نسل جوان امروز احتیاج به جذب و نقد دارد
محمدعلی اسلامی ندوشن: نسل کنونی اگر از آثار بزرگ فکری و فرهنگی کشور خود گسیخته بماند، در دنیای پرهمهمه امروز، غریب خواهد ماند. خواهد دانست که اتم چیست، ولی نخواهد دانست که زندگی چیست، نخواهد دانست کشوری که در آن زندگی میکند، چگونه جایی است. نسل جوان امروز احتیاج به جذب و نقد دارد، باید بداند که از داخل و از خارج چه بگیرد که بر عیار زندگی بیفزاید، این میشود جذب و آنگاه بر همه آنچه میگیرد، به چشم نقد نگاه کند.
گفت وگوی روزنامه شرق با دکتر محمدعلی اسلامیندوشن: دکتر اسلامی ندوشن در سال ١٣٠۴ خورشیدی در روستای ندوشن یزد زاده شد. وی در خانوادهای با بضاعت متوسط به دنیا آمد، پدرش خیلی زود وفات یافت و او ناگزیر شد که روی پای خود بایستد. دکتر اسلامی ندوشن، تحصیلات ابتدایی را نخست در مدرسه ناصرخسرو ندوشن، سپس مدرسه خان یزد، پس از آن به دبستان دینیاری رفت و دبیرستان را تا سوم متوسطه در دبیرستان ایرانشهر یزد گذراند، آنگاه برای ادامه تحصیل در سال ۱۳۲۳ به تهران عزیمت کرد و بقیه دوره متوسطه را در دبیرستان البرز به پایان رساند. سپس برای ادامه تحصیل وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و به دریافت لیسانس توفیق یافت.
پس از آن به منظور تکمیل تحصیلات به اروپا عزیمت کرد. مدت پنج سال در فرانسه و انگلستان به اندوختههای علمی خود افزود و با گذراندن پایاننامه دکترای خود بهنام «کشور هند و کامنولث» به دریافت دکترای حقوق بینالملل از دانشکده حقوق دانشگاه پاریس نایل آمد. وی بعد از اتمام تحصیلات خود در رشته حقوق از دانشگاه سوربن و مدتکوتاهی اقامت در انگلستان به ایران آمد. چند سالی در کار قضا بود، اما به سرعت به سمت علاقه پایانناپذیر خود یعنی تدریس، تحقیق و نگارش در حوزه تاریخ و ادب فارسی کشیده شد و تا به امروز در این کرانه باقی است. وی در مدت ۵۰سال بیش از ۴۵ کتاب و صدها مقاله در باب فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی به رشته تحریر درآورده است. تاسیس فرهنگسرای فردوسی و انتشار فصلنامه هستی از اقدامات او در زمینه اعتلای فرهنگ و ادب فارسی است. همچنین اسلامی از ۱۰، ۱۲ سالگی شاعری را آغاز کرد و پس از آمدن به تهران در دوران دبیرستان، حرفهایتر شعر میگفت. وی در این زمان بعضی از قطعه شعرها را در مجله سخن منتشر کرد. فعالیتهای اسلامی ندوشن در دوران تحصیلات در اروپا، بیشتر آشنایی با زبان فرانسه و شرکت در سخنرانیهای دانشگاه سوربن بود و به جز چند داستان کوتاه و چند قطعه شعر و پایاننامه دکترایش چیز دیگری ننوشت. در سال ۱۳۴۸ به دعوت پروفسور فضلالله رضا (رییس وقت دانشگاه تهران) به همکاری با دانشگاه تهران دعوت شد و براساس تالیفاتی که در زمینه ادبیات انتشار داده بود، جزو هیات علمی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد و تدریس نقد ادبی و سخن سنجی، ادبیات تطبیقی، فردوسی و شاهنامه، شاهکارهای ادبیات جهان در دانشکده ادبیات و تدریس تاریخ تمدن و فرهنگ ایران را در دانشکده حقوق بر عهده گرفت و تا سال ۱۳۵۹ که به انتخاب خود از دانشگاه تهران بازنشسته شد، ادامه داشت. وی در سالهای اخیر در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و در مقطع دکترای ادبیات به تدریس مکتبهای ادبی جهان میپرداخت. وی در کنار فعالیتهای علمی و تحقیقی خود، از زبان شعر کمتر استفاده کرده است، اما آنچه از او چاپ و در دسترس قرار گرفته، بسیار خوب و نمودار استعداد و ذوق سرشار و قریحه او در شعر است. استاد بیشتر اوقات خود را در تحقیق آثار علمی و ادبی ایران و ترجمه آثار نویسندگان جهان صرف کرده و آثارش در مجلات پیام نو، سخن، یغما، راهنمای کتاب و نگین چاپ شده است.
جناب استاد اسلامیندوشن! جنابعالی چهره شناختهشدهای برای ایرانیان هستید اما از آنجاییکه ممکن است بخشی از مخاطبان ما بهخصوص نسل جوان، احیانا با شما کمترآشنا باشند، به عنوان مقدمه اگر موافقید میخواستم از دوران کودکیتان بدانم. اینکه دوران کودکی و نوجوانیتان چگونه گذشت و در چه محیط خانوادگی پرورش یافتید؟
من هر چه باید در این باره گفته شود، در جلد اول «روزها» گفتهام و شایسته نیست که تکرار کنم. کودکی من تا ۱۳سالگی در ندوشن یزد گذشت که یک روستا بود. ۹ ساله بودم که پدرم درگذشت و از آن پس من ماندم و مادر و یک خواهرم. چون پسر یگانه خانواده بودم، در میان محبت بزرگ شدم.
از آنجا که از ۱۴سالگی از خانواده دور شدم و برای ادامه تحصیل به یزد و تهران رفتم دیگر از این به بعد باید متکی به خود بودم، هر چند دورادور در سایه لطف خانواده قرار داشتم.
آنچه از یک زندگی معتدل و معقول بتوان توقع داشت، من در دوران کودکی و نوجوانی از آن بهرهمند بودهام.
برای بسیاری از مخاطبان ما جالب است که بدانند چگونه و چرا شما به عنوان یک جوان تحصیلکرده در رشته حقوق و مشغول به کار به عنوان قاضی دادگستری، راه خود را از تحصیلات آکادمیکتان تا حدی جدا کردید و به دنیای ادبیات وارد شدید؟ انگیزه اصلیتان از این چرخش چه بود؟
این را چند بار کسان دیگر هم از من سوال کردهاند و جواب هم دادهام، اکنون برای آنکه شما را بیپاسخ نگذارده باشم، باید بگویم که آنچه معارف انسانی خوانده میشود، به هم ارتباط دارند. برحسب اتفاق به دانشکده حقوق رفتم که زندهتر مینمود. نمیخواستم به ادبیات بروم و ادیب حرفهای بشوم. هماکنون هم از آنچه کردهام، راضیام. ترکیب حقوق و ادبیات چیز بدی از آب درنیامد. از ادبیات آنچه دلخواهم بود، برگرفتم و از حقوق، حقوق بنیادی و حقوق انسانی مورد نظرم بوده است و درسهایی را هم که در دانشگاهها داشتم، در همین زمینه بودهاند.
جایی از جنابعالی خواندم که اشاره کرده بودید «جامعه ایرانی از یک فرهنگ گذشته بریده شده و فرهنگ جدیدی هم به دست نیاورده است و این وضعیت خلأ فرهنگی ایجاد کرده است.» به نظر میرسد این سخن شما در حال حاضر که جامعه ایران در یک وضعیت نامشخص به سر میبرد، بسیار معنا پیدا کرده است. فکر میکنید برای رهایی از این خلأ فرهنگی چه کارهایی میتوان کرد؟ باید به کدام سو حرکت کرد؟
سوال شما محتاج پاسخ مفصلی است. منظور آن بوده است که یک جهتگیری فرهنگی لازم است. وضع برزخی، ما را در یک حالت روحی نازایا نگه میدارد. باید این سوال مهم را از خود بکنیم. ما در این دنیای امروز چه کردهایم؟ چه راهی در پیش داریم، همه محصول علم و فن را مصرف میکنیم، از کامپیوتر تا موشک، از این جهت امروزی هستیم، اما نشانههای دیگری هست که ما را به راه غیرامروزی میکشاند. دو شاخص هست که نباید از نظر دور نگه داشته شود: یکی اقتضاهای دنیای امروز و دیگر ذات و ظرفیت ایرانی. یعنی آنچه به طور کلی «ایرانیت» خوانده میشود و آن شامل حسنها و عیبهایی است و البته یک ملت زنده سعی میکند عیبها را کم کند و حسنها را به کار اندازد.
بسیاری بر این باورند که نسل امروز ایران با پدیدهای به نام بحران هویت روبهرو است؛ آیا این گفته را قبول دارید و اینکه اساسا از نگاه شما مولفههای هویتساز برای نسل امروز ایران چه میتواند باشد که بخشی از جوانان ما، آنها را نشناخته و به دست نیاوردهاند؟
مولفه هویتساز آن است که ایرانی تواناییهای خود را بشناسد و بر آن تکیه کند. خود را دستکم نگیرد. ما کشور پرچارهای هستیم، به شرط آنکه چارهها را به کار گیریم.
واقعیتی است که جوانان ما – به تعداد زیاد- درست نمیدانند که چه آیندهای در پیش دارند. چرا نباید معتقد باشند که کشور خود آنان جزو چند کشور مهم جهان است؟ از قدیمترین زمان این اعتقاد بوده است که ایران کشور برتر است (نمونهاش داستان خاندان فریدون در شاهنامه). ولی به مرور این نظر فروکش کرد، زیرا عواملی در کشور پدید آمد که موجب دلسردی و سرگشتگی مردم شد. چرا در ادب فارسی آنقدر از «فلک کژمدار» و «بیوفایی دهر» حرف زده شده است؟ زیرا کژمداری حکومتها را به حساب آسمان میگذاشتند و حافظ میگفت: آسمان کشتی ارباب هنر میشکند!
میدانید که بخش زیادی از نسل امروز ایران اساسا مفاخر خود را نمیشناسند و علاقهای هم به شناخت آنها از خود نشان نمیدهند. فکر میکنید این وضعیت حاصل چه سازوکارهایی است.
شناختن مفاخر و تشخیص دادن آن از غیرمفاخر، مستلزم شناخت تاریخ ایران است. نخست باید تاریخ ایران در یک فضای باز و مبری از بیم و چشمداشت، نوشته شود و آنگاه شناخت مفاخر واقعی – از مفاخر مصلحتی- به دنبال آن میآید.
در گذشته جمعهای مختلفی از جریانات ادبی و فرهنگی به دور هم حلقه میزدند و به عنوان مثال حلقه یغما را شکل میدادند. اما امروز از این جمعها کمتر میتوان سراغی گرفت و همه به نوعی درگیر در زندگی روزمره شدهاند. علت این وضعیت و فاصله گرفتن ایرانیان از فعالیتهای جمعی را در چه میدانید؟
در این زمان هم کسانی دور هم جمع میشوند که اصطلاحا «دوره» نامیده میشود و احیانا جوک میگویند و از گرانی یا ترافیک تهران حرف میزنند، ولی به ندرت کسی حوصله یا رغبت پیدا میکند که گرد مسایل جدی بگردد. در عین حال کشور ما یکی از «پرهمایشترین» و «پرسمینارترین» کشورهاست که همگی با گشادهدستی و خرج گزاف برگزار میشوند.
با وجود تلاشهایی که صورت گرفته، به نظر میرسد هنوز هم تضاد شرق و غرب پایان نگرفته است و این دو نتوانستهاند به تعاملی پایدار با یکدیگر دست یابند. جنابعالی فکر میکنید چه زمانی و تحت چه شرایطی ما دیگر مقولهای به نام تضاد شرق و غرب را نخواهیم دید؟
شرق، شرق است و غرب، غرب و این فاصله تاثیرگرفته از جغرافیا، اقلیم، حوادث تاریخی و خصوصیات دیگر است. این دو، فقط در کاربرد مشترک تکنولوژی و علم بههم نزدیک میشوند. در صد سال اخیر تمدن غرب بر سراسر جهان سیطره داشته و اصول تمدنی شرق را از یکدست بودن بیرون آورده است. آنچه هوشیاری دقیق لازم دارد، آن است که مبادا جنبههای آسانگیرانه غرب اقتباس شود و جنبههای مثبت در غفلت بماند. در نتیجه جنبههای اصیل تمدن ملی نیز به فراموشی افتد.
نسل شما یک نسل استثنایی بود و تقریبا تمامی بزرگان ما در حوزههای مختلف ادبی و فرهنگی و هنری به نسل شما اختصاص داشته و دارند؛ فکر میکنید در این نسل جدید که شما مختصاتشان را میشناسید، اساسا امیدی هست تا این نسل بتواند جای امثال شما را پر کند؟
من اکنون که به گذشته نگاه میکنم با تاثر میبینم که نزدیک به هم رفتند. به قول سعدی: چون نگه میکنم نمانده کسی! اکنون که دیگر نیستند قدر آنان بهتر شناخته میشود. در آن زمانها هنوز دانستن را برای دانستن میخواستند، دانستن بزرگترین محبوب شناخته میشد. اکنون، یک جوان با فشار دادن یک دگمه بر سراسر آفاق تسلط مییابد، ولی چه فایده که بادآورده را بازش برد باد؟! هیچچیز به صورت عمقی در ذهن تهنشین نمیشود. از طریق ابزار جدید، معلومات به دست میآید، فضل به دست نمیآید و نه به طریق اولی، فضیلت .
نسل کنونی اگر از آثار بزرگ فکری و فرهنگی کشور خود گسیخته بماند، در دنیای پرهمهمه امروز، غریب خواهد ماند. خواهد دانست که اتم چیست، ولی نخواهد دانست که زندگی چیست، نخواهد دانست کشوری که در آن زندگی میکند، چگونه جایی است. نسل جوان امروز احتیاج به جذب و نقد دارد، باید بداند که از داخل و از خارج چه بگیرد که بر عیار زندگی بیفزاید، این میشود جذب و آنگاه بر همه آنچه میگیرد، به چشم نقد نگاه کند.
زمانی بود که عدهای از جوانان، نشانه سرزندگی را در چپ بودن میدانستند، این نظر شکست خورد یا تعدیل شد. ما ناظر چند نفر از سران حزب توده بودیم که در پایان عمر به ملیگرایی روی آوردند، همه چیز در حال گذر است مگر ایران و فرهنگش که بر جای خود محکم نشستهاند. عدهای دیگر از جوانان، بر اثر دلزدگی، به آنارشیسم، یعنی پوچگرایی رویآور شدهاند. امید است که آنان نیز روزی برگردند. عدهای هم در این میان برآنند که مبانی اعتقادی را اعتبار علمی به آن بدهند و این «خشت بر دریا زدن» است.
آنچه میتواند به مزاج ایران سازگار باشد، آن است که هم خود باشد و هم چشم خود را به روی نیاز زمان باز نگه دارد. ریشه خود را محکم نگه دارد و رو به بالا شاخه بدواند.
در حال حاضر مشغول چه تحقیق و پژوهشی هستید؟
در حال حاضر دوره دهگانه داستانهای شاهنامه را که خوشنویسی شده است، تنظیم میکنم که کار درخشانی خواهد بود، هر یک از داستانها برای خود عالمی و پیامی دارند و درسی از زندگی به ما میآموزند. در دنیای سرگردان کنونی که گویی میرود تا عقلش به کار خودش نرسد و در هر گوشه فتنهای و آشوبی برپاست، شاهنامه دستی تسلیبخش است که بر پیشانی تبدار جهان گذارده میشود.
به عنوان یک نویسنده که بیش از ۴۵کتاب و صدها مقاله به رشته تحریر درآورده است، آمار پایین مطالعه ایرانیان را چطور میبینید؟ فکر میکنید ریشه این موضوع بیشتر به مسایل اقتصادی برمیگردد یا مسایل فرهنگی؟
پایین بودن تیراژ کتاب در ایران یک امر بیسابقه است. گویی مردم با کتاب قهر هستند. البته یک موجب ابزار صوتی- بصری جدید، چون اینترنت و تلویزیون و ویدیو و غیره است که اینها وقت را میگیرند ولی علت دیگری هم در کار هست که میتوان آن را روانی دانست. مردم، دلمشغولی و گرفتاری دارند، بهخصوص در تهران با ترافیک و هوای مسمومکننده که شوق و انگیزه را در آنها به تحلیل میبرد. در کشوری فرهنگی با ۷۰میلیون جمعیت، ۱۸میلیون دانشآموز، دو، سه میلیون دانشجو، چند میلیون بازنشسته و اداری که مجموع آنها نصف جمعیت را تشکیل میدهند، آیا حیرتآور نیست که تیراژ کتاب به ۵۰۰نسخه برسد؟ خود من اوایل انقلاب یکی از کتابهایم در ۱۱هزار نسخه چاپ شد و چندی پیش، یعنی ۳۰سال بعد، کتابی دیگر با تیراژ ۵۰۰ نسخه. اگر کسی این حرف را در تاجیکستان یا قرقیزستان بزند کسی باور نخواهد کرد. موضوع طوری است که باید آن را بیماری کتاب خواند.
اساسا فکر میکنید با توجه به بازتابهای کتابهایتان، مردم ایران مردم اهل مطالعهای هستند؟
بستگی به شرایط روحی مردم دارد و بسته به آنکه چه کتابی باشد. کتاب باید با سرنوشت شخص خواننده ارتباطی بیابد تا رغبت برانگیزد. تنظیم وقت هم مهم است که فرصتی در روز باقی بماند. مطالعه کتاب باید از کودکی و در دبستان آموخته شود که کودک آن را به عنوان یک انگیزه پیشرفت حساب کند.
در آنچه مربوط به خود من است – که سوال کردید – من از این بابت احساس کمبودی ندارم، زیرا توقعی ندارم. به طور کلی، موجود کیفی هستم نه کمی. عدد مهم نیست، نوع خواننده مهم است، خوانندگان من تا آنجا که شناختم، از هر طبقه و سن و حرفهای که بودند، جزو نخبگان آن صنف بودند.
از نوجوان تا پیر، از کمسواد تا دانشور از چپ تا راست در میان آنهاست. نامههایی که از جانب خوانندگان برای من نوشته شده، تنوع عجیبی دارند و دلگرمکنندهاند. شاید روزی تعدادی از این نامهها چاپ شود.
مجموعه داستانهای شاهنامه آخرین اثر شماست و پس از انتشار داستان رستم و سهراب، گویا قرار است جلدهای دیگری از آن نیز منتشر شود، میخواستم در این باره بیشتر توضیح دهید؟
مجموعه ۱۰ داستان از داستانهای اصلی شاهنامه است که اولین آن رستم و سهراب است. اینها از جانب استاد رسول مرادی، خوشنویسی شده و با تذهیب و نقش به طرز بسیار نفیسی از جانب انتشارات کلهر، در دست انتشارند. تنظیم آنها با من بود و بر هر یک مقدمهای نوشتهام.
در حوزه شاهنامهپژوهی آثاری در کارنامه جنابعالی دیده میشود، اکنون و در این زمانه، چه دلیلی موجب میشود مخاطبان خود را باز به خواندن داستانهای شاهنامه فرابخوانید؟ به نظرتان چه مولفههایی در داستانهای شاهنامه، همچنان و در روزگار جدید تاملبرانگیز بوده و میتواند به کار انسان امروزی بیاید؟
من تاکنون پنج کتاب راجع به موضوعات مختلف شاهنامه انتشار کردهام، ولی این یک عرضه تازهای از این کتاب بزرگ است. در آن سه هنر: خط، نقش و شعر با هم جمع شدهاند و نمونهای از زیبایی چاپ نیز هست. شاهنامه باید به گونههای مختلف در دسترس مردم قرار گیرد، بهخصوص جوانان. جوان امروز ایرانی اگر شاهنامه را نشناسد، از گذشته خود و هویت خود بیخبر خواهد ماند.
بزرگترین دغدغه این روزهای شما را چه موضوعی تشکیل میدهد؟ مهمترین نگرانیتان برای امروز چیست؟
بزرگترین دغدغه خاطر من دوگونه است: یکی عمومی و دیگری خصوصی؛ برای کشورم است و این مردم که هرگز فکر آنان از سر من دور نمانده است و گواهی آن نوشتههایی است که طی این ۵۰سال انتشار دادهام. حتی یک قلم بر کاغذ نگذاشتم که هاله این فکر برگرد آن نباشد.
اما دغدغه خصوصی ناظر به حال خودم است که تا زندهام حاکم بر قوای خود باشم، مهم نیست که عمر تا به کجا کشیده شود، مهم آن است که آنچه هست، توان زنده بودن در آن بر جای باشد. آخرین آرزوی هر کس میتواند آن باشد که مرگش بهنگام باشد.
این رباعی را چند سال پیش گفتم که البته در ستایش مرگ نیست، در ستایش زندگی است:
گر مرگ بداند که بههنگام آید
به زان نبود نغز و دلارام آید
ناگه خبر از شکستن جام آید
چون یار بود که بر لب بام آید
اگر امکان دارد یک روز کامل خود را با شرح اتفاقاتی که برایتان میافتد و برنامههایی را که معمولا در طول یک روز دارید، برایمان شرح دهید.
گذران روز من که همیشه کم و بیش بر این روال بوده، این است:
در فصلهای معتدل صبح زود از خواب برمیخیزم که معمولا سحرخیز هستم و صبح را دوست دارم. یک ساعتونیم پیادهروی میکنم. در فصلهای سرد یا گرم، حوالی ظهر همین راهروی ادامه دارد که در حکم فریضه است. از نهونیم صبح تا یک بعدازظهر به کار خود میپردازم که خواندن یا نوشتن است. باز بعدازظهر به همین صورت و معمولا دیرتر از ۱۱شب نمیخوابم.
برای من در زندگی هیچچیز ارزندهتر از وقت نبوده است. به این علت، مقداری از خواستنیها را رها کردم تا در مقابلش وقت بگیرم.
در سال ۱۳۵۹، پیش از موعد، از دانشگاه تهران تقاضای بازنشستگی کردم و به آن اصرار ورزیدم، زیرا دانشگاه بسته شده بود و وقتم در معرض هدر شدن بود.
قدر وقت نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
«حافظ»
لینک منبع: http://sharghnewspaper.ir/Page/Vijeh/90/07/21/18