آخرین برگ

سلمان احمدوند: آخرین برگ(The Last Leaf) نام داستانکی درنگ انگیز و دریادماندنی از نویسنده ی آمریکایی، ویلیام سیدنی پورتر(William Sydney Porter)، با نام مستعار اُ. هِنری(O. Henry)، است که در سال ۱۹۰۷م منتشر شد. بر پایه ی این داستان فیلم‌های متعددی در سال‌های ۱۹۱۷، ۱۹۵۲، ۱۹۸۳ و ۲۰۱۳ ساخته شده ‌است.آخرین برگ داستان اعجاز هنر و نقشِ شکوهمند آن در…

سلمان احمدوند: آخرین برگ(The Last Leaf) نام داستانکی درنگ انگیز و دریادماندنی از نویسنده ی آمریکایی، ویلیام سیدنی پورتر(William Sydney Porter)، با نام مستعار اُ. هِنری(O. Henry)، است که در سال ۱۹۰۷م منتشر شد. بر پایه ی این داستان فیلم‌های متعددی در سال‌های ۱۹۱۷، ۱۹۵۲، ۱۹۸۳ و ۲۰۱۳ ساخته شده ‌است.آخرین برگ داستان اعجاز هنر و نقشِ شکوهمند آن در روشن نگاه داشتنِ چراغ امید به زندگی است.

دخترکی(جانسی) بر تختِ بیماری واپسین روزهای زندگی اش را از سر می گذراند، پزشکِ معالج به دوستِ او(سو) او گفته است اگر جانسی نتواند در برابر بیماری(ذات الرّیه) مقاومت کند، امیدی به زنده ماندنش نیست! جانسی از پنجره ای که روبروی تختِ فلزی رنگ شده اش قرار داد درختی را نظاره می کند که تازیانه های خزان برگ و بارش را فرو ریخته و هر روز که می گذرد با کم تر شدنِ برگ هایش از حس زندگی خالی تر می شود و به زمستانِ مرگْ نزدیک تر.

چنان که اُ. هنری نوشته است، «جانسی» و «سو» تنها ساکنانِ آن ساختمان قدیمی نبودند: «بِرمان پیرمرد نقاشی بود که در طبقه همکف ساختمانِ سه طبقه زندگی می‌کرد. بیش از شصت سال و ریش سفید بلندی داشت. او هنرمندی ناکام بود که همیشه به دنبال خلق شاهکاری بود که هرگز آن را خلق نکرد. درواقع سال‌ها بود که دیگر بسیار کم نقاشی می‌کرد و با مدل شدن برای هنرمندان جوان که پول استخدام مدل حرفه ای را نداشتند به سختی روزگار می‌گذراند…»

آخرین برگِ درخت حیاتِ کناری سرانجام در شبی طوفانی از درخت افتاد، با وجود این، صبح که جانسی نومیدانه چشم گشود تا روز مرگ اندودِ دیگری را با ملال بیاغازد، با منظره ای شگفت مواجه شد. هنوز برگی بر درخت باقی مانده بود. با دیدنِ آخرین برگِ درخت، نخستین بارقه های امید در چشم های کم رمق دختر درخشیدن گرفت و حس برخاستن از بستر را در گوش او زمزمه کرد.
بِرمان پیر که همه ی عمر در اندوهِ ناکامی خلق شاهکار هنری اش احساس حرمان می کرد با دست های لرزان و جسم رنجور تمام شب را سرگرم نقش زدنِ تصویر برگ بر دیوار آجری پنجره ای بود که جانسی هر روز از آن با شمارشِ معکوسِ سقوط برگ ها به مرگ خیره می شد و از زندگی خالی!

مرگِ برمان، تولّدی دیگر بود؛ چرا که سرانجام شاهکار خود را آفرید و به انسانی که شبح مرگ رشته های پیوند او را با زندگی گسسته بود، حیاتِ دوباره بخشید و خود بر اثر خستگی یک عمر فقر و تنهایی به خط پایان رسید.

با خود می گویم کاش همه ی ما برمان باشیم و با نقش زدن تصویر یک برگ بر دیوار روزگار، امید به زندگی را در همنوعانِ خویش برانگیزیم.
کاش اگر «بِرمان» نیستیم، طوفان نباشیم و آخرین برگِ امید را از درختِ زندگی به تاراج نبریم.
کاش آخرین برگ، نخستین قدم برای از سر گرفتنِ زندگی تازه ای باشد، پس از قوّت گرفتنِ پندار رسیدن به پایان.

خواندنِ داستانکِ «آخرین برگ» و تأمّل بر معنی ژرف نهفته در آن، در این زمانه ی عُسرت که طوفان خبرهای تلخ، و رخدادهای نامیمون، کلبه ی وجود را هر از گاهْ زیر و زبر می کند، روزنه ای است در خانه ی ظلمت پوش و نیز یادآور این حقیقتِ بلند که جهانْ بی ادبیّات و هنر، جنگلی ترس انگیز بود، نه جایی برای زیستنِ انسانی. همْ به مددِ این دو بال است که مرغ جان آدمی از قفسِ خاک پَر می کشد و با افق های دور هم نَوَرد می شود.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx