نیک‌خواهی؛ بزرگترین هنر آدمی- گزارش یک سخنرانی

استاد مصطفی ملکیان در باب «نیک خواهی؛ بزرگترین هنر آدمی»، در همایش کودکان فردا که توسط موسسه فرهنگی دارالاکرام (فردا) در روز جمعه مورخ ۹۰/۰۷/۱۵ برگزار شده بود، سخنرانی کرد. وی در این سخنرانی این معنی را که نیک خواهی در ذات و فطرت آدمیان سرشته شده و همه بدان اذعان دارند، درباره شرایط و زمینه های نیک خواهی سخنانی…

استاد مصطفی ملکیان در باب «نیک خواهی؛ بزرگترین هنر آدمی»، در همایش کودکان فردا که توسط موسسه فرهنگی دارالاکرام (فردا) در روز جمعه مورخ ۹۰/۰۷/۱۵ برگزار شده بود، سخنرانی کرد. وی در این سخنرانی این معنی را که نیک خواهی در ذات و فطرت آدمیان سرشته شده و همه بدان اذعان دارند، درباره شرایط و زمینه های نیک خواهی سخنانی ایراد نمود. وی بدین معنی اشاره کرد که برای تحقق نیک خواهی و شفقت، آدمی چه زمینه هایی را باید فراهم آورد. ایشان اذعان داشت: من برای اینکه نیک خواه باشم و شفقت بورزم چه مجالی را باید برای خودم فراهم آورم تا بتوانم چنین باشم و نسبت به دیگران نیک خواه شوم؟ ملکیان گفت: لااقل باید پنج مقدمه پشت سر گذارده شود تا نیک خواهی حاصل آید و بدون حصول این مقدمات، انسان به درجه و مرتبه نیک خواهی نسبت به دیگران نمی رسد.

اولین مقدمه این است که “انسان خودش را دوست بدارد”.

– تا انسان خودش را دوست نداشته باشد، نمی تواند دوست دار دیگران باشد. دوست داشتن خود هم دو شرط دارد: یکی “سلامت روان” است و دیگری “بهره مندی از درجه ای از اخلاقی زیستن”. اگر انسان شاد نباشد و آرامش نداشته باشد، نمی تواند خودش را دوست بدارد. همچنین اگر آدمی خود را به درجه اخلاقی زیستن نرسانده باشد، مثلا ریاکار، بی انصاف، دروغ گو و ظالم باشد، خودش را دوست نداشته است. انسانی که خود را دوست دارد چنین زیستنی ندارد و بعکس نوعی تنفر و انزجار از خودش پیدا می کند. از خودش بیزار می شود. بنابراین سلامت روانی و کمال اخلاقی اگر وجود داشته باشد، آدمی می تواند خودش را دوست بدارد و چنین انسانی می تواند دوست دار دیگران نیز بوده و نیکخواه باشد.


دومین مقدمه آنست که “انسان بفهمد که دیگران هم همانند او هستند.”

– زیرا کسی که خودش را دوست دارد تا باین همانندی دیگران با خودش پی نبرده باشد، دلیل ندارد که دوست دار دیگران باشد. او باید دانسته باشد که دیگران نیز مثل اویند. آنها نیز در تنگناهای وجودی، ناداری ها، ناتوانی ها و … با وی مشابهت دارند. همانطور که او از مرگ، تنهایی، بی معنایی و پوچی زندگی می ترسد، دیگران هم از اینها ترسان اند. او و دیگران ترس های مشترک، ناتوانی های مشترک و ناداری های مشترک دارند و در این صورت است که شفقت و مهرورزی شکفته می شود و انسان کسانی را که مثل اویند و مثل او دارای رنج ها و دردهای مشترک هستند، دوست خواهد داشت و نسبت به آنها شفقت خواهد ورزید. برای مثال کسانی که در پشت درب مطب یک دکتر به انتظار نشسته و درد مشترک دارند، راحت تر و سهل تر احوال یکدیگر را می پرسند و از درد مشترک می گویند و نسبت به هم مهرورزی نشان می دهند. شاید اگر آنان با همان شرایط در خیابان یکدیگر را می دیدند، چنین احساسی را نشان نمی دادند، زیرا حضور در مکانی خاص به آنها این فهم مشترک را القا می کند که هر کدام مثل دیگری از درد مشترکی رنج می برند. بنابراین فقط وقتی می توانیم دیگران را دوست بداریم که فکر کنیم دیگران نیز مثل ما هستند و ما نیز مانند آنهائیم.


سومین مقدمه این نکته است که “دارای قدرت تخیل کافی باشیم”.

– به میزانی که بتوانیم قدرت تخیل خودمان را افزایش دهیم، به همان میزان می توانیم دوست دار دیگران باشیم. در واقع قدرت تخیل می تواند فاصله ما و دیگران را کم و کمتر نماید. لذا گفته اند ادبیات ظرف زندگی اخلاقی است. آنچه شعرا با پدیده شعر بوجود می آورند، افزایش قدرت تخیل کسانی است که به آن مضامین توجه می کنند. کسانی که دارای قدرت تخیل قوی باشند، براحتی می توانند خود را جای دیگران بگذارند و وقتی کسی خود را جای دیگری گذاشت، درد و رنج او را احساس می کند، همانگونه که درد و رنج خود را می فهمد. هر چه ادبیات بیشتر گسترش پیدا کند، مردم بیشتر می توانند خود را جای دیگران بگذارند و نیکخواهی آنان بیشتر می شود.

شاید بهمین خاطر رژیم های مستبد و تمامیت خواه مثل رژیم آلمان نازی، اسپانیا و نظام کمونیستی در گذشته با ادبیات مخالفت می کردند و به اشکال مختلف برای ادیبان مشکل سازی می کردند، چون نمی خواستند قدرت تخیل مردم افزایش یابد.

مقدمه چهارم اینکه “دنیای خود را بهتر بشناسیم”.

– تا دنیای خودمان را نشناسیم، نمی توانیم نیک خواه مناسبی باشیم و شفقت موثری بورزیم. زیرا اگر دنیا را نشناسیم و نفهمیم که اقتضاها و شرایطی بر انسانهای دیگر حاکم گشته است، وضعیت روحی آنان چگونه است، مشکلات اقتصادی، فرهنگی و …. چه مسائلی را برای آنان ساخته و پرداخته کرده است، نمی توانیم نیکخواه مناسبی برای آنان باشیم. حتی اگر کسی بلحاظ شخصی نیک خواه باشد، شفقت موثری نمی تواند داشته باشد. اگر کسی نداند مثلا فقدان تحصیل در جامعه ای، مثل فقدان سلامت، مضر به بهداشت روانی و جسمی افراد آن جامعه است، قاعدتا نمی تواند نیکخواهی خود را بصورت موثر بروز و ظهور دهد. چه بسا کسانیکه با نسبت خیرخواهی، عملی را انجام داده اند، بدلیل عدم شناخت دنیای خارج از خود و شرایط حاکم، ضرر و زیان حاصل از کارشان بسیار بسیار بیشتر از اثر مثبت کارشان بوده است و اگر عمل او درد و رنج کسی را در یک نگاه کاهش داده است، در ابعاد دیگری باعث افزایش درد و رنج او گردیده است. مثلا عزت نفس او را که بزرگترین سرمایه خداوند به انسانهاست لکه دار یا نابود کرده است و از این راه او را به موجودی بی مقدار تبدیل نموده است.


مقدمه پنجم “آشنایی با راههایی است که با اتکاء به آنها این نیکخواهی و شفقت باید جاری و ساری گردد”.

– همانطور که در مقدمه چهارم نیز توضیح داده شد، خیلی وقتها شفقت را بگونه ای می ورزیم که بدلیل نشناختن راه صحیح آن، ممکن است در ازاء یک واحد کمک چندین واحد ضرر و زیان برسانیم.

نیکخواه حتما باید روان دریافت کننده را مورد توجه قرار دهد، بگونه ای که در کمک کردن هیچگونه ضربه ای به روان و مناسبات و حیثیت دریافت کننده وارد نیاید. مثلا اگر شما به من، بگونه ای کمک کنید که عزت نفس من گرفته شود، چیز کمی به من داده اید و چیزهای بزرگی از من گرفته اید. داشتن عزت نفس ارزش بزرگ زندگی آدمی است که بدون آن سلامت روانی انسان مخدوش است. اینکه انسان پیش خودش موجود باقدر و با ارزشی باشد، غیر از مسئله تکبر است که کسی نسبت به دیگران فخر فروشی کند. اگر احترام من از دست رفت، روح من خالی شده است و کسی که کمک مادی وی باعث خالی شدن روح دیگری شده است، در واقع بجای نیکخواهی، به وی ضرر و زیان رسانده است. این مسئله بسیار حائز اهمیت است که در کمک کردن روانشناسی دریافت کننده کمک، در نظر گرفته شود. در این باب می توان از طریق تجارب محسوس با آدمیان با هر کس به نسبت ظرفیت وجودی اش تعامل داشت.

منبع: موسسه فردا

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: