نسل انفعال/ روشنفکران در حباب ؛جوانان بیدغدغه
عاطفه شمس : مدتی است تغییر نسل در جامعه ایران سرخط تحلیلهای متفاوت جامعه شناسان و رسانهها قرار گرفته است. دلیل آن نیز رفتارهای گاه و بیگاه متولدین دهههای ٧٠ و ٨٠ است که هر از چندگاه صاحبنظران را به واکنش وا میدارد. تحلیلهایی که در نهایت، این رفتارها را نتیجه گسترش امکانات ارتباطی یا ناشی از محدود شدن ارتباط این نسل با خانواده یا تلاشی برای هویتیابی از سوی نسل جدید میدانند. در این میان عدهای نیز این رفتارها را روندی طبیعی تلقی میکنند که فقط نشاندهنده تغییر نسل در جامعه ایران است و بس. برای رسیدن به یک چشمانداز و پاسخ به اینکه نسل جدید به دنبال چیست و چه راه را برای نیل به مقصود برگزیده است با ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ، گفتوگو کردهایم.
وی در بررسی ابعاد تغییر نسل در جامعه ایران، معتقد است جوانان ما در هر گروه اجتماعی و اقتصادی و با ریشههای مختلف، همگی با بحران هویتیابی روبهرو هستند، زیرا هویتهایی که بتوانند آنها را در خود بگیرند، مبهم هستند و بهشدت دستکاری شدهاند. فکوه تاکید میکند نظامهای ارزشی دینی و عرفی و مدرنی که جامعه ما در طول صد سال اخیر تجربه کرده است، نظامهای با ارزشی هستند که ما نتوانستهایم از آنها در جهت تغییر شرایط جامعه به خوبی استفاده کنیم و میگوید که در این راستا روشنفکران جامعه نیز در حباب خود قرار گرفته و نتوانستهاند به وظیفه خود به خوبی عمل کنند. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
***
طی هفتههای گذشته برگزاری یک میتینگ در پاساژ کوروش تهران، از سوی متولدین دهه ٨٠ سلسله بحثهایی را در بین تحلیلگران و در رسانهها به راه انداخت. در این میان برخی تحلیلها، این اتفاق و رویدادهای مشابه آن را شاهدی برای تغییر نسل در جامعه ایران میدانند. اگر شما نیز به این تغییر نسل معتقد هستید، چه ویژگیهایی را برای نسل جدید در قیاس با نسلهای گذشته در نظر میگیرید؟ آیا میتوان آنها را نسلی متمایز با ویژگیهای منحصر به فرد دانست؟
مفاهیم «نسل جدید» همچون «نسلهای گذشته»، هیچکدام معنای دقیقی را حمل نمیکنند، زیرا از یک باور رایج اما غلط و کاملا خودمحور اغلب افراد جامعه ناشی میشوند که خصوصیات و موقعیتهایی که به خودشان تعلق دارد را در زمان و در مکان گسترده میبینند و از آنها نتیجهگیریهایی میکنند که چون اساس آنها به نادرستی گذاشته شدهاند، آنها نیز چندان نمیتوانند برای کسی راهگشا باشند. مثالی میزنم که موضوع روشن شود: فرض بگیریم از دو خانواده صحبت میکنیم که هر دو وضعیت اقتصادی بالایی داشته باشند: در این مورد، فرزندان جوان یک زوج که هر دو به مشاغلی همچون پزشکی، وکالت، مهندسی و تدریس دانشگاه مشغول هستند و در شمال شهر تهران زندگی میکنند و از رفاه نسبتا بالا و تفریحهای متعدد نیز برخوردار هستند. این فرزندان از کودکی سفر به اروپا را تجربه کردهاند، اتاقهای شخصی در خانهشان دارند و از انواع وسایل تفریح و شبکه اجتماعی و از دوستانی شبیه به خودشان برخوردارند و بیشتر وقت خود را صرف تفریحاتی نظیر سینما و کافیشاپ رفتن میکنند.
حال پرسش این است: چگونه میتوانیم این جوانان را با فرزندان یک زوج با وضعیت اقتصادی بالای دیگر اما سنتی که پدر خانواده صاحب مغازهای در بازار است، همسرش، خانهدار یا عضو انجمن خیریهای مذهبی است، فرزندانشان از ابتدا تربیت سنتی و عرفی مطابق با شوونات اسلامی دریافت کردهاند و روابط اجتماعیشان، آنها را بیشتر به سوی فعالیتهای سنتی در چارچوب مساجد و هیاتهای آنها، هدایت میکند، مقایسه کنیم؟ آیا در حال سخن گفتن از «نسل» یکسانی هستیم؟ چون افرادی که از آنها صحبت میکنیم «سن» یکسانی دارند و این تازه در یکی از خصوصیات اجتماعی، یعنی سنتی بودن یا نبودن است که اختلاف وجود دارد.
حال بیاییم خصوصیات دیگری را در بحث خود وارد کنیم: مثلا اینکه داریم از جوانان تهرانی صحبت میکنیم یا جوانان این یا آن شهر کوچک و دورافتاده از مرکز؟ آیا داریم از جوانانی صحبت میکنیم که تحصیلات بالای دانشگاه دارند و دسترسیشان به منابع و امکانات فرهنگی مثل سینما، تئاتر، کنسرتهای موسیقی و غیره بالا است یا جوانانی که به هر دلیلی از این امکانات محروم هستند؟ همه آنچه را گفتم، میتوانیم به سوی گذشته و آینده نسلهای آنها نیز بگوییم. بگذریم که حتی درون یک موقعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نسبتا یکسان تفاوتهای اندک سنی میتواند دیدگاهها را تغییر دهد.
بنابراین برای آنکه بتوانیم در این بحث به نتیجهای برسیم ابتدا باید بپذیریم که ما درباره نوجوانان و جوانانی صحبت میکنیم که نقطه مشترکشان بیشتر در تفاوت سلایق و سبکهای زندگی است و نه برخورداری از یک انسجام فکری و رفتاری. وقتی این را پذیرفتیم، آن گاه میتوانیم به صورت نسبی به برخی از وجوه مشترک استناد کنیم و تفاوت این وجوه مشترک را با گذشته به بحث بگذاریم. اگر چنین نکنیم دایما در اشتباه هستیم و خواهیم بود.
این را هم بگویم که باید دقت داشته باشیم سالهای ١٣۴۵ تا ١٣۵۵ که به دلیل ورود گسترده درآمد نفتی، کل جامعه بههمریخته و سالهای کاذبی هستند که دوامی نیز نداشتهاند را از یکسو؛ و سالهای ١٣۵۵ تا پایان دهه ١٣۶٠ که سالهای اوج بحران انقلابی و سپس جنگ تحمیلی بودند و کشور در موقعیت سختی قرار داشت را از سوی دیگر، باید از مقایسه خود خارج کنیم، چون خاص بودگی این سالها به حدی است که مقایسه شان با شرایط دیگر بیمعنا است. از این رو من مبنای خودم را مقایسه نسل ١٣٣۵ تا ١٣۴۵ از یک سو و نسل ١٣٨۵ تا ١٣٩۵ از سوی دیگر میگیرم و بحثم را به شهرها محدود میکنم. بدینترتیب ما به اکثریت بسیار بزرگی از جوانان میرسیم که میتوانند کمابیش با یکدیگر مقایسه شوند. در غیر این صورت اگر مبنا را تمام جوانان بگیریم به گمانم بحث بیهوده گروههای غیرقابل مقایسه را با یکدیگر مقایسه خواهد کرد.
با توجه به این نکات، آنچه به نظر من میتوان به عنوان وجوه نسبتا مشترک بین بخش بزرگی از گروههای سنی بین ١۵ تا ٢۵ سال امروز در مقایسهشان با گروههای مشابه چهل یا پنجاه سال پیش گفت در چند نکته است که همه را باید نسبی دید و دانست که به محض وارد شدن به یک بحث جدی باید بنا بر موقعیتهای خاص این وجوه را دقیق کرد. گروههای جوان امروز، به طور میانگین بسیار شهریتر هستند، از رفاه نسبی بیشتری برخوردارند، دسترسی آنها چه به وسایل رفاه و چه به محصولات فرهنگی بسیار بیشتر از دوره مورد اشاره است.
از لحاظ سرمایه اجتماعی یعنی میزان روابط این جوانان با یکدیگر و با سایر کنشگران جامعه و از لحاظ سرمایه فرهنگی یعنی میزان تحصیلات و سطح فرهنگی نیز همین طور است، یعنی ما در نسلهای امروزی به مراتب با شرایط بهتری سروکار داریم. البته این وضعیت عمدتا به دلیل تغییر عمومی فناورانهای است که در جهان در پنجاه سال اخیر اتفاق افتاده است و به خصوص انقلاب اطلاعاتی در دهه ١٩٨٠. اما به هر رو این تغییر وضعیت در سرمایههای سهگانه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، در مجموع سطح انتظار و توقع از جامعه در گروههای جدید جوانان نسبت به گذشته را بسیار بالا برده است. این در حالی است که جامعه ما، هنوز اندرخمکوچه برنامهریزیهای مبتنی برگروه از خطکشیهای سفت و سخت ایدئولوژیک است که نه قابلیت پیاده شدن دارند و نه در صورت پیاده شدن، قابلیت دوام. نتیجه آن است که میزان بیمسوولیتی و بیانگیزگی و عدم تمایل به جدی گرفتن زندگی و نداشتن چشمانداز در این گروهها بسیار بالا رفته است: انفعال شدید، شاید بزرگترین خصوصیت این جوانان باشد.
چگونه میتوان دغدغههای این نسل را صورتبندی کرد؟ آیا میتوان گفت معناگرا نیستند، دغدغه سیاسی ندارند و… فکر میکنید دغدغههای آنها چه تفاوتی با مطالبات نسلهای گذشته دارد؟
مشکل دقیقا در همین است که دغدغههای چندانی برای این گروهها وجود ندارد. به عبارت دیگر، گمان من آن است که تنها نتیجه فشارهای وارد شده از طرف ساختارهای اجتماعی و سیاسی برای به نظم درآوردن و بهنجار کردن این گروههای جوان، آن بوده که دغدغهها را در آنها از بین ببرد. در این مورد من بارها مورد پرسش قرار گرفتهام و دایما تکرار کردهام که برخوردهای آمرانه ممکن است در کوتاهمدت جوان یا هر گروه اجتماعی را وادار کنند که به ظاهر از ما تبعیت کنند، اما این در ظاهر، صرفا لایه نازکی است که در پشت خود یک انفعال خطرناک را دارد که به آن انرژی منفی میگوییم. وقتی یک فرد نتواند احساسات خود را به بیان درآورد آنها را فرو میخورد و این فرو خوردن میتواند شکل بیدغدغه بودن و بیانگیزگی و افسردگی به خود بگیرد و در نهایت از فرد و گروه هویتزدایی کرده و آسیبهای خود را متوجه جامعهای کند که در آن زندگی میکند.
نکتهای هست که دایما در علوم اجتماعی بر آن تاکید میشود و آن اینکه نه «منافع عمومی»، جمع فیزیکی منافع تکتک افراد یک جامعه است و نه آسیبهای اجتماعی، جمع فیزیکی مجموعه آسیبهای افراد یک جامعه. معنای این سخن آن است که جامعهای متعادل است که در آن افراد احساس خوشبختی میکنند، به آن دل میبندند و دغدغهاش را دارند و هویت مییابند و برای ساختن و بهتر کردنش تلاش میکنند که چیزی به نام منافع عمومی در آن برای افراد مختلف اهمیت داشته باشد و چیزی به اسم «آسیبهای عمومی» نیز همین طور. در جوامع جدید این کار بسیار مشکلی است، زیرا بنا بر تعریف افراد بسیار از یکدیگر فاصله گرفته و متفاوت میشوند.
اما چارهای جز آن وجود ندارد که اولا محورهای همسازی در هر جامعه شناخته شود و ثانیا، افراد جامعه بتوانند با یکدیگر همسازی داشته، یکدیگر را بپذیرند و این تفاوتها را مدیریت کنند. ما از این موقعیت درمیان جوانان خود بسیار دور هستیم و البته اقلیت افراد جامعه ما نیز که مسن هستند، اغلب در نظامهای ارزشی خودشان زندگی میکنند و حبابهای محافظتکنندهای برای خود ساختهاند که کمتر تمایلی برای خروج از آنها دارند.
شکل و ابزاری که این نسل برای بیان دغدغههای خود برمیگزیند نیز بسیار متفاوت است. تحلیل شما از این موضوع چیست و این شکل از بیان و این ابزارها را تا چه حد درست میدانید؟
اولا گفتم که به نظر من دغدغهها برای این گروهها بسیار مبهم هستند و از آن گذشته شکل بسیار کلی دارند. وقتی با جوانی صحبت میکنیم دغدغههای خودش را مسائل اقتصادی، آزادی اجتماعی، آزادیهای سیاسی، یافتن شغل مناسب و غیره اعلام میکند. البته این دغدغهها مشروعیت دارند و باید جدی گرفته شوند اما ابهام و کلی بودن آنها از این لحاظ است که هیچ برنامه مشخص و قابل دفاعی برای رسیدن به آنها در نزد خود جوانان وجود ندارد و جامعه نیز کمکی به این جوانان نمیکند. امروز جهان جدید و جامعه ما نیز همین طور امکانات زیادی را در اختیار همه قرار داده است که بتوانند از زندگی و عمر خود استفاده ببرند، چیز بیاموزند، به دیگران کمک کنند، از زندگی در اشکال سادهاش و نه لزوما در اشکال لوکس و اشرافیگرایانهاش لذت ببرند. ولی ما چنان با عمومی کردن ساختارهای آمریت و زورگوییهای رفتاری، به جلو تاختهایم که گروههای جوانمان اغلب طعم و تمایل به بهره بردن از سادگیها را از دست دادهاند. برخی به دنبال پول افتاده و سبکهای زندگی ناسالم پیش گرفتهاند و برخی هم بدون انگیزه چندانی صرفا از طریق نهادها و فرآیندهایی چون دانشگاه، تحصیل و شرکت در برخی از اشکال نامتعارف بیان اجتماعی تلاش میکنند کمبودهای هویتی خود را از یاد ببرند.
از این رو باید مساله را جدی دید و شاید اولین قدم در این زمینه تابوزدایی از بحث درباره آن باشد. تا ما صورت مساله یعنی مشکل داشتن بخش بزرگی از جوانان را نپذیریم، نمیتوانیم به فکر راهحل باشیم. این مشکل داشتن نیز باید قدم به قدم حل شود. ما کشوری ثروتمند هستیم و میتوانیم نسبتا به سادگی و با برنامهریزیهایی البته تا حدی پیچیده، فسادهای ساختاری را کنار بزنیم و حداقلهای رفاه اجتماعی را برای جوانان و مردم خود فراهم کنیم.
سپس باید وارد بخش بعدی شده و به مرحله پیچیدهتری یعنی پاسخ دادن به نیازهای غیرمادی و هویتی برویم که برای این کار نیز ابزارهای زیادی وجود دارد. متاسفانه راهحلهای فسادانگیزی چون پولدرمانی و تزریق پول به جامعه یا پول دادن به جوانان از یک طرف و فراهم آوردن پیشرفت از راههای ناصواب از یک سو و فشارهای آمرانه و تلاش برای ایجاد سلطه سبکهای زندگی خاص از سوی دیگر،با وجود بیحاصل بودن خود، دایما میخواهند خود را به عنوان آلترناتیو مطرح کنند و از این رو، سد و مانعی میشوند برای آنکه بتوان برای بهبود جامعه قدم برداشت.
تبعات مثبت و منفی این تغییر نسل چیست؟ آیا میتوان از این تغییر به عنوان فرصت استفاده کرد یا باید آن را تهدیدی برای جامعه در نظر گرفت؟
تبعات مثبت در آن است که ما امروز یکی از بهترین موقعیتها را در جهان از لحاظ نیروی جوان و متخصص یا نیمه متخصص داریم. اکثریت جوانان ما تحصیلکرده هستند. آنها اگر در شرایط مناسبی قرار بگیرند، میتوانند در همه زمینههای هنری، ادبی، علمی و اجتماعی پیشرفتهایی بسیار خوبی داشته باشند. در حالی که ما در سی یا چهل سال پیش حتی اگر بالاترین مدیریتها را هم میداشتیم نیرویی چنین آماده به کار وجود نداشت. امروز من گاه از وجود این تعداد جوان بااستعداد در همه زمینهها از مهندسی و پزشکی و علوم طبیعی تا علوم اجتماعی و هنر و ادبیات و نویسندگی و کار در رسانهها، شگفتزده میشوم. اما متاسفانه این امر شکل بالقوه دارد و وقتی هم بالفعل میشود اغلب راه درست را پیش نمیگیرد و اینجاست که به تبعات منفی میرسیم.
وقتی راه درست نبود، وقتی سنتها را خوب نفهمیدیم، وقتی نتوانستیم اعتماد در جوان ایجاد کنیم، نباید تعجب کنیم که چرا در حال پیش رفتن در مسیر غلط است و چرا ثروت و شهرت آن هم از نوع «یک شبه ره صد ساله رفتن» برای او تبدیل به بزرگترین ارزشها میشود و وقتی پس از رسیدن به این سرابها، سر خورده میشود، میبیند زندگیاش را باخته دچار افسردگی میشود، باز نباید تعجب کنیم. به یک معنا ما در تبعات منفی این تغییر، از یک سو کسانی را میبینیم که همهچیز خود را فدا میکنند تا به ثروت و شهرت برسند و چون نمیرسند، احساس نومیدی میکنند و از سوی دیگر، کسانی را میبینیم که به اینها، در حدو حدودی رسیدهاند، اما وقتی کاذب بودن و بیفایده بودن آنها را در مییابند دچار نومیدی میشوند. این هم تبعات منفی آن تغییرات است.
این تغییر نسل چه تغییراتی را در سبک زندگی به وجود آورده است؟ شما پیامدهای اجتماعی این تغییر نسل را چگونه ارزیابی میکنید؟
پیامدهای اجتماعی این تغییرات عمدتا در کاهش میزان اعتماد اجتماعی میان خود این کنشگران و میان آنها و سایر کنشگران اجتماعی است. نگاه کنید که در حال حاضر بین جوانان و والدینشان، بین آنها با مسوولان دولتی، بین حتی خود آنها و حتی جوانانی که اختلاف سنی بین شان در حد هفت یا هشت سال است چه روابطی وجود دارد؟ گاه نمیتوانند با یکدیگر ایجاد رابطه کنند و هر کدام راه خود را میروند. اگر این روند ادامه بیابد جامعه دایما حبابیتر شده و یک جامعه حبابی شده مدیریتش بسیار سختتر میشود، زیرا همساز کردن میلیونها آدمی که دایما تلاش دارند فقط با یکدیگر فرق بکنند و دیگر برایشان مهم نیست این فرق کردن چه بنیان و اساسی داشته باشد، در حد ناممکن است.
نظامهای ارزشی دینی و عرفی و مدرنی که جامعه ما در طول صد سال اخیر تجربه کرده است، نظامهای با ارزشی هستند که ما نتوانسته ایم از آنها به خوبی استفاده کنیم، زیرا دایما اندیشه آمریت و توهم زورگوییهای ساختاری و باور به اینکه این روشها میتوانند جامعه را تغییر دهند، در ما حاکم بوده است و تا چنین باشد، متاسفانه نمیتوان امیدی به تغییر داشت. از همه اینها بدتر اینکه پول و درآمدهایی که ما داریم سبب میشود که بتوانیم اثرات بلافصل آسیبها را از تزریق مالی کاهش داده یا پنهان کنیم و در واقع خود را گول بزنیم و بیماریهای اجتماعی را تشدید کنیم.
ارتباط روشنفکران با نسل جدید چگونه است و چقدر این افراد برای این نسل، گروه مرجع محسوب میشوند؟
متاسفانه این رابطه، رابطه مناسبی نیست. روشنفکران اگر از تعداد معدودی بگذریم یا در حبابهای خود قرار گرفته و نسبت به جامعه بیتفاوت هستند و خود را با روابط مرید و مرادی مشغول میکنند و هر کدام گروه را دور خود جمع کرده و بحثهایی اغلب بیفایده را دامن میزنند، یا در قالبهای دانشگاهی، فعالیتهایی سترون و بیفایده برای جامعه انجام میدهند و توهم تولید علم دارند. یا تصورشان این بوده که با پیوستن به این و آن دکترین ایدئولوژیک سختگیرانه میتوانند سری میان سرها در بیاورند و خود را در مقام هدایت کنندگان اجتماعی قرار دهند و به قول معروف به گروه جدید از «صاحبان فکر و اندیشه» ایدئولوژیک دامن بزنند.
در حالی که وظیفه یک روشنفکر واقعی آن است که آسیبهای جامعه خود را تشخیص داده و بدون فکر کردن به موضوعهایی چون محبوبیت یا مغضوب این و آن شدن، آنها را به بیان در آورد و به این ترتیب بتواند در مردم و به خصوص در جوانان که اکثریت مردم ما را تشکیل میدهند، ایجاد اعتماد کند. متاسفانه ما از این وضعیت دور هستیم چون اغلب روشنفکران و نخبگان فکری ما خود ایدئولوژیزه زدهاند و تصورشان این است که با چند تردستی فکری میتوانند جامعه را تغییر دهند و به اشکالی آرمانی برسانند.
نسل جدید جامعه چه راهحلهایی را برای گذشتن از بحرانهایی که با آنها رو به روست، برمیگزیند؟ چگونه میتوان او را به تلاش برای بهبود شرایط و استفاده از فرصتها ترغیب کرد؟
بحرانها تعداد زیادی دارند. برخی از آنها در چارچوب جهانی قابل تحلیل هستند، به طور مثال بحرانهای مربوط به ساختارهای اقتصادی و بازار کار. برخی دیگر چارچوب کاملا محلی دارند، مثل بحرانهای مربوط به تعلقهای قومی و منطقهای. برخی بحرانهای سبک زندگی هستند، یعنی شیوهای که هر کسی تمایل دارد زندگی و علایق خود را سامان دهد. ما نیاز به نوعی طبقه بندی در این بحرانها داریم و اگر من به شخصه بخواهم این کار را انجام دهم، بحرانهای مربوط به هویت یابی را در درجه نخست قرار میدهم.
جوانان ما در هر گروه اجتماعی و اقتصادی و با ریشههای مختلف، همگی با این بحران روبهرو هستند، زیرا هویتهایی که بتوانند آنها را در خود بگیرند، مبهم هستند و بهشدت دستکاری شدهاند و از این گذشته بهشدت توهم زده و توهم زا هستند. از این رو فکر میکنم در این زمینه نیاز به کار بسیار زیادی داشته باشیم.
راهحل یکسان و یگانه و سادهای نیز در این زمینه وجود ندارد و ابتدا باید شرایط فکر کردن به راهحلها و پیشنهادها را فراهم کرد. این کار با ایجاد فضای باز و از میان بردن روحیههای سختگیرانه و ضددموکراتیک و انحصارطلب ممکن است. اینگونه رویکردها هرگز به نتیجهای جز تنش اجتماعی نمیرسند و این در حالی است که جامعه ما نه توان اجتماعی این تنشها را دارد و نه قابلیت و امکان اقتصادی و سیاسی آنها را. اگر این نکته را درک کنیم، میتوانیم به تدریج به طرف راهحلها برویم. باز کردن فضا، ایجاد آزادیهای هر چه بیشتر بر اساس ظرفیت اجتماعی و اصولا ظرفیت سازی کردن در این حوزه، کاری است مثبت. مثلا من فکر میکنم در برخی حوزههای اندیشه در سالهای اخیر، روندهای خوبی به وجود آمده است، ظرفیت انتقاد تا حدی بالا رفته است، بدبینی نسبت به منتقدان کاهش یافته و بحثهایی گاه حتی بسیار تند در میان صاحبنظران درمیگیرد. به این میتوان گفت ظرفیتسازی دموکراتیک و ما نیاز به چنین فرآیندهایی در زمینه اجتماعی نیز داریم.
البته باید دقت داشته باشیم که همه کسانی که آرامش، پیشرفت و بهبود وضعیت این پهنه، منافعشان را به خطر میاندازد، همه کار حاضرند بکنند که ما رنگ آرامش و آسایش و همسازی و درک متقابل را نبینیم. اینجاست که باید هشیار بود و از اینگونه حرکتهای تنشزا به هر نام و شعاری که انجام میشود، جلوگیری کرد.
منبع: اعتماد