درباره چیستی انزوا، تنهایی و جداسری
مرتضی پاشاپور: در طول تاریخ، بشر همواره از احساس تنهایی رنج میبرده فارغ از اینکه در چه مقام و جایگاه اجتماعی قرار داشته یا به چه میزان از شهرت و محبوبیت برخوردار بوده است و این موضوع در هنرها و بهخصوص در ادبیات کاملا قابل مشاهده است. غم و اندوه و رنج ناشی از تنهایی گاه محرک پدیدآوردن بوده و گاه مخرب است. و همین احساس باعث تصمیمات و رفتارهایی شده و میشود که بیشتر مواقع با آنچه فرد میاندیشیده و در ذهن داشته کاملا فرق میکنند.
درباره چیستی انزوا، تنهایی و جداسری
آغاز جداسری شاید از دیگران نبود
………|مرتضی پاشاپور*|………
بگذارید با معنای کلمه تنهایی شروع کنیم. کلمه تنها معادل Alone در انگلیسی است که مرکب از دو کلمه All و one است به معنی تحتاللفظی «همه یکی»، همه افراد به یک نفر خلاصه میشود. «تنها» در فارسی نیز از «تن» و «ها» تشکیل میشود که همان معنا را به ذهن متبادر میکند.
باید بین «تنهایی» و «احساس تنهایی» تفاوت قائل شد. یک نفر میتواند ساعتها کاری را به تنهایی انجام دهد و هرگز احساس تنهایی نکند و همان فرد در جمعی احساس تنهایی کند. هنری دیوید تورو در کتاب والدن مینویسد: «کشاورز میتواند تمام روز به تنهایی در مزرعه و جنگل کار کند، بیل بزند و هیزم بشکند و احساس تنهایی نکند، زیرا او مشغول است؛ اما وقتی شب به خانه برمیگردد نمیتواند به تنهایی در اتاق بنشیند، اسیر افکار خودش باید جایی باشد که بتواند «مردم را ببیند» و خودش را به خاطر انزوای روزش بازسازی کند و آنطور که گمان میکند پاداش دهد؛» (دیوید تورو، والدن، ص ۱۱۲). در نوشته حاضر دو کلمه تنهایی و انزوا نیز برای دو حالت متفاوت به کار خواهد رفت: انزوا برای حالتی که فرد از جامعه بریده و به فکر جداسری میافتد و خود را به کل از اجتماع ایزوله میکند. اما تنهایی حالتی خواهد بود که فرد در عین حال که در جامعه فعال است به شکل خودخواسته بنا به دلایلی که در ادامه خواهد آمد توجه بیشتری به خود معطوف میکند. البته کسی که منزوی شده یا خود را منزوی کرده ممکن است احساس تنهایی نداشته باشد و کسی که تنهایی را احساس میکند، منزوی نباشد.
در طول تاریخ، بشر همواره از احساس تنهایی رنج میبرده فارغ از اینکه در چه مقام و جایگاه اجتماعی قرار داشته یا به چه میزان از شهرت و محبوبیت برخوردار بوده است و این موضوع در هنرها و بهخصوص در ادبیات کاملا قابل مشاهده است. غم و اندوه و رنج ناشی از تنهایی گاه محرک پدیدآوردن بوده و گاه مخرب است. و همین احساس باعث تصمیمات و رفتارهایی شده و میشود که بیشتر مواقع با آنچه فرد میاندیشیده و در ذهن داشته کاملا فرق میکنند.
روند تکامل گویا طوری بوده که انسان در تنهایی و انزوا نهتنها احساس بد بلکه احساس ناامنی میکند درست مثل اینکه در خطر فیزیکی قرار داشته باشد و همین احساس ناامنی بوده که انسانها را به در کنار هم بودن ترغیب کرده است. اگرچه تامین بهتر امنیت و تقسیم کار نیز از محرکهای اصلی در این راستا و اجتماعیشدن انسان بودهاند اما تامین امنیت به نظر مهمترین این دلایل بوده است. با بررسی روند پیشرفت جوامع و مسیری که انسان در تاریخ پیموده میتوان فهمید که افراد در اجتماع از هم دورتر شدهاند و کارها در گذر از دورههای گوناگون بیشتر به سمت فردی بودن رفتهاند. گروهی را تصور کنید که در دورهای با هم به شکار میرفتهاند و بعد در دوره دیگر هرکدام باید روی زمین خودشان کار کنند و تنها بیل بزنند اگرچه در مواقعی خاص و مدتی کوتاه مثل زمان برداشت باز در کنار هم کار میکردهاند. پس از انقلاب صنعتی این فردی شدنِ کار، شتاب بیشتر میگیرد. در کارخانهها کارگران زیادی در کنار هم کار میکنند ولی در بیشتر مواقع فقط کنار هم هستند و کاری که هر یک انجام میدهند، فردی است. در عصر حاضر دستگاههای اتوماتیکی که تنها نیاز به یک کاربر دارند این روند را به اوج رساندهاند.
در واقع با پیشرفت تکنولوژیکی، انسان تنهایی را بیشتر حس کرده و به سمت آن شتاب گرفته است. کسی که در حافظه گوشی خود هشتصد شماره تلفن دارد و روزها کسی به او زنگ نمیزند و پیامک نمیدهد احساس تنهایی فزایندهای خواهد داشت تا کشاورزی که هیچ دستگاه ارتباطیای ندارد. احساس تنهایی و لمس روزافزون آن تقدیر ناگزیر بشر است. با گسترش ارتباطات و وسایل ارتباطی، این احساس، گستره بیشتری از اجتماع انسانی را درگیر خود خواهد کرد. شکایت از تنهایی از متداولترین نارضایتیها در میان افراد در دنیای کنونی و ترس از آن، از شایعترین ترسهاست. ما برای قضاوت دیگران درباره خود اهمیت قائلیم و آنچه دیگران در قبال ما انجام میدهند برایمان مهم است. از ۱۰ نوع فوبیای متداول، سه مورد با اضطراب و نگرانی جمعی مرتبطند: ترس از صحبت کردن در جمع، ترس از جمعیت و ترس از ملاقات با آدمهای جدید. این اهمیت به قضاوت دیگران و ترس از پسزدهشدن و تنها ماندن گاه تا آنجا پیش میرود که ما تصمیمات و رفتارهایمان را نه با تفکرات و اندیشههای خود بلکه با مسیر حرکت جمع کوک میکنیم. به نظر این احساس و ترس از آن، بیشترین نقشآفرینی را در رفتارهای اجتماعی و سیاسی ما داشته و ما را وادار به کارهایی میکند که گاه برای خودمان و دیگران بسیار باعث شگفتی میشود.
آزادی بیدرک درستی از تنها بودن معنایی نخواهد داشت به همین دلیل برگشتهای سیاسیِ گاه تاسفباری در جوامع انسانی دیده میشود که نمونههای تاریخی فراوانی برای آن وجود دارد. در مقیاس زندگی فردی و اجتماعی نیز از این اشتباهها به وفور میتوان دید. کسانی که در رابطهای شکست میخورند در اکثر مواقع به سرعت آن را جایگزین میکنند درواقع رنج حس تنهایی و نیاز به حضور دیگری گاه شکستهای بعدی را به دنبال میآورند.
یادگیری توان تنهابودن به معنای بریدن از دیگر افراد جامعه و منزوی شدن نیست. فرد با پرداختن به علایق خود به شکلی خودانگیخته، بدون در نظر گرفتن آنچه جمعها تحمیل میکنند گویی دوست داشتن خود را تمرین میکند؛ دوستداشتنی که با نبود آن نمیتوان انتظار فردی «سالم» برای ایفای نقش درست اجتماعی را داشت. ما بدون دوست داشتن خود نمیتوانیم دیگری و در کل جامعه را دوست داشته باشیم.
فراگیری کنار آمدن با تنهایی و گذار از حس تنهایی به شکوفایی و پرداختن به خویشتن امری زمانبر است. اینگونه نیست که فرد تصمیم بگیرد که دیگر حس تنهایی نداشته باشد و تمام. این توانایی پس از گذشت مدتها در مسیر به دست میآید. وقتی ترس از تنها شدن در آدمی از میان رفته یا به حداقلترین حالت برسد، انسان به خود بودن بیشتر نزدیک میشود. به اینگونه جمعهایی که تشکیل میشوند نیز جمعهای به مراتب سالمتر و مجموعههایی از فردها خواهند بود. افراد تفکر خود را خواهند داشت و آن را بیان خواهند کرد. تنهایی تا زمانی که انسانی وجود دارد خواهد بود و با آدمی عجین است. با پیشرفت جوامع نهتنها از میزان آن کاسته نشده بلکه افزایش نیز یافته و تقدیری است خودخواسته، پس بهتر است به آن نه بهعنوان امری بیرونی بلکه امری درونی پرداخته شود.
* عنوان برگرفته از سرودهای اثر مارگوت بیگل
منابع
۱- توتالیتاریسم، هانا آرنت، ترجمه محسن ثلاثی، ۱۳۶۶
۲- گریز از آزادی، اریک فروم، ترجمه عزتالله فولادوند، ۱۳۵۵
۳-Henry David Thoreau ,Walden 2005
* پژوهشگر فلسفه
منبع: فرهیختگان