آن کسی که میگوید بیدین است ولی به کائنات و انرژی اعتقاد دارد؛ آن کسی که از اسلام روی بر میگرداند تا مسیحی یا زرتشتی یا ذنبودیست یا اُشوئیست شود؛ آن کسی که دین سابقش را رها میکند تا مسلمان یا شیعه شود؛ آن کسی که ساینتولوژیست میشود؛ هیچ کدام فرق چندان مهمی با یکدیگر ندارند. همهشان باورهای خرافی و وهم آلود و نخوت و تکبر یک دستگاه دینی خاص را رها کردهاند؛ تا همانها را به شکل دیگری در دین دیگری بیابند و در این میان تنها سائقشان، مسائل روانی یا تمایلات شخصی است.
اگر متواضع نباشی، باید دین دار باشی!

|جواد شریفی؛ پژوهشگر|
علیرغم اینکه معتقدم انسان زمان و انرژی محدودی دارد و باید آن را مصروف مسائل بنیادی و مهم کند و مسائل دینی از جمله شبهمسائلی هستند که باید نادیده گرفته شوند، اما از آن جا که این شبهمسائلِ دینی تنها در حوزه تئولوژی باقی نمیمانند و در سیاست و فرهنگ و… دامن میکشند، و با ارزشهایی همچون آزادی در تعارض میافتند، نیاز میشود مورد بررسی انتقادی قرار بگیرند.
چند روز پیشتر خبر دستگیری و محکومیت یک نوکیش مسیحی در ایران، دوباره باعث شد از زاویهای دیگر به مسئله دین بیندیشم و حاصلش را نگاشته و به بحث و مناقشه با اصحاب اندیشه بگذارم. برای رعایت اختصار، مستقیم و بی حاشیه دیگری اصل ایده را مطرح میکنم.
همان طور که بعضی چیزها را به “اصیل/غیراصیل” دستهبندی میکنیم، خود “دینداری و بیدینی” را نیز میتوان به “اصیل/غیر اصیل” تفکیک کرد.
۱ دینداری اصیل: معمولا اصالت را در منظومه فکری خودم با عنصر آگاهی تعریف میکنم؛ اما از آن جا که آگاهی و دینداری را دو سرشت ناهمساز میدانم؛ باید تعریف دیگری از اصالت برای دینداری بدهم. به نظر من دیندار اصیل کسی است که آموزههای دین چنان در او درونی شده باشند که حتی اگر با منافع شخصی و صنفی او در تعارض باشند، وی جانب دین را بگیرد.
۲ دیندار غیر اصیل: در مقابل دسته قبلی، دیندارِ غیراصیل کسی است که در تعارض میان دین با منافع و تمایلات شخصی، جانب تمایلات خودش را میگیرد. چه اینکه در قامت اجتهاد، تفسیری نو از دین بدهد و دین را با خود همراه کند؛ و چه اینکه در قامت ارتداد، دین خود را تغییر دهد و راه خود را از دین پیشین جدا کند. اجازه بدهید با مثال تبیین کنم. بنا بر فرض، دینداری با آگاهی جمع نمیشود؛ پس کسی که هم میخواهد دیندار بماند و در عین حال از طریق اجتهاد یا ارتداد جانب تمایلات خودش را بگیرد، احتمالا تنها سائق وی مسئله منافع و تمایلات اوست. چه آن مجتهد صاحب کرسی که از ترس ادبار مردم به دین و دستگاه روحانیت، فتوا دیگر میکند و چه آن کسی که بخاطر تعارض دین قبلیاش با تمایلات غریزیاش، دینی نو بر میگزیند، هر دو از عنصر آگاهی خالی هستند.
در میان این دو دسته، محترمترین آنها کسانی هستند که دین را بر منافع خود ترجیح میدهند و با اجتهاد و یا تغییر دین، از لوازم ایدئولوژیشان شانه خالی نمیکنند. البته دینداران اصیل همچون کبریت احمر هستند و عمدتا به صورت ذهنی وجود دارند تا عینی.
۳ بیدینیِ غیر اصیل: این دسته نیز با دسته قبلی تفاوت چندانی ندارند، اگر دیندارِ غیراصیل، تنها و تنها مادامی که دین همسو با منافع اوست، همسو با دین است، بیدینِ غیر اصیل نیز، تنها به این خاطر بیدین است که دین با بعضی خواستههای او در تعارض است و یا در محیطی رشد کرده که التزام به دین خاصی را از نخست از او نخواسته است. هر چه باشد، بیدینیِ او واجد عنصر آگاهی نیست. و دقیقا بخاطر فقدان عنصر آگاهی، در زمره دینداران قرار میگیرد. تناقض دارد؟! حواستان باشد که این عنصر آگاهی را نیز هنوز توضیح نداده ام.
۴ بیدینیِ اصیل: همه سیاهههای پیشین برای رسیدن به این نقطه بود. پیشتر گفتم که معیار اصالت بیدینی، عنصر آگاهی است. کدام آگاهی؟ یک آگاهی بنیادین از محدودیت قوای ادراکی بشر؛ آگاهی بنیادین از اینکه چنان مغرور و خودشیفته هستیم که بیآنکه هنوز شناخت کاملی از خودمان و خواستههایمان داشتهباشیم، ادعای شناخت اراده الهی را داریم؛ ادعای شناخت وقایع پس از مرگ را داریم. چنان مغرور هستیم که خودمان را محور عالم میدانیم و خدا و گیتی را به صرف این که موافق طبع ما نبودهاند، به ظلم و بیعدالتی متهم میکنیم. انسانی که به چنین آگاهی رسیده باشد و به همه لوازم این آگاهی پایبند باشد، نمیتواند دیندار باقی بماند.
{گفتم باقی ماندن؛ زیرا دینداری نزدیکترین حالت انسان به دوران کودکی است؛ دورانی که همه چیز باید موافق و بر مدار طبع ما باشد و هر چیزی که خوشآیند ما نیست بد است؛ بنا بر این، دینداری مرحلهای از از روانکودکی است که باید از آن گذر کرد ولی بیدینی، حاصل یک کوشش آگاهانه است و نه چیزی که از وهله نخست در آن باشیم.}
یکی از مهمترین لوازم این آگاهی، تواضع معرفتی است. اگر تواضع را صرفا در برخاستن پیش پای یکدیگر و لفاظیهای ریاکارانه خلاصه کنیم، در واقع مُشک و سرگین را بجای هم گرفتهایم. حقیقیترین تواضع، درک این نکته است که من انسانم و مرا یارای فهم بسیاری از امور نیست و با این حال اگر ادعا کنم: خدایی هست که چنین و چنان است؛ اراده و مشیتی دارد که چنین و چنان است؛ بهشت و جهنمی دارد چنین و چنان؛ و آمار پرسنل اداری ملکوت الهی را با شرح وظایف هر کدام برای بندگان بگویم و توضیح دهم که اگر هر اقدام از سوی بندگان، از سوی ملکوت الهی به منزله چه چیزی قلمداد میشود و واکنشهای احتمالی بارگاه ایزدی به فلان رفتار چیست، و در ادامه، خودم و ایدههایم تنها مسیر رستگاری قلمداد شویم، مدعی چنین ترّهاتی نه تنها از تواضع معرفتی بویی نبرده، که در بهترین حالت روانپریش و در بدترین حالت شارلاتان است. والأخیر أقوی. فتأمل.
سخن پایانی: اگر کسی فاقد این آگاهی و غیر متعهد به لوازم آن همچون تواضع معرفتی باشد، مستعدِ در غلطیدن در دام دین است. از همین رو، بیدینهای غیراصیل نیز که بیدینیشان، پایگاهی در اندیشه و آگاهی ندارد؛ تفاوت چندانی با دینداران ندارند. آن کسی که میگوید بیدین است ولی به کائنات و انرژی اعتقاد دارد؛ آن کسی که از اسلام روی بر میگرداند تا مسیحی یا زرتشتی یا ذنبودیست یا اُشوئیست شود؛ آن کسی که دین سابقش را رها میکند تا مسلمان یا شیعه شود؛ آن کسی که ساینتولوژیست میشود؛ هیچ کدام فرق چندان مهمی با یکدیگر ندارند. همهشان باورهای خرافی و وهم آلود و نخوت و تکبر یک دستگاه دینی خاص را رها کردهاند؛ تا همانها را به شکل دیگری در دین دیگری بیابند و در این میان تنها سائقشان، مسائل روانی یا تمایلات شخصی است. اشتباه نکنید؛ مخالف آزادی عقیده و آزادی بیان و آزادی ادیان نیستم؛ معتقدم باید حقوق همه اقلیتهای دینی توسط قانون اساسی کشورها به رسمیت شناخته شده و تامین شود؛{تا خودشان تشت خودشان را از بام بیندازند و در کرّنای جهل و رسوایی خودشان بدمند.} اما همه اینها باعث نمیشود که اساسا دینداران را واجد آگاهی و تواضع معرفتی بدانم. یکی از ستونهای استوارِ عمارت متزلزل دین، غرور و نخوتِ توهمآلود انسان است و متواضعان حقیقی نمیتوانند دیندار باشند.
سپاس از زحمات تان و مقالات خوبی که نشر می کنید.
خوب است نویسندگان جدید در ضمن چند سطر معرفی شوند، تا خواننده بداند نوشته چه کسی را می خواند.
نگاه شما هم خودش مصداق دوری از تواضع معرفتی است.
سلام
اگر فرصت دارید کتاب از معرفت دینی تا حکومت دینی مرحوم علی صفایی حائری را مطالعه بفرمایید و در این سامانه نقدی بزنید.
این صحبت ها حاکی از روان پریشی ذهن نویسنده است و با کمترین هوش و نه آگاهی می توان تناقض های بند بند آن را دریافت