مشکل اساسی در سازمان روحانیت

 اشاره: این مقاله به قلم شهید مرتضی مطهری به همراه مقالاتی از شهید بهشتی و مرحومین: علامه طباطبائی، حاج سید ابو‌الفضل موسوی مجتهد زنجانی، مهندس بازرگان، سید محمود طالقانی و سید مرتضی جزائری بعد از فوت آیت الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ نوشته شد و  یک سال بعد در قالب یک کتاب جیبی منتشر گردید. نویسندگان این مقالات از صاحب…

 اشاره: این مقاله به قلم شهید مرتضی مطهری به همراه مقالاتی از شهید بهشتی و مرحومین: علامه طباطبائی، حاج سید ابو‌الفضل موسوی مجتهد زنجانی، مهندس بازرگان، سید محمود طالقانی و سید مرتضی جزائری بعد از فوت آیت الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ نوشته شد و  یک سال بعد در قالب یک کتاب جیبی منتشر گردید. نویسندگان این مقالات از صاحب نظران و اصلاح گران مشهور آن زمان در مسائل اجتماعی – مذهبی بودند و انگیزه آنها از تنظیم و نشر این مقالات ایجاد شرائط و زمینه مساعدی برای ایجاد اصلاحاتی در وضع روحانیت و مرجعیت بود.

در آن مقطع تاریخی در بین خواص این گونه مطالب به شدت مطرح بود ولی از سال ۱۳۴۲ به بعد که در اثر اعتراضات  امام خمینی (ره) به حکومت پهلوی، حادثه پانزده خرداد پیش آمد و مبارزات سیاسی به جریان افتاد، پیگیری این اهداف اصلاحی تحت الشعاع مبارزات سیاسی قرار گرفت و ادامه آن موکول به بعد از پیروزی انقلاب شد تا با امکانات بیشتر و دست بازتری به آن پرداخته شود.

نیاز به توضیح ندارد که در این نیم قرن شرائط جامعه و جایگاه  روحانیت بسیار تغییر یافته ،  بعضی از اشکالاتی که آن زمان در نهاد روحانیت وجود داشته، حالا برطرف شده است اما به اذعان صاحب نظرات اشکالات جدیدی سربرآورده است.

***

به نام خدا

مشکل اساسی در سازمان روحانیت

 

|مرتضی مطهری|

 

علاقه و مسئولیت

کسانی که آرزوی اعتلاء دین مبین اسلام را درسر دارند و درباره علل ترقی و انحطاط مسلمین در گذشته دور و نزدیک می‌اندیشند، نمی‌توانند درباره دستگاه رهبری آن یعنی سازمان مقدس روحانیت نیندیشند و آرزوی ترقی و اعتلاء آن را در سر نداشته باشند و از مشکلات و نابسامانی‌های آن رنج نبرند.

زیرا قدر مسلم این است که هرگونه صلاح و اصلاحی در کار مسلمین رخ دهد یا باید مستقیما به وسیله این سازمان که سمت رسمی رهبری دینی مسلمین را دارد صورت بگیرد، یا لااقل این سازمان با آن هماهنگی داشته باشد.

اگر به فرض، حرکتی اصلاحی و دینی از ناحیه فرد یا افرادی آغاز گردد و سازمان روحانیت آمادگی و هماهنگی نداشته باشد گمان نمی‌رود موفقیت زیادی نصیب گردد.

از خصوصیات دین مقدس اسلام این است که مسئولیت مشترک به وجود آورده است. همه مسئول حفظ و رعایت و راهنمایی و هدایت یکدیگرند، هرکس که خود را در برابر اسلام مسئول می‌شمارد خود به خود نسبت به سازمان رهبری آن احساس مسئولیت می‌کند.

برخی از اندیشمندان اجتماعی ما به واسطه عدم علاقه و اعتقاد ممکن است هیچگاه درباره سازمان روحانیت و مشکلات آن و راه حل آنها نیندیشیده باشند، همان طوری که همه علاقه‌مندان کوتاه فکر و بی خبر نیز هیچگاه این گونه اندیشه‌ها در مغز ساده‌شان راه نمی‌یابد. اما علاقه‌مندان روشن اندیش اسلام یکی از مهم‌ترین موضوعات، که فکر آنها را به خود مشغول می‌دارد، همین موضوع است.

این بنده که همه افتخارش این است که در سلک این طبقه منسلک است و خوشه‌چینی از این خرمن به‌شمار می‌رود‌ و در خانواده‌ای روحانی رشد و نمو یافته و در حوزه‌های علوم دینی عمر خویش را به‌سر برده، تا آنجا که به‌یاد دارد از وقتی که می‌توانسته اندکی در مسائل اجتماعی بیندیشد در اطراف این موضوع فکر می‌کرده است.

علت اصلی

یادم هست در حدود سیزده سال پیش شبی در قم محفلی دوستانه از گروهی از اساتید و فضلا تشکیل شده‌ بود و این جانب نیز افتخار حضور در آن جلسه را داشت. تصادفاً سخن مشکلات و نواقص سازمان روحانیت به‌میان آمد، سخن در این بود که چرا در گذشته حوزه‌های علمی و روحانی ما از لحاظ رشته‌های مختلف علوم از تفسیر و تاریخ و حدیث و فقه و اصول و فلسفه و کلام و ادبیات و حتی طب و ریاضی جامع و متنوع بود و در دوره‌های اخیر تدریجاً به محدودیت گراییده است و به اصطلاح درگذشته به صورت جامعه و دانشگاه بود و اخیراً به صورت کلیّه و دانشکده فقه درآمده و سایر رشته‌ها از رسمیت افتاده است؟ چرا افراد بیکار و مزاحم و علف هرزه در محیط مقدس روحانیت زیاد است به‌طوری‌که یک زعیم روحانی مجبور است برای آب دادن بک گل خارها و علف هرزه‌هایی را هم آب بدهد؟ چرا اساساً درمیان ما سکوت و سکون و تماوت و مرده‌وشی، بر حریّت و تحرّک و زنده صفتی ترجیح دارد و هرکس بخواهد مقام و موقع خود را حفظ کند ناچار است که زبان درکام کشد و پای در دامن بپیچد؟ چرا برنامه‌های تحصیلی ما مطابق احتیاجات تنظیم نمی‌شود؟ چرا تصنیف و تألیف و نشریه و مجله به قدر کافی نداریم؟ چرا بازار القاب و عناوین و ژست و قیافه و آراستن هیکل در میان ما اینقدر رایج است و روز به روز مع‌الاسف زیادتر و رایج‌تر می‌گردد؟ چه رمزی درکار است که زعماء صالح و روشن‌فکر ما همین که در رأس کارها قرار می‌گیرند قدرت اصلاح از آن‌ها سلب می‌گردد و مثل این است که اندیشه‌های قبلی خود را فراموش می‌کند… و امثال این مشکلات و نواقص.

پس از پاره‌ای گفت‌و‌گو‌ها سخن از علت اساسی مشکلات به میان آمد و قرار شد که هرکس نظر خود را درباره علت اساسی همه این مشکلات اظهار کند. هرکدام چیزی گفتند، این بنده نیز نظر خود را گفت، ولی یکی از دوستان نظری ابراز داشت که من نظر او را بر نظر خودم و سایر نظر‌ها ترجیح دادم و اکنون نیز بر همان عقیده‌ام. او گفت علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است. عبارتی که او اداء کرد این بود: «علت‌العلل همه خرابی‌ها سهم امام است».

البته مقصود او و مقصود من این نبوده و نیست که علت‌العلل نواقص ما وضع و تشریع ماده‌ای در دین و مذهب به‌نام سهم امام است. به عقیده من وضع و تشریع این‌چنین ماده‌ای برای چنین منظوری یعنی ابقاء و احیاء دین و اعلاء کلمه اسلام یکی از حکیمانه‌ترین دستور‌هایی است که می‌توان فرض کرد، و چنانکه بعداً خواهیم گفت این ماده بهترین ضامن قدرت و استقلال سازمان روحانیت است، و نیز مقصود این نیست که متصدیان آن در انجام وظیفه خود کوتاهی می‌کنند، مقصود سنت و روشی است که تدریجاً در طرز اجرا و استفاده از این ماده معمول شده و به دستگاه روحانیت ما سازمان مخصوصی داده، و درنتیجه، این طرز سازمان، منشاء مشکلات و نواقص فراوانی شده‌است.

سازمان و نظام صالح

ابتداءً چنین به نظر می‌رسد که صلاح و فساد اجتماع بزرگ یا کوچک منحصراً بستگی دارد به صلاح و عدم صلاح افراد آن اجتماع و بالاخص زعماء آنها، یعنی فقط افرادند که همه مسئولیت‌ها متوجه آنها است. بسیاری از افراد این چنین فکر می‌کنند و بر این پایه نظر می‌دهند.

این دسته هنگامی که متوجه برخی مفاسد اجتماعی می‌شوند چاره کار را زعیم صالح می‌دانند و به اصطلاح اصالت فردی هستند. اما کسانی که بیشتر و عمیق‌تر مطالعه کرده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که تأثیر و اهمیت سازمان و تشکیلات و رژیم اجتماعی از تأثیر و اهمیت زعماء بیشتر است، در درجه اول باید درباره سازمان صالح اندیشید و در درجه دوم درباره زعماء صالح.

افلاطون نظریه اجتماعی معروفی دارد که به‌نام (مدینه فاضله افلاطون) معروف است، درمیان حکمای اسلامی، حکیم ابونصر فارابی به پیروی از افلاطون کتابی تألیف کرده به‌نام (آراء اهل المدینه الفاضله). این دو حکیم اساس نظر خود را صلاحیت افراد قرار داده‌اند و اصالت فردی اندیشده‌اند. تمام توجه خود را به این نکته معطوف کرده‌اند که زمام امور اجتماع را چه افرادی باید در دست بگیرند، آن افراد باید دارای چه فضائل علمی و عملی بوده باشند. اما این که تشکیلات و نظامات اجتماعی باید چگونه بوده باشد و آن افراد (ایده‌آل) در چه نظاماتی زمام امور را در دست بگیرند چندان مورد توجه این دو حکیم واقع نشده‌است.

بر این نظریه انتقاداتی شده، از جمله این که این دو حکیم تأثیر شگرف و عظیم سازمان را در افکار و اعمال و روحیه افراد(و از آن جمله خود زعماء) مورد توجه قرار نداده‌اند. به این حساب نرسیده‌اند که اگر نظام، صالح بود کمتر فرد ناصالح قدرت تخطی دارد و اگر نظام ناصالح بود فرد صالح کمتر قدرت عمل و اجرای منویات خود را پیدا می‌کند و احیاناً منویات و افکار خود را می‌بازد و همرنگ سازمان می‌شود.

یکی از دانشمندان در مقام انتقاد نظر افلاطون می‌گوید: «افلاطون با بیان مسئله «چه کسی باید بر جامعه حکومت کند؟» یک اشتباه و خطر پردوامی در فلسفه سیاسی ایجاد کرده‌است، مسئله عاقلانه‌تر و خلاق‌تر این است که: چگونه می‌توانیم سازمان‌های اجتماعی را چنان ترتیب دهیم که زعماء بد و ناصالح نتوانند اسباب ضرر و زیان وی شوند.»

اهمیت زعماء صالح فقط از نظر طرز تفکری است که در مورد اصلاح و بهبود و تغییر سازمان‌های اجتماعی دارند، و اما زعماء صالحی که طرز تفکرشان در اساس و تشکیلات با ناصالح‌ها یکی است و تفاوتشان از لحاظ اخلاقی و شخصی است و بنا است همگی در یک قالب کار کنند، اثر وجودیشان با ناصالح‌ها آن قدر زیاد نیست و منشاء تحولات اجتماعی قابل توجه نخواهند گشت.

اگر بخواهیم نظر افلاطون و فارابی را توجیه کنیم باید بگوییم آن‌ها به آن افراد صالح اهمیت داده‌اند که حاکم بر سازمان‌های اجتماعی می‌باشند نه محکوم آن‌ها.

تشکیلات و نظامات اجتماعی نسبت به افراد اجتماع به منزله خیابان‌ها و کوچه‌ها و خانه‌های یک شهر است نسبت به مردم و وسائط نقلیه‌ای که در آن شهر حرکت می‌کنند، هر شهری به هر نحو که خیابان‌کشی و کوچه‌سازی شده باشد مردم شهر مجبورند از پیچ و خم همان خیابان‌ها و لا‌به‌لای همان کوچه‌پس‌کوچه‌ها و از همان چهار راه‌ها حرکت کنند، حد‌ اکثر آزادی عمل مردم آن شهر این است که در میان همان خیابان‌ها و همان کوچه‌ها هرکدام که نزدیکتر یا خلوت‌تر یا پاکیزه‌تر و باصفاتر است انتخاب کنند.

اگر فرض کنیم که آن شهر تدریجا بدون نقشه و حساب توسعه پیدا کرده باشد نه روی اصول شهرسازی، در همچو شهری افراد چاره‌ای ندارند از اینکه زندگی و رفت و آمد خود را با وضع موجود تطبیق دهند، و رفت و آمد و رانندگی و اداره امور چنین شهری دشوار خواهد بود؛ با وجود چنین ترتیبی درساختمان آن شهر، از افراد کاری ساخته نیست. تنها کاری که ساخته است این است که تغییراتی در وضع خیابان‌ها و کوچه‌ها و منزل‌های آن شهر بدهند و خود را راحت کنند.

اگرفرض کنیم زعماء صالحی در رأس سازمان‌هایی قرار بگیرند که داری نواقصی می‌باشند، حدود تفاوت کار آن‌ها با دیگران همان اندازه است که یک نفر بخواهد از میان خیابان‌های پر پیچ‌و‌خم و نامنظم و کوچه‌و‌پس‌کوچه‌های بی‌ترتیب، بهترین و نزدیک‌ترین راه‌ها را انتخاب کند.

مشخصات محیط روحانی ما

محیط حوزه‌های علوم دینیه ما امتیازات و مشخصات مخصوص به خود دارد که در سایر محیط‌ها نظیر آن را نمی‌توان یافت.

محیط حوزه‌های علوم دینی، محیط صفا و صمیمیت و اخلاص و معنویت است، یعنی آن روح عمومی که بر این حوزه‌ها حکومت می کند همین روح است، افراد فاقد این خصوصیات افراد استثنائی و مخالف روح آن اجتماعات می‌باشند، امتیازی که طلاب برای یکدیگر می‌شناسند، جز امتیاز علمی و تقوایی نیست، تقدم و احترام واقعی یک طلبه نسبت به دیگران جز بر مبنای تحصیلات و قدس و تقوا نمی‌تواند باشد، در میان طلاب، فقیر و غنی، دهاتی و شهری، بچه عمله و تاجر‌زاده و آقازاده هست، در قدیم از طبقات اشراف و شاهزادگان هم بودند، اما همه چیز ارزش خود را از دست می‌دهد و تنها امتیازات تحصیلی و معنوی است که احترام طلاب را نسبت به یک فرد بخصوص جلب توجه می‌کند و ارزش او را در نظر آن‌ها بالا می‌برد.

محیط حوزه‌های علوم دینی محیط زهد و قناعت است، از اسراف و عیاشی و مجالس شب نشینی که در سایر طبقات است و احیاناً دانشجویان غیر رشته علوم دینی در آن مجالس شرکت می‌کنند، خبری نیست، و حتی اندیشه این گونه امور نیز در دماغ یک محصل دینی پیدا نمی‌شود، و اگر کسی کوچکترین تمایلی به این امور نشان بدهد سقوطش قطعی است. روی هم رفته طلاب، مردمی قانع و کم‌خرجند و تحمیلی بر بودجه مردم بشمار نمی‌روند.

روابط استاد و شاگرد در میان طلاب فوق‌العاده صمیمی و احترام آمیز است؛ شاگردان، احترام استادان خود را در حضور و غیاب با کمال ادب رعایت می‌کنند و حتی بعد از فوت آنها همواره آنها را به نیکی و دعای خیر یاد می‌کنند. این اندازه حفظ حرمت استاد، مخصوص محصلین علوم دینی و مولود تعلیماتی است که از اولیاء دین درباره قداست علم و احترام به معلم رسیده است. در سایر محیط‌های تحصیلی-چنانکه می‌دانیم- این امور کمتر وجود دارد.

عادت طلاب بر این است که روی درسی که از استاد می‌گیرند بعد خودشان فکر کنند لذا درس خود را از روی کتاب مطالعه می‌کنند، بعلاوه بعد با یکی از همدرس‌های خود آن درس‌ها را مباحثه می‌کنند. در درس‌های عالی آنچه را از استاد در مجلس درس فرا می‌گیرنند به ذهن می‌سپارند و شب می‌نویسند. بناء دروس طلاب بر حفظ کردن و طوطی‌واری یاد گرفتن نیست-چنانچه که عادت معمول تحصیلات جدید است- بر تعمق و تفکر و تجزیه و تحلیل است. و چون حق تدریس انحصاری نیست و انتخاب استاد با خود شاگردان است، برای هرکسی که استعدادی داشته باشد میسر است که کتاب‌های پایین‌تر را تدریس کند، از این‌رو یک نفر دانشجوی دینی در عین حال که دانشجو است و درس می‌خواند ممکن است تدریس هم بکند.

امتیاز متد تحصیلی طلاب نسبت به سایر متد‌ها همین است که طلاب، درسی را که از استاد فرا می‌گیرند، دقیقاً مطالعه می‌کنند و سپس مباحثه می‌کنند و می‌نویسند و در همان حال دروس دیگر را تدریس می‌کنند. این جهات سبب می‌شود که طلاب در حدود تحصیلات خود عمیق می‌گردند.

هدف طلاب تحصیل دانشنامه نیست، نمرات استاد معرف مقام شاگرد نیست، مجالس مباحثه، و اشکال و ایراد شاگرد در حوزه تدریس استاد، و حوزه تدریس خود او، و توجه قهری طلاب پایین‌تر، بهترین معرف یک دانشجوی علوم دینی است.

طلاب علوم دینیه مقامات تدریسی و استادی را خیلی به‌طور طبیعی طی می‌کنند، تعیین استاد انتخابی است نه انتصابی، یعنی فقط خود طلاب هستند که در ضمن آزمایش‌ها و اختبار‌ها استاد بهتر را انتخاب می‌کنند. از این نظر یک نوع آزادی و دموکراسی در حوزه‌های علوم دینی وجود دارد که در جاهای دیگر نیست. از این نظر در میان آنها قانون انتخاب اصلح حکم‌فرما است، در مؤسسات فرهنگی جدید تعیین استاد در کلاس‌ها به انتصاب از طرف مقامات بالاتر است، و به همین دلیل بسیار اتفاق می‌افتد که استاد مربوطه متناسب با کلاس تدریس خود نیست، لایق درسی بالاتر یا پایین‌تر است، شاگرد‌های آن‌ها ممکن است نه راضی باشند و نه احترام قائل باشند، فقط به‌خاطر ترس از نمره ندادن و مردود شدن-در عین عدم رضایت- از آن استاد تمکین و اطاعت کنند، این گونه بی‌نظمی‌ها و بی‌حسابی‌ها در تحصیلات کلاسیک به‌طور فراوان وجود دارد. اما در تحصیلات علوم دینی ما اثری از این گونه بی‌نظمی‌ها و بی‌حسابی‌ها وجود ندارد.

روی این اصل جلو افتادن افراد در حوزه‌های علوم دینیه، طبق ناموس طبیعی انتخاب اصلح صورت می‌گیرد، همان‌طور که علی(ع) در وصف علما الهی می‌فرماید:

«فکانوا کتفاضُل البَذر یُنتَقی فَیُؤخَذ مِنهُ وَ یُلقی قَدمَیَّزَهُ التَّخلیص و هذَّبَهُ التَّمحیص»

یعنی :(مانند بذر انتخاب شده و تسویه شده می‌باشند که بهترین و خالص‌ترین آن‌ها برای کاشتن انتخاب می‌شوند.)

طلاب پله پله روی همین ناموس بالا می‌روند تا پله ماقبل آخرین پله که مرجعیت است، تا قبل از پله آخر فقط ذوق و عقیده طلاب است که اساتید را بالا می‌برد ولی همین که پله آخر رسید پای وجوهات و سهم امام و تقسیم و شهریه به‌میان می‌آید فقط در همین جاست که گاهی حساب‌ها به هم می‌ریزد و دیگر قانون انتخاب اصلح حکم‌فرما نیست.

این‌ها مزایایی است که در زندگی و طرز تحصیل طلاب علوم دینیه است، ضمنا نواقصی هم هست که باید گفته شود.

طلاب علوم دینیه کنکور ورودی ندارند و لذا ممکن است کسی که صلاحیت ورود در این مدرسه مقدس را ندارد وارد شود، و چون امتحانی در کار نیست طلاب در بالا رفتن از کتاب پایین‌تر به کتاب بالاتر آزادند و بدیهی لست که بسیار اتفاق می‌افتد که افرادی پیش از آنکه مراتب پایین‌تر را طی کنند گام به بالا می‌گذارند و تحصیلاتشان متوقف و خودشان دلسرد می‌گردند.

طلاب استعدادیابی نمی‌شوند و درنتیجه ممکن است کسی که استعداد فقاهت یا تبلیغ یا رشته تاریخ یا تفسیر و غیره دارد، در غیر رشته‌ای که استعداد دارد بیفتد و استفاده کامل از وجودش نشود.

رشته‌های تحصیلی علوم دینیه اخیرا بسیار به محدودیت گراییده و همه رشته‌ها در فقاهت حذف شده و خود رشته فقه هم در مجرایی افتاده که از صد سال پیش به این طرف از تکامل بازایستاده است.(رجوع شود به صفحه ۶۱ همین کتاب) «کتاب بحثی در باره مرجعیت و روحانیت»

یکی از نواقص دستگاه روحانیت آزادی بی حد و حصر لباس روحانیت است. تدریجا روحانیین از لحاظ لباس با دیگران متفاوت شده‌اند و لباس مخصوص پیدا کرده‌اند همچنانکه سپاهیان و نظامیان و برخی اصناف دیگر نیز لباس مخصوص دارند.

در تشکیلات روحانی- بر خلاف سایر تشکیلات- هرکسی بدون مانع و رادع می‌تواند از لباس مخصوص آن استفاده کند، بسیار دیده می‌شود که افرادی که نه علم دارند و نه ایمان به منظور استفاده از مزایای این لباس به این صورت درمی‌آیند و موجب آبرو ریزی می‌گردند.

در حوزه‌های علوم دینی ادبیات عرب خوانده می‌شود، اما با متد غلطی. نتیجتا طلاب علوم دینی پس از سال‌ها تحصیل ادبیات عرب با آنکه قواعد زبان عرب را یاد می‌گیرند خود زبان عرب را یاد نمی‌گیرند، نمی‌توانند با آن تکلم کنند و نمی‌توانند از عربی فصیح استفاده کنند یا به عربی فصیح بنویسند.

افراط در مباحثه و شیوع علم اصول در عین اینکه یک نوع قدرت و هشیاری در اندیشه طلاب ایجاد می‌کند یک نقص دارد، و آن این است که طرز تفکر طلاب را از واقع‌بینی در مسائل اجتماعی دور می‌کند، و بواسطه اینکه حتی منطق تعقلی ارسطوئی نیز به قدر کافی تحصیل و تدریس نمی‌شود، روش فکری طلاب بیشتر جنبه جدلی و بحثی دارد. و این بزرگترین عاملی است که سبب می‌شود طلاب در مسائل اجتماعی واقع‌بینی نداشته باشند.

مهم ترین نقصی که در دستگاه رهبری دینی ما فعلا بوجودآمده مربوط به بودجه و معاش و نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیین است.

مسئله بودجه

در این که معاش روحانیین بهتر است از چه راهی تامین شود چند نحو می توان نظر داد:

الفـ، عقیده بعضی این است که روحانیت بودجه مخصوص نمی خواهد، افراد روحانی لازم است مانند سایر طبقات مردم کار و شغل و ،منبع در آمدی از برای خود داشته باشند، از دسترنج شخصی خود زندگی کنند، قسمتی از وقت خود را صرف تهیه امر معاش و قسمت دیگر را صرف شؤن روحانی از تحصیل و تدریس و افتاء و ارشاد و تبلیغ بنمایند.

این عده معتقدند که روحانیت و شؤن روحانیت در اسلام یک شغل و حرفه مخصوص نیست که بشود برای او بودجه مخصوصی در نظر گرفت، هر کس که قادر است ضمن تامین امر معاش خود عهده دار شؤن روحانی بشود حق دارد وارد بشود و اگر کسی می خواهد این شؤن را به عهده بگیرد و آن گاه کل بر اجتماع گردد بهتر این است که از اول وارد چنین مجاهده ای نشود.

استدلال این عده این است که در صدر اسلام، یعنی زمان رسول اکرم«ص» و زمان ائمه اطهار«ع» اشخاصی بودند که همین وظائف را به عهده داشتند، حلال و حرام تعلیم می کردند، نصیحت و موعظه می کردند، در حوزه های درس شرکت می کردند و خودشان حوزه ی درس داشتند، در عین حال هر کدام از آنها شغل و حرفه ای برای زندگی داشتند. بسیاری از آنها با عنوان شغل و حرفه خود از قبیل تمار و عطار و بزاز و خزاز و طحان و سمان و حذاء و وشاء و غیره در کتب حدیث و فقه و تاریخ شناخته می شوند. هیچ دیده نشده که رسول خدا یا ائمه اطهار یک یا چند نفر را دستور داده باشند از همه کارها دست بکشند و منحصرا به مشاغلی که امروز مشاغل روحانی نامیده می شود از قبیل افتاء و تدریس و امامت جماعت و وعظ و تبلیغ بپردازند. این است نظر عده ای.

حقیقت این است که اگر افرادی زندگی خود را از راه دیگر تامین و با این حال متصدی شؤن روحانی بشوند بسیار خوب است ، همیشه افراد کمی از این قبیل بوده و هستند، اما نمی توان گفت همه افراد باید این چنین یاشند و در غیر این صورت وارد نشوند ، زیرا با تغییراتی که در وضع زندگی مردم نسبت به صدر اسلام پیدا شده و با توسعه روز افزون علوم و احتیاجات ضرورت دارد که گروهی همه عمر، ممحض باشند برای تحصیل و اداره شؤن دینی مردم، و ناچار بودجه مخصوصی لازم است که با طرز صحیحی در این راه مصرف شود.

در صدر اسلام احتیاج این قدر نبوده، عقده ها و شبهه ها و همچنین معاندین و دشمنان اسلام این قدر نبوده اند. حتما ضرورت دارد همیشه گروهی ممحض برای دفاع از اسلام و جواب گوئی به احتیاجات دینی مردم بوده باشند. آری انصاف این است که برخی شؤن روحانی که فعلا معمول است از قبیل امامت جماعت نه یک شان مخصوص روحانی است و نه کسی حق دارد آن را بهانه قرار داده و عمری کل بر اجتماع بوده باشد.

ب، فرض دیگر این است که بودجه روحانیت بودجه مخصوص خود را از اوقاف و صدقات جاریه استفاده کند.

شاید همه دستگاه های روحانی جهان، غیر از شیعه، بودجه شان منحصرا از راه موقوفات و صدقات جاریه بوده باشد.

در اکثر شهرستان های ایران مدارس علوم دینی ساخته شده و املاک زیاد با عایدات سرشار وقف آن مدارس شده، در گذشته موقوفات آن مدارس در طهران و اصفهان و مشهد و تبریز و شیراز و سایر شهرستان ها کمک بزرگی به تحصیل علوم دینیه بوده است.

اما متاسفانه فعلا به عللی که نمی توان شرح داد بسیاری از این موقوفات به صورت ملک شخصی در آمده و بعضی دیگر که به نام وقف باقی است در اختیار روحانی نمایانی است که به نفع دستگاه هائی علیه مصالح عالیه اسلام و مسلمین فعالیت می کنند و بعضی هم در اختیار اداره کل اوقاف است و به شکل دیگری تضییع می گردد، فقط موارد کمی باقی مانده که به مصرف حقیقی و شرعی می رسد.

موقوفاتی که ممکن است یا لازم است در اختیار سازمان روحانیت قرار بگیرد منحصر به موقوفات مدارس نیست، قلم ها و رقم های درشت تری هست که شرعا جایز یا لازم است در اختیار سازمان روحانیت قرار بگیرد. تا کنون بارها این مسئله بین مقامات عالی روحانی و مقامات دولتی مطرح شده که این بودجه در اختیار سازمان روحانیت قرار بگیرد ولی به عللی که بر ما مجهول است به نتیجه نرسیده است.

اگر وضع اوقاف سر و صورتی پیدا کند و سازمان معقول و منظمی پیدا نماید نه تنها بودجه عادی روحانیت را تامین خواهد کرد بلکه به طور کلی کمک بزرگی به دین و فرهنگ و تربیت و اخلاق عمومی خواهد بود، و اما اگر به شکلی باشد که هست مایه بزرگی است برای فاسد پروری و تقویت افرادی که عملا همیشه مانع هر اصلاح و سد راه پیشرفت جامعه اسلامی می باشند.

ج، فرض و صورت دیگر استفاده از سهم امام علیه السلام است. از ادیان دیگر اطلاعی ندارم که آیا در متن آن ادیان قانونی مالی وضع شده که با زندگی روحانیین و اداره سازمان رهبری دینی آنها قابل انطباق باشد یا نه ؟ اما در اسلام طبق نظر شیعه از آیه مبارکه خمس چنین قانونی استفاده می شود.

خمس تعلق می گیرد به غنائم جنگی و معادن و عوائد خالص سالانه و بعضی چیزهای دیگر که یک پنجم آنها را هر کسی باید بعد از وضع هزینه های شخصی در اختیار دستگاه امامت و رهبری دینی قرار دهد.

نیمی از خمس ، سهم امام نامیده می شود که به حسب نظر فقهاء شیعه مصرفش حفظ و ابقاء دین است و مصرف نیمی دیگر سادات فقیر می باشند.

در حال حاضر یگانه بودجه ای که عملا سازمان روحانیت ما را می چرخاند و نظام روحانی ما روی آن بنا شده و روحانیت ما طرز و سبک سازمانی خود را از آن دریافته و تاثیر زیادی در همه شؤن دینی ما دارد سهم امام است.

روحانیین و مجتهدین برای وصول این بودجه که نوعی مالیات است هیچ گونه الزام و اجباری به وجود نمی آورند، این خود مردم مؤمن مسلمان هستند که با کمال رضایت و طیب خاطر به روحانیینی که مورد اعتماد و اطمینان شان هست مراجعه می کنند و این مالیات شرعی را می پردازند . روحانیین سازمان ممیزی برای این مالیات ندارند، خود مردم به حکم وجدان و ایمان تمام وجوهی که به مالشان تعلق می گیرد چه کم و چه زیاد، از رقم های کوچک گرفته تا رقم های صد هزار تومانی و چند صد هزار تومانی می پردازند.

امتیاز روحی سهم امام بر بودجه اوقاف، ضمیمه شدن عواطف و تواضع و اظهار ارادت پرداخت کنندگان است.

توجه سهم امام از طرف عامه مردم به کسی، تابع تشخیص و حسن ظن آنها است. و اما این که طرف واقعا صلاحیت دارد یا ندارد تابع این است که عامه مردم تا چه اندازه در تشخیص خود اشتباه نکرده باشند و عواملی غیر از صلاحیت واقعی طرف، دخالت نکرده باشد. به هر حال برنده نهائی سهم امام است. یک سلسله علل و معلولی منظم بین معرفی شدن کسی و سپس حسن ظن مردم و بعد رسیدن سهم امام و آن گاه در دست گرفتن زعامت و ریاست بر قرار است.

تا صددسال پیش که تمدن جدید به ایران نیامده بود و وسائل ارتباط بین شهرها کمتر بود مردم هر شهری معمولا وجوهات خود را به علماء همان شهر می پرداختند و در همان جا مصرف می شد، ولی در یک قرن اخیر در اثر پیدایش وسائل جدید ارتباطات و نزدیک شدن منطقه ها به یک دیگر عادت بر این شد که وجوهات به همان کسی داده شود که مرجع تقلید است، نتیجتا سهم امام تمرکز پیدا کرد و ریاست ها و زعامت ها و قدرت های بزرگ به وجود آورد.

شخصیتی که برای اولین بار در قرن اخیر ریاست و زعامت کلی پیدا کرد و وسائل ارتباطی جدید کمک بزرگی شد برای توسعه دامنه ریاست و زعامت وی، مجتهد بزرگ مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی اعلی الله مقامه بود. اولین مظهر این قدرت و ریاست فتوای معروف ایشان در مورد قرارداد معروف تنباکو بود. بعد از ایشان نیز برای اخلافشان کم وبیش همچو زعامت ها و ریاست ها پیش آمده است.

طرز وصول سهم امام همان طوری است که گفته شد، کیفیت مصرف رساندن آن هم طبق سنت معمول صد در صد بستگی دارد به نظر شخصی که به دست او رسیده است، تا کنون معمول نبوده که دفتر و حساب و رسیدگی و بیلانی در کار باشد. خوب به مصرف رسیدن آن بستگی داشته به تقوا و خدا ترسی شخص مرجع وجوهات، و دیگر حسن تشخیص و اشتباه نکردن او، سوم امکانات و قدرت و حسن اجرای وی.

نقطه قوت ، نقطه ضعف

سهم امام به طرزی که الآن جاری و معمول است محاسنی دارد و معایبی، حسنش از این جهت است که پشتوانه اش فقط ایمان و عقیده مردم است، مجتهدین شیعه بودجه خود را از دولت دریافت نمی کنند و عزل و نصبشان به دست مقامات دولتی نیست. روی همین جهت همواره استقلالشان در برابر دولت ها محفوظ است، قدرتی در برابر قدرت دولت ها به شمار می روند و احیانا در مواردی، سخت مزاحم دولت ها و پادشاهان بوده اند.

همین بودجه مستقل و اتکاء به عقیده مردم است که سبب شده در مواقع زیادی با انحراف دولت ها معارضه کنند و آنها را از پای در آورند، ولی از طرف دیگر نقطه ضعف روحانیت شیعه نیز همین است، روحانیین شیعه اجبار و الزامی ندارند که از دولت ها اطاعت کنند اما ناگزیرند سلیقه و عقیده عوام را رعایت کنند و حسن ظن آنها را حفظ نمایند.غالب مفاسدی که در روحانیت شیعه هست از همین جا است.

اگر روحانیت ایران با روحانیت مصر و زعامت دینی جامع ازهر مقایسه کنیم می بینیم که هر کدام از این دو از نظر سازمان امتیازی بر دیگری دارد.

در مصر به علل خاصی که مهم ترین آنها نداشتن بودجه مستقل و دیگر طرز تفکری است که در باره اُولی الامر دارند، رئیس جامع ازهر با انتخاب رئیس جمهور مصر تعیین می گردد، رئیس جامع ازهر در مصر از این نظر مانند دادستان کل کشور است در تشکیلات دولتی ما که با فرمان شخص اول مملکت تعیین می شود، اما در روحانیت ایران هرگز چنین نیست، بلکه اگر تمایل مقامات دیگر نسبت به ریاست و زعامت شخصی محرز گردد موجب شکست و سقوط او خواهد بود.

در سه سال پیش در یکی از روزنامه ها عکس علامه شیخ محمود شلتوت مفتی اعظم و رئیس جامع ازهر را در اطاق کار خودش دیدم در حالی که بالای سرش عکس جمال عبد الناصر بود، در ایران ممکن نیست حتی در اطاق محقر یک طلبه کسی عکس یکی از مقامات را ببیند، زعیم روحانی مصر هر گز آن قدر قدرت نخواهد پیدا کرد که در مقابل دولت ها قدرتی بشود و در قضیه ای مانند قضیه تنباکو حکومت وقت را از پا در آورد. چرا؟ چون متکی به دولت است.

ولی از طرف دیگر روحانی مصری چون زندگی و معاش و مقام خود را در دست مردم نمی بیند و متکی به عوام نیست خود به خود حریت عقیده دارد. مجبور نیست به خاطر عوام حقایق را کتمان کند، گمان نمی کنم هیچ وقت یک زعیم روحانی شیعه در وضع حاضر هر اندازه روشن ضمیر و اصلاح طلب و مخلص باشد بتواند فتوائی مانند فتوای دو سال پیش شیخ شلتوت که یک طلسم هزار ساله را شکست صادر کند و قدمی مانند قدم او بلکه خیلی کوچک تر از قدم او بردارد.

در قرون اولیه اسلامی که علماء دینی ایران و مصر از نظر معاش وضع مشابهی داشتند روحانیین ایران از لحاظ روشن بینی و تالیفات متنوع در رشته های محتلف و ابتکار در علوم از مصری ها عقب نبودند، بلکه به اعتراف حود مصری ها ایرانیان در همه علوم اسلامی پیش قدم بودند، اما امروز کار به عکس است، روشن فکران مسلمان ایران چشمشان به دانشمندان مصر است که در مسائل علمی و اجتماعی اسلامی تالیف جدیدی بیرون دهند، از روحانیین خودشان مایوسند، زیرا در وضع و شرائط حاضر از اینها جز رساله عملیه که به کار عوام می خورد و یا تالیفات سطحی که از حدود فکر عوام تجاوز نمی کند نمی توان انتظار داشت.

قدرت و حریت

اگر اتکاء روحانی به مردم باشد قدرت به دست می آورد، اما حریت را از دست می دهد، و اگر متکی به دولت ها باشد قدرت را از کف می دهد اما حریتش محفوظ است ، زیرا معمولا توده مردم معتقد و با ایمانند اما جاهل و منحط و بی خبرند، و در نتیجه با اصلاحات مخالفند، و اما دولت ها معمولا روشن فکرند و لی ظالم و متجاوزند، روحانیت متکی به مردم، قادر است با مظالم و تجاوزات دولت ها مبارزه کند اما در نبرد با عقائد و افکار جاهلانه مردم ضعیف و نا توان است، ولی روحانیت متکی به دولت ها در نبرد با عادات و افکار جاهلانه نیرو مند است و در نبرد با تجاوزات و مظالم دولت ها ضعیف است،

به نظر ما صرف اتکاء بودجه روحانیت ایران به عقیده مردم سبب ضعف آن نشده است، بلکه سازمان نداشتن این بودجه سبب این نقص بزرگ شده است، و می توان با سازمان دادن این بودجه این نقص بزرگ را رفع کرد تا روحانیت شیعه، هم قدرت داشته باشد و هم حریت. بعدا این مطلب را تحت عنوان راه اصلاح ذکر خواهم کرد.

عوام زدگی

جامعه در بسیاری از حالات مانند فرد است، از آن جمله آفت زدگی است، البته آفت اجتماع متناسب و مخصوص به خود اجتماع است، هر جامعه ای نیز یک نوع آفت مخصوص به خود دارد، آفتی که جامعه روحانیت ما را فلج کرده و از پا در آورده است «عوام زدگی» است ، عوام زدگی از سیل زدگی، زلزله زدگی، مار و عقرب زدگی بالا تر است، این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است.

روحانیت ما در اثر آفت عوام زدگی نمی تواند پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صجیح کلمه هادی قافله باشد، مجبور است همیشه در عقب قافله حرکت کند، خاصیت عوام این است که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است و حق و باطل تمیز نمی دهد، عوام هر تازه ای را بدعت یا هوی و هوس می خواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی شناسد و از این رو با هر نوی مخالفت می کند و طرفدار حفظ وضع موجود است. ما امروز می بینیم که عوام الناس به مسائلی جدی از نوع توزیع عادلانه ثروت و عدالت اجتماعی و تعلیمات عمومی و حاکمیت ملی و امثال این ها که پیوند ناگسستنی با اسلام دارد و اسلام است که عنوان کننده این حقایق و مدافع آنها است، به آن چشم نگاه می کنند که به یک هوس کودکانه نگاه می کنند.

روحانیت عوام زده ما چاره ای ندارد از این که هر وقت یک مسئله اجتماعی می خواهد عنوان کند، به دنبال مسائل سطحی و غیر اصولی برود و از مسائل اصولی صرف نظر کند، و یا طوری نسبت به این مسائل اظهار نظر کند که با کمال تاسف علامت تاخر و منسوخیت اسلام به شمار رود و وسیله ای به دست دشمنان اسلام بدهد.

افسوس که این آفت عظیم دست و پاها را بسته است و اگر نه معلوم می شد که اسلام در هر عصر و زمانی تازه است لا یفنی عجائبه و لاینقضی غرائبه، معلوم می شد که حتی عمیق ترین سیستم های قرن ما قادر نیست با آنچه اسلام آورده است رقابت کند.

روحانیت عوام زده ما چاره ای ندارد از این که همواره سکوت را بر منطق و سکون را بر تحرک و نفی را بر اثبات ترجیح دهد . زیرا موافق طبیعت عوام است.

حکومت عوام منشأ رواج بی حد و حصر ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بی نظیر است. حکومت عوام است که آزاد مردان و اصلاح طلبان روحانیت ما را دلخون کرده و می کند.

در سال های اول زعامت مرحوم آیت الله بروجردی اعلی الله مقامه یک روز در ضمن درس فقه، جدیثی به میان آمد که از حضرت صادق علیه السلام سؤالی می کنند و ایشان جوابی می دهند. شخصی به آن حضرت می گوید قبلا همین مسئله از پدر شما امام باقر «ع» سؤال شده ایشان طور دیگر جواب داده اند، کدام یک درست است؟ حضرت صادق «ع» در جواب فرمود آنچه پدرم گفته درست است. بعد اضافه گردند: «إنَّ الشیعَهَ أتوا أبی مُستَرشِدین فأفتاهم بِمُرِّ الحق و أتونی شَکّاکا فأفتیتهم بِالتَّقیَّهِ»: یعنی شیعیان آن وقت که سراغ پدرم می آمدند با خلوص نیت می آمدند و قصدشان این بود که ببینند حقیقت چیست و بروند عمل کنند ، او هم عین حقیقت را به آنها می گفت ولی اینها که می آیند از من سؤال می کنند قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، می خواهند ببینند از من چه می شنوند و بسا هست که هر چه از من می شنوند به این طرف و آن طرف باز گو می کنند و فتنه بپا می کنند، من ناچارم که با تقیه به آنها جواب بدهم.

چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود، نه از مخالفین فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خودشان را بگویند، گفتند: تعجب ندارد، تقیه از خودمانی مهم تر و بالا تر است، من خودم در اول مرجعیت عامه گمان می کردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم مردم عمل می کنند، ولی در جریان بعضی فتوا ها«که بر خلاف ذوق و سلیقه عوام بود» دیدم مطلب این طور نیست.

البته نوع تقیه ای که در متن حدیث است با نوع تقیه ای که ایشان فرمودند یکی نیست، دو نوع است، آن نوع تقیه که در حدیث است به محیط روحانی ما اختصاص ندارد در همه جای دنیا معمول است و چاره ای از آن نیست، ولی نوع تقیه ای که در محیط روحانی ما معمول است از اختصاصات طرز تشکیلات ما است که اخیرا پیدا شده. ایشان هم به یک مناسبت کوچکی خواستند درد دل خود را اظهار کنند.

مرحوم آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی «اعلی الله مقامه» مؤسس حوزه علمیه قم، بفکر افتادند یک عده از طلاب را به زبان خارجی و بعضی علوم مقدماتی مجهز کنند تا بتوانند اسلام را در محیط های تحصیل کرده جدید بلکه در کشورهای خارج تبلیغ کنند، وقتی که این خبر منتشر شد، گروهی از عوام بازار تهران به قم رفتند و رسما اظهار داشتند که این پولی که ما به عنوان سهم امام می دهیم برای این نیست که طلاب زبان کفار را یاد بگیرند، و اگر این وضع ادامه پیداکند ما بهشما سهم امام نخواهیم داد!!! آن مرحوم هم دید که ادامه این کار موجب انحلال حوزه علمیه و خراب شدن اساس کار است، از منظور عالی خود صرف نظر کرد.

در چند سال پیش در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی«اعلی الله مقامه» عده معتنا بهی از علماء و فضلاء مبرز نجف که در زمان حاضر بعضی از آنها مرجع تقلید می باشند جلسه کردند و پس از تبادل نظر اتفاق کردند که در برنامه دروس طلاب تجدید نظری بنمایند و احتیاجات روز مسلمین را در نظر بگیرند، مخصوصا مسائلی که جزء اصول عقائد مسلمین است جزء برنامه درسی قرار دهند، وخلاصه حوزه نجف را از انحصار فقاهت و رساله عملیه نویسی خارج کنند

جریان به اطلاع معظم له رسید . معظم له که قبلا درس خود را از جریانی که برای مرحوم آیت الله حائری پیش آمده بود و از نظایر آن یاد گرفته بودند پیغام دادند که تا من زنده هستم کسی حق ندارد دست به ترکیب این حوزه بزند، اضافه کردند سهم امام که به طلاب داده می شود فقط برای فقه و اصول است نه چیز دیگر. بدیهی است که عمل ایشان درس آموزنده ای بود برای آن آقایان که زعماء فعلی حوزه نجف هستند.

با این توضیح معلوم شد که چرا شخصیت های برجسته ما همین که روی کار می آیند از انجام منویات خود عاجزند؟ چرا حوزه های علمیه ما از صورت دانشگاه دینی به صورت «دانشکده فقه» در آمده؟ چرا علماء و فضلاء ما همین که معروف و مشهور شدند اگر معلومات دیگری غیر از فقه و اصول دارند روی آنها را می پوشانند و منکر آنها می شوند؟ چرا بی کاره و علف هرزه در محیط مقدس روحانی ما زیاد است به طوری که یک زعیم روحانی برای آب دادن یک گل، خارها و علف هرزه های زیادی را آب بدهد؟ چرا در محیط روحانی ما سکون و سکوت و تماوت و مرده وشی بر منطق و تحرک و زنده صفتی ترجیح دارد؟ چرا حریت فکر و عقیده در میان ما کمتر وجود دارد؟ چرا برنامه تعلیمات طلاب و محصلین علوم دینی مطابق احتیاجات روز تنظیم نمی شود؟ چرا روحانیون ما به جای این که پیشرو و پیشتاز و هادی قافله اجتماع باشند همیشه از دنبال قافله حرکت می کنند ؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

راه اصلاح

راه اصلاح این نیست که روحانیت ما بودجه عمومی نداشته باشد و هر کس از دست رنج شخصی خود زندگی کند، راه اصلاح این نیست که روحانیت ما مانندروحانیت مصر تابع دولت شود.

راه اصلاح یک چیز است: سازمان دادن به بودجه فعلی روحانیت. در حال حاضر جریان سهم امام شبیه این است که فی المثل دولت مالیاتی برای تامین زندگی معلمین فرهنگ وضع کند و خود آنها را مامور کند که با جلب نظر و تحبیب مردم این بودجه را وصول کنند و هر کس هر به اندازه می تواند از مردم بگیرد،لکن وجدانا موظف است که زائد بر احتیاجات شخصی خود را به دیگران بدهد.

بدیهی است که در این صورت وضع فرهنگ و تعلیم و تربیت به چه شکلی در می آید. آن معلمین بچه ها را آن طور تعلیم و تربیت می کنند که پسند خاطر اولیاء اطفال که نوعا عوام هستند بوده باشد. محال است چنین فرهنگی پیشروی کند. این طرز عمل سبب می شود که عوام فریبان آنها جلو بیفتند و صاحب نظران و اصلاح طلبان فرهنگی حذف شوند، بازار ریاکاری و مجامله و کتمان حقایق و ظاهر سازی و بالاخره همه معایبی که با جلب عوام بستگی دارد در میان آنها رائج گردد.این طرز عمل سبب می شود که معلم به اولیاء اطفال به چشم یک «مستغل» بنگرد و همه تدابیری که یک صاحب ملک یا صاحب کارخانه ای در بهره برداری برای سود بیشتر به کار می برد او در مورد اولیاء اطفال به کار ببرد، هم مفاسد جلب عوام پیدا خواهد شد از قبیل ریا و ظاهر سازی و کتمان حقایق و گدا مسلکی، و هم مفاسد تقسیم نشدن عادلانه ثروت از قبیل کینه ها و دشمنی ها و عقده ها و بدبینی ها.

بودجه روحانیت ما عینا چنین حالتی دارد. راه اصلاحش منحصرا سازمان دادن به این بودجه است از راه ایجاد صندوق مشترک و دفتر و حساب و بیلان در مراکز روحانیت به طوری که احدی از روحانیین مستقیما از دست مردم ارتزاق نکند. هر کس به تناسب خدمتی که انجام می دهد از آن صندوق که در اختیار مراجع و روحانیین طراز اول حوزه های علمیه خواهد بود معاش خود را دریافت کند.

اگر این کار بشود مردم به حکم عقیده و ایمانی که دارند وجوه مال خود را می پردازند و ضمنا حکومت و تسلط عوام ساقط، و گریبان روحانیین از چنگال عوام الناس خلاص می گردد، همه آن مفاسد ناشی از این است که روحانیین مستقیما از دست عوام ارتزاق می کنند. از این است که هر کسی شخصا با وجوهات دهندگان ارتباط پیدا کند و نظر او را جلب نماید.

هر مرجع تقلیدی شخصیتش بسته به سهم امام است که بگیرد و به طلاب حوزه علمیه بدهد، باید شخصا جلب اعتماد کند و این بودجه را تامین و تحصیل نماید. این مفاسد از این جا است که روحانیین شهرستان ها چاره ای ندارند از این که روحانیت را حرفه و مسجد را محل کسب و کار خود قرار دهند.

اگر این وضع اصلاح شود هیچ شخصی مستقیما با مردم سر و کار نخواهد داشت. مراجع عالی قدر تقلید آزاد خواهند گشت، مساجد از صورت دکه کسب خارج و به این وضع تاسف آور مساجد خاتمه داده خواهد شد. دیگر در مساجد بزرگ و جامعه هائی مانند جامع گوهر شاد ده ها نفر هر کدام در گوشه ای اقامه جماعت نخواهند کرد و مورد اعتراض هر آدم فهمیده ای نخواهد شد، دیگر جائی برای این سؤال باقی نخواهد ماند که چرا نماز جماعت در میان اهل تسنن مظهر شوکت و جلال اسلامی و در میان اهل تشیع مظهر تفرقه و اخلاص است؟!

معیشت

کار معیشت را نمی توان ساده گرفت، یک رکن اساسی حیات است، اگر مختل باشد در همه شؤن حیات اثر می گذارد.

یک نفر روحانی متدین را فرض کنید که با چند سر عائله پس از چند سال تحصیل در یکی از شهرستان ها رحل اقامت افکنده و مسجد و محرابی را اشغال کرده است. این فرد از آن نظر که متدین است در حدود امکانات خود فعالیت هائی می کند: مسئله می گوید، موعظه می کند، اخلاق و تفسیر و تاریخ اسلام می گوید. و از آن نظر که بشر است و خرج دارد و از مراکز روحانیت زندگیش تامین نمی شود و در حال حاضر راه زندگیش منحصرا این است که از دست مردم مستقیما ارتزاق کند ناچار است که به مریدان خود به چشم« مستغل» نگاه کند، و چون افراد دیگری نظیر خود او ممکن است در آن شهر باشندو آنها هم از همین راه زندگی می کنند طبعا به حکم ناموس خلقت یک نوع رقابت در «مرید داری» به وجود میآید، رقابت احتیاط بیشتری را در رعایت جانب سلیقه مردم ایجاب می کند، وقتی که این بیچاره ببیند مخالفت با عوام سبب می شود که از هستی ساقط گردد پیش خود فکر می کند که نهی از منکر وقتی واجب است که موجب ضرر و زیانی نگردد، اگر موجب ضرر و زیانی گردد تکلیف ساقط است.

بستگی معیشت این فرد به مردم احساس و اندیشه تکلیف شرعی او را هم عوض می کند.

این نکته نا گفته نماند که روحانیت در عین حال می تواند و لازم است از بودجه مشروع اوقاف و صدقات جاریه نیز استفاده نماید.

اثر ایمان و تقوا

ممکن است خواننده محترم تصور کند که ما در حساب های گذشته اثر شگفت انگیز ایمان و تقوا را در اصلاح کارها فراموش کرده ایم، همه گفته های گذشته فقط در مورد سازمان های اجتماعات مادی صادق است نه در مورد سازمان های روحانی که از افراد منزه و متقی تشکیل شده و سر و کارشان با معنویات است. در سازمان های روحانی روح ایمان و معنویت جای نظم و تشکیلات و سازمان مرتب و هر نوع محکم کاری می گیرد.

عرض می کنم چنین نیست، من به اثر شگفت انگیز ایمان و تقوا معترفم، ایمان و تقوا بسیاری از مشکلات را حل می کند و جای بسیاری از محکم کاری ها را می گیرد، اما اگر چنین بودجه ای باهمین آزادی و بدون مسئولیت و دفتر و حساب و بیلان در اختیار یک سازمان دولتی بگذارند معلوم می شود چه خبر است. در سازمان های دولتی با همه تشکیلات طویل و عریض و مسئولیت ها و مجازات ها و محاکم، و با این همه رسیدگی ها و بازرسی ها، باز هر روز می بینیم که پرونده های اختلاس چند صد ملیونی در دادگستری مطرح است. قدرت دین و معنویت است که با این همه بی نظمی و بی حسابی به همین اندازه روحانیت ما را نگه داری کرده و مانع متلاشی شدنش شده است.

در محیط مقدس روحانیت زعمائی مانند مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری پیدا شده اند که به قول خود او به وجوهات به آن چشم نگاه می کرده اند که به آب چرکین طشت لباس شوری. هنگام منتهای ضرورت واحتیاج، اندکی از آن استفاده می کرده اند. در میان محصلین علوم دینیه همواره افرادی بوده و هستند که با زهد و قناعت و مناعت بی نظیری زندگی کرده و می کنند، حتی استادان و همدرسان و نزدیکترین دوستان خود را از فقر خود بی خبر گذاشته اند. مصداق این آیه کریمه هستند: یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف.

ما معترفیم که هیچ چیزی جای تقوا و ایمان را نمی گیرد، ولی از طرف دیگر بنا نیست که ایمان و تقوا را جانشین همه چیز بدانیم، از هر چیزی فقط اثر خودش را باید انتظار داشت . نه معنی، جای ماده را به طور کامل پر می کند و نه ماده، جای معنی را؛ در میان معنویات هم هیچ کدام جای دیگری را به طور کامل پر نمی کند: مثلا نه علم می تواند جانشین ایمان بشود و نه ایمان می تواند جانشین علم گردد.

نظم و انضباط و تشکیلات هم یکی از اصول مقدس زندگی بشری است، اگر می بینیم که معنویت وایمان بعضی از مفاسد بی نظمی و بی انضباطی را از بین برده باید توجه داشته باشیم که بی نظمی و بی تشکیلاتی معیشت روحانیین، به مقیاس بیشتری ارکان ایمان و معنویت را متزلزل کرده و محیط فاسد به وجود آورده است.

موجب منتهای تاسف است که مردم جلو چشم خود ببینند که اولاد و احفاد و حواشی برخی از مراجع تقلید بزرگ آن قدر از هرج و مرج و بی نظمی های بودجه روحانیت اختلاس می کنند که سال های متمادی در کمال اسراف خرج می کنند و تمام نمی شود. آیا هیچ فکر کرده اید که این جریان ها چقدر به عالم روحانیت لطمه وارد آورده است؟!

یک مشکل بزرگ جامعه روحانیت ما، وجود روحانی نمایانی است که ساخته دولت ها هستند، دولت ها به این ها قدرت می دهند، بودجه اوقاف و بودجه های دیگر را در اختیار این ها می گذارند؛ این ها با زرنگی و یا تطمیع و یا وسائل دیگر عده ای دیگر را با خود موافق می کنند و معنًا همیشه به نفع دولت ها و بر ضرر مسلمانان در فعالیتند.

من نمی خواهم در این مقاله در اطراف این عده و مفاسدی که بر وجودشان مترتب است بحثی کرده باشم، هر کسی کم وبیش از آن آگاه است. در این جا همین قدر می گویم که آیا قطع این ریشه فساد جز با سازمان دادن صحیح به تشکیلات روحانی ما میسر است؟

وعظ و تبلیغ

وعظ و تبلیغ و خطابه و منبر یکی از رشته های روحانیت ما است، اگر بنا شود در باره این قسمت از لحاظ وظیفه ای که به عهده دارد و خدماتی که انجام داده و می دهد ونقائصی که داشته و دارد بحث شود مقاله مستقلی خواهد شد. در این جا به مناسبت مطالب گذشته همین قدر می گویم که دستگاه وعظ و تبلیغ ما به نوعی دیگر گرفتار عوام زدگی است. این دیگر به وجوهات و سهم امام مربوط نیست، مربوط به این است که این کار رسما به صورت یک شغل و کار و کسب در آمده و عنوان اجرت و مزدگیری پیدا کرده است. یعنی همان موضوعی که همه انبیا به نقل قرآن کریم در موارد متعدده از آن امتناع می کردند در میان ما جاری و معمول است. بدیهی است به حکم قانون مسلم عرضه و تقاضا هر چیزی که جزء مسائل اقتصادی قرار گرفت و از قبیل عرضه داشتن کالا برای فروش شد تابع میل و خواسته مصرف کننده است نه تابع مصلحت وی.

اگر کالائی که همه طبقات دیگر برای فروش وارد می کنند فقط به خاطر مصلحت وارد می شود می توان فرض کرد که وعظ و تبلیغ های حرفه ای ما، نیز در جهت مصالح اسلام و مسلمین صورت می گیرد.

من منکر وجود خطبای صالح و مصلحت اندیش و خدمات گران بهائی که داده و میدهند، نیستم، و هم طرفدار این نظر نیستم که یک باره وضع موجود عوض گردد و ترتیب دیگری داده شود، بلکه طرفدار این نظر هستم که خود سازمان روحانیت گروهی خطیب و واعظ با برنامه صحیح تربیت کند و زندگی آنها را اداره کند و آنها مزد و اجری از رسالت خود نخواهند، این عده خواهند توانست آزاد بیندیشند، وجود این عده کافی است که دیگران هم از آن پیروی کنند، دستگاه وعظ و تبلیغ ما نیز مانند خود سازمان روحانیت قدرت دارد اما حریت ندارد، احیانا در مبارزه با دولت ها قدرت مقاومت نشان می دهد اما در نبرد با جهالت عوام ضعیف و ناتوان است.

آینده امید بخش

اگر به خواست خدا مشکل مالی سازمان روحانیت ما حل گردد سایر نواقص به دنبال آن حل خواهد شد ، اگر نکنیم روزگار خواهد کرد، چیزی که بسیار مایه امیدواری است وجود شخصیت های لایق و بزرگوار و مخلص و اصلاح طلب در همه طبقات روحانیین ما از طراز اول و مراجع تقلید و خطباء درجه اول گرفته تا طلاب و محصلین و وعاظ جوان، می باشد.

آنچه در این مقاله گفته شد به معنی این نیست که خدای نخواسته در افراد روحانی ما نسبت به سایر طبقات نقیصه ای هست، بلکه خود این مقاله دلیل این است که نویسنده هر انتظار اصلاحی دارد از این سلسله جلیله است، منظور نویسنده این است که با سازمان صحیح دادن به روحانیت دست شخصیت های لایق و برجسته ما باز تر بشود و راه عملی شدن هدف های مقدس آنها فراهم گردد.

به نظر نویسنده مادامی که اصلاح اساسی صورت نگرفته وظیفه افراد اصلاح طلب این است که زندگی خود را از طریق یک شغل و حرفه که ضمنا کمتر وقت آنها را بگیرد تأمین و از دست رنج خود زندگی کنند تا بتوانند آزاد فکر کنند و آزاد بگویند و از یک سنگر آزاد اسلام حمایت کنند و مقدمات یک اصلاح اساسی را فراهم نمایند.

روحانیین بزرگ ما باید به این نکته توجه کنند که بقاء و دوام روحانیت و موجودیت اسلام در این کشور به این است که زعماء دین ابتکار اصلاحات عمیقی که امروز تشخیص داده می شود در دست بگیرند، امروز آنها در مقابل ملتی نیمه بیدار قرار گرفته اند که روز به روز بیدار تر می شود، انتظاراتی که نسل امروز از روحانیت و اسلام دارد غیر از انتظاراتی است که نسل های گذشته داشته اند، بگذریم از انتظارات خام و نابخردانه ای که بعضی دارند، اکثریت آن انتظارات مشروع و به جا است، اگر روحانیت ما هر چه زود تر نجنبد و گریبان خود را از چنگال عوام خلاص و قوای خود را جمع و جور نکند و روشن بینانه گام برندارد خطر بزرگی از ناحیه رجال اصلاح طلب بی علاقه به دیانت متوجهش خواهد شد.

امروز این ملت تشنه اصلاحات نابسامانی ها است و فردا تشنه تر خواهد شد، ملتی است که نسبت به سایر ملل احساس عقب افتادگی می کند و عجله دارد به آنها برسد، از طرفی مدعیان اصلاح طلبی که بسیاری از آنها علاقه ای به دیانت ندارند زیادند و در کمین احساسات نو و بلند نسل امروزند، اگر اسلام و روحانیت به حاجت ها و خواسته ها و احساسات بلند این ملت پاسخ مثبت ندهند به سوی آن قبله های نوظهور متوجه خواهند شد، فکر کنید آیا اگر سنگر اصلاحات را این افراد اشغال کنند موجودیت اسلام و روحانیت به خطر نخواهد افتاد؟

اما این که اگر بنا شود به حول و قوه الهی سر و سامانی به روحانیت ما داده شود روی چه اساس و با چه برنامه ای باید صورت بگیرد باید مفکرین قوم بنشینند و ترتیب کار را از جنبه برنامه های تحصیلی و از جنبه روش و طرز اداره و قسمت های دیگر بدهند. این جانب یادداشت هائی در این زمینه تهیه کرده امو برای این که این مقاله بیش از این طولانی نشود از درج آنها صرف نظر می کنم.

*****

من خودم می دانم گروهی این افکار و این آرزوها را بیهوده و غیر عملی می دانند، به عقیده آنها سر و سامان دادن به سازمان روحانیت در این عصر و زمان چیزی شبیه زنده کردن مرده و لا اقل نجات دادن یک بیمار محکوم به مرگ است.

اما من درست در نقطه مقابل فکر میکنم، روحانیت را از لحاظ هسته اصلی زنده ترین دستگاه می دانم، عقیده دارم فقط غل و زنجیرهائی به دست و پای این موجود زنده و فعال بسته شده و باید او را از قیدها و زنجیرها آزاد کرد.

من این عقیده را از مطالعاتی که در باره اسلام و معارف غنی آن دارم و از اطلاعاتی که در باره شخصیت های لایق این دستگاه دارم الهام گرفته ام، بنا بر این نه تنها اصلاح این دستگاه را مستبعد و غیر عملی نمی دانم، کاملا نزدیک و قریب الوقوع می دانم.

«إنَّهُم یَرونَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً»

——————–

منبع: وب سایت شخصی  ابراهیم منهاج دشتی

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: