آیا معنویت بدون خدا ممکن است؟

خود من هم اوایل که با این پرسش و پرسش های هم سنخ آن که چیستی ایمان و معنویت را پیگیری می کردند، مواجه می شدم بسیار جا می خوردم و در درون خود یا به صاحبان این افکار نیشخند می زدم، یا اینکه این پرسش ها را نه پرسش هایی از در حقیقت جویی بلکه آنها را پرسش ها مغرضانه ای می پنداشتم که دشمنان ایمان آنها را برای بر باد دادن ایمان طرح می کنند و در حالت خوش بینانه تر با نگاه عاقل اندر سفیه، طرح این نوع پرسش ها را ناشی از بی خبری پرسش کننده از حقیقت ایمان و معنویت می دیدم.

عباسعلی منصوری*:

بله می دانم پرسش عجیبی است
و می دانم بسیاری از اهل ایمان و دیانت صورت مساله را چنان اشتباه و بدیهی البطلان می دانند که فکر کردن به آن را مصداق اشتغال به کار لغو بیهوده می دانند.


خود من هم اوایل که با این پرسش و پرسش های هم سنخ آن که چیستی ایمان و معنویت را پیگیری می کردند، مواجه می شدم بسیار جا می خوردم و در درون خود یا به صاحبان این افکار نیشخند می زدم، یا اینکه این پرسش ها را نه پرسش هایی از در حقیقت جویی بلکه آنها را پرسش ها مغرضانه ای می پنداشتم که دشمنان ایمان آنها را برای بر باد دادن ایمان طرح می کنند و در حالت خوش بینانه تر با نگاه عاقل اندر سفیه، طرح این نوع پرسش ها را ناشی از بی خبری پرسش کننده از حقیقت ایمان و معنویت می دیدم.

و البته فکر می کنم که این حال مختص به بنده نیست و هر کسی که خداباورانه زندگی می کند و مفهوم معنویت و معنای زندگی برای او قرین با مفهوم خدا است، پرسش بالا یک پرسش نادرست و بی معنا است و ترکیب «معنویت بدون خدا» را یک تناقض و ترکیب پارادوکسیکال می داند.

اما این حال و احوال و این نوع نگاه مادامی است که انسان، ایمان و معنویت را یک مفهوم و پدیده دم دستی و واضح بپندارد. اما هنگامی که فرد در اثر مطالعه نظری یا در اثر تجربه های زندگی به پیچیده بودن پدیده (و بالتبع مفهوم ) ایمان و معنویت واقف می شود، در می یابد که اولا این پرسش ها آنگونه که قبلا می پنداشت چندان هم یاوه نیستند و ثانیا در می یابد که طرح این نوع پرسش ها نه تنها ضرری به ایمان نمی رساند بلکه مدد رسان ایمان هم هستند( البته این سخن کلیت ندارد و ممکن است برای برخی- که ایمان و معنویت را امری واضح می پندراند- همچنان بی فایده و حتی برای ایمان مضر باشند) در واقع آنچه اجازه طرح این پرسش را به یک انسان خداباور می دهد نه شک در این مطلب است که معنویت بدون خدا ممکن نیست بلکه تأنی در باب چیستی اعتقاد به خدا است.

یا به تعبیر بهتر تأنی در چیستی ایمان است. یعنی فرد خداباور در می یابد که مفهوم ایمان و معنویت با اعتقاد داشتن متفاوت است و اصلا ممتنع نیست که فرد در مقام نظر و گزاره اعتقاد به خدا نداشته باشد اما از گرمای ایمان بی بهره نباشد.

اما پاسخ به پرسش:

پاسخ به پرسشی که در عنوان این نوشتار آمده است، هنگامی در مسیر درست خود قرار می گیرد که اول از همه به دو تفکیک توجه داشته باشیم:
۱- تفکیک اول توجه به این نکته است که معنویت دو ساحت دارد:

الف)ساحت نظر(یعنی یک تلقی و جهان بینی در مورد انسان و جهان)

ب )ساحت عمل(یعنینوع یا سبک خاصی از زیستن که از قواعد و روش های مشخصی تبعیت می کند)

۲- تفکیک دوم توجه به این نکته است که مفهوم «بدون خدا » در پرسش بالا گاهی به معنای الحاد(نفی وجود خدا) است و گاهی به معنای لاادری گری(ندانم انگاری)

به نظرم معنویت با الحاد(نفی وجود خدا ) از حیث نظری و در ساحت نظر سازگار نیست و این دو با هم در تضادند زیرا تفاوت حداقلی و البته جوهری بین معنوی با ماتریالیست این است که انسان معنوی وجود عوالم و موجوداتی غیر از عالم ماده و موجودات مادی را نفی و انکار نمی کند. در حالی که ملحد یک ماتریالیست است.

اما در ساحت عمل بعید و ممتنع نیست که یک فرد ملحد شبیه به یک انسان معنوی زندگی کند. یعنی مثلا آموزه ناپایدار بودن لذت ها و رنج های دنیا را نصب العین خود داشته باشد، از حکمت به من چه بی بهره نباشد، از فضیلت سکوت و حلم بهره مند باشد، آرامش خاطر داشته باشد،ساده زیستی برای او ارزش باشد و…..

اما به نظرم معنویت با لاادری گری(کسی که ندانم انگار است یعنی نه معتقد به وجود خداست و نه وجود خدا را نفی می کند) نه در ساحت نظر و نه در ساحت عمل در تضاد نیست زیرا اولا شخص ندانم انگار منکر وجود راز ها و احیانا عوالم و موجودات غیر مادی نیست ثانیا او می تواند در مقام عمل همچون یک انسان معنوی زندگی کند. یعنی این نحوه از زیست برای او ممتنع نیست گرچه شاید دشوار باشد.
ضمن اینکه اگر این ایده که ایمان همواره مرز به مرز شک و تردید است و اعتراض و تردید منافی ایمان نیست، را بپذیریم؛ آنگاه مرز بین معنویت و لاادریگری در ساحت نظر هم کم رنگ می شود.

اما اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا معنویت بیشتر مرهون ساحت عمل است یا مرهون ساحت نظر؟به تعبیر دیگر آیا کسی که در ساحت نظر همچون یک انسان معنوی می اندیشد اما در ساحت عمل زیست غیر معنوی دارد برتر(معنوی تر) است یا فردی که که در مقام نظر همچون یک ملحد یا ندانم انگار می اندیشد اما در مقام و ساحت عمل همچون یک انسان معنوی می زید؟

پیش فرض پرسش بالا قبول تفکیک ساحت نظر و عمل در معنویت است. در اینجا اگر نظر را به معنای یقین عرفی بدانیم، این تفکیک درست و قابل تصور است. اما اگر نظر را به معنای یقین شهودی و تجربه گونه بدانیم، این تفکیک میسر نیست و باید همچون سقراط قائل به عدم تفکیک نظر و عمل شده و منشا زیست و عمل نادرست را جهل بدانیم.

اما صرف نظر از بحث مبنایی و البته پیچیده بالا در مورد نسبت نظر و عمل، اگر ما مجبور باشیم که یکی از دو حالت بالا را انتخاب کنیم؛ به نظرم انتخاب ما معلول این امر خواهد بود که چه چیزی برای ما مهمتر باشد: کشف حقیقت یا خشنودی و آسایش خاطر
اگر کشف حقیقت برای ما مهمتر باشد، در این صورت فردی که در ساحت نظر معنوی است ولی در ساحت عمل خیر، را برتر از فردی می دانیم که در ساحت نظر غیر معنوی است ولی در ساحت عمل معنوی( و روشن است که این نگاه مبتنی بر این پیش فرض معرفتی است که معنویت در مقام نظر را نسبت به الحاد و ندانم انگاری به حقیقت نزدیکتر بدانیم) و اگر آسایش خاطر برای ما مهمتر باشد،قضیه بالعکس خواهد بود.

آنگاه پله بعدی بحث این خواهد بود که چه عامل یا دلیلی سبب می شود که فردی کشف حقیقت برایش مهم باشد و فرد دیگری آسایش خاطر؟ و آیا اینجا همچنان مقام،مقام داوری هست یعنی آیا ما می توانیم که داوری کنیم که انتخاب کدام فرد درست است؟
به نظرم اگر سبب این انتخاب یک علت غیر معرفتی(نه امری از سنخ دلیل) باشد،اینجا دیگر مقام داوری نیست. یعنی داوری میسر نیست.اما اگر سبب انتخاب، برهان و دلیل و ترجیح معرفتی باشد،همچنان داوری کردن ممکن خواهد بود. اما به راستی سبب انتخاب میان حقیقت طلبی و آسایش خاطر طلبی چیست؟آیا امری معرفتی است یا غیر معرفتی؟

اینجا با ابن سینا موافق هستم که سعادت و خوشبختی را رهایی از رنج و رسیدن به لذت(البته نوع خاصی از لذت) می داند لذا به نظرم حتی آنکس که حقیقت طلبی را انتخاب می کند،در واقع او هم آسایش خاطر را انتخاب می کند زیرا آسایش خاطر را در کشف حقیقت می بیند. این بدین معناست که اختلاف اصلی میان کسانی که حقیقت طلب هستند و کسانی که آسایش طلب، در واقع اختلاف در این نکته است که ایشان حقیقت طلبی را چقدر در آسایش خاطر دخیل می دانند یا نمی دانند. و به نظرم می رسد که ریشه این اختلاف نظر، بیشتر از آنکه امری معرفتی باشد به سنخ روانی افراد برمی گردد.

بنابراین اینکه چرا و چگونه برخی از انسان ها بیشتر در ساحت نظر معنوی هستن و برخی بیشتر در ساحت عمل،به سنخ روانی و تیپ شخصیتی ایشان بر می گردد.و با این وصف گویی در اینجا نمی توان میان این دو معنویت ارزش داوری کرد.

اما ظاهرا ما همیشه میل به ارزش داوری داریم و به همین خاطر است که معمولا فلاسفه(حداقل فلاسفه مسلمان) معنویت در ساحت نظر را برتر از معنویت در ساحت عمل می بینند و ادیان( و به تلقی برخی پیروان ادیان نه خود ادیان) معنویت در ساحت عمل را برتر از معنویت در ساحت نظر می بینند. و البته عرفا بیشتر تلاش می کنند که این دوگانه نظر و عمل را بر هم زنند.

*عضو هیات علمی دانشگاه رازی

۵ ۱ رأی
ارزیابی شما

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مایاماناس
اردیبهشت ۲۹, ۱۳۹۹ ۱۱:۵۷ ق٫ظ

با سلام و سپاس بسیار از شما : آیا معنویت بدون خدا ممکن است؟ پرسشی مهم و سوزان که به قول شما در بدو نظر شاید که بی وجه بیاید ولی با اشاره یی که داشته اید : « این حال و احوال و این نوع نگاه مادامی است که انسان، ایمان و معنویت را یک مفهوم و پدیده دم دستی و واضح بپندارد. اما هنگامی که فرد در اثر مطالعه نظری یا در اثر تجربه های زندگی به پیچیده بودن پدیده (و بالتبع مفهوم ) ایمان و معنویت واقف می شود، در می یابد که اولا این پرسش ها… مطالعه بیشتر»

goljani
goljani
فروردین ۲۵, ۱۳۹۹ ۱:۲۰ ق٫ظ

با سلام سپاس از مطالب ارزنده شما معنویت را می توان در قصد و نیت انسان ها آغاز کرد و بر اساس آن توجه به دو ساحت نظر و عمل داشت زیرا شخصیت پنهان و واقعی تر انسان ها در نیت آنها قرار دارد.اگر نیت غیر منطبق با نظر و عمل باشد شخصیت فرد صدق انسجامی نداشته و به وحدت و آشتی درونی نمی رسد و همجنین است تعارض میان نظر با عمل و … معنویت وابسته به جشم انداز است در مقام ثواب الهی معنویت ایمانی از جنس دیگری است و علت غایی معنویت یعنی علت غایی اخلاق و… مطالعه بیشتر»

2
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx