وحدت مسلمانان، استراتژی یا ایدئولوژی؟/بررسی مبانی تئوریک خصومت های شیعه و اهل سنت

محمد موسوی عقیقی: هر ساله مسلمانان ایرانی روزهایی را به نام «هفته وحدت» پاس می نهند و گرداگردِ هم جمع شده و از مسائل دنیای اسلام جهت صلح و کنارگذاری روابط خصمانه سخن می گویند. هفته وحدت در دهه۱۳۶۰ بنابر پیشنهاد حسینعلی منتظری توسط رهبر فقید انقلاب تصویب و پایه گذاری گردید. این رویکرد صلح جویانه از زمان حسین بروجردی(زعیم…

محمد موسوی عقیقی: هر ساله مسلمانان ایرانی روزهایی را به نام «هفته وحدت» پاس می نهند و گرداگردِ هم جمع شده و از مسائل دنیای اسلام جهت صلح و کنارگذاری روابط خصمانه سخن می گویند. هفته وحدت در دهه۱۳۶۰ بنابر پیشنهاد حسینعلی منتظری توسط رهبر فقید انقلاب تصویب و پایه گذاری گردید. این رویکرد صلح جویانه از زمان حسین بروجردی(زعیم وقت شیعیان) دنبال می گردید، ظاهراً حسینعلی منتظری نیز بنابر آموخته های خود در مکتب بروجردی درحالی که قائم مقام رهبرانقلاب محسوب شد، سعی در تصویب این پیشنهاد داشت. با این حال آنچه که در دنیای امروز ما شاهد آن هستیم، خصمانه ترین روابط بین مسلمانان است….

****

وحدت مسلمانان، استراتژی یا ایدئولوژی؟

(بررسی مبانی تئوریک خصومت های شیعه و اهل سنت)

|محمد موسوی عقیقی|

(پژوهشگر فقه و حقوق، دین شناسی)

سرآغاز

هر ساله مسلمانان ایرانی روزهایی را به نام «هفته وحدت» پاس می نهند و گرداگردِ هم جمع شده و از مسائل دنیای اسلام جهت صلح و کنارگذاری روابط خصمانه سخن می گویند. هفته وحدت در دهه۱۳۶۰ بنابر پیشنهاد حسینعلی منتظری توسط رهبر فقید انقلاب تصویب و پایه گذاری گردید. این رویکرد صلح جویانه از زمان حسین بروجردی(زعیم وقت شیعیان) دنبال می گردید، ظاهراً حسینعلی منتظری نیز بنابر آموخته های خود در مکتب بروجردی درحالی که قائم مقام رهبرانقلاب محسوب شد، سعی در تصویب این پیشنهاد داشت.

با این حال آنچه که در دنیای امروز ما شاهد آن هستیم، خصمانه ترین روابط بین مسلمانان است. کشورهای اسلامی و حتّی فرقه های مذهبی به هیچ وجه سر سازگاری با یکدیگر ندارند، هرچند این اختلافات در بین عموم جامعه کم رنگ است ولی در بین رده های مسئولین کشوری به وفور قابل مشاهده است. اختلاف های مبنایی باعث شده است که کشورهای مسلمان نشین بایکدیگر به نزاع برخیزند. اختلاف بین ایران مرکز شیعیان و عربستان مرکز اهل سنت جهان، وجود گروهک های مسلمانی نظیر القاعده،بوکوحرام،طالبان و…،رشد داعش و… همگی نشان از اختلافاتِ عمیق مسلمانان در تفسیر دین خود دارد. با اینکه این روزها ایران پایان داعش را اعلام می کند، امّا صدا و سیما خبر ظهورِ داعش در افغانستان و درگیری آنان با طالبان را می دهد.

به نظرم موضوع وحدت مسلمانان با دو مشکل عمده مواجه است. نخست اینکه این وحدت فرمایشی و حکومتی است، به تعبیری هرساله همایشی به عنوان تقریب مذاهب برگذار می شود ولی این همایش ها اختلاف بَرکَن نبوده است بلکه تنها نوعی «وحدتِ نمایشی/فرمایشی» است. دوّم، این است که وحدت در این مسئله یک موضوع استراتژیک و روشی است. موضوعات استراتژیک جدای از آنکه روزی به پایان خود می رسند نمی توانند خواسته های صلح جویانه را اَدا کنند. اگر ساده تر عنوان کنم، «وحدت استراتژیک» به عنوان یک روش ترک مخاصمه برای مصالح مهم تر است نه آنکه برای حلّ خصومت ها مفید باشد، یعنی هر دو طرف عهد بسته اند که موقتاً بر خصومت های خود پافشاری نکنند و در مقابل دنیای کفر و الحاد یکپارچه و متحد باشند. بی تعارف، اکثر شیعیان و اهل سنت دارای عقائد مذهبی انحصارگرا هستند، به عبارتی اینان به گونه ای می اندیشند که گویی تنها «فردوسِ برین» برای آنان محیّا گشته است و بر این اساس اندکی از عقائد مقابل یکدیگر را نمی پذیرند، این موضوع در ریشه های سیاسی دین اسلام در خصوص «امامت» و «خلافت» به اوج می رسد.

انحصار طلبی هر دو گروه باعث می شود تا «وحدت اسلامی» تنها یک روش و استراتژی سیاسی باشد از همین روی شاید در ظاهر هر دو طرف به عقائد یکدیگر احترام بگذارند، امّا در کتاب های فقهی خود جواز هرگونه بهتان و سبّ و لعن به مذهب دیگر را صادر می کنند. چنین موضوعی از سویی به رویکردهای سیاسی منتهی می شود و از سوی دیگر مبانی فقهی تقیّه را به دنبال دارد، به عبارتی فقیهان در این خصوص ادّله های فقهی متعددی را بیان می کنند تا به این روش ها «توجیه» دهند.

به نظرم مهم ترین شخصیتی که «وحدت» را سیاست مدارانه (نه بر اسلوبِ وحدت دینی) پایه گذاری کرد، رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران است. سید خمینی بعد از انقلاب با «تئوری وحدت» موافقت نمود و سخنانی در جهت حفظ وحدت مسلمانان ایراد داشت(۱۵/۴/۱۳۵۸)، درحالی که در کتاب های فقهی ایشان که بعد از انقلاب بارها تجدید چاپ گردید بیزاری از وحدت شیعیان با اهل سنت نمایان است. وی در «کتاب الطهاره» مسلمانانی که بر علی بن ابی طالب(ع) شوریدند (مانند عائشه،زبیر،طلحه،عمر و…) یا اشخاصی که با یکی از پیشوایان شیعیان همدل نیستند «خبیث تر از سگ ها و خوک ها» نام می برد و اشاره می کند که اکثر مسلمانان پس از پیامبراسلام مشمول چنین حکمی می شوند و پاکی آنان را بر اساس مصالح دنیوی نام می برد(۱).

اما سخن وی در «مکاسب المحرمه» خواندنی تر است. ایشان عقیده دارد در اینکه مخالفین(اهل سنت و…) برادردینی ما نبوده و باید به آنان بی احترامی شود شبهه ای نیست بلکه یک «ضرورت مذهبی» است. وی این عقیده را مطابق روایاتی می داند که جواز هتک و بی احترامی به مخالفین را جایز دانسته و سفارش کرده اند در سبّ و لعن این افراد پشتکار داشته باشید. به عقیده ایشان، حتّی اتهام اعمال خلاف و افترای زنا به مخالفین جایز بوده و سیره مستمر پابرجا در دین غیبت کردن از آنان است، در آخر ایشان عقیده دارد تحقیق در این موضوعات هدر رفتن عمر در واضحات است(۲).

دین به عنوان یک قدرت از پیچیده ترین مباحث «مسئله وحدت» محسوب می شود. سؤال کلی این است که آیا دین حامل پیام های اخلاقی است یا حامل پیام های قدرت؟ و آیا هدفِ ظهور دین و بعثت انبیا، گسترش اخلاق در جوامع انسانی بوده یا ساخت و پرداخت یک قدرت؟. اخلاق و قدرت دو نوع تعامل یا دو شیوۀ ارتباط می باشند که بسیار متفاوت اند . در اخلاق این تعامل یک ارتباط همدلانه و مبتنی بر پذیرش تفاوت دیگری هرچند با عقائد مخالف است. ایثار و یا انجام کار خیر از صورت های کنش اخلاقی است؛ ارمغان اخلاق این است که شما با دیگری همدلی داشته باشید و بتوانید تفاوت او را بپذیرید. در شیوۀ ارتباط قدرت گرایانه، یک تعامل طرد گرایانه با دیگری برقرار می شود و فرد در آنجا تلاش می کند برای یکسان سازی و برای شبیه کردن دیگری به خود و برای اینکه او را تحت الشعاع و در زیر سیطره قدرتِ خود قرار دهید و یا اگر راضی به تبعیت نگردید، طردش می کنید.

شاید بتوان گفت هم اینک اسلام نه یک رویکرد اخلاقی بلکه بیشتر یک جنبه قدرت/سیاست است، در زمان های گذشته نیز خصومت های دینی صرفاً دینی بود ولی الان یک رویکرد سیاسی سایه ای بر مسائل تئوریک انداخته است. هرچند در گذشته نمی توانستیم وحدت شیعه و سنی را تصوّر کنیم زیرا مردم و علمای شیعی و سنی بر اساس مبانی دینی و مذهبی خود به وحدت رضایت نمی دادند؛ ولی در دوران کنونی «وحدت» از آن جهت که با «قدرت» همساز و آواز شده است روزی با گرگ سر آشتی می آورد و روز دیگر با میش، روزی با اهل سنت علیه کافران پیمان می بندد و روزی نیز اهل سنت را پاس نمی دارد و تا موقعی که کشورهای شیعه و سنی نتوانند از این دوگانگی خشونت بار گذار کنند، شکل گیری تمدن اسلامی اساساً مقدور نخواهد بود. مهمترین چالش توسعه در کشورهای اسلامی، تا اطلاع ثانوی، همین چالش مربوط به تضاد بین شیعه و سنی است که باید به شکلی حل شود. بسیاری از انگیزه ها و تلاش هایِ خیر تا وقتی که این افق ها فراهم نشوند تلاش هایی هستند که خیلی نتیجه بخش نخواهند بود چه برسد به زمانی که تلاش ها ناخیر باشند. اگر اسلام دینِ اخلاق باشد در وهله اول باید بتواند مسئلۀ اخلاق را در بین گروه های چندگانه مسلمان حل کند. سؤال این است که چگونه یک گروهی مانند داعش چنین خشونت های فاجعه باری را رقم می زنند؟

باید گفت آمادگی برای اطاعت و آمادگی برای خشونت دو وجه یک واقعیت هستند . در شرایط صلح ما اطاعت می ورزیم در شرایطی که صلح به پایان می رسد،علاوه بر آن، ما آمادگی داریم برای خشونت ورزیدن. این گونه است که از طریق برخی تاکتیک ها و فنون عادی، یک دین از عرصه اخلاق و همدلی به عرصه قدرت کشانیده می شود. ایدِئولوژی های توتالیتر و سازمان های توتالیتر ، ایدئولوژی های توتالیتر ویژگی شان غیر تاریخی بودن است؛آن ها مبتنی بر یک اسطوره و یک ایده کلی هستند و سعی می کنند تمامی واقعیت های دیگر را در آن ایده مستهلک کنند و به آن تقلیل دهند. این ایده به قدری فراگیر می شود که قلمروهای دیگر زندگی اجتماعی را در بر می گیرد و آنها را با جذب در درون خودش، غیر تاریخی می کند.

از سوی دیگر می توان «وحدت استراتژیک» را نوعی «وحدت تقیّه ای» دانست چه اینکه در ادامه می خوانید بسیاری از فقهاء وحدت با اهل سنت را از جبر به تقیّه کردن پذیرفته اند، به عنوان نمونه یکی از بزرگترین فقهای معاصر شرکت در نمازجماعت اهل سنت را بر اساس «تقیّه/جهت وحدت اسلامی» نه «مبانی بنیادین» پذیرفته است :

«س۵۹۹ : هل تجوز الصلاه خلف السنّه جماعه؟ ج : الصلاه جماعه لأجل حفظ الوحده الإسلامیه جائزه وصحیحه : س۵۹۹ : آیا نماز جماعت پشت سر اهل سنت جایز است؟ ج : نماز جماعت براى حفظ وحدت اسلامى، جایز و صحیح است» و «یجوز الإقتداء بأهل السنّه إذا کان لأجـل رعایه الوحده الإسـلامیه : اقتدا به اهل سنت، براى رعایت وحدت جایز است»(اجوبه الاستفتائات،علی الحسینی الخامنئی).

بنابر باورِ فقهاء، تقیه چهار حکم به شرح زیر دارد :

الف) واجب : تقیه ای که ضروری است و شرطِ آن ترس از جان یا آبروی خود یا بستگان و… است(۳).

ب) حرام : تقیه در احکامی که در نظرِ شارع رعایت کردنِ آنها اهمیتِ زیادی دارد و تقیه در آن موجبِ نابودی دین می شود(۴).

ج) مستحب : تقیه ای که در مدارا با اهل سایر مذاهب و تأکید بر معاشرتِ با آنها باشد(۵).

د) مباح : تقیه ای که برای ترس از زیانِ مالی باشد(۶).

به نظرم، هرچند تقیه در مواردِ ضروری می تواند قابلِ اعتنا باشد و به عبارتی می توان در منطقِ ترجیحِ «بد» بر «بدتر» توجیه های اخلاقی را به سودِ وجدان برآورد امّا از سویی این توجیهات اگر به سودِ انسانیّت نباشد موجبِ ظهور و بُروزِ خشونت گرایی می گردد. به عنوانِ مثال اگر شخصی بگوید که من مسلمانم/مسیحی ام/یهودیی ام و بداند که با ابرازِ آیین و مسلکش جانِ خود را به خطر می اندازد و برمَلا نساختنِ این باورهایش او را از خطرِ مرگ می رهاند، می تواند دیگران را از عقیده اش آگاه نکند. ولی زمانی که این روشِ گریز از خطر را به موضوعاتِ درون مسلکی/ بازی هایِ آیینی تسرّی بدهیم می تواند خشونت بیافریند.

به عبارتِ دیگر، اگر نیّتِ فردی در پنهان کردنِ باورهایش جلوگیری از نااطمینانیِ جامعه باشد و بخواهد آن را برایِ مدّتی خاموش نگهدارد تا به محضِ فرارسیدنِ محیطِ قدرت دوباره بارورش کند، چنین عملکردی خواه ناخواه موجبِ بُروزِ خشونت می شود. به عنوانِ مثال چندی پیش یکی از فقهایِ معاصر صحبت کردن با زبان خشم و تند با جهان را به مصلحتِ حال مسلمانان ندانست(۷) ولی همو در فتاوایِ فقهیِ خود تصریح می کند تا با استفاده از جهادِ ابتدایی کافران را به ایمان فرابخوانند و اگر ایمان نیاوردند تمامیِ آنان را به قتل برسانند تا زمین از لوثِ وجودِ نحسِ کافران(حربی/کتابی غیرذمّی) پاک گردد(۸). در چنین نگرشی افراد همان ویژه گی های ذاتی خود را که بیان گردید حفظ می کنند ولی بنابر مصلحت های این جهانی این خصیصه ها یا بیان نشده و یا اینکه فعلاً عمل نشده خواهند ماند(۹)، از همین روی ناصرِ مکارمِ شیرازی در موردِ مشابهی از فقهِ مصلحتی، عقیده دارد رأیِ مردم در انتخابِ رهبرِ جامعه اسلامی تنها از جهتِ حکم ثانویه برای دفعِ تهمتِ استبداد و دفع وسوسه های شیاطین است وگرنه مردم به خودیِ خود و بنابر حکمِ مبنایی/ پایه هیچگونه حقّی در انتخابِ سردمدارِکشورِاسلامی را ندارند(۱۰). چنین احکامِی که از بابِ حکمِ ثانوی/ حکمِ مصلحتی صادر می شوند همانطور که اصل و پایه نیستند دائمی هم نمی باشند و روزی به پایانِ خود خواهند رسید. به تعبیرِ دیگر همانطور که زمان وجودِ مصلحتی را اقتضاء نمود، روزی خواهد رسید که زمان دیگر مصلحت را برنمی تابد و آن زمان احکامِ پایه(اوّلیه) مبنایِ عملکرد قرار می گیرد.

چنین دیدگاه هایی باعث می گردد تا روشِ صلح جویانه در پسِ پرده های نیاز باشد و به محضِ رفعِ حاجت زبان هایِ سرکوب گرانه دوباره شعله ور گردد. فرض کنید شخصِ (الف) برای اینکه بتواند نیازهایِ خود را برآورده کند باورهای خویش را ناهمگون با واقعیت بیان می کند و شخصِ (ب) این باور را می پذیرد و با (الف) قرارِ دوستی می نهد امّا وقتی (الف) از نیازهایش فارغ گردید افرادی مانندِ (ب) را قرارِ دوستی بگستند، این منش را شاید بتواند نوعی فریب نسبت به کسانی دانست که از بودن و حضورِ آنان خوشنود نیستیم. گویی با چنین رفتاری نوعی ناخودآگاهی به جامعه تزریق می شود و سپس بسترهایِ خشونت زایی فراهم می گردد چه اینکه می توان تصور کرد (الف) قصدِ کشتن و یا در دام انداختنِ (ب) را دارد و با پنهان ساختنِ این نیّت می خواهد او را از حصارِ امنیّت دور کند و سپس در موقعِ مناسبی (ب) را به سرانجامِ نیّتِ خود برساند. از سویِ دیگر این تصور می تواند صلح جویانه باشد، مثلاً فقیهی برای ارتباط با ادیان و کشورهای دیگر که لازمه ارتباط های جهانیِ امروزی است دست به انکارِ باورهای بنیادینِ خود بزند و تا زمانِ رسیدن به شرایطِ مناسب صبوری پیشه کند و سپس آن باورهای بنیادین را جامه عمل بپوشاند، کم نیست در باورهایِ وحدت آفرینی که امروزه از جانبِ بعضی فقهاء شنیده می شود درحالی که باورهایِ بنیادینِ آنان نسبت به انسان های دیگر «حذف» است تا «صلح».

باورهای تقیه ای و فرمایشی/سفارشی تنها در خصوص کسانی اعمال می شود که وجوه مشترک (هرچند ناچیزی) با شیعیان داشته باشند ولی درباره افراد کافر(نامسلمان) هیچگونه تقیه ای را نمی پذیرند. اسلام، به زعمِ تفسیری که مسلمانان از آن دارند یک دینِ انحصارگرایِ مطلق است. به عبارتی فقیهان که مهم ترین مفسرانِ اسلام در طولِ۱۴قرنِ ظهورِ آن بوده اند، این دین را وجهِ انحصاری داده اند. انحصار در دینداری اسلامی به این معناست که «هر مسلمانی» قابلِ احترام و دارای حقوقِ شهروندی است، امّا چنین تعریفی ناظر بر نسبتِ بینِ «اسلام» و «کفر» است و اگر بخواهیم آن را بینِ نسبت های ادیان و مذاهب بسنجیم چنین می شود که «هرمسلمانِ شیعه/سنّی» قابل احترام و دارایِ حقوقِ شهروندی می باشد. بنابر نظرِ فقهاء، حقوقِ شهروندی بر اساسِ ملیّت شکل نمی گیرد بلکه تنها موضوعی که  باعث می شود فردی/انسانی دارایِ حقّ شهروندی باشد «دین» اوست. فقهاء مسلمان را شخصی می دانند که به دینِ اسلام گرویده باشد و در مقابل کافر را کسانی می خوانند که مسلمان بودن را نپذیرفته اند.

«کافر» به دو دسته :

۱) کافرِ حربی

۲) کافرِ کتابی،تقسیم بندی می شود.

کافرانِ کتابی افرادی مانند یهودیان،مسیحیان و زرتشتیان هستند؛ مطابقِ متونِ فقهی با این دسته از کفار می باید به جنگ برخاست و آنان در مواجهه با سپاهِ اسلام سه راه پیش رو دارند :

۱) زنده ماندن و جزیّه دادن

۲) زنده ماندن و مسلمان شدن

۳) جنگ و کشته شدن.

کافرانِ حربی افرادی هستند که جزء کافرانِ کتابی محسوب نمی شوند و آنان دو راه پیش رو دارند :

۱) زنده ماندن و مسلمان شدن

۲) جنگ و کشته شدن.

فقهایِ اسلام عقیده دارند با این دو دسته می باید به «جهاد/ جهادِابتدایی» پرداخت تا یا اسلام بیاورند و یا اینکه کشته شوند و زنان و فرزندان شان به اسارت گرفته شود و اموال شان نیز مصادره گردد(۱۱). در فرایندِ تسلطِ مسلمانان بر کافران آنان از هیچ حقوقی برخوردار نیستند، اگر مردانِ کافر کشته شوند که زنان و فرزندانشان به اسارت در می آیند و اگر اسیر گردند حاکمِ اسلامی مختار است که آنان را نزدِ خود نگه دارد و یا گردنشان را بزند(۱۲). علامه حلّی بیان می کند که ساختنِ کنیسه(عبادتگاه) و ضربه به ناقوس و انجامِ منکرات در جامعه اسلامی باعثِ خروجِ کافرانِ کتابی از ذمّهِ اسلام می شوند(۱۳) و شهیدِاوّل عدم اظهارِ منکراتِ اسلامی در «دارالإسلام» را لازم می داند(۱۴).

در اینجا تنها لُطفی که فقهاء برای کافرانِ کتابی درنظر گرفته اند این است که در نسبتِ با کافرانِ حربی، می توانند «جزیّه» پرداخت کرده تا تنها در سایه دولتِ اسلامی زندگی کنند و مسلمانی متعرضِ اموالِ آنان نگردد چه اینکه بنابر رأیِ رسمی فقهاء اگر مسلمانی/مسلمانانی از اموالِ یک کافرِحربی/غیرذمّی دزدی کنند، اموالِ دزدی شده به صاحبِ مال برنمی گردد بلکه جزء غنائم اسلامی حساب شده و باید به حاکمِ شرع استرداد شود(۱۵) و می توان آنان را معاملات فریب داد و از آنان ربا دریافت کرد(۱۶).

یافته های فقهی نشان می دهد که فقهاء مسلمانان (به خصوص هم مذهبِ خود را) «محقوق الدم : دارایِ حقّ زیستن» دانسته و کافران(هر نوع) را «مباح الدم : دارا نبودنِ حقّ زیستن» می پندارند(۱۷) و کافرانِ جزیّه دهنده را از جهتِ اینکه در ذمّه اسلام هستند بنابر حکمِ ثانوی «محقون الدم» می خوانند. از همین روی وقتی فقهاء برای کافران هیچ حقّی قائل نیستند بلکه آنان را «مهدورالدم/مباح الدم» می خوانند و نسبت به اموال و معامله با آنان بی توجّه اند، نشان می دهد که چنین نگرشی به اقلیّت های دینی خصوصاً کافرانِ کتابی (که در زیرمجموعه های مسلمانی هم حساب نمی شوند) از بابِ مصلحت اندیشی بوده و یک نگرشِ بنیادین نمی باشد.

آنچنان که من تأمل می کنم اکثر مسلمانان به «وحدت سیاسی» روی آورده اند. این مسئله از آنجا نشأت می گیرد که همه اینان از طرفی «بنیادگرا» بوده و از سوی دیگر «انحصارگرا» هستند. وحدت سیاسی/وحدت استراتژیک مسلمانان را برای یک هدف «مشترک و موقتی» سازماندهی می کند، به عبارت دیگر در آموزه های وحدت سیاسی مسلمانان با همه نوع مذهبی در مقابل کافران یک هدف «مشترک» دارند(مانند عدم سلطه پذیری کفار بر مسلمانان) که این هدف «موقتی» و دارای تاریخ انقضاء است. چنین رویکردی ما را تا زمانی در صلح با مذاهب اسلامی قرار می دهد که هدف «مشترک» پابرجا و قابل اجرا باشد. در صورت انقضای این اهداف مجدداً حالت های خصمانه بازخواهد گشت چه اینکه بازآمدیِ «جنگ» از خصوصیت های اندیشه های بنیادگرا و انحصارگرا است.

مسلمانان بنیادگرا از سویی عقیده دارند «اسلام» را آنگونه بفهمند و عمل کنند که «پیامبراسلام» اعمال می نمود. فهم مسلمانان بنیادگرا در راستای فهم پیامبراسلام از متون دینی است به گونه ای که عقیده دارند همان احکام صادر شده از پیامبر را باید در همین زمان و مکان اثبات و به اجرا درآورد. از سوی دیگر انحصارطلبی آنان باعث شده است که هیچ دین و آیینی جز خود را دارای سعادت نپندارند و از آنجایی که اسلام را یک دین تبلیغی و برترین دین الهی می دانند توقع شان این است که اسلام را در سراسر جهان گسترش دهند.

فقهای مسلمان عقیده دارند که «مؤمنین» باید «مخالفین» خود را با تهمت و لعن و سبّ(فحش) و… از حیث اعتبار ساقط کنند. در بین فقهای شیعه این موضوع گستردگی بیشتری نسبت به فقهای اهل سنت دارد. در این نوشته سعی شده تا آرای فقهی هر کدام از مذاهب را در خصومت زایی نسبت به یکدیگر نشان دهم.

بخش اوّل : اهل سنت

«ناصبی» بودن در دو مذهب شیعه و اهل سنت محور معنای «مخالف» است. فقهای اهل سنت عقیده دارند «هرناصبی، رافضی است/ هر رافضی، ناصبی است»(۱۸)، اما اینان «رافضی» را کسانی می دانند که از خلیفه اوّل مسلمانان ابوبکر بن ابی قحافه تبرّی جسته و یا او را سبّ و لعن و ستم کند، آنان تمامی خلفای راشدین و صحابه را در این تعریف جای می دهند ولی چنانکه بر اساس مستندات خواهید دید، به علت این که شیعیان بیشترین دشنام ها و تبرّی جویی ها را نسبت به اهل سنت دارند، از همین روی اهل سنت بزرگترین مصداق «رافضی/ناصبی» را شیعیان دانسته اند. به عبارت دیگر «رافضی/ناصبی» در فقه اهل سنت شخصی است که به خلیفه اوّل و دیگر خلفای راشدین و صحابه سبّ و لعن کرده و یا از آنان تبرّی جوید و نمایان ترین مصداق این تعریف را «شیعیان» دانسته اند. احمد بن حنبل در تعریف «رافضی» می گوید «الذی یسب أبا بکر وعمر رضی الله عنهما : کسی که ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب(رضوان خداوند بر آنها باد) را سبّ(فحش) کند»(۱۹). شمس الدین ذهبی عقیده دارد «رافضی» کسانی هستند که در زمان قیام زید بن علی به نزد او آمده و از خلیفه اوّل و دوّم بیذاری جسته و به او پیوستند(۲۰)، وی در جای دیگر «رافضی» را شخصی می خواند که بغض و عداوت با خلفای راشدین را دارد(۲۱).

لغت شناسان همان مفهوم «تبرّی جویی از خلفای راشدین» را برای «رافضی» در نظر گرفته اند :

۱. مرتضی الزبیدی : «الرَّافِضَهُ أَیضاً : فِرْقَهٌ مِن الشِّیعه … وَفِی بعض الأُصُول ابْرَأْ مِنَ الشَّیْخَیْنِ»(۲۲)

۲. ابن منظور : «و الرَّوافِضُ : قَوْمٌ مِنَ الشِّیعه … ابْرأْ مِنَ الشَّیْخَیْنِ»(۲۳)

۳. فیروزآبادی : «والرافِضَهُ : …و فِرْقَهٌ من الشِّیعَهِ … تَبَرَّأْ من الشَّیْخَیْنِ»(۲۴)

۴. ازهری : «سُمُّوا رافضهً لأَنهم کَانُوا بَایعُوا زیدَ بنَ علیّ ثمَّ قَالوا لَهُ : ابْرَأْ من الشَّیْخَیْن»(۲۵).

ناصر العقل عقیده دارد کسانی که بدعت های بزرگ آفریدند، ایمان به رجعت دارند و می گویند علی بن ابی طالب زنده است و قبل از روزِ قیامت به دنیا باز می گردد، و برای پیشوایان دینی علم غیب قائل اند اشاره به «رافضیان» دارد. او «رافضی» را اشخاصی غیر از شیعیان می پندارد که عقیده به رجعت دارند و اینگونه علیه پیامبراسلام دروغ می بافند. در ادامه وی از دیگر شاخصه های «رافضیان» بهتان و توهین به همسران پیامبر که مانند توهین به پیامبر است، تکفیر صحابه، طرد سنّت را نام می برد. العقل عقیده دارد یکی از مهم ترین مشخصات «رافضی» این است که اهل سنت را «ناصبی» می خواند(۲۶). عبدالعزیز الراجحی سخن العقل را تأیید می کند، به زعم او «رافضی» کسی است که علی بن ابی طالب و فاطمه بنت محمد و خاندان اینان را زعامت می دهند و به همسران پیامبر و عبدالله بن عباس توهین می کنند(۲۷). ابن حجرالهیتمی رافضی را کسی می خواند که بر اساس جهالت از کسانی که اعتقاد به برتری ابوبکر (در جهت خلافت) دارند، دوری می گزیند به گونه ای که صحابه و تابعین و پیشوایان مذاهب و علمای دینی را تکفیر می کند(۲۸).

صنعانی سه خصوصیت را در مورد اشخاص «رافضی» بیان می کند :

۱. غلوّ/تندروی در محبت به علی بن ابی طالب در مقدّم داشتن وی بر خلفای دیگر

۲. تندروی در عداوت با خلفای سه گانه(ابوبکر،عمر،عثمان) و فحش دادن به آنها

۳. بدعت آوردن در دین اسلام(۲۹).

 یوسف النبهانی تصریح می کند که مراد از رافضی شخصی است که به عائشه بنت ابوبکر(همسرپیامبر) فحش داده و صحابه پیامبر را انکار می کند(۳۰). ملّاعلی القاری «رافضی را همان ناصبی و ناصبی را همان رافضی» دانسته و مهم ترین شاخصه او را «رمی» صحابه پیامبر اسلام نوشته است(۳۱). احمد بن عمر الحازمی به نقل از ابن تیمیه «رافضی» را شیعیان می داند، ولی او «غالیان شیعه» را مصداق «رافضی» دانسته و مابین «شیعه رافضی» و «شیعه دوستدار اهل البیت» تفاوت می نهد؛ به عبارتی او رافضی را شخصی می داند که غالی بوده و خلفای راشدین را سب و لعن می کند(۳۲).

بسیاری از دین پژوهان اهل سنت زمانی که یک راوی را به دلیل «رافضی» بودن قدح/تضعیف می کنند علّت آن را فحش و ناسزاگویی به ابوبکر بن ابی قحافه(خلیفه اول مسلمانان) دانسته اند، مانندِ عمرو بن شمر الجعفی الکوفی الشیعی أبو عبد الله : «وقال ابن حبان : رافضی یشتم الصحابه»(۳۳). هماچنانکه ابن داود و ابن معین بسیاری از راویان شیعی را به علت سبّ ابوبکر و عمر و عثمان «رافضی» خوانده اند(۳۴) و این موضوع را حتّی رجالیون شیعی نقل کرده اند(۳۵).

جعفر سبحانی از علمای معاصر شیعی تلویحاً تعریفی که علمای اهل سنت از «رافضی» دارند را تأیید کرده است. به عقیده وی کلمه «رافضی» سیاسی بوده که قبل از ولادت زید بن علی هم استعمال می گردید. این کلمه به جماعتی گفته می شود که حکومت را نمی پذیرند، چه این حاکمیت حقّ باشد و چه باطل :

«فإنّ الحقّ أنّ الرافضه کلمه سیاسیه کانت تستعمل قبل أن یولد زید بن علی ومن بایعه من أهل الکوفه ، فالکلمه تطلق على کلّ جماعه لم تقبل الحکومه القائمه ، سواء أکانت حقاً أو باطلاً».

سبحانی تصریح می کند کلمه «رافضی» از خصائص شیعیان نبوده بلکه هرکسی که حکومت را نمی پذیرد «رافضی» می باشد، از همین جهت اهل سنت شیعیان را رافضی می دانند که تمامی حکومت های بعد از پیامبر اسلام را نپذیرفته اند «و بهذا الملاک أطلق لفظ الرافضی على من لم یعتقد بشرعیه حکومه الخلفاء»(۳۶).

سبحانی کمابیش همان نظر اهل سنت را تکرار می کند، چه اینکه اهل سنت تعریف «رافضی» آورده اند «کسی که علی بن ابی طالب را در خلافت بر خلفای دیگر مقدّم می دارد»، امّا اهل سنت صرف تقدّم را کافی ندانسته و شرط «تکفیر و سبّ خلفای راشدین» و «توهین به همسران پیامبر» را نیز اضافه کرده اند. ابن تیمیّه حرّانی شیعیان را به خاطر لعن و سبّ خلفای سه گانه از حقّ و حقیقت دور دانسته و آنان را دارای گناهان بزرگ به سبب همین لعن ها می خواند(۳۷). محمّد أمحزون سبّ و لعن شیعه به صحابه را بدعت خوانده و آنان را به همین خاطر از دروغ گویان می شمارد(۳۸). دکتر مصطفی حلمی استادِ فلسفه دانشگاه مکّه عقیده دارد پایه و اساسِ نظامِ ایران بر دشنام و لعن صحابه می باشد(۳۹).

بن جبرین شیعیان را به دلیلِ اشکال وارد کردن به قرآن و ردّ احادیث صحیحه و کافر دانستن اهل سنّت و غلوّ درباره پیامبر و امامان، کافر و مشرک می داند(۴۰) همچنین عادل کلبانی فقیهِ مسجدالحرام در مصاحبه با شبکه خبرگذاری بی بی سی شیعیان را به دلیل قبول نداشتن خلیفه اوّل مسلمان نمی داند و حکم به کفر آنان می دهد، و ذهبی طعنه زدن یا دشنام دادن به صحابه و خلفاء را خارج از دین و کافر می داند(۴۱).

یحیی بن معین سبّ و لعن کننده به خلفاء و صحابه را دجّال و مورد لعنِ خداوند دانسته است(۴۲) و حتّی جلال‌الدین عبدالرحمان بن ابوبکر سیوطی عقیده دارد سبّ کننده خلفاء باید سوزانده شود، وی می گوید : «بل اذا ظن أنهم یستحقون السب، اعتقدنا أنه یستحق الحرق و زیاده»(۴۳). ابن حجرعسقلانی در مورد کسی سبّ صحابه را کرده نقل می کند که عیّاض و نووی حکم او را تعزیز دانسته اند(۴۴) و بعضی از فقهای مالکی عقیده دارند سبّ کننده صحابه باید کشته شود(۴۵).

جمع بندی از نظرات اهل سنت این چنین می نماید که اینان «رافضی» را کسی دانسته اند که حدّاکثر «معتقد به تقدّم خلافت علی بن ابی طالب بر ابوبکر بن ابی قحافه» باشند و «خلفای راشدین را سب و شتم» کنند، و حدّاقل «رافضی» کسی است که به «صحابه، همسران پیامبر، خلفای سه گانه» بی احترامی کنند. ظاهراً تعریف حدّاقلی از «رافضی» صحیح تر به نظر می رسد، زیرا همانگونه که اشاره گردید اهل سنت تنها آن دسته از شیعیانی که به مقدّسات شان توهین کنند را مشمول تعریف «رافضی» دانسته اند.

  بخش دوّم : شیعیان

فقهای شیعه غیبت یا هرگونه بی احترامی به «مؤمن» را جایز ندانسته و به حرمت آن فتوا داده اند «ان ظاهر الاخبار اختصاص حرمه الغیبه بالمؤمن». امّا در متون فقهی شیعه ما با دو عبارت «ناصبی» و «مخالف» برخورد می کنیم، همچنان که در فقه اهل سنت «ناصبی» و «رافضی» را توضیح دادیم. این بخش را به این دلیل که حساسیت بالاتری دارد به دو بحث تقسیم می کنم : الف) مفهوم ناصبی و مخالف؛ ب) احکام صادر شده از فقها. از این جهت که موضوع این یادداشت مسئله «وحدت» بوده و مهم ترین مُنادی آن شیعیان می باشند، مطالب این بخش را مفصل تر از بخش اوّل : اهل سنت خواهم آورد.

الف) مفهوم ناصبی و مخالف :

۱) ناصبی : در کتاب های شیعی «ناصبی» به معانی مختلفی تعبیر شده است. ناصر مکارم شیرازی چندین تفسیر از ناصبی را بیان می کند، ۱. ناصبی کسانی هستند که به جنگ با اهل بیت پیامبر برمی خیزند و در دین غلوّ می کنند ۲. ناصبى کسانى هستند که دشمنی با اهل بیت پیامبر دارند ولى آن را مذهب خودشان قرار نمى‌دهند ۳. ناصبی کسی است که با شیعه دشمنی کند ۴. ناصبی کسی است که غیرعلی را بر علی ترجیح می دهد ۵. هرمخالفی ناصبی است(۴۶). او در جای دیگر تصریح می کند کسانی که در جنگ جمل و داستان حکمین و جنگ نهروان حضور داشتند «ناصبی» می باشند(۴۷). مرتضی مطهری عقیده دارد ناصبی کسی است که «ناصبی یعنی کسی که علی را دشمن می‌دارد . سنی مسلمان است ولی ناصبی کافر است ، نجس است»(۴۸). شهید ثانی به همین معنا اشاره دارد که ناصبی «دشمن اهل بیت» است : «بل متى عرف منه البغض لأهل البیت (علیهم السلام) فهو ناصبیّ»(۴۹).

فقهای شیعی معمولاً تعریفی که از «ناصبی» دارند یا «دشمنی با علی بن ابی طالب و دیگر پیشوایان شیعی» است و یا «صرف قبول نداشتن پیشوایان و دوری جستن از پیشوایان» را پذیرفته اند. آنچه که در بین فقهاء مشهور است معنای دوّم است، یعنی آنان شخصی را که تنها امامان اهل بیت را نپذیرفته یا دیگران را بر اینان مقدّم (در حکومت کردن) می دانند و با شیعیان سر ناسازگاری دارد را «ناصبی» خوانده اند. ابن ادریس حلّی در تعریف ناصبی به روایتی استناد می کند که موافقان حکومت غیر از اهل بیت را «ناصبی» می داند :

«روی ابن‌ادریس الحلی عن «مسائل محمد بن علی بن عیسی» حدثنا محمد بن أحمد بن زیاد و موسی بن محمد بن علی بن عیسی، قال: کتبت الی الشیخ أعزه الله [ابی‌الحسن علیه‌السلام]… قال : و کتبت الیه أسأله عن الناصب هل أحتاج فی امتحانه الی أکثر من تقدیمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتهما؟ فرجع الجواب: من کان علی هذا فهو ناصب : ابن‌ادریس حلی با سند خود از محمد بن احمد… و موسی بن محمد… نقل می‌کند که گفت: با نامه از امام هادی پرسیدم: آیا در آزمون ناصبی به بیش از این نیاز دارم که ببینم جبت و طاغوت را مقدم می‌دارد و به امامت ایشان باور دارد؟ در پاسخم نوشت : هر که بر این باور باشد او ناصبی است»(۵۰).

حسن کاشف الغطاء همین برداشت را از متون دینی کرده است، از همین روی عقیده دارد هرکسی که اعتقاد به صحت حکومت و امامت کسانی غیر از پیشوایان شیعه داشته باشد «ناصبی» محسوب گشته و به لحاظ فقهی «نجس» است «و کل ناصبی نجس إجماعاً»، هر چند در یک گذاره کلی اشخاصی که ناصبی باشند را «دشمن اهل بیت» تصور کرده است(۵۱). آنگونه که یوسف بحرانی توضیح می دهد «ناصبی» یک لفظ عرفی بوده که هر آیین و مذهبی بر اساس عقائد خود تعریف نموده و اصل آن است که بر مبنای قرینه ها تعریف اصلی مشخص شود، او اشاره می کند که علمای دین بعضاً اشاعره و جبریون و اشخاص و مخالفِ مذهب امامیه را از مصادیق «ناصبی» برشمرده اند، در ادامه وی روایتی را شاهدمثال می آورد که معنای ناصبی را «مخالفین پیشوایان دینی(مخالفت با پیشوایی امامان شیعه» دانسته است(۵۲).

۲) مخالف : مفهوم کلی «ناصبی» به عقیده فقهای شیعه «مخالفت با پیشوایان دینی» و به عبارتی «مخالفت با پیشوا بودن امامان شیعه» است که از آن به «عداوت با اهل بیت پیامبر» تعبیر کرده اند. امّا مفهوم اصلی «ناصبی» زمانی مشخص می گردد که نسبت به تعریف فقهاء از «مخالف» آگاهی داشته باشیم. «مخالف» در مفهوم کلی خود، به معنای «کسی است که نسبت به عقیده دیگری اختلاف دارد». امّا آنچنان که مذاهب اسلامی اکثراً انحصارگرا می باشند هر مذهب «مخالف» را به زعم خود تعریف و تفسیر کرده است. شاید قابل توجّه باشد که از همین گام های نخستین بخوانید فقهاء «ناصبی» را همان «مخالف» دانسته و «مخالف» را کسی می دانند که «با پیشوایی امامان شیعه» مخالفت می کند؛ مهم ترین مصداق «مخالف» در نظر فقهای شیعی «اهل تسنن» می باشند.

محمد فاضل لنکرانی از بزرگترین مراجع تقلید معاصر جدای از آنکه انصاف را در «نجس» بودن «ناصبی» می داند «فالإنصاف : أنّ دلاله الموثّقه على نجاسه الناصب بالمعنى المصطلح»، آن را بر اساس روایات متعددی به اشخاصی تطبیق می دهد که معتقد به امامت و پیشوایی/خلافت ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب باشند «قد وردت روایات ظاهر بعضها أنّ کلّ من اعتقد بإمامه الشیخین فهو ناصبیّ» یا اینکه با شیعیان دشمنی ورزند. او توضیح می دهد که ناصبی به ظاهر مسلمان است و مشمول اشخاصی می شود که با هدف نزدیک شدن به خدا با اهل بیت پیامبر و شیعیان مخالفت می کنند(۵۳).

محمدمهدی خلخالی ادعا می کند روایات زیادی در حدّ تواتر دلالت بر کفر مخالفین دارد، اما روایاتی که مسلمانی را صرف اقرار به شهادتین می دانند با روایات مورد اشاره تعارض دارد. وی عقیده دارد کفر واقعی (که شامل مخالفین می شود) منافاتی با اسلام ظاهری (که مخالفین ادعا می کنند) ندارد. آن طور که خلخالی توضیح می دهد در واقع «مخالف» کافر واقعی بوده ولی به علت اینکه دین اسلام، کسی که تنها شهادتین را بگوید «مسلمان» می داند پس «مخالف» به ظاهر مسلمان است و تمامی احکام اسلامی برای او جاری است. او بر اساس روایاتی که مبنای اسلام و مسلمانی را «الصلاه، والزکاه، والحج، والصوم، والولایه»(۵۴) خوانده اند، صحت اعتقاد به «کفر مخالفین» را بعید ندانسته هرچند تصریح می کند که روش پیشوایان دینی و شاگردان آنان پاک دانستن آنان بوده است؛ در ادامه با آوردن روایتی نشان می دهد ناصبی را کسی می داند که «در مقابل امامتِ پیشوایان دینی معتقد به پیشوایی دیگران» باشد و اگر بغض و عداوت «مخالف» نسبت به شیعیان باشد دلیلی بر نجاست آنان وجود ندارد و در صورتی نجس خواهند بود که نسبت به اهل بیت پیامبر دشمنی یا مخالفتی داشته باشند(۵۵).

ابوالقاسم خوئی نیز تمامی افراد «مخالف» را «متجاهر به فسق» دانسته که بنابر روایات متعددی اعمال آنان باطل است، نکته جالب اینجاست که او به روایاتی اشاره دارد با این محتوا و مضمون «بطلان العباده بدون ولایه الائمه : باطل بودن عبادت ها بدون قبول داشتن ولایت پیشوایان شیعی»؛ به عبارتی خوئی «مخالف» را افرادی متجاهر به فسق (تظاهر کننده به زشتی) خوانده که بنابر روایات اعمال آنان بدون قبول داشتن ولایت پیشوایان شیعی مورد قبول نیست(۵۶).

محمدتقی آملی از ابوالقاسم خوئی در تعریف «ناصبی» صراحت بیشتری دارد. به اعتقاد او «ناصبی» شامل همه «مخالفین» می شود «الناصبی بهذا المعنى یعم جمیع المخالفین»، حال اگر این شخصِ «ناصبی» با اهل بیت پیامبر دشمنی داشته باشد «ناصبی به معنای أخص» تعریف می گردد. به عبارت دیگر اگر شخصی صرفاً به هرجهت نسبت به یکی از معتقدات و اصول شیعه در خصوص امامان اهل بیت «مخالف» باشد «ناصبی به معنای أعم» بوده و اگر همو نسبت به امامان اهل بیت «عداوت و بغض» داشته باشد «ناصبی به معنای أخص» است. در نظر آملی که هم زمان به نظر فقهای دیگری چون جزائری و بحرانی، هم ناصبی به معنای أعم نجس بوده و هم ناصبی به معنای أخص نجس می باشد؛ بلکه خداوند موجودی «نجس تر از سگ» نیافریده و «ناصبی» از «سگ : کلب» هم نجس تر است :

«ان اللّه لم یخلق خلقا أنجس من الکلب و ان الناصب لنا أهل البیت لأنجس منه»(۵۷).

سید جواد عاملی از فقیهان مشهور شیعه پنج معنا برای «ناصبی» ذکر می کند :

۱. مخالف

۲. عداوت با علی بن ابی طالب در نسبت به ایمان او

۳. متظاهر به عداوت با اهل بیت

۴. دشمنی کردن با اهل بیت

۵. دشمنی نمودن با پیروان اهل بیت.

او دو مورد نخست را از معانی یقینی «ناصبی» دانسته و سه تعریف دیگر را مشکوک و منتسب به بعضی از متقدمین فقهای شیعی می خواند(۵۸).

محمدباقرمجلسی «محبت به اهل بیت» را ضروری دین اسلام اسلام دانسته و می گوید کسی که به امامان شیعی و یا یکی از آنان عداوت/مخالفت داشته باشد «ناصبی» و پست تر از سگ است(۵۹). ابوالقاسم خوئی از متون دینی استفاده می کند که «مخالفان» پیشوایان شیعی «ناصبی» هستند و بغض نسبت به شیعیان را هم همانند عداوت و مخالفت با امامان می داند. او سپس ادامه می دهد انکار کنندگان ولایت امامان شیعی و ولایت علی بن ابی طالب اگر منکر ضروری دین باشند مستلزم کفر و نجاست خواهد بود. او سپس توضیح می دهد که منظور از انکار ضروری در خصوص ولایت، انکار محبت به امامان شیعی است «لأن الضروری من الولایه إنما هی الولایه بمعنى الحب والولاء» به این معنا که اگر شخصی «مخالف» منکر ضروری دین(محبت به اهل بیت) باشد «ناصبی» بوده و به علت اینکه انکار ضروری کرده است نجس و کافر می باشد. خوئی در اصطلاح «اهل الخلاف» را در خصوص «اهل سنت» به کار می برد(۶۰). اسماعیل مازندرانی هم بر اساس نقل شایع هر «مخالفی» را «ناصبی می خواند «وهو مطلق المخالف فی الاخبار شائع»(۶۱).

نتیجه اینکه، شیعیان عقیده دارند «ناصبی» کسی است که به امامان شیعی «محبت» نداشته باشد و یا یک الی چند نفر آنان را مقبول نداند، یا اینکه با آنان و پیروانشان عداوت ورزد یا در ولایت و حکومت دیگری را بر امامان پیش رو بدانند. از سوی دیگر «مخالف» را شخصی می دانند که «غیرشیعه» باشد به گونه ای که خلافت و ولایت دیگران را بر امامان مقدم بداند، همین مسئله باعث شده است که فقهای شیعه «مخالف» را همان «ناصبی» بدانند، از نظر فقه شیعه «اهل الخلاف» به اهل سنت تعبیر می شود، بدین معنی که بزرگترین مصداق مخالف نزد شیعیان، اهل سنت می باشند. ابوالقاسم خوئی شرّ «ناصبی» را بلندمرتبه تر از شرّ «یهودیان و مسیحیان» می خواند و عقیده دارد نجس ترین مخلوق خدا «سگ» بوده و «ناصبی» از سگ نجس تر و پست تر است. او همه مخالفین را متجاهر به فسق(تظاهرکننده به زشت کاری) دانسته که بر اساس روایات متعدد عمل همه آنها باطل می باشد. وی به روایاتی استناد می کند که «اعمال دینی را بدون قبول ولایت امامان شیعی» مردود می داند. نظر خوئی را شاید بتوان ماحصل نظر مشهور فقهای شیعی دانست. خوئی اعمال دینی شخصی که [مانند شیعیان] ولایت و حکومت و ویژگی های امامان شیعی را قبول ندارد «باطل» و «بی ثمر» خوانده است(۶۲).

توضیح درباره «اهل الخلاف» :

علمای شیعه به اتفاق مراد خود از «مخالفین» را «اهل سنت» بیان کرده اند، اصطلاح مشهور فقهاء «اهل الخلاف» است. اگر به آثار فقهی شیعی از متقدمین و معاصرین نگاهی بی اندازید متوجه این موضوع خواهید شد. فخرالدین طریحی زمانی که می خواهد واقعه غدیر را نسبت به مذاهب بدهد، کسانی که روایت شیعی از غدیر را قبول ندارند «اهل الخلاف» می نامد(۶۳). محمد مجاهد اهل الخلاف را افراد غیرشیعی خوانده است«اهل الخلاف من غیر الشّیعه الاثنى عشریه»(۶۴). محمد حسن نجفی نیز در احکام اقتصادی اسلام، صرف وجوه شرعی برای «اهل اخلاف/اهل سنت» را برای دور کردن شرّ آنان روا می داند«کإعطاء أهل الخلاف لدفع شرهم عن المؤمنین»(۶۵). محمد تقی آملی زمانی که از نجاست کافران بحث می کند، عقیده دارد «اهل الخلاف/اهل سنت» محکوم به طهارتند هرچند جمعی از فقهای متقدّم و بعضی از متأخرین فتوا به نجاست آنان داده اند(۶۶)، مرتضی حائری نیز به اعتبار عملکرد پیامبراسلام و علی بن ابی طالب و نیز گسترش معاشرت اهل سنت(اهل الخلاف) با شیعیان تأیید طهارت آنان را خالی از اشکال ندانسته و حکم به نجاست آنان را دارای مشکلات جدّی عنوان کرده است(۶۷) همچنانکه علی کاشف الغطاء براساس آرای فقه امامیه حکم به اسلام «اهل الخلاف/اهل سنت» می نماید «حکم علماء الإمامیه بإسلام أهل الخلاف»(۶۸). محمد فاضل لنکرانی کسانی که ولایت علی بن ابی طالب را انکار می کنند(مانند اهل سنت) مصداق «اهل الخلاف» خوانده و عقیده دارد اگر چنین انکاری منجر به انکار ضرورت دینی برسد مستلزم کفر خواهد بود(۶۹). حسینعلی منتظری مکرراً «اهل الخلاف» را علمای اهل سنت خوانده(۷۰) و «نوح بن درّاج» از راویان را زمانی که می خواهد از راویان اهل سنت بشمارد از اصطلاح «اهل الخلاف» استفاده می کند(۷۱).

محمد سند بحرانی عقیده دارد اگر کافران به سرزمین «اهل الخلاف/اهل سنت» یورش ببرند برای نه اینکه ساحت اسلام را محو گردانند بلکه اهالی این سرزمین را به قتل برسانند و… دفاع از آنان در مقابل حمله کافران به دلیل اینکه نظام سرزمین شان «نظام الجائر» است واجب نمی باشد:

«لو هجم الکفّار على بلاد من أهل الخلاف، لا لأجل محو بیضه الإسلام، بل لأجل قتل و سلب أهالی تلک البلاد فهل یجوز الدفاع عنهم حینئذٍ أم لا؟ مع أن الفرض أنّه لیس من الدفاع عن النظام الجائر»(۷۲).

جعفرسبحانی مراد از «مسلمین» را «اهل الولایه/شیعیان» و «المستضعف» را «اهل الخلاف/اهل سنت» می داند، او از این جهت اهل سنت را مستضعف خوانده که در زندگی دینی خود دُچار غفلت می باشند(۷۳). محمود هاشمی شاهرودی زمانی که می خواهد از کراهت یا عدم کراهت نمازگزاری در مساجد اهل سنت سخن بگوید از اهل سنت به «اهل الخلاف» تعبیر می کند(۷۴)، ناصر مکارم شیرازی نیز از همین تعبیر برای اهل سنت استفاده می نماید(۷۵).

امّا سه تعبیر را صراحتاً می آورم :

۱) علی اکبر سیفی مازندرانی که از اهل سنت به «اهل الخلاف» نام برده و سپس مذهب آنان را دونِ مذهب حقیقی(مذهب سعادت آور) دانسته است : «مذهب أهل الخلاف دون المذهب الحقّ»(۷۶).

۲) محمد صدر «اهل الخلاف» را مذاهبی دانسته که در زیر لوایِ امامان شیعی نمی باشند : «أهل الخلاف : و هم أهل المذاهب الأخرى فی الإسلام غیر الموالین للأئمه الاثنی عشر علیهم السلام»(۷۷).

۳) محمد جواد ذهنی تهرانی : «مقصود از مخالف، اهل سنّت مى‌باشد»(۷۸).

نکته دیگر اینکه علمای شیعه در خصوص دیانت «اهل الخلاف/اهل سنت» دو رویکرد را بیان نموده اند :

الف) نجاست و کافر دنیوی/اُخروی :

۱. «و عن المرتضى و جماعه من المتقدمین و بعض من المتأخرین الحکم بنجاستهم : سید مرتضی و جمعی از علمای متقدّم و بعضی از متأخرین حکم به نجاست اهل خلاف کرده اند»(۷۹).

۲. «صاحب الحدائق قد اعتقد‌ بکفرهم و نجاستهم و نسبه إلى المشهور بین المتقدّمین : یوسف بحرانی اعتقاد دارد که اهل خلاف(اهل سنت) کافر و نجس بوده و این نظریه ای مشهور بین علمای متقدّم است»(۸۰).

ب) اسلام دنیوی و کافر اُخروی :

۱. «المشهور بین الأصحاب طهاره أهل الخلاف : نظر مشهور بین علما طهارت اهل سنت است»(۸۱).

۲. «حکم علماء الإمامیه بإسلام أهل الخلاف : نظر علمای امامیه مسلمان بودن اهل سنت می باشد»(۸۲).

۳. «فالصحیح الحکم بطهاره جمیع المخالفین للشیعه الاثنی عشریه و إسلامهم ظاهراً بلا فرق فی ذلک بین أهل الخلاف و بین غیرهم و إن کان جمیعهم فی الحقیقه کافرین، و هم الذین سمّیناهم بمسلم الدنیا و کافر الآخره : نظریه صحیح، طهارت همه مخالفان شیعه اثنی عشری و مسلمان بودن آنان است و در این بین فرقی ما بین اهل سنت و غیرآنها نیست. هرچند در حقیقت همه آنها کافر می باشند. اینان کسانی هستند که در دنیا مسلمان بوده و در آخرت کافرند»(۸۳).

دیگر اسنادی که از اهل سنت به «اهل الخلاف/مخالف» تعبیر کرده اند :

۱) مقاله های متعدد فقهی(نمونه) : رؤیت هلال،ج‌۳،ص۲۲۴۷

۲) محمد اسحاق فیاض : منهاج الصالحین(للفیاض)،ج‌۲،ص۴۴

۳) محمد مؤمن قمی : الولایه الإلهیه الإسلامیه أو الحکومه الإسلامیه،ج‌۲،ص۳۰۵

۴) صادق حسینی روحانی : منهاج الفقاهه(للروحانی)،ج‌۲،ص۲۱۸

۵) محمدحسین ترحینی : الزبده الفقهیه فی شرح الروضه البهیه؛ج‌۳،ص: ۲۵۸

۶) ناصر مکارم شیرازی : القواعد الفقهیه،ج‌۱،ص۴۷۹

۷) صادق حسینی شیرازی : التعلیقات على شرائع الإسلام،ج‌۲،ص۶۹

۸) حسین وحید خراسانی : منهاج الصالحین،ج‌۲،ص۳۵۸

۹) سعید طباطبایی حکیم : مصباح المنهاج/کتاب الطهاره،ج‌۵،ص۳۴۹

۱۰) کاظم حسینی حائری : الفتاوى المنتخبه (مجموعه إجابات فی فقه العبادات و المعاملات)؛ ص: ۱۸۸

۱۱) محمد تقی بهجت : وسیله النجاه،ص۱۱۰

۱۲) جواد تبریزی : منهاج الصالحین،ج‌۱،ص۳۲۸

۱۳) محمد حسینی روحانی : المرتقى إلى الفقه الأرقى/کتاب الزکاه،ج‌۳،ص۳۲۸

۱۴) محمد علی اراکی : کتاب النکاح،ص۲۴۸

۱۵) محمدرضا گلپایگانی : نتائج الأفکار فی نجاسه الکفار،ص۲۳۰

۱۶) عبدالعلی سبزواری : مهذب الأحکام،ج‌۱۰،ص۷۲

۱۷) روح الله خمینی : المکاسب المحرمه،ج‌۱،ص۶؛ تحریرالوسیله،ج‌۲،ص۴۵۶

۱۸) محمد باقر صدر : منهاج الصالحین(المحشى للحکیم)،ج‌۱،ص۴۴۸

۱۹) حسین بروجردی : تقریر بحث السید البروجردی،ج‌۱،ص۱۰۱

۲۰) مرتضی انصاری : کتاب الطهاره،ج‌۴،ص۱۸۵

۲۱) محمدحسن نجفی : جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام،ج‌۲۶،ص۱۳۹

۲۲) حسن بن یوسف حلی : تبصره الفقهاء،ج‌۲،ص۵۵۴؛ إرشاد الأذهان إلى أحکام الإیمان،ج‌۱،ص۳۵۳

۲۳) ملّا احمد نراقی : مستند الشیعه فی أحکام الشریعه،ج‌۶،ص۱۰

۲۴) جواد حسینی عاملی : مفتاح الکرامه فی شرح قواعد العلامه(ط القدیمه)،ج‌۲،ص۴۸۸

۲۵) ابوالصلاح حلبی : الکافی فی الفقه،ص۷۴

۲۶) ابوجعفرطوسی : النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوى،ص۳۰۲

۲۷) محمد بن علی طوسی : الوسیله إلى نیل الفضیله،ص۲۹۰

۲۸) قطب الدین راوندی : الخرائج و الجرائح،ج‌۳،ص۱۰۰۸

۲۹) ابن ادریس حلّی : السرائر الحاوی لتحریرالفتاوى،ج‌۲،ص۲۶

۳۰) سید بن طاووس حلی : الإقبال بالأعمال الحسنه(ط القدیمه)،ج‌۱،ص۴۵۸

۳۱) ابن جنید اسکافی : مجموعه فتاوى ابن جنید،ص۳۳۱

۳۲) محمد مفید بغدادی : العویص/جوابات المسائل النیسابوریه،ص۲۴

۳۳) مرتضی علم الهدی : رسائل الشریف المرتضى،ج‌۲،ص۵۲

۳۴) قاضی ابن براج طرابلسی : المهذب(لابن البراج)،ج‌۱،ص۵۴

۳۵) نجم الدین حلی :  شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،ج‌۱،ص۳۱۳

۳۶) یحیی بن سعید حلی : نزهه الناظر فی الجمع بین الأشباه و النظائر،ص۹۹

۳۷) عمید الدین عمیدی : کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد،ج‌۲،ص۴۱۱

۳۸) محمد بن حسن یوسف حلی : إیضاح الفوائد فی شرح مشکلات القواعد،ج‌۱،ص۵۹

۳۹) محمد بن مکی عاملی : ذکرى الشیعه فی أحکام الشریعه،ج‌۴،ص۳۶۹

۴۰) مقداد بن عبدالله سیوری حلی : التنقیح الرائع لمختصر الشرائع،ج‌۲،ص۱۲

ب) احکام صادر شده از فقهاء :

فقهای شیعی در گام اوّل مفهوم «مخالف» را همان «ناصبی» دانسته و در گام بعدی «اهل الخلاف» را به اهل سنت نسبت می دهند(۸۴). در گام سوّم همه «مخالفین» را متهاجر به فسق خوانده و سپس حکم به جواز «غیبت» و «سبّ : فحش» و «تهمت» و هرگونه رفتاری که بی احترامی به آنان تلقی شود را صادر کرده اند.

جعفر سبحانی روال استدلالی فتوای «جواز هتک حرمت اهل سنت» را اینگونه توضیح می دهد :

«لأوّل : انّه ثبت فی الروایات و الأدعیه و الزیارات جواز لعن المخالفین و وجوب البراءه منهم و إکثار السب علیهم و اتّهامهم و الوقیعه فیهم، أی غیبتهم لأجل أنّهم أهل البدع و الریب : اوّل، بر اساس آن چیزی که در روایات و ادعیه و زیارت نامه ها به ثبت رسیده است جواز لعن مخالفین و واجب بودن دوری از آنان و پشتکار در فحش دادن و تهمت زدن به آنان و غیبت اهل بدعت و فریب [بلااشکال می باشد].

الثانی : انّ المخالفین متجاهرون بالفسق لبطلان عملهم رأساً کما فی الروایات المتضافره : دوم، تمامی مخالفین افرادی تظاهر کننده به زشت کاری هستند که اعمال دینی همه آنان بر اساس روایات متضافره باطل می باشد.

الثالث : قیام السیره المستمره بین عوام الشیعه و علمائهم علی غیبه المخالفین، قال فی الجواهر: إنّ جواز ذلک من الضروریات : سوم، این چنین رویکردی به مخالفین بین شیعیان و علمای آنها یک روش همیشگی بوده که بر آن پابرجا بوده اند، چنانکه محمد حسن نجفی این رفتار را بر اساس ضرورت های مذهبی جایز دانسته است»(۸۵).

همچنانکه سبحانی نوشته است، غیبت و تهمت و هرگونه هتک حرمتی از سوی شیعیان به مخالفین(اهل سنت) یک سیره همیشگی و ضرورت مذهبی تلقی می گردید. این نمونه برای کسانی بود که مطالعه متن های طولانی را خوش ندارند، امّا در ادامه می توانید نظر علمای شیعی را نیز مرور نمایید :

۱) محمد سند بحرانی : مرجع تقلید، متولد۱۳۴۱شمسی

۲)  علی حسینی میلانی : فقیه و مجتهد، متولد۱۳۲۷شمسی

۳) صادق حسینی روحانی : مرجع تقلید، متولد۱۳۰۵شمسی

۴) محمد مؤمن قمی : فقیه و مجتهد، متولد۱۳۱۶شمسی

۵) تقی قمّی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۹۵شمسی

۶) حسینعلی منتظری : مرجع تقلید، متوفی۱۳۸۸شمسی

۷) محمد فاضل لنکرانی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۸۶شمسی

۸) جواد تبریزی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۸۵شمسی

۹) محمد جواد ذهنی تهرانی : فقیه و مجتهد، متوفی۱۳۸۱شمسی

۱۰) محمد حسینی شیرازی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۸۰شمسی

۱۱) علی غروی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۷۷شمسی

۱۲) محمدرضا گلپایگانی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۷۳شمسی

۱۳) عبدالعلی سبزواری : مرجع تقلید، متوفی۱۳۷۲شمسی

۱۴) ابوالقاسم خوئی : مرجع تقلید، متوفی۱۳۷۱شمسی

۱۵) روح الله خمینی : مرجع تقلید و رهبر فقید انقلاب، متوفی۱۳۶۸شمسی

۱۶) راضی بن محمد حسین نجفی : فقیه و مجتهد، متوفی۱۳۶۷شمسی

۱۷) محمد تقی آملی : فقیه و مرجع تقلید، متوفی۱۳۵۰شمسی

۱۸) علی حسینی شاهرودی : فقیه و مجتهد، متوفی۱۳۳۶شمسی

۱۹) علی مدرس تبریزی : فقیه و مجتهد، متوفی۱۳۳۳شمسی

۲۰) محمد حسن مامقانی : مرجع تقلید، متوفی۱۲۸۰شمسی

۲۱) موسی تبریزی : فقیه و مجتهد، متوفی۱۲۶۵شمسی

۲۲) علی موسوی غزوینی : فقیه و مجتهد،متوفی۱۲۵۸شمسی

۲۳) مهدی کاشف الغطاء : مرجع تقلید، متوفی۱۲۴۹شمسی

۲۴) مرتضی انصاری : مرجع تقلید، متوفی۱۲۴۰شمسی

۲۵) محمد حسن نجفی : مرجع تقلید، متوفی۱۲۲۶شمسی

۲۶) محمد ابرهیم کلباسی : مرجع تقلید، متوفی۱۲۲۱شمسی

۲۷) ملّا احمد نراقی : مرجع تقلید، متوفی۱۲۰۵شمسی

۲۸) سید علی طباطبایی : مرجع تقلید، متوفی۱۱۹۱شمسی

۲۹) وحید بهبهانی : مرجع تقلید، متوفی۱۱۶۵شمسی

۳۰) یوسف بحرانی : مرجع تقلید، متوفی۱۱۴۵شمسی

  ۱) محمد سند بحرانی :

معرفی : محمد سند از روحانیون بحرینی ساکن نجف است. او از مشهورترین شاگردان جواد تبریزی است که این روزها خود قبای مرجعیت به تن کرده است. سند مدت مدیدی در حوزه علمیه قم مشغول تدریس و تحقیق بوده و اخیراً در نجف اقامت نمود و در حوزه نجف به عنوان استادی موفق مشغول تدریس خارج فقه و اصول می‌باشند، وی در کنار این دو درس به تدریس بعضی از کتب حدیثی و اعتقادی اشتغال دارند و عده زیادی از طلاب در حوزه نجف در جلسه درس وی حاضرند .

نظریه : او عقیده دارد سخنان مرتضی انصاری و محمدحسن نجفی و… همگی بر این موضوع دلالت دارند که دین حقوق انسان ها را بر اساس «انسان» بودن مقبول ندانسته و مشروط به «ایمان و دیانت» عنوان کرده است، آنجایی که دین از حقوق مدنی انسان های غیر مؤمن سخن می گوید نیز تنها برای این است که معاش/زندگی مؤمنین تأمین گردد «لا المدنیه إلّا بمقدار الضروره و هو ما لولاه لوجب اختلال نظم معیشه المؤمنین»؛ سپس وی بحث غیبت را از رسته های حقوق به شمار می آورد(۸۶). وی در جای دیگر در خصوص رابطه شیعیان با اهل سنت می گوید :

«لو هجم الکفّار على بلاد من أهل الخلاف، لا لأجل محو بیضه الإسلام، بل لأجل قتل و سلب أهالی تلک البلاد فهل یجوز الدفاع عنهم حینئذٍ أم لا؟ مع أن الفرض أنّه لیس من الدفاع عن النظام الجائر : اگر کافران به سرزمین های اهل سنت هجوم ببرند، نه به جهت اینکه اسلام را نابود کنند، از این رو که کشتار کرده و اهالی آن سرزمین را بیرون کنند، آیا دفاع از آنان برا ما(شیعیان) واجب است؟ در صورت فرض، دفاع از آنان به دلیل آنکه نظام جائر هستند واجب نمی باشد»(۸۷).

۲) علی حسینی میلانی :

معرفی : علی حسینی میلانی (زاده نجف) روحانی مجتهد شیعه اهل ایران و یکی از مشهورترین شاگردان حسین وحید خراسانی می‌باشد . نیز وی نوه محمدهادی میلانی از مراجع تقلید شیعیان است.

نظریه : او در پاسخ به سؤال یکی از طرفداران خود جواز غیبت از اهل سنت را جایز دانسته است :

«[سؤال] سلام علیکم، آیا غیبت کردن از اهل سنت اشکال دارد؟ آیا ازدواج با آنها اشکال دارد؟ [پاسخ] بسمه تعالی، السلام علیکم : ۱. بلی جایز است و اشکال ندارد ۲. نهی شده از ازدواج دختر شیعه با مرد غیر شیعی»(۸۸).

۳) صادق حسینی روحانی :

معرفی : صادق حسینی روحانی (زاده۱۳۰۵در قم) در سن ۱۵ سالگی به درجه اجتهاد رسید و از مراجع تقلید شیعه است. وی هم اکنون در قم اقامت دارد . او به همراه سید علی سیستانی و حسین وحید خراسانی از شاگردان برجسته و مشهور در قید حیات سید ابوالقاسم خوئی به شمار می‌رود . بعد از ورودش از حوزه علمیه نجف و شروع به تدریس درس خارج فقه و اصول و با توجه به نگارش کتاب «فقه‌الصادق» بعد از مرگ حسین طباطبایی بروجردی به پیشنهاد مدرسین، رساله عملیه‌اش منتشر شد . طبق آنچه در کتابخانه ملی ایران موجود است، اولین چاپ رساله توضیح‌المسائل او مربوط به سال۱۳۴۰(خورشیدی) است . صادق روحانی در آذرماه ۱۳۶۴ در جلسه درسش دو نوبت به نحوه تعیین حسینعلی منتظری به ‌عنوان قائم مقام رهبری توسط مجلس خبرگان رهبری اعتراض کرد، و متعاقب آن ۱۵ سال در حبس خانگی در قم به سر برد(۱۳۶۴الی۱۳۷۹).

نظریه : وی در کتاب «فقه الصادق» بیان می کند که در حرمت غیبت کردن شخصی نسبت به شخص دیگر «ایمان» شرط می باشد، به عبارتی ایمان در «غیبت شونده» محور جواز یا حرمت است «یشترط الایمان فی حرمه الغیبه وصرح غیر واحد: بان ظاهر الاخباراختصاص حرمه الغیبه بالمؤمن».

در ادامه به گفته استاد خود اشاره می کند که هیچ اخوّت و برادری میان شیعیان و اهل سنت وجود ندارد. او برای اسلام سه معنا نام می برد :

۱. اظهار شهادتین

۲. ایمان به آن

۳. پایبندی به ولایت.

از نظر روحانی اگر «کافر/نامسلمان» را به معنای اوّل و دوّم در مقابل «مسلمان» قرار دهیم، قطعاً در این مقابله «غیبت» از کافران جایز شمرده می شود ولی اگر معنای سوّم را مدّنظر داشته باشیم به سختی می توان حکم به جواز غیبت را صادر کرد و جواز لعن و وجوب پرهیز از آنان و پیش رویی در فحش دادن به آنها مباحث جداگانه ای است ولی غیبت از «غیرمؤمن/مخالف» شامل همه مخالفین نشده و تنها برای کسانی است که بدعت در دین می آورند [یا به این بدعت ها عمل می کنند]. هرچند این فقیه، در آخر تصریح کرده است که « ولکن مع ذلک کله جواز غیبه المخالف من المسلمات عند الاصحاب، وقد ادعى بعضهم قیام السیره المستمره على غیبه المخالفین : اما جواز غیبت مخالف/اهل سنت از مسلمات/ضروریات نزد فقهای شیعی است، و بعضی پابرجایی همیشگی آن را روش مستمر علما دانسته اند»(۸۹). وی در جای دیگری «اخوّت و برادری» در دین را در معنای أخص(شیعیان) به کار می برد که شارع دستور به دوری گزیدن از اهل سنت را داده و تقیه را برای حفظ جان لازم شمرده است و بلکه دین هتک حرمت جان و آبروی «مخالف/اهل سنت» را جایز خوانده و جواز لعن به آنان را صادر نموده است :

«فالاخوه منحصره بالمؤمنین بالمعنى الأخص، إذ الشارع أمر بالتبرئ عن المخالفین والتقیه منهم فی الدین حفظا للدماء، ومرجع ذلک الى الأمر بأخذهم اعداء لانفسهم واعراضهم و جواز لعنهم»(۹۰).

او این روش از برخورد با اهل سنت را از روی مصحلت جایز دانسته حتّی اگر منجر به دروغ بستن به آنان گردد«ظاهره بتجویز الکذب علیهم لاجل المصلحه». مصحلت از دیدگاه او این است که مردم گمراه نشوند از همین روی می توان با سرگرم کردن مردم آنان را از مفسده های بزرگی بازداشت«فان مصلحه تنفیر الخلق عنهم أقوى من مفسده الکذب». از نظر وی «هجو : برشمردن عیب ها» به صورت جمله انشائیه در حوزه هرآنچه که اختصاص به ادله حرمت غیبت و هتک و اهانت به مؤمنین(شیعیان) را دارد در قِبال اهل سنت جایز می باشد(۹۱). نکته جالب اینکه وی «المؤمنین» را کسانی می خواند که قائل به امامان دوازده گانه شیعیان باشند «القائلین بإمامه الائمه الاثنى عشر».

۴) محمّد مؤمن قمی :

معرفی : محمد مؤمن، روحانی و فقیه ایرانی است. وی عضو مجلس خبرگان رهبری و یکی از قدیمی ترین اعضای شورای نگهبان است.

نظریه : وی عقیده دارد می توان به «فاسقِ متجاهر» اتهام بست حتّی اگر نوع اتهام قذف باشد :

«فقد دلّ على أنّ الفاسق المتجاهر بفسقه لا حرمه له، فإذا لم یکن له حرمه فلا بأس بقذفه، فلیس فی قذفه حدّ و لا تعزیر».

او درباره اتهام به «بدعت گزاران»(مبتدعین در فقه شامل اهل سنت نیز می شود)به روایتی استناد می کند که دلالت بر دوری جُستن و فحش دادن زیاد به آنها اشاره دارد «إذا رأیتم أهل الریب و البدع من بعدی فأظهروا البراءه منهم و أکثروا من سبّهم و القول فیهم»(۹۲).

او کلمه «باهتوهم» در روایت را به معنای ترغیب به بهتان زدن دانسته که شامل اتهاماتی چون زنا و لواط نیز می گردد، او در ادامه سخنانش «اتهام جنسی» به «بدعت گزاران» را دارای رجحان می داند :

«إنّه لا یشمل القذف المعلوم کذبه، لا المعلوم صدقه و لا المشکوک الصدق؛ فإنّه فی هذین الموردین إنّما یکون حراماً بما أنّه قذف و القذف من مصادیق السبّ بما أنّه سبّ، فإطلاق الصحیحه یقتضی جواز بل رجحان القذف الغیر المعلوم الکذب»(۹۳).

۵) تقی قمّی :

معرفی : وی از شاگردان مشهور سید ابوالقاسم خویی به شمار می رفت که از او اجازه اجتهاد کتبی دارد. وی در زمره مراجع مستقل محسوب می‌شد، که علاقه چندانی به دخالت در امور سیاسی نداشت. او از جمله مراجع منتقد ولایت مطلقه فقیه بود . تقی قمّی قمه‌زنی در غم اباعبدالله را واجب کفایی می‌دانست و بر این اعتقاد بود که به کار بردن لفظ افراط و تفریط برای عزاداری حسین بن علی معنایی ندارد . وی در زمره منتقدان تفکرات دکتر علی شریعتی محسوب می‌شد و برخی از تفکرات وی را مغایر با مبانی دین اسلام می‌دانست.

نظریه : قمّی حفظ حق را بالاتر از حرمت غیبت دانسته است و برای گفته خود سه دلیل ذکر می کند :

۱. «النصوص الداله علی البراءه منهم و هتکهم و الوقیعه فیهم … ان مجرد احتمال الإضلال یکفی للهتک و الوقیعه و البهتان : روایاتیکه دلالت بر دوری جُستن و جواز هتک آنان را دارد … اگر احتمال گمراهی داده شود هتک حرمت و بهتان و… کفایت می کند».

۲. «ان دفع الفتنه عن عقائد الناس اهم من ملاک ستر العیب : دفع فتنه از عقائد مردم بسیار مهم تر از پوشاندن عیب دیگری است».

۳. روایت ابوالبختری که می گوید برای سه دسته هتک حرمت موردی ندارد، نخست بدعت گذار، دوّم حاکم ظالم و سوّم فاسقی که علناً گناه می کند(۹۴).

۶) حسینعلی منتظری :

معرفی : حسینعلی منتظری مرجع تقلید شیعه، از رهبران انقلاب ایران در سال۱۳۵۷، رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی و از ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸، قائم‌مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران بود. او از شاگردان حسین بروجردی و روح‌الله خمینی و نماینده تام‌الاختیار وی در ایران بود. او پس از پیروزی انقلاب به ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی رسید و در گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی ایران نقش مهمی داشت. منتظری که در سال ۱۳۶۴ از سوی مجلس خبرگان رهبری به قائم‌مقامی ولی فقیه انتخاب شده بود در فروردین ۱۳۶۸ از مقام خود استعفا داد. اختلاف اصلی وی با روح الله خمینی بر سر مسایل حقوق بشری به‌ویژه کشتار زندانیان سیاسی در شهریور۱۳۶۷ بوده است. بسیاری از شاگردان او بعدها در کسوت «مرجعیت» در آمدند، از جمله :

۱. علی حسینی خامنه ای ۲. محمد علی گرامی ۳. یوسف صانعی ۴. اسدالله بیات زنجانی.

نظریه : منتظری در این خصوص یکی به نعل زده است و یکی به میخ به گونه ای که معتقد است اگرچه غیبت و هتک اهل سنت جایز نیست ولی آن را نسبت به اهل فسق و بدعت آور جایز می داند، وی در دروس مکاسب محرمه خود که درسال۱۳۸۲ ایراد شد می گوید :

«به عقیده ما قرآن می گوید که «لقد کرّمنا بی آدم» منظور این است که بنی آدم به اعتبار اینکه بنی آدم هستند کرامت دارند . اینکه گفته می شود حقوق انسان، یعنی انسان به ما هو انسان شرافت دارد ولو اینکه کافر باشد،چون ذاتاً انسان نزد خدا احترام دارد و این صریح آیه است» وی در ادامه می گوید : «برای حرمت سبّ همچنین به آیه۱۱حجرات می توان استناد کرد . در اینجا هم قید مؤمن و مسلمان ندارد و خداوند می گوید که از اسم گذاری بد، بیزار است» لیکن ایشان در ادامه دروس خود بابی را باز می کند به عنوان «مستثنیات باب سبّ» و آن را سه مورد می داند : ۱. نسبت به متجاهر به فسق ۲. مبدع در دین ۳. فردی که سبّ او موجب خشنودی اش می شود . از گفته های ایشان می توان این را نتیجه گرفت : ۱. اصل اوّلی این است که سبّ حرام می باشد ۲. در سبّ کردن بین شیعه و سنی فرقی نیست ۳. اهل بدعت در اینجا حرمتی ندارند»(۹۵).

۷) محمد فاضل لنکرانی :

معرفی : محمد موحدی معروف به فاضل لنکرانی، از مراجع تقلید شیعه ساکن قم بود که به سال ۱۳۱۰ خورشیدی در قم متولد و در ۱۳۸۶ خورشیدی درگذشت . او از شاگردان حسین بروجردی و همچنین نورالدین طاهری شیرازی؛ روح‌الله خمینی و حسینعلی منتظری بود. لنکرانی پس از پیروزی انقلاب ایران (۱۳۵۷) مشغول به تدریس در حوزه علمیه قم شد و پس از درگذشت محمدعلی اراکی جایگاه قابل توجهی یافت . وی یکی از هفت مرجعی بود که از سوی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به عنوان نفر اول معرفی گردید . فاضل لنکرانی در سال ۱۳۸۵ و در واکنش به توهین یک نشریه چاپ باکو به پیامبراسلام که انتشار مقاله‌اش تظاهرات مردم را در شهرهای تهران، تبریز و اردبیل در پی داشت برای نویسندگان مقاله در جمهوری آذربایجان فتوای قتل صادر کرد . «رفیق تقی» نویسنده مقاله، طی یک سوء قصد توسط کشته شد، محمد جواد فاضل لنکرانی(فقیه و پسر محمد فاضل لنکرانی) در سالروز ترور «رفیق تقی» بیانیه تأیید و خوش باشِ ترور او را نیز صادر نمود.

نظریه : وی عقیده دارد کسی که در دین بدعت می آورد و ریا می آفریند را باید فحش داده و به او از باب امر به معروف و نهی از منکر تهمت زد :

«و إن کان هو البدعه و الرّیبه، فقد وردت فیه روایه داود بن سرحان، عن أبی عبد اللَّه (علیه السّلام) قال: قال رسول اللَّه (صلّى اللَّه علیه و آله): إذا رأیتم أهل الرّیب و البدع من بعدی فأظهروا البراءه منهم، و أکثروا من سبّهم، و القول فیهم، و الوقیعه، و باهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام، و یحذرهم الناس و لا یتعلّمون من بدعهم، یکتب اللَّه لکم بذلک الحسنات، و یرفع لکم به الدرجات فی الآخره و ظاهر الروایه الوجوب لا مجرّد الجواز بل الرجحان، و الظاهر أنّه من باب وجوب النهی عن المنکر، و علیه فربما یترتّب على ترکه التعزیر کما لا یخفى»(۹۶).

۸) جواد تبریزی :

معرفی : تبریزی یکی از مجتهدپرورترین فقهای معاصر بوده است، بعضی از شاگردان وی هم اکنون یا دارای کرسی دروس خارج بوده یا اینکه به عرصه مرجعیت وارده گردیدند؛ پس از درگذشت محمدعلی اراکی، تبریزی یکی از هفت مرجع تقلیدی بود که از سوی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم معرفی شد .

نظریه : وی در حاشیه ای که بر «صراه النجاه» ابوالقاسم خوئی زده است، نسبت به پرسش و پاسخ ذیل جوابی نداده و از حاشیه زدن گذشته، چنین رویکردی این معنا را می رساند که وی همان نظر خوئی را بی کم و کاست پذیرفته است؛ سوال و پاسخ خوئی چنین است :

«هل یجوز غیبه المخالف؟ والمؤمن فی منهاج الصالحین بالمعنى العام (الاسلام) أو الخاص وهو الولایه لاهل العصمه؟ الخوئی : نعم تجوز غیبه المخالف، والمراد من المؤمن الذی لا تجوز غیبته المؤمن بالمعنى الخاص : (سوال) آیا غیبت کردن از اهل سنت جایز است؟ و لفظ استفاده شده «مؤمن» در کتاب «منهاج الصالحین» به معنای عامِ اسلام است یا معنی خاص که همان اهل ولایت(شیعیان» می باشد؟ (جواب) بله، غیبت کردن از اهل سنت جایز می باشد و مراد از «مؤمن» معنی خاص بوده یعنی کسانی که غیبت کردن از آنان جایز نمی باشد»(۹۷).

او تنها «مخالف مستضعف» یعنی کسی که در اعتقاداتش دچار غفلت است و «صالح دینی(مخصوص اهل کتاب)» را از جواز غیبت خارج می کند(۹۸). وی صراحتاً اتهام جنسی به «مبدع : بدعت گذار» و «فاسق : گناه کار» را جایز شمرده و عقیده دارد می توان به بدعت گذار اهانت کرده و او را تحقیر نمود، او به روایت داود بن سرحان استناد کرده است : «المبدع یجوز البهتان فضلا عن التحقیر و الإهانه و فی صحیحه داود بن سرحان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: «قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: إذا رأیتم أهل الریب و البدع من بعدی فأظهروا البراءه منهم و أکثروا من سبهم و القول فیهم و الوقیعه، و باهتوهم لکیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام، و یحذرهم الناس و لا یتعلّمون من بدعهم یکتب لکم بذلک الحسنات»(۹۹). تبریزی درآخر غیبت از غیرشیعیان/غیرمؤمنین را از باب امر به معروف و نهی از منکر جایز دانسته است(۱۰۰).

۹) محمد جواد ذهنی تهرانی :

معرفی : او از فقهای معاصر و جوان مُرده حوزه علمیه قم است؛ کتاب های فقهی او که اکثراً به فارسی است در بین طلّاب حوزه های علمیه شیوع زیادی دارد. او در تاریخ شهریور۱۳۸۱ شمسی، پس از یک ماه بستری شدن در بیمارستان باهر تهران، وفات کرد.

نظریه : او در شرح بر مکاسبِ مرتضی انصاری، اختصاص حرمت غیبت را به «المؤمن» دانسته و آن را «شیعه اثنى عشرى» معنا کرده و مصداق «فیجوز اغتیاب المخالف : پس غیبت از مخالف جایز است» را اهل سنت دانسته است «مقصود از مخالف، اهل سنّت مى‌باشد». در ادامه می گوید :

«(۱) قوله : مع انّ التمثیل المذکور فى الآیه : مقصود از «تمثیل» عبارت أیحبّ احدکم ان یأکل لحم اخیه مى‌باشد (۲) قوله:  بمن ثبت اخوته : یعنى شیعه (۳) قوله : فلا یعمّ من وجب التبرّى عنه : مقصود سنّى مى‌باشد (۴) قوله : فلا اشکال فى المسئله: مقصود از «المسئله» مسئله جواز غیبت مخالف مى‌باشد»(۱۰۱).

۱۰) محمد حسینی شیرازی :

معرفی : محمد شیرازی از مراجع تقلید شیعه بود . وی فرزند میرزا مهدی شیرازی از خاندان حسینی شیرازی و برادر صادق شیرازی و دایی محمدتقی مدرسی (دو مرجع تقلید کنونی) است. او در طول عمر خود بیش از۱۲۰۰جلد کتاب به رشته تحریر درآورد. مهم ترین کتاب فقهی او شرحی است که بر «عروه الوثقی» زده به نام «موسوعه الفقه» در۱۲۰جلد . در مقایسه با حزب الدعوه و نجفی‌ها، که از ورود سیّد خمینی به عراق خشنود نبودند، محمد شیرازی استقبال گرمی از سیّد خمینی در کربلا کرد و حتی به احترام او مقام امامت جماعت حرم حسین بن علی را در مدت اقامتش در کربلا به او سپرد و در قم دیدار های بسیاری با او داشت؛ اما پس از این که مخالفین جمهوری اسلامی ایران اعدام می شدند و محمد شیرازی، سیّد خمینی را به عمل به سیره ی پیامبر که پس از فتح مکه سران مشرکین را بخشیدند، و عدم اعدام مخالفان توصیه و نصیحت کرد و جواب رد شنید، این روابط تیره و سرد شد .

نظریه : وی در توضیح عبارت مرتضی انصاری «ان ظاهر الاخبار اختصاص حرمه الغیبه بالمؤمن فیجوز اغتیاب المخالف»، «مؤمن» را «الاثنی عشری» دانسته و مابین «مخالف(اهل سنت) معاند» و «مخالف(اهل سنت) قاصر» تفاوت قائل می شود «بالفرق بین المخالف الّذی یعاند الحق، و المخالف القاصر». وی ادله را معتبر در «انحصار هتک حرمت اهل سنت معاند» می بیند هرچند در ادامه می گوید برای قاصر گناهی نیست هرچند «هتک حرمت» او جایز باشد. وی لعن مخالفین را بر اساس روایات و زیارات جایز می داند «(یجوز لعنه) لما ورد من الروایات و الادعیه فى لعن الظالمین لآل محمد، و آخر تابع لهم فى ذلک، و ما ورد من بهتهم و تکثیر الوقیعه فیهم».

شیرازی توضیح می دهد که ادله حرمت غیبت شامل مخالف نمی شود، و اخوّت اسلامی با وجوب تبری و دوری جستن از اهل سنت مخالف است، وی تبری را در «هتک حرمت» آنان عنوان می کند :

«و الحاصل ان ادله حرمه الغیبه منصرفه عن المخالف، بل بعض الادله لا یشمل المخالف اصلا. و إلیه اشار المصنف بقوله (مع ان التمثیل المذکور فى الآیه) بقوله سبحانه «أ یحب احدکم» الّذی مثل المغتاب بمن یأکل لحم اخیه (مختص بمن ثبت اخوته) للمؤمن (فلا یعم من وجب التبرى عنه) من المخالف، اذ الاخوه تنافى وجوب التبرى، اما وجوب التبرى عن المخالف فلما ورد من بهتهم و الوقیعه فیهم»(۱۰۲).

۱۱) علی غروی :

او عقیده دارد هرکسی که علیه امامِ زمانِ خود قیام کند محکوم به نجاست و کفر است. وی به وجود روایاتی در اثبات کفر مخالفین(اهل سنت) اقرار می کند «هذا لا للأخبار الوارده فی کفر المخالفین»(۱۰۳).

۱۲) محمدرضا گلپایگانی :

وی «هجاء» را علیه «مؤمن» روا نمی داند زیرا باعث ایذاء و ظلم و هتک او می شود. او برای گفته خود از قول محمدحسن نجفی ادعای اجماع می کند که حرمت هجاء تنها مخصوص «مؤمن» است، حال این مؤمن چه عادل باشد و چه فاسق «ویحرم هجاء المومن سواء کان عادلا أو فاسقا» ولی «غیبت» از متجاهر به فسق (کسی که در عموم به گناه اصرار می ورزد) را جایز می داند. مراد گلپایگانی از «فاسق» کسی است که «خارج از ایمان» می باشد «فالمراد به الخارجون عن الایمان». در ادامه توصیه می کند که «مؤمن(شیعه دوازده امامی)» می باید از «مخالف(اهل سنت) احتراز کند و جایز است که به او(اهل سنت) بی احترامی نماید «واحترز بالمؤمن عن المخالف، فانه یجوز هجوه لعدم احترامه». در ادامه برای تأیید این فتوای خود، به سخن محمدحسن نجفی نیز اشاره می کند که او «مخالفین(اهل سنت)» را به «مشرکان» ملحق می کند :

«اما المشرکون فلا اشکال کما لا خلاف فی جواز هجوهم وسبهم ولعنهم وشتمهم ما لم یکن قذفا مع عدم شرائطه أو فحشا. فالظاهر الحاق المخالفین بالمشرکین فی ذلک : اشکالی ندارد که مؤمنین به اهل شرک فحش داده و آنان را لعن کنند(ولی نمی توانند به آنان اتهامات جنسی بزنند). ظاهر این است که مخالفین(اهل سنت) در این مسئله به اهل شرک ملحق می شوند».

گلپایگانی به سخنان نجفی هیچ اعتراضی نداشته و در تأیید مطالب خود بحث های وی را نقل کرده است، پس قاعدتاً مشکلی ندارد که عقیده نجفی را همان عقیده گلپایگانی بدانیم؛ به این صورت او معتقد است :

«هجاء هم على رؤس الاشهاد من أفضل عباده العباد ما لم تمنع التقیه، واولى من ذلک غیبتهم التی جرت سیره الشیعه علیها فی جمیع الاعصار والامصار، علمائهم وعوامهم … بل هی عندهم من افضل الطاعات والکمل القربات، فلا غرابه فی دعوى تحصیل الاجماع کما عن بعضهم، بل یمکن دعوى کون ذلک من الضروریات فضلا عن القطعیات. لا یخفى على الخبیر الماهر الواقف على ما تظافرت به النصوص بل تواترت من لعنهم وسبهم وشتمهم وکفرهم، وانهم مجوس هذه الامه، وأشر من النصارى وأنجس من الکلاب : تحقیر و هتک مخالفین(اهل سنت) بر اساس ادله های روشن از بالاترین عبادات است که تقیّه بردار نمی باشد، و سزاوار است که از آنان غیبت شود چنانکه (غیبت از آنان) سیره علمای دین و مردم در همه زمان ها و مکان ها بوده و بلکه نزد آنان از سزاوارترین عبادات و راه های تقرّب به شمار می رود. در این جا دعوی تحصیل اجماع صحیح نیست، بلکه مدعا این است که چنین رفتارهایی از ضروریات مهم و قطعیات می باشد. بر هیچ اهل خبره ای پوشانده نیست که با توجه به روایات متعدد و حتّی متواتر لعن و سبّ(فحش) و شتم و کفر آنها(اهل سنت) ثابت شده و اینان مجوس این امّت(اسلام) بوده و شرّشان از مسیحیان بیشتر و نجس تر از سگ می باشند»(۱۰۴).

وی در جای دیگری برای اثبات جواز این رفتارها به «اهل بدعت»(که در فقه شیعه شامل اهل سنت نیز می شود) به روایت داود بن سرحان استناد کرده است «إذا رأیتم أهل الریب و البدع من بعدی فأظهروا البراءه منهم و أکثروا من سبّهم و القول فیهم و الوقیعه و باهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام»، علی کریمی جهرمی در پاورقی در نقد گلپایگانی توضیح می دهد که معنای «باهتوهم» به معنای «بهتان» صحیح نبوده بلکه به مفهوم تمام کردن حجت و مقابله با آنان به وسیله ادله های قطعی است تا به این روش «حیران» و «بُهت» زده گردند(۱۰۵).

 اما کریمی جهرمی دیگر توضیح نمی دهد که اگر «بهتان» زدن به اهل بدعت از این روایت برداشت نمی شود و باید با آنان با دلیل و بُرهان بحث کرد پس «أکثروا من سبّهم : پی جویی در فحش دادن» به آنها چه معنایی دارد؟ آیا یک برداشت متناقض نیست که از طرفی شیعیان به اهل بدعت فحش و ناسزا بگویند و از طرف دیگر آنان را با دلیل به «بُهت و حیرت» درآورند؟.

۱۳) عبدالعلی سبزواری :

این فقیه که بعد از ابوالقاسم خوئی به مدّت یکسال مرجعیت شیعیان عراق را برعهده داشت، فحش به «مخالف»/«اهل بدعت» را اجماعی و متواتر می خواند :

«للإجماع، و نصوص متواتره». نیز به اعتقاد او می باید «حقّ»(مذهب شیعه) را بر علیه باطل(غیرشیعیان) اقامه نمود «یجب إظهار الحق مع الإمکان عند ظهور البدعه [حاشیه:] لوجوب إقامه الحق، و إمامته الباطل»(۱۰۶).

۱۴) ابوالقاسم خوئی :

معرفی : ابوالقاسم موسوی خویی فقیه، اصولی، مفسر قرآن، متکلم، محقق علم رجال و مرجع تقلید شیعه امامیه بود . او از تأثیرگذارترین و پُرمقلدترین مراجع تقلید شیعه به‌شمار می‌رفت. خوئی استاد اکثر مراجع تقلید شیعی کنونی حاضر در قم و نجف به‌شمار می‌رود، به گونه ای که بین مجتهدین و اساتید و علمای حوزه‌های علمیه شیعه و در تدریس‌ها با تعبیر «استادُ الفقها و المجتهدین» یاد می‌شود. برخی از شاگردانش (صادق حسینی روحانی) او را فقیه اعلم تاریخ فقاهت تشیع می‌دانند. پس از مرگ سید محسن حکیم در سال ۱۹۷۰ او مرجعیت بیشتر شیعیان جهان را دارا شد و با پول خمسی که به او پرداخت می‌شد، حوزه‌های علمیه فراوانی تأسیس کرد. موسوی خوئی در جنگ ایران و عراق بی‌طرف ماند و به کمک مردم غیرنظامی هر دو طرف پرداخت. بعضی از شاگردان شاخص او که به «مرجعیت» رسیدند، بدین قرار است :

۱. میرزا علی فلسفی ۲. محمد علی موحد ابطحی ۳. صادق روحانی ۴. محمد روحانی ۵. عزالدین حسینی زنجانی ۶. محمد تقی بهجت فومنی ۷. علی سیستانی ۸. تقی طباطبایی قمی ۹. میرزا جواد تبریزی ۱۰. حسین وحید خراسانی ۱۱. عبدالکریم موسوی اردبیلی ۱۲. موسی شبیری زنجانی ۱۳. محمدمهدی موسوی خلخالی ۱۴. محسن کوچه‌باغی تبریزی ۱۵. علی محمد دستغیب ۱۶. محمدباقر صدر ۱۷. محمد صادقی تهرانی ۱۸. محمدحسین حسینی طهرانی ۱۹. محمدعلی علوی گرگانی ۲۰. محمد اسحاق فیاض ۲۱. محمدحسین فضل‌الله ۲۲. ناصر مکارم شیرازی ۲۳. مجتبی تهرانی ۲۴. محمد آصف محسنی ۲۵. کمال حیدری ۲۶. علی غروی ۲۷. کاظم حسینی حائری ۲۸. محمود هاشمی شاهرودی ۲۹. قربانعلی محقق کابلی ۳۰. محمد وحیدی.

نظریه : ابوالقاسم خوئی غیبت کردن را از گناهان بزرگ و بدتر از زنا دانسته «و قد یستدل ایضا على کون الغیبه کبیره بالروایات الداله على أن الغیبه أشد من الزناء، و هو من الکبائر» ولی حرمت آن را تنها مختص به «مؤمنین» خوانده است «حرمه الغیبه مشروطه بالایمان» و سپس می گوید :

«المراد من المؤمن هنا من آمن بالله و برسوله و بالمعاد و بالائمه الاثنى عشر علیهم السلام : أولهم علی بن ابی طالب وآخرهم القائم الحجه المنتظر عجل الله فرجه، و جعلنا من أعوانه وأنصاره و من أنکر واحدا منهم جازت غیبته : مراد از «مؤمن» کسی است که ایمان به خداوند و رسول او و معاد و امامان دوازده گانه شیعی دارد که اوّلین آن علی بن ابی طالب و آخرین شان مهدی بن حسن العسکری است که خود را یار و یاور آخرین امام قرار می دهد، و اگر یکی از این امامان را انکار کند غیبت از او جایز است».

او در ادامه برای این نظریه خود چهار دلیل را ذکر می کند :

الف) در متون روایی و دعایی و زیارتی جواز لعن، فحش، تهمت و بهتان و برائت از مخالفین(اهل سنت) صادر شده است. و هیچ شبهه و شکّی در کفر آنان نیستند چرا که ولایت امامان شیعی (اگرچه یک نفر از آنها) را انکار می کنند و معتقد به خلافت غیر از امامان دارند و دارای عقائد خرافی مانند جبر و… بوده که همه آنها از موجبات کفر و زندیق بودن است و روایات متواتری در کفر انکار کننده ولایت امامان و معتقدین به عقائد ذکر شده صادر شده است. و «ناصبی»(اهل سنت : مخالف) بسیار بدتر از یهود و مسیحی بوده و پست تر از سگ است و خداوند هیچ موجودی را نجس تر از سگ نیافریده ولی «ناصبی»(اهل سنت) بسیار نجس تر از سگ می باشد و جواز غیبت این افراد بدیهی می باشد «الوجه الاول : أنه ثبت فی الروایات و الادعیه والزیارات جواز لعن المخالفین، ووجوب البراءه منهم، وإکثار السب علیهم، واتهامهم، والوقیعه فیهم: أی غیبتهم، لانهم من أهل البدع والریب. بل لا شبهه فی کفرهم، لان إنکار الولایه والائمه حتى الواحد منهم، والاعتقاد بخلافه غیرهم، وبالعقائد الخرافیه، کالجبر ونحوه یوجب الکفر والزندقه، وتدل علیه الاخبار المتواتره الظاهره فی کفر منکر الولایه، وکفر المعتقد بالعقائد المذکوره، وما یشبهها من الضلالات … وفی جمله من الروایات الناصب لنا أهل الیت شر من الیهود والنصارى، وأهون من الکلب، وأنه تعالى لم یخلق خلقا أنجس من الکلب، وأن الناصب لنا أهل البیت لانجس منه. ومن البدیهی أن جواز غیبتهم أهون من الامور المذکوره. بل قد عرفت جواز الوقیعه فی أهل البدع والضلال، والوقیعه هی الغیبه. نعم قد ثبت حکم الاسلام على بعضهم فی بعض الاحکام فقط تسهیلا للامر، وحقنا للدماء».

ب) تمامی مخالفین(اهل سنت) تظاهر کننده به فسق و بی اخلاقی هستند و همه اعمال آنان باطل است چه اینکه این موضوع در روایات متضافری تصریح شده است و کسی که متجاهر به فسق باشد غیبت او جایز است «الوجه الثانی : أن المخالفین بأجمعهم متجاهرون بالفسق. لبطلان عملهم رأسا، کما فی الروایات المتظافره. بل التزموا بما هو أعظم من الفسق، کما عرفت، وسیجئ أن المتجاهر بالفسق تجوز غیبته».

ج) از آیات و روایات تنها می توان تحریم غیبت نسبت به برادرِ «مؤمن» را برداشت کرد و بدیهی و روشن است که هیچ پرده و اخوّتی مابین شیعیان و اهل سنت وجود ندارد «الوجه الثالث : أن المستفاد من الآیه والروایات هو تحریم غیبه الاخ المؤمن، ومن البدیهی انه لا أخوه ولا عصمه بیننا وبین المخالفین».

د) سیره و روش دائمی و همیشگی در بین شیعیان و علمای شیعی بر غیبت کردن، فحش دادن،لعن فرستادن نسبت به اهل سنت بوده که در همه زمان ها جاری است و آنچنان که محمد حسن نجفی نقل کرده است جواز چنین برخوردهایی با اهل سنت از ضرورت های مذهب است «الوجه الرابع : قیام السیره المستمره بین عوام الشیعه وعلمائهم على غیبه المخالفین، بل سبهم ولعنهم فی جمیع الاعصار والامصار، بل فی الجواهر أن جواز ذلک من الضروریات».

خوئی همچنین «اهل بدعت و فریب» که در روایت داود بن سرحان اشاره شده است را «مخالفین»(اهل سنت) می داند «…أی غیبتهم، لانهم من أهل البدع والریب … مورد البحث هنا عنوان المخالفین»(۱۰۷).

وی حتّی در جواب سؤال های مردمی(استفتائات) به این نظریه خود تصریح می کرد :

«س : هل یجوز غیبه المخالف؟، و المؤمن فی منهاج الصالحین بالمعنی العام (الإسلام) أو المعنی الخاص الولایه لأهل العصمه؟ ج : نعم تجوز غیبه المخالف و المراد من المؤمن الذی لا تجوز غیبته المؤمن بالمعنی الخاص : سوال؛ آیا غیبت از مخالف(اهل سنت) جایز است؟ و مراد از «مؤمن» در «منهاج الصالحین»(رساله عربی) به معنای عام (اسلام) بوده یا به معنای خاص (اهل ولایت/شیعیان) می باشد؟ جواب؛ بله غیبت از مخالفین جایز می باشد و منظور از «مؤمن» کسی است که غیبت از او جایز نمی باشد که همان معنی خاص(شیعیان) است»(۱۰۸).

البته لازم به ذکر است این فقیه پرآوازه با تمامی این فتاوای خود به طهارت/پاکی اهل سنت قائل است «السیره القطعیه الجاریه على طهاره أهل الخلاف» هرچند عقیده دارد که کافر خواندن آنان در روایات به «کفر واقعی» تعبیر شده و در ظاهر مسلمان هستند «الحکم بإسلام أهل الخلاف وحمل الکفر فی الاخبار المتقدِّمه على الکفر الواقعی وإن کانوا محکومین بالإسلام ظاهراً»، توضیح کامل تری را از وی بخوانید :

«فالصحیح الحکم بطهاره جمیع المخالفین للشیعه الاثنی عشریه وإسلامهم ظاهراً بلا فرق فی ذلک بین أهل الخلاف وبین غیرهم وإن کان جمیعهم فی الحقیقه کافرین، وهم الذین سمّیناهم بمسلم الدنیا وکافر الآخره : نظریه صحیح طهارت همه اهل سنت و غیرشیعیان است که به اسلام ظاهری حکم می شوند ولی در حقیقت همه آنان کافرند. به عبارتی در دنیا مسلمان و در آخرت کافرند»(۱۰۹).

۱۵) روح الله خمینی :

معرفی : روح‌الله مصطفوی مشهور به روح‌الله موسوی خمینی، آیت‌الله خمینی و در میان طرفدارانش به «امام خمینی» اولین رهبر و اولین ولی فقیه نظام جمهوری اسلامی ایران بود . او از مراجع تقلید شیعه بود که انقلاب ۱۳۵۷ ایران را رهبری کرد و در پی به نتیجه رسیدن آن، پس از اعلام نتیجه انتخابات تعیین نظام انقلاب، نظام جمهوری اسلامی ایران را بنیان گذارد و تا پایان عمرش رهبر ایران باقی ماند . از او بیش از چهل کتاب در زمینه‌های اخلاق، فقه، عرفان، فلسفه، حدیث، شعر و تفسیر به جای مانده که بیشترِ آن‌ها را پیش از انقلاب ایران نگاشته‌است.

نظریه : او در کتاب کشف الاسرار عمر بن خطاب خلیفه دوّم را «یاوه سرا» تعبیر کرده که مانع آوردن قلم برای پیامبر اسلام جهت وصیّت نوشتن گردید و این عمل او را «اصل کفر» و «زندقه ظاهرشده» خوانده است(۱۱۰). وی عقیده دارد هرکه بر علی بن ابی طالب یا یکی از امامان شیعی خروج کرده باشد مانند عائشه بنت ابی بکر، زبیر و طلحه و معاویه بن ابی سفیان و امثال آنان و یا با آنان به عداوت برخیزد و یا اینکه نسبت به شیعیان دشمنی کند هرچند به نجاست ظاهری دچار نمی شوند ولی خبیث تر از سگ ها و خوک هایند :

«و أمّا سائر الطوائف من النصّاب بل الخوارج، فلا دلیل على نجاستهم و إن کانوا أشدّ عذاباً من الکفّار، فلو خرج سلطان على أمیرالمؤمنین(علیه السّلام) لا بعنوان التدیّن، بل للمعارضه فی الملک، أو غرض آخر، کعائشه و الزبیر و طلحه و معاویه و أشباههم، أو نصب أحد عداوه له أو لأحد من الأئمّه (علیهم السّلام) لا بعنوان التدیّن، بل لعداوه قریش، أو بنی هاشم، أو العرب، أو لأجل کونه قاتل ولده أو أبیه، أو غیر ذلک، لا یوجب ظاهراً شی‌ءٌ منها نجاسه ظاهریه و إن کانوا أخبث من الکلاب و الخنازیر؛ لعدم دلیل من إجماع أو أخبار علیه».

در ادامه نسبت به کفر اکثر مسلمانان پس از فوت پیامبر می گوید :

«فإنّ الظاهر أنّ کثیراً من المسلمین بعد رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) کأصحاب الجمل و صفّین و أهل الشام و کثیر من أهالی الحرمین الشریفین کانوا مبغضین لأمیر المؤمنین و أهل بیته الطاهرین صلوات اللّه علیهم : ظاهر این است که اکثر مسلمانان بعد از فوت پیامبرخدا مانند اصحاب جمل و صفّین و مردم شام و بیشتر اهالی مکّه و مدینه از دشمنان علی بن ابی طالب و امامان اهل بیت بودند»(۱۱۱).

روح الله خمینی در بین سالهای۱۳۳۷-۱۳۴۰(قبل از تبعید به نجف) کتاب «المکاسب المحرمه» را تألیف نمود . اوّل چاپ این کتاب در سال۱۳۴۱شمسی به اهتمام مجتبی تهرانی(فقیه و مرجع تقلید معاصر) تنظیم و منتشر گردید . این کتاب بارها قبل از انقلاب توسط ناشران مختلف و بعد از انقلاب نیز به وسیله «مؤسسه تنظیم نشر وآثار امام خمینی» تجدید چاپ شد؛ این مؤسسه در سال۱۳۷۵شمسی نخستین بار این کتاب را منتشر کرد، هرچند اواخر عمر این فقیه(یا اوایل فوت) «المکاسب المحرمه» درسال۱۳۶۸ توسط مؤسسه اسماعیلیان در دوجلد منتشر گردید. لازم به ذکر است بنابر اعلام پرتال رسمی وی، آخرین چاپ این کتاب درسال۱۳۸۵شمسی بوده است.(المکاسب بدون هیچگونه سانسور یا تغییر و اضافه ای بارها در زمان حیات این فقیه تجدید چاپ گردید)

می توانید سخنان وی را به صورت کامل در زیر مطالعه کنید :

«اختصاص الحرمه بغیبه المؤمن : ثمّ إنّ الظاهر اختصاص الحرمه بغیبه المؤمن، فیجوز اغتیاب المخالف إلّا أن تقتضی التقیه أو غیرها لزوم الکفّ عنها.و ذلک لا لما أصرّ علیه المحدّث البحرانی بأنّهم کفّار و مشرکون(۱۱۲)، اغترارا‌ بظواهر الأخبار، و قد استقصینا البحث معه فی کتاب الطهاره عند القول بنجاسه المخالف و قلنا : إنّ الإسلام لیس إلّا الشهاده بأن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و ذکرنا الوجه فی الأخبار الکثیره الدالّه على أنّهم کفّار أو مشرکون، بل لقصور أدلّه حرمه الغیبه عن إثباتها بالنسبه إلیهم : أمّا مثل الآیتین المتقدّمتین فلأنّ الحکم فیهما معلّق على المؤمنین و الخطاب متوجّه إلیهم. و توهّم أنّ اختلاف الإیمان و الإسلام اصطلاح حادث فی عصر الأئمّه علیهم السلام دون زمان نزول الآیه الکریمه، فاسد جدّا. أمّا أوّلا فلأنّ الأئمّه لا یقولون بما لا یقول به اللّه تعالى و رسوله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، کما هو من أصول المذهب و تدلّ علیه الروایات، فلا یکون الإیمان عند اللّه تعالى و رسوله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم غیر ما عند الأئمّه علیهم السلام. و أمّا ثانیا فلأنّ الإیمان کان قبل نصب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم علیّا علیه السلام للولایه عباره عن التصدیق باللّه و رسوله، و لم یکن قبل نصبه، أو قبل وفاته على احتمال، موردا لتکلیف الناس و من الأرکان المتوقّف على الاعتقاد بها الإیمان، لعدم الموضوع له، و أمّا بعد نصبه، أو بعد وفاته صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، صارت الولایه و الإمامه من أرکانه. فقوله تعالى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ هو جعل الأخوّه بین المؤمنین الواقعیین، غایه الأمر أنّ فی زمان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کان غیر المنافق مؤمنا واقعا، لإیمانه باللّه و رسوله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و بعد ذلک کان المؤمن الواقعی من قبل الولایه و صدقها أیضا. فیکون خطاب یا أیّها المؤمنون متوجّها إلى المؤمنین الواقعیین و إن اختلفت أرکانه بحسب الأزمان، من غیر أن یکون الخطاب من أوّل الأمر متوجّها إلى الشیعه حتّى یستبعد سیّما إذا کان المراد بالمؤمن الشیعه الإمامیه الاثنی عشریه. و أمّا الأخبار فما اشتملت على المؤمن فکذلک. و ما اشتملت على الأخ لا تشملهم أیضا لعدم الأخوّه بیننا و بینهم بعد وجوب البراءه عنهم و عن مذهبهم و عن أئمّتهم، کما تدلّ علیه الأخبار و اقتضته أصول المذهب. و ما اشتملت على المسلم فالغالب منها مشتمل على ما یوجبه ظاهرا فی المؤمن : و غیرهما ممّا فسّرت الغیبه، حاکمه على سائر الروایات، فإنّها فی مقام تفسیرها اعتبرت الأخوّه فیها، فغیرنا لیسوا بإخواننا و إن کانوا مسلمین، فتکون تلک الروایات مفسّره للمسلم المأخوذ فی سائرها بأنّ حرمه الغیبه مخصوصه بمسلم له أخوّه إسلامیّه و إیمانیّه مع الآخر. و منه یظهر الکلام فی روایه المناهی و غیرها. و الإنصاف أنّ الناظر فی الروایات لا ینبغی أن یرتاب فی قصورها عن إثبات حرمه غیبتهم، بل لا ینبغی أن یرتاب فی أنّ الظاهر من مجموعها اختصاصها بغیبه المؤمن الموالی لأئمّه الحقّ علیهم السلام. مضافا إلى أنّه لو سلّم إطلاق بعضها و غضّ النظر عن تحکیم الروایات الّتی فی مقام التحدید علیها، فلا شبهه فی عدم احترامهم بل هو من ضروریّ المذهب کما قال المحقّقون. بل الناظر فی الأخبار الکثیره فی الأبواب المتفرّقه لا یرتاب فی جواز هتکهم و الوقیعه فیهم، بل الأئمّه المعصومون أکثروا فی الطعن و اللعن علیهم و ذکر مساوئهم. و الظاهر منها جواز الافتراء و القذف علیهم لکن الکفّ أحسن و أجمل، لکنّه مشکل إلّا فی بعض الأحیان، مع أنّ السیره أیضا قائمه على غیبتهم، فنعم ما قال المحقّق صاحب الجواهر : إنّ طول الکلام فی ذلک کما فعله فی الحدائق من تضییع العمر فی الواضحات»(۱۱۳).

نکاتی که می توانیم از گفته های ایشان برداشت کنیم به این شرح است :

۱) ناروا بودن غیبت منحصر نسبت به «مؤمن» است و به دلیل این انحصار غیبت «مخالف» جایز می باشد مگر آنکه مؤمنین مجبور به تقیه باشند «اختصاص الحرمه بغیبه المؤمن : ثمّ إنّ الظاهر اختصاص الحرمه بغیبه المؤمن، فیجوز اغتیاب المخالف إلّا أن تقتضی التقیه أو غیرها لزوم الکفّ عنها».

۲) اختلاف مابین مفهوم ایمان و اسلام در زمان زندگی امامان شیعه شکل گرفته و آیات قرآن از این اختلاف مبرّا است «أمّا مثل الآیتین المتقدّمتین فلأنّ الحکم فیهما معلّق على المؤمنین و الخطاب متوجّه إلیهم. و توهّم أنّ اختلاف الإیمان و الإسلام اصطلاح حادث فی عصر الأئمّه علیهم السلام دون زمان نزول الآیه الکریمه، فاسد جدّا».

۳) ولایت امامان شیعه بعد از وفات پیامبراسلام از ارکان ایمان است «أمّا ثانیا فلأنّ الإیمان کان قبل نصب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم علیّا علیه السلام للولایه عباره عن التصدیق باللّه و رسوله، و لم یکن قبل نصبه، أو قبل وفاته على احتمال، موردا لتکلیف الناس و من الأرکان المتوقّف على الاعتقاد بها الإیمان، لعدم الموضوع له، و أمّا بعد نصبه، أو بعد وفاته صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، صارت الولایه و الإمامه من أرکانه».

۴) اخوّت بین «مؤمن» و «مسلم» تنها در زمان حیات پیامبراسلام قابلیّت داشته است «فقوله تعالى إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ هو جعل الأخوّه بین المؤمنین الواقعیین، غایه الأمر أنّ فی زمان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کان غیر المنافق مؤمنا واقعا».

۵) منظور از «مؤمن» شیعه دوازده امامی می باشد «المراد بالمؤمن الشیعه الإمامیه الاثنی عشریه».

۶) هیچگونه برادری مابین شیعیان و اهل سنت وجود ندارد چنانکه برائت از آنان و مذهب شان و امامان شان واجب می باشد و اخبار و اصولِ مذهب به این مسئله اذعان دارند حتی اگر به لحاظ تقسیم بندی مذاهب «مسلمان» محسوب شوند «لا تشملهم أیضا لعدم الأخوّه بیننا و بینهم بعد وجوب البراءه عنهم و عن مذهبهم و عن أئمّتهم، کما تدلّ علیه الأخبار و اقتضته أصول المذهب … فإنّها فی مقام تفسیرها اعتبرت الأخوّه فیها، فغیرنا لیسوا بإخواننا و إن کانوا مسلمین».

۷) اختصاص حرمت غیبت تنها برای مؤمنی است که ولایت حقّه امامان شیعی را پذیرفته است «أنّ الظاهر من مجموعها اختصاصها بغیبه المؤمن الموالی لأئمّه الحقّ علیهم السلام».

۸) هیچ شبهه و شکّی در جواز بی احترامی به «مخالف : اهل سنت» وجود ندارد و به تعبیری از ضرورت های مذهبِ شیعه است همچنانکه فقهای دیگر گفته اند؛ روایات بسیاری نیز دلالت بر این دارند که هتک و بدگویی از آنان جایز بوده و امامان شیعی نیز در طعن و لعن و ذکر بدی های اهل سنت بسیار کوشا بودند «فلا شبهه فی عدم احترامهم بل هو من ضروریّ المذهب کما قال المحقّقون. بل الناظر فی الأخبار الکثیره فی الأبواب المتفرّقه لا یرتاب فی جواز هتکهم و الوقیعه فیهم، بل الأئمّه المعصومون أکثروا فی الطعن و اللعن علیهم و ذکر مساوئهم».

۹) از ظاهر روایات نیز جواز افتراء(تهمت) و قذف(اتهام جنسی) نسبت به اهل سنت برداشت می شود «و الظاهر منها جواز الافتراء و القذف علیهم».

۱۰) همانطور که محمد حسن نجفی گفته است، تحقیق در این مسئله (که غیبت و هتک و بی احترامی به اهل سنت جایز است) به هدر دادن عمر در مسائل قطعی/واضح دین می باشد «إنّ طول الکلام فی ذلک کما فعله فی الحدائق من تضییع العمر فی الواضحات».

۱۶) راضی بن محمد حسین نجفی :

معرفی : «راضى بن محمد حسین نجفى» مشهور به شیخ راضى نجفى تبریزى از علماى بزرگ معاصر بود . وى در سال ۱۳۲۵ق متولد گردید . در سال ۱۳۴۷ق عازم حوزه قم و از سال۱۳۵۹ق در نجف نزد ضیاءالدین عراقی و ابوالحسن اصفهانی به تحصیل پرداخت. محمدکاظم خراسانی از جمله شاگردان او در نجف بودند . وی سرانجام در سال ۱۴۰۹ق(۱۳۶۷ش) در شهر قم دعوت حق را وفات یافت.

نظریه : او غیبت را بر اساس ادله چهارگانه (قرآن،سنت،اجماع،عقل) حرام می داند «الغیبه حرام بالأدلّه الاربعه» و عقیده دارد خداوند عنایت ویژه ای به «مؤمن»(شیعیان) داشته و محبوب اویند از همین روی در قرآن و روایات نبوی و احادیث امامان شیعی نسبت به آنان مدح شده است :

«و هى ان المؤمن مورد عنایه الرّب و محبوب عنده و ممدوح فى لسان کتابه الکریم و لسان النبىّ و الأئمّه صلوات اللّه علیهم اجمعین، کما لا یخفى على المتضلع».

او مراد از «مؤمن» در روایات تحریم غیبت را «الامامیّه الاثنا عشریّه الحقّه» دانسته و به روایاتی چون «المؤمن حرام على المؤمن ان یظلمه او یخذله او یغتابه او یدفعه دفعه» اشاره نموده و تحریم غیبت را در انحصار شیعیان می خواند «هو اختصاص حرمه الغیبه بالمؤمن» و هیچ برادری مابین شیعیان و اهل سنت را نمی پذیرد «المعلوم ان المخالف لیس باخ للمؤمن»(۱۱۴).

۱۷) محمد تقی آملی :

محمد تقی آملی یکی از مشهورترین فقهای معاصر به تقوامداری است. وی در تعریف ناصبی همه «مخالفین»(اهل سنت) را مشمول می گرداند. او عقیده دارد ناصبی کسی است که موّدت اهل بیت را مقبول نمی پندارد «فالمتیقن من الناصبی هو المعلن لعداوه أهل البیت الذین أمرنا بمودتهم» از همین روی همه «اهل الخلاف/اهل سنت» را به این دلیل که قائل به تقدّم حکومت طاغوت(حکومت خلفا) هستند در تعریف «ناصبی» می گنجاند «و ربما یقال بان المراد منه مطلق أهل الخلاف الذین یقولون بتقدم الجبت و الطاغوت»، وی به روایتی اشاره می کند که دوری نجُستن از دشمنان اهل بیت را مصداق «ناصبی» دانسته است «لناصب من نصب لنا أهل البیت … تتبرؤن من أعدائنا». آملی تذکر می دهد به اینکه «معنی ناصبی شامل همه مخالفین می شود : «و لا یخفى ان‌ الناصبی بهذا المعنى یعم جمیع المخالفین» ولی اگر «مخالفین» اظهار عداوت با اهل بیت نمایند «ناصبی» به معنای «خاص» می باشند «فالحکم بنجاستهم لو ثبت بالدلیل لاختص بالمعلن منهم بعداوتهم علیهم السلام و هو الناصبی بالمعنى الأخص».

او در ادامه قائل به این است که «ناصبی» نجس می باشد :

«و اما حکمهم فالظاهر هو النجاسه للإجماع … ان حکم بان الناصب شر من الیهودی و النصرانی و المجوسی قال (ع) ان اللّه لم یخلق خلقا أنجس من الکلب و ان الناصب لنا أهل البیت لأنجس منه»(۱۱۵).

۱۸) علی حسینی شاهرودی :

وی اشاره می کند که فقهاء قائل به جواز غیبت از «مخالفین/اهل سنت» می باشند؛ در نظر او ملاک حرمت غیبت «حفظ آبرو، حرمت هتک» است در حالی که اهل سنت از هیچگونه احترامی آن هم به مقدار اندکی برای گذران زندگی در بین مسلمانان برخوردار نیستند «لاحرمه لعرض المخالف إلاّ بمقدار الضروره ممّا یستقیم به امور معاش المسلمین». او از ملّا احمد نراقی نقل می کند که «دعوی الایمان و الاخوه للمخالف مما یقطع بفساده : ادعای ایمان داشتن اهل خلاف و برادری با آنان، فسادش قطعی است». به عقیده شاهرودی سیره و روش از قدیم الایّام لعن و طعن اهل سنت بوده است :

«استمرت الطریقه من قدیم الزمان على لعنهم و الطعن فیهم» که از بهترین عبادات شمرده می شد «الطعن فیهم من أفضل الطاعات»(۱۱۶).

۱۹) علی مدرس تبریزی :

مدرس تبریزی در خصوص «جواز تهمت و هتک» به «اهل سنت» اینگونه فتوا می دهد :

«وأمّا المشرکون فلا إشکال فی جواز هجوهم و سبّهم ولعنهم و شتمهم ما لم یکن قذفاً، بل وکذا المخالفون، بل لا یبعد کونه من الضّروریات فضلاً عن کونه من القطعیّات، على ما تضافرت به النّصوص، بل تواترت من لعنهم وسبّهم وشتمهم وکفرهم، وانّهم مجوس هذه الأُمّه، وأشرّ من النّصارى، وأنجس من الکلاب … : جایز است که مؤمنین نسبت به مشرکین هجو کرده و فحش دهند و لعن و شتم کنند ولی نسبت قذف به آنان ممنوع است؛ افراد مخالف(اهل سنت) نیز مانند مشرکین رفتار می شوند، بلکه بعید نیست این مسئله (رفتار با اهل سنت) از ضروریات قطعی باشد چنانکه نصوص دینی به آن اشاره می کند، بلکه روایات متواتر دلالت بر جواز لعن و سبّ و شتم و کفر اهل سنت دارند، و آنان مجوس این امت و شرّ آنها بدتر از مسیحیان بوده و نجس تر از سگ می باشند»(۱۱۷).

۲۰) محمدحسن مامقانی :

معرفی : محمدحسن مامقانی یا ممقانی از فقهای شیعه است که پس از وفات محمد حسن شیرازی به مرجعیت رسید و در ترکیه، قفقاز و ایران، به‌ویژه در نواحی آذربایجان و تهران مقلّدانی داشت.

نظریه : او عقیده دارد که روایات دلالت بر اختصاص حرمت غیبت نسبت به «مؤمن» داشته پس به دلیل این انحصار غیبت از «مخالف»(اهل سنت) جایز است همچنانکه لعن آنان جایز می باشد «ان ظاهر الاخبار اختصاص حرمه الغیبه بالمؤمن فیجوز اغتیاب المخالف کما یجوز لعنه». او «مؤمن» را شیعه اثنی عشری و «مخالف» را کسی می داند که «مؤمن» نیست «اعلم ان المراد بالمؤمن انما هو من قال بإمامه اثنى عشر اماما». وی صراحتاً ادعا می کند که اکثر علمای متأخر(هم دوره با مامقانی) به جواز غیبت از اهل سنت فتوا داده اند «کثیر من المتأخرین جواز اغتیاب المخالف».

مامقانی «هجاء : گفتن بدی ها» را به مراتب شدیدتر از «غیبت» دانسته و آن را نیز نسبت به اهل سنت جایز می خواند «بمقتضى اعتبار مفاهیم القیود فی کلماتهم هو اتفاقهم على جواز هجاء المخالف» سپس در ادامه این سیره و عملکرد را در بین همه علمای شیعه و شیعیان در تمامی زمان ها مستمر و پابرجا عنوان می کند «…قیام السیره المستمره من الشیعه على ارتکابها فی جمیع الأعصار و الأمصار من علمائهم و عوامهم» و عقیده دارد آنچنانکه محمد حسن نجفی گفته است جواز چنین اعمالی از ضروریات قطعی بوده که بر اساس روایات متواتر لعن و سب و شتم و کفر اهل سنت اثبات می شود و شرّ آنها بدتر از یهودیان و مسیحیان است و نجس تر از سگ می باشند :

«جوازها من الضروریات فضلا عن القطعیات کما فی الجواهر الخامس انه قد تظافرت الاخبار بل تواترت على لعنهم و سبهم و شتمهم و کفرهم و انهم مجوس هذه الأمه و شر من الیهود و النصارى و أنجس من الکلاب کما فی الجواهر».

وی معتقد به کفر اهل سنت است از همین روی واژه «مسلم» که فقهای دیگر برای اهل سنت به کار می برند را به همان معنای «مؤمن : شیعه دوازده امامی» تعبیر می کند زیرا اهل سنت را افرادی گمراه دانسته که «ولایت» را ترک کردند و به «ضلالت» کشیده شدند :

«المراد بالمسلم الذی یحرم غیبته الا ما هو مسلم بالمعنى الأخص و هو المؤمن الموالی لأهل البیت (علیه السلام) إذ لا یخفى وقوع إطلاق الإسلام بالمعنى الثانی فی الآیات و الروایات … و (الظاهر) ان عموم أدله تحریم الغیبه من الکتاب و السنه یشمل المؤمنین».

او امامت را از «اصول دین» می شمارد «الإمامه من أصول الدین بنص الآیات و الاخبار الواضحه» از همین روی غیبت که تعبیر به «خوردن گوشتِ برادر» شده است را شامل «مؤمن»(شیعه) و «مخالف»(اهل سنت) نمی داند «لا اخوه بین المؤمن و المخالف». مامقانی از این جهت غیبت اهل سنت را جایز می داند که آنان منکر ولایتِ امامان شیعی(در اصل منکر اصلی از اصول دین) هستند «جواز غیبه المخالف لأن غایه مؤدیها هو ان المخالف منکر للولایه … حکم کلى کبروى بان من أنکر الولایه یجوز غیبته» ولی با این حال صرف اینکه لفظ کافر را برای اهل سنت به کار می برد احکام کافر را بر آنان بار نمی کند «مجرد إطلاق لفظ الکافر علیه لا یقضى بثبوت أحکام الکافر بمعنى منکر الشهادتین»(۱۱۸).

۲۱) موسی تبریزی :

وی در معنای «ناصبی» پنج تعریف را ذکر می کند :

۱) خروج کننده علیه علی بن ابی طالب : «أنّه الخارجی الّذی یقول فی علیّ علیه السّلام».

۲) کسی که یکی از امامان شیعی را غیرعادل بداند : «أنّه الّذی ینسب إلى أحد المعصومین ما یثلم العداله».

۳) کسی که فضیلت های علی بن ابی طالب یا دیگر امامان شیعی را شنیده باشد و انکار کند : «من إذا سمع فضیله لعلیّ علیه السّلام أو لغیره من المعصومین علیهم السّلام أنکرها».

۴) شخصی که اعتقاد به فضیلت غیر علی نسبت به او داشته باشد : «من اعتقد فضیله غیر علی علیه السّلام».

۵) شخصی که نصّ سخن پیامبر اسلام در خلافت بلافصل علی را شنیده باشد یا به آن معتقد باشد و انکار کند : «من سمع النّص على علیّ علیه السّلام من النّبی صلّى اللّه علیه و آله أو بلغه تواترا أو بطریق یعتقد صحّته فأنکره».

اگر با دیده اغماض به این تعاریف نگاه کنیم، تعاریف سوّم و چهارم (وشاید پنجم) به صورت قطعی شامل «اهل سنت» نیز می شود زیرا آنان حدّاقل خلیفه اوّل و دوّم را در امر حکومت داری به علی بن ابی طالب ترجیح می دهند. نتیجه اینکه نسبت به تعاریف تبریزی، بعضی از آنان شامل «اهل سنت» نیز می شود و می توان «اهل سنت» را در تعاریفی «ناصبی» دانست.

موسی تبریزی همه این تعاریف را جزء مفاهیم «ناصبی» دانسته هرچند خود به تعریف چهارم گرایش بیشتری دارد «الحقّ صدق النّصب على الجمیع و أمّا من یعتقد إمامه غیره علیه السّلام للإجماع»، او به شریف مرتضی و ابن ادریس نسبت می دهد که «ناصبی» را هر غیرشیعه اثنی اشری می دانند «المرتضى و ابن إدریس أطلقاه‌على غیر الاثنی عشری»(۱۱۹).

۲۲) علی موسوی قزوینی :

او از کلمات فقهاء به صورت صریح و ضمنی برداشت می کند که حرمت غیبت تنها برای «مؤمن» بوده و شامل کافران نمی شود «المستفاد من کلمات الأصحاب صراحه وظهوراً من غیر خلاف بل بالإجماع المدّعى فی کلام بعض مشایخنا اختصاص تحریم الغیبه بغیر الکافر»، در ادامه توضیح می دهد که :

«فیحلّ استغابه الکافر بجمیع فرقه وأصنافه مقصّراً وقاصراً من أهل الذمّه وغیرهم ، کما یجوز سبّهم والطعن علیهم ولعنهم ویجب معاداتهم والتبرّی عنهم : پس غیبت کافر از هر فرقه و صنفی چه قاصر و چه مقصّر و اهل ذمّه یا غیرذمّی حلال است، همانند آنکه فحش دادن و طعن زدن و لعن آنان جایز بوده و دوری و تبرّی از آنان واجب می باشد».

او اختصاص حرمت غیبت به «مؤمن» را دارای اختلاف در بین فقهاء دانسته و یوسف بحرانی را موافق و احمد اردبیلی را از مخالفین این اختصاص و انحصار نام می برد. در تعریف قزوینی «مؤمن» به شیعه اثنی عشری تعبیر شده که معتقد به وحدانیت خدا و صفات کمالی(چه ثبوتی و چه سلبی) و نبوّت پیامبر اسلام و معاد و عدل است و همچنین معتقد به امامان دوازده گانه و ولایتِ آنهاست «ونعنی بالمؤمن الإمامی الاثنى عشری ، وهو من یعتقد الوحدانیّه وصفاته الکمالیّه من الثبوتیّه والسلبیّه ونبوّه نبیّنا صلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ، ویتدیّن بدینه ویعتقد المعاد وعدله تعالى ویعرف الأئمّه الاثنی عشر ویعتقد إمامتهم ویوالیهم»، در مقابل «مخالف» را کسی می داند که معتقد به امامت امامان دوازده گانه و ولایتِ آنها نمی باشد که شامل چند دسته می شوند :

۱) کسانی مانند نواصب و خوارج که به صورت واقعی و ظاهری کافرند

۲) کسانی که حقیقتاً کافر و ظاهراً مسلمان هستند(اهل سنت)، بعضی از احکام اسلامی(نه همه احکام) بر اینان جاری شده و پاک بوده و جان و مال شان محترم است :

«والمراد بالمخالف من لا یعتقد إمامه الاثنى عشر ولا یوالیهم وهم فریقان : فریق حکم بکفرهم واقعاً وظاهراً کالنواصب والخوارج ، وهذا الفریق خارج عن محلّ النزاع ، لدخوله فی الکفّار الّذین جاز استغابتهم قولاً واحد . والفریق الآخر من حکم بکفرهم واقعاً وإسلامهم ظاهراً لجریان بعض أحکام الإسلام علیهم کطهارتهم وعدم انفعال ما یلاقیهم برطوبه وحرمه قتلهم وأخذ أموالهم وحرمه مناکحهم ، وهذا هو محلّ الخلاف».

با این حال او این چنین فتوا می دهد :

«والأقوى الأظهر فیه ما علیه الأکثر من جواز استغابتهم والوقیعه فیهم کما یجوز سبّهم ولعنهم والطعن ومعاداتهم والتبرّی عنهم بل الأئمّه علیهم‌السلام کانوا یفعلون جمیع ذلک ویأمرون أصحابهم بمعاداتهم والتبرّی عنهم بل ورد فیهم أنّهم أشرّ من الیهود والنصارى وأنّهم أنجس من الکلاب، فلا اخوّه بیننا وبینهم ولا احترام لهم عند الله : دلیلِ محکم و روشن این است که غیبت و بدگویی از آنان(مخالف به معنای دوّم/اهل سنت) جایز است همچنانکه فحش دادن و لعن کردن و طعن زدن و دوری جُستن از آنان جایز می باشد به گونه ای که امامان اهل بیت نیز به اصحاب خود امر می کردند تا از این افراد (اهل سنت) تبرّی جُسته و دوری گزینند که شرّ آنها از یهود و مسیحیت بیشتر و نجس تر از سگ می باشند، پس هیچ برادری بین «مؤمنین»(شیعیان) و «مخالفین»(اهل سنت) نبوده و آنان در بارگاه الهی از هیچ احترام و شأنی برخوردار نیستند».

احمد اردبیلی عقیده دارد که از ظاهر ادله قرآنی و روایی تحریم غیبت از مؤمنین و غیرمؤمنین چیزی جز جواز غیبت از کافر برداشت نمی شود و لفظ «المسلم» شامل شیعیان و اهل سنت نیز می گردد(۱۲۰)؛ اما قزوینی به عقیده اردبیلی اشکال می گیرد که خطاب آیه به «مؤمنین»(شیعیان) بوده و لفظ «المسلم» تنها یک توسعه شرعی است برای مراعات احکام اسلامی نسبت به اهل سنت درحالی که این رویکرد حقیقت اسلام نمی باشد همانطور که روایاتی متواتر دلالت می کنند اسلام بر ۱) خمس ۲) نماز ۳) زکات ۴) حجّ ۵) روزه ۶) ولایت، بنا شده و اهل سنت «ولایت» را قبول نداشته و آن را متروک گذاشته اند :

«فالخطاب للمؤمنین والتحریم لحقّ الاخوّه لا غیر ، والناس یقیّد بالمؤمن والمسلم ظاهر فیه أو یقیّد به ، ومع أنّ إطلاقه على المسلم توسّع شرعی لمراعاه جریان بعض أحکام الإسلام علیهم وإلّا فهو لیس على حقیقه الإسلام کما یدلّ علیه روایات مستفیضه قریبه من التواتر بل متواتره جدّاً ناطقه بأنّه «بنی الإسلام على خمس الصلاه والزکاه والحجّ والصیام والولایه» وهم ترکوا الولایه».

وی نه تنها اشکالی در جواز غیبت اهل سنت نمی بیند بلکه آن را بنابر روایاتی مستحب می شمارد «فی بعض النصوص ما یدلّ صراحهً على جواز اغتیابهم ، بل استحبابه إن لم نقل بظهوره فی الوجوب : در بعضی نصوص(متون دینی) صراحتاً به جواز غیبت از اهل سنت اشاره شده و اگر نگوییم این متون ظهور در وجوب غیبت دارند، مستحب می باشند». او به روایت داود بن سرحان اشاره می کند :

«إذا رأیتم أهل الریب والبدع من بعدی فأظهروا البراءه منهم وأکثروا من سبّهم والقول فیهم والوقیعه ، وباهتوهم کیلا یطمعوا فی الفساد فی الإسلام : زمانی که اهل فریب و بدعت را مشاهده کردید پس از آنان برائت جویید و شتاب در فحش دادن به آنها داشته باشید، از آنان بدگویی کرده و تهمت بزنید تا از طمع برای فساد در اسلام دست بردارند».

قزوینی مهم ترین مصادیق اهل فریب و بدعت را مخالفین/اهل سنت خوانده که بنابر روایت فوق می توان به آنها مستحباً (ثواب دار) تهمت زد هرچند تهمت به آنها از غیبت شدیدتر است :

«أنّ المخالفین أهل الریب والبدع فیشملهم الروایه ، وهذه تدلّ على جواز بهتهم واستحبابه أیضاً وهی أشدّ من الغیبه، والقول فیهم عباره عن اغتیابهم، والوقیعه فیهم ذکر معائبهم».

در آخر او سایر فرقه های شیعه مانند زیدیه و کیسانیه و ناووسیه و اسماعیلیه و فطحیه و واقفیه … را در نوع برخوردها مانند اهل سنت می داند(غیبت کردن از آنان نیز جایز است) و به دلیل اینکه در نزد بارگاه الهی از احترام برخوردار نیستند «اخوّت : برادری» با آنان منتفی می باشد «ویلحق بالمخالفین سائر فرق الشیعه من الزیدیّه والکیسانیّه والناووسیّه والإسماعیلیّه والفطحیّه والواقفیّه وغیرهم فیحلّ استغابتهم أیضاً ، للأصل … لانتفاء الاخوّه وعدم احترام لهم عند الله سبحانه»(۱۲۱).

۲۳) مهدی کاشف الغطاء :

معرفی : مهدی آل کاشف الغطاء، فرزند علی کاشف الغطاء و نوه جعفر کاشف الغطاء، از علمای سرشناس شیعه امامی عراق بود. حسن مامقانی، اسماعیل صدر، فضل‌الله نوری، عبدالله مازندرانی و کاظم یزدی از شاگردان حوزۀ درس وی بودند. او از عالمان مورد اعتماد مرتضی انصاری بود و انصاری بسیاری از امور شرعی و عرفی را به وی ارجاع می‌کرد. پس از درگذشت انصاری، بسیاری از مردم شهرهای ایران و قفقاز و عراق از کاشف الغطاء تقلید کردند.

نظریه : کاشف الغطاء حرمت غیبت را از ضروریات دینی می داند. ولی او مشرکان(کافر/کافرکتابی) و اهل سنت را خارج از این حرمت دانسته و عقیده دارد همچنانکه هجاء مشرک جایز است غیبت از آنان نیز جایز می باشد «و لأن حدیث هجاء المشرکین یدل بالأولى على جواز غیبتهم».

به عقیده او غیبت از مشرک یک سیره همیشگی بوده که لعن و طعن و ذکر بدی های آنان در مجالس شادی روش مؤمنین(شیعیان) بوده است :

«و لاستمرار السیره و الطریقه على لعنهم و الطعن فیهم، بل حلیه مجالس المؤمنین و نزهه الأبرار و المتقین ذکر معایب الکفار و المشرکین».

وی در خصوص «جواز غیبت و هرگونه بی احترامی» به اهل سنت می گوید :

«إن وردت أکثرها بلفظ المسلم إلا أن المراد منه معنى المؤمن کما یقضی بذلک ذکر لفظ المؤمن فی جمله منها، لا أقل من تقیید إطلاق المسلم بمفهوم المؤمن المعتضد بما سمعت، و لعلهم فهموا ذلک من لفظ الأخوه؛ لأن المخالف لیس من أخوه المؤمن، مضافاً إلى الأخبار المتضافره الوارده بلعن المخالفین، و أنهم أشر من الیهود و النصارى و أنجس من الکلاب، فإنها تدل على الجواز صریحاً أو فحوىً کالنصوص المطلِقه للکفر علیهم و هی کثیره جدا، فهی تدل من جهه الفحوى و من أن إطلاق الکفر علیهم حقیقه، إما لکفرهم حقیقه أو لمشارکتهم للکفار فی أحکامهم إلا ما خرج بالدلیل … لأن صدر الآیه الشریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا)، و المؤمن هو المؤمن الاثنی عشری بالاصطلاح، و دعوى أن هذا الاصطلاح حدث بعد نزول الآیه مما لا وجه له؛ لأن المؤمن حین نزول الآیه هو مَن کان مِن الفرقه الناجیه، و الفرقه الناجیه الاثنی عشریه قطعا، على أن آخر الآیه (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً) و لا أخوه بین المؤمن و المخالف. کیف و من المعلوم أن الله تعالى عقد الأخوه بین المؤمنین بقوله تعالى: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ)، و کیف یُتَصوّر الأخوه بین المؤمن و المخالف بعد تواتر الروایات و تضافر الآیات فی وجوب معاداتهم و البراءه منهم، بل هم أعداء الله، فکیف یکونون للمؤمنین إخوه؟ … الأخبار الداله على کفرهم و الأخبار الداله على أخذ مال الناصب و هی کثیره، و قد فُسّر الناصب فی جمله من الأخبار بمن قدّم الجبت و الطاغوت و من نصب للشیعه. فنقول حیثما أطلق الناصب فی الأخبار یراد منه المخالف غیر المستضعف، و لعله على ذلک، الخواجه نصیر الدین و آیه الله فی العالم حیث فعلوا ما فعلوا فی سلطنه الشاه إسماعیل، و أما ما حکاه عن الشهید فی قواعده فلم نعثر منه إلا على قول الشهید فی ما استثناه (أن یکون المقول فیه مستحقا لذلک لتظاهره بسبه کالکافر و الفاسق المتظاهر لیذکره بما هو فیه لا بغیره)، و قال فی مقام آخر (الخامس: ذکر المبتدعه و تصانیفهم الفاسده و آرائهم المضله و لیقتصر على ذلک)، و هو کما ترى لا دلاله فیه على ما ادّعاه (رحمه الله) لاحتمال أن یراد بالفاسق فی العباره الأولى الموالی من الفسقه و أن یراد بالمبتدعه فرق الشیعه بالعباره الثانیه. صریحه فی ذلک، لا أقل من أن یکون جواز غیبتهم لتجاهرهم بالفسق؛ فإن ما هم علیه أعظم أنواع الفسق بل الکفر و إن عوملوا معامله المسلمین فی بعض الأحکام للضروره أو للإجماع، و ستعرف إن شاء الله أن المتجاهر بالفسق تجوز غیبته فی ما تجاهر فیه و فی غیره»(۱۲۲).

از فتوای کاشف الغطاء می توان نکات زیرا را استخراج نمود :

۱) ایراد لفظ «المسلم» در متون دینی معنایی جز «المؤمن» نمی دهد پس شامل اهل سنت نمی گردد از همین روی بین «المخالف»(اهل سنت) و «المؤمن»(شیعیان) برادری وجود ندارد «إن وردت أکثرها بلفظ المسلم إلا أن المراد منه معنى المؤمن … و لعلهم فهموا ذلک من لفظ الأخوه؛ لأن المخالف لیس من أخوه المؤمن».

۲) بر اساس روایات متضافر لعن اهل سنت جایز بوده زیرا شرّ آنان بسیار بدتر از یهود و مسیحیان است و نجس تر از سگ می باشند و روایات به صورت صریح و ضمنی دلالت بر جواز لعن آنان دارد مانند روایاتی که کافرمطلق بودن آنان را به صورت قطعی ذکر کرده است و کفر آنان نیز کفر حقیقی می باشد «مضافاً إلى الأخبار المتضافره الوارده بلعن المخالفین، و أنهم أشر من الیهود و النصارى و أنجس من الکلاب، فإنها تدل على الجواز صریحاً أو فحوىً کالنصوص المطلِقه للکفر علیهم و هی کثیره جدا، فهی تدل من جهه الفحوى و من أن إطلاق الکفر علیهم حقیقه».

۳) در قرآن لفظ «آمَنُوا» خطاب به شیعیان اثنی عشری است؛ امّا اگر ادعا شود که این لفظ نمی توانسته در زمان نزول به شیعیان اطلاق شود، باید گفت «مؤمن» در حین نزول آیه «فرقه ناجیه : مذهب نجات دهنده» بوده و این مذهب قطعاً مذهب شیعه است و بین شیعیان و اهل سنت هیچگونه برادری و اخوّتی برقرار نیست. به علاوه اینکه با وجود روایات متواتر و متضافر در واجب بودن ترک و برائت از آنها چگونه می توان برادری بین شیعیان و اهل سنت را تصوّر کرد زیرا آنان دشمن خدایند «لأن صدر الآیه الشریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا)، و المؤمن هو المؤمن الاثنی عشری بالاصطلاح، و دعوى أن هذا الاصطلاح حدث بعد نزول الآیه مما لا وجه له؛ لأن المؤمن حین نزول الآیه هو مَن کان مِن الفرقه الناجیه، و الفرقه الناجیه الاثنی عشریه قطعا، على أن آخر الآیه (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً) و لا أخوه بین المؤمن و المخالف. کیف و من المعلوم أن الله تعالى عقد الأخوه بین المؤمنین بقوله تعالى: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ)، و کیف یُتَصوّر الأخوه بین المؤمن و المخالف بعد تواتر الروایات و تضافر الآیات فی وجوب معاداتهم و البراءه منهم، بل هم أعداء الله، فکیف یکونون للمؤمنین إخوه؟».

۴) روایات زیادی ثبت شده که دلالت بر کفر و اخذ اموال «ناصبی» دارند و ناصبی را به کسی تفسیر کرده اند که ظلم و طاغوت را مقدّم می دارند(تقدّم خلفای راشدین بر اهل بیت) و با شیعیان دشمنی می کنند. از نظر کاشف الغطاء لفظ «ناصبی» و تعریف آن در روایات مشمول «اهل سنت» نیز می شود «الأخبار الداله على کفرهم و الأخبار الداله على أخذ مال الناصب و هی کثیره، و قد فُسّر الناصب فی جمله من الأخبار بمن قدّم الجبت و الطاغوت و من نصب للشیعه. فنقول حیثما أطلق الناصب فی الأخبار یراد منه المخالف غیر المستضعف»(اگر بنابر رأی این فقیه «ناصبی» شامل «مخالف» شود و اخذ اموال ناصبی جایز باشد پس شیعیان می توانند اموال اهل سنت را از آنان بگیرند).

۲۴) مرتض انصاری :

معرفی : مرتضی انصاری از بزرگترین فقیهان و مراجع بزرگ تقلید اهل تشیع بود . وی بعد از درگذشت صاحب جواهر مرجعیت عامه شیعیان را بر عهده گرفت. انصاری پس از علی کاشف الغطا، برادرش حسن کاشف الغطا و همچنین محمدحسن نجفی ریاست و اداره حوزه علمیه نجف را از سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۸۱قمری به مدت ۱۵ سال به عهده داشت و شیعیان جهان از وی تقلید می‌کردند. او در ۱۸ جمادی‌الثانی سال ۱۲۸۱قمری در سن ۶۷ سالگی در نجف درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب دفن شد.

نظریه : انصاری یکی از پرچم داران موافقت با «جواز غیبت و هتک اهل سنت» شناخته می شود، او با ذکر چنین نظری در کتاب «المکاسب» و سپس محوریت یافتن این کتاب، بسیاری از علمای بعد از خود که به مکاسبِ او حاشیه/تعلیقه/شرح نگاشتند را به همراهی خویش درآورد. وی برای «ناصبی» پنج معنا را ذکر می کند :

۱) کسی که علی بن ابی طالب را قدح(تضعیف) کند

۲) کسی که یکی از امامان شیعی را عادل نداند

۳) کسی که فضیلت امامان را شنیده باشد و انکار کند

۴) کسی که معتقد به فضیلت غیرعلی(درخلافت) نسبت به او باشد

۵) کسی که نصّ سخن پیامبر اسلام در نصب علی به خلافت را شنیده باشد و تصدیق کند و منکر شود.

«الناصب یطلق على خمسه أوجه : الأوّل : القادح فی علیّ (علیه السلام)، الثانی: من ینسب إلى أحدهم ما یسقط العداله، الثالث: من ینکر فضیلتهم لو سمعها، الرابع: من یعتقد فضیله غیر علی (علیه السلام)، الخامس: من أنکر النصّ على علیّ (علیه السلام) بعد سماعه و دخوله إلیه بوجهٍ یصدّقه».

با این حال او معتقد است نمی توان «مخالف : اهل سنت» را به «ناصبی» تعمیم داد «و کیف کان، فلا یخفى ضعف تعمیم الناصب للمخالف». تاریخ گواه است چه زمانی که مسلمانان ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب و عثمان بن عفان را به خلافت برگزیدند وچه در زمان خلافت علی بن ابی طالب، اکثر مسلمانان پیروِ مذهب خلفاء سه گانه قبل از خود بودند و قاعدتاً نیز همین اکثریت در قضیه جمل از عائشه بنت ابی ابکر دفاع می کردند، مرتضی انصاری عقیده دارد تمامی این مسلمانان «ناصبی» می باشند؛ او در ادامه سخنان خود مهم ترین مصادیق «ناصبی» را :

۱) بسیاری از شاگردان پیامبراسلام

۲) روحانیون و زمامداران حیاتِ علی

۳) کسانی که با علی در جمل و صفیّن جنگیدند

۴) تمامی اهل شام

۵) بسیاری از اهالی مکه و مدینه، خوانده است :

«أنّ الظاهر من الأخبار و التواریخ أنّ کثیراً من أصحاب النبیّ (صلّى اللّه علیه و آله) و الکائنین فی زمن الأمیر (علیه السلام) و أصحاب الجمل و صفّین، بل کافّه أهل الشام، بل و کثیراً من أهل الحرمین کانوا فی أشدّ العداوه لأهل البیت (علیهم السلام)»(۱۲۳).

وی عقیده دارد که از ظاهر روایات می توان فهمید که حرمت غیبت اختصاص به «مؤمن»(شیعیان) دارد و از رهگذر این اختصاص غیبت و لعن «مخالف»(اهل سنت) جایز می باشد «ثم إنّ ظاهر الأخبار اختصاص حرمه الغیبه بالمؤمن، فیجوز اغتیاب المخالف، کما یجوز لعنه». او حلال بودن ذبایح و نکاح با آنان را می پذیرد هرچند عقیده دارد که احترام جانِ اهل سنت تنها برای دفع فتنه است «حلّ ذبائحهم و مناکحتهم و حرمه دمائهم لحکمه دفع الفتنه». انصاری می گوید اینکه اهل سنت شامل مطلق لفظ «المسلم» می شوند توهم بوده و علم به ضرورت های مذهب شیعه نشانگر این است که آنان هیچ احترامی نداشته و احکام اسلامی برایشان مترتب نمی شود مگر بعضی از احکام که ساختار نظم زندگی آنان با شیعیان را تشکیل می دهد :

«و توهم عموم الآیه کبعض الروایات لمطلق المسلم، مدفوع بما علم بضروره المذهب من عدم احترامهم و عدم جریان أحکام الإسلام علیهم إلّا قلیلًا ممّا یتوقف استقامه نظم معاش المؤمنین علیه…» (۱۲۴).

او در جای دیگر به شیعیان توصیه می کند که از اهل سنت دوری کنند و اگر به آنان توهین کرده و یا بی احترامی نمایند جایز است؛ البته مشروط به اینکه به صورت کوتاه و مقتصر معایب موجود در آنان را بگویند و چیزی که درون شان نیست را نسبت ندهند هرچند اگر مصلحتی اقتضاء می کرد شیعیان می توانند نسبت به آنها کذب ببندند زیرا نفرت افروزی نسبت به اهل سنت در بین مردم مصلحت بیشتری را طلب می کند تا مفسده دروغ گفتن :

«و احترز بالمؤمن عن المخالف؛ فإنّه یجوز هجوه لعدم احترامه، و کذا یجوز هجاء الفاسق المبدع؛ لئلّا یؤخذ ببدعه، لکن بشرط الاقتصار على المعایب الموجوده فیه، فلا یجوز بهته بما لیس فیه؛ لعموم حرمه الکذب… و یحتمل إبقاؤه على ظاهره بتجویز الکذب علیهم لأجل المصلحه فإنّ مصلحه تنفیر الخلق عنهم أقوى من مفسده الکذب»(۱۲۵).

۲۵) محمد حسن نجفی :

معرفی : محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر با نام کامل محمد حسن بن شیخ باقر بن عبد الرحیم بن آقامحمد بن ملا عبد الرحیم شریف اصفهانی  از فقهای شیعه و صاحب کتاب «جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام» است که بین روحانیان شیعه از ارزش بالایی برخوردار می باشد. وی از سال ۱۲۶۲ هجری قمری مرجعیت عامه شیعیان را بر عهده داشت.

نظریه : نجفی ایذاء(اذیّت) و هتک و غیبت «مؤمن» را جایز نمی داند «مضافا إلى ما دل على حرمه إیذاء المؤمن وظلمه، وهتک حرمته، و إدخال النقص علیه و محبه شیاع الفاحشه فیه و اغتیابه». او در ادامه می گوید در جواز هجو و سبّ و لعن و شتم نسبت به مشرک شکّی نیست «أما المشرکون فلا إشکال کما لا خلاف فی جواز هجوهم وسبهم ولعنهم وشتمهم…» و اهل سنت(مخالفین) نیز در این حکم همانند افرادِ مشرک هستند :

«فالظاهر إلحاق المخالفین بالمشرکین فی ذلک لاتحاد الکفر الإسلامی والإیمانی فیه، بل لعل هجاؤهم على رؤس الاشهاد من أفضل عباده العباد ما لم تمنع التقیه، وأولى من ذلک غیبتهم التی جرت سیره الشیعه علیها فی جمیع الأعصار والأمصار علمائهم وأعوامهم، حتى ملأوا القراطیس منها بل هی عندهم من أفضل الطاعات، وأکمل القربات فلا غرابه فی دعوى تحصیل الإجماع، کما عن بعضهم بل یمکن دعوى کون ذلک من الضروریات، فضلا عن القطعیات : در این حکم اهل سنت(مخالفین) ملحق به افرادِ مشرک می شوند زیرا کفرِاسلامی و ایمانی همانند و متحدند. بلکه می توان گفت هجو(بدگویی) از اهل سنت بر اساس دلایل روشن از بالاترین(مقرّب ترین) عبادت هاست(اگر تقیّه مانع نشود) همچنانکه غیبت از آنان سیره مذهب شیعه در تمامی زمان ها در بین مردم و علمای دینی بوده است … و حتّی می توان آن را از ضرورت ها و قطعیات دانست».

او به بعضی از فقهاء مانند اردبیلی و خراسانی که معتقدند ادله حرمت غیبت شامل «مؤمنین» و «غیرمؤمنین» می شود ایراد می گیرد بر پژوهشگر خبره مخفی نیست که روایات متضافر و متواتری دلالت بر این دارند که اهل سنت را می باید لعن و سبّ و شتم کرد و کفر آنان نیز ثابت است چنانکه شرّ آنها از یهودیان و مسیحیان خطرناک تر بوده و نجس تر از سگ می باشند :

«کن لا یخفى على الخبیر الماهر الواقف على ما تظافرت به النصوص، بل تواترت من لعنهم وسبهم وشتمهم وکفرهم وانهم مجوس هذه الأمه، واشر من النصارى وأنجس من الکلاب».

نجفی سخنان اردبیلی را برگرفته از شدّت تقوا دانسته است و از او می پرسد با وجود این همه روایت در جواز چنین برخوردهایی با اهل سنت چگونه می توان «اخوّت دینی و برادری» مابین شیعیان و اهل سنت را تصور کرد :

«یتصور الاخوه بین المؤمن والمخالف، بعد تواتر الروایات وتظافر الآیات، فی وجوب معاداتهم، والبراءه منهم، و حینئذ فلفظ الناس والمسلم، یجب إراده المؤمن منهما، کما عبر به فی أربعه أخبار».

تا آنجا که خواجه نصیرالدین طوسی و حسن بن یوسف حلی و… به قتل آنها حکم می کنند «و ما أبعد ما بینه و بین الخواجه نصیر الدین الطوسی و العلامه الحلی و غیرهم ممن یرى قتلهم»؛ او سپس ادعا می کند که صرف عمر در چنین موضوعِ روشنی به هدر دادن عمر است «و بالجمله طول الکلام فی ذلک کما فعله فی الحدائق من تضییع العمر فی الواضحات»(۱۲۶).

به اعتقاد محمد حسن نجفی لفظ «مؤمن» تنها شامل شیعیان دوازده امامی می شود « الایمان بالمعنى الأخص الذی هو الإقرار بإمامه الأئمه الاثنی عشر علیهم‌السلام»(۱۲۷).

۲۶) محمد ابرهیم کلباسی :

معرفی : محمد ابراهیم کلباسی مشهور به حاجی کلباسی از علمای امامیه و مراجع بزرگ شیعه و همچنین احیاگر حوزه علمیه اصفهان در قرن سیزدهم هجری به ‌شمار می‌رود .

نظریه : او در کتاب «منهاج الهدایه الی احکام الشریعه» اینگونه به جواز هتک حرمت اهل سنت فتوا می دهد :

«لا یحرم غیبه الکافر و لو ذمیا بل المخالف و غیر الاثنى عشری؛لاختصاص حرمتها بما یکون فی المؤمن : غیبت کافر هرچند اگر ذمّی باشد و مخالف(اهل سنت) و هر شخصِ غیر شیعه اثنی عشری جایز می باشد و حرمت غیبت تنها اختصاص به «مؤمن»(شیعیان) دارد»(۱۲۸).

۲۷) ملّا احمد نراقی :

معرفی : احمد بن محمد مهدی فاضل نراقی مجتهد شیعه، نویسنده و شاعر سده ۱۲خورشیدی بود . او به دلیل بیماری وبای گسترده در کاشان و اطراف آن (از جمله نراق) در اول شب یکشنبه بیست و سوم ربیع‌الثانی سال ۱۲۴۵هجری قمری در نراق وفات کرد و در نجف، در صحن علی بن ابیطالب، در کنار مزار پدرش تدفین شد .

نظریه : نراقی عقیده دارد آنچنان که فقها حرمت غیبت را در اختصاص «مؤمن»(شیعیان) قرارداده اند «أنّ صریح جماعه التخصیص بالمؤمن» پس غیبت از اهل سنت جایز می باشد «فتجوز غیبه المخالف». به گفته وی اکثر روایاتی که در حرمت غیبت صادر شده اند دلالت بر اختصاص به «مؤمن» و یا «برادر دینی» او دارد و اگر «مخالف»(اهل سنت) برادر «مؤمن»(شیعیان) محسوب شود منجر به فساد می گردد. از همین روی براساس تأکید متون دینی طعن و لعن و کفر آنان ثابت بوده و شرّ آنها بدتر از یهود و مسیحیان و نجس تر از سگ می باشند :

«تؤکّده النصوص المتواتره الوارده عنهم فی طعنهم ولعنهم وتکفیرهم، وأنّهم شرّ من الیهود والنصارى وأنجس من الکلاب»(۱۲۹).

۲۸) سید علی طباطبایی :

معرفی : او معروف به صاحب ریاض فقیه اصولی و محدث بزرگ سده سیزدهم قمری است . از استادان طباطبایی می‌توان به وحید بهبهانی(دایی و مادر همسرش)، محمد علی بهبهانی (فرزند وحید) و یوسف بحرانی(صاحب حدائق) اشاره کرد.

نظریه : طباطبایی همان نظرات اساتید خود را در مورد جواز هتک اهل سنت پذیرفته و می گوید :

«وظاهر العباره ونحوها وصریح جماعه اختصاص التحریم بالمؤمن والأخ المؤمن فی الدین، فیجوز غیبه المخالف. ولا ریب فیه، للأصل، وظاهر النصوص المزبوره الظاهره فی الجواز، إما من حیث المفهوم  کالأخیر، أو التعریف الظاهر فی حصر الغیبه المحرمه بالکتاب والسنه فیما دلت علیه العباره کما فی البواقی. و دعوى الإیمان و الأخوه للمخالف مما یقطع بفساده، والنصوص المستفیضه بل المتواتره ظاهره فی رده، مضافا إلى النصوص المتواتره الوارده عنهم (علیهم السلام) بطعنهم ولعنهم، وأنهم أشر من الیهود والنصارى، وأنجس من الکلاب، لدلالتها على الجواز صریحا، أو فحوى کالنصوص المطلقه للکفر علیهم، مع زیاده لها فی الدلاله بوجه آخر، وهو استلزام الإطلاق أما کفرهم حقیقه، أو اشتراکهم مع الکفار فی أحکامهم التی منها ما نحن فیه اجماعا، وحکاه بعض الأصحاب صریحا»(۱۳۰).

وی عقیده دارد «المؤمن» در اصطلاح به کسی گفته می شود که «فرقه ناجیه : مذهب نجات دهنده» تلقی شود «الاختصاص لتضمنها المؤمن، الظاهر فی اصطلاحهم فی هذه الفرقه الناجیه». او از ظاهر عبارت های دینی و تصریحاتشان می فهمد که تحریم غیبت مختصّ به «مؤمن» و «برادر دینی» او دارد پس در این صورت غیبت از «مخالف» جایز است. طباطبایی دعوا بر سر ایمان و برادری اهل سنت با شیعیان را نپذیرفته و معتقد است این برادری فسادآور است همچنانکه روایات متواتری این برادری را ردّ می کند، به علاوه اینکه روایات زیادی سفارش کرده اند به اهل سنت طعن و لعن زده شود که شرّ آنها از یهودیان و مسیحیان بیشتر و نجاست شان از سگ ها شدیدتر است و همه اینها به صورت صریح و ضمنی دلالت بر کفر آنها دارد از همین روی که کفر آنها حقیقی است در احکام اسلامی با مشرکان و کافران مشترک می باشند(به اجماع) چنانکه بعضی از فقهاء صریحاً اشاره کرده اند.

۲۹) وحید بهبهانی :

معرفی : محمدباقر اصفهانی معروف به وحید بهبهانی، فقیه و مجتهد شیعه و احیاگر مکتب اصولی است . به دلیل اقامتی طولانی در شهر بهبهان، او را «وحید بهبهانی» خوانده‌اند و به لقب‌های دیگری، همچون «استاد اکبر»، «استاد کل»، «علامه ثانی» و «محقق ثالث» مشهور است. خاندان بحرالعلوم، شهرستانی و سید علی طباطبایی (صاحب ریاض) از نوادگان دختری وحید بهبهانی می‌باشند.

نظریه : محمد باقر بهبهانی در حاشیه خود بر «مجمع الفائده و البرهان» احمد اردبیلی چنین نوشته است :

«فإن المخالف الذی أنکر أصلا أو أصلین من أصول الدین – و هما الإمامه و العدل – بل وکثیرا من صفات الله تعالى و رسوله (صلى الله علیه وآله) أنکرها و بدلها، بل ربما قال بتعدد الآلهه وأمثاله من شنائع أصول الدین، کافر بلا شک بالکفر المقابل للإیمان، و إن لم یکن کافرا بالکفر المقابل للإسلام، بل ورد فی الأخبار أنه شر من الیهود والنصارى و غیرهما، و اللعن و الطعن و القدح و الإنکار و البراءه منه ، ورودها فی شأنه أزید و أشد وآکد و أکثر مما ورد فی الکفار بمراتب شتى، لا یخفى على من له أدنى اطلاع و فطنه … إذ یظهر أن المراد من المسلم هو المؤمن، و استعماله فیه فی غایه الکثره، و القرینه واضحه إن قلنا بکونه ظاهرا فی المعنى الأعم، و إلا ففیه أیضا تأمل، لنهایه کثره الاستعمال فی کل واحد منهما فی الأخبار، وکذا الحال عند المتشرعه، بل ربما یظهر أن الشیعه کانوا یقعون فیهم على سبیل الشیوع و التداول، بل الأئمه (علیهم السلام) أیضا، و فیما ذکرنا أیضا إشاره إلى ذلک، فتأمل… : پس مخالف(اهل سنت) که منکر اصل یا دو اصل از اصول دین هستند (امامت و عدل)، بلکه منکر بسیاری از صفات الله و رسول بوده و آنها را تبدیل کرده اند، و چه بسا قائل به تعدد خدا و امثال این شنایع در اصول دین هستند، قطعاً کافر بوده به کفر در مقابل ایمان، هرچند کافر به معنای کفر در مقابل اسلام نیستند . در روایات آمده است که اینان از یهود و نصاری و غیره ایشان بدتر می باشند . روایات لعن و طعن و قدح و انکار و برائت از این قوم به مراتب بیشتر و شدیدتر و مؤکدتر و زیادتر از روایات در شأن کفار آمده است . و این امر بر کسی که کمترین اطلاع بر احادیث داشته باشد مخفی نیست … معلوم است که مراد از مسلم در روایات همان مؤمن است و اینگونه استعمال نیز بسیار زیاد است و قرینه واضحه این امر چنان است که بگوییم که لفظ مسلم در معنای اعم است. پس در آن باید تأمل شود زیرا استعمال آن در روایات بسیار زیاد است و همچنین است احوال متشرعه شیعه . بلکه آنچه معلوم است شیعیان و ائمه اطهار علیهم السلام بر سبیل متداول، بر اهل خلاف غیبت می کردند همچنان که قبلا بیان شد»(۱۳۱).

۳۰) یوسف بحرانی :

معرفی : یوسف بن احمد بحرانی مشهور به صاحب حدائق و محدث بحرانی، از علمای شیعه در قرن دوازدهم هجری قمری است. وی فقیه، محدث و اخباری میانه‌ رو است. حدود ۵۰ اثر در حدیث، کلام، فقه و… به وی منسوب است که الحدائق الناضره و لؤلؤه البحرین از آن جمله اند. او در قطیف نزد حسین ماحوزی و در شیراز نزد شیخ عبداللّه بلادی بحرانی شاگردی کرد. میرزای قمی و ابوعلی حائری از جمله شاگردان اویند.

نظریه : او به محمد بن مکی عاملی نسبت می دهد که موافق غیبت از اهل سنت بوده و از جهت دین و مذهب باطل می باشند «انى رأیت فی قواعد الشهید (رحمه الله) انه یجوز غیبه المخالف، من حیث مذهبه و دینه الباطل». بحرانی معتقد است که اهل سنت(مخالفین) کافر بوده و نمی توان به آنان اسلام را نسبت داد «أوضحنا کفر المخالفین غیر المستضعفین، و نصبهم و شرکهم بالاخبار المتکاثره، التی لا معارض لها فی البین، و انه لیس إطلاق المسلم علیهم». او عقیده دارد متون روایی که هتک و لعن اهل سنت را جایز دانسته اند، با «برادر دانستن» آنها همخوانی ندارد :

«فإن إثبات الاخوه بین المؤمن و المخالف له فی دینه، لا یکاد یدعیه من شم رائحه الایمان، و لا من أحاط خبرا باخبار الساده الأعیان، لاستفاضتها بوجوب معاداتهم، و البراءه منهم».

او سه نکته را ذکر می کند :

۱) مخالف(اهل سنت) کافر بوده و هیچ بهره ای از اسلام نبرده است «انک قد عرفت ان المخالف کافر، لاحظ له فی الإسلام بوجه من الوجوه».

۲) تحریم غیبت مختص به معنی اسلام «الأخص» بوده که شامل پیروان اهل بیت شیعی می شود «انما هو الإسلام بالمعنى الأخص، و هو المؤمن الموالی لأهل البیت(علیهم السلام)».

۳) در تحریم غیبت و هتک روایات صادر شده همگی به لفظ «المؤمن» اشاره دارند «ان الموجود فی أکثر الأخبار الوارده من طرقنا، انما هو بلفظ المؤمن».

در ادامه وی مفهوم «ناصبی» را مطلق «مخالف»(اهل سنت) تعبیر کرده است «ان أکثر هذه الاخبار، انما تضمن الناصب، و هو على المشهور أخص من مطلق المخالف». او در کتاب «حدائق» شش دلیل در مقابل دیدگاه احمد اردبیلی آورده است :

۱. مسلمان بودن غیر شیعه دوازده امامی، قابل اثبات نیست و اخبار مستفیض عریض طویلی بر کفر آنان دلالت دارد. وی برای تأیید نظر خود اخباری را آورده است.

۲. به نظر او «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً» دلالت بر این دارد که غیبت برادر مؤمن جایز نیست و بین شیعه و مخالف شیعه که در وی بویی از ایمان نیست برادری، قابل اثبات نیست. اخبار مستفیضه دلالت بر این دارند که دشمنی با آنان و اعلام برائت از آنها شرعاً واجب است. او در اینجا هم، روایات مدّ نظر خود را ذکر نموده است.

۳. به نظر وی با توجه به نصّ آیات و اخبار، که دلالت آن چون عین‌الیقین واضح و روشن است، امامت از اصول دین است و هیچ فرقی بین کسی که به خدای سبحان و رسول اوکفر می‌ورزد با کسی که به ائمه شیعی کفر می‌ورزد وجود ندارد. بنابراین مخالفین شیعه کافر هستند و هیچ بویی از اسلام به هیچ وجه من الوجوه از آنها برنمی‌خیزد.

۴. به نظر بحرانی دلیل احمد اردبیلی برای نفی غیبت لفظ «مسلم» در روایات است، حال آنکه هر جا در روایات لفظ «مسلم» هست، باید حمل بر مؤمن می‌کرد و مؤمن هم جز بر شیعه دوازده امامی قابل اطلاق نیست.

۵. به نظر صاحب حدائق با توجه به روایات بسیار که به آن اشاره کرده است، زنازادگی مخالفین از بدیهیات است.

۶. به نظر او اینکه احمد اردبیلی گفته است، گرفتن مال مخالفین و قتل آنها جایز نیست، سخن بی‌پایه‌ای است، چون به اقتضای کفر آنان و همچنین دلالت اخبار بسیار، گرفتن مال و کشتن آنان جایز است ولی این کار به شرط این است که امنیت جانی خود شیعیان به خطر نیفتد. اگر چنین نمی‌شود نه به دلیل حرام بودن آن بلکه تنها به دلیل تقیه است.

خلاصه اینکه روایاتی که بحرانی در اینجا به آن استناد کرده است همه مربوط به ناصبی است. البته به نظر او کلیه کسانی که همه دوازده امام از اهل بیت را قبول نداشته باشند و امکان آگاهی از آن را هم داشته باشند، ناصبی هستند : «ان الناصب عباره عن المخالف غیر المستضعف» وجه روشن‌تر ناصبی از نظر او کسی است که اعتقاد به تقدم امامت ابوبکر و عمر بر علی بن ابی طالب داشته باشد : «ان مظهر النصب و العداوه، هو القول بإمامه الأولین»(۱۳۲).

سرانجام

همه آنچه را که مطالعه کردید از این جهت بود که نشان دهم «وحدت فرمایشی/سفارشی» در دوران امروزی مابین شیعیان و اهل سنت جدای از آنکه همیشگی نبوده، نمی تواند همراه با مبانی فقهِ عومی سازگار باشد؛ مگر نه این است که اکثر شیعیان و حتّی مسلمانان، افرادی انحصارگرا و برائت جو هستند؟. به تعبیر دیگر این مباحث نشان می دهد «وحدت استراتژیک» از هیچ گونه مبنای فقهی برخوردار نمی باشد که اگر بود مگر می توان این همه مخالفت فقهاء با اهل سنت را توجیه کرد؟، گویی این نوع وحدت، از «وحدت آفرینی» عقیم است. اگر مبنای ما در ایجاد وحدت، صرفاً مستندات فقهی/دینی باشد (به خصوص اگر نگاه انحصارگرایانه ای سایه بی افکند) اسنادی که مطالعه کردید نشان می دهد فقه به تنهایی پتانسیل پذیرفتن چنین وحدتی را ندارد. نوشته های نقل شده مورد تأییدم نبوده و با استدلال آنان همدل و هم صدا نیستم و صرفاً نقل از این جهت بود که شمایِ خواننده با مبانی فقهاء در خصوص برخورد با اهل سنت آشنا شوید.

اینک با گذشت بیش از چهاردهه از شروع انقلاب اسلامی، شاهدیم نه تنها به یک وحدت ایدئولوژیک و مبنامحور دست نیافتیم بلکه همین وحدتِ نعل و میخی «فرمایشی» را باورهای دینی/سنتی مردم نمی پذیرد چه اینکه سردمداران وحدتِ امروزی بحث ها را در حدّ «سفارش» و «توصیه» نگه داشته اند و اجازه داده نشده که عموم مردم خود تصمیم به نوع ارتباط با اهل سنت بگیرند. به قول پژوهشگری «فرجام مسیری که دو مذهب با هدایت روحانیون شیعه و سنی در پیش دارند، تکفیر است و خشونت. آخرش یا شیعه‌کشیِ سلجوقی است یا سنی‌کشیِ صفوی».

به اعتقاد فقهای اهل سنت «هرناصبی، رافضی است/ هر رافضی، ناصبی است»؛ اهل سنت «رافضی» را کسانی می خوانند که از خلیفه اوّل مسلمانان ابوبکر بن ابی قحافه و خلیفه دوّم عمر بن خطاب تبرّی جسته و یا آن دو را سبّ و لعن و شتم کنند، البته آنان تمامی خلفای راشدین و صحابه را در این تعریف جای می دهند ولی به علت این که شیعیان بیشترین دشنام ها و تبرّی جویی ها را نسبت به اهل سنت دارند، از همین روی اهل سنت بزرگترین مصداق «رافضی/ناصبی» را شیعیان دانسته اند. عبارت دیگر «رافضی/ناصبی» در فقه اهل سنت شخصی است که به خلیفه اوّل و دیگر خلفای راشدین و صحابه سبّ و لعن کرده و یا از آنان تبرّی جوید و نمایان ترین مصداق این تعریف را «شیعیان» دانسته اند. عبدالعزیز الراجحی عقیده دارد «رافضی» کسی است که علی بن ابی طالب و فاطمه بنت محمد و خاندان اینان را زعامت می دهند و به همسران پیامبر و عبدالله بن عباس [و خلفای راشدین] توهین می کنند. صنعانی نیز سه خصوصیت را در مورد اشخاص «رافضی» بیان می کند :

۱. غلوّ/تندروی در محبت به علی بن ابی طالب در مقدّم داشتن وی بر خلفای دیگر

۲. تندروی در عداوت با خلفای سه گانه(ابوبکر،عمر،عثمان) و فحش دادن به آنها

۳. بدعت آوردن در دین اسلام،

از همین روی بسیاری از دین پژوهان اهل سنت زمانی که یک راوی را به دلیل «رافضی» بودن قدح/تضعیف می کنند علّت آن را فحش و ناسزاگویی به ابوبکر بن ابی قحافه(خلیفه اول مسلمانان) عنوان کرده اند.

از نظرات اهل سنت این چنین استفاده می شود «رافضی» را کسی دانسته اند که حدّاکثر «معتقد به تقدّم خلافت علی بن ابی طالب بر ابوبکر بن ابی قحافه» باشند و «خلفای راشدین را سب و شتم» کنند، و حدّاقل «رافضی» کسی است که به «صحابه، همسران پیامبر، خلفای سه گانه» بی احترامی کنند. ظاهراً تعریف حدّاقلی از «رافضی» صحیح تر به نظر می رسد، زیرا همانگونه که اشاره گردید اهل سنت تنها آن دسته از شیعیانی که به مقدّسات شان توهین کنند را مشمول تعریف «رافضی» دانسته اند.

در کتاب های شیعی «ناصبی» به معانی مختلفی تعبیر شده است. ناصر مکارم شیرازی چندین تفسیر از ناصبی را بیان می کند :

۱. ناصبی کسانی هستند که به جنگ با اهل بیت پیامبر برمی خیزند و در دین غلوّ می کنند

۲. ناصبى کسانى هستند که دشمنی با اهل بیت پیامبر دارند ولى آن را مذهب خودشان قرار نمى‌دهند

۳. ناصبی کسی است که با شیعه دشمنی کند

۴. ناصبی کسی است که غیرعلی را بر علی ترجیح می دهد

۵. هرمخالفی ناصبی است.

فقهای شیعی معمولاً تعریفی که از «ناصبی» دارند یا «دشمنی با علی بن ابی طالب و دیگر پیشوایان شیعی» است و یا «صرف قبول نداشتن پیشوایان و دوری جستن از پیشوایان» را پذیرفته اند. آنچه که در بین فقهاء مشهور است معنای دوّم است، یعنی آنان شخصی را که تنها امامان اهل بیت را نپذیرفته یا دیگران را بر اینان مقدّم (در حکومت کردن) می دانند و با شیعیان سر ناسازگاری دارد را «ناصبی» خوانده اند. حسن کاشف الغطاء از بزرگان فقه شیعه همین برداشت را از متون دینی کرده است، از همین روی عقیده دارد هرکسی که اعتقاد به صحت حکومت و امامت کسانی غیر از پیشوایان شیعه داشته باشد «ناصبی» محسوب گشته و به لحاظ فقهی «نجس» است. «مخالف» در مفهوم کلی خود، به معنای کسی است که نسبت به عقیده دیگری اختلاف دارد. فقهای شیعه «ناصبی» را همان «مخالف» دانسته و «مخالف» را کسی می دانند که «پیشوایی امامان شیعه» را نمی پذیرد؛ مهم ترین مصداق «مخالف» در نظر فقهای شیعی «اهل تسنن» می باشند. محمدتقی آملی عقیده دارد از نظر فقه شیعه مفهوم «ناصبی» شامل همه «مخالفین»(اهل سنت) می شود.

ابوالقاسم خوئی از بزرگ ترین فقهای شیعه آنچنانکه از متون دینی استفاده می کند «مخالفان» پیشوایانِ شیعی همگی «ناصبی» هستند و بغض نسبت به شیعیان را هم همانند عداوت و مخالفت با امامان می داند. او معتقد است انکار کنندگان ولایت امامان شیعی و ولایت علی بن ابی طالب اگر منکر ضروری دین باشند مشمول کفر و نجاست خواهند شد. نیز علمای شیعه به اتفاق مراد خود از «مخالفین» را «اهل سنت» بیان کرده اند،  به تعبیر دیگر اصطلاح مشهور فقهاء از اهل سنت، «اهل الخلاف» است. جعفر سبحانی از مراجع تقلید معاصر روال استدلالی فتوای «جواز هتک حرمت اهل سنت» را که توسط اکثر علمای شیعه به جواز صادر شده را این گونه توضیح می دهد :

«لأوّل : انّه ثبت فی الروایات و الأدعیه و الزیارات جواز لعن المخالفین و وجوب البراءه منهم و إکثار السب علیهم و اتّهامهم و الوقیعه فیهم، أی غیبتهم لأجل أنّهم أهل البدع و الریب : اوّل، بر اساس آن چیزی که در روایات و ادعیه و زیارت نامه ها به ثبت رسیده است جواز لعن مخالفین و واجب بودن دوری از آنان و پشتکار در فحش دادن و تهمت زدن به آنان و غیبت اهل بدعت و فریب [بلااشکال می باشد].

الثانی : انّ المخالفین متجاهرون بالفسق لبطلان عملهم رأساً کما فی الروایات المتضافره : دوم، تمامی مخالفین افرادی تظاهر کننده به زشت کاری هستند که اعمال دینی همه آنان بر اساس روایات متضافره باطل می باشد.

الثالث : قیام السیره المستمره بین عوام الشیعه و علمائهم علی غیبه المخالفین، قال فی الجواهر: إنّ جواز ذلک من الضروریات : سوم، این چنین رویکردی به مخالفین بین شیعیان و علمای آنها یک روش همیشگی بوده که بر آن پابرجا بوده اند، چنانکه محمد حسن نجفی این رفتار را بر اساس ضرورت های مذهبی جایز دانسته است»(۱۳۳). تقی قمّی یکی از مراجع تازه درگذشته در خصوص کافر بودن اهل سنت می گوید :

«و یدل علی کفر المخالفین و من لا یکون موالیا جمله کثیره من الأخبار : بسیاری از روایات دلالت بر کفر اهل سنت و… دارد»(۱۳۴).

از همین روی تصریح می کند که حرمت غیبت تنها به شیعیان دوازده امامی تعلق دارد و می توان به آنان انواع بی احترامی ها را انجام داد :

«ان حرمه الغیبه تختص بما یکون المغتاب بالفتح شیعیا اثنی عشریا … النص الدال علی جواز الوقیعه فی المخالفین و جواز سبهم و الأمر ببهتانهم : همانا حرام بودن غیبت تنها مختص به شیعیان دوازده امامی است … [همچنانکه] نصوص دینی دلالت بر جواز بدگویی و فحش و بهتان زدن نسبت به اهل سنت دارند»(۱۳۵).

با این حال بسیاری از علمای شیعه و موافقان این نظریه، تأکید کرده اند که کفر اهل سنت، کفرِ اُخروی بوده و در این دنیا محکوم به اسلام هستند. چنانکه ابوالقاسم خوئی می گوید :

«فالصحیح الحکم بطهاره جمیع المخالفین للشیعه الاثنی عشریه و إسلامهم ظاهراً بلا فرق فی ذلک بین أهل الخلاف و بین غیرهم و إن کان جمیعهم فی الحقیقه کافرین، و هم الذین سمّیناهم بمسلم الدنیا و کافر الآخره : نظریه صحیح، طهارت همه مخالفان شیعه اثنی عشری و مسلمان بودن آنان است و در این بین فرقی ما بین اهل سنت و غیرآنها نیست. هرچند در حقیقت همه آنها کافر می باشند. اینان کسانی هستند که در دنیا مسلمان بوده و در آخرت کافرند»(۱۳۶).

درآخر می توانید خلاصه نظرات فقیه سرشناس شیعی مهدی کاشف الغطاء را درباره نحوه برخورد با اهل سنت به شرح ذیل مطالعه کنید :

۱. ایراد لفظ «المسلم» در متون دینی معنایی جز «المؤمن» نمی دهد پس شامل اهل سنت نمی گردد از همین روی بین «المخالف»(اهل سنت) و «المؤمن»(شیعیان) برادری وجود ندارد «إن وردت أکثرها بلفظ المسلم إلا أن المراد منه معنى المؤمن … و لعلهم فهموا ذلک من لفظ الأخوه؛ لأن المخالف لیس من أخوه المؤمن».

۲. بر اساس روایات متضافر لعن اهل سنت جایز بوده زیرا شرّ آنان بسیار بدتر از یهود و مسیحیان است و نجس تر از سگ می باشند و روایات به صورت صریح و ضمنی دلالت بر جواز لعن آنان دارد مانند روایاتی که کافرمطلق بودن آنان را به صورت قطعی ذکر کرده است و کفر آنان نیز کفر حقیقی می باشد «مضافاً إلى الأخبار المتضافره الوارده بلعن المخالفین، و أنهم أشر من الیهود و النصارى و أنجس من الکلاب، فإنها تدل على الجواز صریحاً أو فحوىً کالنصوص المطلِقه للکفر علیهم و هی کثیره جدا، فهی تدل من جهه الفحوى و من أن إطلاق الکفر علیهم حقیقه».

۳. در قرآن لفظ «آمَنُوا» خطاب به شیعیان اثنی عشری است؛ امّا اگر ادعا شود که این لفظ نمی توانسته در زمان نزول به شیعیان اطلاق شود، باید گفت «مؤمن» در حین نزول آیه «فرقه ناجیه : مذهب نجات دهنده» بوده و این مذهب قطعاً مذهب شیعه است و بین شیعیان و اهل سنت هیچگونه برادری و اخوّتی برقرار نیست. به علاوه اینکه با وجود روایات متواتر و متضافر در واجب بودن ترک و برائت از آنها چگونه می توان برادری بین شیعیان و اهل سنت را تصوّر کرد زیرا آنان دشمن خدایند «لأن صدر الآیه الشریفه (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا)، و المؤمن هو المؤمن الاثنی عشری بالاصطلاح، و دعوى أن هذا الاصطلاح حدث بعد نزول الآیه مما لا وجه له؛ لأن المؤمن حین نزول الآیه هو مَن کان مِن الفرقه الناجیه، و الفرقه الناجیه الاثنی عشریه قطعا، على أن آخر الآیه (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً) و لا أخوه بین المؤمن و المخالف. کیف و من المعلوم أن الله تعالى عقد الأخوه بین المؤمنین بقوله تعالى: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ)، و کیف یُتَصوّر الأخوه بین المؤمن و المخالف بعد تواتر الروایات و تضافر الآیات فی وجوب معاداتهم و البراءه منهم، بل هم أعداء الله، فکیف یکونون للمؤمنین إخوه؟».

۴. روایات زیادی ثبت شده که دلالت بر کفر و اخذ اموال «ناصبی» دارند و ناصبی را به کسی تفسیر کرده اند که ظلم و طاغوت را مقدّم می دارند(تقدّم خلفای راشدین بر اهل بیت) و با شیعیان دشمنی می کنند. نیز لفظ «ناصبی» و تعریف آن در روایات مشمول «اهل سنت» نیز می شود «الأخبار الداله على کفرهم و الأخبار الداله على أخذ مال الناصب و هی کثیره، و قد فُسّر الناصب فی جمله من الأخبار بمن قدّم الجبت و الطاغوت و من نصب للشیعه. فنقول حیثما أطلق الناصب فی الأخبار یراد منه المخالف غیر المستضعف».

پانوشت ها :

۱. کتاب الطهاره،ج۳،ص۳۳۷

۲ . مکاسب المحرمه،ج۱،ص۲۵۱

۳ . اوائل المقالات،ص۹۶

۴ . مکاسب المحرمه،ج۲،ص۲۲۵

  ۵. التقیه،ص۳۹

  ۶. اوائل المقالات،ص۱۳۶

  ۷. پایگاه خبری انتخاب،۹شهریور۱۳۹۶/۳۶۳۱۴۷

  ۸. ر.ک : منهاج الصالحین(الشیخ الوحید)،کتاب العبادات،کتاب الجهاد

  ۹. ر.ک : السیّدالخمینی،کتاب الطهاره،ج۳،ص۴۲۸

  ۱۰. انوارالفقاهه،ج۱،ص۵۱۶

  ۱۱. نکت النهایه،ج۲،ص۷

  ۱۲. تلخیص المرام،ص۸۱

  ۱۳. تبصره المتعلمین،ص۸۸

  ۱۴. اللمعه الدمشقیه،ص۸۱

  ۱۵. تحریرالوسیله،ج۲،ص۸۱

  ۱۶. العروه الوثقی،ج۴،ص۲۳۳

  ۱۷. المبسوط،ج۶،ص۲۸۷؛مسالک الأفهام،ج۱۲،ص۱۲۵

  ۱۸. قمع الدجاجله الطاعنین فی معتقد أئمه الإسلام الحنابله،ج۱،ص۱۳۲

  ۱۹. طبقات الحنابله،ج۱،ص۱۸۲

  ۲۰. تاریخ الاسلام ت تدمری،ج۸،ص۱۰۶

  ۲۱. سیراعلام النبلاء،ج۱۶،ص۴۵۸؛ الطیوریات،ج۳،ص۱۱۰۸

  ۲۲. تاج العروس،ج۱۸،ص۳۵۰

  ۲۳. لسان العرب،ج۷،ص۱۵۷

  ۲۴. قاموس المحیط،ج۱،ص۶۴۳

  ۲۵. تهذیب اللغه،ج۱۲،ص۱۳

  ۲۶. التعلیق على شرح السنه للبربهاری،ج۲۲،ص۸

  ۲۷. قمع الدجاجله الطاعنین فی معتقد أئمه الإسلام الحنابله،ج۱،ص۱۳۲

  ۲۸. الصواعق المحرقه على أهل الرفض والضلال والزندقه،ج۱،ص۱۵۸

  ۲۹. ثمرات النظر فی علم الأثر،ج۱،ص۴۰

  ۳۰. الأسالیب البدیعه فی فضل الصحابه وإقناع الشیعه،ج۱،ص۸۷

  ۳۱. جمع الوسائل فی شرح الشمائل،ج۱،ص۱۶۸

  ۳۲. شرح العقیده الواسطیه للحازمی،ج۳۱،ص۴

  ۳۳. مختصر تلخیص الذهبی،ج۱،ص۲۴۶

  ۳۴. میزان الاعتدال،ج۱،ص۴۵۸

  ۳۵. تنقیح المقال فی علم الرجال،ج۱۳،ص۱۵۹

  ۳۶. بحوث فی الملل والنّحل،ج۱،ص۱۲۲

  ۳۷. منهاج السنه،ج۴،ص۴۶

  ۳۸. تحقیق مواقف الصحابه فی الفتنه،ج۲،ص۲۸۳

  ۳۹. نظام الخلافه،ص۸

  ۴۰. اللؤلؤالمکین،ص۳۹

  ۴۱. کتاب الکبائر،ص۲۳۳

  ۴۲. تاریخ ابن معین،ج۳،ص۵۴۶

  ۴۳. القام الحجر لمن زکى ساب ابی بکر وعمر،ص۶۶

  ۴۴. فتح الباری،ج۷،ص۳۶

  ۴۵. فتح الباری،ج۷،ص۳۸

  ۴۶. کتاب النکاح،ج۴،ص۱۵۴

  ۴۷. پیام امام امیرالمومنین علیه السلام،ج۱۵،ص۶۷۲

  ۴۸. آشنایی با قرآن۴،ج۱،ص۳۲

  ۴۹. مسالک الأفهام إلى تنقیح شرائع الإسلام،ج۷،ص۴۰۴

  ۵۰. السرائر لحاوی الفتاوی،ج۳،ص۵۸۳؛ وسائل الشیعه،ج۶؛ص۳۴۱

  ۵۱. أنوار الفقاهه(کتاب الطهاره)،ج۱،ص۳۶۱

  ۵۲. الأنوار الحیریه و الأقمار البدریه الأحمدیه،ج۱،ص۱۸۰

  ۵۳. تفصیل الشریعه؛کتاب الطهاره،ج۳،ص۶۹۳

  ۵۴. وسائل الشیعه،ج۱،ص۱۳

  ۵۵. فقه الشیعه،ج۳،ص۱۵۴

  ۵۶. کتاب المساقاه،ج۱،ص۳۲۴

  ۵۷. مصباح الهدى فی شرح العروه الوثقى،ج۱،ص۴۰۹

  ۵۸. مفتاح الکرامه فی شرح قواعد العلامه،ج۱،ص۱۴۴

  ۵۹. حق الیقین،ج۲،ص۵۱۶

  ۶۰. موسوعه الإمام الخوئی،ج۳،ص۷۹و۸۰

  ۶۱. الرسائل الفقهیه،ج۲،ص۱۰۰

  ۶۲. مصباح الفقاهه،ج۱،ص۵۰۵

  ۶۳. مجمع البحرین،ج‌۵،ص۶

  ۶۴. کتاب المناهل،ص۷۱۳

  ۶۵. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام،ج‌۱۵،ص۳۸۰

  ۶۶. مصباح الهدى فی شرح العروه الوثقى،ج‌۱،ص۴۱۰

  ۶۷. شرح العروه الوثقى(للحائری)،ج‌۱،ص۴۶۶

  ۶۸. النورالساطع فی الفقه النافع،ج‌۲،ص۱۲۴

  ۶۹. تفصیل الشریعه فی شرح تحریرالوسیله،النجاسات و أحکامها،ص۲۶۱

  ۷۰. دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الإسلامیه،ج‌۲،ص۱۶۶

  ۷۱. مجمع الفوائد،ص۳۹۷

  ۷۲. أسس النظام السیاسی عند الإمامیه،ص۱۶۵(نسخه تک جلدی)

  ۷۳. الزکاه فی الشریعه الإسلامیه الغراء،ج‌۲،ص۷۳۰

  ۷۴. معجم فقه الجواهر،ج‌۵،ص۳۷۳

  ۷۵. القواعد الفقهیه،ج‌۲،ص۲۹۱

  ۷۶. مبانی الفقه الفعال فی القواعد الفقهیه الأساسیه،ج‌۲،ص۲۱۵

  ۷۷. ما وراءالفقه،ج‌۹،ص۲۲۹

  ۷۸. تشریح المطالب/شرح فارسی بر مکاسب،ج۳،ص۷۱۴

  ۷۹. مصباح الهدى فی شرح العروه الوثقى،ج‌۱،ص۴۱۰

  ۸۰. تفصیل الشریعه فی شرح تحریرالوسیله،النجاسات و أحکامها،ص۲۵۸

  ۸۱. تفصیل الشریعه فی شرح تحریرالوسیله،النجاسات و أحکامها،ص۲۵۸

  ۸۲. النور الساطع فی الفقه النافع،ج‌۲،ص۱۲۴

  ۸۳. موسوعه الإمام الخوئی،ج‌۳،ص۸۰

  ۸۴. المکاسب المحرمه،ج۱،ص۲۵۰

  ۸۵. المواهب فی تحریر احکام المکاسب،ج۱،ص۵۷۴

  ۸۶. اسس النظام السیاسی عند الإمامیه،ج۱،ص۱۸۸

  ۸۷. أسس النظام السیاسی عند الإمامیه/تک جلدی،ص۱۶۵

  ۸۸. پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله سید علی حسینی میلانی،بخش پرسش و پاسخ،استفتاء شماره۸۴۰۰

  ۸۹. فقه الصادق،ج۱۴،ص۳۴۴

  ۹۰. منهاج الفقاهه،ج۲،ص۱۴

  ۹۱. منهاج الفقاهه،ج۲،ص۲۲۹

  ۹۲. وسائل الشیعه،ج۲۸،ص۱۸۸

  ۹۳. مبانی تحریرالوسیله/کتاب الحدود،ص۴۵۱

  ۹۴. عمده المطالب فی التعلیق علی المکاسب،ج۱،ص۳۱۲

  ۹۵. فلسفه سیاسی و اجتماعی آیت الله منتظری،عمادالدین باقی،چاپ دوّم،ص۱۵۹-۱۸۳

  ۹۶. تفصیل الشریعه/الحدود،ج۱،ص۳۷۴

  ۹۷. صراه النجاه/المحشی الخوئی،ج۱،ص۴۴۲

  ۹۸. صراط النجاه،ج‌۹،ص۲۰۲

  ۹۹. أسس الحدود و التعزیرات،ص۲۳۵

  ۱۰۰. إرشاد الطالب إلى التعلیق على المکاسب،ج‌۱،ص۲۰۷

  ۱۰۱. تشریح المطالب/شرح فارسی بر مکاسب،ج۳،ص۷۱۵

 ۱۰۲. إیصال الطالب إلى المکاسب،ج‌۳،ص۱۶

۱۰۳. التنقیح فی شرح العروه الوثقى/الطهاره،ج۲،ص۷۵

  ۱۰۴. کتاب الشهادات/الاوّل،ج۱،ص۱۱۱و۱۱۲

  ۱۰۵. الدر المنضود فی أحکام الحدود،ج‌۲،ص۱۴۸

  ۱۰۶. مهذب الاحکام فی بیان حلال و الحرام،ج۱۵،ص۲۴۹

  ۱۰۷. کتاب المساقاه،ج۱،ص۲۲۳و۲۲۴؛ مصباح الفقاهه،ج۱،ص۵۰۵

  ۱۰۸. منیه السائل،ج۱،ص۲۱۸

  ۱۰۹. موسوعه الامام الخوئی،ج۳،ص۸۰

  ۱۱۰. کشف الاسرار،ص۱۱۹

  ۱۱۱. کتاب الطهاره(ط الحدیثه)،ج‌۳،ص۴۵۷

  ۱۱۲. الحدائق الناضره،ج۱۸،ص۱۴۸

  ۱۱۳. المکاسب المحرمه،ج‌۱،ص۳۷۶

  ۱۱۴. تحلیل الکلام فی فقه الإسلام،ص۱۴۵

  ۱۱۵. مصباح الهدى فی شرح العروه الوثقى،ج‌۱،ص۴۰۹

  ۱۱۶. محاضرات فی فقه الجعفری،ج۱،ص۳۳۵

  ۱۱۷. کفایه المحصلین فی تبصره أحکام الدین،ج۱،ص۴۰۶

  ۱۱۸. غایه الآمال فی شرح کتاب المکاسب،ج۱،ص۱۱۱الی۱۱۵

  ۱۱۹. أوثق الوسائل،ج۱،ص۱۶۳

  ۱۲۰. مجمع الفائده و البرهان،ج۸،ص۷۸

  ۱۲۱. ینابیع الأحکام فی معرفه الحلال والحرام،ج۵،ص۲۵۶الی۲۵۹

  ۱۲۲. أحکام المتاجر المحرمه،ج۱،ص۱۶۱الی۱۷۳

  ۱۲۳. کتاب الطهاره،ج۵،ص۱۴۸

  ۱۲۴. کتاب المکاسب(الأنصاری)ط تراث الشیخ الأعظم،ج۱،ص۳۱۹

  ۱۲۵. کتاب المکاسب(الأنصاری)ط تراث الشیخ الأعظم،ج۲،ص۱۱۸

  ۱۲۶. جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،ج۲۲،ص۶۱الی۶۳

  ۱۲۷. جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،ج۴۱،ص۱۶

  ۱۲۸. به نقل از : محاضرات فی فقه الجعفری،ج۱،ص۳۳۴

  ۱۲۹. مستندالشیعه،ج۱۴،ص۱۶۳

  ۱۳۰. ریاض المسائل،ج۸،ص۶۸

  ۱۳۱. حاشیه مجمع الفائده والبرهان،ص۳۳و۳۴

  ۱۳۲. الحدائق الناضره فی أحکام العتره الطاهره،ج۱۸،ص۱۴۷الی۱۵۳

  ۱۳۳. المواهب فی تحریر احکام المکاسب،ج۱،ص۵۷۴

  ۱۳۴. عمده المطالب فی التعلیق علی المکاسب،ج۱،ص۲۷۹

  ۱۳۵. عمده المطالب فی التعلیق علی المکاسب،ج۱،ص۲۷۸

  ۱۳۶. موسوعه الإمام الخوئی،ج‌۳،ص۸۰

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مسعود
مسعود
بهمن ۵, ۱۳۹۹ ۵:۵۷ ب٫ظ

من چند تا از ارجاعات را پیگیری کردم، اصلا وجود نداشت. نویسنده با این گستاخی مطالبی از خود ابداع کرده و به کسانی مثل امام خمینی نسبت می دهد. اگر راست می گوید منابع را به صورت دقیق بنویسد. من کتاب المکاسب المحرمه امام را گشتم چنین مطالبی نیافتم. اگر راست می گوید سال انتشار، نوبت چاپ و نام انتشارات را بنویسید.

رضا
رضا
آبان ۱۴, ۱۳۹۹ ۳:۲۰ ب٫ظ

سلام

مقاله ی متینی بود . ممنون

محمدربانی
محمدربانی
آبان ۲, ۱۳۹۹ ۷:۴۸ ب٫ظ

سلام علیکم.بسیارعالی نوشته شده بویژه که تماما مستند ومستقیماازمتن کتابهای فقهیی نقل شده است.برای نویسنده محترم ازخداوندتوفیق بیشتر درروشنگری فکرواندیشه جامعه راخواستارم.

صالح
صالح
آبان ۲, ۱۳۹۹ ۷:۱۰ ب٫ظ

واقعاً وضعیت پژوهش ناامید کننده است. این آقا از ضرورت های فقه امامیه هیچ اطلاعی ندارد و فقط با جستجو در نرم افزارهای فقهی تعددی مطلب را جمع آوری کرده که با مبانی فقهی امامیه مخالفت صریح دارد. فقهای امامیه در تمام تاریخ فقاهت سعی بر آن داشته اند که، ناصبی را از جمع مخالفین استثنا کنند و لیکن نویسنده محترم هیچ تفطنی به این مطلب پیدا نکرده است.

رسول ابراهیمی آبشور
رسول ابراهیمی آبشور
جواب به  صالح
آبان ۲۳, ۱۳۹۹ ۸:۱۱ ق٫ظ

سلام شما که وضع پژوهشتان خوب است و گل افشانی فرمودید چند نمونه از همین تئوری ذهنی خودتان ارائه بدهید تا ببینیم و بیاموزیم که چگونه فقهای بزرگوار اونم در تمام تاریخ فقاهت ناصبی را از جمع مخالفین استثنا کرده اند. دقت کنید فرمودید استثنا یعنی این استثنا باید در جملات این بزرگواران برجسته باشد. و در ثانی معلوم باشد که تقیه ای و من باب حفظ وحدت نیست بلکه مبانی فقهی و برخواسته از فقه شیعه است. بسم الله منتظریم نمونه هایی را ارائه بفرمائید تا استفاده کنیم. نکته دیگر اینکه چه اشکال دارد استفاده از نرم افزار های… مطالعه بیشتر»

رها
رها
دی ۲, ۱۳۹۶ ۷:۰۱ ق٫ظ

جناب حجت جانان گرامی، درب، هیچ معنایی ندارد و کسی که اولین بار، در را درب نوشته، کوچکترین اطلاعی از آیین نگارش زبان فارسی نداشته است و دیگران هم مقلدانه و بدون هیچ دلیلی آن اشتباه را تکرار کرده‌اند؛ درست مثل دیندارانی که بدون هیچ تحقیق و دلیلی دنباله رو دیگران شدند و شد آنچه نباید می‌شد.

حجت جانان
حجت جانان
آذر ۳۰, ۱۳۹۶ ۳:۳۹ ب٫ظ

وقتیکه شیعیان شعار میدهند تاکی شود انتقام سیلی زهرا بگیرم ویا اینکه منتظر منتقم فاطمه هستیم این انتقام را از چه کسی میخواهید بگیرید ؟ سوالی بود که من از یکی از اشنایان که کارمند تبلیغات اسلامی بود پرسیدم واو گفت از سنی های بد انتقام میگیریم !!!!!گفتم شما اعتقادات اهل تسنن را نشانه رفته اید واعتقادات حتما در سنی های خوب پررنگتر است سنی به قول شما بد که زیاد اهل دین نیست چه کسی سیلی زده که شما انتقام میخواهید بگیرید ؟چه کسی درب را زده که شما انتقام میخواهید بگیرید ؟ طبق ادعای شیعیان عمر اینکار را… مطالعه بیشتر»

7
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx