نقدی بر سخنان دکتر عبدالکریم سروش در باب روایات و روحانیت

علی موحدیان عطار: در این روزها ویدئویی از جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش در رسانهها دستبهدست میشود که در آن به روایات و برخی کتب ادعیه و نیز به روحانیت تاخته و آن را مورد نقد و طعن قرار دادهاند. این سخنان بدون تردید قابل تأمل است و چنان پیشپا افتاده و یا مهمل نیست که بتوان بهسادگی از کنار آن گذشت و بدان بیاعتنا بود. اگر پبذیریم که هر سخنی که جماعت عقلا را به تأمل و بررسی وادارد، لابد دربردارنده حقی هست، پس باید این را هم بپذیریم که این سخنان جناب دکتر سروش نیز باید مشتمل بر حقایقی باشد که چنین ذهن و دل را به خود مشغول میکند.

دانشآموخته حوزه علمیه و دکتری فلسفه دین از تربیت مدرس دانشگاه قم؛ پژوهشگر مستقل در عرصه مطالعات اسلام و ادیان
اما، این را نیز باید درنظر داشت ـ و البته خود جناب سروش هم حتما تأیید میکنند ـ که هر سخن قابل تأملی، الزاما یکسره حق و تماما پیراسته از باطل نیست و چهبسا حقایقی که با باطل مخلوط شده و یا چهبسیار سخنان درستی که نادرست بیان میشود و آثار و تبعات ناروا و نامطلوبی را برجای مینهند، بهطوری که حتی صاحبان آن سخنان هم به آن زیان و آن تبعات راضی نیستند.
این بود که در فرصتی که اینجا فراهم شد، گمان کردم بد نباشد این سخنان جناب آقای دکتر سروش را مورد بررسی و نقدی منصفانه و حقجویانه قرار دهیم، تا شاید آنچه از این سخنان حق است، بهکارمان آید و آنچه احتمالا ناصواب است، خللی درکارمان نیارد.
سخنان آقای دکتر سروش در این ویدئو را به سه قسمت میتوان تقسیم کرد:
قسمت نخست، مطالبی است درخصوص مورد تردید بودن ارزش دینی منقولات و بلکه عدم اعتبار علمی غالب روایات. ایشان دراینباره گفتهاند: «تمام روایات مشکوک است، مگر خلافش ثابت شود.» و نیز فرمودهاند: «به منقولات اصلا بدون سند معتبر اعتنا نکنید.»؛
قسمت دوم، در باره نقش منفی روایات (یا بهقول ایشان، منقولات) در تفکر مسلمانان و دور کردن آنها از عقل و عقلانیت. ایشان در اینباره نیز گفتهاند: «منقولات ما را از معقولات دور کرده است.»
و بخش سوم، مطالبی است که درباره بیسوادی و عوامزدگی روحانیون بیان کردهاند.
آقای سروش در ضمن، با ذکر مصادیق و شواهدی سعی کردهاند این این هر سه بخش از مدعیات خود را مدلل سازند؛ مانند این دلیل که لعن و سلامهای آخر زیارت عاشورا در متن اصلی روایت نبوده است؛ و یا اینکه حدیث کساء سند ندارد؛ و یا اینکه زیارت هفتم امیر المؤمنین} مشتمل بر عبارات موهن است؛ و یا نقل آن سخنِ آقای شیخ حسین انصاریان که «ما حق داریم از خود حدیث بسازیم؛» و نیز مطالبی در بیاعتباری کتبی مانند مفاتیح الجنان.
نقادی منطقی این سخنان و مطالب مستلزم آن است که صحت و سقم و ارزش و ثمره هرکدام از آن سه بخش را جداگانه رسیدگی کنیم. اما بعد از نقد محتوایی، نقادی روش آقای دکتر سروش در بیان این سخنان و و ارزیابی منش ایشان در بیان این نوع مطالب نیز مهم است، که به آن هم باید پرداخت. نقادی روششناختی و اخلاقی سخنان آقای سروش، بخش پایانی این مقال را به خود اختصاص میدهد.
بنده در این بررسی تلاش خواهم کرد پیش از هر چیز ببینیم چه حقایقی در مطالب جناب سروش هست که توجه و تأمل ما را به خود جلب میکند و سپس موارد احتمالی خطا یا خلافی را که در آن میبینم، ذکر خواهم کرد و در پایان نیز نقدی بر روش علمی و منش عملی آن جناب در این گفتار و دیگر آثار و گفتارهای ایشان خواهم داشت:
یکم. در باره غیر مستند بودن روایات
همانطور که یاد شد، آقای سروش در یکی از دو مدعای خود در باره روایات، مدعی غیر مستند بودن بسیاری از روایات شدهاند. (مدعای دوم ایشان نقش منفی روایات در تفکر عقلانی شیعه است که بعدا به آن میپردازیم).
باید اذعان کرد که آنچه در سخنان جناب سروش در باره اعتبار سندی احادیث و روایات و منقولات دینی آمده است، تا حدودی بهحق و تا حد زیادتری قابل تأمل است. بهنظر میرسد نباید تردیدی در این حقیقت تلخ روا داشت که روایات اسلامی و از جمله روایاتی که در منابع شیعی گردآوری شده است، همگی از نظر سندی دارای اعتبار کافی نیست و بسیاری از آنها را نمیتوان بهطور یقین یا بالجمله به معصومان[ منتسب کرد.
همچنین، تردیدی نیست ـ و البته کسی هم منکر این حقیقت نبوده است ـ که در لابهلای احادیث اسلامی احادیث مجعول و ساختگی وجود دارد. حتی اخباریها و اهل حدیث نیز، که در استفاده از احادیث تسامح بیشتری داشتهاند، این را انکار نمیکنند که در تاریخ اسلامی احادیث ساختگی وجود داشته است. شاهد این مدعا هم روایاتی است که خود پیامبر, فرمودند: «نسبت دروغ به من فراوان گردیده و در آینده افزونتر خواهد شد؛ هر کس از روی عمد به من دروغی ببندد جایگاه خویش را بر آتش بنا کردهاست. پس اگر حدیثی از من برایتان نقل شد آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه کنید؛ آنچه را با کتاب خدا و سنت من سازگار بود برگزینید و آنچه را با قرآن و سنتم ناسازگار بود رها سازید.» (مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۲۲۵.) این نشان می دهد که جعل حدیث در آن زمان هم بوده و شاید تا قرنها هم تداوم داشته است.
در عین حال، نباید از نظر دور داشت که میان «حدیث ضعیف السند» و «حدیث جعلی» فرق زیادی هست. هر حدیث ضعیفی الزاما جعلی و کذب نیست، چنانکه هر حدیث جعلی نیز الزاما ضعیف نیست. بنابراین، اگر آقای سروش در نظر داشتهاند که از ضعیف بودن اسناد بیشتر رویات، چنین نتیجه بگیرند که پس بیشتر روایات باطل و یا کذب و یا غیر قابل استفاده است و باید کنار گذاشته و ترک شود، متأسفانه باید گفت این یک مغالطه است؛ زیرا نداشتن اسناد صحیح و موثق همیشه به معنای باطل بودن حدیث و یا کذب بودن آن نیست؛ چرا که از عدم دلیل منطقا نمیتوان بطلان یا کذب بودن مدعا را نتیجه گرفت؛ سند قوی و معتبر نداشتن برخی روایات به معنای آن است که دلیل محکمی بر انتساب این روایات به معصوم نداریم، اما از این عدم دلیل نمیتوان نتیجه گرفت که این روایات مجعول است و بهکذب و افترا به معصوم بسته شده است.
و اما، اگر جناب سروش از بیان این مطلب که «تمام روایات مشکوک است، مگر خلافش ثابت شود.» و اینکه فرمودهاند: «به منقولات اصلا بدون سند معتبر اعتنا نکنید» این را در نظر داشتهاند که روایات ارزش و اعتبار کافی برای کسب معرفت و معنویت دینی ندارند ـ که از لحن این سخن چنین برمیآید و بهاحتمال زیاد مخاطبان این سخن نیز چنین برداشتی خواهند داشت ـ باید گفت که احادیث، حتی اگر بهلحاظ سندی ضعیف باشد، در هر حوزه معرفتی با روشهای خاص خود ـ که کاملا هم عقلایی و علمی است ـ قابل استفاده میگردد؛ برای مثال، در حوزه احکام و دستورات عملی دین، از احادیثی که مشهور بوده و مورد عمل عموم محققان و عالمان قرار گرفته باشند، هرچند از نظر سندی ضعیف تلقی شوند، با شرایط و قیودی استفاده میکنند. و یا در حوزه معارف و حقایق دین، که علمآوری حدیث ملاک اعتبار حدیث تلقی میشود، از شواهد و قرائن علمآوری که موجب اطمینان به مفاد حدیث میشود، کمک گرفته و ضعف سندی حدیث را جبران میکنند. (برای مطالعه این روشها، نک: مقدمه کتاب از شک تا یقین، از همین قلم) بنابراین، اگر منطقی برخورد کنیم، نمیتوانیم بهصرف اینکه شمار زیادی از احادیث دارای سند صحیح یا موثق نیست، این همه روایت گرانبها را کذب و بیارزش و مهمل معرفی کرد و از چشم متدینان انداخت.
علاوه بر این، احادیث جعلی معمولا در موضوعاتی پدید آمدهاند که تضاد منافع و حب و بغضهایی در میان بوده است؛ درحالی که در بسیاری از موضوعات، مانند موضوعات اخلاقی و معنوی، چنین تضادهایی نیست یا کمتر است و بنابراین، جایی برای جعل حدیث نبوده است.
اما اگر حتی این منطق و دلیل را هم کنار بگذاریم و بخواهیم با جناب سروش به چیزی که خود در عمل بدان پایبندند، احتجاج کنیم میگوییم شما از شیفتگان نهجالبلاغهاید و گویا آن را در حفظ دارید و از آن بهرهها برده و بر آن شرحها گفتهاید، همچنین از دعاهای صحیفه سجادیه در خلوت و جلوت استفادهها میبرید؛ در حالی که اگر سند ملاک ارزش روایات باشد، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه را نیز باید فاقد ارزش دانست؛ چرا که در باره سند این دو کتاب نیز بحثهای زیادی هست!
از طرفی، باید گفت که مهمتر از سند در استفاده از روایات و منقولات، فهم درست آنهاست؛ توضیح اینکه، ما اگر از درایت و درک بالنسبه جامع و درستی از دین برخوردار باشیم، حتی از روایات فاقد سند نیز حقایق ارزشمند و درستی را بیرون میکشیم و آنها را با استفاده از دیگر دلایل دینی مورد بهرهبرداری قرار میدهیم؛ و بعکس، اگر قدرت و شرایط درک و فهم مراد گوینده و یا نویسنده مطلبی را نداشته باشیم، حتی اگر آن گفته و یا نوشته مستند هم باشد، با فهم نادرست از آن دچار گمراهی میشویم. بنابراین، معقولتر آن است که در برخورد با روایات نیز به فهم درک مراد از سخن، که به آن «درایت الحدیث» میگویند، بیشتر از سند داشتن آن اهمیت دهیم. در همین زمینه نقل کردهاند که کسی از مرحوم آیه الله شیخ محمدجواد انصاری، که از بزرگان اهل معرفت در قرن اخیر بود، در باره اعتبار کتاب کافی کلینی پرسید؛ آن جناب در جواب فقط یک جمله گفت: «تا آن را چطور بفهمی!» این بدان معناست که روایات، حتی آن مواردی که سند ضعیفی دارد، اگر با قرآن و سنت پیامبر, و عقل سلیم مخالفت آشکاری نداشته باشد، در صورتی که به کسی که فهم عمیق و دقیق و درستی دارد سپرده شود، میتواند حقایق و مطالب ارزندهای را فراپیش نهد.
از این تطویل میخواهم این نتیجه را بگیرم که سخن آقای دکتر سروش در باره سند معتبر نداشتن بسیاری از روایات نباید موجب شود که ما ارزش علمی و معرفتی و معنوی روایات را انکار کرده و این میراث معنوی عظیم را نادیده بگیریم.
اما اینکه گفته میشود که نزدیک نیم میلیون حدیث جعلی وجود دارد، حتی اگر فیالجمله پذیرفتنی باشد ـ که البته هیچ تحقیقی هم این عدد و دیگر ارقام مشابه را تأیید نکرده است ـ اما این بدان معنا نیست که احادیثی که اکنون در اختیار ماست، مشتمل بر این مقدار حدیث جعلی است. این یک مغالطه است که بگوییم احادیث زیادی در طول تاریخ جعل شده و نتیجه بگیریم که پس احادیث موجود مشتمل بر جعلیات زیادی است؛ چرا که بسیاری از احادیث جعلی توسط خود امامان[ و سپس علمای دین، پالایش و جرح و تعدیل شده و در حال حاضر اکثریت نزدیک به اتفاق این احادیث جعلی از جوامع حدیثی، حذف و یا کنار گذاشته شده است، بهطوری که تعداد احادیث کتاب جامع احادیث الشیعه، که مجموعهای نسبتا کامل از احادیث فقهی شیعه را در خود جمع آورده است، فقط به ۴۸۳۴۲ حدیث میرسد و تعداد تمام روایات کتاب بحار الأنوار، که بزرگترین کتاب روایی شیعه است، فقط ۸۵۱۷۳ روایت است.
علاوه بر این، نباید وقتی میگوییم تعداد نسبتا زیادی روایت در طول تاریخ جعل شده، این تصور در ما پدید آید که تعداد روایات معتبر و دارای سند قوی کم است و ما مطلب چندانی که قاطعانه بتوانیم به پیابر, و امامان] نسبت دهیم نداریم؛ چرا که مطابق تحقیقات جدید، تعداد روایات شیعی که دارای سند صحیح، حسن یا موثقند، کم نیست و در یک موسوعه هشت جلدی مانند آنچه مرحوم آیه الله محمدآصف محسنی، از علمای مشهور و مبارز افغانستان، تحقیق و بررسی کرده است، میگنجد.
بنابراین، موضع منطقی و عالمانه در باره احادیث، نه قبول صددرصدی آنهاست و نه رد حداکثری آنها، بلکه در بهکارگیری آنها با مراعات اصول علمی شناخت احادیث و فهم و درایت درست از آنهاست. برای اینکه این سخنم را بهتر توضیح داده باشم باید بگویم که در برخورد با احادیث و روایات سه موضع اصلی وجود دارد:
یکی، موضع برخی اخباریهاست که در کتب و منابع فعلی شیعه معتقدند هیچ حدیث جعلی و ساختگی و نادرست نداریم و اگر هم در دوران معصومان[ بوده است، اما علما با تلاش زیاد موفق شدند، همۀ احادیث ساختگی یا جعلی را پالایش کرده و کنار گذارند. صاحبان این موضع در نقل روایات معمولا دستی باز داشته و در استفاده از آنها عمدتا به ظاهر احادیث تمسک میکنند و چهبسا اولویت را در منابع دینی، به مدلولات احادیث داده و قرآن را بدون احادیث قابل درک و استفاده نمیدانند.
موضع دیگر، که در این سر طیف قرار دارد، موضع عقلگرایان و روشنفکران است که معتقدند احادیث همه مشکوک الصدورند، مگر آنکه خلافش صادر شود. این گروه به احادیث بیمهر بوده و ارزش معنوی و معرفتی آن را کم و یا اصلا نادیده میگیرند و تمسک به قرآن و عقل را بسنده میدانند.
اما موضع وسط، که دیدگاه اکثر علما و فقهای شیعه بوده و هست، این است که هرچند در دروان اول و تا پیش از تألیف مجامع روایی، احادیث ساختگی وارد روایات شیعی شد، اما از آن پس با دلالتهای خود معصومان[ و تلاش عالمان دین، این احادیث جعلی تا حدود زیادی شناخته و کنار نهاده شد، اما با همه اینها هنوز نمیتوان گفت که دیگر هیچ حدیث ساختگی در میان احادیث شیعی نیست. پس با توجه به ارزش معرفتی و معنوی بسیار زیاد احادیث و نظر به اینکه احادیث تنها راه ما برای تمسک به عترت بوده و عترت نیز مطابق تعلیم و تأکید نبی مکرم, عِدل و قرین قرآن است، باید با مراعات اصول علمی در کار روایت و درایت احادیث، آنها را مورد بهرهبرداری قرار دهیم.
حاصل سخن در این بخش
چنان که میبینیم، جناب دکتر سروش در این بخش از سخن خود ضمن بیان این حقیقت که روایات همگی از نظر سندی دارای اعتبار کافی نیست و اینکه در لابهلای احادیث اسلامی احادیث مجعول و ساختگی وجود دارد و بنابراین، در نقل و استفاده از احادیث باید دقت کافی بهعمل آید، چندین حقیقت مهم را نادیده میگیرند و با نوع بیان خود موجب بیارزش شدن روایت در نظر متدینان میشوند. ایشان با این نوع سخن دیگر مجالی نمیگذارند تا که گفته شود: اولا هر حدیث ضعیفی الزاما جعلی و کذب نیست، چنانکه هر حدیث جعلی نیز ضعیف نیست؛ ثانیا، حتی احادیثی که بهلحاظ سندی ضعیف باشند، با روشهای عقلایی و علمی، قابل استفاده میگردند، چنان که خود شما از نهج البلاغه و صحیفه سجادیه استفادهها میکنید؛ و نیز گفته شود که مهمتر از سند در استفاده از روایات و منقولات، فهم درست آنهاست؛ و نیز بیان شود که ارقام عجیبی را که برای احادیث مجعول میگویند، هیچ تحقیقی تأیید نکرده است و بر فرض وجود، مجموع روایات موجود در کتب روایی شیعه از چنین ارقامی بسیار کمتر است.
بعلاوه، جناب دکتر سروش، مطلب را طوری مطرح میکنند که انگار هیچ کس یا لااقل هیچ عالم دینی این حقیقت را نگفته و با نگفتنشان به جامعه دینی خیانت کردهاند و اکنون ایشان دارند افشاگری میکنند. در حالی همان طور که دیدید، از خود پیامبر اکرم, و امامان] گرفته، تا عالمان گذشته و حال، چنین نقیصه و آسیبی را دیده و گفتهاند و خود برای پالایش و تهذیب روایات از موارد جعلی و ضعیف کمر همت بسته و توفیقات زیادی هم بهدست آوردهاند، که آخرین آن کتاب مرحوم آیه الله شیخ محمد آصف محسنی بود که روایات معتبر را در هشت جلد جمعآوری کرده است.
دوم. در باره نقش منفی روایات در تفکر عقلانی شیعه
آقای دکتر عبدالکریم سروش در بخش دیگری از سخن خود درباره روایات گفتهاند: «منقولات ما را از معقولات دور کرده است.» برداشتی که درباره مقصود ایشان از این سخن میشود این است که میخواهند بگویند مطالب نامعقولی در روایات هست که چون مردم آنها را تعبدا میپذیرند و باور میکنند، مجال تعقل آزاد و تشخیص حقایق از اباطیل و واقعیات از دروغها و درست از نادرست و شایست از ناشایست از ایشان گرفته است.
البته جای انکار نیست که لااقل شماری از این روایات دربردارنده مطالبیاند که با عقل سلیم موافق نیست و بلکه با قرآن نیز تطابق ندارد؛ وگرنه چه جای آن داشت که خود نبی مکرم اسلام, و دیگر معصومان[ دراینباره هشدارها دهند که هرچه از ما شنیدید به قرآن و عقول خود عرضه کنید و هرچه که با قرآن توافق نداشت یا با حجت عقلی خودتان مخالف بود را کنار نهید و بلکه به دیوار بکوبید، که آن دروغی خوشآبورنگ است!
این حقیقت بویژه برای کسانی که از روایات برای درک و تبیین معارف دینی استفاده میکنند و نیز کسانی که مسئولیت تعلیم و تبلیغ دین را برعهده دارند، بسیار قابل تأمل است؛ زیرا ممکن است در کار خود با چنین روایاتی سروکار داشته باشند و چهبسا آنها را مبنای برخی اظهارات و تعالیم خود قرار دهند و به این صورت خود و مردم را به چیزی باورمند سازند که فقط شایسته بهدیوار کوبیدن بوده است؛ چنانکه مرحوم امام خمینی در نقدی که به محدث نوری میکنند مینویسند: «… او ـ رحمه الله ـ شخص صالح و جستوجوگری بود؛ لکن اشتیاقش به جمعآوری روایات غیرمعتبر و مطالب عجیب و غریب و مسائلی که عقل سلیم و فکر درست آن را نمیپذیرد، بیشتر از [گردآوری] سخنان نافع بود…» (کتاب «انوارالهدایه فی التعلیقه علی الکفایه» (ج ۱، صص. ۲۴۴-۲۴۵)
پس باید از این بابت از همه کسانی که چنین هشداری را سر میدهند، متشکر باشیم که ما را از اخباریگری افراطی و ظاهرگرایی کور در استفاده از روایات برحذر میدارند. و در مقابل، باید فریاد هشدار خود را بر سر کسانی بکشیم که بر منابر و پشت تریبونها، هر روایتی را بیآنکه به قرآن و سنت و عقل عرضه کنند، به سمع مردم میرسانند و اگر کسی هم پرسشی یا نقدی کند، چنان بر او میشورند که گویی منکر اصلی از اصول دین شده است.
با وجود همه این حقایق و واقعیات، اما در اینباره نیز ملاحظاتی هست که اگر درنظر گرفته نشود، نتیجهاش افتادن به ورطه سطحینگری و محروم ماندن از میراث عظیم معرفتی و معنوی است که روایات در اختیار ما مینهد. برخی از این ملاحظات اینهاست:
نخست اینکه، اگر در شماری از روایات مطالبی هست که به دلیل عدم ثبت و ضبط درست روایت و یا جعل و تحریف و یا هر سبب دیگر، با قرآن و عقل ناسازگار است، منطقا نتیجه نمیدهد که روایات بیارزشند و یا فاقد وجاهت و وثاقت کافی برای کسب معرفتند؛ زیرا به قول منطقیان نتیجه دلیل تابع اخس مقدمات است و در اینجا مقدمه اخس این است که شمار اندک ـ و اگر محققانه نظر کنیم، شمار بسیار ناچیزی ـ از روایات در تضاد آشکار با قرآن و در تعارض بیّن با عقل صریح و علم قطعیاند.
دوم اینکه، باید درنظر داشت که آن تعارضی موجب اسقاط اعتبار روایت میشود که آشکار و صریح و بیّن باشد، بهطوری که هر دارنده عقل سلیمی آن را بفهمد و توجیه دیگری نیز برای آن نیابد، نه تعارضهای ظاهری و تضادهای بدْوی که معمولا برای کسانی که به قرآن و روایات احاطه ندارند و یا از قدرت عقلی کافی برای درک مسایل پیچیده برخوردار نیستند، پیش میآید. و متأسفانه باید گفت که بسیاری از اشکالات و ایراداتی که تحت عنوان تعارض روایات با عقل و یا حتی با قرآن مطرح میشود، در واقع مصداق همین عدم درک درست از قرآن و یا روایت و یا عرضه روایات به عقل عرفی و نظریههای علمی اثبات نشده است.
این را هم باید در نظر گرفت که همانگونه که خود نبی مکرم, و امامان] مکرر تذکر دادهاند، نوعی غموض و دیریابی در روایات هست که همه کس نمیتواند مراد و مقصود آن را درک کند. (به احادیثی که میفرماید: «إِنَّ حَدِیثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ …» مراجعه کنید: از جمله در اصول کافی، جلد اول، کتاب الحجه، باب فیما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب) در این صورت، چهبسا مواردی که ادعا میشود روایتی مخالف قرآن یا عقل و یا علم است، درحالی که مراد و مقصود روایت را درنیافته و یا قرآن را ناقص فهم کرده و یا عقل عرفی و یا تعقل مبتنی بر پیشفرض را عقل صریح دانسته و نظریات علمی اثباتنشده را علم قطعی انگاشتهاند.
سوم اینکه، همانطور که در بحث روایات ضعیف السند گفتیم، نحوه استفاده از روایت نیز نقش زیادی در ارزش و اهمیت این منابع معرفتی و معنوی دارد. در حقیقت، آنچه در مورد روایات و منقولات ضرربار بوده و عقلانیت را از زندگی ما دور کرده است، بعد از نقل روایات ساختگی و یا نادرست، نحوه استفاده غیر عالمانه از روایات بوده است، نه خود روایات و منقولات. تمییز میان این دو مطلب و درک این حقیقت که فرق است میان نادرست بودن روایتی و استفاده و فهم نادرست از روایتی، بسیار مهم است.
بنابراین، اینکه مطقا بگوییم «منقولات ما را از عقلانیت دور کرده است،» سخنی مبتنی بر عدم تمییز و بدور از منطق است. این سخن درست مانند آن است که بگوییم: «غذاها سلامت ما را بهخطر انداخته است،» در حالی که همه میدانیم غذا برای بدن لازم است و آنچه سلامت را بهخطر میاندازد، غذای آلوده و یا استفاده نادرست از غذاست.
چهارم اینکه، بهرغم نگاه نامهربان ایشان و بیشتر روشنفکران نسبت به روایات، این منبع یکی از بزرگترین و گرانبهاترین منابع معنویت، معرفت، عرفان و اخلاق در میان همه منابع و متون دینی ادیان و مکاتب جهان است. برای کسانی که با متون دینی و میراث معنوی مردم جهان آشنایند، این حقیقتی آشکار است که روایات منقول از پیامبر اسلام, و اهل بیت او[ و بویژه آنچه در منابع معتبر نقل شده است، دربردارنده معنویت و معرفتی بهغایت عمیق و گسترده است. این در حالی است که دست مردمان زیادی در جهان از منابع معنوی غنی کوتاه است تا جایی که آن مردم ناچار بودهاند به منابع و متون معنوی، اخلاقی، عرفانی دیگران دست دراز کنند. و باز، این درحالی است که مردمان زیادی در جهان شیفته معارف و لطایفیاند که در سخنان منفول از نبی مکرم اسلام, و امامان اهل بیت[ مانند آنچه در مجموعههای شریف نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و نهج الفصاحه جمعآوری شده است؛ و گواه بر این واقعیت، اشتیاق و اقبال گستردهای است که در میان بسیاری از مردمان ملل مختلف نسبت به آن مقدار از این منقولات که به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است، شاهدیم.
حاصل بحث در این بخش
اگر بخواهیم آنچه را گفتیم برشماریم باید بگوییم، اصل وجود برخی مطالب خلاف عقل و مخالف قرآن در شماری روایات جای انکار ندارد، اما اولا، این را خود پیامبر اکرم, و امامان] گوشزد کرده و عالمان دین نیز نسبت به آن هشدارها داده و اقدامهایی کردهاند؛ ثانیا، در صورتی می توان گفت که روایتی مخالف عقل و علم و یا در تعارض با قرآن است که این تعارض صریح و بیّن و قطعی و آن هم با عقل صریح و با علم قطعی و اثبات شده باشد، نه با عقل عرفی و نظریات علمی مشهور؛ ثالثا، این موارد خلاف عقل و علم صریح بسیار اندک است و وجود این مقدار از روایات دارای مطالب متعارض با عقل و یا با قرآن، نباید چیزی از ارزش معرفتبخشی و معنویتآفرینی آن بکاهد و نباید به این سبب طوری عمل کرد که این میراث معنوی و معرفتی بزرگ زیر خاک بدبینی مدفون شود؛ و بنابراین، این سخن که منقولات، عقلانیت را از زندگی ما دور کرده است، فقط در مورد آن بخش کوچک از روایات ساختگی و یا نادرست و پیش و بیش از آن، درخصوص نحوه استفاده غیر عالمانه از روایات صادق است، نه درباره خود روایات و منقولات.
سوم. در باره روحانیت
در کلام آقای سروش به حقیقت تلخ دیگری درخصوص وضعیت روحانیت پرداخته شده است که آن را هم اجمالا نمیتوان انکار کرد. متأسفانه از روحانیان هستند افرادی که نه تنها از دانش روز بیبهرهاند، بلکه از بینش دینی نیز بهره کافی ندارند و چهبسا آنچه را بر سر منابر میگویند که یا از افواه شنیده و یا در کتابهای مندرس و بیاعتبار خواندهاند.
بنابراین، به نظر میرسد نتوان از قبول این حقیقت تلخ و ناگوار سر باز زد که روحانیت شیعه دچار آفت عوامزدگی هست. اما کسی که نهاد روحانیت را بشناسد خوب میداند که این صنف نیز مانند دیگر اصناف، از طیفی وسیع از افراد و گروهها تشکیل یافته و اگرچه روحانیت از آن دسته پیراسته نیست، اما در عوض کم ندارد عالمان آگاه و باسواد و آزاداندیش و محقق و مدققی را که در این سر طیف به جامعه شیعه نور میبخشند و شعور میآموزند. پس ما اگر به نقد روحانیت میپردازیم، حسن آن را هم باید از نظر دور نداریم و همه را به یک چوب نزنیم.
علاوه بر این، حقیقتی که باید به آن توجه داشت این است که دین لایههای مختلفی دارد و همه مردم در یک لایه از دینداری بهسر نمیبرند. بیشترینه مردم، که همان عوام باشند، طالب دینداری مناسکی و تعبدی و آیینیاند و استعداد و تمایلی نسبت به ژرفاندیشی در حقایق دینی و سیر و سلوک در تجارب عرفانی ندارند. اینگونه که هست، بهطور طبیعی دین باید به این نیاز این گروه از دینداران، که اکثریت را نیز تشکیل میدهند، پاسخ دهد. و باز بهطور طبیعی، دینیارانی باید باشند که به این گروه خدمات دینی ارائه کنند. همین سبب شده است و میشود که در همه ادیان، بخشی از توجه روحانیان و دینیاران و متولیان امور دینی متوجه نیازهای این گروه بزرگ شود. تا اینجای کار اشکالی نیست و نمیتوان گفت که دین را همیشه باید در سطح نخبگانی دید و عرضه کرد. اما اشکال از آنجایی رخ میدهد که روحانیان و متولیان امور دینی، که علی الاصول خود باید دیدی ژرف و بصیرتی عمیق و آگاهیای جامع به دین و معارف آن داشته باشند، خود را بر این گروه عوام منطبق کرده و فقط همان چیزهایی را از دین یاد میگیرند که با نیاز و صبغه دینداری اینان تناسب دارد و چنین میشود که خود آنان نیز دین را در همین سطح میشناسند و میخوانند و میبینند و چونان کرمی که در پیله نهان است، تصور آنان بر این میشود که دنیا همان است که آنها میشناسند.
اگر این واقعیت را بپذیریم، اقتضای منطقی آن این است که نباید بر روحانیت خورده گرفت که چرا بیشتر به نیازهای عوام از دین میپردازند؛ چرا که بیشترینه مردم همین عوامند؛ بل باید به آنان ایراد و اشکال کرد که چرا اولا به دیگر ابعاد دین، مانند معارف عقلی، عرفان و اخلاق کمتر میپردازند و یا آن را بهصورتی بسیار نازل و گاه مبتذل ارائه میکنند؛ و دوما، چرا احیانا خود در همین سطح پایین و عمومی دین میمانند و میاندیشند و زندگی میکنند؛ در حالی اینان باید از نخبگانی باشند که بهمقتضای وظیفهای که دارند، پاسخگوی عوام و عموم مردم نیز هستند.
اما، آنچه از عوامزدگی روحانیت عجیبتر است، عوامزدگی روشنفکری است، که در پایان به آن خواهم پرداخت. اکنون، به بخش سوم از مطالب آقای دکتر سروش میرسیم که همان مصادیق و مواردی است که ایشان به گواهی بر مدعیات خود آوردهاند.
بررسی و نقد شواهد و مصادیق دکتر سروش بر مدعیات خود
همانگونه که یاد شد، جناب آقای دکتر سروش برای آنچه در خصوص وجود روایات مجعول و تحریفشده گفتهاند و برای دیگر مدعیات خویش، شواهد و مصادیقی ذکر کردهاند که آنها نیز اگرچه یکسره بیوجه نیست، اما نیاز به بحث و تحقیق و نقد دارد.
در باره زیارت عاشوراء
ایشان لعنها و شاید سلامهای آخر زیارت عاشورا را فاقد سند و جعلی میدانند و این را به عنوان یکی از مصادیق جعل گسترده در منقولات شیعی میشمارند. البته در مورد لعنهای آخر زیارت عاشورا باید قبول کرد که صد لعن انتهایی این زیارت یقینا در کتاب مصباح المتهجد کبیر شیخ طوسی، که از قدیمیترین کتب ادعیه شیعه است، نبوده و از قرن دهم به تدریج وارد نسخههای این کتاب شده است. از قضا دراینباره تحقیقاتی از سوی اندیشمندان حوزوی صورت گرفته و اخیرا کتاب مستقلی نیز در نقد و ارزیابی زیارت عاشور منتشر شده است. (نک: الشیخ حسین الراضی، زیاره عاشوراء فی المیزان: دراسه لزیاره عاشوراء سندا ومتنا وماطرأ علیها من تزویر و تحریف، دارالمحجه البیضاء، بیروت، ۲۰۰۸م، صفحه ۵۸۴)
اگرچه نمیتوان گفت که این یک نمونه منحصر به فرد در میان زیارتها و ادعیهای است که اکنون در دست شیعیان است و عقل سلیم حکم میکند که احتمال دهیم مشت نمونه خروار باشد، اما، همان گونه که در بحث از وجود روایات مجعول در کتب شیعه گفتیم، از این که برخی زیارتنامهها و نیز ادعیه منقول از پیامبر, و اهل بیت] دارای موارد دخیله است، منطقا نمیتوان نتیجه گرفت که این زیارات بیارزش و همه بیاعتبارند، بلکه فقط میتوان و باید گفت که برای استفاده از ادعیه و زیارات وارده از معصومان[ لازم است به کتابهای معتبر مراجعه کرد، که از قضا دست شیعه از این قسم کتابها خالی نیست.
به اینگونه، سخن آقای دکتر سروش در این مورد را باید تأیید کرد و آن را مبنای احتیاط بیشتر در استفاده از زیارات نقل شده قرار داد. همچنین، نمیتوان و نباید دریغ و افسوس خود را آشکار نکرد و نگفت که چرا خود عالمان بزرگ و مراجع تقلید شیعه دستی از آستین بهدرنمیآورند و این کتب را نمیپیرایند نا شیعه بابت آنچه در اصل مذهبش نیست، مورد طعن و تحقیر قرار نگیرد. و بر این باید افزود که این حقیقت البته چیزی از ارزش آن دسته زیارات معتبر نمیکاهد و بلکه بر قدر آنها میافزاید.
در باره حدیث کساء
جناب آقای دکتر سروش در سخنان خود حدیث کِساء را بهعنوان یک از مصادیق روایات و ادعیه مجعول که بهگستردگی مورد خوانش و استفاده شیعیان قرار میگیرد، برشمردهاند. در باره حدیث کساء باید گفت، اگرچه اصل حدیث کساء دارای سند درست و معتبر است، اما آنچه که در مفاتیح تحت عنوان حدیث کساء آمده، محل بحث زیادی میان علمای دین بوده است و نقدهای متعددی بر آن وارد آورده و مکرر گفته و نوشتهاند که این نسخه هم از نظر متن و هم از نظر سند، اشکال دارد. برای نمونه، آقای محمد محمدی ریشهری، که زمانی طولانی است با گروهی از محققان حوزوی در مؤسسهای عریض و طویل در تهران و قم به پژوهش در باره احادیث اشتغال دارند، در گفتگو با مجله کیهان فرهنگی (شماره ۲۱۲) گفته است: اصولاً این متن به این صورت، تا ۲۰۰ سال پیش در هیچ کتابی نیست و حتی علامه مجلسی، که احادیث ضعیف را هم ضبط کرده است، آن را در کتاب بحار الانوار نیاورده است. او اضافه میکند: حدیث کساء، به اتفاق شیعه و سنی، در خانه «ام سلمه» بوده، ولی روایت جدید میگوید که در خانه حضرت فاطمه{ رخ داده است. به گفته وی: اتفاقاً نکته همین است که ماجرای حدیث کساء درخانه امسلمه رخ داده باشد و پیامبر, ام سلمه را به زیر عبا راه نداده باشد تا اعلام شود که ازواج پیامبر,مصداق اصلی «اهل البیت» نبودهاند. (همانجا)
بنا بر این، همانگونه که در تحقیقات حدیثپژوهان آمده است، اصل حدیث کساء، هم دارای سند است و هم سند آن از ارزش و اعتبار کافی برخوردار بوده و جزء روایات صحیح شمرده میشود. همینجا بد نیست اصل حدیث را، به مقداری که مسلم و مورد اتفاق در تمامی آثار شیعه و سنی است، باز گوییم تا با آنچه در مفاتیح آمده مقایسه شود: در اصل حدیث کساء چنین آمده است که روزی پیامبر اکرم, و حضرت امیر و فاطمه زهرا و حسن و حسین[ در منزل حضرت فاطمه یا ام سلمه گرد هم آمدند و پیامبر, بالاپوشی بر سر خود و آن چهار تن دیگر افکند و در آن حال چنین دعا کرد: «خدایا اینان اهل بیت و ویژگان منند، پس هر پلیدی را از ایشان بزدای و آنان را (از هر عیب و گناه) پاک و مطهر بدار» پس از آن جبرئیل فرود آمد، و آیه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (احزاب، ۳۳) را فرود آورد.
این نیز گفتنی است که قسمتهایی از متن این حدیث شریف در کتب معتبر و صحاح و تفاسیر اهل سنت نیز روایت شده است. (در این باره، نک: مقاله اهل بیت، در دائره المعارف تشیع، ۲/۶۰۵ ۶۰۷) همچنین، باید دانست که عالمان شیعه درباره اسناد اصل حدیث کساء و اثبات اعتبارش، رسالههای مستقلی نوشتهاند که از جمله به برخی از آنها اشاره میشود: ۱ـ سند حدیث کساء، از آیه الله مرعشی نجفی، چاپ ۱۳۵۶ ق؛ ۲ـ آیه التطهیر فی الخمسه اهل الکساء، از محیی الدین موسوی غریفی، چاپ ۱۳۷۷ ق؛ ۳ـ حدیث الکساء عند اهل السنه، از سید مرتضی عسکری، چاپ اول ۱۳۹۵ ق، و چاپ دوم با افزودن منابع شیعی، ۱۴۰۲ ق؛ ۴ـ سند حدیث شریف کساء، از علی اکبر مهدیپور، چاپ ۱۴۱۰ ق. (در باره سند حدیث شریف کساء، نک: اکثر صفحات، مجله الهادی، سال پنجم شماره چهارم)
به اینگونه، همان مطالبی را که در باره زیارت عاشوراء گفتیم، در باره حدیث کساء نیز وارد بدانیم.
در باره تعبیر «الانزع البطین»
از مصادیق جعل و تحریف در منقولات شیعی که جناب دکتر سروش آوردهاند، زیارت هفتم امیر المؤمنین} است که آقای دکتر سروش آن را یک توهین موزیانه از سوی امویان به آن حضرت دانسته است که شیعیان از روی نادانی قرنها آن لقب تخفیفآمیز امویان را که در این زیارت گنجانده شده است، تکرار میکنند. بهزعم ایشان، تعبیر «الانزع البطین» به معنای «کچل شکمگنده» است که با جعل و تحریف در این زیارت گنجانده شده تا آن حضرت را مورد تخفیف و اهانت قرار دهند.
در باره این زیارت و این مدعا باید گفت: اگرچه شاید بهتر بود این تعبیر را در زمانهای بعد که موجب سوء فهم و توهین به آن حضرت تلقی میشده، حذف میکردند، اما این دلیل بر آن نمیشود که این زیارت را یکسره مدخول و جعلی دانسته و کتب ادعیه را به این وسیله بیاعتبار کنیم؛ زیرا اولا، برخی از واژهها و الفاظ در عربی، مانند بسیاری از زبانها، دارای معانی متعدد و گوناگونند و قواعد استفاده درست از زبان اقتضا میکند که هر لفظ را متناسب با متنی که در آن به کار رفته و با توجه به فضای تکلم و سایر قرائن حالیه و مقالیه، معنا کرد. از قضا شواهد زیادی از خود این روایت و دیگر روایات هست که تعبیر «الانزع البطین» تعبیر کنایی بوده است که شاید از جانب پیامبر اکرم, بهطور اختصاصی برای حضرت امیر} بهکار میرفته است: «انزع» کنایه است از کنده شده و دور شده از شرک، و «بطین» کنایه است از کسی که درون و نهانش مملو از معرفت و ایمان و علم است.
از نظر لغوی، «نَزَعَ» به معنای بَرکَندن و کشیدن که در آن اعراض هم به کار رفته می باشد، مثل «نَزْعُ العَداوه و المحبّه من القلب» یعنی بَرکندن دشمنی و دوستی از دل؛ هم چنین مانند آیه: «وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»؛ و آنچه در دلها از کینه و حسد دارند، بر مى کَنیم.(اعراف: ۷/ ۴۳) «نزع» همچنین به معنای گرفتن و سلب کردن نیز هست و اگر با «عن» بیاید به معنای خودداری کردن بهکار میرود. (کتاب العین، ج ۱، ص ۳۵۷ ـ ۳۵۹) کلمه «انزع» نیز از همین ماده گرفته شده است. البته «انزع» در اصطلاح عرب به معنای مردی است که موی سرش ریخته، گویی از جایش جدا و کنده شده است.(همان؛ و نیز مفردات ألفاظ القرآن، ص ۷۹۸؛ و الصحاح، ج ۳، ص ۱۲۸۹)
و اما کلمه «بَطین» در لغت از «بطن» گرفته شده که به معنای شکم و نیز به معنای نهان، در مقابل آشکار است. (قاموس قرآن، ج ۱، ص ۲۰۱) همچنین «بطن» را در مورد اینکه کسی را خاص و محرم خود قرار دهند بهکار میبرند، مانند آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ»؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! محرم اسرارى از غیر خود، انتخاب نکنید.(آل عمران، ۱۱۸) اما این کلمه وقتی به صورت «بطین» درمیآید، به معنای کسی است که شکمش ضخیم و بزرگ است و نیز کسی که مال بسیار دارد (المحیط فی اللغه، ج ۹، ص ۱۹۰؛ کتاب العین، ج ۷، ص ۴۴۰ و ۴۴۱) و یا اینکه همه اهتمام و توجهش به شکم و خوردن است (المحکم و المحیط الأعظم، ج ۹، ص ۱۹۱ – ۱۹۴). علاوه بر آن، «بطین» به معنای بعید و دور (الصحاح، ج ۵، ص ۲۰۸۰) و نیز به معنای وسیع نیز می آید.(لسان العرب، ج ۱۳، ص ۵۷) بنابر این: ماده «بطن» و «نزع» هردو معانی و موارد استعمال متعددی دارند و در هر استعمالی باید معنای متناسب با آن را فهم کرد. پس نمیتوان معنای «کچل شکمگنده» را تنها معنای «الانزع البطین» دانست و باید احتمال داد که معنای دیگری از آن مراد شده باشد. از قضا، در این زیارت، چون در مقام بیان صفات و القاب نیک آن حضرتند، باید گفت که معنای دیگری جز این مراد بوده است، معنایی مانند «جداشده از آلودگیها و خبیر و آگاه به امور نهان.»
علاوه بر دلالت سیاق، شواهد خارجی نیز این معنا را در این تعبیر تقویت میکند؛ از جمله اینکه مطابق برخی روایات، خود پیامبر, القاب «انزع» و «بطین» را در وصف ایشان استفاده میکردند. به این گونه، این زیارت یک مورد تک و بیسابقه نیست تا بهراحتی بتوان حکم به تحریف و یا جعل آن داد. برای نمونه، نقل شده است که رسول خدا, فرمود: یا على! … مژده باد که تو انزع البطین هستى: از شرک جدا شدهاى و پر از علمى. (ینابیع المودّه، ج ۲؛ ۱۲۶) و در عیون اخبار الرضا ضمن نقل این روایت، از قول خود رسول الله,(و یا شاید از قول امام رضا}) مراد از انزع البطین را بیان کرده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ غَفَرَ لَکَ وَ لِأَهْلِکَ وَ لِشِیعَتِکَ وَ مُحِبِّی شِیعَتِکَ وَ مُحِبِّی مُحِبِّی شِیعَتِکَ فَأَبْشِرْ فَإِنَّکَ الْأَنْزَعُ الْبَطِینُ مَنْزُوعٌ مِنَ الشِّرْکِ بَطِینٌ مِنَ الْعِلْمِ» رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: یا على! بدرستى که خداوند متعال تو و خاندانت، و شیعیان و دوستداران شیعیانت، و دوستداران دوستان شیعیانت، جمله را مورد غفران و آمرزش خویش قرار داده، پس مژده باد تو را؛ تو «انزع بطین» هستی؛ از شرک، جدایى [و از تو دور گشته]، و درون و نهانت، مملوّ و پر است از دانش و معرفت. (صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ۲، ص ۴۷، ح ۱۸۲) و همچنین، صدوق در کتب خود از قولی از ابن عباس معنای این تعبیر در باره حضرت امیر} را توضیح داده است: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنِ الْأَنْزَعِ الْبَطِینِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) فَقَدِ اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ أَیُّهَا الرَّجُلُ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَأَلْتَ عَنْ رَجُلٍ مَا وَطِئَ الْحَصَى بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) أَفْضَلُ مِنْهُ وَ إِنَّهُ لَأَخُو رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ وَصِیُّهُ وَ خَلِیفَتُهُ عَلَى أُمَّتِهِ وَ إِنَّهُ لَأَنْزَعُ مِنَ الشِّرْکِ بَطِینٌ مِنَ الْعِلْمِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَقُولُ مَنْ أَرَادَ النَّجَاهَ غَداً فَلْیَأْخُذْ بِحُجْزَهِ هَذَا الْأَنْزَعِ یَعْنِی عَلِیّاً (علیه السلام)» مردى نزد «ابن عباس» آمد و گفت: مرا از «انزع بطین» على بن ابى طالب (علیه السلام) خبر ده، مردم در باره اش اختلاف دارند؟ ابن عباس چنین پاسخ داد: اى مرد! به خدا سوگند که از شأن و مقام کسى سؤال کردى که بعد از رسول خدا (صلّى الله علیه و آله) هیچ کس بر روى ریگ هاى زمین پا ننهاده که در فضیلت برتر از او باشد، و بدون شک، او برادر رسول خدا، پسر عمو و خلیفه او بر امتش مى باشد، او انزع و برکنار از شرک، و بطین و پر از علم مى باشد و از پیامبر خدا, شنیدم که فرمود: هر کس مى خواهد فرداى قیامت نجات یابد، چنگ بر دامن این «انزع» بزند، یعنى على}. (صدوق، معانی الأخبار، النص، ص ۶۳، ح ۱۱)
افزون بر این دو روایت، در جاهای مختلف و در مقام های متفاوت از کلام حضرات معصومین] یا ادعیه، که همه در بیان فضائل و مناقب حضرت علی} است، از این تعبیر «انزع البطین» در مقام بزرگداشت و نکوداشت آن حضرت استفاده شده است. این شواهد گواه بر آن است که از این تعبیر چیزی به غیر از مدح، قصد نکردهاند. البته، این نیز امکان دارد که از نظر ارزششناسی و زیباییشناسی، در فرهنگ آن زمان، مردی با صفت کممویی و شکم بزرگ و وسیع، نشانه و وصف بدی نبوده و صرفا به عنوان یک خصوصیت که کسی را شاخص میکند، تلقی میشده است.
از طرفی ما نقلهای مختلف تاریخی داریم که در مدح سیمای حضرت علی} گفتهاند که او سیمایی خالی از عیب و نقص داشته است. در این نقلها حضرت را فردی با قدی بلندتر از حد متوسط، قویهیکل و درشتاندام تصویر میکنند که حتی اگر بزرگی شکم ایشان را هم بپذیریم، باید بگوییم که با توجه به هیکل قوی و درشت ایشان کاملا متناسب و متوازن بوده است.
در هر صورت، با توجه به این مباحث، نمیتوان با قاطعیت گفت که تعبیر «انزع بطین» الزاما معنای توهینآمیزی دارد و از سوی مخالفان و دشمنان حضرت به این زیارت و زیارتها و روایتهای مشابه وارد شده است. بلکه منطقیتر این است که به مقتضای دانش تفسیر متن، معنای دیگری متناسب با زمینه متن را برای این تعبیر در نظر آوریم.
با اینهمه، شاید بهتر آن باشد با وجود آنهمه زیارت پرمحتوا، چنین زیارتی را از میان زیارات امیر المؤمنین} حذف کنیم و کنار بگذاریم تا سبب چنین سوء تفاهمها و سوء استفادههایی نشود. و شاید توصیه یا دستور حضرت آقای سیستانی هم از همین باب بوده و در حقیقت مراعات اصل کتمان سِرّ را میکردهاند که در تعالیم معصومان[ فراوان بر آن تأکید شده است. (در باره اصل کتمان سِرّ در مکتب امامان شیعه، نک:http://alimovahedian.com/index.aspx)
در باره تحریف قرآن
از مطالبی که آقای سروش در این گفتار مطرح کردهاند یکی قائل شدن برخی علمای شیعه به تحریف قرآن است. ایشان بهعنوان گواه بر این مدعا گفتهاند محدث نوری ۱۲۰ دلیل بر تحریف قرآن آورده است.
در اینباره باید اذعان کرد که محدث نوری و عدهای از محدثین شیعه مانند سید نعمت الله جزایری، برخی از حشویه و جماعتی از محدثین اهل سنت سخن از نوعی تحریف در قرآن راندهاند.
اما، درواقع اگر کسی از علمای شیعه سخن از تحریف قرآن گفته، به معنای کاستن چیزی از آن بوده و البته آن هم عمدتا نه از متن قرآن، بلکه از مطالب تأویلی و تفسیری مربوط به آن. این را هم باید افزود که همین ادعای کاستن و تغییر از مطالب تأویلی نیز مورد نقد گسترده دیگر عالمان شیعه قرار گرفته است.
نخستین کسی که در عالم تشیع در زمینه تحریف قرآن ـ البته به معنایی که ذکر شد ـ کتاب نوشت و مسئله تحریف قرآن را مطرح نمود، سید نعمت الله جزایری، مشهور به محدث جزایری، از علمای شیعی قرن یازدهم و دوازدهم (۱۰۵۰-۱۱۱۲ق) بود که در کتاب «منبع الحیات» با ذکر دلایلی، درصدد اثبات تحریف قرآن برآمد. سپس، بعد از گذشت تقریباً دو قرن، حاجی نوری (۱۲۵۴-۱۳۲۰ق) معروف به محدث نوری، کتاب «فصل الخطاب» را نوشت و مجموعه روایاتی را در این زمینه عرضه داشت، که البته همانگونه که یاد شد، کتابها و رسالههای فراوانی در رد آن نوشته شد که نخستین آنها کتاب «کشف الارتیاب» نوشته معاصر وی شیخ محمود معروف به «معرب تهرانی» است.( معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، ص۴۶۵، قم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، بهار ۱۳۷۸ هـ . ش، اول)
همانطور که گفتیم، منظور و مراد محدث نوری از تحریف به هیچ وجه مطابق آن چیزی نیست که از این تعبیر در ذهنها میآید و از گفته آقای دکتر سروش نیز همان القا میشود، بلکه مرادش حذف برخی از مطالب نازل شده به پیامبر اکرم, بویژه در موضوع ولایت بوده است. خود حاجی نوری در دیباچه کتابش مینویسد: «این کتابی است لطیف که در اثبات تحریف قرآن، و فضایح اهل جور و عدوان فراهم آوردهام، و آن را فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربالارباب نام نهادم، و بر سه سرآغاز و دو باب قرار دادم».
بنابراین، باید توجه داشت که مفهوم این «تحریف» در این گونه سخنان و نوشتهها، غیر از آن چیزی است که ممکن است به ذهن جناب آقای سروش آمده باشد و یا به اذهان کسانی که این مطلب را میشنوند بیاید؛ درواقع، هیچ یک از علمای اسلام به اینکه چیزی به قرآن اضافه شده، قائل نشده است، بلکه در این مدعا، «تحریف» به معنای زیاد شدن چیزی به قرآن نیست و ادعای همه کسانی که چنین چیزی را مطرح کردهاند این بوده که چیزی از آن افتاده و پارهای الفاظ آن تغییر یافته و یا ترتیب آیات به هم خورده و البته دغدغه عمده اینها نیز موضوع ولایت بوده است. علاوه بر این، همه علمای شیعه، به تبعیت از خود قرآن و تعالیم امامان اهل بیت] معتقدند قرآن موجود کتاب خداست و هیچ چیزی بر آن افزوده نشده و نخواهد شد.
بنابراین، اصل مطلب که محدث نوری برخی دیگر از عالمان شیعی و سنی سخن از تحریف قرآن راندهاند، حقیقت است، اما گفتن این سخن که محدث نوری قایل به تحریف قرآن بوده و حتی ۱۲۰ دلیل بر این مدعای خود آورده، بهاین نحو، تمام واقع نیست و بلکه موهم مطلب خلافی است که موجب اهانت و بدبینی، نه به شیعه، بلکه به قرآن موجود میشود.
این را هم باید یاد کرد که نسبت دادن اعتقاد به تحریف قرآن به شیعه بهطور مطلق و بدون تمایزگزاری مفهومی، پیش از این هم سابقه دیرینه داشته است. شاید از اولین کسانی این تهمت را شیعه زدند، ابوالحسین عبدالرحیم بن محمد، مشهور به خیاط معتزلی (متوفی ۳۰۰ ه.ق)، باشد که در جاهایی از کتاب خود(معتزلی، ص۳۷-۳۸، ۱۶۶، ۲۳۱) این نسبت را به شیعه داده است. نکته تأمل برانگیز در کلام وی تصریح به «زیاده» است که ظاهراً هیچکس بدان باور ندارد. دیگر متکلم معتزلی، ابوعلی جُبایی (متوفی ۳۰۳ ه.ق)، نیز بر پایه گزارش ابن طاووس،( ابن طاووس، ص۲۵۵) بر این باور بوده و روافض را معتقد به تحریف، به معنای مطلقِ آن (کاستی، فزونی و دگرگونی) دانسته است.
اما، نکتهای که در سخن آقای سروش هست این است که ایشان این خبر را چنان بیان میکنند که گویی اولا، این نوع مطالب در میان عالمان شیعه شیوع و فراوانی دارد؛ و دوما، کسی از این فضایح خبر ندارد و ایشانند که دارند در اینباره روشنگری و افشاگری میکنند! این در حالی است که این قول در میان علمای شیعه بسیار نادر بوده است. علاوه بر این، ایراد کار امثال محدث نوری نیز از هرگز چشم دیگر عالمان شیعه پنهان و یا مغفول نبوده است و درواقع، نوشتن این کتاب سبب اعتراضات گستردهای در جهان اسلام شد و محققان در ردّ آن کتب و مقالات بسیاری نوشتند، بهطور که تاکنون حدود ۱۳ نقد و ردیه فقط توسط عالمان شیعه بر این کتاب نوشته شده است.
این را هم باید تذکر داد که اکثر محققان بزرگ شیعه ، اعم از مفسران و فقیهان و قرآنپژوهان، بر این عقیده پای میفشرند که قرآن به صورت کنونی و با همین ترتیب و ساختار در زمان پیامبر اکرم, شکل گرفته است. بعضی از کسانی که این رأی را دادهاند، عبارتاند از: ابوالقاسم عبدالحی بن احمد بلخی خراسانی (متوفی ۳۱۹)،( ابن طاووس، ص۳۱۵) ابوبکر انباری (متوفی ۳۲۸)،( زرکشی، ج ۱، ص۲۶۰) سیدمرتضی علم الهدی،(علم الهدی، ص۳۶۳؛ فضل طبرسی، ج ۱، ص۸۴) حاکم جِشُمی (متوفی ۴۹۴)،(زرزور، ص۴۱۵-۴۱۶) محمود بن حمزه کرمانی (متوفی حدود ۵۰۵)،(زرکشی، ج ۱، ص۲۵۹-۲۶۰) فضل بن حسن طبرسی (متوفی ۵۴۸)(طبرسی، ج ۱، ص۸۴) سید بن طاووس (متوفی ۶۶۴)،( ابن طاووس، ص۳۱۵) سیدعبدالحسین شرفالدین (متوفی ۱۳۷۷)،( شرف الدین، ص۲۸) آیت الله حسین طباطبائی بروجردی (متوفی ۱۳۴ ش)( منتظری، ص۴۲۸) و آیت الله خویی (متوفی ۱۴۱۲).(خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص۲۳۹-۲۴۷)
البته این را باید اذعان کرد که روایاتی در کتب حدیثی شیعه هست که مفهومی از تحریف قرآن را القا میکند. از جمله، یک روایت در کافی(کلینی، ج ۲، ص۶۳۴) وجود دارد که طبق آن قرآن هفده هزار آیه داشته است. اما علمای شیعه این روایت را از سویی توجیه و از سویی دیگر نقد کرده و درنهایت هم بر این اصل پای فشردهاند که در امری چنین مهم، نمیتوان به «خبر واحد» استناد کرد، بویژه آنکه این خبر در تعارض با دلایل استوار تحریفناپذیری قرآن و روایات متواتری است که بر قرائت قرآن موجود و عمل به آن تأکید کرده است.(ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۲، ص۵۲۵)
دیگر روایاتی نیز که در کاستی قرآن در منابع شیعی و سنّی وجود دارد، علاوه بر آنکه غالباً از لحاظ سند پذیرفتنی نیست، در بیشتر موارد مشتمل بر جملهها و واژههایی ناظر بر تفسیر و تأویل است نه کاستی از متن قرآن.( ر.ک: محمدی، ص۱۴۴) این روایاتِ، که متعدد هم هستند، از نظر سند و محتوا مورد نقد جدی محققان از مفسران و فقها و حدیثپژوهان قرار گرفته است. از جمله، آیت الله بروجردی معتقد است که بخش زیادی از این روایات از احمد بن محمد سیاری نقل شده است، که روایاتش پذیرفتنی نیست و رجالشناسان و محدّثان متقدم بر فساد عقیده و ضعف مذهب او تصریح کردهاند. (ر.ک:خوئی، معجم رجال الحدیث، ج ۲، ص۲۸۲-۲۸۴)
علاوه بر این، همانگونه که یاد شد، روایات مذکور بهطور مستقیم به تحریف، بویژه به آن مفهوم از تحریف که معمولا شیعه را به آن متهم میکنند، ارتباطی ندارد. چنان که مهدی بروجردی میگوید (بروجردی، ص۶۹ـ۱۰۶) تمام روایات گزارش شده در فصل الخطاب محدث نوری در دوازده مقوله جای میگیرد و تأمل در آنها نشان میدهد که بسیاری از آنها پیوند مستقیم با تحریف ندارد و بیشتر ناظر به اختلاف قرائت یا تبیین، تفسیر و تطبیق و تأویل است و در عین حال، با توجه به وجود راویان غالی، کذاب و جعال، وقوع جعل و وضع و دروغ در همانها نیز مسلّم است.( ر.ک: مازندرانی، ج ۱، ص۱۹۸؛ بلاغی، ج ۱، ص۶۵-۶۶)
درواقع، همین روایات بوده است که امثال نعمت الله جزایری و محدث نوری را برآن داشته تا سخن از تحریف قرآن بگویند. این گروه با اتکا به این روایات به چنین رأیی رسیده و آن را بدون ملاحظه همه جوانب، منتشر کردهاند و بعضا خود از این کار خود پشیمان شدهاند. چنان که نقل میکنند، خود محدث نوری از برداشتی که از نام و مطالب کتابش شده، اظهار تأسف و پشیمانی کرده است. مرحوم آقا بزرگ تهرانی، صاحب کتاب بزرگ الذریعه و از شاگردان وی، مینویسد: «استاد ما حاجی، در اواخر عمر خویش میگفت: اینجانب در نام گذاری کتابم اشتباه کردم و سزاوار بود نام آن را فصل الخطاب فی عدم تحریف الکتاب میگذاشتم؛ چرا که در آن ثابت میکنم قرآن شریف موجود، با تمامی سورهها و آیات و جملاتش وحی الهی است که هیچ گونه تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان از هنگام جمعآوری آن به امروز در آن واقع نشده است. و علیهذا نامیدن آن به این نامی که مردم آن را بر خلاف منظور و مراد من حمل میکنند، اشتباهی است در نامگذاری. ولیکن من در این کتاب نیاوردهام آنچه را که آن را بر او حمل مینمایند. بلکه مراد من، اسقاط بعضی وحی مُنزل الهی است؛ و اگر میخواهی تو نام آن را بگذار الْقَوْلُ الفَاصِلُ فِی إسْقَاطِ بَعْضِ الْوَحْیِ النَّازِلِ.»
بر این اساس، میبینیم که سخن جناب دکتر سروش در باب نسبت قول به تحریف قرآن به علمای شیعه و ازجمله محدث نوری، سخنی ناقص و گمراهکننده و به این گونه که بیان کردهاند، نسبتی عجولانه، سطحینگرانه و غیر محققانه است.
در باره کتاب مفاتیح
آقای دکتر سروش ضمن آنکه بر نشر گسترده کتاب مفاتیح در جامعه شیعه اشاره کردهاند، گفتهاند کتاب مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی پر از مهملات است.
کتاب مفاتیح، تألیف شیخ عباس قمی (۱۲۹۴-۱۳۵۹ق) مجموعهای از دعاها، مناجاتها، زیارات، اعمال مخصوص ایام سال و ماه و آداب و رسوم دینی است که از پیامبر اسلام, و ائمه شیعیان] و علما نقل شده است. در این کتاب، متن دعاها و زیارتها به عربی نوشته شده و مؤلف در آغازِ بعضی دعاها، توضیحات فارسی افزوده است.
همانطور که جناب دکتر سروش ابراز کردهاند، به لحاظ گستردگی انتشار و میزان اقبال مردم به آن، در نوع خود کمنظیر و یا حتی بینظیر است. مفاتیح در سال ۱۳۴۴ق در مشهد منتشر و در مدت کوتاهی فراگیر شد. مفاتیح رایجترین کتاب دعا در بین شیعیان، است. این کتاب در بیشتر خانهها و همه اماکن متبرکه شیعیان ایران یافت میشود و منبع مورد مراجعه بیشتر شیعیان جهان برای اعمال مستحبی و در مناسبتهای مذهبی است.
عنوان کامل این کتاب مفاتیح الجنان (به معنای کلیدهای بهشتها) است. مشهورترین ترجمه آن به فارسی از مهدی الهی قمشهای است، اما ترجمههای دیگری مانند ترجمه رسولی محلاتی و حسین استادولی هم دارد و به زبانهای دیگر مانند فرانسوی، انگلیسی (دستکم چهار ترجمه)، ترکی، اردو و اسپانیایی هم ترجمه شده است.
دو اشکالی که معمولا در باره این کتاب مطرح میشود، یکی این است که مطالب آن بدون سند و مدرک است؛ و دیگری اینکه، برخی مطالب آن با عقل جور درنمیآید و یا عوامانه و خرافهگرایانه است.
در باره این اثر باید اذعان کرد که شیخ عباس قمی در کتاب مفاتیح سند روایی دعاها را به طور کامل نیاورده است، بلکه فقط بیان کرده دعا را از کدام منبع نقل میکند. همچنین برخی از دعاهای نقلشده در کتاب مفاتیح از معصومان} نرسیده است و نوشته برخی از علماست، مانند دعای عدیله. اما آنچه درمورد این کتاب جالب است بدانیم این است که از قضا کتاب مفاتیح در زمینه نگارش کتب ادعیه و آداب، یک اقدام اصلاحگرانه بوده است. در حقیقت، مؤلف مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی (۱۲۹۴-۱۳۵۹ق) مفاتیح را به انگیزه اصلاح کتاب مِفتاح الجنان نوشته است که در آن زمان رایج و دعاهای بدون سندی در آن بوده است. خود وی در اینباره میگوید: «برادران دینی از من خواستهاند که دعاهای سنددار کتاب مفتاح الجنان (کتاب دعایی ﮐﻪ در آن زﻣﺎن راﯾﺞ بوده و بعضا دﻋﺎﻫﺎی ﺑﺪون ﺳﻨﺪ و غیر معتبری در خود داشته است) را جدا نموده به همراه سایر دعاهای معتبر بنویسم».
در واقع، شیخ عباس قمی بخش زیادی از این کتاب را از کتابهای پیشین، مانند اقبال سید بنطاووس و مصباح کفعمی و زاد المعاد علامه مجلسی گرفته است. سایر منابع آن به شرح زیر است: اثبات الهداه شیخ حر عاملی، الاحتجاج طبرسی، الاختیار ابن باقی، اربعه ایام میرداماد، الازریه شیخ کاظم ارزی، اعلام الوری شیخ طبرسی، الامالی شیخ طوسی، الامان سید بن طاووس، بحارالانوار علامه مجلسی، تاریخ عالمآرای عباسی، تحفه الزائر علامه مجلسی، تهذیب الاحکام شیخ طوسی، جامع الاخبار و جماع الاسبوع سید بن طاووس.
بنابراین، در دفاع از این کتاب در خصوص عدم نقل اسناد ادعیه و اعمال و زیارات میتوان گفت که اولا، محدث قمی رضوان الله علیه، که خود مردی متتبع و صاحب فنّ در باب حدیثشناسی و سایر علوم اسلامی بوده است، ادعیه مفاتیح الجنان از لحاظ سندی بررسی کرده و آنچه را ذکر کرده که به زعم وی این ادعیه اعتبار کافی داشته است. ثانیا، او این اثر را در واقع برای کسانی نگاشته است که به توانایی وی در حدیثشناسی و امین بودن وی در نقل ادعیه و اعمال، اعتماد داشتهاند. بنابراین، او برخود لازم ندیده است که در هر مورد سند روایت و منبع دعا و یا عمل را نقل کند و این را انتظار میبرده که درخواستکنندگان این کتاب از وی، این مقدار را به او اعتماد داشته باشند و شاید خود او اصلا تصور آن را هم نمیکرده که روزی کتابش چنین فراگیر شده و عنوان معروفترین و رایجترین کتاب آداب و مستحبات شیعه را بهخود بگیرد. بنابراین، در مورد آن بخش از آداب و اعمال و ادعیه کتاب مفاتیح که سند آن بهطور کامل ذکر نشده، فقط میتوان بنا را بر اعتمادی نهاد که کسی ممکن است به صاحب آن داشته باشد؛ درست مانند رسالههای توضیح المسائل که در آنها به اجتهاد صاحب رساله اعتماد کرده و نه آنها از او سند مطالبش را میخواهند و نه صاحب رساله سند فتاوی خود را در کتاب ذکر میکند. ثالثا، وی در این اثر، ذکر منابعی را که دعا یا عملی را از آن نقل میکند، برای مستند و معتبر دانستن آنها کافی تلقی میکرده است. و درنهایت اینکه اگر وی برای شماری از دعاها و اعمالی که ذکر میکند احیانا سند و یا حتی هیچ منبعی ذکر نکرده است، صرفا از روی نسیان و خطا بوده است.
لازم به یاد است اینکه میگوییم مرحوم قمی حدیثشناس معتبری بوده و آنچه در مفاتیح الجنان آورده را از لحاظ سندی بررسی کرده است، بدان معنا نیست که تمام دعاهای کتاب مفاتیح از روایات قطعی الصدور برگرفته شده است؛ زیرا اولا، چنین چیزی را هیچکس نه تنها در باره این کتاب، بلکه در باره دیگر کتب ادعیه و حتی در سایر ابواب فقه و فروع فقهیه نمیتواند ادعا کند؛ و ثانیا، چنین داعی و ضرورتی برای اینکه مطالبی که بهعنوان دعا و یا اعمال و آداب دینی نقل میکند دارای سند قطعی الصدور باشد، وجود نداشته است؛ چرا که مطابق فقه شیعه، آنچه از اخبار واحد یا اخبار معتبر غیر قطعی الصدور بهدست میآید، لااقل در بخش اعمال قائم مقام علم است و میتوان به آن تکیه کرد. (در این باره به بخش خبر واحد از کتب اصولی مراجعه کنید.)
بنابراین، در باره کتاب مفاتیح آنچه با فرض اعتماد به علمیت و وثاقت محدث قمی میتوان گفت این است که اکثر این دعاها از طریق خبر واحد به دست وی رسیده و اگر آن را برای عمل به مخاطبان خود پیشنهاد کرده و یا از آن تعبیر به علمی میکنند از بابت آن است که شارع مقدس خبرهای واحد نقل شده از معصومان] را بهمنزله حجت علمی برای مکلفین درنظر گرفته و معرفی کرده است.
اما، نکته دیگری کار امثال صاحب مفاتیح را آسان میکرده، قاعده «من بلغ» در فقه شیعه بوده است. توضیح اینکه، در فقه شیعه قاعدهاى در استفاده از همه کتب ادعیه و زیارات و آداب و مستحبات هست که از آن به به عنوان «اخبار من بلغ» یاد میکنند. بر پایه این قاعده یا اصل، عمل به آنچه از اعمال و آداب از معصومان] نقل شده که در آنها تشویق به انجام کارهاى مستحبى کرده و برای آن ثوابى برشمردهاند، عمل کردن به این روایات با دو شرط جایز است: نخست اینکه، که دلیلى بر حرام بودن آن عمل نداشته باشیم؛ و دیگر این که انجام آن کار به قصد و نیّت رسیدن به ثوابش باشد. این قاعده البته در مقام اعتبار بخشیدن به آن روایات نقل شده نیست، بلکه فقط میگوید که خداوند منان از روی فضل خود، آن ثوابها را به کسی که بر این اساس عملی انجام داده است، میبخشد.
البته بنا کردن این اصل، کاری از روی قواعد و موازین فقهی بوده و فقیهان و مراجع دین، این اخبار را با دقت و وسواس علمی زیادی مورد بحث قرار داده و در کتابهاى فقهى خود مضمون آنها را پذیرفتهاند. (برای نمونه، رک: مصباح الاصول، ج ۲، ص ۳۱۸؛ تقریرات درس اصول مرحوم آیه الله خویى) دلیل فقهای شیعه بر این قاعده، روایاتى است که بر این مضمون دلالت دارد، مانند حدیث زیر: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى عَمَلٍ فَعَمِلَ ذَلِکَ الْعَمَلَ الْتِمَاسَ ذَلِکَ الثَّوَابِ أُوتِیَهُ وَ إِنْ لَمْ یَکُنِ الْحَدِیثُ کَمَا بَلَغَه.» امام باقر علیه السلام فرمود: هر کس از سوى خداوند، ثوابى براى کارى به او برسد، و آن کار را به امید رسیدن به آن ثواب انجام دهد، آن ثواب را به او مى دهند، گر چه آن حدیث آنچنان که به او رسیده است، نباشد. (کلینی، کافى، ج ۲، ص ۸۷)
بنابراین یک دلیل مرحوم شیخ عباس قمی در ذکر روایاتی که شاید از نظر دکتر سروش مهملات باشد، همین اصل فقهی و روایاتى است که مىگوید: هر کس هنگام وضو این دعا را بخواند، یا به هنگام خوابیدن این ذکر را بگوید، یا در شب قدر این دعا را بخواند، یا هنگام زیارت امامان] این کلمات را بگوید، اجر وپاداشى چنین خواهد داشت. او نیز ظاهرا بر این باور بوده است که در این موارد عمل به این روایات و ادعیه و زیارات، نه تنها ایرادى ندارد، بلکه به حکم عقل و روایات صحیحى که به آنها اشاره شد، مورد تفضل و عنایت خداى بزرگ قرار مىگیرد.
اما، ادر خصوص محتوای مطالبی که در مفاتیح ذکر شده است باید گفت، گرچه مطالب این کتاب عمدتا از روایات برگرفته شده است، اما مانند دیگر کتب روایی، با وجود پالایش و پیرایش، هنوز مجال اینکه مطالب خلاف عقل یا مخالف قرآن در آن باشد، باقیست. اما تشخیص این موارد با نقد فنی و روش علمی ممکن است و بهصرف اینکه مطالبی را در این کتاب بیابیم که با عقل عرفی و فهم عصری و یا به سلیقه فردی کسی جور درنمیآید، نمیتوان آن را گمراه کننده و یا بیارزش و مهمل دانست، بل کار صواب این است که با اصول و روش عملی این فن، یعنی علم و دانش فهم و استفاده از احادیث، به نقد این کتاب بپردازند؛ چنان که در سایر موضوعات نیز منطق عملی حکم میکند که مطالب را با تکیه بر اصول و موازین همان علم مورد نقد و بررسی قرار داد.
بنابراین، اگر کسی بهطور کلی در باره کتاب مفاتیح تردید و یا نقدی اظهار کند، فیالجمله باید به او حق داد و اذعان کرد که این کتاب با همه ارزشی که دارد و با همه خلوصی که در تألیف آن بهکار رفته است، اکنون صددرصد قابل دفاع نیست و باید لااقل با بخشی از مطالب آن با احتیاط برخورد کرد و یا به تهذیباتی که بر روی آن صورت گرفته مراجعه کرد و همچنین باید از عالمان دین خواست تا کتابهای پیراستهتری را برای رفع این نیاز به مردم معرفی کنند، که خوشبختانه این کار نیز تا حدودی صورت گرفته است و برخی محققان کوشیدهاند این کار را انجام دهند و کتابهایی مانند مفاتیح نوین (به همت ناصر مکارم شیرازی) را عرضه کنند که به مستندسازی و ﺗﮑﻤﯿﻞ ﮐﺘﺎب ﻣﻔﺎﺗﯿﺢ اﻟﺠﻨﺎن پرداخته؛ و یا مانند منهاج الحیات (به تحقیق محمدهادی یوسفی غروی) که به پاﻻیش ﺳﻨﺪی دﻋﺎﻫﺎ و زیارتﻫﺎی ﻣﻔﺎﺗﯿﺢ اﻟﺠﻨﺎن و ﺣﺬف و ﺟﺎﮕﺰینی ﺑﺮﺧﯽ از آﻧﻬﺎ و آوردن ﻣﻨﺎﺑﻊ دﻗﯿﻖ دﻋﺎﻫﺎ و زیارتﻫﺎ همت گمارده است .
در پایان بحث در باره کتاب مفاتیح، ذکر این حقیقت نیز لازم است که برخی از مطالب در برخی از چاپهای مفاتیح و نیز ملحقات دوم آن، از خود صاحب مفاتیح نیست. در واقع، برغم نهی و حتی نفرین شیخ عباس قمی در مورد کسی که به کتاب مفاتیح چیزی بیفزاید، برخی ناشران مفاتیح بعدها مطالب و نیز بخشی را با عنوان ملحقات دوم مفاتیح به آن افزودهاند. این ناشران دلیل افزودن را چنین بیان کردهاند: «چون مصنف در مفاتیح چند دعا را به واسطه طول آن، اول آن را ذکر کرده و بقیهاش را نقل ننموده، ما در اینجا آن بقیه را ذکر مینماییم تا اشخاصی که این کتاب را دارند، محتاج به کتاب دیگر نشوند و چون در مفاتیح برای امامزادهها زیارتی نقل نشده در اینجا یک زیارتی برای امامزادهها نقل میکنیم…». از قضا، حدیث کسای مفصل و دعای پس از نماز امام حسین} و امام جواد} جمله این ملحقات است.
اما، نکته آخر در باره کتاب مفاتیح و کتب مشابه اینکه، با وجود همه این مباحث، کتاب مفاتیح را باید پاسخی به یک نیاز دینی عادی دانست. همانطور که میدانیم، دین ابعاد و سطوح مختلفی دارد و صرفا در ابعاد عقیدتی و اندیشگی خلاصه نمیشود و مردم به این بخش از دین که به آن آداب و آیینها و ادعیه و حرزها و تعویذها میگویند نیز نیاز دارند. حال اگر این نیاز از درون منابع معتبر دینی برگرفته و به آنها ارائه شود، که هیچ، وگرنه، یا از خودشان درمیآورند و یا از دیگر ادیان و نحلهها و جریانها میگیرند. شاید به همین سبب نیز بوده است که پیامبر, و امامان] به این نیاز پاسخ گفتهاند و به تبع ایشان و در پاسخ به همین نیاز نیز بوده که عاملان بزرگی مانند شیخ عباس قمی و سید بن طاووس و مجلسی و… به تدوین کتابهایی در این زمینه دست یازیدهاند.
اما، روشن است که همه کتابها و دفترها و مجموعههایی که برای این منظور فراهم آمده است، وثاقت و اعتبار و ارزش فنی کافی را ندارد و از آن مقدار هم که بهطور نسبی از چنین شرایطی برخورداد است، فقط برخی بر دلهای مردم نشسته و در خانهها آنها جای گرفته است. کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی بدون تردید از آن دسته کتابهاست که علاوه بر وثاقت و اعتبار نسبی نزد اهل فن، بر دل مردم نیز نشسته و اکنون قریب به دو قرن است که نه فقط مردم عادی، بلکه بسیاری از بزرگان از عالمان عامل و روشنضمیر، مانند عارف، حکیم، شاعر و مترجم قرآن، مهدی الهی قمشهای، که خود نیز مفاتیح را ترجمه کرده است، از همین کتاب بهرهها برده و میبرند و البته مانند هر اثر دیگری، ممکن است نقدها و ایراداتی هم به آن وارد آورند.
این گونه که هست، دلیلی ندارد کتابی مانند مفاتیح را که وسیله و سبب رسیدن برکات و آثار معنوی ادعیه و آداب دینی به مردمان شده است و کسی را هم گمراه و سرگردان نکرده و با قرآن هم مخالفتی نداشته است، صرفا بهخاطر شماری اشکالات فنی و ایرادات شکلی و یا برخی مطالب که ما نمیپسندیم و یا عقل عرفی از قبول آن سربازمیزند و یا بهخاطر برخی مطالب که توسط دیگران به این کتاب وارد شده است، بهکلی بیاعتبار و مهمل معرفی کنیم و مردم را از آن بازداریم.
در باره سخن آقای انصاریان
جناب آقای دکتر سروش از قول یکی از دوستان فاضل و مورد اعتماد خویش نقل کردهاند که آقای شیخ حسین انصاریان در پاسخ به درخواست آن دوست در خصوص سند روایتی که ایشان بر روی منبر نقل کرده بوده، گفته است که «ما اینقدر حق داریم که از خودمان حدیث درآوریم».
گویا آقای دکتر سروش با بیان این مطلب میخواستهاند به روحانیان و منبریانی که برای خود ضرورتی نمیبینند تا سندی بر منقولات خویش ارائه کنند، نقد و ایراد وارد کرده باشند. این البته حقیقتی است که نمیتوان انکار کرد که برخی و بلکه شمار قابل توجهی از اهل منبر و مبلغان دینی، روایات و منقولاتی را بر سر منبر بدون هیچ سند و مدرکی و صرفا با گفتن اینکه فلان امام چنین فرمود، نقل میکنند و اگر از آنان سند بخواهی یا چیزی در چنته ندارند و یا کسر شأن خود میدانند که به شما جواب دهند. چنین منشی، جه در مورد جناب شیخ حسین انصاریان (البته اگر واقعا چنین باشد) و چه غیر ایشان، غیر قابل قبول و بلکه خلاف مشی درستی است که از امام صادق و امام باقر[ داشته و میفرمودند: «وقتی به شما از چیزی خبر دادم، دلیل آن را از قرآن بخواهید.» (کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ص۶۰، رقم ۵)
البته ایراد آقای سروش در ماجرای دوستشان با آقای انصاریان چیزی فراتر از ندادن سند برای سخن خود بود و علاوه بر این، اتهام جعل حدیث و یا قائل شدن حق جعل حدیث برای روحانیان را نیز داشت. اما باید انصاف داد و گفت که اگرچه وجود رویه نامیمون نقل نادرست و بدون ذکر سند احادیث و استنکاف از پاسخگویی در برخی روحانیان و اهل منبر غیر قابل انکار است؛ و اگرچه این را هم باید پذیرفت که بیشتر روحانیان و اهل منبر و تریبون در ترجمه روایات دقت لازم را بهخرج نمیدهند، که البته این نیز از نظر فعلی نتیجهاش با جعل حدیث چندان تفاوتی نمیکند و مورد قبول هیچکس از عالمان دین هم نیست، اما مشکل میتوان پذیرفت که کسی از اهل منبر حدیث جعل کند و بر سر منبر بخواند و بعد بصراحت و بجد (یعنی بدون آنکه شوخی و مزاحی در کار باشد) بگوید که ما روحانیان و اهل منبر جعل و درست کردن حدیث را حق خود میدانیم! چنین چیزی، آن هم در زمانهای که مردم آگاهی دینی بیشتری دارند و بر روی رفتار روحانیت حساسترند، حقیقتا قابل باور نیست و یا اگر چنین خبطی از کسی رخ دهد، به این سادگی از تبعات آن رها نخواهد شد و بهفوریت و بهگستردگی مورد نقد و ایراد عمومی و خصوصی قرار خواهد گرفت.
اما، در مورد رخداد چنین چیزی از جناب انصاریان باید گفت، برای کسی که به منش و روش و شخصیت آقای شیخ حسین انصاریان آگاهی داشته باشد، قبول اینکه ایشان بهجد چنین چیزی را گفته باشند یا چنین برخوردی را از سر ناراحتی و عصبیت بر آن پرسنده روا داشته باشند، ما مشکل میشود؛ زیرا ایشان علاوه بر روحیه تحقیق و رویه مستندگویی و بههمراه داشتن نوشته و یاداشت حتی بر سر منبر، دارای خلقی نیک و طبعی ملایم و آرامند. بنابراین، شاید بتوان ـ و منطقیتر این باشد ـ که بهجای حمل آن برخورد بر عصبیت و تکبر و یا قصد اینکه حقیقتا بخواهند بگویند ما خود را محق میدانیم که حدیث جعل کنیم، آن را به چیزی قابل قبولتر و بهتر حمل کرده و تأویل ببریم.
ما دستکم این وجه را برای آن برخورد آقای انصاریان میتوانیم ذکر کنیم که بگوییم سخن ایشان در آن روز، نوعی مطایبه یا شوخی و مزاح، که نوعا برای تغییر حال و هوای مجلس میکنند، بوده است و شاید ایشان با این سخن میخواستهاند ابتدا خستگی منبر را برطرف کرده و بعد از آن به جواب جدی به سؤال بپردازند و احتمالا به سببی فرصت آن را نیافتهاند.
به هر روی، ما تا وقتی میتوانیم این سخن را حمل بر مطایبه و شوخی و هر چیزی درستتر دیگر بکنیم،عقلا و شرعا و اخلاقا وظیفه داریم این کار را بکنیم و آن را توجیه نماییم؛ چرا که این علاوه بر آنکه منطقیتر است، اخلاقیتر و دقیقا مطابق تعلیم دین نیز هست که میگوید فعل دیگران را، بویژه اگر از برادران مؤمن باشند، بر خیر و نیکی و درستی حمل کنید؛ چنان که در روایتی از حضرت علی} نقل شده است که فرمود: «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَهٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا.» کار برادرت را حمل بر نیکوترین [وجه] آن کن و به سخنی که از برادرت صادر شده، تا وقتی که برای آن توجیه نیکی مییابی، گمان بد مبر. (کلینی، کافی، ج۲، ص ۳۶۲)
البته انصاف این است که همین تذکر را باید به حوزویان و اهل خطابه و منبر نیز داد تا که آنها نیز سخن روشنفکران و نواندیشان و دیگراندیشان و حتی مخالفان خود را تا جای ممکن حمل بهصحت و خیر کنند و از تهمت بیدینی و غرضورزی زدن به آنان بپرهیزند.
نقد روششناختی و اخلاقی
آنچه تا به اینجا ذکر شد، عمدتا نقدی بود بر راستی مطالبی که جناب آقای دکتر سروش در باره روایات و روحانیت و … مطرح کرده بودند. اما در باره درستی مواضع ایشان نیز مطالبی هست که بخشی از آن ناظر به روش و برخی ناظر به منشی است که در این نوع مواضع بهکار گرفتهاند.
اگر بخواهیم بهطور عمده و خلاصه به ارزیابی این نوع سخنان بپردازیم باید به موارد زیر به عنوان اشکالات آن اشاره کنیم:
غیر مسئولانه سخن گفتن
غیر مسئولانه سخن گفتن و ندیدن مصالح مخاطبان و عدم توجه به عواقب و آثار زیانبار و غیر قابل قبول کار خود، از مهمترین ایراداتی است که باید به این نوع سخنان آقای دکتر سروش گرفت. متأسفانه باید گفت که این روش دکتر سروش و برخی دیگر روشنفکران دینی بیش از آنکه اصلاحگرایانه باشد، تخربگرانه است. درست است که برای اصلاح باید بنای فرسوده را تخریب کرد، اما آیا نباید هیچ سرپناهی برای اهل خانه باقی گذاشت؟ آیا بر روشنفکر دینی، که بهگواهی این عنوان، دغدغه دین دارد، رواست که دین و ایمان و منابع دینی مردم را از ایشان بگیرد و هیچ چیز پیراستهتر و نابتری به آنها ارائه ندهد؟
از تأثیرات و تبعات روش دکتر سروش در نقد دینی اینکه بهجای اینکه دینداری عالمانه و عاقلانه را رواج دهد، بسیاری از مردم را از اصل دین بیزار و دور کرده است. شاید همه ما کسانی را دیده باشیم که با خواندن و شنیدن مطالب آقای دکتر سروش و برخی دیگر از روشنفکران دینی، تردید و بدبینی نسبت به کلیت دین و اسلام به جانشان افتاده و دست خود را از هر منبع و تبیین درستی از دین و اسلام نیز پر نمیبینند. من در این مجال به یک نمونه از آن همه بسنده میکنم تا بدانیم این نوع برخورد چه تأثیر مخربی بر دینداری مردم میگذارد:
شخصی در پی مطلبی که از آقای دکتر سروش تحت عنوان اپیدمی کرونا و طرح «مسئله شر» در سایت زیتون درج شده است، در بخش دیدگاهها نوشته است: «پس از ۱۴۰۰ سال رسیدیم به این که خدا به هر دردی نمیخورد و کلّهم عُلما، از کلینی تا آملی و طباطبایی، طامات بافتهاند و خداوند در همین حد است که با او گفتگو کنیم، بی درخواستی و اجابتی. تصور کنید صد سال بعد چقدر در این کوزه آب میماند. اعتراف میکنم که در این سالها در ایجاد الحاد در بنده دکتر سروش بسی بیشتر از متفکران ملحد موثر بودهاند. خدای ایشان چنان آب رفته و ناتوان است که من دلیلی بر باورش نمیبینم و از این لحاظ به ایشان بیشتر از راسل و هیوم مدیونم.»(https://www.zeitoons.com/74428) این سخنان و بویژه اعترافیه این مخاطب حقیقتا باید مو را بر بدن ایشان و ما سخ کند؛ چرا که آمدیم ابروی دین و ایمان را درست کنیم، زدیم چشمش را کور کردیم؟!
ممکن است ایشان و همفکرانشان بگویند: به ما چه که ایشان و مانند ایشان مطالب را بد فهمیدند! یا بگویند: ما حرفهی خودمان را میزنیم، موکل آن نیستیم که مردم کافر شوند یا دیندارتر! این شاید برای تسکین وجدان خودشان فایده داشته باشد، اما چیزی از مسئولیت ایشان کم نمیکند؛ زیرا به اذعان آن مخاطب و بهگواهی مشاهدات تجربی، آنچه سبب چنین تردید و بدبینی و دینگریزی شده است، دقیقا نوع برخورد و گفتار ایشان بوده، نه اصل سخنشان. علاوه بر این، به ایشان میتوان اشکال کرد که آیا نمیشد این حرف را طوری بزنید که مردم را از دین خود بیزار نکنید تا به قول این عزیز، نرسند به جایی که از خدا و دین و ایمان، برایشان چیز بهدردبخوری نماند؟ مگر چه اشکالی داشت که آقای دکتر سروش در مقام یک روشنفکر دینی، به جای آنکه بگویند: «تمام روایات مشکوک است، مگر خلافش ثابت شود» و یا بفرمایید: «منقولات ما را از معقولات دور کرده است،» مانند بسیاری از عالمان روشناندیش بگویید: ای مردم! روایات منابعی غنی از معارف دین و اخلاق و عرفان و معنویتند، اما، و صد البته، به شرط آنکه درست فهمیده شوند و با اسلوب علمی مورد استفاده قرار گیرند و از حسن اقبال، در هر زمینهای روش درستی برای استفاده از این منابع و متون هست که اگر بهکار گرفته شود، درها را به حقایق و حکمتهای ارزنده باز میکند و اگر اعمال نشود، موجب بدفهمی و یا درافتادن به ورطه خرافهگرایی، ظاهرگرایی و کجاندیشی دینی میشود.
هو کردن دیگران
هوچیگری، از خصایص کسانی است که برای شکست و از میدان بهدر کردن رقیب تلاش میکنند از راه سفسطه، ژست افشاگرانه، تهییج و تحریک احساسات مخاطبان، از مطرح شدن یا اثر گذاشتن سخنان رقیب جلوگیری کنند. متأسفانه همه این خصایص و ویژگیها را ما در جنس این سخنان و برخی دیگر سخنان آقای سروش شاهدیم.
تعصب روشنفکرانه
عجله و عدم تحقیق کافی در مطالبی که در این ویدئو و برخی دیگر از مواضع آقای دکتر سروش میبینیم، حکایت از نوعی تعصب دارد که با توجه به جایگاه فکری ایشان، آن را باید «تعصب روشنفکرانه» نام نهاد، که البته بسیار تعجببرانگیز است.
عدم تقوای علمی
شرط تقوای علمی این است که در مقام سخن گفتن از دیگران به نقد سخن و روش آنها بسنده کرد و از سخنی که به شخصیت و آبرو و ارزش آنها لطمه میزند، خودداری ورزید. آقای سروش در این سخن خود بهصرف یک سخن از یک روحانی موجه، که میتواند حمل بر صرف شوخی و مطایبه شود، به وی اتهام جعل حدیث و حتی تعمد به این کار زده و علنا آبروی وی را برده است، در حالی که مقتضای تقوا این بود که این را حمل بهصحت میکرد یا لااقل بدون نام فقط اصل مطلب را مطرح مینمود. علاوه بر این، ما حتی اگر قائل به وجود افراد بیدقت و کمسواد در روحانیت هم باشیم، لازمه تقوا این است که این همه عالم و روحانی باسواد و دقیقالنظر و نقاد را نیز نادیده نگیریم و همه را یکسره و یا غالبا عوام و بیسواد و نفهم معرفی نکنیم. گذشته از اینها، باید اذعان کرد که بدبین کردن مردم نسبت به روحانیت ـ بویژه در این شرایط که با دخالت روحانیت در حکومت و سیاست، آبروی اندکی برای آنان نزد مردم برجای مانده است ـ و بردن همین مقدار اعتبار از روحانیت به صلاح دین مردم و موافق با انگیزه دفاع از دین و دینداری نمیتواند باشد؛ چرا که دینداران در هر صورت به دینیار نیاز دارند دینیاران در تشیع به نام «روحانی» شناخته میشوند. پس اگر روحانیت را نقد میکنید، لااقل به گونهای نقدکنید که مردم برای رفع نیازهای دینی و معنوی خود کسی را داشه باشند که به او اعتماد کرده و به دانش او از دین تمسک کنند.
بیعملی و مدعیگری
یک اشکال عمده این دست روشنفکران این است که خود عملی نمیکنند، اما زبان به طعن و نقد همه میگشایند. این وضعیت این حق را برای مردم ایجاد میکند که به ایشان و همگنان ایشان اعتراض کنند که شما چرا بهجای این همه طعن و نقد روا و ناروا، یک نمونه از دینیار اسلامی مطلوب به ما ارائه نمیکنید؛ چرا یک نسخه عالمانه از کتاب ارتباط با خدا ارائه نمیکنید؛ چرا یک دستگاه معرفتی مبتنی بر قرآن و احادیث معتبر ارائه نمیکنید. حال که نمیکنید، پس این آیه را بر خود بخوانید که «لم تقولون ما لاتفعلون» چرا آنچه را عمل نمیکنید میگویید!
طرفه اینکه آقای سروش در سخنان خود در باره علامه فرزان نقل کردند که او دو سه هزار غلط از ترجمه پاینده بر قرآن گرفته است؛ و گفتند که ظریفی به او ایراد گرفته بود که چرا به جای تحمل این تلاش و زحمت برای برملاکردن غلطهای ترجمه پاینده، خودت چرا ترجمه نکردی؟! حال بد نیست به خود ایشان هم بگوییم که آیا به جای این همه ایراد که این سالها بر روحانیت و عالمان دین گرفتید، چرا خودتان دستبهکار ارائه نمونهای بهتر و مصداقی پسندیدهتر از اسلامی عالمانهتر و معقولتر به مردم ارائه کنید که در آن دین خالص خدا از قرآن و تعالیم سره و معتبر نبی مکرم (صلیاللهعلیهآله) و اهل بیت او(علیهمالسلام) استخراج و تدوین شده باشد، که اکنون روحانیت را فاقد وجاهت برای تبیین دین میدانید؟ چرا خود شما ننشستید و نظام معرفتی درست و جدیدی را از دل قرآن و روایات استخراج کرده و به مردم عرضه کنید؟ پس چرا آن خانه را بدون آنکه نشان خانهای نو و بهتر بدهید، خراب میکنید؟
برخورد آرمانگرایانه با خودی و تسامح و تساهل با دیگران
از ویژگیهای روشنفکری این است که در برخورد با سنت خودی، بسیار ریزبین و سختگیر است، اما معمولا این سختگیری و ریزبینی را در باره دیگران صورت نمیدهد و مطالب آنها را با آب و تاب بیان میکنند. این درحالی است که وجود مطالب ناصحیح در متون دینی دیگر ادیان کم نیست و ایشان یقینا نمیتوانند یک نمونه از یک دین نشان بدهند که شماری از مهملات و خرافات و مطالب ناسره در متون آنها نباشد.
در این صورت یک نقد جدی بر ایشان و دیگر نواندیشان مانند ایشان این است که شما به خود اجازه نمیدهید به مسیحیان بگویید کتاب مقدس را مشکوک بدانید و جز آنچه را که با سند یقینی از آن اثبات نشده است، نپذیرید؛ درحالی که همه میدانند که کتاب مقدس مسیحی تنها رشحه و انعکاسی از مضامین سخنان و اعمال مسیح(علیهالسلام) است. و نیز به خود اجازه نمیدهید به هندوها بگویید دست از پورانهها و مهابهاراته و رامایانه بردارید، چون آنها دربردارنده مطالب غیر مستند و یا مهملات است؛ و یا به بوداییان بگویید، دست از سوتهپیتکهها یا ابیذمهپاده بردارند، چون انتساب آنها به بودا یقینی نیست؛ و یا به یهودیان بگویید دست از عهد عتیق و یا حتی تلمود بردارند، زیرا که مشکوک الصدور است. حال که چنین است، پس این آخر این چه دعوی آرمانگرایانه و توصیه افراطی است که شما در قبال روایات اسلامی دارید؟! شما و همه عقلای ادیان حق دارید به مردم بگویید با منابع دینی عالمانه برخورد کنید و با روششناسی درست از آنها حداکثر استفاده را ببرید، که داشته و سرمایه معنوی شما در همین متون و منابع نهفته است، اما حق ندارید ـ و پذیرفته هم نیست ـ که به آنها بگویید منابع دینی شما مهملات و مشکوکات است و این دقیقا همان چیزی است که از جمله «تمام روایات مشکوک است، مگر خلافش ثابت شود» برداشت میشود.
یقینا شما به مسیحان نمیگویید که کتاب مقدس سند ندارد و شما را از معقولات دور کرده است و باید آن را کنار بگذارید و به یهودیان نمیگویید که عهد عتیق و تلمود را به همین دلایل باید کنار بگذارید و به هندوها نمیگویید اوپهنیشدها و بهگود گیتا را کنار بگذارید و… چون اصلا این سخن معقول نیست؛ زیرا اینها منابع معنویت و عرفان و اخلاق و دینند و باید به روش صحیح از آنها بهره برد. پس چرا در مورد روایات اینقدر بیمهرید و نامعقول حرف میزنید؟!
عوامزدگی و سیاستزدگی روشنفکرانه
ما ناچار به اذعانیم که روحانیت کنونی ایران اجمالا هم سیاستزده است و هم عوامزده. اما عجیبتر از این، عوامزدگی و سیاستزدگی روشنفکری در ایران است. واقعیت این است که هردو سیاستزده و عوامزدهاند، با این تفاوت که؛ آن یک در بند ملاحظات حکومتی از یک سو و مطالبات هواداران از سوی دیگر است؛ و این یکی در هوای اوپوزوسیون و مخالفان حکومت، از یک طرف و خوشایند متجددان و سنتستیزان و علمگرایان، از سمت دیگر.
نشانههای عوامزدگی و عوامگرایی
از سیاستزدگی که بگذریم، روشنفکری ایران همه نشانهها و علایم عوامزدگی را با خود دارد. برای آنکه مبهم سخن نگفته باشم، به نشانهها و ویژگیهای عوامزدگی اشاره میکنم تا خود ببینید آیا این نشانهها را در اینگونه سخنان روشنفکرانه مییابید.
استبعاد به جای استدلال
در همین بیانات جناب آقای دکتر سروش اتهام خلاف عقل بودن به رویات را شاهد بودیم، بی آنکه بگویند کدام روایت یا مطلب خلاف کدام عقل صریح و علم قطعی است؛ چرا که اگر میگفتند، بهاحتمال معلوم میشد که هیچ عقل صریح و علم قطعی در کار نبوده است. همچنین، تنها استدلال ایشان در خصوص زیارت هفتم حضرت امیر(علیهالسلام) و تعبیر «الانزع البطین» در این زیارت این بود که این عبارت موهن است و بنابراین، آن زیارت جعلی. اما این روش نقد روایت نه علمی است و نه معقول؛ زیرا تنها بر استبعاد بنا شده و از هر تحقیقی عاری است. از قضا این از ویژگیهای عوامفریبان و کسانی است که عوام را مخاطب خود میدانند و نه عالمان و محققان را. این روش اگر از هر کس دیگری سر میزد اینقدر شگفتی نداشت که از روشنفکران مدعی عقلانیت.
تخریبگری بهجای اصلاحگری
از ویژگیهای عوامزدگان این است که برای پیشبرد هدف و سخن خود، به کار آسانتر و بیزحمتتر تمایل دارند و از این رو «تخریب» دیگران را برمیگزینند. چنان که دیدیم ایشان در همین سخنان از قرآن گرفته تا روایات و از روایات تا روحانیت را تخریب کردند، بی آنکه یک نکته اصلاحی و حتی یک پیشنهاد جایگزین ارائه دهند. این در حالی است که نقش و کار روشنفکر دینی، اصلاح دینی است، نه تخریب دینی.
سطحینگری و تحاشی و طفره از تعمیق و ژرفنگری
از دیگر ویژگیهای عوامزدگی این است که از سطح سخن به عمق مطلب و از کلیات به جزئیات و از عمومات به استثنائات پیش نمیروند و به اصطلاح میان نادر شاه و نادرقلی تمایز نمیگذارند و همه را به یک چوب میزنند. حال برگردیم ببینم آقای دکتر سروش در همین سخنان میان چه چیزهایی با چه چیزهایی فرق نگذاشتند و هیچ استثنایی هم قائل نشدند: میان مجامع روایی معتبر و مستند شیعه با دیگر کتب روایی عامه؛ میان شمار اندکی روایت مخالف عقل و مخالف قرآن با همه آن روایات حکیمانه و عالمانه و عاقلانه که در مجامع روایی گرد آمده است؛ میان شماری روحانی کمسواد و کممایه با فراوان روحانیان اهل دقت و علم؛ میان حدیث کساء درون مفاتیح با اصل حدیث کساء، میان ملحقات مفاتیح با اصل مفاتیح؛ میان قول به تحریف در تنزیل با قول به تحریف در قرآن؛ میان یک مطایبه ساده با ادعای حق جعل روایت؛ میان …
ظاهرگرایی و نپذیرفتن تأویل و تفسیر
از دیگر نشانهها و خصوصیات عوامزدگی، برنتافتن و نپذیرفتن تأویل و تفسیر سخن و تکیه و تأکید بر ظواهر است. میگویند عالم بزرگی به دهی دورافتاده رفت و بنای تبلیغ دین و ارشاد مردم را نهاد. در آن منطقه آخوند بیسوادی هم بود که بر وی حسادت کرد و خواست تا مردم را از آن عالم بزرگ رویگردان کند. پس معرکهای ترتیب داد و مردم را جمع کرد و گفت: ای مردم! شما خود قضاوت کنید که این آقا باسوادتر است یا من. پس به آن عالم رو کرد و گفت: روی این دیوار با این زغال بنویس مار. آن عالم هم بیدرنگ با خطی خوش خوانا نوشت مار. آخوند حسود هم که میدانست مردم آن روستا بیسوادند، کنار نوشته آن عالم تصویر ماری را کشید و به مردم رو کرد گفت: شما بگویید: اینکه من نوشتهام مار است یا آن که این آقا نوشته؟ مردم هم که سواد خواندن نوشتهای را نداشتند، یکصدا گفتند این که تو نوشتهای! حالا آن عالم هرچه خواست توضیح دهد و از معنا و مفهوم نوشته خودش کشف راز کند، دیگر نه آن آخوند گذاشت و نه آن مردم پذیرفتند.
اکنون ببینید آیا این روش جز از همین قبیل است که خطی از یک عالم شیعه نشان دهند و القا کنند که عالمان شیعه به تحریف قرآن رأی دادهاند؛ یا «بیسند ذکر کردن» ادعیه و اعمال در مفاتیح را به مردم نشان دهند و آن را «بیسند بودن» اعلام کنند؛ از وجود روایات جعلی در تاریخ سخن بگویند و اصل در روایات را بیاعتبار و جعلی بودن بگذارند و …
دربند خوشایند عوام بودن
عوامزده کسی است که ملاحظه خوشایند عوام را میکند و چیزهایی میگوید که مخاطبان کممایهاش بپسندند؛ در این قضیه تفاوتی نمیکند که آن مخاطبان، عوام سنتی باشند یا متجدد، ژولیده باشند یا اتوکشیده، ریشگذار باشند یا سهتیغه، آنچه مهم است این است اهل علم و فکر و تعمق و تحقیق نباشند. اگر برخی روحانیان عوامزدهاند، به این خاطر است که آنان با عموم مردم سروکار دارند و از این رو گاهی به این آفت دچار میشوند که خوشایند عوام الناس سخن بگویند و کمکم همین موجب میشود که مانند آنان فکر کنند. روشنفکران نیز اگر خود را در معرض خطاب با اهل تحقیق و علم قرار ندهند و مخاطبان خود را تنها از تجددمئابان و علمزدگان و یا رنجیدگان و رمیدگان از روحانیت و حاکمیت برگزینند که میل دارند چیزهایی را بشنوند که بهنوعی طعن و زخمی بر ایشان باشد، بعید نیست که دچار عوامزنگی از نوع مدرن و شیک شوند. و این درست همان چیزی است که بهنظر میرسد برای آقای دکتر سروش رخ داده است؛ وگرنه لااقل یک نفر از میان جمعی که این سخنان پر از کموزیاد ایشان را میشنید، برمیخواست و پرسشی یا نقدی به ایشان میکرد.
جوسازی
یکی دیگر از ویژگیهای عوامزدگان، پیش بردن سخن خود از طریق جوسازی، بهجای طرح علمی است. همانطور که اگر در سخنان آقای دکتر سروش دقت کرده باشید دریافتهاید، ایشان بهجای طرح آسیبهای منابع دینی و روحانیت، بهگونهای سخن گفتهاند که مخاطبانی را که از اهل تحقیق و اهل فن نباشند و بویژه اگر از پیش سوگیری ذهنی به دین و روایات و روحانیت داشته باشد، برانگیزد و برآشوبد، نه که به فکر فروببرد و به تحقیق وادارد. و این دقیقا همان چیزی است که به آن «جوسازی» میگویند و دقیقا یکی از ویژگیهای عوامزندگان نیز هست.
ژست افشاگرانه
همانطور که مکرر در نقد و بررسی همین سخنان معلوم شد، جناب آقای دکتر سروش برخی واقعیات از پیش مطرح شده توسط عالمان و محققان را بهگونهای افشاگرانه مطرح میکردند، انگار که میخواهند بگویند ما چیز مهم و مخفی ماندهایی میدانیم که شما نمیدانید و به شما خیانت شده و ما آن را افشاگری میکنیم. این یکی دیگر از خصایص عوامزدگان است که متأسفانه ما از کسی شاهدیم که رقیب را به عوامزدگی متهم میکند، بویژه آنجا که سخن از روایات مجعول در میان روایات میگویند و یا آنجا که از افزودههایی در برخی زیارات و ادعیه سخن میگویند، بدون آنکه بگویند دیگران پیش از ما به این واقعیات اشاره کرده و کم و کیف آن را بررسی کرده و تذکر دادهاند.
در نهایت بار دیگر تأکید میکنم که آنچه در این نوشتار مطرح شد، فقط برای آن بود که آنچه که گمان میکنم از ناحیه سخنان ایشان بهغلط و بویژه در باره روایات، این میراث معرفتی و معنوی عظیم و گرانقدر، به جامعه القا میشود را بازگشایم و صحت و سقم آن را معلوم کنم و اگر نقدی هم بر روش و منش صاحب این سخنان نگاشته و گفته شد، نتیجه طبیعی و لازم معلوم شدن موارد خطا و خلافی بود که در سخنان ایشان و نحوه طرح آن آشکار میگشت.
خدا دلهای همه ما را به حقیقت هدایت فرماید: و السلام علی من اتبع الهدی.