مناظره مکتوب دکتر نصری و استاد ملکیان

 نشریه «کرسی آزاد نقد»: سال هشتاد و یک، کتابی با عنوان «سنت و سکولاریسم» منتشر شد که شامل مقالاتی از چند نفر از دگراندیشان بود. محوریت مطالب این کتاب، مربوط به مباحث مصطفی ملکیان، بحث‌هایی با عنوان «معنویت گوهر ادیان» بود که در زمینه سوالات فوق بود و در آن به اثبات عدم کارایی دین در دنیای مدرن پرداخته و…

 نشریه «کرسی آزاد نقد»: سال هشتاد و یک، کتابی با عنوان «سنت و سکولاریسم» منتشر شد که شامل مقالاتی از چند نفر از دگراندیشان بود. محوریت مطالب این کتاب، مربوط به مباحث مصطفی ملکیان، بحث‌هایی با عنوان «معنویت گوهر ادیان» بود که در زمینه سوالات فوق بود و در آن به اثبات عدم کارایی دین در دنیای مدرن پرداخته و عنصر بدیلی به نام معنویت را جایگزین آن سازد.

عبدالله نصری، از شاگردان استاد شهید مرتضی مطهری، یک سال بعد در کتاب «گفتمان مدرنیته» مطالب در نقد اندیشه‌های وی نوشت و معنویت مورد نظر استاد ملکیان را مورد مداقه قرار داد و از این که وی هدف غایی دینداری را رفع درد و رنج می داند به شدت انتقاد کرد.

در اینجا ادامه مناظرات و بیان دیدگاه‌های این دو نفر ارائه می‌گردد.

در ابتدا نگاه مصطفی ملکیان که در کتاب «معنویت گوهر ادیان» مطرح شده عنوان می شود.

آرامش، شادی و امید؛ سه مولفه رضایت باطن

بزرگ‌ترین هدف انسان‌ها در زندگی این است که به رضایت باطن برسند. این رضایت باطن سه مولفه مهم دارد: آرامش، شادی و امید. این سه مولفه در مجموع سازنده چیزی هستند که در روانشناسی تجربی و روانشناسی عرفانی، آن را رضایت باطن می‌نامند.

تمام زندگی ما در طلب رضایت باطن می‌گذرد یا به تعبیر دیگر، در طلب آرامش، ‌شادی و امید؛ این مقدمه روانشناختی بحث ماست. به این مقدمه روانشناختی، باید مقدمه‌ای تاریخی را نیز افزود. آن مقدمه تاریخی این است که تاریخ گواهی می‌دهد که سه چیز دخالتی در این رضایت باطن ندارند، که عبارتند از:

نوعی بی‌تفاوتی در ادیان و مذاهب نسبت به این سه مولفه وجود دارد

الف) دین و مذهب خاص

کسانی در طول تاریخ بوده‌اند که مثلا به خلاف ما که مسلمانیم، مسلمان نبوده‌اند اما از آرامش و شادی و امید بهره‌مند بوده‌اند. اگر مسیحی هم بودیم و منصفانه داوری می‌کردیم، می‌پذیرفتیم که افراد بسیاری در طول تاریخ بوده‌اند که به رغم مسیحی نبودن باز هم از سه مولفه مذکور برخوردار بوده‌اند.

اگر اهل صداقت و جدیت باشیم باید بپذیریم که این سه مولفه به هیچ دین و مذهب خاصی اتکا و وابستگی ندارد. شما ممکن است آیین بودا را پذیرفته و به این سه رسیده باشید، ممکن است آیین مسلمانی را پذیرفته و به این سه رسیده باشید و از آن سو ممکن است یکی از آیین‌ها را پذیرفته باشید، ولی به این سه مولفه نرسیده باشید.

به تعبیر دیگر، پذیرفتن یا نپذیرفتن هیچ دین و مذهب خاصی، تاثیری بر این امر ندارد، بنابراین نوعی بی‌تفاوتی در ادیان و مذاهب نسبت به این سه مولفه وجود دارد.

تاریخ نشان می‌دهد که علوم و معارف بشری در وصول به آرامش و شادی و امید هیچ تاثیری ندارد

ب) علوم و معارف بشری: شاید همه ما بر این امر اتفاق نظر داشته باشیم که مثلا سقراط واجد یک زندگی مطلوب انسانی بوده است، اما این را می‌دانیم که سقراط از فیزیک اتمی یا تئوری تکامل یا نسبیت یا … اطلاعی نداشت. این نشان می‌دهد که این‌گونه علوم در آن نوع زندگی تاثیری ندارد.

به همین ترتیب ما قبول داریم که سلمان فارسی زندگی خوبی داشته اما سلمان، ریاضیات نمی‌دانسته است. پس ریاضیات در حصول چنان زندگی دخالتی ندارد. تاریخ نشان می‌دهد که علوم و معارف بشری در وصول به آرامش و شادی و امید هیچ تاثیری ندارد.

ج)نظامات اجتماعی: تاریخ به ما نشان می‌دهد کسانی که در زندگی خود آرامش و شادی و امید داشته‌اند، تحت نظام‌های اجتماعی مختلفی زندگی می‌کرده‌اند.

به بیان دیگر همه انسان‌ها، درون یک نظام سیاسی، یک نظام اقتصادی، یک نظام آموزشی و پرورشی، یک نظام خانوادگی، یا یک نظام حقوقی به سر نمی‌برده‌اند؛ یعنی نظام‌های مذکور که وجه جامع همه آنها اجتماعی‌ بودنشان است، تاثیر قاطعی در حصول آرامش و شادی و امید و وصول به آن ندارند؛ زیرا در نظام‌های اجتماعی گوناگون

افرادی را می‌یابیم که دارای این سه مولفه هستند، گر چه نظام‌ اجتماعی‌شان واحد نیست.

آرامش، شادی و امید نه به دین و مذهب خاص، نه به آشنایی با رشته‌های علمی خاص و نه به نظام اجتماعی خاصی بستگی دارد

خلاصه کلام این است که بر اساس یک واقعیت روانشناختی، ما در پی آرامش، شادی و امید هستیم. بر اساس یک واقعیت تاریخی آرامش و شادی و امید نه به دین و مذهب خاصی اختصاص دارد نه به آشنایی با رشته‌های علمی خاصی وابسته است و نه به نظام اجتماعی خاصی بستگی دارد.

در ادامه به بیان نقد عبدالله نصری به این مطالب می‌پردازیم:

افراد چه چیزی را منفعت و کمال و چه چیزی را ضرر و نقص خود تلقی می‌کند؟

این که جناب ملکیان هدف انسان معنوی را کاهش رنج و دردهای خود می‌داند ریشه در انسان شناسی ایشان دارد. به ویژه پاسخی که به سوال چیستی هدف حیات می‌دهد. وی هدف حیات آدمی را رضایت باطنی از خود می‌داند و معتقد است این رضایت باطن سه مولفه دارد: آرامش، شادی، امید.

حال این سوال مطرح است که افراد چه چیزی را منفعت و کمال و چه چیزی را ضرر و نقص خود تلقی می‌کند. در اینجاست که با آرای گوناگون مواجه می‌شویم و این‌گونه نیست که همه افراد رضایت باطن را مطرح سازند. به فرض هم اگر این هدف مطرح شود، آیا طرز تلقی‌ها نسبت به رضایت باطن و مولفه‌های آن یکسان است؟

آیا هر نوع آرامش، شادی و امیدی قابل پذیرش است؟/ این سه مولفه برای همه یکسان نیست

آیا مولفه‌های سه گانه فوق، سیال نیستند؟ آیا همه افراد آرامش، شادی و امید را در یک چیز می‌دانند؟ و اصلا آیا هر نوع آرامش، شادی و امیدی قابل پذیرش است؟ آیا بدون توجه به هدف‌ نهایی خلقت می‌توان از امور فوق تفسیر منطقی ارائه داد؟ آیا آرامش، شادی و امید افراد بستگی به آرمان‌های آنها ندارد؟

آیا آرامش، شادی و امید که برای رشد یافتگان مطرح است، همان است که برای اهل حال و رفاه زدگان مطرح است؟ از همین جاست که ادیان وحیانی بر هدف نهایی خلقت تأکید دارند، نه هدف‌هایی که افراد انسانی برای خود در نظر می‌گیرند.

انسان‌ها باید در زندگی هدف‌ نهایی آفرینش را در نظر گرفته و در جهت نیل به آن حرکت کنند

به بیان دیگر بر اساس آزمون‌های وحیانی انسان‌ها باید در زندگی خویش هدف‌ نهایی آفرینش خود را در نظر گرفته و در جهت نیل به آن حرکت کنند. هدف‌های مقدمی هم که انسان‌ها در زندگی دنیوی خود در نظر می‌گیرند، همه باید در راستای آن هدف نهایی باشد. با این بیان رضایت باطنی یک هدف مقدماتی تلقی می‌شود که باید در راستای هدف نهایی خلقت تبیین شود.

آیا برخی از آرامش‌ها را نباید بی‌خیالی تلقی کرد؟

در این مطلب که در نظام‌های اجتماعی گوناگون افرادی به آرامش درونی رسیده‌اند شکی نیست، اما اینکه آیا هر فردی در هر نظام اجتماعی می‌تواند به آرامش درونی دست یابد یا نه، مطلب قابل تأملی است.

آیا در جامعه‌ای که انواع ظلم‌ها و حق کشی‌ها وجود دارد می‌توان آرامش داشت؟ آیا برخی از آرامش‌ها را نباید بی‌خیالی تلقی کرد؟ آیا در جامعه‌ای که دیگران در فقر و فلاکت به سر می‌برند، اما من در ناز و نعمت، می‌توان آرامش پیدا کرد؟ ‌آیا در این قبیل موارد جز با بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران می‌توان آرامش، شادی و امید داشت؟

ویژگی‌های معنویت:

آقای ملکیان برای معنویت، برخی ویژگی‌ها را در لابه‌لای مطالب خود بیان می‌کند که دسته‌بندی آنها، موجب فهم دقیق‌تر مطالب ایشان می‌شود. برخی از این ویژگی‌ها عبارتند از:

ملکیان معتقد است در معنویت بر خلاف دین تعبد وجود ندارد

عقلانیت و نفی تعبد: از نظر ایشان در معنویت، بر خلاف دین تعبد وجود ندارد. در این رویکرد به جای تعبد، ایمان وجود دارد. «می‌توان متعبد نبود، اما نمی‌شود اهل ایمان نبود. گزاره‌هایی هست که انسان معنوی هم مثل هر انسان دیگری آنها را قبول دارد.»

این چه ایمانی است که لازمه معنویت است؟

معلوم نیست که تصویر ایشان از ایمان چیست که آن را لازمه معنویت می‌شمارد. آیا در ایمان تسلیم و تعبد نیست؟ به اعتقاد وی ما به گزاره‌هایی ایمان داریم که دلیل برایشان نداریم. شاید در اینجا این سوال مطرح شود که چگونه گزاره‌ فاقد دلیل عقلانی است.

رویکرد معنویت مدافع سکولاریسم است

سکولار بودن معنویت: در رویکرد معنویت از سکولاریسم دفاع می‌شود. به این معنا که انسان معنوی فقط دغدغه این جهانی دارد، اینجا و اکنون برای او مهم است. اگر هم وی به حیات پس از مرگ و حتی به نظام پاداش و کیفر اعتقاد دارد، دغدغه آن عالم را ندارد. او فقط در اندیشه زندگی معنوی خود است؛ آرامش درونی برای او مهم است که آن هم باید در زندگی این جهان فانی حاصل شود.

معنویت با ادیان الهی در تعارض است

بر خلاف نظر ایشان، و نمی‌توان ادعا کرد که معنویت با دین ناسازگاری ندارد. زیرا:

نخست، ادیان سکولار نیستند. دوم، ادیان الهی فقط به رستگاری این جهانی نمی‌اندیشند. سوم، در رویکرد معنویت، انسان نیازی ندارد که به رستاخیز و حیات اخروی اعتقاد داشته باشد، در حالی که در ادیان، اعتقاد به حیات اخروی از ضروریات دین است.

لازمه دیندار بودن پای‌بندی به یک سلسله اصول و فروع است ولی معنویت

چهارم، ادیان وحیانی دارای مجموعه‌ای از آموزه‌ها و اعتقادات یا به تفسیر ایشان متافیزیک سنگین هستند، درحالی که معنویت این گونه نیست، لازمه دیندار بودن پای‌بندی به یک سلسله اصول و فروع است از جمله آنکه انسان نمی‌تواند طبق نظر خود تصمیم بگیرد و عمل کند. چگونه می‌توان هم دیندار بود و هم پای بند به یک سلسله اصول و فروع، و هم معنوی که به خیلی از این اصول و فروع مقید نیست؟ چه باید کرد؟

چه باید کرد؟؛ مهمترین مسئله ملکیان است

جناب ملکیان، در جست‌وجوی پاسخی برای سوال «چه کنم؟» می‌باشد. به بیان دیگر «چه باید کرد؟» مهمترین مسئله اوست.

می‌دانیم که همواره سئوالات زیر برای انسان مطرح بوده است: از کجا آمده‌ام، به کجا می‌روم، چرا آمده‌ام، چه باید بکنم؟

نگاه انسان معنوی: هر نوع آگاهی زمانی مفید است که بر پرسش چه کنم تاثیر گذارد

برای انسان معنوی، هیچ کدام از سئوالات فوق مطرح نیست، پرسش اصلی او این است که چه کنم. هر نوع آگاهی نسبت به جهان هنگامی مفید است که بر پرسش چه کنم تاثیر گذارد. از نظر او هر دانشی که بر عمل ما تاثیرگذار باشد، علم مفید است و علمی که هیچ تاثیری بر عمل ما نداشته باشد علم بی‌فایده است. سئوال‌های فوق نیز از جمله اموری است که بر پرسش چه کنم تاثیر می‌گذارد.

تا انسان نداند که چرا آمده، یا هدف خلقت او چیست نمی‌تواند دست به انتخاب حقیقی بزند

به رغم نظر آقای ملکیان، پرسش‌هایی از قبیل چرا آمده‌ام و به کجا می‌روم، هنگامی بر عمل انسان تاثیر می‌گذارد که پاسخ آنها داده شود، تا انسان نداند که چرا آمده، یا هدف خلقت او چیست نمی‌تواند دست به انتخاب حقیقی بزند.

به بیان دقیق‌تر، نوع انتخاب و عمل انسان بستگی به آن دارد که هدف آفرینش خود را چه می‌داند؟ آیا کسی که خلقت را امری پوچ و انسان را موجودی غریب و بیگانه در جهان می‌داند با آنکه خلقت را معنادار و دارای هدف متعالی می‌داند، به سئوال چه کنم یکسان جواب خواهند داد؟

به علاوه اینکه آیا پس از مرگ حیاتی برای انسان متصور است یا نیست، بدون شک در نحوه انتخاب انسان موثر خواهد بود. تلقی ما از حیات پس از مرگ بر سئوال چه باید بکنم، بی تاثیر نیست.

ملکیان ادیان ابراهیمی را غیرعقلانی می‌داند

مشکل اساسی ایشان با ادیان ابراهیمی در این است که آن‌ها را غیرعقلانی می‌داند؛ یعنی معتقد است که آموزه‌های آنها اقتضای استدلال را ندارد.

ادیان متن محور هستند ولی عقلانیت به مفهوم متن نداشتن است

به نظر من (ملکیان) قوام دین بر این استوار است که ما متن محور باشیم، یعنی چه؟ یعنی هیچ دینی وجود ندارد مگر اینکه متنی را فوق چون و چرا به حساب آورد؛ یعنی من وقتی بودا، هندو یا مسلمانم که دارای متنی باشم و مقدس بودنش هم به این معنا باشد که من، درباره آن متن، چون و چرا و پرس و جو نکنم و قائل به طرد یا حذف هیچ قسمت از آن متن نباشم.

به این معنا، تمام ادیان متن محور هستند، اما عقلانیت به مفهوم متن نداشتن است و به این معناست که ما هیچ امر ثابتی نداریم، بلکه هر چیزی را که اقتضای استدلال بود می‌پذیرم و گرنه نمی‌پذیرم.

البته من در اینجا بحث ارزشی را مطرح نمی‌کنم که مثلاً این، امر مطلوبی است یا نه، فقط می‌خواهم واقعیت را توصیف کنم.

در تحلیل عبارات فوق باید به چند نکته توجه کرد:

نخست باید میان متون وحیانی و غیروحیانی تمایز قائل شد.

دوم چه کسی گفته است که درباره متون وحیانی تحریف ناشده، کسی حق چون و چرا و پرس و جو را ندارد؟ آیا این همه بحث‌های تفسیری که در طول تاریخ، آن هم از زوایای مختلف پیرامون آیات قرآنی صورت گرفته بر این مبنا نبوده که فرد مسلمان حق چون و چرا در باب متن را دارد؟

اگر متنی تحریف نشده باشد عقل حکم می‌کند قائل به طرد یا حذف هیچ قسمت از آن نباشیم

سوم، اگر بپذیریم که متنی به صورت کامل وحیانی و تحریف نشده است، عقل حکم می‌کند که قائل به طرد یا حذف هیچ قسمت از آن نباشیم. به چه دلیل لازمه عقلانیت، نداشتن متن است؟ به کدام دلیل، معنای عقلانیت عدم اعتقاد به امور ثابت است؟

چهارم، به کدام دلیل یک متن وحیانی، اقتضای استدلال را ندارد؟ شما که همه متون بودایی و هندی و اسلامی را کنار هم قرار می‌دهید، باید هم اعتقاد داشته باشید که قرآن کریم اقتضای استدلال را ندارد.

پنجم، شما از معنویت و آیین بودا دفاع می‌کنید و ادیان ابراهیمی را هم غیرعقلانی می‌دانید و در عین حال ادعا می‌کنید که من در اینجا بحث ارزشی را مطرح نمی کنم مگر بحث ارزشی چگونه است؟!

* به نقل از سایت مناظره. تاریخ انتشار در این سایت: ۸ آبان ۱۳۹۱

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx