سهگانه مسلمانی(جستاری در باب مسلمان زیستن)
حسین پورفرج: آیا همۀ افرادی که مسلمان نامیده میشوند، یکسان و همسویند؟! و یا میباید میانِ انواعِ مسلمانی تمایز قائل شد؟! و این سؤالی است که ما میخواهیم بدان پاسخ دهیم. باری، ما در این نوشتار برآنیم که با بازگشتن به شریعتِ اسلام__البته به معنای اخص: یعنی پیروان پیامبرخاتم(ص)__به برشماری انواعِ مسلمانی این جماعت دستیازیم و به تفکیک جملگی را تشریح نماییم. باری، ما برآنیم که بر پایۀ این معیار: به صورتِ «میزان همپرسگی با شارع قدسی»، اقسام مسلمانیِ مسلمان را بشکافیم و مفاد آن را نشان دهیم، که البته این اقسام چنینند:
سهگانه مسلمانی(جستاری در باب مسلمان زیستن)
(ویرایش دوم)
آیا همۀ افرادی که مسلمان نامیده میشوند، یکسان و همسویند؟! و یا میباید میانِ انواعِ مسلمانی تمایز قائل شد؟! و این سؤالی است که ما میخواهیم بدان پاسخ دهیم. باری، ما در این نوشتار برآنیم که با بازگشتن به شریعتِ اسلام__البته به معنای اخص: یعنی پیروان پیامبرخاتم(ص)__به برشماری انواعِ مسلمانی این جماعت دستیازیم و به تفکیک جملگی را تشریح نماییم. باری، ما برآنیم که بر پایۀ این معیار: به صورتِ «میزان همپرسگی با شارع قدسی»، اقسام مسلمانیِ مسلمان را بشکافیم و مفاد آن را نشان دهیم، که البته این اقسام چنینند:
(۱) کمتر از حدِّ مسلمانی،
(۲) حدِّ مسلمانی، و:
(۳) بیشتر از حدِّ مسلمانی.
علیایحال، پیش از پرداختن به این سهگانۀ مسلمانی، خوب است به تشریح مفهوم پیشین، یعنی: «میزان همپرسگی با شارع قدسی» نیز بپردازیم و معنای آن را روشن نماییم. باری، این مفهوم ناظر برآن است که شارع قدسی از جانبِ بیجانب، شرعی را __البته با رعایت اصول اخلاقی و فرادینی[۱]__ وضع کرده است، و لذا رستگاری مسلمانان __به میزانِ هماهنگی یا هم عنانی__ با آن بستگی دارد. اگر با آن متقارن باشد و یا به سمت آن میل کند، فرد نجات مییابد، و اگر برعکس، به آتش میافتد. بنابراین، این مفهوم چنین میگوید که فرد مسلم میباید در پی تأمینِ خواست شارع و همانا همسویی با او برآید و با آن درنپیچد. یعنی خویش را در موضعِ مخالف او ننشاند و از آن روی نستاند. و یا با او __یعنی با شرع او__تخاصم نورزد و آن را پوچ نینگارد. که این به قول مولوی یعنی: «صد هزاران عقل با هم بر جهند/تا بغیر دام او دامی نهند/دام خود را سخت تر یابند و بس/کی نماید قوتی با باد خس».[۲]
بدینمعنا، این مفهوم در میدانِ واقعشدگی مسلمانی رخ مینماید و در آن غور میخورد، نه در میدانِ واقعناشدگی و آتینگرانه. باری، متعلَّق این مفهوم سنجشِ روایی انواع مسلمانیاست نه اسلامگریزی، و جایگاهِ بروز آن بستر مسلمانی نه تمامِ زیستجهان. که این خود از تشریح سهگانه وضوح خواهد یافت. فلذا ابتداً ذکر دو نکته: (الف) در اینجا این تشریح صرفاً به جنبۀ عبادی/اعتقادی مسلمانی میپردازد و از پرداختن به سایر وجوه __جهت جلوگیری از اطالۀ کلام__ دست میشوید، و (ب) این تشریح هم جنبۀ «توصیفی/Descriptive» دارد و هم «هنجاری/Normative» که این یعنی: هم ایضاح مینماید و هم داوری میکند. و حال مسئله اصلی این مجال:
ابتداییترین و نازلترین شیوه مسلمانی همین «کمتر از حدِّ مسلمانی»است. یعنی شیوۀای که در آن فرد مسلم از نظر شارع دور و فرسنگها فاصله دارد و به پستترین اقتضائات میپردازد. در این شیوه فرد مسلم از نظر شارع__همانگونه که رفت از حیث عبادات و اعتقادات__ عقبتر است و هیچ تمایلی نیز جهت جبران عقبماندگی نشان نمیدهد. چنین شخصی بیشتر به بازنشستهای میماند که در گوشۀ خانهای مینشیند و به سختی برمیخیزد. به سختی گوش میسپارد و به راحتی فراموش میکند. و نیز به سختی چشم میدوزد و به راحتی عبور مینماید. باری، در چنین مسلمانی-ای، مسلمانی امری پاره وقتی است و در شرایط بحران به کار میآید. یعنی نه در همهزمان وهمهمکان، بل در اینجا و هم اکنون. مثلاً در زمانِ ابتلا به بیماری، یا انتخاب شریک زندگی، در زمان امتحانِ کنکور یا حلِ اختلافاتِ اجتماعی. و نیز در زمان مسابقاتِ ورزشی یا کسب منصب شغلی.
بنابراین، این نوع مسلمانی، مسلمانی «گاه گاهی» است. یعنی مسلمانی-ای است که به وقتِ اضطرار رخ میدهد و پس از چندی محو میگردد. اگر مثلاً در وقتِ نیاز به کار آمد، در وقتِ بینیازی به کنار میرود و کوچ مینماید. اگر فرضاً در شرایطِ خطر پا به میدان گذاشت، در شرایط عادی پا از میدان میکِشد و حضور نمییابد. و یا اگر در لحظات بخصوص دستآویز شد، در کلیت رخت برمیبندد و فراموش میشود. که این نمونهها از متن خود گویای همین امر است: وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیئُوسٌ کَفُورٌ(هود/۹) و اگر از جانب خویش، نعمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود!/ وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ(هود/۱۰)و اگر بعد از شدت و رنجی که به او رسیده، نعمتهایی به او بچشانیم، میگوید: «مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت!» و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی میشود… و نیز: وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیبًا إِلَیهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِی مَا کَانَ یدْعُو إِلَیهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلًا إِنَّکَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ(الزمر/۸)هنگامی که انسان را زیانی رسد، پروردگار خود را میخواند و بسوی او باز می گردد؛ اما هنگامی که نعمتی از خود به او عطا کند، آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را می خواند از یاد میبرد و برای خداوند همتایانی قرارمیدهد تا مردم را از راه او منحرف سازد؛ بگو: «چند روزی از کفرت بهرهگیر که از دوزخیانی!»[۳]
حال با یک مثال ادامه کار را پی میگیریم: یک بازی فوتبال میان تیم قرمزها و تیم آبیها را در نظر آورید، این بازی نیز مانند تمام بازیها نود دقیقۀ ثابت و چند دقیقۀ اضافی دارد. در این بازی دو تیم با یکدیگر به رقابت میپردازند، تا نهایتاً نتیجهای رخ دهد. یا مثلاً تیم قرمزها ببرد و یا تیم آبیها. نتیجتاً این بازی طی نود و سه دقیقه به پایان میرسد و نتیجه بازی به نفع قرمزها میشود و تیم آبیها شکست میخورد. بعد در کنفرانس مطبوعاتی از مربی آبیها خبرنگارنی میپرسد: علت باخت شما چه بود؟! پس مربی چنین پاسخ میدهد: ما نود دقیقه در زمین به ضدِّ فوتبال پرداختیم و سعی کردیم که به هر قیمتی گل نخوریم، امّا در دقیقۀ نود دروازۀ ما باز شد و ما در وقت اضافه زمانِ زیادی برای جبران نتیجه نداشتیم…
هکذا، طبق این مثال فرضی چنین میتوان گفت که «مسلمانی کمتر از حدّی» مسلمانی در وقت اضافه است، و در جریانِ زندگی همواره حاضر نیست. یعنی «هر از چند گاهیاست» و نیاز به موقعیت دارد. باری، این مسلمانی در زمان بحرانی از جیب درمیآید و در ایام سرخوشی در جیب فرو میرود. به گاه نقمت و مصیبت تنها راه نجات مینماید و به گاه نعمت و تحیت کلاً فراموش میگردد. و نیز در بزنگاه خطر آژیر هشدار میکشد و در وضعیت سفید از کار برمیافتد. باری، این مسلمانی شریعت را «در اینجا و اکنون تعلیقی» و «در آنجا و بعداً تأمینی» در نظر میآورد و اینگونه هم سعادت دنیا را مطالبه میکند و هم رستگاری آخرت را. که این به زبان سنایی یعنی:«مسلمانان مسلمانان مسلمانی مسلمانی/ازین آیین بیدینان پشیمانی پشیمانی/مسلمانی کنون اسمیست بر عرفی و عاداتی/دریغا کو مسلمانی دریغا کو مسلمانی…».[۴]
نتیجتاً، این مسلمانی مسلمانی-ای است که __در آن شریعت__ در حافظۀ کوتاه مدتِ فرد X جای میگیرد و در بلند مدّت در پرانتز میرود. یعنی از خصیصۀ پیوستگی بهرهمند نمیشود و با آن حدود و ثغور نمیستاند. از اینکه دائماً در فعل و عمل فرد جلوه کند، فرار مینماید و از اینکه تماماً در منظر و مرئای شخص طنین افکند، جا خالی میدهد. و نیز از اینکه تماماً در زیستجهان او فعّال بماند، بهانه میگیرد و از اینکه اصلاً استمراری و برقراری بیابد، سخت میگریزد. که این البته هم عقلاً مذموم و نازیباست و هم شرعاً نامعقول و توجیهناپذیر.
و امّا حال نکتۀ تکمیلی: باری، در اینجا جا دارد به امر دیگری نیز اشاره کنیم و مفاد آن را نیز برشمریم. امری که به وضوح میتوان مشمولان آن را «مسلمانِ کمتر از حدّی» خواند و جملگی را جزو سنخ اوّل دانست. هکذا، همه شما در زندگی با افرادی آشنائید که از اسلام و مسلمانی تنها انجامِ فرایض ابتدایی آن را میدانند و از دیگر مواهب مسلمانی همانا بعیدند. باری، چنین افرادی همین که نمازی بخوانند، روزهای بگیرند و از طریق زیارت استخوانی سبک کنند، خود را مسلمان __البته به معنای مسلمان حقیقی__ میپندارند و در شمار اصحاب پیامبر(ص) و اولیاء(ره) میانگارند. که حقّا معنای مسلمانی-ای حقیقتاً چنین نیستند. باری، وفق این نوشتار، این دسته از افراد نیز __اگر این فرایض را با آن مواهب(همچون: پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک) درنیآمیزند، یعنی صرفاً از سر عادت یا از سر سوءنیت مسلمان باشند،__ همانا از قماشِ «مسلمانان کمتر از حدّی» سر برمیآورند و ذیل این عنوان شئنیت میپذیرند. که این خود از مثالهای ذیر پر وضوح مییابد: (۱) مثلاً فردی که جهتِ کسب کار و یا بالارفتن پست و مقام اجتماعی تن به نمازی اجباری و یا اکراهی میدهد.(۲)فردی که بدون شناخت و از روی روزمرگی، و یا به خاطر ترس از آخرت نماز، روزه و چه و چه بجا میآورد.(۳) فردی که از روی عادت به اصطلاح روزهدار است؛ اما مردم از بدزبانی و بدرفتاری او در امان نیستند.و:(۴) جستجویی از ورای جستجو/من نمیدانم تو میدانی بگو.[۵]
بنابراین، به اعتقاد این قلم همانا فردی که واجبات __و یا به عبارت دقیقتر فرایض رسمی همچون نماز، روزه، زکات و چه و چه__ را به جای میآورد، ولی خود را ملزم به رفتار نیک، پندار نیک و گفتار نیک نمیداند، به قطع در زمرۀ «مسلمانان کمتر از حدّی» جای میگیرد و در آن دسته دستهبندی میشود، چه، زین روی که نمیتوان مسلمانِ حقیقی بود، امّا اخلاق نیکو یا زبان خوشگو نداشت، و خویش، دیگری و عالم را مکدر و البته دژرم نمود.[۶] که باز به قول مولوی: «یک نشان آنک میگیرم ورا/آنک طاعت دارد و صوم و دعا/وز نماز و از زکات و غیر آن/لیک یک ذره ندارد ذوق جان/میکند طاعات و افعال سنی/لیک یک ذره ندارد چاشنی/طاعتش نغزست و معنی نغز نی/جوزها بسیار و در وی مغز نی/ذوق باید تا دهد طاعات بر/مغز باید تا دهد دانه شجر/دانهٔ بیمغز کی گردد نهال/صورت بیجان نباشد جز خیال».[۷]
بنابراین و از حیث ماهیتشناسی، در این مسلمانی اسلام در ذهنِ فرد مسلمان ظهور مختصر مییابد، امّا دارای تعالی و لذا نیرومندی نمیگردد و در همۀ ابعاد و ارکان تجلی نمیکند. چه، در این مسلمانی فرد حقیقت را وابسته به موقعیت__و یا عادت__میپندارد و بر اساس آن مسلمانی میورزد،که این خود جانکلام این سنخ مسلمانی را نیز تئوریزه میسازد.
و اینهم کلامِ آخر؛ با ابیاتی از پروین اعتصامی، شاعرۀ شهیر معاصر: «تشنه خون خورد و تو خودبین به لب جوئی/گرسنه مرد و تو گمره بسر خوانی/دود آهست بنائی که تو میسازی/چاه راهست کتابی که تو میخوانی/دیده بگشای، نه اینست جهان بینی/کفر بس کن، نه چنین است مسلمانی».[۸]
حال پس از تشریحِ اولین سنخ مسلمانی، جا دارد به سنخ دومین آن نیز بپردازیم و زوایای آن را بشکافیم. باری، «حدِّ مسلمانی» همان مسلمانی-ای است که در آن فردِ سلم __به نظرِ شارع__ نزدیک میشود و در آن غور میخورد. یعنی خویش را با آن هماهنگ مینماید و از آن دور نمیگردد. و نیز با آن زندگی میگذراند و از آن پیش و پس نمیافتد. هکذا، این مسلمانی مسلمانی حدِّ معقول است و در آن خبری از کمروی یا زیادهروی نیست. چه، به قولِ اقبال:«تن مرد مسلمان پایدار است/بنای پیکر او استوار است/طبیب نکته رس دید از نگاهش/خودی اندر وجودش رعشهدار است».[۹]
بنابراین، در این مسلمانی فرد مسلم شریعت را وابسته به عادت نمیپندارد و یا آن را بر حسب شرایط به اختیار نمیگیرد. آن را به صورت شرطیشده و یا در مواقع حساس__همچون انسانِ از همه جا رانده و از همه کس وامانده__ به تصاعد نمیطلبد و همانا معلَّق در آسمان و زمین نمیگذارد. باری، در این مسلمانی فرد مسلم با شارع همسیر میشود و حتّی با او همعنان راه میرود. در یک جاده قدم میزند و در یک هدف تحقق مییابد. و نیز در یک پیمانه شراب مینوشد و در یک دریا شنا میکند. باری، این مسلمانی مسلمانیِ __تا حد امکان__ با شارع یکیشدن است. مسلمانی-ای است به معنایِ همزیستیِ با خدا، به معنای زندگی بیطلاق با او. و به معنای این ابیات حافظ: «عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست/دیرگاه است کز این جام هلالی مستم/از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور/در سر کوی تو از پای طلب ننشستم/عافیت چشم مدار از من میخانه نشین/که دم از خدمت رندان زدهام تا هستم/در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است/ تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم/بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود/چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم/بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا/که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم».[۱۰] علیایحال، این سنخ مسلمانی مسلمانی-ایاست که در آن فرد دیندار با نظر شارع __تا آنجا که میتواند__همسویی میورزد و وفق شرعیات او حیات مینماید. آنجا که نمیباید نمیباید میگوید، و آنجا که میباید میباید. باری، چنین شخصی هیچگاه از نظر شارع پیش نمیافتد و برآن میرود، __و یا تلاش میکند__ که پس هم نماند. حرام او را حلال نپندارد و حلال او را حرام نشمرد. نعمات او را بر خود تحریم نگرداند و اخلاقیات او را زیر پا له ننماید.[۱۱] و نیز ارزشهای او را به کذب نیآلاید و قوانینِ او را به فسق نگسلد.که این باز به زبانِ حافظ یعنی: «جهانیان همه گر منع من کنند از عشق/من آن کنم که خداوندگار فرماید».[۱۲]معالوصف، این مسلمانی ناظر بر وجودِ سه مرحلۀ فربه است، سه مرحلهای که __اگر برقرار گردند،__ چنین مسلمانی-ای نیز رخ مینمایاند و اگر یکی از آن مراحل نیز تحقق نیابند، خبری از این نوع مسلمانی نیز نخواهد بود. که همانا این سه مرحله چنینند:
(الف) معقول شناختن نظر شارع،
(ب) مُیسر دانستن حصولِ به شرع، و:
(ج) حصولِ به آن.
بنابراین، این مسلمانی مسلمانیِ شناخت، شعور و شور توأمان است، مسلمانیِ توأمان آزادی، زندگی و رستگاری. مسلمانیِ همراهی خدا، من و دیگری. و نیز مسلمانیِ با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا. باری، در این مسلمانی است که فرد خود را با شرع __یعنی با نظر ناظر آرمانی__ پیوند میدهد و چون __آن را معقول و دستیافتنی میپندارد__ در جهتِ آن تلاش میکند. در جهتِ آن از تندخوییها و کم و کاستیها درمیگذرد و خود را در آن خوشبافت میسازد. و نیز از هیچ دافعی گریزان نمیشود و از هیچ مانعی هرسناک نمیگردد. باری، نه میگریزد و نه میهراسد، چون بر آن اعتقاد است، که: «ز مشکلاتِ طریقت عنان متاب ای دل/ که مرد راه نیاندیشد از نشیب و فراز/طهارت از نه به خون جگر کند عاشق/به قول مفتی عشقش درست نیست نماز»[۱۳] و نیز اینکه:«در ره حق هر که پیش آید نکوست/مرحبا نامهربانیهای دوست».[۱۴] نتیجتاً، میتوان چنین گفت که این مسلمانی همان مسلمانیِ مطلوب است، همان مسلمانی-ای که فرد در آن احساسِ وصال و سرخوشی مینماید و سر منزل مقصود را درمییابد. در درون خود، __یعنی در گفت و گو با خود__ شرمنده و شرمساز نمیگردد و نسبت به خود فال ناخوب نمیزند. همانگونه که به شارع عشق میورزد، به خود __که همانا با او همسیر شدهاست__نیز امید میبخشد و هیچگاه تن به رهبانیت، تحریم، تحریف و قسعلیهذا نمیدهد. و نیز، به خاطر او__یعنی وفق شرعِ او__ که همانا آن را اخلاقی، عقلانی و معنوی میپندارد__از خویش، همو و دیگری[۱۵] نمیبرد و این سه ضلع رستگاری را معیوب نمیسازد. باری، در این مسلمانی است که فرد هیچگاه به بادِ این و به بودِ آن__که هر روز به رنگی تازه و هر آن به ثیابی جدید درمیآیند__ نمیلغزد و آلت دست نمیشود. امروز بدین آهنگ و فردا بدان آهنگ نمیرقصد و مسخرگی نمیپذیرد. و حتّی اینک پیروِ Xها و آنک پیرو Yها نمیگردد و در دوئی نمیسرد. که این به زبانِ مولوی یعنی:«این تردد حبس و زندانی بود/که بنگذارد که جان سویی رود/این بدین سو آن بدآن سو میکشد/هر یکی گویا منم راه رشد/این تردد عقبۀ راه حق است/ای خنک آن را که پایش مطلق است/بیتردد می رود در راه راست/ره نمیدانی بجو گامش کجاست».[۱۶]
علیایحال، این نوع مسلمانی، مسلمانی همپرسگی و یا طلبِ همپرسگی با شارع __به صورت پیوسته و در جریانِ زندگی__است، همپرسگیای که در مواقع حساس و به صورتِ عادتی رخ نمیدهد و لذا گاهی فوران و اکثراً فروکش نمیکند. در اوقات اضافه سر برنمیآورد و در متنِ حیات در پرانتز نمیرود. و یا به دردِ صرفاً امور پیشپاافتاده نمیخورد و نقشِ سیاهی لشکر نمیستاند. باری، این مسلمانی همواره در ذهن و ضمیر فرد مسلم حضور دارد و او با آن زندگی مینماید. با آن __نه از سر عادت__ بلکه با عشق مواجه میشود و آن را __نه تحمیل__ بلکه آزادی میپندارد. و نیز با آن همقدم راه میپیماید و به بیراهه نمیغلطد. که البته ماحصل چنین مسلمانی-ای نیز پر واضح است:«وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ/ و از میان مردم کسى است که جان خود را براى طلب خشنودى خدا مىفروشد و خدا نسبت به [این] بندگان مهربان است».[۱۷]
پس به زبانِ حافظ:«دلا در عاشقی ثابت قدم باش/ که در این ره نباشد کار بی اجر/من از رندی نخواهم کرد توبه/ و لو آذیتنی بالهجر و الحجر»،[۱۸] …به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی/که سودها کنی ار این سفر توانی کرد/تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون/کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد/جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی/غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد/بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور/به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد/ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی/طمع مدار که کار دگر توانی کرد/دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی/چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد/گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ/به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد».[۱۹]
حال پس از تشریح دو نوع اوّل مسلمانی __از حیث عبادی/اعتقادی،__ آنهم براساس ملاکِ «میزان همپرسگی با شارع»، اینک به سومین سنخ مسلمانی __یعنی «بیش از حدِّ مسلمانی»__ میرسیم و به ایضاحِ چهبودگی آن میپردازیم. باری، همانگونه که در دو سنخ گذشته آمد، سنخ اوّل ناظر بر عدمِ همعنانی با شارع__ به لحاظِ عقبماندگی از شرع__ از جهتِ نگاهِ موقعیتی/عادتی بود، و سنخ دوّم ناظر بر همعنانی با شارع__به لحاظِ همقدمی با شرع__از جهت نگاهِ در-همیشگی/عاشقانه. که این از توضیحاتِ پیشین بلیغ آشکار گردید. که حال میپرسیم: پس مسلمانی «بیش از حدِّی» چگونه است؟! و آن چگونه ایضاح مییابد؟! آن چگونه در قیاس با دو سنخ اوّل فردیت میستاند؟! و بار و بندیل میبند؟! و نیز مورد داوری قرار میگیرد؟! و تقبیح یا تنقیح میشود؟! باری، وفق گفتههای گذشته میتوان چنین گفت که این مسلمانی، مسلمانی-ای است که __نه از نظر شارع عقب میماند و نه با آن همقدم میرود،__ بلکه از آن پیش میافتد و آن را پشت سر میگذارد. آنجا که نمیباید میباید میگوید و آنجا میباید نمیباید. باری، در این مسلمانی است که فرد خطوط قرمز را در مینوردد و شرع را به دلخواه شخصیسازی میکند. در قوانینِ الهی مداخله مینماید و آن را کم و زیاد میگرداند. و نیز آن را به سیخ بدعت میکشد و یا به بیراهه میبرد. که این به قول سعدی یعنی: «ای تشنه به خیره چند پویی/ کاین ره که تو میروی سرابست».[۲۰]
باری، در این مسلمانی است که فرد __به رأی خود یا به تقلید از غیر__ پا در کفش خدا مینماید و موازین شرعی را__با تمامِ شرح و بسطِ آن__ چاق و لاغر میسازد. گاهی حلال او را حرام میگرداند و گاهی حرام او را حلال میپندارد. گاهی به انزوایی مذموم __همچون رهبانیت و انفراد__روی میآورد و گاهی __به اسم دین__ کشت و کشتار راه میاندازد. و نیز گاهی مستحبات را از واجبات میانگارد و گاهی هم غیرضروریات را از مهمّات میشمرد. که حقّا تمام این موارد مصداق این آیه از متن است: «…اتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ/آیا چیزی به خدا نسبت میدهید که نمیدانید؟! (الأعراف/۲۸) » به هر روی، این نوع مسلمانی مسلمانیِ از حدِّ متعارف گذشتن است، مسلمانیِ بدعت، خامی و زیادهرویاست. و مسلمانی اینگونه است که:«چو گام از حدِ خود بیرون نهادی/بنادانی قدم در خون نهادی/غرور و کبر کم باید گرفتن/ره خلق و کرم باید گرفتن/کم آزاری گزین و بردباری/کزین نزدیکتر راهی نداری».[۲۱]
هکذا، این مسلمانی مسلمانی-ایاست که در آن فرد حتّی خدا را هم دریبل میزند و او را هم پشت سر میگذارد. آنجا که شرع او را به اخلاق و احترام امر میکند، او بیاخلاقی میورزد و آنجا که از او سکوت و متانت میخواهد، دست به خودخداانگاری میزند. آنجا که از او رعایتِ بردباری و فروتنی میطلبد، پردۀ انسایت را میدرد و آنجا که او را به عمل و نکویی میسپارد، رهبانیتِ کور میورزد. باری، در این مسلمانی است که فرد در قوانین و فرامین الهی مداخله مینماید و خواست خود را از خواستِ شارع شرعیتر میپندارد. دست در جیبِ خدایِ سمیع و علیم میکند و تقدیر او را تفسیر به نفع میگرداند. از قولِ او اکاذیب و اراجیف میتراشد و از زبان او بدعتها و تحریفها میپراکند. و نیز: به اسم او آئیین دروغین میسازد و به عنوان او مقامِ خیالی میآفریند. که البته نمونههای ذیل خود امثال تاریخی و معاصر همینگونه مسلمانی نمودن است: (الف) کهننمونهها همچون: ظهور و بروز خوراج در اولین ایامِ پس وفات، ابداع کارخانه جعلِ حدیث بنیامیهای/نفاقی، ظهور و بروز شاهان تحت عنوانِ «سلطان ظل الله»، و ظهور و بروز اسلامگراییهای صفویانه/غلوآمیز. و: (ب) جدیدنمونهها همانند: ظهور و بروز مسلمانیهای داعشی/تکفیری، ظهور و بروز مسلمانیهای ترورطلب/مرگخواه، ظهور مسلمانیهای صدامی/قذافیگون، و نیز استقرار مسلمانیهایِ متعصب-وهابیانه.
علیایحال، چنین مسلمانی-ای __که میتواند در تمام زمینهها: از مسائل کوچک فقهی گرفته تا اعتقادات بزرگ جهانشمول مطرح شود،__ مسلماً نتیجهای جز معیوبی و مخروبی نخواهد داشت و راه به جایی نخواهد برد. سری را به سامان نخواهد داد و مسافری را به مقصد نخواهد رساند. و نیز باری را از دوش نخواهد گرفت و دردی را به دوا نخواهد کُشت. باری، چنین مسلمانی-ای هیچ فایدهای به بار نخواهد آورد و هیچ خجستگیای را حاصل نخواهد کرد، چه به قول سعدی:«ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی/کین ره که تو میروی به ترکستان است».[۲۲]معالوصف، این مسلمانی به هر طریقی که میتواند __از تحریف و بدعت گرفته تا تخاصم و ترور__نیازِ خود را بر طرف میسازد و دست به اسلامسازیهایِ انحرافی و غلیظ میزند. بر اساس ایدئولوژِی-ای جعلی اتوپیایی را برای خود ترسیم میکند و وفق عقیدهای خرافی بهشت را در چنگ خود میبیند. وفقِ عقدههایی نامقبول تن به ظواهر و فروعات میبندد و طبق تعصباتی نامعقول پا بر نظرگاه شارع مینهد. و نیز تعمداً تبصره و ماده میآفریند و تظاهراً خود را حقیقت محض میشمرد. که این البته به قول مولوی یعنی:« تا نباشد راست کی باشد دروغ/آن دروغ از راست میگیرد فروغ/بر امید راست کژ را میخرند/زهر در قندی رود آنگه خورند/گر نباشد گندم محبوبنوش/چه برد گندمنمای جو فروش…».[۲۳] به هر تقدیر، این مسلمانی از هیچ دستآویزی جهت نیل به خواست خود درنمیگذرد و آن را فرونمیگذارد. چه، این نوع مسلمانی __باز به قول مولانا__ بر هوا تأویل دین مینماید[۲۴] و آن را به نفع خود مصادره میسازد. که این همان پوستین را وارونه پوشیدن است، و این هیچگاه زیبا و پسنیده نیست: «وَ لُبِسَ الإسلامُ لُبْسَ الفَرْوِ مقلوباً؛ و اسلام مانند پوستین وارونه پوشیده شود».[۲۵] نتیجتاً، در متن قدسی نیز ادلهای در ذم اینگونه مسلمانی به چشم میخورد که ما با بیان آن__البته به انضمامِ حمکتی از علیابنابیطلب(ع)__ شرح این سنخ ااز مسلمانی را نیز به پایان میبریم و پا به واردی نتیجهگیری میگذاریم. که این دو ادله چنینند:یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(الحجرات/۱)/ای کسانی که ایمان آوردهاید! چیزی را بر خدا و رسولش مقدم نشمرید (و پیشی مگیرید)، و تقوای الهی پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست! و: وقال علیه السلام : إِنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمُ فَرَائِضَ فَلاَ تُضَیِّعُوهَا، وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا، وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَلاَ تَنْتَهِکُوهَا وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً فَلاَ تَتَکَلَّفُوهَا/و فرمود(ع):خداوند بر شما اعمالى واجب داشته،آنها را ضایع مگذارید وبرایتان حدودى معین کرده،از آن حدود تجاوز مکنید.شما را از چیزهایى نهى کرده،حرمت آن مشکنید و چیزهایى است که درباره آنها سکوت کرده،نه آنکه فراموش کرده باشد،در آنها خود را به رنج میفکنید.[۲۶]
در مجموع، همانگونه که در شرح بحث نیز آمد، همانا مسلمانی مسلمانان__البته مرادمان از انواع مسلمانی در اینجا به معنای خاص کلمه یعنی شریعتِ متأخر است__میتواند وفق ملاکِ «میزان همعنانی با شارع» به سه سنخ (یعنی:کمتر از حدِّ مسلمانی، حدِّ مسلمانی و بیشتر از حدِّ مسلمانی) منقسم گردد و لذا بر ترازوی داوری بنشیند، که همانا مجمل این داوری نیز چنین است و اینگونه تنظیم مییابد:
(۱) مسلمانی سنخ اوّل به دلیل اخذِ نگاهی موقعیتی-عادتی __: یعنی نگاهی هر از چندگاهی و یا شرطیشده،__ از همعنانی با شارع و نظر شرع درمیماند و نمیتواند با او همسو شود.
(۲) مسلمانی سنخ دوّم، __به دلیل طالبِ حقیقت بودن: یعنی پیوستگی و استمرار در راه کمال،__ میتواند __و یا میل میکند__که با نظر شارع یکی گردد و با آن همجهتی پذیرد، و:
(۳) مسلمانی سنخ سوم، __درست به دلیلِ پیش افتادن از نظر شارع: یعنی فراتر پریدن از خدای مؤسس__باز نمیتواند ممدوح تلقی یابد و لذا مقبولیت ستاند.
علیایحال، وفق مفاد این مجال میتوان چنین گفت که ما در عرصۀ «مسلمان زیستن» شاهد سه گونه مسلمانی-ایم، که این سه گونه طبقِ ترتیب برشمرده، (یعنی کمتر از حدِّ مسلمانی، حدِّ مسلمانی و بیشتر از حدِّ مسلمانی،) اینگونه نیز قابل نامگذاریند و اینگونه نیز تقسیمبندی میشوند: (الف) مسلمانیِ خاکستری، (ب) مسلمانیِ سفید و (ج) مسلمانی سیاه. باری، طبق آوردۀ بالا، همین سه گونه مسلمانی است که همواره در همه جا و در همه مکان قابل رؤیتند و میتوان آنان را در زندگی سراغ گرفت. میتوان نمونههای آن را علناً بازگو نمود و میتوان جملگی را تئوریزه کرد. و نیز میتوان آنان را به سیخ نقادی کشاند و میشود جملگی را شرح و ایضاح بخشید. که البته این مجال نیز __به قدر توان__جهت تشریح همین مهم به نگارش درآمد.
در پایان، در اینجا با گفتاری از مصطفی ملکیان فیلسوف برجسته ایرانی،__آنهم پیرامون نحوه صحیح مسلمانزیستی__ مسئله این مجال را تشریحشده میپنداریم و آن را به پایان میبریم، که همانا از این قرار است:
مسلمانان هم باید با چشم باز زندگی بکنند. صرف این که شهادتین بگویند و چشمشان را ببندند و هرطور خواستند زندگی کنند، این چیزی نیست که به صلاح خودشان و به صلاح دیگران باشد… مسلمان بودن به معنی طالب حقیقت بودن است نه مالک حقیقت بودن. ما مسلمانان و پیروان ادیان دیگر نباید گمان کنیم که عالم انسانی و زندگی اینجهانی و حیات دنیوی مثل اقیانوسی بسیار مواج و پرتلاطم است و در این اقیانوس فقط یک کشتی وجود دارد و ما هم سوار بر آن کشتی هستیم. متأسفانه این تلقی به ما القا میشود که در تلاطمانگیزی این جهان هستی همه در معرض غرقند، مگر کسی که سوار کشتی خاصی شود و البته خود ما قبلاَ سوار این کشتی شدهایم و بقیه در حال غرقشدن در این دریا، هستند…[۲۷]
حسین پورفرج
سیزدهم شهریورماه هزار و سیصدونود چهار
[۱] -جهت توجیه این ادله، مراجعه فرمائید به کتاب خواندی ابوالقاسم فنایی تحت عنوان «اخلاقدینشناسی».
[۲] -دفتر دوم/بخش ۲۴
[۳] -جالب است که بدانید برعکس این قضیه نیز در قرآن مطرح است، یعنی قصۀ کسانی که با رحمت او مغرور ایمان میشوند و با آزمون او دلبریده از آن، بنگرید: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِی فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَهَ النَّاسِ کَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَوَلَیسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِی صُدُورِ الْعَالَمِینَ(العنکبوت/۱۰)و از مردم کسانی هستند که میگویند: «به خدا ایمان آوردهایم!» اما هنگامی که در راه خدا شکنجه و آزار میبینند، آزار مردم را همچون عذاب الهی میشمارند (و از آن سخت وحشت میکنند)؛ ولی هنگامی که پیروزی از سوی پروردگارت (برای شما) بیاید، میگویند: «ما هم با شما بودیم (و در این پیروزی شریکیم)»!! آیا خداوند به آنچه در سینههای جهانیان است آگاهتر نیست؟! و نیز: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَالْآخِرَهَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ(الحج/۱۱) بعضی از مردم خدا را تنها با زبان میپرستند (و ایمان قلبیشان بسیار ضعیف است)؛ همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و) خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا میکنند؛ اما اگر مصیبتی برای امتحان به آنها برسد، دگرگون میشوند (و به کفر رومیآورند)! (به این ترتیب) هم دنیا را از دست دادهاند، و هم آخرت را؛ و این همان خسران و زیان آشکار است!
[۴] -دیوان سنایی/قصاید/دریغا کو مسلمانی.
[۵] – مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش۱۰۸
[۶] -شاید مهمترین ادله متنی این وجه از «مسلمانیِ کمتر از حدِّی»، سورۀ ماعون سوره صد و هفتم قرآن باشد، چه، بنگرید:
آیا کسى را که [روز] جزا را دروغ مىخواند دیدى؟! این همان کس است که یتیم را بسختى مىراند، و به خوراکدادن بینوا ترغیب نمىکند. پس واى بر نمازگزارانى که از نمازشان غافلند، آنان که ریا مىکنند، و از [دادن] زکات [و وسایل و مایحتاج خانه] خوددارى مىورزند.
[۷] – مثنوی معنوی/دفتر دوم/بخش ۹۷
[۸] -پروین اعتصامی، دیوان اشعار،قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹
[۹] -اقبال لاهوری/دیوان اشعار/ارمغان حجاز/ تن مرد مسلمان پایدار است.
[۱۰] -دیوان حافظ/غ۳۱۴
[۱۱] -همانگونه که آمد، اعتقاد نگارنده برآنست که نظر شارع با اصول و موازین اخلاقی کاملاً همسوست و لذا با آن و یا به عبارت بهتر بر روی آن بنا شده است. که جهت ایضاح این مطلب میتوانید به نوشتهها و کتب متفکر ارجمند ابوالقاسم فنایی مراجعه فرمائید.
[۱۲] -دیوان اشعار/غ۲۳۰
[۱۳] -دیوان حافظ/غزل ۲۵۹
[۱۴] – دیوان اشعار/جاویدنامه/طاسین زرتشت/آزمایش کردن اهریمن زرتشت را
[۱۵] -مفهوم دیگری بسیار گستردهاست، در نظر بگیرد از آدمیان دیگر تا حیوانات و طبیعت و اجسام را. همچون این سهراب که میگوید: «ابری نیست/بادی نیست/می نشینم لب حوض/گردش ماهی ها روشنی من گل آب/پکی خوشه زیست/مادرم ریحان می چیند/نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسیهایی تر/رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط/نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد/نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد/پشت لبخندی پنهان هر چیز/روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست/چیزهایی هست که نمی دانم/می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد/می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم/ راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم/من پر از نورم و شن/و پر از دار و درخت/پرم از راه از پل از رود از موج/پرم از سایه برگی در آب/چه درونم تنهاست»/(هشت کتاب/روشنی،من، گل، آب).
[۱۶] -مثنوی معنوی/دفترسوم/بخش ۱۴
[۱۷]-بقره/۲۰۷
[۱۸] -دیوان حافظ/غ ۲۵۱
[۱۹] -همان/غ۱۴۴
[۲۰] -سعدی/دیوان اشعار/غزل ۵۲
[۲۱] -عطار الهینامه/بخش ۱۳/حکایت ۱۵:حکایت نبور با مور.
[۲۲] -گلستان/باب دوم در اخلاق درویشان
[۲۳] -مثنوی معنوی/دفتر دوّم/بخش ۸۱
[۲۴] – البته در مثنوی، مولانا این عبارت را پیرامون متن قدسی و ایمان حقیقی__البته در تقبیح نگاههای تأویلی و ناصحیح__ بکار میبرد که شرح آن اینگونه است:
تازه کن ایمان نی از گفت زبان/ای هوا را تازه کرده در نهان/تا هوا تازهست ایمان تازه نیست/کین هوا جز قفل آن دروازه نیست/کردهای تاویل حرف بکر را/خویش را تاویل کن نه ذکر را/بر هوا تاویل قرآن میکنی/ پست و کژ شد از تو معنی سنی»/مثنوی معنوی/دفتر دفتر اوّل/بخش ۵۹
[۲۵] -نهج البلاغه/خ ۱۰۷
[۲۶] -نهجالبلاغه/حکمت۱۰۵
[۲۷] -سخنرانی «مسلمان بودن یعنی طالب حقیقت بودن نه مالک حقیقت بودن»/ مکان: خمینی شهر سالن سینما فرهنگ /زمان: جمعه ۲۶ دی ماه / برگزار کنند: بنیاد فرهنگی امید / منبع: روزنامه صبح اندیشه.
اخذ شده از: وب سایت فرهنگی نیلوفر به آدرس:
https://neeloofar.org/mostafamalekian/lecture/949-081193.html

[quote name=”رهگذر”]…در جواب خانم «سیمین» که منتقدان را مشتی حسود و ابله و کینه توز و خودبرتربین خواندند، باید گفت که واقعاً نقدِ حتی غیردلسوزانه، شرف دارد به دفاعِ این چنینی. خوب است شما خودتان هم مقرید که متن حتی دربردارندۀ اغلاط املایی و نگارشی بسیار فاحش است! شما حتی اگر رساله دکترای خود را که دربردارندۀ یک تزِ جدید است و مطالبش کاملاً تخصصی و مفهومی است، برای دفاع به جلسه ببرید، داوران پیش از هر چیز به اشکالات صوری رساله تان توجه می کنند! یعنی این داوران هم همگی حسود و کینه توز و ایرادگیر و ابله هستند،… مطالعه بیشتر»
آقای پورفرج عزیز! دلخوری شما قابل درک است، ولی اگر وارد عرصۀ پژوهش شده اید، باید خود را برای برخوردهای منتقدانه و شدید آماده کنید، و قهر کردن و میدان را وانهادن، با شجاعت و جدیت و روحیۀ حقیقت طلبی لازم در این عرصه سازگار نیست. قرار بر این نیست که هر کس متن شما را می خواند، فقط به محسنات و امتیازات مطلبتان بپردازد و تشویقتان کند. البته گاهی هم این انتقادات، با زبانی تلخ و گزنده همراه می شود که باید با متانت خود، آنها را نیز مدیریت فرمایید. در جواب خانم «سیمین» که منتقدان را مشتی حسود… مطالعه بیشتر»
با سلام و ادبدوست گرامی حسین عزیزنقد شیرین، ناصحانه و تیزبینانه شما را خواندم و از آن بهره بردم. با آنکه با پارهای از نقد شما مخالفم اما بخش هایی از کلام شما را میپذیرم و حتماً در جهت صلاح برخواهم آمد. بنده هیچگاه از اینگونه نقدهای درست و بجا نهراسیده و نمی رنجم و اگر در این کامنتها اینقدر جولان می دهم تماماً به خاطر شنیدن چنین نقدهایی است. شما درست گفته اید بنده شاید بهتر بود از الفاظ و قاعده ای که در شعر ایرادی ندارد در متنِ اینچنینی سود نمیجستم و آنها را بکار نمیبرد. امّا دوست… مطالعه بیشتر»
[quote name=”حسین”]سرکار خانم سیمین گرامی.… اگر بر این باورید که مقاله توصیفی است آنگاه ما چه چیز را باید نقد کنیم؟ خوب مسلمانی سیاه و سفید و خاکستری داریم خوب بعد چه؟ از این قرار است چه نتیجه ای بگیریم؟ چرا دسته های دیگر را به ان اضافه نکنیم و دوازده مسلمانی با دوازده رنگ توصیف نکنیم؟ فرق این دسته بندی با دسته بندی سروش چیست (معیشت اندیش، منفعت اندیش، و معرفت اندیش)؟ و از همه مهمتر در این مقاله سنخ های مسلمانی با “شرع مقدس” سنجش شده است گویی شرع مقدس مشخصی هست که همه به ان باور دارند.[/quote]سلام… مطالعه بیشتر»
محتوای مقاله آقای پور فرج چه بود؟ تقسیم بندی انواع اسلامیت ایشان خیلی پیش پا افتاده و افسرده کننده است. جرات نوشتن چیز خوبی است ولی ایشان را تشویق به اینگونه نوشتن نفرمایید.
[quote name=”سیمین”]سلام می خواهم بدانم:آیا اینجا یک سایت ادبی است که کلمات و شیوه ی ادبی مقاله (یک مقاله ی دین پژوهی) مورد نقد قرار گیرد و نه محتوای مقاله ؟ آیا بهتر نیست صرفا نقدهای محتوایی را تایید کنید و یا لااقل نقد ادبی همراه با نقد محتوایی را؟ .[/quote]سرکار خانم سیمین گرامی.چرا فکر می کنید در موضوعات پژوهشی نباید نگارش نقد شود؟ معنی چگونه انتقال پیدا می کند؟ اصلا رعایت اصول نگراشی برای چیست؟ مگر نه آن است که رعایت آنها برای بهتر منتقل شدن محتوی متن ضروری است؟ وقتی پیام مقاله روشن نیست معنایی منتقل نمی شود… مطالعه بیشتر»
با سلام خدمت جناب آقای پورفرج و سپاس از زحمت ایشان و دوستان بزرگواری که نقد کردند. من هم به عنوان یکی از افراد پیگیر سایت نیلوفر نظرم را می نویسم. اول اینکه سعی کنیم اخلاق را در نقد رعایت کنیم و از نیت خوانی و انگیزه خوانی پرهیز کنیم بنده هم با نظر برخی دوستان در ارتباط با نگارش مقاله بالا هم نظرم ولی ای کاش همان نقدها را با مهر بیشتر می نوشتید تا پر ثمرتر باشد. ۱) ساده نوشتن مطالب تحلیلی و عقلی چه عیب و نقضی دارد که رفت سراغ پیچیده نوشتن؟ من خواننده اگر ابتدای… مطالعه بیشتر»
سلام می خواهم بدانم:نقد از نظر شما چه تعریفی دارد؟ و آیا همه ی کامنت هایی که تایید می کنید به مفهوم درست کلمه، نقد اند؟مفهوم کلمه ی [b]بررسی[/b] در جمله ی “با تشکر، نظر شما پس از بررسی منتشر خواهد شد ” چیست؟ آیا این[b] بررسی[/b] کامنت های کاملا بی محتوا و بی ارتباط با مطلب را که اصلا نقد محسوب نمی شوند و نیز کامنت های حاوی توهین و شایعه پراکنی را شامل نمی شود؟آیا اینجا یک سایت ادبی است که کلمات و شیوه ی ادبی مقاله (یک مقاله ی دین پژوهی) مورد نقد قرار گیرد و نه… مطالعه بیشتر»
سلام پس چرا می گویند که ما زنان احساساتی هستیم و زود تصمیم می گیریم و ارادۀ ضعیفی داریم و …!شما دیگر چرا؟!اگر به کار خود ایمان دارید، ادامه دهید، خوش باشید و گوش به دیگران نکنید.*من اگرجای شما بودم دست پرتر از قبل می آمدم. اتفاقا نثر شما زیبا و شیرین است.عده ای هستند که دوست دارند در هر حال ایراد بگیرند، عده ای که به قول هانریش بل خود را عاری از هر نقص و اشکال می بینند. واضح است که آنها چون با محتوای مطالب شما مخالفند برای از میدان بدر کردن شما اقدام به نقدهای پوشالی… مطالعه بیشتر»
با سلام و ادب مجدد خدمت جناب فرج پور.
بدون اینکه بخوام وارد مجادله شما و جناب ببرزاده شوم وضمن اینکه کاملا به شما موافقم که باید اخلاق نقد را رعایت کنیم.به بعنوان یک دوست و همدرد لطف بفرمایید در رفتن از سایت نیلوفر تجدید نظر بفرمایید و ما را از نظرات و تاملات خودتان بهره مند بفرمایید.
به نام خداوندبا سلام و ادبجناب ببرزاده گرامی و محترم، اگر نقد نمی کنید لااقل تهمت نیز نزنید، بنده چه خطایی مرتکب شده ام که میباید از سوی افرادی چون شما مورد چنین حرفهای سخیفی قرار بگیرم و در ذهن اغیار بدجلوه شوم. دوست محترم، گناه بنده این است که به شیوه دلخواه خود می نویسم و معرفت خود را میجوییم. و ای کاش چنین گناهی را نیز هیچگاه مرتکب نمیشدم و همچون بسیاری صم عم بکم باقی میماندم. دوست گرامی بنده بارها از سوی دوستان فرهیختهای همچون دوستان محققم [b]مرتضی طباطبایی، جواد الف، حجت جانان، محمدرضا، جناب مرادی و…[/b]… مطالعه بیشتر»
بهتر است مدیریت سایت در انتخاب و پذیرش مطالب دقت بیشتری به خرج دهند، چون اگر قرار باشد هر مقاله ای با هر کیفیتی منتشر شود، هم اعتبار سایت زیر سوال می رود هم از مخاطبان سایت کاسته میشود. بلاخره یک حداقلی از کیفیت نویسنده و مقاله باید مورد نظر باشد یا نه؟
با انتشار برخی از مقالات، گاهی این فکر به ذهنم متبادر می شود که نویسنده محترم از مسئولین سایت نیلوفر هستند.
———–
مدیر سایت: هر محقق دین پژوهی می تواند آثارش را در این سایت منتشر کند و در معرض نقد و نظر و ارزیابی خوانندگان قرار دهد.
[quote](الف) مسلمانیتِ خاکستری، (ب) مسلمانیتِ سفید و (ج) مسلمانیت سیاه.[/quote]ا
با تشکر از نویسنده محترم
به نظر می رسد که مسلمانیت سیاه باید قبل از مسلمانیت خاکستری قرار گیرد و پس از آن به مسلمانیت سفید برسیم.
همچنین در حالت رنگی می توانیم از مسلمانیت قرمز، مسلمانیت آبی، و مسلمانیت سبز استفاده کنیم.
با تشکر
جناب پورفرج
مقالات شما در این سایت با تمام حواشی ان خواندنی و پر بار است. اما شما هم خوب است از موضع سرسختانه خود کوتاه بیایید و ساده تر بنویسید.من شما را اینده دار می بینم و معتقدم راه شما اگر عامتر بنویسید پر ثمر خواهد بود
موفق و برنا
با سلام و تشکر از مقاله ی خوبتان..استفاده کردم.فقط نقدی که به لحاظ صوری به مقاله ای حضرتعالی دارم این است که لطفا فرم نوشتاری خود را کمی تلطیف و تعدیل نمایید. به نظر من این سبک نوشتار که روز به روز رایج میشود جز محدود شدن مخاطب و مبهم ماندم مطالب در حوزه ی عمومی ثمره ی چندانی ندارد و هدف نویسنده در روشنگری و تنویر افکار عمومی با ناکامی مواجه میشود.من مقاله ای شما را خواندم و بهره بردم و جانا که سخن از زبان ما می گویید.اگر کمی در سبک نوشتار تعدیل و ملایمت را لحاظ کنیم… مطالعه بیشتر»
تورو خدا از این ایرادات بنی اسراییلی بی خیال بشید. یه حرف درست حسابی بگید تا ادم به شما امیدوار بشه. بیچاره این نوسینده که نشسته داره به کینه توزیای شما جواب می ده. کارتو بکن اقاجان این وراجای کلامی بیخیال شو
[quote]ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ و ﺭﻭ ﺑﻪ دانشجویاﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ کدام لیوان را انتخاب میکنید؟ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻟﯿﻮﺍﻥ لوکس ﺭﺍ انتخاب کردند![/quote] تشبیه بیربطی بود . اگر به شما بگویند از این لیوانها بخورید ، اول باید بپرسید در این لیوانها چیست ؟ اما اگر بخواهند خود لیوانها را به شما بدهند، طبیعی است که لیوان لوکس را انتخاب کنید. [quote]امید که روزی از ظواهر عبور کنیم و به عمق هر چیز نظری بیفکنیم.[/quote] امید که شما هم با این… مطالعه بیشتر»
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ دانشجویاﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :ﺑﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ سبب ﺯﯾﺒﺎیی انسان است؟ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎن ﺩﺭﺷﺖ، ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗد ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ! دﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ عدد ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ و ﺭﻭ ﺑﻪ دانشجویاﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ کدام لیوان را انتخاب میکنید؟ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻟﯿﻮﺍﻥ لوکس ﺭﺍ انتخاب کردند! استاد گفت: ولی من ﺩﺭ این ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ شربتی ﮔﻮﺍﺭﺍ! ﻫﻤﮕﯽ… مطالعه بیشتر»
انصاف باید داد که نحوۀ نگارش جناب پورفرج، گرچه در نگاه اول یادآور نگارش دکتر سروش است، اما بر پایۀ آنچه بارها در کامنت های پیشین ذیل مطالب دیگر ایشان آورده ام و نیز بر اساس کامنت های نقادانۀ دیگران، نحوۀ نگارش ایشان نوآوری هایی (علی الاغلب نگارشی و نه محتوایی) نسبت به متون دکتر سروش دارد که متأسفانه اغلب این نوآوری ها یا اشتباه هستند یا دستکم با ذوق و سلیقه خوانندگان مقالات علمی پژوهشی، ناسازگار. بنابراین جا دارد ایشان در نحوۀ نگارش خود، جداً بازبینی فرمایند؛ چرا که وقتی درصد معتنابهی از خوانندگان دارند به این نحوه نگارش… مطالعه بیشتر»
چند نکته:
۱. استفاده از پوشش ادبی برای متن علمی غالباً موجد این سفسطه می شود که زیبایی ادبی را بجای حقیقت علمی جا بزند و نقش رخنه پوشی برای سستی استدلالات را ایفا نماید.
۲. حتی در صورت اشتباه بودن دلیل بالا تقلید از ملکیان و سروش یا شیخ مصلح الدین سعدی تنها در صورتی مقبول است که حداقل اصالتی برای تاثیرگزاری داشته باشد نه آنکه فقط تقلیدی تصنعی و متکلفانه را به ذهن متبادر سازد.
جناب طبری و جناب حقگو با درودجناب طبری محترم استاد نگارش و محتوا، از استاد سخن سعدی هم بخواهید برای شما بگوید این نگارش بیمعنای او به چه معناست، تا شما وقت خود را صرف پوچیات او خدای ناکرده نکنید:هر چه گفتیم در اوصاف [b]کمالیت [/b]اوهمچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است(غزل۸۷) اگر وقت کردید به دیگر اشعار سعدی، خواجی کرمانی و.. نیز مراجعه فرماید و از ادیبات بیمحتوای آنها نیز آگاه شوید. بنابراین دوست عزیز مرد باشید و سعدی را نیز دارای ادبیاتی بیمحتوا معرفی کنید. عزیز من، هر چه شما نمی دانید که خطا نیست، شما نمیدانید مشکل… مطالعه بیشتر»
[quote]مسلمانیتِ سنخ دوّم، __به دلیل طالبِ حقیقت بودن: یعنی پیوستگی و استمرار در راه کمالیت،_[/quote]
در راه کمالیّت یعنی چه؟ مسلمانیّت؟ این دیگر چه سبک نگارشی است؟ نویسنده سخنانی بی محتوا را با ادبیاتی سرشار از غلطهای املایی و انشایی نوشته است و تنها وقت خوانندگان این سایت را میگیرد. سایت محترم نیلوفر چرا دست کم از این نویسنده که سابقه مقالات مشابه دارد نمی خواهید لا اقل غلطهای نگارشی را اصلاح کند ؟
در تایید نظر آقای سالک بنده هم در خواندن مطالب شما خود را بیشتر مواجه با انشایی سروش مآبانه می یابم تا مطلبی علمی و تحقیقی. مطالب این نوشتار را به راحتی می توان در چند بند خلاصه کرد و نیازی به این همه تطویل ملال انگیز نیست.
دوست محترم برنای گرامیبا سلام و ادبپیرو سوال شما میباید عرض کنم، که در متنِ نوشتار آوردهام که ملاکِ بررسی این سه سنخ همعنانی با نظر شارع است، فلذا پاسخ به سوال شما هم واضح؛ نگاه کنید مثلاَ «فردی را در نظر بگیرید که فرزندش بیمار و نزار است و او جلوی چشمانش پرپر شدن فرزند خود را به عینه میبیند. (مثالی که برای خوده بنده واقعاً در خصوص یکی از آشنایان اتفاق افتاده است؛)چنین فردی که یک فرد مسلمان نیز هست، از بردن فرزند خود به بیمارستان و به خدمت اطبا استنکاف میورزد و به جای معالجۀ فرزندن از… مطالعه بیشتر»
به نام خداوندبا سلام و ادبپیرامون نقد وارده به نحوه نگاش اینجانب که از سوی یکی از خوانندگان محترم پیش آمد و طبق این نظر بنده به تقلید از دکترسروش متهم گردیدم، فریضه دانستم تا در این فرصت مطالب چندی را در رابطه با آسیبی که در بدنۀ دانشپژوهیمان البته در ساحتِ نواندیشانه میبینم ذکر نمایم:بگذارید ابتدا از خود شروع کنم. بنده بارها گفتهام و در نوشتههای خود نیز بعضاً آوردهام که اشخاصی همانند دکترعبدالکریم سروش و استاد مصطفی ملکیان را در کسوت استادی میبینم و همواره این دو عزیز و دیگر اندیشمندان صاحبنظر را مدنظر قرار دادهام. بنده هیچگاه… مطالعه بیشتر»
با تشکر از نویسنده خواهشمند است درباره گزاره هایی از مقاله که فهم آنها دشوار است توضیح بیشتری بدهید، از جمله این گزاره:
[quote]آنجا که نمی باید می باید می گوید و آنجا می باید نمی باید.[/quote]
“آنجا که نمیباید میباید میگوید و آنجا میباید نمیباید. “
سلام
خوب است که ادب مخالفت را بیاموزیم.
جناب سالک با سلام و احترامبگذارید ابتدا برای شما خاطره ای را تعریف کنم:روزی استادی به کلاس درس خود رفت و روی صندلی خود نشست و از دانشجویان خود خواست در مورد مسئله ای سیاسی-اقتصادی نظر خود را بگویند. یک به یک دانشجویان رای خود را بازگو کردند تا نوبت به ردیف آخر کلاس رسید. در این حال یکی از افراد انتهای کلاس بدون کوچکترین ربطی آن هم در جواب خواست استاد گفت: من قصد ازدواج دارم و میخواهم ازدواج کنم. در این حال، که تمام دانشجویان از این نظر بی ربط همکلاسیشان در تعجب بودند، ناگهان استاد به همان… مطالعه بیشتر»
من نمیفهمم تفکیک علمی نوشتن و ادبی نوشتندقیقا یعنی چی ؟ و نمیفهمم بکارگیری فنون فصاحت و زیبا نویسی چه تباینی با نگارش متون فلسفیو علمی دارد ؟ انچه بدیهی مینماید اینست که تعارض و تباین بین ایندو بلاموضوع است . مشهور است که نثر شوپنهاور و راسل مورد ستایش و نثر کانتمورد تقبیح بوده است . – دوما بنظر من سبک اقای پور فرج شباهتی( حتا مقلدانه ) به دکتر سروش ندارد .سوما در کتب سروش نثر خادم متن است و انرا برای هاضمه گواراتر میسازد و نه انکه بکار گیری آن فنونسبب ذبح معنا گردد . حافظ شعری… مطالعه بیشتر»
پورفرج عزیزتو را به هر کس که میپرستی….دست از این تقلید ناشیانه ات از نثر عبدالکریم سروش بردار، او هم اگر این کار را کرد اشتباه کرده، مقاله علمی که دکان ادبی نیست برادر!آخر به کدام صلاحیت، با تکرار مکررات یک بند مفهوم ساده ات را جای یک مقاله چندین صفحه ای در سایت نیلوفر، جا میزنی؟!واقعا حالت تهوع به من دست میدهد وقتی این نثر کاملا ناشیانه و نپخته را می بینم:«علیایحال، این نوع مسلمانیت، مسلمانیتِ همپرسگی و یا طلبِ همپرسگی با شارع __به صورت پیوسته و در جریانِ زندگی__است، همپرسگیای که در مواقع حساس و به صورتِ عادتی… مطالعه بیشتر»
جناب پورفرج. اندیشمند عزیز
شما در این نوشته به بزرگترین دغدغه و مرضی که مسلمانان مبتلا به آن هستند پاسخ شایسته داده اید. افرین بر شما و اندیشه تان.