کجا ایستادهام
اعظم ارومیه: «تمام کتابهایم در دست بازنویسی است. برخی نیز برای بار سوم بازنویسی شدهاند، این به آن معنا است که تمام این کتابها به آن صورتی که بوده، برایم مقبول نیستند.»این قضاوتی است که دکتر سید جواد طباطبایی از نوشتههای خود دارد و در جلسهای که به منظور بررسی سیر اندیشهورزی او برگزار شده بود،عنوان کرد.
سلسله بحثهای «کجا ایستادهایم» که به همت مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه و انجمن علوم سیاسی ایران با مشارکت خانه اندیشمندان علوم انسانی به قصد بررسی «کارنامه ایرانیان معاصر در اندیشهورزی» برگزار میشود نخستین نشست خود را با حضور سید جواد طباطبایی برگزار کرد که او در این جلسه پرسش و پاسخ، پروژه فکریاش را ترکیبی از کار روشنفکری و غیر روشنفکری خواند.
نمیتوان منکر شد که طباطبایی یکی از مهمترین نظریهپردازهای تاریخ اندیشه معاصر ایران است که با منشی فیلسوفانه تاریخ اندیشه را مورد مداقه قرار میدهد. او که با در نظر گرفتن تحولات اندیشه مغرب زمین، فلسفه سیاسی و تاریخ اندیشه ایران را میکاود. شاید بتوان جمعیت پر تعداد اردوگاه منتقدانش را دلیلی بر قوت نوشتههای او در جغرافیای فکری کشور دانست. البته باید خود او را نیز ناقدی تند و تیز برشمرد. دلیل این مدعا، همین جلسه پرسش و پاسخ بود که تقریباً هیچ کدام از روشنفکران از تیغ نقد او در امان نماندند؛ حسین بشیریه، جلال آل احمد، علی شریعتی، همایون کاتوزیان، حمید عنایت و دیگر روشنفکران ایرانی که از سوی او به ایدئولوژیک بودن و دستاندازی به قدرت متهم شدند!
این جلسه با یک سری پرسش از سوی دانشجویان آغاز شد از این دست که آیا هگلی هستید و از متد هگل برای فهم مسائل ایران استفاده میکنید؟ آیا در سیر اندیشه خود مسیری را اشتباه رفتهاید؛ مثلاً نظریهای از خودتان که متوجه شده باشید اشتباه است؟ نواقص پژوهش اندیشوران علوم سیاسی در ایران را در چه میدانید؟ برای محققان و علاقهمندان حوزه اندیشه سیاسی چه پیشنهاداتی دارید؟ و…
دکتر طباطبایی در مقام پاسخ به پرسشها و نقدها با کنایه طنزآمیزی صحبتهای خود را آغاز کرد: «باید بگویم از اول اشتباه بوده و بعضی از حرفهایی که امروز هم خواهم زد اشتباه است و ممنون از دوستانی که این جلسه را برگزار کردند که به اشتباهاتم اقرار کنم!»
از نظر دکتر طباطبایی پاسخ به پرسش «چگونه میشود ایرانی بود؟» چنان میتواند افقگشای تاریخ اندیشه ایران باشد که باید به مسأله اصلیمان بدل شود و چنین دلیل آورد: «ایران بهعنوان یک معما و مشکل (problem) باید برایمان مطرح باشد. ایران ابتدا باید چیستیاش توضیح داده شود. هیچگاه به سراغ این بحث نرفتهایم که معمای ایران چیست. ایران نه یک کشور معمولی بلکه قلب فرهنگی جهان اطراف ماست. این مسأله را بر اساس عرق ملی بیان نمیکنم. از اینرو باید بفهمیم ایران بهعنوان مشکل و معما چیست؟»
او در مورد نسبت دادن افکارش به هگل پاسخی قابل تأمل داد: «به هیچ عنوان هگلی نیستم. شاید در قسمتهایی از کارم هگلی بوده اما نه در تمام بحثهایم. نویسنده باید بتواند در شرایطی خاص، به شکلی بنویسد که هم همهچیز را گفته باشد و هم نگفته باشد. لوی اشتراوس این فن را «هنر نوشتن» (Art of writing) مینامد. درواقع اشتراوس این فن را چنین بیان میکند که برخی نویسندگان در زمان خفقان کتابهایی نوشتهاند که نمیتوان در آن برهه خاص زمانی درباره موضوع آن حرف زد اما آن نویسندگان آنچه را باید گفته میشد بیان کردهاند بیآنکه ممیزی متوجه شود. البته به نظرم از دهه ۶۰شمسی، برخی سعی داشتند با تفسیر هگل نشان دهند که فاشیسم بر شانههای او آمده و در واقع از طریق پوپر این شکل از هگل را وارد ایران کردند و گمان داشتند که به سادگی اثبات کردهاند چون فاشیسم با هگل همراه است پس میتوان با برجستهکردن نقطه مقابلش و انتقاد از هگل، به تثبیت نقطه مقابل برسند. بنابراین بنا شد هر آنچه در نظر آنها بهدردنخور و با آرای آنها در تضاد است هگلی بنامند. همین مسأله را به دکتر داوری و من نیز نسبت دادهاند. اما تمام این حرفها بهاین دلیل بود که آنها هگل نخوانده و آن را نفهمیده بودند. از طرفی دیگر مگر بنا بود که من تمام کارتهای خودم را رو کنم! کسی که بیشترین تأثیر را در تمام آثارم از او کسب کردهام به این دلیل که گمان میکردم مسائل ایران را از منظر او بهتر میتوان فهمید و تحلیل کرد، کسی است که در هیچیک از آثارم نامی از او نبردهام و این به آن دلیل بود که خواننده غرضدار را به جایی بفرستم که گم شود. یعنی به سمت هگل راهنماییشان کردهام. بنابراین هگل کمترین تأثیر را در آثارم داشته که بنا بر مناسبتهایی خاص بوده و از اینرو نمیتوان هیچیک از آثارم را هگلی دانست و البته بیشترین تأثیر را نیز از کسی که فعلاً نمیتوان نامی از او برد گرفتهام. تحلیل من هگلی و دیالکتیکی نیست، تحلیل من استراتژیک است و با این سؤال شما که کجا ایستادهایم مرتبط است.»
او با نقد موضع روشنفکری به نسبتش با این جریان پرداخت و گفت: «بحث روشنفکری اتخاذ موضعی سیاسی، ایدئولوژیکی است که میتوان مثل نظریه غربزدگی آلاحمد، با ایراداتی اساسی، کل نظریه را به هوا فرستاد، چون یک موضعگیری سیاسی و ایدئولوژیکی در مناسبات قدرت است. درواقع روشنفکری به یکاعتبار بهاین معناست که خود را علم معرفی و اعلام میکند من تمام پاسخها را یافتهام و دیگر ایرادی نمیتوان گرفت. پشتوانه این ادعا نیز یک قدرت سیاسی یا ایجاد توهم قدرت سیاسی است.»
«بحث من نه روشنفکری است و نه جایی در مناسبات قدرت دارد.» و چنین طباطبایی مرز خود را با روشنفکران ایران مشخص کرد.
«اندیشه سیاسی ایرانشهری» موضوع دیگری بود که او تمام قد به دفاع از آن برخاست. وقتی درباره موجودیت چنین اندیشهای از وی سؤال شد، گفت: « نهتنها وجود دارد بلکه ابعاد این مسأله بسیار اساسیتر از آن است که ما تاکنون توضیح دادهایم. من تمام آنچه را درباره این مسأله متوجه شدهام نه هنوز توانستهام و نه میتوانم توضیح دهم. در نسخه دوم و سوم بعضی از کتابها به این مسأله میپردازم که تداوم ایران، تداوم یک اندیشه است. چه اتفاقی افتاده که در ایران زبان فارسی از بین نرفته است؟ چه چیزی در این میان مقاومت میکند؟ چون زبان فارسی صرفاً یک زبان نیست و عنصر مقاومتش تنها به دلیل خود عناصر زبان نبود بلکه وابسته به چیزی بود که درون آن بیان میشد و آن اندیشه ایرانشهری بود.»
بی تردید طباطبایی از جمله پژوهشگرانی است که به «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» توجه کردند. حاصل تحقیقات او آثاری است با عنوان «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» و «زوال اندیشه سیاسی در ایران» که مبنای تحقیقی بسیاری از مطالعات این حوزه قرار میگیرد. بازخوانی و نقد آثار و آرای اندیشمندانی چون او فضای نقد و مناظره را در جامعه علمی- آکادمیک زنده خواهد کرد که این نوید خوبی برای پویایی و تولید فکر در کشور خواهد بود.
* طباطبایی، سید جواد، کجا ایستادهام؛ روایت سیدجواد طباطبایی از پروژه فکری خود، روزنامه ایران، شماره ۵۴۸۴، شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲