“بیتاریخی” ایرانیان
مسعود صادقی[۱]: کاش کسی تاریخ”بیتاریخی”را هم مینگاشت. مقصود من از بیتاریخی یک فرد یا ملت، بیریشه بودن آن نیست. ممکن است یک ملت گذشتهای بشکوه و به درازنای تاریخ داشته باشد اما عملا”بیتاریخ”باشد. بیتاریخی یعنی بیاطلاعی و کم توجهی تاریخی. بنابراین من هرگز از بیتاریخی ایران سخن نمیگویم بلکه از بیتاریخی ایرانیان میگویم. کسی که آلزایمر دارد، فاقد گذشته نیست، فاقد آگاهی از گذشته است. ملتی نیز که آگاهی تاریخی ندارد ممکن است تاریخی بلند و حتی درخشان داشته باشد اما چه سود؟ یک قهرمان یا ستاره مشهور اما آلزایمری در عمل همانند یک فرد گمنام یا عادی زیست می کند. ملتها نیز چنین هستند.
پیدا است که برخلاف داوری اردکانی، مراد من از بیتاریخی، بیرونافتادگی از تاریخ و نابهنگامبودگی نیست.[۲]با آنکه داوری دستکم یک بار از تعبیر بیتاریخی بهره میبرد اما بگمانم این عنوان بیشتر با مقصود این قلم سازگار است تا منظور دکتر داوری. بگذریم.
آگاهی تاریخی مهمتر از تاریخ است. ملتی که تاریخ چندان و شایانی ندارد اما میداند که فاقد تاریخ است واقعا بیتاریخ نیست چراکه به یُمن همین خودآگاهی و فروتنی جمعی، دیر یا زود تاریخساز میشود. اتفاقی که در ایالات متحده در گسترهای بزرگ و در کشوری چون سنگاپور یا حتی قطر در حوزهای کوچک رخ داد.
تردیدی نیست که ملت ما تاریخی کهن دارد اما دریغ که از خوب و بد، زشت و زیبا و فراز و نشیبهای آن بیاطلاع است. درنتیجه از اشتباهات و اتفاقات آن درس نمیگیرد. آری؛ ملت ما گرفتار”بیتاریخی”است. اگر آثار فیلسوفان و اندیشمندان غربی مملو از ارجاعات و مبتنی بر آگاهی های تاریخی است و شاید فیلسوفان تحلیلی در این میان یک استثنا باشند اما آثار و افکار متفکران ما از فلاسفه گرفته تا شاعران و متصوفه تقریبا همگی فراتاریخی است. این رویه تا جایی جاری و ساری بوده و هست که اثر زمانه و آگاهیها و اشارات تاریخی در قرآن مجید بیشتر محسوس است تا اشارات بوعلی یا اسفار ملاصدرا یا گلستان سعدی.
گریز از این بیتاریخی راه حلی ناگزیر است. شاید اهمیت آثار کسانی چون سیدجواد طباطبایی در همین دقیقه نهفته باشد که می خواهند از طریق تاریخ، به یک نطریه کارآمد و عملی دست یابند. البته صرف استنادات تاریخی، ضامن صحت و شرط کافی پذیرش یک نظریه نیست. اما قطعا ارایه تحلیلی تاریخی و توجه به تطورات آن لازم است.
شاید برخی نحوه مواجهه ژاپنیها با فاجعه هیروشیما یا هند با انگلستان را نوعی بیتاریخی قلمداد کنند. اما آیا چنین است؟ به نظر، به حاشیه راندن این امور در حافظه تاریخی ژاپنیها و هندیها یک تصمیم آگاهانه است؛ یعنی از سر فراموشی نیست بلکه از روی تدبیر و تصمیمی خاص(فارغ از روایی یا ناروایی آن) است.این نکته گویای آن است که”بیتاریخی”در مقابل سستی و کمتوجهی در حافظه و یادسپاری جمعی است نه در مقابل گذشت و گذر آگاهانه از بخشی از تاریخ.
اما علت یا علل این رخداد ناخوشایند چیست؟ بگمانم چند علت دارد اما علت نوپدید و شایعتر را باید ذیل مفهومی دیگر جست که من آنرا “تقویمزدگی”مینامم؛ مفهوومی که تحلیل چیستی و چرایی آنرا در مقالی دیگر باید پی گرفت.
[۱]- پژوهشگر فلسفه و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه
[۲]- رضا داوری اردکانی. ماهنامه سوره اندیشه.اسفند ۹۲ و فروردین ۹۳. ص۵