تفکر نقدی – ۵
مصطفی ملکیان: کار دومی که یک فیلسوف میکند کشف پیشفرضهاست. پیشفرضِ خودِ این سخن این است که هیچ سخنی نیست الّا اینکه متکی بر یک سلسله پیشفرضهای ناگفته است و این پیشفرضها معمولاً مضمرند یعنی معمولاً در مقام بیان اظهار نمیشوند. به تعبیر یکی از فیلسوفان غربی، اینها سطرهای سفید کتابها هستند. لابلای سطرهای سیاهی که میخوانیم سطرهای سفیدی وجود دارد و آن سطرهای سفید به خاطرِ اینکه اضمار دارند گاهی مغفول واقع میشوند. معمولاً یک تحقیق فلسفی اول باید پیشفرضهای ناگفتهی سخن را بیرون بکشد و کشف این پیفرضها همیشه کار آسانی نیست.
منتهی یک نکته وجود دارد. وقتی گفته میشود پیشفرضها، مراد از پیشفرضها نه همهی پیشفرضها است. چون هر سخنی یک سلسله پیشفرضها دارد که اینها نهفقط پیشفرضهای این سخناند که پیشفرضهای هر سخنیاند. اینها دیگر کشفشان برای آن مسئلهی مانحنفیه هیچ سودی ندارد. پیشفرضی که پیشفرض سخن خاصی نیست بلکه پیشفرضِ هر سخنی است این کشفاش دیگر چه سودی دارد. حتی از این هم مضیقتر، پیشفرضهایی که پیشفرضِ این سخن یا سخنانِ خاصیاند ولی طرف مقابل هم این پیشفرضها را قبول دارد و هیچ وقت انگشت روی اینها نمیگذارد، بلکه بر پیشفرضهایی از این سخن انگشت میگذارد که طرف مقابل آنها را قبول ندارد.
از این نظر هست که شما وقتی یک سخن خاصی گفتید مثلاً «الف ب است» این «الف ب است» وقتی به زید عرضه میکنید دو پیشفرض را بیرون میکشد و همین «الف ب است» را وقتی بر عمرو عرضه میکنید ممکن است پنچ پیشفرض بیرون بکشد و هر که تعداد پیشفرضهای بیشتری را بیرون بکشد در واقع میزان مخالفتش با شما بیشتر است، چون میخواهد روی اینها با شما چند و چون بکند. یعنی مثلاً فرض کنید یک گزارهای را که یک «امامی» در برابر یک متکلم «اشعری» یا «معتزلی» میگوید. متکلم اشعری یا معتزلی دانا میگوید این سخن شما سه پیشفرض دارد یعنی در این سه جا میخواهم با شما مخالفت کنم. اما همین سخن را اگر متکلم امامی در برابر متکلم مسیحی بگوید او پنج پیشفرض از آن بیرون میکشد، چون در پنچ جا میخواهد مخالفت نشان بدهد. پیشفرض با اینکه لفظش عام است، اما در مقام تحقیق فلسفی آن پیشفرضهایی بیرون کشیده میشود که طرف میخواهد در باب این پیشفرضها چند و چون کند.
در همین مرحلهی دوم، بعد از کشف پیشفرضها، ارائهی پیشفرضهای بدیل است. یعنی خوب، سخنانتان مبتنی بر این سه پیشفرض است و من به ازای هر کدام از این سه پیشفرض یک پیشفرضِ بدیل میگذارم؛ میگویم این جور هم میشود به جهان نگاه کرد.
کار سوم در این همین مرحلهی دوم، در واقع نشان دادن وجوه ضعف و قوت هر یک از پیشفرضهاست. چه پیشفرض اصلی و چه پیشفرضهای بدیل آن پیشفرض اصلی. طرف میگوید پیشفرضتان این است و من یک پیشفرض به جایش میگذارم و بعد هم ممکن است نشان بدهد که پیشفرضِ خودش اقوی از پیشفرض من است. البته این نشان دادن وجوه ضعف و قوت هر یک از پیشفرضها دامنهی گستردهای دارد.
منتهی قبل از اینکه به قسمت بعد بپردازم یک چیز را خدمتتان عرض کنم و آن اینکه این سخن خودش یک پیشفرض دیگری هم دارد و آن اینکه مجموعهی معلومات نظری ما مبتنی بر معلومات بدیهی نیست. این خودش یک پیشفرض است که ممکن است کسی با آن مخالف باشد. به خاطرِ اینکه ممکن است کسی قائل بشود به روش قدما (کاری به درستی و نادرستیاش ندارم) یعنی مجموعهی معلومات نظری ما مبتنی است بر معلومات بدیهی؛ یعنی هر گزارهی نظری را، اگر سیر قهقراییاش را تعقیب کنیم، میرسیم به دو تا، سه تا گزارهی بدیهی و چون گزارهی بدیهی را، طبق فرض، همه قبول دارند پس دیگر کشف آن گزارهی بدیهی هیچ سودی ندارد، چون فرض بر این است که کسی مخالف با آنها نیست. پس اینکه میگوییم کشف پیشفرضها یعنی رساندن سخن به یک جایی که آنجا یک پیشفرض است که بعضی قبولش دارند و بعضی قبولش ندارند. اگر فرض این بود که میرسد به بدیهیات و همه قبولش دارند که سودی نداشت. پس این مرحلهی دوم بر یک پیشفرضِ «معرفتشناختی» مبتنی است و آن این است که چنین نیست که همهی معلومات نظری ما مبتنی بر معلومات بدیهی باشد. و خودِ این پیشفرض ممکن است درست باشد و ممکن است غلط باشد؛ کاری به آن ندارم. خود اینکه میگوید همهی معلومات نظری ما مبتنی بر معلومات بدیهی نیست بلکه مبتنی بر یک سلسله axiom یا postulate است یعنی مبتنی بر چیزهایی است که نزد همهی مردم مطابقتش با واقع یقینی نیست، با این همه مرم این پیشفرضها را قبول کردهاند. مانند پنج پیشفرضِ هندسهی اقلیدسی که مطابقت با واقع هیچ کدامش یقینی نیست ولی هر کسی آن را اتخاذ نکند نمیتواند هندسه اقلیدسی را بپذیرد. هر کس بخواهد هندسه اقلیدسی را به عنوان یک نظام بپذیرد باید آن پنج تا پیشفرض را بپذیرد.
پیشفرض فقط معنایش این است که اثبات نشده، یعنی چیزی که با استدلال عقلانی، با استدلال متعارف بشری حاصل نیامده ولی با این همه بشر آن را میپذیرد. اما اگر یک چیز را در یک علم مفروض بگیریم و طرف را احاله کنیم به علم دیگری و بگوییم اینکه ما اینجا مفروض گرفتهایم درستیاش در آن علم اثبات شده، این دیگر پیشفرض نیست. بدیهیات هم که قدما میگفتند همین جور بودند. یعنی بدون استدلال عقلانی حاصل آمدهاند، منتهی قدما برای بدیهیات یک ویژگیهایی قائل بودند که امروز یک معرفتشناس ممکن است آن را نپذیرد و آن اینکه بدیهیات را همه قبول دارند. به تعبیری سادهتر، از دید یک معرفتشناس اگر گزارهای را که همهی انسانها قبول دارند روی هم بگذارید این علم بشری حاصل نمیآید. این علم بشری مبتنی بر یک سلسله پیشفرضهایی است که بعضی از این پیشفرضها را همه قبول ندارند؛ بعضی قبول دارند، بعضی قبول ندارند.
یک فیلسوف یا یک منطقی قدیم گویا اعتقادش بر این بود که جمیع معارف نظری بشر مبتنی است بر یک سلسله گزارههایی که این گزارهها را همهی انسانها قبول دارند و در آن اختلاف نمیکنند و اسمش را گذاشتهاند بدیهیات. حالا یک معرفتشناسِ جدید ممکن است درش تشکیک بکند و تشکیک هم کردهاند و بالاتر از تشکیک میگویند این جور نیست که اگر معرفتی را سیر قهقراییاش را دنبال بکنیم به یک قیاسی برسیم که هم صغری و هم کبرایش مورد وفاق همهی انسانها باشد، بلکه میرسیم به یک جاهایی که آن جاها یک تعدادی قبول دارند و یک تعدادی قبول ندارند. اینها پیشفرضهاست و این پیشفرضها اثبات نشده، چون اگر اثبات شده بود دیگر پیشفرض نبودند؛ همه طبعاً باید قبول میکردند. این مرحله دوم خودش بر چنین پیشفرضی مبتنی است. حالا خود این پیشفرض درست است یا نه داستان دیگری دارد که من موافقاً یا مخالفاً کاری به آن ندارم.
درج نخست در وب: وبلاگ سنجشگرانهاندیشی