ساحت های پنجگانه وجودی و دلایل اثبات وجود خدا

  دسته بندی جامع از براهین باور به وجود خدا ایسکانیوز – دین و اندیشه: وجود خداوند و موجه بودن باور به او، در طول تاریخ بشر، بسیار مورد توجه قرار گرفته است. فیلسوفان بسیاری در این باب اندیشیده اند و دلایل گوناگونی را، له یا علیه این باور مطرح کرده اند. این دلایل گوناگون، از سنخ های مختلفی هستند…

 

دسته بندی جامع از براهین باور به وجود خدا


ایسکانیوز – دین و اندیشه: وجود خداوند و موجه بودن باور به او، در طول تاریخ بشر، بسیار مورد توجه قرار گرفته است. فیلسوفان بسیاری در این باب اندیشیده اند و دلایل گوناگونی را، له یا علیه این باور مطرح کرده اند. این دلایل گوناگون، از سنخ های مختلفی هستند و برای درک عمیق تر آنان، بهتر است آنها را در یک دسته بندی منظم درنظر آورد. مصطفی ملکیان، در جلسه معرفی کتاب درباره خدا، اثر مایکل پارمر و ترجمه نعیمه پورمحمدی، می کوشد تقسیم بندی جدیدی را از این ادله ارائه دهد. این نشست در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شده است.

مصطفی ملکیان: سالها پیش به نظر من آمد که ادله ی مطرح در باب وجود خدا را می توان در تقسیم بندی ای بهتر از تقسیم بندی های ارائه شده در کتب فلسفه دین تحلیلی بیان کرد و آن را در ساختار جدیدی ریخت. من می خواهم در اینجا این ساختار را طرح کنم. ساختار من، به لحاظ صوری و نه محتوایی، با ساختار طرح شده در کتاب درباره خدا اختلافاتی دارد.

در باب خدا باید پنج مبحث را تفکیک کرد و آنان را خلط نکرد. شخصیت و منش هر انسان، متشکل از پنج ساحت است: ساحت باورها، ساحت احساسات، عواطف و هیجانات، ساحت خواسته ها، ساحت گفتار و ساحت کردار. این پنج بحثی که من در باب خدا طرح می کنم، هر یک، ناظر به یکی از این پنج ساحت است.

مباحث موجود در باب خداوند

بحث اول در باب خدا، عقیده به وجود داشتن اوست؛ عقیده به اینکه خدا، یا خدایی، یا خدایان وجود دارد. بحث دوم، ایمان به خداست. ایمان به خدا، ربطی به عقیده به وجود خدا ندارد. اما پارمر، نویسنده کتاب درباره خدا، در چندجا میان این دو ساحت خلط کرده است. استدلال ها، تردیدها، تخمین ها، برآوردها و … به ساحت عقیده مربوط می شود. اما ساحت ایمان، ساحت احساسات و عواطف و هیجانات ماست. در این ساحت، می توان احساسات و عواطف فراوانی به خداوند داشت. از میان این عواطف، سه احساس از همه مهم تر است: ایمان به خداوند، عشق به خداوند و امید به خداوند. پس ایمان به خداوند، در زمره ی عواطف است.

بحث سوم، درباره پرستش و عبودیت نسبت به خداست. پرستش و عبودیت، به ساحت خواسته های ما مربوط می شود. بحث چهارم، بحث دعا و مناجات با خداست که به ساحت چهارم، یعنی گفتار مربوط می شود وبحث پنج در باب عبادات است که به کردار مربوط است.

همه ی این پنج بحث باید مدلل به دلیل باشند و استدلالی در پس پشت داشته باشند. با آنکه ایمان، عشق و امید به خداوند در ساحت عواطف است، اما باید استدلالی پشت آن باشد. در غیر این صورت این احساس و عاطفه، نابجا خواهد بود. این حکم، در باب مناجات، پرستش و عبادت نیز صادق است.

کتاب درباره ی خدا، از این پنج بحث، به اولی می پردازد و کاری به ایمان، پرستش، دعا و عبادت درباب خداوند ندارد. پرسش اصلی در این کتاب آن است که چه دلیل و ادله ای می توان در باب عقیده به وجود خداوند بیان داشت؟ من می کوشم این ادله را به نحو درختی تقسیم بندی کنم.

تقسیم بندی درختی ادله ی وجود خدا

نخست آنکه برخی معتقدند اصلا عقیده به وجود خدا، نیازمند به اثبات و دلیل نیست. چرا؟ به دو دلیل. برخی می گویند هر انسان، در هر مکان و زمان و وضع و حالی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، معتقد به وجود خدا هست. بنابراین کسی برای وجود خداوند نیازمند دلیل نیست. زیرا کسی مخالف این عقیده نیست. این افراد به فطری بودن عقیده به وجود خدا قائلند. اما دسته دوم می گویند که عقیده به وجود خدا نیاز به اثبات ندارد، زیرا وجود خدا برای گروهی از انسان ها، نه همه ی آنها اصل موضوع است. شما هیچ وقت از یک ریاضی دان نمی خواهید اثبات کند که کوتاه ترین فاصله میان دو نقطه، خطی راست است. این از اصول موضوعه ی ریاضیات است. اصول موضوعه ی هر علمی، مفروض آن علمند. در مورد خدا هم برخی این ادعا را کرده اند.

چه کسانی اصل موضوع زندگیشان وجود خداست؟

این افراد سه دسته اند: نخست انسان های اخلاقی؛ اخلاقیان نمی توانند اخلاقی زندگی کنند مگر آنکه اصل موضوعشان خدا باشد. این مدعای کانت است. دوم مومنان؛ این نظر آلوین پلانتینگاست. برای مومنان وجود خدا یکی از اصول موضوعه است. و سوم برخی از فیلسوفان حقوق؛ این افراد می گویند اگر ما بخواهیم برای انسان حقوق ذاتی و طبیعی قائل باشیم، باید به خداوند نیز قائل باشیم. پس این افراد اصلا خود را بی نیاز از اثبات ادعای وجود خدا می دانند.

نیاز به اثبات

دسته دوم معتقدند عقیده بر وجود خدا نیازمند اثبات است و اگر اثبات نکنیم، این عقیده ناموجه و نامعقول خواهد بود. برخی می گویند این عقیده نیاز به دلیل تجربی دارد. در برابر برخی به دنبال دلیل عقلی و فلسفی اند.

عرفا معتقد به دسته ی اولند و معتقدند کسی می تواند به نحو معقول به وجود خدا باور داشته باشد که او را تجربه کرده باشد. البته منظور از تجربه در اینجا تجارب ظاهری و پنج گانه نیست. بلکه این افراد از تجارب باطنی و درون نگری سخن می گویند و به دنبال تجربه ی دینی اند. البته برخی معتقدند که حتی ادراک حسی از خداوند نیز ممکن است. ولی به هرحال تجربه در اینجا، باید متناسب با امری باشد که می خواهیم تجربه اش کنیم و این امر خداوند است.

در برابر عرفا، برخی به دلایل عقلی-فلسفی قائلند. برخی از اینها می گویند ما بدون بیرون آمدن از عالم ذهن و التفات به ورای آن، تنها با خم شدن در دنیای درون، وجود خداوند را اثبات می کنیم. اما گروهی نیز معتقدند که تا قوای ادراکیمان را در نسبت با عالم عین باز نکنیم و به جهان واقع توجه نکنیم، نمی توانیم وجود خداوند را اثبات کنیم. کسانی که به اولی قائلند، برای اثبات وجود خدا دلیل وجود شناختی دارند. نمونه ی بارز این دسته، آنسلم است. آنسلم معتقد است اگر شما خدا را در ذهنت تصور کنی، به وجود او پی خواهی برد و وجود او را استنتاج خواهی کرد. البته به اعتقاد آنسلم، این استخراج، تنها در باب خداوند صادق است. چرا چنین است؟ زیرا خدا موجودی است که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست. این موجود یا فقط در ذهن تو وجود دارد یا در عالم بیرون هم وجود دارد. در میان این دو، کدام یک بزرگتر از آن قابل تصور نیست؟ آن موجودی که علاوه بر آنکه در ذهن وجود دارد، در عالم خارج هم وجود دارد.

دلایل غیرِ وجودشناختی

ادله ی قسم دوم، به واقعیاتی در عالم بیرون توجه می کنند، البته همچنان از سنخ ادله عقلی-فلسفی اند. این ادله، همگی از قاعده ی تیغ اکام استفاده می کنند. آن قاعده این است که وجود چیزی را باور نکن، مگر آنکه یا آن را با یکی از حواس ظاهر و باطنت ادارک کنی، یا بودن آن چیز، شرطی لازم برای وجود چیزی باشد که با حواس ظاهر و باطنت ادراک می کنی.

برای مثال چرا من به وجود رنگ آبی یا غم قائلم؟ چون دارم آن را حس می کنم. اما چرا وقتی از اینجا بیرون می روم و می بینم همه جا خیس است به وجود باران قائل می شوم؟ زیرا درست است که من باران را ندیده ام، اما اگر باران نباشد، نمی توان وجود خیسی را تبیین کرد. پس بند دوم قاعده اکام نیز درست است.

به این قاعده تیغ اکام می گویند، زیرا در این صورت شما جهان هستی را خیلی خلوت می کنید. ما الان به وجود خیلی از چیزها قائلیم که هیچ کدام از دو شرط اکام را ندارند. جهان پدران و مادران ما شلوغ بود: در حمام جنی ها عروسی داشتند یا عزا گرفته بودند. در بیابان غول بود. در کنار چشمه ها، ارواح راه می رفتند و … . همه اینها را اکام با تیغ خود می برد و کنار می گذارد. مصادیق بند اول قاعده اکام را مفاهیم تجربی و به مصادیق بند دوم این قاعده، مفاهیم نظری و تئوریک می گویند. عرفا به خاطر بند اول به وجود خدا قائلند. اما فیلسوفان به خاطر بند دوم قاعده به خداوند باور دارند.

فلاسفه چه دیده اند که می گویند باید خدایی وجود داشته باشد؟

در اینجا چند دسته عمده از دلایل را میتوان شناسایی کرد. ده چیز را فلاسفه در عالم دیده اند که گمان می کنند بدون خداوند تبیین نمی شود:

۱. حرکت: ارسطو می گفت ما حرکت را می بینیم اما بدون وجود خدا، حرکت پدید نمی آمد. از این نظر خدای ارسطو، محرک الکل بود. یعنی محرک تمام حرکات موجود در جهان.

۲. علیت: در جهان میان پدیده ها رابطه علی و معلولی وجود دارد. اگر علت العلل نبود،این رابطه علی و معلولی قابل تبیین نمی شد. خداوند در اینجا علت نخستین یا علت العلل است.

۳. مشروط بودن و نامشروط بودن: اینها همان براهین امکان وجود است. فرض کنید که الان شما دارید صدای من را می شنوید. آیا وضعی متصور است که اگر پیش می آمد صدای من را نمی شنیدید؟ بله. اگر فضای میان ما خلاء می شد یا پرده گوش شما پاره می شد. از این می توان نتیجه گرفت که شنیده شدن صدای من توسط شما، امری است که مشروط به چند شرط است. پس مشروط الوجود است. اگر حتی یکی از این شروط برآورده نشود، صدا قابل شنیدن نیست. اما آیا چیزی در زندگی سراغ دارید که مشروط الوجود نباشد؟خیر. میلیون ها شرط برای وجود هر چیزی دست به دست هم داده اند و نهایتا آن چیز وجود یافته است.

اگر کسی از آینده ی امری مشروط الوجود سوال کرد و برای مثال پرسید که آیا این کتاب، ۴ روز دیگر هم همین رنگ را خواهد داشت یا خیر؟ باید گفت ممکن است همینطور بماند و ممکن است اینطور نماند و این امکان، وابسته به شرط های مربوط به این است. پس هر مشروط الوجودی، ممکن الوجود است. یعنی ممکن است وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد. اما فیلسوف اثبات می کند که لااقل باید یک موجودی در عالم باشد که مشروط الوجود و ممکن الوجود نباشد و مطلق الوجود باشد. یعنی به هیچ چیزی وابسته نباشد. این چیز واجب الوجود خواهد بود. این امر واجب الوجود خداست.

۴. نظم:بدون وجود ناظم، نظم موجود نخواهد بود و این ناظم، خداست.

۵. هدف: موجودات عالم برای تحقق سلسله ای از اهداف دست به دست هم داده اند. اما سایر موجودات غیر از انسان، ون علم و اراده ندارند، نمی توانند هدف داشته باشند. پس کسی لازم است تا هدف را به سایر موجودات تزریق کند.

۶. کمال: در عالم هر چیزی که ذومراتب باشد، باید حد کاملی داشته باشد. اگر این گل از آن یکی زیباتر است، باید زیبایی مطلقی باشد که من فاصله ی این دو گل را با آن بسنجم. پس نمی توان دو چیز را در وصفی مقایسه کرد، مگر آنکه وصف مطلقی موجود باشد. پس باید علم مطلق و جمال مطلق و قدرت مطلق هم وجود داشته باشد. پس باید موجودی باشد که قدرتمند ترین، عالم ترین، حکیم ترین، عادل ترین و تمام این ترین ها باشد و این موجود خداست. پس چون مقایسه در عالم قابل انکار نیست، خدا باید باشد. این، استدلال از راه درجات یا کمال مراتب نام دارد.

۷. معجزه: در ادبیات غرب معجزه با ما فرق دارد. ما معجزه را دال بر صدق نبی می گیریم. اما در الهیات غرب، از معجزه سه چیز استنتاج می کنند: صدق نبی، وجود خدا، درستی دین. پس برخی وجود خدا را از راه معجزه اثبات می کنند. البته ما به هر خارق عادتی معجزه نمی گوییم. اما در این براهین، مراد از معجزه هر امر خارق عادتی است. به همین دلیل من به این براهین، براهین خرق طبیعت و خارق عادت می گویم. نه براهین معجزه.

۸. اخلاق: اخلاق در عالم وجود دارد، پس خدا وجود دارد. این سخن کانت است. این سخن، با سخنی که پیش از این از کانت نقل کردم فرق دارد. آنجا کانت می گفت خدا، پیش فرض هر انسانی است که اخلاقی عمل می کند. اما در اینجا کانت می گوید که شما وقتی می خواهید دروغ بگویید، چیزی درونتان می گوید راست بگو. اما یکی از این دو شما نیستید. آنکه دروغ گفت شمایید اما آنکه گفت راست بگو شما نیستید. پس چیزی هست که آمر به خوبی ها و ناهی از بدی هاست. این ندای وجدان، درواقع ندای خداست.

دلایل عملی و مصلحت جویانه

تمام این ادله، رئالیستیک یا نظری بودند. اما دسته دومی از دلایل داریم که پراگماتیستی و عملی هستند. ادله ی رئالیستی، اگر موفق باشند، اثبات می کند «خدا وجود دارد» گزاره ای صادق است. اما فیلسوفانی گفته اند این راه ممکن نیست و نمی توان به هیچ روشی اثبات کرد که گزاره ی «خدا وجود دارد» صادق است. پس باید از راه نظری صرف نظر کرد و به روش پراگماتیستی و عملی رو آورد. ما می گوییم عقیده به گزاره ی خدا وجود دارد به مصلحت است. پس دلایل بالا، دلایل حقیقت جویانه بودند و اکنون می خواهیم وارد ادله مصلحت جویانه شویم.

ریشه ی این نوع ادله در فرهنگ ادیان ابراهیمی، به حدیثی باز می گردد که شیعیان به امام جعفر صادق و سنیان به علی بن ابیطالب(ع) نسبت می دهند. لب این ادله آن است که آدم وقتی شرط می بندد باید روی اسب برنده شرط ببندد و آن اسب برنده در اینجا، عقیده به وجود خداوند است. این سخن در اثری از غزالی آمده است و بعد به واسطه ی ترجمه به فرهنگ غرب نیز وارد شده است. در قرن ۱۷، پاسکال این دلیل را زنده کرد و صورت استدلالی تری به آن داد. به باور پاسکال، شرط را روی وجود خدا ببندید چون به نفعتان است. بعدها هم ویلیام جیمز روایتی دیگر از این شرط بندی ارائه داد که محکم تر است.

این دسته بندی ای که ارائه کردم، ادله موجود در باب باور به وجود خداوند را در بر می گیرد اما کم و بیش با دسته بندی مایکل پارمر تفاوت دارد.


صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: