تفکر نقدی – ۱۳
مصطفی ملکیان:
۴-۲ تعریفهای نظری (theoretical): تعریفهایی هستند که در این تعریفها یک نظریه پشت تعریف خوابیده است. تعریفهای نظری در درون خودشان لااقل به دو دسته قابل تقسیماند. (لااقل برای این است که یک دستهی سومی را هم کسانی برای تعریفهای نظری گفتهاند.)
(۱)دربارهی یک پدیده نظریات مختلفی وجود دارد و شخص، چه دانسته و چه نادانسته، یکی از این نظریات را به عنوان تعریفِ آن عرضه میکند، یا اینکه دربارهی همین پدیده نظریات دیگری هم وجود دارد. و بالاخره اگر شخص بخواهد وجهو معقولی را در پیش بگیرد یا باید هر یک از نظریات را علیحده به عنوان تعریف بپذیرد، یا از هیچکدام از این نظریات مختلف استفاده نکند. اما طرف آگاهانه یا ناآگاهانه هیچ کدام از این کارها را نمیکند. میآید کار سوم را انجام میدهد و آن اینکه یکی از نظریات را میگنجاند به عنوان تعریف شیء مورد نظر. آن وقت این تعریف را تعریف نظری میگویند. یعنی گرانبار است از یک نظریهای؛ نظریهای در پشت تعریف وجود دارد.
مثال خیلی گویای این مطلب بحثی است که در باب «مرگ» پدید میآید. اتفاقاً خیلی درسآموز است چون در فلسفهی دین هم همین بحث به درد میخورد. یک نمونهای که فیصلهی نزاع به این است که تشخیص بدهیم که تعریف نظری است.
از قدیمالایام، فراوان گزارش میشده که یک سلسله افرادی بعد از اینکه علیالظاهر مردهاند دقائقی بعد ساعتی بعد حتی یک روز بعد از نو گویا به حیات بازمیگشتند. اما از اواخر جنگ جهانی اول به این طرف علم پزشکی و فنون و تکنولوژی مربوط به علم پزشکی پیشرفت کرد، آهسته آهسته دستگاههایی اختراع شد که این کار را میتوانستند انجام بدهند. به این معنی که یک شخصی را که دید عادی میگفت مرده است دستگاهی به سینهاش نصب میکردند و با یک سلسله فعل و انفعالها و ماساژها احتمال داشت که از نو برگردد. این دستگاهها روز به روز طبعاً پیشرفت بیشتری میکرد. این است که تقریباً از فاصلهی آخر جنگ جهانی اول تا اوائل جنگ جهانی دوم پدیدهای در علم پزشکی پدید آمد تحت عنوان احیاء یا فرایندِ احیاء (resuscitation). این فرایند در واقع به بخشی از عملیات پزشکی نظر دارد که بعد از اینکه کسی طبق نظر عرف مرده روی آن انجام میگیرد تا به حیات بازگردد. این عملیات تقریباً از فاصلهی جنگ جهانی دوم تا دههی ۱۹۶۰ صرفاً یک بحث پزشکی بود و هیچ بار کلامی نداشت. اما در دههی ۱۹۶۰ یک پزشک آمریکایی به نام دیموند مُدی جلب نظرش به یک مطلبی شد و آن اینکه کسانی که روی آنها عمل احیا انجام گرفته خاطراتی از آن برههای که در حالت بین مرگ و بازگشت به زندگی بودهاند داشتهاند که خیلی شبیه به هم است. و نیز در زندگی مجددشان این افراد خیلی شبیه به هم زندگی میکنند. این دو نکته را ایشان متوجه شد. ایشان از مطلب را اول در یک کنفرانس علمی در آمریکا اعلام کرد و بعد گفت من از بشریت میخواهم که برای اینکه مطلب خیلی مهم است هر که به حیات مجدد بازگشته مرا در جریان خاطراتش قرار دهد. چون من فقط در مورد بیمارانی که در بیمارستانهای آمریکا عمل احیا روی آنها صورت گرفته این کار را کردهام. این پیام به همه دنیا فرستاده شد و آهسته آهسته خیل عظیم کسانی که در سرتاسر جهان به زندگی بازگشته بودند مکاتباً یا حضوراً خاطرات خود را برایش بازگو کردند و معلوم شد که نظریه ایشان کاملاً درست است.
ایشان کتابی در آن زمان نوشت به نام «زندگی پس از زندگی» (life after life) و در آن کتاب بر اساسِ تمام گفتههای این نوع بیماران ۱۵ نوع ویژگی مشترک را در اینها نشان داد. این کتاب از این جهت خیلی تحول ایجاد کرد. و از این دوره بود که فرایند احیا از عالم پزشکی یک سلسله بارهای کلامی و فلسفه دین پیدا کرد و آن اینکه «خاطرات مردگان» (از این به بعد به جای اینکه بگوییم ۱۵ ویژگی مشترک میگوییم «خاطرات مردگان») نتیجهاش برای فلسفهی دین این بود که اولاً یکی دو تا از مدعیات فیلسوفان دین و متکلمان را اثبات میکرد. مثلاً وجود نفس و خلود نفس [ثانیاً] و اما از سویی یک سلسله مضراتی هم برای فیلسوفان دین الهی داشت و آن اینکه فرضاً اعتقاد فیلسوفان دین الهی بر این بود که در عالم دیگر کیفر و پاداشی وجود دارد در حالی که این خاطرات نافیِ کیفر و پاداش بود. این خاطرات یکی از ۱۵ عنصرش این است که همهی انسانهایی که عمل احیا رویشان انجام گرفته گفتهاند ما چیزی جز بهجت و سرور و شغف احساس نمیکردیم. با اینکه بعضیهاشان بر اساس مدعیات ادیان باید کیفر ببینند. مثلاً از میان کسانی که خاطرات روی آنها صورت گرفته بعضیهاشان شکنجهگران آمریکا در جنگهای ویتنام بودند، … این است که این خاطرات مردگان برای کلام هم سود داشت و هم زیان. زیانش این است که وقتی متکلمین مسیحی یا مسلمان وقتی وارد بحث میشدند مُدی به ایشان میگفت این کیفر یا پاداشی که شما میگویید وجود ندارد زیرا همه این افراد میگویند فقط بهجت وجود دارد.
جوابهای متعددی داده شده بود. بعضی جوابها دید الهیاتی و کلامی داشت و بعضی دید فلسفی داشت، بعضی دید فیزیولوژیک، بعضی دید زیستشناختی و بعضی هم دید روانشناختی داشت. این جوابهای مختلف داده شده بود. حالا وارد بحث نمیشوم. مربوط به فلسفهی دین است.
اما یک نکته وجود دارد و آن اینکه یکی از جوابهایی که متکلمان به این جریان دادهاند این است که گفتهاند اینهایی که تو میگویی مرده بودهاند فیالواقع نمرده بودهاند و آن وعدهای که ادیان و مذاهب به مردم دادهاند در باب کسانی است که فیالواقع بمیرند. آن وقت بحث به اینجا کشیده میشد که مرگ واقعی چیست؟ (این یک مثال خوب است برای تعریف نظری) مرگ تا زمان های متأخر به معنای سرد شدن بدن و از کار افتادن گردش خوب، قلب، فرو افتادن پلکها، یک نوع لختی و چوبمانندی در ناحیهی بدن بود. و هر که این مجموعه را داشت حکم میکردند که وراثش بیایند مالش را تقسیم کنند. در فقه هم همین جور بود؛ میگفتند این متوفی است و چون متوفی است پس دیگر مالک نیست و چون مالک نیست وراثش مالکند. مرگ یعنی این.
اما از وقتی که دستگاهی به نام الکترواسنوفالوگراف، معمولاً به آن میگویند E.E.G اختراع شد، تعریف دیگری از مرگ صورت گرفت. این دستگاه در واقع کارش ثبت تصویری موجهایی است که از مغز انسان ساطع میشود. این موجها یک حالت نوسان دارند. این دستگاه نشان میداد که هر انسان زندهای دائماً امواج الکترونیکی از مغزش دارد بیرون میرود. و وقتی این دستگاه اختراع شد آن را در باب آن کسانی که به نظر تعریف قبلی مرده بودند اعمال کردند دیدند که یک خط کاملاً راست را نشان میدهد. این است که پزشکان آمدند گفتند پس بیاییم بگوییم مرگ تعریفش این است: حالتی که در آن حالت دستگاه الکترواسنوفالوگراف خط مستقیمی از مغز شخص تصویر میکند. هر که به این حالت رسید در واقع مرده است.
این دو تا تعریف از مرک تا زمان خود مدی وجود داشت، تا دهه ۱۹۶۰ یعنی تا ۱۹۶۲ که کتاب «زندگی پس از زندگی» را نوشت. مدی در دفاع از نظریهی خودش به متکلمان میگفت مرگ را به هر یک از این دو تعریف از مرگ بگیری اینها مرده بودهاند.
متکلمان آمدند گفتند نه تعریف عوانمالناس را از مرگ میپذیریم و نه تعریفی را که پزشگاه میگویند مرگ یعنی حالتی که اگر عارض کسی شدن دیگر به زندگی این جهانی بازنمی”ردد . طبق این عتعریف تمام سمخو ریموند مودی و تمام کسانی که دربارهی خطرات مردگاه کار میکردند از بین میرفت. چون میگفتند اینها به حیات بازگشتهاند و چون به حیات بازگشتهاند و پس خاطرات مردگان برای ادیان هیچ خطری ایجاد نمیکند.
حالا بعد از این همه تعریف مرگ چیس؟ با این دید میبینید که اگر مرگ را طبق عوامالناس تعریف کنید همان طوری که در فقه و شرایع یعهی فقه ادیان تعریف میشود یا به تعریفی که متکلمان از دهه ۱۹۶۰ روی آن پافشاری میکردند یک تعریف نظری خواهد بود
تعریف متکلمان پنج تا اشکال دارد. یکی از آنها این است که اگر این جور باشد پس آن معجزهای که در باب عیسی میگفتند اینکه مرده را زنده کرده است معجزه نیست چون مرده آن بود که برنگردد حال آنکه این برگشت پس این از اول نمرده بوده
این یک نمونه خوب است برای تعریفهای نظری تعریف نظری تعریف است که در آن هر کسی به معرف به یک دیدی نگاه کرده و نظریه خودش را به جای تعریف به افراد قالب کرده است. حالا در باب مرگ چه تعریفی باید کرد، خودش یکی از مشکلات است که حالا کاری به آن مباحث ندارم.
———————
* آمادهسازی برای انتشار از مهدی خسروانی، وبلاگ سنجشگرانه اندیشی