تأثیرات مثبت و منفی دین به روایت اسپیلکا
مصطفی ملکیان: اسپیلکا در این کتاب به بعضی از هر دو نوع تاثیرات دین، چه مثبت و چه منفی اشاره میکند. از میان اثرات مثبت، بیشترین تاکید وی به تاثیر «نیایش» بر روان آدمی است؛ نیز به تاثیر «مراقبه» تاکید دارد و علاوه بر اینها بر «همیاری اجتماعی» تاکید میورزد که آدمی را نسبت به حال دیگران دلسوزتر میکند. از میان آثار منفی نیز بنا بر برخی مطالعات و تحقیقات از «تعصب» یاد میکند. اگرچه به نقل مدعای کسانی همچون روانشناس بزرگ امریکایی نهضت سوم یعنی آلپورت میپردازد که معتقد بود: دین به خودی خود تعصبزا یا تعصبزدا نیست. بسته به اینکه فرد متدین چه شخصیت و منشی داشته باشد در ظرف او شکل میگیرد و تعصبزا یا تعصبزدا میشود. نویسنده در این زمینه به «تبعیضگری»، «کلیشهسازی»، «پیشداوری»، «جزم و جمود» و «عدم مدارا» نیز اشاره میکند.
ملکیان، مصطفی، دین واقعیتهای زندگی را آشکار میکند، روزنامه اعتماد، سه شنبه، ۲ مهر ۱۳۹۲ – شماره ۲۷۸۵
جهانگیر پاکنیا: شنبه (۳۰ شهریور)، گزارش بخش نخست از گفتار مصطفی ملکیان در جلسه نقد و بررسی کتاب «روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی»، از نظر گذشت. استاد ملکیان در این بحث، با ساماندهی موضوعی و تفصیل دقیق محتوا، کوشید تا فهمی بهتر از اثر «برنالد اسپیلکا و همکارانش» به دست دهد. در قسمت پیشرو، ملکیان به دیگر حوزههای مهم روانشناسیدین همچون «تجربهدینی»، «دینورزی و پدیدههای مشابه»، «حیات فردی و اجتماعی دینداران»، «پویایی گرایشهایدینی» و «اثر دینداری در تلقی از مرگ» میپردازد و به تفکیک دینورزی و «گرایش به معنویت» نیز اشاراتی دارد؛ مباحثی که هریک با نظرگاه سیزده ساله وی درباره «عقلانیت و معنویت» بیارتباط نیست.
***
دینورزی و پدیدههای مشابه
در فصل چهارم میتوان به این موضوع پرداخت که نکند دینورزی با پدیدههای مشابه آن اشتباه شود. در اینجا اسپیلکا وجوه تشابه و تفاوت دینورزی در نسبت با چندین پدیده دیگر را بررسی میکند:
۱) «دینورزی» و «اخلاق ورزی»
۲) «دینورزی» و «عرفانورزی»
۳) «دینورزی» و «خرافهپرستی»
۴) همچنین تفاوت «دینورزی» با سر و کار داشتن با پدیدههای «پاراسایکالوژیکال» بیان شده است و
۵) از همه مهمتر تفاوت «دینورزی» و «معنویتورزی» نیز مطرح شده است. یعنی اینگونه نیست که دین عین معنویت، و معنویت عین دین باشد. بنده بسیار خوشحالم که این بحث در اینجا به میان آمده است. باید گفت که در کتابهای روانشناسی دین تا تقریبا ۴۰ سال پیش- تالیفات قبل از ۱۹۷۰- بحث «دین» و «معنویت» دو حوزه جداگانه نداشت. اما امروزه میبینیم که در کتابهای روانشناسی دین، میان «دینورزی» و «معنویتورزی» تفکیک شده است. میتوانی «متدین» باشی و «معنوی» نباشی، میتوانی «معنوی» باشی و «متدین» نباشی، میتوانی هردو باشی یا هیچ کدام نباشی. به این ترتیب این تفکیک میان دینورزی و معنویتورزی که توسط اسپیلکا آمده است، مناسب بود که در همین فصل چهارم گنجانده میشد. اما به نظر من این فصل چهارم، باید بخش دومی هم میداشت: بخشی که پس از برشمردن تفاوتهای دینورزی با پدیدههای مشابه، به ارتباطات این پدیدهها و دینورزی نیز بپردازد. درست است که عرفان، معنویت و… غیر از دین هستند اما ارتباطاتی با دین دارد. بنابراین به اعتقاد من بهتر آن بود که فصل چهارم، با ترتیبی که شرح داده شد «دو بخش» میداشت: یکی وجوه «تفاوت» «دینورزی» با «سایر پدیدهها مشابه» و دیگری «ارتباط» «دینورزی» با هریک از این پدیدهها (عرفان، معنویت، اخلاق، امور فرا روانی و …)
تمام اطلاعات لازم برای این مباحث در کتاب اسپیلکا وجود دارد که میتوانست در چنین فصلی گردآوری شود.
پویایی گرایشهای دینی
اما باید فصل پنجمی هم میداشتیم. اکنون که فهمیدیم چرا به دین گرایش پیدا میکنیم و چرا به یک دین خاص گرایش پیدا میکنیم، حال جای این پرسش است که چرا در گرایش خود برقرار نمیمانیم. در اینجا چهار پدیده را باید بررسی کرد:
۱) پدیده تشکیک در آموزههای دینی
۲) پدیده دینگردانی، کیشگردانی یا به تعبیر مترجم محترم کتاب: تبدُّل
۳) پدیده بدعتگذاری و
۴) پدیده ارتداد.
مواد خام این چهار پدیده نیز در کتاب اسپیلکا وجود دارد ولی پراکنده در بخشهای مختلف. بنده معتقدم که این مباحث باید در یک فصل پنجمی با عنوان: «پویایی گرایشهای دینی» جمع میآمد. اینکه چرا گرایشهای دینی، هویتهایی ایستا و پایا ندارند و پویا هستند. اینکه چرا شک، کیشگردانی، بدعت یا ترک دین پدید میآید.
تاثیر دینورزی در نهادهای اجتماعی
حال که کسی تجربه ماورایی پیدا کرد و بنیانگذار دین و مذهب شد و انسانها نیز به درجات مختلف به او گرایش یافتند، آیا تجربه ماورایی او و گروشی که انسانها به این تجربه مییابند سلسله نهادهایی را در اجتماع ایجاد میکند و بحث «نهادهای دینبنیاد» را پیش میآورد. اسپیلکا در میان این نهادها به سه نمونه اشاره میکند: ۱) نهاد روحانیت، ۲) فرقه و ۳) نحله.
اسپیلکا به طرح این پرسش میپردازد که این نهادها چه تاثیر مثبت یا منفیای دارند؟ و کدام نوع تاثیر بیشتر است؟
پس از این میرسیم به بررسی تاثیرات «تدین» در زندگی دینداران؛ به تعبیر دیگر: تاثیر دینورزی در زندگی دینورزان. این تاثیرات را باید به دو دسته بزرگ تقسیم کرد:
اول، تاثیری که دینورزی در نهادهای اجتماعی دینورزان میگذارد. یعنی تاثیری که فیالمثل دینورزی بر نهاد خانواده، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، حقوق و اخلاق مینهد.
غیر از نهاد اقتصاد که اسپیلکا مختصرا به آن میپردازد، درباره سایر نهادهای فوق به طور تفصیلی بحث میکند.
دوم، تاثیری است که دینورزی در «فرد» نه از آنرو که عضوی از یکی از نهادهای اجتماعی به شمار میرود که فقط بر او به مثابه «یک فرد» تاثیر مینهد و مستقیما «درون فرد» را هدف میگیرد. فیالمثل اینکه دین، آرامش، امید و شادی، فرد را افزایش میدهد یا کاهش؟، آیا دین، آدمی را به رضایت از خویش میکشاند یا به ملامتگری؟ این تاثیرات بر درون آدمی نیز مورد بحث این کتاب قرار گرفتهاند. بنابراین پیشنهاد من این است که میتوانست در فصل ششم به این دوگونه تاثیر پرداخته شود. اسپیلکا در این کتاب به بعضی از هر دو نوع تاثیرات دین، چه مثبت و چه منفی اشاره میکند. از میان اثرات مثبت، بیشترین تاکید وی به تاثیر «نیایش» بر روان آدمی است؛ نیز به تاثیر «مراقبه» تاکید دارد و علاوه بر اینها بر «همیاری اجتماعی» تاکید میورزد که آدمی را نسبت به حال دیگران دلسوزتر میکند. از میان آثار منفی نیز بنا بر برخی مطالعات و تحقیقات از «تعصب» یاد میکند. اگرچه به نقل مدعای کسانی همچون روانشناس بزرگ امریکایی نهضت سوم یعنی آلپورت میپردازد که معتقد بود: دین به خودی خود تعصبزا یا تعصبزدا نیست. بسته به اینکه فرد متدین چه شخصیت و منشی داشته باشد در ظرف او شکل میگیرد و تعصبزا یا تعصبزدا میشود. نویسنده در این زمینه به «تبعیضگری»، «کلیشهسازی»، «پیشداوری»، «جزم و جمود» و «عدم مدارا» نیز اشاره میکند.
به کجا میرویم؟
در ادامه صرفنظر از سود و زیانهای اجتماعی و روانشناختی که از جانب دین متوجه آدمیان است، میشد در فصل هفتم به این نکته پرداخت که غایت و قصوای دین کجاست و میخواهد ما را به کدام مقصد رهنمون شود؟ اینجاست که بحث «تجربهدینی متدینان» پیش میآید. همچون تفال به کتب مقدس ادیان یا استجابت دعا گرفته تا سطحی بالاتر از تجربه که به تدریج در آدمی نوعی «تعالی» به وجود میآورد. در مراتبی دیگر میتوان از «مراقبه» (meditation ) و انواعی دیگر از تامل از جمله«contemplation»، «concentration» و «reflection» نام برد. تا برسیم به تجاربدینی بزرگ همچون داستان آنچه در راه بر پولس رسول که به قصد آزار مسیحیان عازم دمشق بود، گذشت. در این کتاب وجوه مثبت و منفی تجربه دینی نیز مورد بررسی قرار گرفته است. فیالمثل اینکه آیا نوعی تلقین به خود نیست؟ از کجا میفهمیم که با نگاه به نقوش کتاب تقدیرات ییچینگ کنفوسیوس، فلان گشایش در کار ما افتاده است؟
دینورزی و تلقی ما از مرگ
تا به اینجا از تاثیر دین در زندگی سخن گفتیم و اکنون میتوان در هشتمین فصل، نوبت را به پرسش از تاثیر دینورزی در مرگ داد. کتاب اسپیلکا فصلی درخشان درباره مرگ و تاثیر دینورزی بر آن دارد. البته در این قسمت باید تفکیکهایی از سوی مولفان انجام میگرفت که به دقتی که بنده عرض میکنم صورت نگرفته. اینکه دینورزی در تلقی ما نسبت به مرگ چه تاثیرات مثبت یا منفی دارد را باید منشق به این شقوق کرد.
هنگامی که از «مرگ» سخن گفته میشود، ممکن است بیآنکه خود متوجه باشیم، سخن از «چهار» مقوله متفاوت باشد:
۱) مرگ به معنای زندگی، چون زندگی در عین مردگی است. شما هر ثانیه که نفس میکشید، میگویید یک ثانیه زندگی کردم؛ اما در واقع یک ثانیه هم به مرگ نزدیک شدهاید. به تعبیر دیگر، گویی زندگی و مرگ، تار و پود یک بافته هستند و هر نفسی، تاری به «زندگی» و پودی به «مرگ» میزند. در کتب روانشناسی، این موضوع به صورت «زندگی به مثابه مردن» و «مردن به مثابه زندگی» آمده است. برخی ادیان تاکید دارند که دینداران به این معنا از مرگ بیندیشند. به تعبیر علیابنابیطالب(ع): «دمزدن آدمیان، گام زدنشان در راه مرگ است.» در این معنای اول، نه با مرگ (death) که با فرآیندی تدریجی به نام مردن (dieing) سروکار داریم. همان تعبیر شاعرانه که البته واقعیت دارد: «زندگی کردن من، مردن تدریجی بود/ آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم.»
۲) گاهی آنان که به مرگ میاندیشند یا از آن ترسانند، مرادشان از مرگ، «احوال نزدیک به مرگ» است. یعنی از آن هنگام که قطعا در مییابیم تا فلان زمان معلوم میمیریم، احوال نزدیک به مرگ آغاز میشود.
۳) گاهی مراد از مرگ، آن «لحظه آخرین» است. لحظهیی که دستگاه موجنگار مغزی جز خطی مستقیم نشان نمیدهد.
۴) و گاه مراد از مرگ، «وضع ما پس از مرگ» است و از آن میترسیم که پس از مرگ، ما را چه میشود؟
این تفکیک چهارگانه در کتاب به دقت صورت نگرفته اما دیده میشود که نویسندگان در مباحث خود پراکنده به این چهار معنا پرداختهاند. اما علاوه بر تاثیر دینداری بر این چهارتلقی از «مرگ» که هریک به «واقعیتی» اشاره داشتند، «دینداری» بر «مرگاندیشی» نیز تاثیر دارد؛ یعنی در آنکه تا چه اندازه به مرگ بیندیشیم. به یاد آوریم این جمله بسیار حکیمانهیی را که: «مرگ، پایان زندگی است اما مرگاندیشی، آغاز زندگی است»علاوه بر این، اسپیلکا و همکارانش به نکات دیگری نیز درباره تلقی دین از برخی انواع مرگ پرداختهاند از جمله آسانکشی (اُتانِیزیا) یا قتل از روی ترحم و خودکشی (میل، تصمیم یا ارتکاب به آن). دین همچنین بر داغدیدگی انسانها برای عزیزانشان تاثیر دارد. مواجه شدن معتقدان به آموزههای دینی با داغدیدگی، مصیبتزدگی و عزیزان متفاوت از مواجهه غیرمعتقدان است. نیز مواجه شدن دیندار و غیردیندار با «اندوه فراق» کسانی که از دست رفتهاند و توجه کنیم که «داغدیدگی» متفاوت است از «اندوه فراق».
در این ارتباط
– ارزیابی ملکیان از «روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی» (قسمت اول این گزارش)
– دینورزی و معنویت (گزارش روزنامه شرق از این نشست)
