ارتداد ؛ بحثی درباره توهین، تشکیک و ارتداد
مفاد نامهای که زیر عنوان «دو خط موازی همدیگر را قطع نمیکنند مگر خدا بخواهد» در روزنامه صبح امروز (۱۸ خرداد ۱۳۷۸)، به چاپ رسیده است، نه توهین به انبیاء است، نه تشکیک در آیات قرآنی است و نه ارتداد.
الف) توهین به انبیاء نیست، چون صرف این که از کسی بپرسند که: چرا چنین کردی؟ یا چرا چنان نکردی؟ یعنی صرف این که درباره کردهها و ناکردههای کسی توضیح بخواهند، نه فقط به معنای توهین به آن کس نیست، بلکه مشعر به تکریم و تعظیم او نیز هست، چرا که متضمن این اعتقاد است که رفتار وی رفتاری است عقلانی و عقلایی؛ والا چرا کسی از شخص دیوانه نمیپرسد که: چرا فلان کار را کردی یا نکردی؟
بلی، فقط در یک صورت است که توضیح خواستن درباره افعال یک شخص، از دیدگاه خود آن شخص، توهین محسوب میشود و آن وقتی است که وی معتقد باشد که حق دارد از همه قبول، تسلیم و اطاعت بیپرسوجو و بی چندوچون بطلبد. شخصی که در باب خودش چنین اعتقادی داشته باشد، البته، وقتی که با توضیحخواهی و سؤال روبهرو میشود، احساس میکند که، چنانکه باید و شاید، قدر او را نشناختهاند و حق او را نگذاردهاند و در واقع، به او توهین کردهاند. ولی، باید توجه داشت که اگر چنین شخصی وجود داشته باشد، به واقع، شخصی است مدعی الوهیت، چرا که فقط خداست که به تعبیر قرآنی «لایسئل عما یفعل» است، یعنی کسی در کار او چونوچرا نمیکند و نمیتواند کرد. در آیه ۳۱ سوره توبه، آمده است که یهودیان و مسیحیان عالمان دینی خود را میپرستند (اتخذوا أحبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله) و مرحوم طباطبایی، در المیزان فی تفسیر القرآن، در مقام تفسیر این آیه و این که چگونه یهودیان و مسیحیان روحانیپرست شده بودند، میآورد: «این که یهودیان و مسیحیان عالمان دینی خود را نیز، غیر از خدا، میپرستیدند به این معناست که بیقید و شرط به سخنان آنان گوش میسپردند و از آنان اطاعت میکردند و حال آنکه فقط خداست که باید بیقید و شرط اطاعت شود.»
بنابراین، کسی که مدعی است مفاد نامه مذکور توهین به انبیاء است، علیالقاعده، باید معتقد باشد که حضرت یعقوب و حضرت یوسف خود را فوق سؤال و توضیحخواهی میدانستهاند و کیست که بتواند چنین اعتقادی داشته باشد و از آن منطقاً دفاع کند؟
ب) تشکیک در آیات قرآنی نیست، زیرا مراد از استفهام و سؤال، چنانکه در علوم بلاغی آموختهایم، امور بسیار عدیدهای میتواند بود. بدین معنا که وقتی کسی جملهای پرسشی بر زبان یا قلم میآورد ممکن است بخواهد از چیزی که واقعاً نمیداند خبر بگیرد و ممکن است بخواهد چیزی را نفی کند یا کسی را تکذیب یا توبیخ و ملامت کند یا کسی را به کاری تشویق کند یا صرفاً باب گفتوگو را با کسی بگشاید یا چیزی را اثبات کند یا کسی را بترساند یا مطلبی را بعید بشمرد یا کسی را تحقیر کند یا شگفتی خود را برساند یا … تعداد این احتمالات، یا به تعبیر دیگر، تعداد کارکردهای استفهام و سؤال بسیار زیاد است و عالمان علوم بلاغی قدیم بیش از بیست کارکرد استفهام را احصاء و ذکر کردهاند و عدد این کارکردها، در واقع، بسی بیش از اینهاست. با توجه به این مطلب، باید گفت کسی که مدعی است که غرض از آن سؤالات تشکیک در آیات قرآنی بوده است باید، برای اثبات مدعای خود، نشان دهد که هیچیک از دهها کارکرد استفهام، در این مورد خاص، مصداق ندارد و فقط کارکرد «استبعاد» مصداق دارد، یعنی مدعی تا جمیع احتمالات دیگر را نفی نکند نمیتواند احتمال مورد نظر خود را اثبات کند. به این مطلب، بیفزائید مطلب دیگری را و آن این که نفی بسیاری از احتمالات دیگر امکانپذیر نیست مگر از طریق راه بردن به ذهن و ضمیر و قصد و نیت شخص سؤالکننده، یعنی راه بردن به ساحتی که ورود به آن ساحت را، بحمدالله، بر هر متجسس و مفتش منع کردهاند، بدین معنا که فقط خدا و در مرتبه فروتری خود شخص سؤالکننده، است که میتواند مدعی شود که از قصد و نیت باخبر است. این منع که گفتم منع تکوینی است، یعنی شخص ناظر قدرت ورود به ساحت ذهن و ضمیر شخص عامل را ندارد. منع تشریع، یعنی این که شخص ناظر اذن و حق اظهارنظر در باب مقاصد و نیات شخص عامل را ندارد خود داستان دیگری است که بارها گفته شده است و باز نیاز به تکرار دارد.
ج) و بالاخره ارتداد هم نیست، زیرا ارتداد، به اصطلاح فقهی، خروج از دین اسلام است به این طریق که شخص لااقل یکی از ضروریات دینی را منکر شود و در این نامه اصلاً انکاری صورت نگرفته است، چه رسد به این که انکار امری باشد که از ضروریات دین است.
و اما جملهای که در پایان نامه آمده است یعنی «دو خط موازی را اگر ادامه دهیم همدیگر را قطع نمیکنند مگر خدا بخواهد». در حکم این قضیه شرطیه است «اگر (و فقط اگر) خدا بخواهد دو خط موازی یکدیگر را قطع میکنند» و آن جمله، یا این قضیه، چه صادق باشد و چه کاذب، به هیچ وجه دلالت بر بیاعتقادی یا سستاعتقادی کسی که به آن قائل است نمیکند. بلکه، برعکس چه بسا دال بر شور و همیت دینی قائل باشد، برای این که از این گفتهام تعجب نکنید توجه شما را به یکی از اهم مسائل فلسفه دین، یعنی مسأله قدرت مطلقه الهی، جلب میکنم. در طول تاریخ، تقریباً همه موحدان به این که خدا دارای قدرت مطلق است باور داشتهاند. اما بر سر میزان شمول قدرت خدا و به عبارت دقیقتر بر سر تفسیر مفهوم “مطلق” اختلافنظرهایی ظهور کرده است و بر اثر این اختلافنظرها، فیلسوفان دین و متکلمان ادیان توحیدی به دو دسته عمده تقسیم شدهاند: یک دسته بر این بودهاند که قدرت مطلقه الهی در محدوده قوانین منطقی جاری است، یعنی خدا فقط کارهایی را میتواند انجام دهد که با قوانین منطقی ناسازگاری نداشته باشند، یعنی نه نقض قوانین منطقی باشند و نه مستلزم نقض این قوانین. توماس آکوینی، فیلسوف و متکلم پرآوازه مسیحی، شاخصترین طرفدار این رأی بود. اگر این رأی صحیح باشد نتیجهاش این است که خدا نمیتواند دو نقیض را با یکدیگر جمع کند یا کاری کند که چیزی خودش نباشد یا مجموع دو و سه را چهار یا شش کند یا کاری کند که دو خط موازی یکدیگر را قطع کنند، چرا که هر یک از این کارها یا نقض قوانین منطقی است یا مستلزم نقض قوانین منطقی. اما دسته دیگری بر این بودند که قدرت مطلقه الهی را قوانین منطقی نمیتوانند محدود کنند و خدا، اگر بخواهد، میتواند حتی قوانین منطقی را هم نقض کند و قوانین منطقی دیگری جایگزین آنها کند.
این دسته، که ویلیام اوکامی و شاید دکارت (برای دکارت از لفظ “شاید” استفاده میکنم، چون شارحان رأی او، در این جهت، همداستان نیستند) از مشهورترین اعضای آنند، احساس میکردهاند که، نباید خدا را محکوم قوانین منطقی کنیم بلکه باید او را حاکم بر کل هستی و از جمله حاکم بر قوانین منطقی بدانیم. اگر این رأی صحیح باشد، البته، خدا میتواند کاری کند که دو خط موازی یکدیگر را قطع کنند. خود من البته به قول اول قائلم و قول دوم را قابل دفاع نمیبینم، ولی به هر حال تأکیدم بر این است که کسانی که به این قول دوم قائلند، نه از سر سستایمانی و سردباوری است که چنین گفتهاند، بلکه عرق دینی آنان به این سخن (ولو نادرست) سوقشان داده است.
در پایان، نمیتوانم از گفتن این سخن نیز خودداری ورزم که آنچه دین و ایمان را، هم در ساحت ذهن و ضمیر و هم در صحنه اجتماع، تضعیف میکند بیش از آنچه چند سؤال و استفهام باشد عمل مدعیان دینداری است.
والسلام علی من اتبع الهدی
منبع: روزنامه صبح امروز ـ آذر ۱۳۷۸ و اینک در کتاب راهی به رهایی؛ جستارهایی در باب عقلانیت و معنویت، نشر نگاه معاصر صفحات ۱۰۶-۱۱۱