مقدمه استاد ملکیان بر کتاب “بانگ آب” [پژوهشی در باب جهاننگری مولانا]
مصطفی ملکیان: بیشک، مولانا جلال الدین بلخی رومی نه فقط به وجود خدا عقیدهی راسخ دارد، بلکه جهاننگری خود را در پیرامون کانونی که نامش “خدا” است متبلور میسازد. از این رو، میتوان کل جهاننگیری او را در مجموعهی پاسخهایی دانست که وی به پرسشهایی که دربارهی خدا پرسیدنیاند میدهد. به گمان نگارنده، میتوان به مجموعهی پرسشهایی که دربارهی خدا پرسیدنیاند سامانهی منطقی ای داد، و این نوشته، پیش و بیش از هر کار دیگر، در صدد ارائهی این سامانهی منطقی است.
ملکیان، مصطفی، بانگ آب؛ دریچهای به جهاننگری مولانا ، سودابه کریمی – نشر شور، ۱۳۸۴ – صفحات ۹ تا ۲۳
مصطفی ملکیان:بیشک، مولانا جلال الدین بلخی رومی نه فقط به وجود خدا عقیدهی راسخ دارد، بلکه جهاننگری خود را در پیرامون کانونی که نامش “خدا” است متبلور میسازد. از این رو، میتوان کل جهاننگیری او را در مجموعهی پاسخهایی دانست که وی به پرسشهایی که دربارهی خدا پرسیدنیاند میدهد. به گمان نگارنده، میتوان به مجموعهی پرسشهایی که دربارهی خدا پرسیدنیاند سامانهی منطقی ای داد، و این نوشته، پیش و بیش از هر کار دیگر، در صدد ارائهی این سامانهی منطقی است. برای کشف جهاننگری مولانا کافیست که جوابهای او را به این منظومهی سوالات بیابیم:[۱]
۱. آیا لفظ “خدا” (و معادلهای آن در دیگر زبانهای جهان)، در عالم واقع، به وسیعترین معنای این اصطلاح، مصداق دارد یا نه؟ اگر پاسخ منفیست، یعنی خدا اسمیست بی مسمّا و، در عالم و واقع، موجودی وجود ندارد که بتوان این نام را به او داد، چرا که اکثر قریب به اتفّاق انسانها، در طول تاریخ، معتقد به وجود او بودهاند؟ یعنی چه علّتِ/عللِ غیر معرفتی موجب پیدایش تصّور خدا در اذهان و نفوس انسانها و موجب زایش تصدیق به وجود او شدهاست/اند؟ و اگر پاسخ مثبتست (و به قطع و یقین میدانیم که پاسخ مولانا مثبتست):
۲. آیا خدا شناختی است یا نه؟ اگر پاسخ منفیست، یعنی هستی خدا محرزست امّا به چه چیستی او، به هیچ روی، نمیتوان پی برد، نتیجه میشود که هر کس که از خدا تصّور و تصویری دارد، به هیچ شیوه، نمیتواند بداند که آیا آن تصّور و تصویرش با واقعیت مطابقت دارد یا نه؛ و در اینجاست که این سوال پیش میآید که آیا برای ترجیح یک تصّور و تصویر بر تصّور و تصویر دیگر وجهی وجود داردیا نه؟ و اگر وجود دارد، آن وجه ترجیح و رجحان کدامست؟ و اگر پاسخ مثبتست:
۳. آیا خدا، تاکنون، شناخته شده است یا نه؟ اگر پاسخ منفیست، یعنی خدا شأنیت شناخته شدن دارد امّا هنوز، بالفعل و عملاً، شناخته نشده است، باز، نتیجه میشود که هر کس که، تاکنون، از خدا تصّور و تصویری داشته است، به هیچ شیوه، نتوانسته است بداند که آیا آن تصّور و تصویرش با واقعیت مطابقت دارد یا نه؛ و، باز، در اینجا همان سوال وجود/عدم و ماهیت وجه ترجیح یک تصّور و تصویر بر تصّور و تصویر دیگر طرح میشود. و اگر پاسخ مثبتست:
۴. چه کس/کسانی خدا را شناخته است/اند؟ انبیاء/رُسُل یا متکلمان یا فلاسفه یا عارفان یا گروهی غیر از همهی اینان یا همه انسانها یا ترکیبهای دوتایی یا سهتایی یا چهارتایی از پنج گروه اوّل یا همهی پنج گروه اول؟ و در هر صورت:
۵. اختلافِ نظراتِ شناسندگانِ خدا چگونه تبیین میپذیرد؟ آبا الف) همهی شناسندگان بر صواب نیستند و حّداکثر یکی از آنان بر صوابست و دیگران بر خطایند، یعنی از میان مدعیان خداشناسی، در بهترین حالت، فقط یکی واقعاً خداشناسست و دیگران، در واقع، خدا را نمیشناسند، خواه از خداناشناسی خود باخبر باشند و خواه نباشند؟ یا ب) خدا دارای وجوه و جنبهها[۲]ی گونهگون است و هر شناسندهی وجه و جنبهای از او را شناخته است غیر از وجه و جنبهای که شناسندهی دیگر شناخته است؟ یا ج)هر شناسندهای نظرگاه[۳] خاصّ خود را دارد و اختلاف نظرها معلول اختلاف نظرگاههاست؟ یا د) به محض اینکه شناخت شناسندگان در قالب لفظ و مفهوم در میاید وحدت خود را از دست میدهد و به صورتهای متکثّر در میاید؟ یعنی خود شناخت وحدت دارد و کثرت مخصوص مقام تعبیر و تفسیر و بیان است؟ یا الف و ب) یا ب و ج) یا د و الف)یا الف و ب و ج) یا ج و د و الف) یا الف و ب و د و ج)؟
دخیل دانستن شقّ (ب) این پرسش را پیش میآورد:
۶. چرا خدا دارای وجوه و جنبههای گونهگون است؟ و چگونه؟
دخیل دانستن شقّ (ج) این پرسش را پیش میآورد:
۷. چرا هر شناسندهای نظرگاه خاصّ خود را دارد؟ و نظرگاه خاصّ هر شناسنده معلول چه علّت/عللی است؟
و دخیل دانستن شقّ (د) این دو پرسش را که:
۸. چرا شناخت واحد در مقام تعبیر و بیان کثرت میپذیرد؟ و چگونه؟
۹. آیا خدا شناساندنی است یا نه؟ چون، منطقاً، چیزی که شناخنی است و علم به آن تعلّق میتواند گرفت ممکنست شناساندنی و قابل تعلیم هم باشد و ممکنست نباشد و، علیالخصوص، با توجّه به این نکته که امکان دارد که تعبیر و تفسیر و بیان شناخت، که در شناساندن از این تعبیر و تفسیر و بیان گریز و گزیری نیست، از خود شناخت، کمابیش، فاصله بگیرد، جای این پرسش هست که آیا کسانی که، علیالفرض، خدا را شناختهاند میتوانند این شناخت خود را به دیگران انتقال دهند یا نه. اگر پاسخ منفیست:
۱۰. شناسندگان خدا و، خاصّه مرشدان و اساتید معنوی با مخاطبان و سالکان و شاگردان چه میگویند؟ و، مهمتر اینکه، چرا میگویند؟ آثار و مکتوبات شناسندگان خدا به چه کار میآیند و به مخاطبان چه چیزی را، دربارهی خدا، انتقال میدهند و، اصلاً، چرا نوشته میشوند؟ و، از این مهّمتر:
۱۱. شناخت خدا، که از طریق تعلیم غیر امکانپذیر نیست، از چه طریق/طُرُق دیگری امکان میپذیرد؟ و اگر پاسخ مثبتست، یعنی اگر خدا شناساندنی است:
۱۲. به چه کسانی میتوان خدا را شناساند؟ و به چه شیوه/شیوههایی؟
اما، ورای همهی این پرسشها معرفتشناختی (پرسشهای از ۲ تا ۱۲)، در باب امکان/عدم امکان شناختن و / یا شناساندن خدا، این پرسشهای ارزششناختی در باب مطلوبیت شناختن خدا، رُخ مینماید که:
۱۳. اصلاً، شناخت خدا مطلوب و ارزشمند است؟ چرا؟
۱۴. مطلوبیت و ارزش شناخت خدا لِذاته، غائی، و هدف است یا لِغیره، آلی، و وسیلهای برای رسیدن به هدف/اهداف عالیتر؟ یعنی آیا شناخت خدا از آن رو مطلوبست که شناخت خدا است و، از این رو، ارزش ذاتی دارد، یا از آن رو که ما را به مطلوب/مطلوبهای دیگری میرساند و، بنابر این، ارزش ابزاری دارد؟ و باز، به عبارت دیگر، آیا ورای شناخت خدا مطلوب عالیتری نیز وجود دارد یا خود شناخت خدا عالیترین مطلوب و خیر برین است؟
۱۵. اگر مطلوبیت و ارزش شناخت خدا لِغیره و آلی است چه هدف/اهداف عالیتری وجود دارد/ دارند که شناخت خدا وسیلهی حصول آن/آنها است؟
ولی، فارغ از اینکه شناخت خدا هدف غائی باشد یا وسیله ای برای حصول هدف/اهداف عالیتر، این پرسشهای انسانشناختی نیز، دربارهی آثار و نتایج شناخت خدا، پیش میآیند که:[۴]
۱۶. آثار و نتایج عقیدتی شناخت خدا کدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت عقیدتی و معرفتی[۵] وجود آدمی دارد؟ و چگونه عقیدهی آدمی را در باب معرفت، هستی، جهان، انسان، ارزش و وطیفه دگرگون میسازد؟
۱۷. آثار و نتایج احساسی و عاطفی شناخت خدا کدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت احساسی و عاطفی[۶] وجود آدمی دارد؟ و چگونه لّذات و آلام و خوشایندها و بدآیندهای آدمی را دگرگون میکند؟
۱۸. آثار و نتایج ارادی شناخت خدا کدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت ارادی[۷] وجود آدمی دارد؟ و چگونه ارادهها و کراهتها و خواستهها و ناخواستههای آدمی را تغییر می دهد؟
۱۹. آثار و نتایج علمی شناخت خدا کدامند؟ یعنی شناخت خدا چه تاثیری در ساحت عمل دارد؟ و چگونه اعمال آدمی، اعم از اعمال حوائجی، درونی، و باطنی و اعمال جوارحی، بیرونی، و ظاهری و اعم از اعمالی که در حیات فردی و خصوصی انجام میپذیرند و اعمالی که در زندگی جمعی و عمومی صورت میگیرند، را متفاوت میسازد؟
اما، ناگفته پیداست که فقط در صورتی می توان از مطلوبیت شناخت خدا (پرسشهای ۱۳ تا ۱۵) و آثار و نتایج شناخت خدا (پرسشهای ۱۶ تا ۱۹) دم زد که خود این شناخت امکانپذیر باشد. بنابر این، اگر به این پرسش ۲ پاسخ منفی داده شود، یعنی خدا ناشناختی تلقّی گردد. باید پرسشهای ۱۳ تا ۱۹ را یک بار دربارهی کوشش در راه شناخت خدا و یک بار دربارهی باورهای گونهگون راجع به خدا تکرار گردد؛ زیرا اگر شناخت خدا امکانپذیر نباشد، مسلماً دو امر دیگر امکانپذیر هستند: یکی سعی در جهت شناخت خدا، و دیگری داشتن باورهایی درباره ی خدا. پس میتوان پرسید که، اعم از اینکه خدا شناختی باشد یا نباشد:
۲۰. اصلاً، سعی در جهت شناخت خدا مطلوب و ارزشمندست؟ چرا؟
۲۱. مطلوبیت و ارزش سعی در جهت شناخت خدا لذاته است یا لغیره؟
۲۲. اگر مطلوبیت و ارزش سعی در جهت شناخت خدا لغیره است چه هدف/اهداف عالیتری وجود دارد/دارند که سعی در جهت شناخت خدا وسیلهی حصول آن/آنهاست؟
۲۳ تا ۲۶. آثار و نتایج عقیدتی/احساسی و عاطفی/ارادی/عملی سعی در جهت شناخت خدا کدامند؟ و نیز:
۲۷. داشتن باور/باورهایی دربارهی خدا مطلوب و ارزشمند است؟ چرا؟
۲۸. مطلوبیت و ارزش داشتنِ باور/باورهای مطلوب و ارزشمند دربارهی خدا لذاته است یا لغیره؟
۲۹. اگر مطلوبیت و ارزشِ داشتنِ باور/باورهای مطلوب و ارزشمند دربارهی خدا لغیره است چه هدف/اهداف عالیتری وجود دارد/دارند که داشتن آن باور/باورها وسیلهی حصول آن/آنها است؟
۳۰ تا۳۳. آثار و نتایج عقیدتی/احساسی و عاطفی/ارادی عملی داشتن باور/باورهای مطلوب و ارزشمند دربارهی خدا کدامند؟
اینک نوبت آن است که از مولانا،اعّم از اینکه مدعی شناخت خدا باشد یا صرفاً، باور/باورهای خاصی دربارهی خدا را مطلوب و ارزشمند بداند، پرسشهایی خداشناختی بکنیم؛ بدین قرار:
۳۴. آیا خدا موجودی متشخص[۸] است یا نه؟ یعنی آیا خدا، خود، یکی از موجودات جهان هستی است، به صورتی که غیر دارد، بدین معنا که موجوداتی هستند که خدا نیستند و خدا نیز هیچیک از آن موجودات نیست؟ یا اینکه خدا یکی از موجودات جهان هستی نیست، بلکه همهی آنها است، به صورتی که غیر ندارد، بدین معنا که هیچ موجودی نیست که، در عین اینکه موجود خاصی است، خدا نباشد. به عبارت دیگر، آیا باید به هر موجودی، غیر از خدا اشاره کرد و گفت: “این فلان موجود است و خدا نیست” و به خدا اشاره کرد و گفت: “این خداست و هیچ موجود دیگری نیست”؟ یا باید به هر موجودی اشاره کرد و گفت: “این، در عین حال که فلان موجود است، خدا هم هست” و نباید سراغ موجودی را گرفت که فقط خدا باشد و هیچ موجود دیگری نباشد؟
۳۵. اگر خدا موجودی متشخص است، یعنی فقط یکی از موجودات جهان هستی است (هر چند با سایر موجودات تفاوتهای بینهایت عظیم و عمیق دارد)، انسانوار[۹] است یا نه؟ یعنی آیا خدا وضع یا خاصههایی را که، در میان موجودات عالم طبیعت، فقط انسانها واجدند واجد هست یا نه؟ مثلاً، آیا خدا فاعل (اخلاقی) است، از عقل یا عقلانیت برخوردارست، زبان (به معنای Language) دارد و سخن میگوید یا مهارتهای معرفتیای را که زبان پشتوانهی آنها است، مانند حیث التفاتی و خود آگاهی، داراست، میتواند با انسانها ارتباطات و مناسبات درخور داشته باشد (یا، به تعبیر مارتین بوبر[۱۰]، فیلسوف و الهیدان یهودی آلمانی (۱۹۶۵-۱۸۷۸) با انسانها رابطهی من-تویی برقرار کند و با آنان وارد گفت و شنود شود) و رفتار انسانها را بر حسب باورها، میلها، و نیات آنان تبیین کند؟ یا اینکه هیچ یک از این قبیل وضع یا خاصهها را ندارد و در هیچیک از این ویژگیهای انسانی سهیم و شریک نیست؟
۳۶. خدا، اگر موجودی متشخص نیست، پس چیست؟ و چه الزامی به اعتقاد به وجود او هست؟ اگر جهان هستی را فقط او پر کرده است کثرتها، تفاوتها، اختلافات، و تضادها از کجا نشأت گرفتهاند؟ و هر یک از موجودات محسوس و مشهود، که فهم عرفی و عقل سلیم به وجود آنها التزام دارد، با سایر موجودات محسوس و مشهود و با خدا چه ربط و نسبتی دارد؟
۳۷. اگر خدا موجودی متشخص اما نا انسان وار است، انسان چگونه میتواند با او ارتباط و داد و ستد و تعامل داشته باشد؟ و ربط و نسبت همهی موجودات غیر او با او چگونه است؟
۳۸. و اگر خدا موجودی متشخص و انسانوار است وجوه تشابهاش با انسانتا چه حد گستره و ژرفا دارند؟ و وجوه اختلافاش با انسان کدامند؟ و اگر، غیر از خدا، موجود متشخص و انسانوار دیگری هم وجود دارد وجوه تشابه و اختلاف او با انسان و با خدا کدامند؟
۳۹. آیا خدای نامتشخص و خدای متشخص ناانسانوار و خدای متشخص انسانوار سه تصور آشتیناپذیر و ناسازگار با یکدیگرند که چارهای جز قبول یکی از آنها و ردّ دو تصور دیگر نیست یا اینکه دو تصور از این تصورات یا هر سه تصور قابل جمعاند و میتوان، در عین حال به دو تا از آنها یا هر سهی آنها التزام و اعتقاد داشت؟ اگر شقّ دوم صحیح است جمع تصورات مختلف چگونه، عقلاً امکانپذیر است؟
اگر خدا موجودی متشخص و انسانوار است (اعم از اینکه ناانسانوار هم باشد یا نباشد و اعم از اینکه نا متشخص هم باشد یا نباشد) جای طرح این پرسشها هست:
۴۰. درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا چیست؟ مولی – عبد (= خدایگان- بنده = خواجه- برده) یا عاشق و معشوق- معشوق و عاشق یا همکار- همکار یا … ؟
۴۱. آیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و سایر موجودات (غیر از انسان) هم هست یا نه؟ اگر پاسخ مثبت است:
۴۲. وجه/وجوه تشابه و اشتراک انسان با سایر موجودات کدام است/اند که مقتضی ارتباط یکسان آنها با خداست/یند؟ و اگر پاسخ منفیست:
۴۳. وجه/وجوه تخالف و اختلاف انسان با سایر موجودات کدام است/اند که مقتضی ارتباط نایکسان آنها با خدا است/یند؟
۴۴. اگر انسان حیات پیشادنیاییای هم داشته است، آیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در قبل از دنیا هم هست یا نه؟ چرا؟
۴۵. اگر انسان حیات پسادنیاییای هم داشته باشد، آیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در بعد از دنیا هم هست یا نه؟ چرا؟
۴۶. لوازم درستترین انگاره و انگاشت از ارتباط خدا و انسان در دنیا برای ساحتهای الف) باورها، ب) احساسات و عواطف، ج) خواستهها، و د) افعال (اعم از درونی و بیرونی) کدامند؟ یعنی، به اقتضای آن انگاره و انگاشت به چه گزارههایی باید باور داشت/نداشت، چه احساسات و عواطفی (نسبت به خدا، خود، انسانهای دیگر، و سایر موجودات) باید داشت/نداشت، چه اموری را باید خواست/نخواست و چه کارهایی را باید کرد/نکرد؟
۴۷. انسان بر اثر الزام نظری و عملی به همهی لوازم درستترین انگاره و انگاشت از ارتباطش با خدا چه سودی میبرد؟ و بر اثر عدم این التزام چه زیانی میبیند؟
۴۸. آیا سعی در جهت التزام مذکور عملی مقرون به صرفه است؟ به عبارت دیگر، آیا دستاوردهای این التزام بیشتر از هزینههای آن هستند یا نه؟ چرا؟
۴۹. آیا همهی دردهایی که انسان میکشد و همهی رنجهایی که میبرد ناشی از عدم التزام مذکوراند؟ یا دردها و رنجهایی وجود دارند که، فارغ از التزام و عدم التزام مذکور، به هر تقدیر، عائد میشوند، یعنی دردها و رنجهای گریز ناپذیر زندگی از وجوه تراژیک حیاتاند؟
۵۰. اگر درد و رنجهای گریز ناپذیر وجود دارند، چگونه میتوان گفت که خدا وجود دارد؟
***
گفته شد که برای کشف جهاننگری مولانا کافیست که جوابهای او را به این منظومهی سوالات بیابیم. و اکنون آشکارست که آن گفته چه وجهی دارد: جوابهای مولانا به این منظومهی سوالات ارکان جهاننگری او را در حوزههای معرفت شناسی، هستی شناسی، خدا شناسی، انسان شناسی، ارزش شناسی، و وظیفه شناسی (= اخلاق شناسی) نشان میدهند. ارکان معرفت شناسی مولانا در جوابهای وی به سوالات ۲ تا ۵، و ۸ تا ۱۲، ارکان هستی شناسی او را در جوابهای وی به سوالات ۱، ۶، ۳۴، تا ۳۷، ۳۹ تا ۴۱، ۴۴ تا ۴۵، و ۵۰ ارکان انسانشناسیش در جوابهایش به سوالات ۱،۷، ۱۶ تا ۱۹، ۲۳ تا ۲۶، ۳۰ تا ۳۳، ۳۷، ۴۰ و ۴۲ تا ۴۹ ارکان ارزش شناسیش در جوابهایش به سوالات ۱۳ تا ۱۵، ۲۰ تا ۲۲، ۲۷ تا ۲۹، و ۴۷ تا ۴۸ و ارکان وظیفه شناسیش در جوابش به سوال ۴۶ عرضه میشوند.
در حوزهی معرفت شناسی، میخواهیم ببینم که مولانا به این سوالها چه جواب میدهد:
۱) حقیقت و ماهیت شناخت چیست و مولفههای ذاتی آن کدامند؟ ۲) منابع شناخت کدامند؟ ۳) انواع شناخت چیستند؟ ۴) چه اموری ناشناختنی و چه اموری شناختنیاند؟ ۵) حقیقت و ماهیت استدلال چیست و مولفههای ذاتی آن کدامند؟ ۶) دراستدلال، به چه چیزهایی میتوان متوسل شد؟ ۷) انواع استدلال چیستند؟ ۸) چه اموری استدلالناپذیر و چه اموری استدلال پذیرند؟
در حوزهی هستی شناسی، خواستار جواب مولانا به این سوالهاییم: ۱) حقیقت هستی چیست؟ ۲) کثرت مشهود در جهان هستی واقعیست یا ظاهری؟ یعنی، در واقع، جهان هستی را موجودات کثیر پر کردهاند یا یک موجود واحد؟ ۳) چه وصفی/اوصافی در میان همهی موجودات جهان هستی مشترکست/ مشترکند؟ ۴) مقولههای اصلی هستی کدامند؟ یعنی نخستین تقسیمبندی بزرگ موجودات که همهی آنها را به چند قسم کاهش ناپذیر به یکدیگر فرو کاهد چیست و اقسام این تقسیم کدامند؟ ۵) آیا جهان هستی به عالم طبیعت/دنیا منحصر میشود یا نه؟ و اگر نه، عالم/عوالم دیگر کدامست/کدامند؟ ۶) ربط و نسبت عالم/عوالم دیگر (با فرض وجود) با عالم طبیعت/دنیا چگونه است؟
در حوزهی خدا شناسی، جواب مولانا به این سوالها را میجوییم: ۱) خدا موجودی متشخص است یا نه؟ ۲) اگر خدا موجودی متشخص است انسانوار است یا نه؟ ۳) خدا چه اوصافی دارد و چه اوصافی ندارد؟ ۴) خدا با سایر موجوداتی که غیر او قلمدادشان میکنیم چه ربط و نسبتی دارد؟ ۵) خدا چه ارتباط/ارتباطهای خاصی با انسان (در تقابل با سایر موجودات) دارد؟ ۶) آیا شر وجود دارد یا نه؟ و اگر بلی، وجود شر با وجود خدا چگونه آشتیپذیر است؟
در حوزهی انسان شناسی، طالب جواب مولانا به این سوالهاییم: ۱) انسان موجود تک ساحتی است یا دو یا چند ساحتی؟ و یگانه ساحت/ساحتهای دو یا چند گانه انسان کدامست/کدامند؟ ۲) اگر انسان بیش از یک ساحت وجودی دارد، چه ساحتی/ساحتهایی خود انسان است/اند و چه ساحتی/ساحتهایی از آنِ انسان است/اند؟ (مثلاً آیا انسان همان بدن است و ذهن/نفس دارد یا، بالعکس ، انسان همان ذهن/نَفس است و بدن دارد؟) ۳) در صورت بیش از یک ساحت داشتنِ انسان، ساحتهای گوناگون وجود او چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟ ۴) آیا بیش از یک ساحت داشتنِ انسان، یگانگی و یکپارچگی وجود او را از میان نمیبرد؟ چرا؟ ۵) آیا انسان زندگی پیشا دنیایی نیز داشته است؟ ۶) آیا انسان زندگی پسا دنیایی نیز خواهد داشت؟ ۷) تفرّد/هویت شخصی انسان به چیست؟ ۸) گستره و مرزهای قدرت و اراده تا کجاست؟ (مسألهی جبر و اختیار) ۹) چرا انسان همیشه به مقتضای شناختها و باورهای خود عمل نمیکند؟ ۱۰) آیا طبیعت اخلاقی انسان نیکست یا بد؟ ۱۱) خاستگاه/خاستگاههای درد و رنج انسان چیست/چیستند؟ ۱۲) آیا زندگی بدون هیچگونه درد و رنج یکسره ریشهکن شدنی است، راه ریشهکنی آن چیست؟ ۱۴) اگر درد و رنج یکسره ریشه کن شدنی نیست، شیوهی کاستن از درد و رنجها چیست؟
در حوزهی ارزش شناسی، میخواهیم که مولانا به این سوالها جواب گوید: ۱) ارزش/ارزشهای ذاتی، یعنی امری/اموری که مطلوبیت غائی دارد/دارند، نه اینکه وسیلهی وسیله حصول هدف/اهداف عالیتری باشد/باشند، کدامست/کدامند؟ ۲) اموری که ارزش غیری دارند، یعنی وسیلهی حصول هدف/اهداف عالیتریاند، چیستند؟ ۳) اگر انسان بیش از یک مطلوب غائی دارد، آیا مطلوبهای غائی او بایکدیگر تعارض ندارند؟ چگونه؟ ۴) اگر مطلوبهای غائی انسان با یکدیگر تعارض دارند، راه رفع تعارض آنها چیست؟ ۵) آیا خوب/بد مطلق وجود دارد یا اینکه همهی خوب/بدها نسبیند؟ ۶) اگر خوب/بد مطلقی وجود دارد چیست/چیستند؟ ۷) یگانه فضیلت/رذیلت یا مادر فضائل/رذایل یا بزرگترین فضیلت/رذیلت انسان چیست؟ ۸) آیا اخلاقی زیستن مقرون به صرفه است؟ سود و دستاوردش چیست؟
و در حوزهی وظیفهشناسی (= اخلاق شناسی)، خواهان شنیدن جواب مولانا به این سوالهاییم: ۱) آیا فعلی/افعالی وجود دارد/دارند که مطلقاً درست/نادرست اخلاقی باشد/باشند؟ ۲) اگر بلی، کدامست/کدامند؟ ۳) و اگر بیش از یک فعل وجود داردکه مطلقاً درست/نادرست است، آیا میان افعال درست/نادرست سلسلهی مراتب طولی برقرار است یا نه؟ ۴) و اگر فعل مطلقاً درست/نادرست وجود ندارد، در قلمرو اخلاق، چه وضع و حالتی برای انسان مطلقاً خوب/بد است؟[۱۱] ۵) براسا چه معیاری/معیارهایی انسان میتواند دربارهی خود داوری اخلاقی کند؟ ۶) آیا انسان قدرت اذن دارد که دربارهی دیگران داوری اخلاقی کند یا نه؟ چرا؟ ۷) اگر انسان قدرت اذن دارد که دربارهی دیگران داوری اخلاقی کند، این داوری بر چه معیاری/معیارهایی باید مبتنی باشد؟ ۸) آیا باید به داوریهای دیگران در باب خود اعتنا کرد یا نه؟ و اگر بلی، تا چه حد؟
***
نویسندهی دانشور کتاب بانگ آب، کوشیده تا، با ژرفکاری در مثنوی معنوی مولانا و نیز فیه ما فیه و کلیات شمس او، ارکان جهاننگری مولانا را در شش حوزهی پیشگفته، استنباط و استخراج کند و هر چند با نهایت ایجاز، به پیش چشم خواننده آوَرَد. در فصل اول، انسان و ساحات وجودی او، عمدتاًبا انسانشناسی و تا حدی با هستی شناسی مولانا، در فصل دوم، رابطهی انسان و خدا، با مباحثی از هستی شناسی، خدا شناسی، و انسانشناسی او، در فصل سوم، رنج، عمدتاً با انسانشناسی و تا حدی با ارزش شناسی و وظیفه شناسی او، در فصل چهارم، عشق، عمدتاً با انسان شناسی و تا حدی با هستی شناسی، خدا شناسی و ارزش شناسی او، در فصل پنجم معرفت، عمدتاً با معرفت شناسی و تا حدی با هستی شناسی و انسان شناسی او، در فصل ششم، اخلاق با مباحثی از وظیفهشناسی و ارزش شناسی او، و در فصل هفتم، خدا، عمدتاٌ با خدا شناسی و تا حدی با هستی شناسی او آشنا میشویم.
***
به چشم من کتابی که پیشاوری خواننده است دو حُسن بزرگ دارد: یکی اینکه نویسنده، در عین آشنایی و انس وافری که با آثار شارحان و مفسران مولانا دارد، هیچیک از استنباطات و تلقیهای خود را به قول شارح و مفسری مستند نکرده است و همهی شواهد و قرائن و ادله و مؤیدّات خود را در سخنان خود مولانا جُسته و یافته است؛ و دیگر اینکه، در هر یک از فصول هفتگانهی کتاب، بسیاری از استنباطات و تلقیهایی که از سخنان مولانا عرضه کرده است، تا آنجا که این بنده اطلاع دارد، بدیع و بیسابقهاند و در آثار شارحان و مفسران دیگر دیده نمیشوند.
حُسن اول چنان بَین است که مدعی آن نیاز به بینه ندارد. اما در باب حُسن دوم، اشاره به مصادیق اندکی از نوآوریهای کتاب بی مناسبت نیست. بدین منظور، به یکی از نوآوریهای هر فصل اشاره میکنم.
در فصل اول، در عین اینکه همهی مراتب هستی، در قیاس با یکدیگر، دارای جسم و جان تلقّی میشوند، حیات، عقل و عشق سه تجلّی گونهگون جان قلمداد میگردند.
در فصل دوم، میان دو نوع خاموشی تمیز داده میشود: یکی خاموشی فعّالانه، که در مقام عشق و ادب، تحقق مییابد، و دیگری خاموشی منفعلانه، که به مقام فنا و حیرت اختصاص دارد.
در فصل سوم، خاستگاههای درد و رنج آدمی به دو دستهی بزرگ تقسیم میشوند: خاستگاههای بیرونی و آفاقی[۱۲] که از همهی آنها به “جور دنیا” تعبیر میشود، و خاستگاههای درونی و انفسی[۱۳] که به دو خاستگاه فرعیتر انقسام میپذیرند: یکی فراق، و دیگری مستی از هستی. فراق نیز گاهی توأم با آگاهی است، که وقتی جزء از کلّ خود جدا میافتد مصداق مییابد و در آن جزء عشق و اشتیاق میزاید، و گاهی توأم با غفلت است، که وقتی عاشق، به جهت غفلت، از معشوق دور میافتد پدید میآید و عاشق غافل را به افسردگی و ملال دچار میکند. مستی از هستی نیز سه جلوه دارد: اول دست در الوهیت زدن، دوم خواستن، و سوم داشتن (به معنایی خاص)؛ و در هر سه جلوهاش موجب بد فعلی میشود، و خودِ این بد فعلی، به نوبهی خود، خاستگاه درد و رنجهای جدید میگردد.
در فصل چهارم، میان عشق و دلبستگی تفکیک دقیقی انجام میگیرد و عشق متعلق به مقام بودن و دلبستگی متعلق به ساحتِ داشتن (به معنایی خاص) تلقی میشود.[۱۴]
در فصل پنجم، دربارهی فرآیند شناخت و تاثیر معرفت در تحول وجودی آدمی، گفته میشود که جان چون به آستانهی ادراک پا مینهد، با سه ابزار حواسّ ظاهر، عقل و حواسّ باطن، دادههایی دریافت میکند. این دادهها اگر جزئی از وجود آدمی شوند، یعنی بر بودنِ او بیفزایند، به شناخت ۰ یا دانش) تبدیل میشوند و مرتبهی وجودی آدمی را تغییر میدهند. دادهها خودِ شناخت نیسند، بلکه میتوانند مقدمهی حصول آن شوند.
در فصل ششم، گفته میشود که، از نظر مولانا، هیچ فعل ارادی اختیاری مطلقاً درست یا نادرست نیست. یگانه وضع و حالتی که مطلقاً، یعنی در هر زمان، مکان، و اوضاع و احوال، بلا استثناء، خوبست و عشقورزی است. و یگانه وضع و حالتی که مطلقاً بَدَست مستی از هستی است. هر فعل ارادی اختیاری اگر ناشی از عشقورزی باشد، اعم از اینکه به اصطلاح عالمان اخلاق، حُسن فعلی داشته باشد یا قبح فعلی، درستست و هر فعل ارادی اختیاری اگر ناشی از مستی از هستی باشد، باز، چه قبح فعلی داشته باشد و چه حُسن فعلی، نادرست است. از این لحاظ مولانا به نوعی اخلاق فضیلت[۱۵] قائلست.
در فصل هفتم، خدا شناختی اما ناشناساندنی معرفی میشود. عارف میتواند خدا را بشناسد – و میشناسد؛ اما نمیتواند شناخت خود را به دیگری انتقال دهد.
***
در پایان، ضمن ابراز شعف و خوشحالی خود از اینکه مشتاقان فهم سخن مولانا میتوانند، بار دیگر، سخن نامُکرر او را از زبان دیگری بشنوند، از همهی این مشتاقان پوزش میخواهم از اینکه، در صدر کتابی که در آن شمیم سخنان لطیف، روح انگیز، و دلاویز مولانا مشام جان را عطرآگین میدارد، مطالبی خشک و خشن، بیروح، و ذهن آزار آوردم. کلام استندال[۱۶]، اندیشهمند و رماننویس فرانسوی (۱۸۴۲-۱۷۸۳) هم زبان حال و هم چه بسا عذرخواه من است: «سخت، بسی سخت، میکوشم که سرد و خشم باشم. دل من، به خیال خود، حرفها دارد که دهانی به پهنای فلک میخواهد، اما میکوشم تا خاموشش بدارم. مدام دستخوش ترسم که مبادا در آن حال که گمان میکنم حقیقتی را بیان کردهام تنها آهی برآورده باشم.»[۱۷]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]. پس از هر عدد، لزوماً یک سوال طرح نشده است، بلکه گهگاه دو/سه سوال کنار هم آمدهاند. [۲]. aspects [۳]. perspective [۴]. خوانندهی عزیز به فرق فارق هدف و نتیجه توجّه دارد. [۵]. cognitive [۶]. Affective or emotive [۷]. conative [۸]. individuated [۹]. personal [۱۰]. Martin Buber [۱۱]. نگارندهریال در عین تنبه به این نکته که این سوال به حوزهی ارزششناسی تعلق دارد، نه به حوزهی وظیفهشناسی، چارهای جز طرح آن در ایجا ندید. [۱۲]. objective [۱۳]. subjective [۱۴]. این معنای بودن و داشتن بسیار نزدیک است به معنایی که اریش فروم (Erich Fromm)، روانشناس و فیلسوف اجتماعی آلمانی تبار آمریکایی (۱۹۸۰-۱۹۰۰)، در کتاب To Be or To Have? (=داشتن یا بودن) از دو واژهی “بودن” و “داشتن” مراد میکند. [۱۵]. virtue ethics [۱۶]. stendhal [۱۷]. Stendhal, Love, tr, by Gilbert and Suzanne Sale, (Great Britain: Penguin, 1975), p. 57.