پاراداکس کرسی آزاداندیشی؛ (نقدی دیر هنگام، اما لازم، بر یک نامه و پاسخ آن)
مهدیعلیپور: درآمد: در سال ۱۳۸۱ جمعی با عنوان «دانشآموختگان و پژوهشگران حوزه علمیه» نامهای به رهبر جمهوری اسلامی ایران نوشتهاند و در آن از وی خواستار آن شدند که دستور دهد تا کرسی آزاداندیشی و تولید علم در کشور برپا گردد. رهبری نیز ضمن موافقت با پیشنهاد ایشان، چنین دستوری صادر کرد.
بخشی از متن آن نامه به شرح زیر است[۱]:
« حوزه و دانشگاه برای رشد به فضائی دور از افراط و تفریط نیازمندند که در آن، از سوءظن و بدبینی و ضیق صدر و از کفرگوئی و بیادبی و حریم شکنی، خبری نباشد، فضائی باز و اسلامی که در آن نه بمحض شنیدن فکر تازه، به یکدیگر تهمت و افتراء بزنیم و نه تحت عنوان «نواندیشی»، مرزهای حقیقت و فضیلت را برچینیم و ترک اصول کنیم. در این فضاست که تفاوت «اصولگرائی» با «تحجر» و تفاوت «نواندیشی» با «بدعتگذاری»، روشن خواهد شد…. باید از راه نهاد سازی برای گفتگوهای شفاف و مستدل در همه قلمروهای علمی و دینی در دانشگاه و حوزه صورت گیرد بنحوی که صریحا تحت الحمایه نظام باشد و فرهنگ «مناظره و اجتهاد و تولید نظریه» را حمایت و هدایت وبلکه تشویق کند. ……گر چه هم اکنون نیز «مناظرات و نظریهپردازی»، کما بیش در جامعه علمی ما جریان دارد اما چون بدرستی نهادینه، قانونمند و گاه حمایت و هدایت نمیشود و جمعبندی دقیقی از آنها صورت نمیگیرد و به تجربه انباشته، تبدیل نمیشود عملا کم تأثیر شده و در نتیجه، بتدریج مجتهدان و مولدان و صاحبان خرد و دل بنفع پاچالداران، سیاسیکاران و مترجمان و یا متحجران، صحنه را ترک میکنند و آنگاه فرصتطلبانی که با طرح خام و ناقص مسائل تخصصی در قلمروهای غیرتخصصی و با عدم پاسخگوئی و نیز تبدیل فکر و نظریه به ابزار عوامفریبی، عملا فضای علمی و فرهنگ دینی را تحتالشعاع جنجالهای ضددینی و غیر علمی قرار میدهند، فضای فرهنگی کشور را عقیم، غیرمولد و صرفا پرسروصدا و کم محتوی میسازند… اینک فرصت را مناسب میدانیم و از حضرتعالی که خود در این قلمرو، فتح باب فرمودهاید، میخواهیم که در این زمینه، عملا نیز راهنمائی و مساعدت بفرمائید تا شاید با یک بسیج عمومی و حمایت نهادینه از سوی تصمیمگیران فرهنگی و متصدیان محترم حوزه و دانشگاه، در جهت ایجاد «کرسیهای آزاد علمی» با حضور هیئتهای منصفه علمی و تخصصی و در محضر وجدان عمومی حوزه و دانشگاه، شاهد «طرح منطقی ایدهها»، رواج بازار «نظریهپردازی و نوآوری روشمند» و نیز «مناظرههای علمی و قانونمند و نتیجه بخش و فارغ از غوغاسالاری« و «نهادسازی برای اجابت پرسشهای جدید» و در نتیجه، «تولید نرمافزار علمی و دینی» در حوزه و دانشگاه بیش از قبل باشیم.»
و بخشی از پاسخ رهبری به شرح زیر است:
«این انقلاب باید بماند … انقلاب اسلامی آمد تا … فضائی بسازد که در آن، «آزادی بیان»، مقید به «منطق و اخلاق و حقوق معنوی و مادی دیگران» و نه به هیچ چیز دیگری، تبدیل به فرهنگ اجتماعی و حکومتی گردد…. متأسفانه گروهی بدنبال سیاستزدگی و گروهی بدنبال سیاستزدائی، دائما تبدیل فضای فرهنگی کشور را به سکوت مرداب گونه یا تلاطم گردابوار، میخواهند تا در این بلبشو، فقط صاحبان قدرت و ثروت و تریبون، بتوانند تأثیرگذار و جریانساز باشند و سطح تفکر اجتماعی را پائین آورده و همه فرصت ملی را هدر دهند … و در نتیجه صاحبان خرد و احساس، ساکت و مسکوت بمانند و صاحبدلان و خردمندان، برکنار و در حاشیه مانده و منزوی، خسته و فراموش شوند. در چنین فضائی… هیچ فکری تولید و حرف تازهای گفته نمیشود، عدهای مدام خود را تکرار میکنند و عدهای دیگر تنها غرب را ترجمه میکنند و جامعه و حکومت نیز که تابع نخبگان خویشاند، دچار انفعال و عقبگرد میشوند. … برای بیدار کردن عقل جمعی، چارهای جز مشاوره و مناظره نیست و بدون فضای انتقادی سالم و بدون آزادی بیان و گفتگوی آزاد با «حمایت حکومت اسلامی» و «هدایت علماء و صاحبنظران»، تولید علم و اندیشه دینی و در نتیجه، تمدنسازی و جامعهپردازی، ناممکن یا بسیار مشکل خواهد بود. برای علاج بیماریها و هتاکیها و مهار هرج و مرج فرهنگی نیز بهترین راه، همین است که آزادی بیان در چارچوب قانون و تولید نظریه در چارچوب اسلام، حمایت و نهادینه شود…. باید ایدهها در چارچوب منطق و اخلاق و در جهت رشد اسلامی با یکدیگر رقابت کنند و مصاف دهند… من بر پیشنهاد شما میافزایم که این ایده چه در قالب «مناظرههای قانونمند و توأم با امکان داوری» و با حضور «هیئتهای داوری علمی» و چه در قالب تمهید «فرصت برای نظریهسازان» و سپس «نقد و بررسی» ایده آنان توسط نخبگان فن و در محضر وجدان علمی حوزه و دانشگاه، تنها محدود به برخی قلمروهای فکر دینی یا علوم انسانی و اجتماعی نیز نماند بلکه در کلیه علوم و رشتههای نظری و عملی… نیز چنین فضائی پدید آید و البته برای آنکه ضریب «علمی بودن» این نظریات و مناظرات، پائین نیاید و پختهگوئی شود و سطح گفتگوها نازل و عوامانه و تبلیغاتی نشود، باید تمهیداتی اندیشید و قواعدی نوشت.»[۲]
آن مقدار که نگارنده اطلاع دارد امروز پس از گذشت نزدیک به یک دهه از این نامهنگاری، آنچه نصیب جامعه علمی کشور شد چیزی جز این نیست که چند موسسه، پژوهشگاه یا دانشگاه که با نهادهای قدرت ارتباط نزدیکتری داشتهاند و به هر روی مورد وثوق بیشتر آنان بودهاند، توانستهاند از امتیازات بسیار این فضای نو پدید بهرههای لازم مادی و معنوی ببرند و از این مسیر به ارتقایِ ساختاری و مالی موسسه های مطبوع خویش دست یازند. اندکی دقت کنیم: به عنوان نمونه، یکی از نتایج این نامهنگاری این است که فردی از همین نامهنگاران یا موافقانِ آن که تکنفره به یُمن ارتباطات وثیق و عمیق با ساختار سیاست و حکومت، اکنون در دو شهر تهران و قم پژوهشگاهی به راه انداخته است، توانست بیشمار کرسی برای خود و همکاران خود فراهم سازد و مرتب نظریههای بدیع پدید آورد! (که بخشی از یکی از همین کرسیها را از سر اقبال و شانس و به دلیل همراهی با یکی از استادانم که با وی در طول مسیر گفتگو میکردم، شخصا چند سال پیش از این از نزدیک شاهد بودهام. طرف «فلسفه فلس…» تولید و ابداع کرده بود! طنز تلخی است! میدانم!).
بسیار بامزه است اگر بدانیم که اکنون از نظر همین فرد و دوستانشان، نظریهپردازی و تولید دانش تنها زمانی مشروع است که آنان اجازه بفرمایند و اعلام دارند که نظریهای تولید شده است! و الا تو هر چه قدر اندیشمند و هر چه قدر پرتلاش، اگر پس از سالها کوشش، نظریهای بپردازی، از آنجا که به هر دلیل نخواهی با آنان مطرحش کنی، در عداد همان «پاچالداران، سیاسیکاران، مترجمان و یا متحجران[۳]» شمرده خواهی شد. تنها اندکی تامل، عمق فاجعه را نشان خواهد داد!
به هر روی، اینان از این طریق امتیازات فراوانی برای ترفیع و ارتقا یافتند و بدین سان خود را برکشیدند. من گاهی فکر میکنم ای کاش از همان آغاز به همه این سوداگران یک کرسی زیبا داده میشد و حداکثر ترفیع و ارتقای لازم بدیشان پیشکش میشد تا ضمن بهرهمندی لازم در خانههای خویش خوش بنشینند و به بهانهی منفعت مادی و معنوی، این چنین حریم دانش و اندیشهورزی را لکهدار نکنند و به چوب حراج هوسهای خویش فدا نسازند!
اقتضای طبیعت دانش
دانش ذاتا در فرایندی آزاد پدیدار میشود و بند زدن به دست و پای تولید دانش بیمعنا است. به بیان دیگر، طبیعت تولید دانش و اندیشهورزی و پدیداری گفتمانهای سالم علمی، دستوری و تجویزی نیست. یعنی اندیشمندان با تجویز و فرمان کسی یا نهادی نیست که در یک فرایند پایدار به تولید فکر و دانش میپردازند. اگرچه شاید در سایه چنین دستورهایی به صورت ناپایدار برخی موجها پدیدار گردد.
با این وصف، نمیتوان انکار کرد که همیشه اجبارها و قدرتهای پنهان در روند حیات و تکامل دانش و نیز گفتمانسازی علمی دست داشتهاند، اما اولا این تاثیرات آن قدر نبودهاند که فرایند طبیعی رشد دانش را مختل نمایند و ثانیا بیشک اگر همین خطاها و قدرتهای پشتپرده نمیبود، اکنون فرایند طبیعی دانش در جهان، مسیر بهتری را پیموده بود و قلههای بیشتری را فتح کرده بود[۴].
نکته فوق به معنای انکار لزوم حمایت مادی و معنوی حاکمان و دارندگان ثروت از فرایند رشد دانش نیست. اما مساله اینجا است که حاکمان و قدرتمندان مالی تنها میبایست به مثابه ستاد پشتیبانی کننده از تولید دانش عمل کنند و نه به مثابه جهتدهنده یا هدایتکننده مسیر دانش یا کنترلکننده آن! این خودِ اندیشمندان هستند که باید چگونگی رشد، تقویت و تعمیق دانش و بهترین مسیر آن را بیابند و برای نیل بدان برنامهریزی و سیاستگذاری نمایند. و باز این خود عالمان هستند که میتوانند در دیالوگ طبیعی اندیشهورانهی خویش به ضرورتها و اولویتها آگاه شوند و چگونگی تخصیص و تقسیم بودجه برای شاخهها و زمینههای گوناگون دانش را بشناسند و از مجریان و حاکمان و قدرتمندان مالی بخواهند که چگونه این امکانات مادیِ در اختیار خویش را برای رشد و تولید دانش هزینه نمایند. باید به هوش بود که تامین هزینههای مادی و حمایتهای معنوی از نفس تولید دانش، به دخالت در فرایند ناب تولید دانش نینجامد و نقش نادرست کنترلگری، که بنا به مصلحت حاکمان وقدرتمندان همواره خطر جدیِ در کمین نشسته در بستر تولید دانش است، نرسد!
آزاداندیشی در جامعه امروز ایران و موانع آن
اگرچه تولید دانش ذاتا خواهان آزادی است و بندی را به خویش نمیپذیرد، اما همواره این امکان وجود داشته و بارها نیز در تاریخ تکرار شده است که جامعه و به طور خاص حاکمان و صاحبان قدرت و ثروت به دلیل مصالح خویش، موانع بسیاری را بر سر راه آن فراهم ساختهاند تا اولا با بستن دست و پای اندیشمندان و ایجاد مزاحمتها و دشواریهای بسیار برای آنان، نگذارند زمینه فراغت خاطر برای ژرفکاوی و اندیشهورزی برای آنان فراهم شود و ثانیا در فرض تولید اندیشه، با هزاران ترفند و سیاست نگذارند آن اندیشهها به درستی در جامعه بروز و ظهور یابد و به هر وسیلهای جلوی رواج آن را بگیرند. از این رو، باید همواره به سنجش و ارزیابی وضعیت جامعه علمی پرداخت تا مبادا چنین معضلاتی دامنگیر آن شود.
متاسفانه تحلیل و سنجش وضعیت دانش در جامعه امروز ایران، نشان از آن دارد که آزاداندیشی یا تولید دانش در ایران با موانع جدیای روبهرو است و جلوی زبان و قلم اندیشمندان بسیاری گرفته شده است و آنان نمیتوانند آزادانه با تولید اندیشه و دانش در تعالی و رشد علمی و فرهنگی جامعه سهیم باشند. به گمان من به جای چنین نامهنگاری و تجویزخواهی و تجویزی، بهتر میبود که با درایت این گونه معضلات و موانع را بیابیم و در اسرع وقت به درمان و اصلاح آنها همت گماریم. به برخی از این موانع در اینجا اشاره میکنم بلکه با شناسایی دقیق آنها، زمینه اصلاحشان فراهم آید و همگان برپایه عقلانیت بکوشیم با برطرف نمودن این موانع در پیشبرد دانش و فنآوری سهیم باشیم. در غیر این صورت، جز این نمیتوان گفت که دیدگاهها و عملکردهای مسوولان در لایههای گوناگون پارادکسیکال مینماید.
۱. همواره ایدئولوژیها و ایدئولوژیک بودن ساز و کار یک حکومت این قابلیت را داشتهاند که مانع جدیای بر سر تولید دانش و اندیشهورزی باشند. از یک سو، پیروان یک ایدئولوژی خاص در جامعه این هاضمه فراخ را ندارند که توان هضم دیدگاههای رقیب را داشته باشند و به آرامی و متساهلانه از کنار آن بگذرند یا آن را در کنار خویش ببینند و با آن مدارا نمایند. و از سوی دیگر، حاکمان در چنین جوامع ایدئولوژیکی، گریزی ندارند جز آن که تنها یک تفسیر از آن ایدئولوژی (نه لزوما حتی تفسیر نزدیکتر به واقع) را بنا به مصالحی برگزینند و همان را به مثابه دستورات و آموزههای مقبول رواج دهند. با این نگاه، هر زمان که اندیشمندان جامعه دیدگاههایی برخلاف نظریههای رایج و مقبول حاکمیت ابراز نمایند، سریعا مورد اتهام قرار گرفته و مساله نیز سیاسی میشود. و به بهانه در خطر بودن آن ایدئولوژی (مثلا دین اسلام در جامعه امروز ایران)، مصلحت بقای این ساز و کار خاص به نام دین رقم خورده و ابرازکنندگان دیدگاه مخالفی که در آن چارچوب خاص نمیاندیشند، به «هرزهگویی و کفرگویی» و به «راهزنان علم و دین» متهم میشوند و مهر بر پیشانی مییابند. از این رو، تا زمانی که یک ایدئولوژی خاص و نیز تفسیری خاص از آن ایدئولوژی به مثابه ساز و کار اداره جامعه به نفع گروهی است، آنان آنقدر عرصه را بر اندیشمندان تنگ میکنند تا فراغت بال و مجالی نیابند که در فرایند طبیعی اندیشهورزی و نظریهپردازی به تولید ایدههایی بپردازند که حتی در مرتبه نظری نیز با قرائت رسمی رایج در تقابل باشد؛ تا چه رسد به اینکه اندیشمندی بخواهد به مخالفت با ساختار و تفسیر رایج حاکمانه نزدیک شود، نه حتی مخالفت کند، که خود جرم نابخشودنی محسوب میشود. نمونههای بسیار تلخی از این ماجرا را در دوران حاکمیت کمونیستها در شوروی سابق به آسانی میتوان سراغ گرفت[۵]. و یک نمونه بارز از این مساله را اگر بخواهم در ایران اشاره نمایم، مساله «ولایت فقیه» در ایران پس از انقلاب است. پس از انقلاب ۱۳۵۷، مساله ولایت فقیه به تقریر آیه الله خمینی، تفسیر مقبول حکومت برای اداره جامعه شمرده شد و در قانون اساسی جای گرفت. به گمان من، تا اینجای ماجرا و تا وقتی که این اصل در قانون اساسی کشور هست، مشکلی نیست و باید عملا بدان پایبند بود. اما مشکل از اینجا آغاز میگردد که از آن وقت که مساله ولایت فقیه با این تفسیر خاص در ایران حاکم شد، سالها است که به بهانههای گوناگون حکومتی و امنیتی، حتی فقیهان نیز جرات بازاندیشی صرفا علمی در این مقوله را ندارند. بهانه کلی که برادران اطلاعاتی به فقیهان انتقال میدهند و جرات را از آنان بازمیستانند، تنها این است که این کار به مصلحت نیست! اما سخن اینجا است که آیا به راستی بحث و گفتگوی عمیق فقهی، نخست در خصوص مساله ولایت داشتن یا نداشتن فقیه و سپس در صورت ولایت داشتن، چگونگی دامنه و بُرد آن، به مصلحت دین نیست، یا به مصلحت ساز و کاری از حکومت که در این دو سه دهه اخیر بنا شده است؟! روشن است که این دومی مراد است و الا قرنها بود که چنین بحثهایی آزادانه در محافل علمی حوزوی مطرح میشده و هیچ ضربهای هم به دین وارد نشده بود.
از این برش به آسانی قابل درک است که مساله آزاداندیشی در کشوری مانند ایران با این ساز و کار حکومتی اصلا امکان وقوعی ندارد. از این رو، با دستور و نامهنگاری و به کارگیری الفاظ زیبا و آزاداندیشانه نیز این گره را نمیتوان گشود.
۲. بیشک یکی از راههای اندیشهورزی آزاد، فراهم ساختن فضای اندیشیدن و بهرهور ساختن قابلیتهای همه کسانی است که در یک جامعه میزیند و میخواهند بیندیشند و به تولید دانش کمک کنند. این مساله طبعا با هیچ تبعیض و دسته بندی قومی و مذهبی و نژادی نمیسازد؛ چیزی که به عکس در جامعه ایران پس از انقلاب با حمایت حاکمان و گاه از طرف خود آنان بسیار مشاهده شده است. هر از چندگاه دسته بندیای جدید و تقسیم مردم جامعه به گروههایی که تو گویی تنها برخی از آنان به مثابه شهروندان درجه اول جامعه شمرده شده و باقی شهروندان درجه دوم یا سوم محسوب میگردند، بر سر زبانها انداخته میشود! تقسیم بندیهایی نظیر خواص و عوام، خودی و غیرخودی، بابصیرت و بیبصیرت، دین دار و بیدین، مسلمان و غیرمسلمان، شیعه و سنی، ترک و فارس و مانند اینها در این مدت زیاد شنیده شده است[۶].
باری، اگر مساله آزاداندیشی و تولید بیدغدغه دانش است، پس مثلا تقسیم حاکمانهی مردم یک جامعه به خودی و غیر خودی چه معنایی میتواند داشته باشد؟! آیا لازمه این سخن این نیست که در قدم نخست، آزاداندیشی مورد ادعا تنها مقیّد و منحصر به کسانی شود که به زعم حاکمان خودی هستند و الا غیرخودیها (که زنان و مردان همین سرزمیناند) چون در درون قواعد بازی تعریف شدهی ما جای نمیگیرند از همان آغاز از گردونه خارج هستند؟! بدین طریق، نخستین بند به گردن این نوزاد نوظهور میخورد. و آیا لازمه دیگر این دسته بندی این نیست که هرگاه کسی از همین خودیها اگر برپایه آزاداندیشی مورد ادعا، سخنی یا دیدگاهی ابراز نماید که با دیدگاههای رایج که به مثابه اصول تغییرناپذیر شناخته میشود و متاسفانه دامنه و شمول آن نیز آنقدر فراخ و در عین حال مبهم است که کسی هنوز نتوانسته بداند که آنها چیستند، مخالفتی داشته باشد، بیدرنگ در دسته غیرخودیها جای میگیرد؟! از این رو، خودیها هم در عمل با توجه به این تقسیم دو گانه، امکان نظریهپردازی آزاد نمییابند. یعنی، نه تنها غیرخودیهایِ مورد نظر حاکمیت، بلکه خودیها نیز به خاطر همین دسته بندی نادرستِ مردم جامعه، از ترس منزوی و مطرود شدن، جرات بازاندیشی در آنچه مرسوم است نداشته و خود را تنها موظف به تمجید و تحسین و احیانا تحلیل و شرح آنچه تفسیر رسمی و رایج علم و دین است، ببیند؟!
۳. مانع بزرگ دیگری که در مسیر طبیعی تولید دانش امروزه و به طور خاص در این چند سال در ایران پدید آمده است، امنیتی کردن فضای جامعه، به طور عام، و فضای علم و اندیشه، به طور خاص، است. نیازی به توضیح ندارد که در یک جامعه پلیسی عملا کسی جرات نفس کشیدن ندارد تا چه رسد به آزاداندیشی و تولید دانش برخلاف جریان مرسوم و حاکم بر جامعه.
۴. بسیجیگری مانع بسیار بزرگ دیگری است که به طور مداوم جامعه علمی دانشگاهی و حوزوی ما را تهدید کرده است. به نظر میرسد اکنون بیش از هر زمان دیگری این مساله پررنگ شده است تا جایی که گروهی به نام بسیج اساتید مرتب در حال عرض اندام و گرفتن همایش و نشست و هزینه کردن کلان هستند و کسی را توان انتقاد نیست. روشن است که فینفسه و لزوما بین بسیجی بودن در یک محیط دیگر و اندیشمندانه عمل کردن در محیط علمی و دانشگاهی تضادی نیست، البته به شرط آنکه اولا فرد مذکور بین این دو مقوله خلط نکند و ثانیا واقعا اندیشمند و تحصیل کرده و از امتیازات لازم دانشگاهی برخوردار باشد و ثالثا از مجاری عالمان به دانشگاه وارد شده باشد، مثل همه کسان دیگری که به صورت طبیعی این مسیر را طی میکنند نه آنکه مصداق جریانِ فاجعه بار زیر باشد!
به این خبر دقت کنید:
«بنیاد شهید و مشاور وزیر در امور ایثارگران بیش از ۲ هزار و ۵۰۰ نفر را برای عضویت در هیئت علمی دانشگاهها معرفی و این افراد از طریق مرکز جذب هیئت علمی وزارت علوم به دانشگاهها معرفی شدند.
به گزارش خبرنگار مهر، محمدرضا مردانی امروز سه شنبه در اولین نشست شورای مشاوران روسای دانشگاهها در امور ایثارگران با بیان این خبر افزود: از ابتدای تشکیل مرکز جذب هیئت علمی در وزارت علوم نگاه این بود که چگونه بتوانیم ایثارگران و نیروهای ارزشی که دارای حداقلها یا میانگین امتیازات لازم برای حضور در مجموعههای اعضای هیئت علمی هستند را اولویت دهیم و آنها را در فضای دانشگاه قرار دهیم تا به برکت حضور ایثارگران، جانبازان، رزمندگان دفاع مقدس، آزادگان و فرزندان شهدا در دانشگاه، جوانان را در مسیری که انقلاب باید طی کند بیمه کنیم.
رئیس مرکز جذب هیئت علمی وزارت علوم افزود: با فرمانده بسیج کارکنان وزارت علوم، مشاور وزیر علوم در امور ایثارگران، بنیاد شهید و مجموعه بسیج اساتید و بسیج دانشجویی مشورتهایی صورت گرفت و جمعبندیها به این نتیجه رسید تا علاوه بر فراخوانهای سراسری که از طریق جراید اعلام میکردیم، با مشارکت افراد و بخشهایی که طرف مشاورهمان بودند شروع به شناسایی افراد واجد شرایط کنیم تا بتوانیم آنهایی که حداقلها را دارند در مسیر جذب هیئت علمی قرار دهیم.
وی اضافه کرد: از طریق بنیاد شهید و مشاور وزیر علوم در امور ایثارگران از بالغ بر ۲ هزار و ۵۰۰ نفر از ایثارگران که در بنیاد شهید پرونده داشتند لیستی تهیه شد و علاوه بر این، رزمندهها و یادگاران دفاع مقدس که بعضا اسامی آنها از طرق دیگری تهیه شد نیز رقم قابل ملاحظه ای شدند و بررسی و تفکیک به عمل آمد. آنهایی که بر اساس اعلام نیاز دانشگاهها در رشته ها و گرایش های مختلف اعلام نیاز کرده بودند در فراخوان شهریور و بهمن ماه جذب هیئت علمی تفکیک شدند و طی نامه ای به دانشگاهها اعلام شد، ضمن اینکه بسترهای مشارکت آنها در فراخوان فراهم و معرفی شدند. مردانی افزود: وزیر علوم نیز بارها بر جذب ایثارگران تأکید داشته و مسئولین جذب نیز این موضوع را دنبال می کنند.وی تحقق جذب ایثارگران در هیئت علمی را نیازمند چند مسئله دانست و گفت: ایثارگران باید حداقل های لازم را داشته باشند. آنچه که مستلزم عضو هیئت علمی شدن است داشتن توانمندی علمی است یعنی ایثارگران باید کف توانمندی علمی را نسبت به کسانی که جذب می شوند داشته باشند
رئیس مرکز جذب هیئت علمی وزارت علوم گفت: طبیعی است که از ایثارگران این انتظار می رود که وقتی در دانشگاه حاضر شدند و به کرسی هیئت علمی تکیه زدند باید نفس گرمشان موجب تقویت این جبهه شود نه اینکه خدای ناکرده مواردی داشته باشیم که بخواهند مسیر طلحه و زبیر را در پیش بگیرند البته در میان کسانی که مراجعه کرده اند با اینگونه موارد مواجه نبودیم ولی این یکی از ارکان مهم جذب ایثارگران است….
مردانی خطاب به مشاوران روسای دانشگاهها گفت: شما در دانشگاه باید به عنوان اسپانسرها و پشتیبان های اصلی ایثارگران، مطالبه کننده از هیئت های جذب دانشگاهها باشید که وقتی با معرفی مرکز جذب هیئت علمی وزارت علوم بستر اولیه جذب ایثارگران فراهم شد، با کمک نهاد بسیج اساتید و سایر نیروهای ارزشی در دانشگاه مطالبه و پیگیری کنید تا افرادی که این زمینه را دارند در اولویت جذب قرار گیرند.»[۷]
فکر نمیکنم با این خبر طولانی و آشکار که در خبرگزاری رسمی «مهر» درج شده است، دیگر نیازی به هیچ توجیه و تبیینی برای فاجعهی علمی که اکنون و در این ساختار حکومتی در حال تشدید است، نیاز باشد جز چند نماد شگفتی!!![۸].
۵. یکی از موانع جدی اندیشهورزی در ایران، دشمن دیدن تمام فرهنگها، جامعههای علمی و دانشهای برآمده از آنان است. من ماندهام که چگونه و چرا به این دیدگاه عجیب رسیدهایم که برای تولید دانش نو و تمدن سازی باید هر آنچه در دنیا به نام دانش وجود دارد نادیده گرفته شود یا آموزش داده نشود و فضای گفت و شنید علمی محدود شود به آنچه خود داریم؟! خوب است مسوولان جمهوری اسلامی به این پرسش پاسخ دهند که چرا آنان همین رویه و دیدگاه را در باب مسایل فنآورانه (از فنآوری هستهای گرفته تا تولید و استخراج نفت و غیرو) و دانش پزشکی پیشه نمیکنند و با تمام کوشش چشم به جدیدترین یافتههای غربیان از خدا بیخبر (!) دارند تا بلکه به شبیهسازی و تقلید از کار آنان، چیز درخوری تولید کنند!
نشانی از این موانع ( و پارادکسها) در نامه و پاسخ آن
اگر کسی نامه را به دقت بخواند خواهد دید که این موانع و سخنان متناقض از لابهلای خود این نامه و پاسخ آن به آسانی قابل استخراج است. من قصد تحلیل محتوای این دو نامه را در اینجا ندارم. این خود کار و رسالت مستقلی است و امیدوارم کسی این فرصت را بیابد که با دقت این تحلیل را انجام دهد و ناسازگاریهای درونی و ابهامات و کلی گوییهای بسیار موجود در هر دو نامه را مستدل و آشکار بازنماید. من عجالتا در این نوشته گذرا تنها به دو سه نمونه کلی اشاره میکنم.
در نامه فضلای حوزوی با تاکید بر سالمسازی فضای علمی، بر آزاداندیشی منضبط و گفتگوی توام با اخلاق سخن رفته است. اما اندکی بعد کوشیده شده است تا میان سکوت و هرزهگویی تفاوت بنهد و بین اصولگرایی با تحجّر و نواندیشی با بدعتگذاری مغایرت ایجاد نماید.
در پاسخ نامه نیز همین کوشش به گونه دیگری تکرار شده است. از طرفی آزاداندیشی را تنها مقید به «منطق و اخلاق و حقوق معنوی و مادی دیگران و نه هیچ چیز دیگری» کرده است و از طرف دیگر، کوشیده است تا ضمن تاکید بر تمایز میان «تحجر و جمود» و «خودباختگی و تقلید» و نیز تفاوت اندیشمندان راستین از غوغاسالاران، در نهایت یک قید بسیار بنیادین بر آن بزند که این آزاداندیشی باید تنها در چاچوب اسلام و تقویت آن باشد که طبعا مراد هم قرائت خاصِ رسمی و رایجی از اسلام است که حکومت آن را مشی خویش قرار داده است. درواقع، با این بیان در نهایت همه چیز لازم است تنها اگر به تقویت اسلام مورد قبول حاکمیت (و نه لزوما اسلام در تفسیر صحیحتر آن!) و در نتیجه به تقویت نفس حکومت منجر شود و الا علمی که برخلاف آن تولید شود، به «درد نخور، خودباختگی، جمود و تقلید» شمرده خواهد شد. اینجاست که راز جمله نخست پاسخ رهبری را در مییابیم که گفته است: «این انقلاب باید بماند[۹]».
جان سخن اینجاست که همین که پا را از تنها قید صحیح آزاداندیشی که اتفاقا هم در متن نامه وهم در پاسخ آن مورد تاکید قرار گرفته است، یعنی همان آزاداندیشی «منضبط و منطقی و اخلاقی» فراتر گذاشتیم، راه باز میشود برای هرگونه قید زدن سلیقهای! به عنوان مثال اگر قرار است تولید دانش تنها منوط به تولید روشمند و برپایه قوانین منطق و اخلاق صورت گیرد، آنگاه متوقف نمودن آن به رعایت «اصول» یا «دوری از خودباختگی»، «جمود»، «تحجر» و مانند اینها چیست؟ پرسش این است که آیا اینگونه مفاهیم از سنخ بدیهیات مفهومی با مولفههای کاملا شفاف و مورد تفاهم هستند که بتوانیم برپایه شاخصهای عام توافقی مرز بین این دو گونه اندیشهورزی را تعیین کنیم؟ گمان ندارم هیچ منصفی نه در این کشور و نه در هیچ جای دنیا چنین ادعایی در خصوص این گونه مفاهیم داشته باشد. در این صورت مرجع این تمایزبخشی و تعریفی چه کسی یا چه نهادی است؟ آیا غیر از خود عالمان کسی یا نهادی حق چنین کاری را دارد؟ و در فرضی که قرار باشد خود دانشمندان چنین کنند همه آنان در این مسیر باید شرکت کنند یا برخی از آنان؟ و در صورتی که همه آنان قرار باشد مشارکت نمایند، با چه ساز و کاری میتوان چنین بازتعریفی را نمود که متفقعلیه باشد؟
افزون بر این، مقید کردن تولید دانش به این گونه قیود، آنجا که به خود اندیشهورزان و مولّدانِ فکر متوجه میشود، بسیار فاجعهبار خواهد شد، چون مستلزم انگیزهخوانی میگردد و انگیزهخوانی نسبت به آنچه در ذهن و نیت دیگران است میتواند آنقدر فاجعه بار باشد که هیچ راهی برای کنترل آن وجود نخواهد داشت. از همین رو، انگیزهخوانی در هر امری و از جمله در دانش به هیچ رو عقلا و اخلاقا روادید ندارد و حتی شرعا نیز مشروع نیست.
نکته دیگری که هم در متن نامه و هم در پاسخ آن، مورد تاکید قرار گرفته است، لزوم قرار دادن عدهای به مثابه هیات منصفه و داوران علمی است. یعنی کسی حق ندارد، خود را نظریهپرداز بشمارد مگر اینکه وی نظریه خویش را در مجلسی که میتواند شبیه دادگاه اندیشه باشد در حضور چند نفر از پیش تعیین شده، مطرح کند تا آنان رای دهند که فلان شخص نظریهای تولید کرده است یا خیر! آیا برای این رویه از اندیشهورزی در هیچ جای دیگر دنیا نمونهای میتوان سراغ گرفت؟ آیا جز در برخی از دوران تاریک قرون وسطی و اصحاب کلیسا، در ادوار و جوامع دیگر، چنین رسمی را میتوان دید؟! این روش بیشتر یادآور فرایند قرون وسطایی تفتیش عقاید و اندیشه است. نمیدانم آیا در دوران شوروی سابق هم چنین رسمی وجود داشتهاست؟! افزون بر این، آیا حقیقتا لازمه و رسم نظریه ساختن، ابداع و نوآوری چنین چیزی است و اگر کسی برخلاف رویه مذکور عمل کرد، باید مورد نکوهش قرار گیرد؟ من خیال میکنم، طبق این مرام اگر شهاب الدین سهروردی و صدرالدین شیرازی نیز در جامعه امروز ایران میزیستند، به دلیل تن ندادن به چنین جریانی دقیقا همان سرنوشت را مییافتند که در آن دوران بدان مبتلا شدند!
به هر روی، همواره رسم و رویه طبیعی جامعه عالمان بدین سان بوده است که هر اندیشمندی یافته خویش را یا در نشستهایی علمی در میان جمعی از اصحاب فکر و اندیشه مطرح میکرده و بدین طریق نظریه خویش را محک زده و قوت آن را میسنجیده است یا دیدگاه خویش را مینوشته و منتشر میکرده است، تا اندیشمندان جامعه آن را بررسی کرده و ارزیابی نمایند و بدین سان گفتمان علمی همواره در جریان و رشد و نمو طبیعی خویش بوده است و دیدگاهها به میزان اتقان و اعتباری که داشتهاند، برمیآمدند یا فرومینشستند. اما گمان نمیکنم در دورانی از تاریخ برای توسعه دانش چنین مجالس فرمایشیای برپا میکردهاند!
و در فرجام تنها چند پرسش از نویسندگان نامه
بیآنکه در اینجا قصد هیچ گونه انگیزهخوانی از کنش و واکنش نامهنگارانهی دههی پیش داشته باشم، تنها چند مساله مبهم برای من وجود دارد که دوست میداشتم نویسندگان حوزوی این نامه بدان پاسخ میگفتند.
اینکه تولید دانش و نوآوری به دستور یا اجازه کسی نیازمند نیست[۱۰]، آشکارتر از آن است که برای کسی از اندیشمندان دانشگاهی یا حوزوی پنهان مانده باشد. با این وصف، آیا اندکی عجیب نیست که این مساله از سوی نویسندگان و امضا کنندگان این نامه که دستکم با شناختی که من از برخی از آنان دارم، میدانم از فرهیختگان علمیای هستند که در رشتههای تخصصی خویش سالها دانش اندوختهاند، مورد توجه قرار نگرفته است؟ آیا واقعا آنان درنیافته بودند که برای اندیشهورزی و تولید علم نیازی به کسب اجازه نیست! نمیخواهم و نمیتوانم چنین حرکتی را صرفا به مصلحتاندیشی و حذف رقبای اندیشهورز موسوم به «روشنفکران دینی»، از سوی نویسندگان و امضا کنندگان این نامه حمل کنم[۱۱]، اما در این صورت، پس علت این نامه نگاری چه بوده است؟ آنان واقعا در پیِ چه بودهاند؟ این مساله همچنان در پردهای از ابهام باقی است.
با این نگاه، آیا این پرسش به طور جدی مطرح نمیشود که این حوزویان، به خصوص طراحان اصلی ماجرا، در پیِ ایجاد کرسی نظریهپردازی و آزاد اندیشی نبودهاند و تنها به کرسیسازیهایی برای ارتقا و پیشرفت مادی و شهرت زودگذر خویش و مراکز تحت نظرشان میاندیشیدهاند؟ آیا آنان با این کار به طور هماهنگ یک بازی دو طرفهای را آغاز نکرده بودند که از این طرف آنها چیزی را بخواهند و از طرف دیگر امری صادر شود تا بدین وسیله عدهای در این کشور وکیل و وصی دانش شناخته شوند و هر کس که طبق قواعد آنان حاضر به بازی شد، او را به بازی بگیرند و الا به بازیش نگیرند و اگر هم خواست در ساختاری دیگر به بازی علمی بپردازد، او را «متحجر، خودباخته، بدعتگذار، خودسر، هتاک» و هزار چیز دیگر بنامند؟ این جا است که داوری بسیار سخت میشود! آیا طرحان این نامه تنها چند نفر بودند (همانها که هنوز هم از این بساط پهن شده به خوبی ارتزاق میکنند!) و باقی فریبخوردگان آن هستند؟! این چیزی است که کاش یکی از همین کسان که در متن این جریان و فرایند نامهنگاری بوده و اکنون از آن سرخورده شده و فاصله گرفته است، حقیقتش را بر ما آشکار میساخت!
پینوشتها:
[۱] . تمام نقلقولهای من از این نامه و پاسخ آن برگرفته از سایت «پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری» است که هم نامه و هم پاسخ آن را دربردارد.
[۲] . شاید بد نباشد که قطعهای از آنچه را همان زمان (اوایل سال ۱۳۸۲) در دفترچه خاطرات شخصی خویش به اشاره درباره این نامهنگاری و طرح پیشنهادی نوشتهام در اینجا نقل کنم: «به خاطر پژوهشی از سر اتفاق و اجبار به زیردستی از این کارگزاران برخوردیم. و در فرجام از وی پاسخ خویش را به درستی شنیدیم که دیگر به پشتسرمان هم ننگریستیم. خوب آن بیچاره، که تازه الان سر پیری با هزار ترفند در اندیشه ستاندن مدرک دکتری است!، راست میگفت: «مگر طرح اصول هم شد طرح! بروید به فکر تولید فرهنگ و علم و نرمافزار باشید. بروید اندکی از طراحان ارجمند «نظریه نهضت نرمافزاری و تولید علم» یاد بگیرید. حالا شما فکر کردهاید که آنها از سر سیری لحاف بر سر کشیده و چنین طرح نابی عرضه کردهاند! نه دوستان! آنها اندیشیدهاند و ساعتها زحمت کشیدهاند تا مشکل دانش و آزاداندیشی را در این مرز و بوم حل کنند و حاصل آن همین نامه است که به مافوق رسیده است. و به خاطر هیمن زحمات است که اکنون چنین خوان گستردهای پهن شده است که از کران تا کرانش دیده نمیشود! باری، ما اگرچه از این روشنگری بسی خوشنود و محضوض شدیم، اما حیف و صد حیف که درسی نگرفتیم و اهل شعور و درک زمان نبودیم. از این رو، به این خوان ارجمند بار نیافتیم و دوباره بر سر سوداهای خویش شتافتیم. طبعا حقمان بیش از این نیست که حاکمان از سرِ لطف به ما اجازه دادهاند تا در این جامعهی پر از نخبه و در کنار این همه فرهیخته اهل نظر و اندیشه و نهضت و نرمافزار!!! به حیات خویش ادامه دهیم!»
[۳] . در این نوشته تمام آنچه را در میان دو گیومه قرار دادهام، برگرفته از همین نامه و پاسخ آن است.
[۴] . میدانم که در نگاه پستمدرنیستهایی، مانند فوکو و اقران وی، معرفت با قدرت عجین است و این انگاره من در خصوص معرفت و دانش در نگاه آنان نادرست خوانده میشود. اما من هرچه میاندیشم نمیتوانم آنچه پستمدرنها درباب دانش میگویند را به درستی درک و تصدیق نمایم. به هر روی، اگر حتی به نحو توصیفی بپذیریم که تاکنون تولید دانش چنین ارتباط ناسالمی را با قدرت و سیاست داشته است، لازمهاش آن نیست که باید به استمرار این فرایند ناصواب توصیه کرد. از این رو، باید کوشید تا جریان تولید دانش و اندیشه را تا آنجا که ممکن است از این ارتباطات نادرست و انحرافی رهانید.
[۵] . دقیقا همان زمانها که «لیزنکو» در دوران سلطه استالین بر آکادمی علوم شوروی سابق ریاست داشت.
[۶] . به عنوان مثال تنها به این کار شگفتانگیز و ناسازگار با حقوق اولیه انسانی بنگرید که به برخی جوانان از اقلیتهای مذهبی در دانشگاههای ایران اجازه تحصیل داده نمیشود و به بهانههای واهی آنها را از دانشگاه حذف و طرد مینمایند!
[۷] . این خبر در خبرگزاری مهر مورخ ۳/۳/۱۳۹۰ منتشر شده است.
[۸] . حالا بگذریم از اینکه شنیده ها حکایت از آن دارد که خود سپاه در سطوح گوناگونی به تولید دانش و نرمافزار روی آورده و پولهای بسیار کلانی در این مسیر هزینه کرده و میکند!
[۹] . برای من این پرسش جدی است که واقعا آیا دینمداران جامعه ایران بر این باور هستند که این حکومت در هر فرضی باید باقی بماند ولو در عمل و در واقع، اسلامی نباشد؟! مطلق گفتن چنین کلامی آدم را به جد دچار هراس میکند.
[۱۰] . و به فرض اگر توصیه و دستوری هم لازم بود، دستور و جلوگیری از عملکرد وحشتبار این نیروهای خودسر و لباس شخصیای است که این روزها نمیگذارند نفس اندیشمندان جامعه در آید و کوچکترین سخنی با هزار تهدید و تهمت و تندی و زندان پاسخ میگیرد.
[۱۱] . به ویژه اینکه شخصا از برخی از امضا کنندگان شنیدهام، آنان از محتوای نامه خبری نداشته و آن را نخوانده بودند و تنها با کلیات آن موافق بوده و براساس اعتماد امضا کردهاند!