب می شود که هر یک از زوجین، در نهایت ناچار از نادیده گرفتن خواسته های شان شوند، عشق اما اساسا سبب می گردد که عاشق، نه تنها حق خود را که “خود” را در برابر معشوق نیز فراموش کند. “حق” ها در برابر عشق، رنگ می بازند از این رو برای عاشق، این موضوع که “من عشق این فرد را به هزینه ی بالایی دارم می خرم”،  مطرح نمی شود. تا پس از آن از خود سوال کند که چرا باید این همه هزینه پرداخت نمایم. گرچه پرسش از هزینه ی عشق مطرح نمی شود، اما این بدان معنا نیست که شخص عاشق، فاقد هر گونه حقی است. بلکه با حلول عشق در جان عاشق، او گونه ای دیگر زیستن را تجربه می کند که در آن مسئله ها متفاوت می شوند. با این همه، آن زمان که زندگی مشترک عاشق و معشوق (زیر یک سقف) شروع شود، موضوع حقوق طرفین نیز آغاز می گردد. شاید از این رو گفته اند: وصال، مرگ عشق است. ماهیت عشق در فضای فانتزی با سرشت زندگی روی زمین سخت واقعیت ها، تفاوت بسیار دارد.

ثالثا؛ این نهاد ازدواج نیست که ما را از احقاق حق باز می دارد،  بلکه این فرهنگ مسلط بر جامعه است که با دخالت در خصوصی ترین لایه های زندگی حق زیستن را سلب می نماید. باید به اصلاح فرهنگ کوشید. در این فرهنگی که در ساختارهای مختلف بازتولید می گردد و خود را نشان می دهد. چه در ساختار خانواده و ازدواج و چه در سایر وجوه زندگی اجتماعی. رعایت حقوق دیگران و حقوق دیگران را به رسمیت شناختن است که مسئله ی خانواده های ایرانی است.

نکته ی آخر

استاد ملکیان در پاسخ به این پرسش که “آیا نمی شود عشق وجود داشته باشد و شخص از این دست هزینه ها ندهد؟” چنین پاسخ می دهد: “بله ممکن است وآن وقتی است که عشق در قالَب ازدواج نباشد.”

در این پاسخ اما شرح نداده اند که منظور از عشق بیرون از قالب ازدواج، چگونه متبلور می شود و ترجمان عملی چنین عشقی چگونه چیزی است؟ همان گونه که پیش تر بدان اشاره رفت، عشق، یک امر وجودی و حالتی است از احوالات وجودی انسان.  در این معنا، عشق، کشش و تمایلی قلبی، عمیق و پرحرارت به سوی کسی و یا چیزی است. وقتی این کشش و تمایل بخواهد به منصه ی ظهور برسد و لباس تعین بپوشد و در فضای عمل قرار گیرد، لاجرم باید از آسمان فانتزی تخیلات ذهنی و تمایلات درونی به زمین سرد واقعیت های عینی هبوط کند و با زندگی (زندگی واقعا موجود) و جهان “اکنون و این جا”یی مواجه گردد.

عشق چونان مایعی است که در ظرف قرارداد اجتماعی ریخته می شود تا دیده شود. آب، وجود دارد اما همین آب را باید در ظرفی قرار داد تا شکل یابد، از میان نرود و بتوان از آن بهره جست. همان گونه که مایع بدون ظرف و مکان، دست کم تحقق عینی نخواهد داشت، عشق بی قالب و چهارچوب نیز چندان قابل تصور نیست. مگر آن که عشق، در همان گرمخانه ی قلب عاشق جای داشته باشد و نخواهد پا بر زمین واقعیت ها بگذارد. کودک شیرین عشق، تا در رحم عاشق جای دارد، فارغ از هر ملاحظه و قاعده و قانون و… است. اما همین که پا به دنیای زندگی مشترک بگذارد و خانه ی قبلی خویش را ترک کند بتدریج با انواع مضایق، الزامات و محدودیت روبرو می گردد. اولین واقعیتی که عشق به دنیا آمده با آن رخ به رخ می شود، وجود معشوق است. معشوق، انسانی است که دارای حقوق، نیازها، خواسته ها، خوشایندها، بدآیندها و تمایلات متفاوت از عاشق است. معشوق، انسانی است با خصلت ها و ویژگی های واقعا انسانی. عاشق، لاجرم باید پاس آنها را بدارد و به آنها احترام بگذارد. همان نگرانی که ملکیان (در نهاد ازدواج) برای از دست دادن زندگی اصیل دارد و می خواهد با عشق بدون قالب ازدواج به آن برسد این چنین ناممکن به نظر می رسد.

نکته ی پایانی:

در این نوشته، تلاش گردید دلایلی مورد بررسی و نقد قرار گیرد که برای نشان دادن غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج آورده شده بود. هر یک از این دلایل گرچه قابل تامل و اعتنا هستند اما چنین به نظر می رسد که نمی توانند ادعای غیر اخلاقی بودن نهاد ازدواج را به خوبی حمایت کنند.

اما می توان نقد را از دلایل به سمت نتایج منطقی و پیامدهای ناشی از بیرون آمدن از نهاد ازدواج و منحل شدن این نهاد کشاند. نتایج و پیامدهایی که برای فرد و جامعه و هم چنین اخلاق در پی خواهد داشت. پیامدهایی که بازتاب مطلوب و اخلاقی در عرصه ی مختلف نخواهد داشت.

ارجاعات

۱ – مراجعه شود به: فرهنگ علوم اجتماعی – گولد و سایرین -۸۷۴

۲- مفاهیم و کاربردهای جامعه شناسی – ترنز – ترجمه محمد فولادی

۳- مبانی جامعه شناسی – بروس کوئن – ترجمه غلام عباس توسلی – سمت

۴- درس گفتار روان شناسی اخلاق – جلسه ی سی و یکم

۵- مراجعه شود به درس گفتار روان شناسی اخلاق

۶- مبانی فلسفه اخلاق – رابرت ال. هولمز – ترجمه ی مسعود علیا – انتشارت ققنوس

۷- فلسفه ی اخلاق – دیوید راس

۸- مبانی فلسفه اخلاق – رابرت ال. هولمز – ترجمه ی مسعود علیا – انتشارت ققنوس -۵۶

۹- خلوتکده – سارتر

۱۰- آگاهی ها، نگرش ها و رفتارهای اجتماعی – فرهنگی در ایران – منوچهر محسنی – ۳۲۵

۱۱- گروه نخستین به گروه های غیر رسمی مانند خانواده و گروه دوستان و… گفته می شود. گروه ثانوی نیز همان اجتماعات رسمی است که فرد در آن ها عضویت می یابد

۱۲- به کتاب جبرهای اجتماعی گورویچ – ترجمه حسن حبیبی مراجعه شود

۱۳- به تمدن و ملالت های آن – فروید مراجعه شود.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx