نامهی علیرضا موثق به دکتر عبدالکریم سروش

پیرامونِ نسبتِ آراء دینیِ دکتر سروش با اسلام (قرآن و سنت نبوی)
جناب دکتر عبدالکریم سروش!
با سلام!
در آغاز سخن اشاره به این نکتهی مهم لازم مینماید که راقمِ این سطور، از موضعِ مسلمانی معتقد و یا از منظرِ تکفیرِ مذهبی و یا در مقامِ دشمنِ اسلام و خصمِ روشنفکرانِ دینی و یا با منویاتِ سیاسی، دست به قلم نبردهاست؛ بلکه از منظری «فکری-فرهنگی» و از موضعِ نقدِ اسلام و نیز نقدِ روشنفکرانِ دینی، نظر به اهمیت و سابقهی شما در جامعهی فکری و دینیِ معاصرِ کشورمان و با ادایِ احترام به برخی تلاشهای فکری و علمی و عملیِ شما (از جمله در نقدِ استبدادِ دینی)، پرسشها و ملاحظاتی انتقادی را به امیدِ پاسخگویی توسطِ شما؛ جهتِ شفافیت و وضوحِ هر چه بیشترِ آراء روشنفکرانِ دینی (در شکل عام) و حضرتعالی (به طور خاص) مطرح کردهاست.
◾️مقدمه:
شما به دفعات تأکید کردهاید که «اسلامِ ناب و حقیقتِ اسلام» در دسترسِ ما نیست و اسلام «بذری» بوده که در فرآیندی تاریخی به «درختی تنومند» بدل شده و اینک آن بذرِ نخستین، دیگر وجودِ خارجی ندارد.
در این راستا لازم به ذکر است که اگر مراد شما از مفهومِ «اسلام ناب و حقیقتِ اسلام» تمام ویژگیهایِ اسلام باشد؛ البته مورد قبولِ من است و تصدیق میکنم که تمامِ وجوهِ متن را به دلایلِ هرمنوتیکی و تاریخی و زبانی، نمیتوانیم فهم کنیم؛ منتها ما n ویژگی (نه تمامِ ویژگیهای متن) را میتوانیم فهم کنیم و در این n ویژگی (یعنی جایی که مرادِ متن قابلِ فهم است)؛ برای مثال به صراحت میبینیم که: در قرآن، روح علاوه بر زمانِ مرگ، در هنگام خواب نیز از بدن قبض میشود (انعام: ۶۰) و یا معاد در قرآن، جسمانی است و نیز در بهشت و جهنم، لذتها و دردهایِ جسمانی وعده داده شدهاست (یس: ۷۸-۷۹ و یس: ۵۲ و قیامه: ۳-۴ و طه: ۵۵ و نور: ۲۴ و بقره: ۲۵۹ و مرسلات: ۴۲ و واقعه: ۲۱ و زخرف: ۳۱ و توبه: ۳۵ و…) و یا شخصِ مرتد و یا کافر تا ابد به جهنم میرود و تمامِ اعمالِ نیکش ضایع و باطل میگردد (بقره: ۲۱۷ و ابراهیم: ۱۸ و محمد: ۲۵-۲۸ و زمر: ۶۵ و انعام: ۸۸ و توبه: ۱۷) و یا در جهنم اصنافِ مجازاتهای خشن و خوفناک تصویر شدهاست (غاشیه: ۶-۷ و دخان: ۴۳-۴۶ و حاقه: ۳۵-۳۷ و ابراهیم: ۴۹-۵۰) و یا به دلالتِ کثیری از آیات قرآن، الله (یعنی تصورِ قرآن از خداوند) متشخصِ انسانوار و خالق و عادل و عالم و قادرِ مطلق و یا حداقل متشخص است. در قرآن، الله خالقِ جهان و مالک و اربابِ آن است و نه خودِ «هستی-هستومندها» در تمامیتشان.
در اینجا نکتهی موردِ نظر این است که اگرچه ما تمامِ اوصاف و ویژگی هایِ اسلام (قرآن و سنتِ نبوی) را نمیشناسیم؛ اما با استناد به آنچه قابلِ فهم است، میتوانیم به نحوِ سلبی در خصوصِ وجوهِ افتراقِ اسلام با آراء و ایدههایی که طرح میشود؛ از جمله آراء و ایدههایِ شما داوری کنیم.
حال، پس از ذکرِ این مقدمه، به طرح پرسشها و ملاحظاتِ انتقادی و اصلیِ خویش (که فی الواقع در خصوصِ نسبتِ عقلانیت و استدلالگرایی با اسلام است) میپردازم:
۱️⃣ نسبت خدای نامتشخص با قرآن و نیز نسبت آراء شما با خدای نامتشخص چیست؟
شما به استناد کتابِ «نهاد نا آرام جهان» و اشاراتی که به خدای «بی صورت» دارید، ظاهراً در بین سه تصور کلی از خدا (نامتشخص، متشخصِ ناانسانوار و متشخصِ انسانوار)؛ چهرهی خدای نامتشخص را موجه میبینید (یعنی خداوند موجودی در کنارِ n موجودِ ممکن و متصور و موجود در عالَم نیست و خصوصاً اینکه انسانوار نیست)؛ اما در خصوصِ مستند نمودنِ این تصور از خدا به متن قرآن، توضیحی ارائه نمیدهید و دلیلی اقامه نمیکنید؟ یا مشخص نمیکنید که چطور میتوان مقولهی «دعا» را با چنین خدایی جمع کرد؟ زیرا از جمله در نامهی اخیرتان تحتِ عنوانِ «بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند» فرمودهاید که دئیست نیستید و به «دعا» قائلاید. همچنین مگر خدایی که انسانوار نیست؛ افعالی انسانی چون «تأیید» دارد تا مؤیدِ محمد بن عبدالله باشد و کلام ایشان به این اعتبار، وحیِ خدا تلقی شود؟ در نگاه معنوی و قدسی به جهان و از منظر خدای نامتشخص، مگر کتابِ وجود بقیهی انسانها و هستومندها را شیطان و یا غیرِ خدا نوشتهاست؛ تا فقط قرآن به این اعتبار سخن خدا و یا موردِ تأییدِ خدا باشد؟ و مگر شیطان و یا غیرِ خدا وجود دارد؟ (چون نقل به مضمون مدعی هستید که خداوند، کتاب وجود محمد را در دیالوگ با درون و بیرونِ او نوشت و محمد، کتابِ وجودِ خویش را قرائت و تقریر کرد و قرآن پدید آمد).
ضمن اینکه به سیاقِ تئوری شما راجع به مقولهی عدالت و یا نظریهی زائد بودنِ اظهار صدق از «فرانک پلامتون رمزی»، به نظر میرسد که مفهوم خدا در خصوصِ چهرهی خدای نامتشخص، زائد و اضافه است؛ زیرا خداوند نامی است برای تمامیتِ «هستی-هستومندها» و نه موجودی علاوه بر آنها و مستقل از آنها (که البته امری ماتریالیستیک و بیشعور و عاری از هرگونه ذهن و آگاهیِ مرموز و ممکن و متصور نیست).
۲⃣ روح و معاد و جهنم و بهشتی که شما تصویر میکنید، نسبت اش با قرآن چیست؟
نقل به مضمون میفرمایید جهنم در نگاهِ شما شبیه به حمام است که چرک و کثافاتِ آدمی را میشوید تا به بهشت ورود کند؛ اما روشن نمیکنید که نسبتِ این قبیل باورهایِ شما (چهرهی روح و معاد و بهشت و جهنم نزدِ شما) با متنِ اسلام (یعنی قرآن و سنت نبوی) و با نص قرآن چیست؟
۳⃣ دلیلِ اثبات وثاقت تاریخی قرآن چیست؟
شما میفرمایید انبوهی حدیث و روایتِ ناموثق وجود دارد و اصل در عدمِ وثاقت آنهاست؛ مگر خلافش ثابت شود؛ لکن چرا خود قرآن کمابیش چنین وضعیتی ندارد؟ و وثاقت تاریخیش مشکوک نیست؟
۴⃣ چگونه بدون استحاله و یا عدول از اسلام، آن را با عدلِ زمانه و حقوق بشر جمع کنیم؟
شما در آراء خود اشاره کردهاید که در اسلام میان کافر-مرتد/مسلمان و برده/آزاد و زن/مرد تبعیضِ حقوقی وجود دارد و این امر را تصدیق نمودهاید؛ اما روشن نمیکنید که چطور میتوان قرآن را با عدلِ زمانه و زمینهی تاریخیِ ما و با حقوق بشر جمع کرد؟ قرآن به کدام استنادِ درون متنی، به ما اجازه میدهد تا از فقهاش عبور نماییم و تبعیضهای حقوقیِ مذکور را رفع نماییم؟ و یا مجازاتهایی چون شلاق و قطع دست و پا و به صلیب کشیدن و قصاص را لغو کنیم؟ و به عبارت دیگر، به جای الله تشریع کنیم و شرعِ محمدیِ او را نسخ نماییم؟
با مغالطهی زمانپریشی نمیتوان به سراغِ داوریِ قرآن و سنت نبوی رفت؛ اما چگونه با التزام و تعهد به آموزهها و دستورات و مطالباتِ متن، «بدون استحالهی مسمی و مضمونِ متن و یا بدونِ عدول از آن» (این نکته موردِ تأکید است)، میتوان با عقل و عدلِ زمانه و زمینهی تاریخیِ خویش سازگارش کرد؟ مواضع بیرون دینیِ شما با چه روشی و مستند به کدام جوازِ دروندینی، میتواند به درونِ دین راه یابد و عملیاتی و محقق شود؟ (برای مثال، توصیه به ترجمهی فرهنگی در بحث ذاتی و عرضی در دین).
صرفنظر از موانعِ عملی و سیاسی، لطفاً برای وضوح بخشیدن به آراء خود در این خصوص، مصداقاً و با استدلال نشان دهید که چگونه از منظرِ تئوریک، مجازات قصاص و قطع دست و پا و شلاق را لغو کنیم؟ یا گوشتِ خوک را اگر پزشکان جواز علمی دادند، چگونه حلال نماییم؟
۵⃣ چگونه یک دینورز معرفتاندیش و یا تجربتاندیش میتواند مسلمان باقی بماند؟
دینورزی را به اصنافی تقسیم نمودهاید؛ اما مشخص نیست که به کدام دلیل، «دینورزی معرفتاندیش و تجربتاندیش» سازگار با اسلام (با تأکید بر قرآن و سنت نبوی) است؟ برای مثال، مؤلفههایی که برای دینورزیِ معرفتاندیش بر میشمارید و «استدلالورزی و شک و نقد» را در هویتش تعریف میکنید، به کدام دلیلِ درون متنی، با کتابی که صراحتاً انکار حتی یک آیه از خویش را بر نمیتابد و از پیروانش، تعبد و اطاعت و تسلیمِ محض میخواهد، سازگار است؟ با کدام استدلال میتوان سخن الله بودنِ قرآن را ثابت کرد؟ و چگونه کسی که دچار چنین شک و نقدِ عمیق و بنیادینی میشود را میتوان مسلمان نامید؟ (دینورزی در شکل عام، از جمله معنویتی فرا فرقهای و فرا مذهبی، محل مناقشهام نیست؛ بلکه اسلام به شکل خاص و مصداقی و نسبتش با دینورزی معرفتاندیش و تجربتاندیش، محل بحث است).
شما تقریباً همه چیز اسلام (یعنی تفسیرِ محمد بن عبدالله از خدا و انسان و جهان و جامعه و نسبتشان با یکدیگر) را عرضی و سیاقمند و تاریخی میبینید و از چهرهی خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهانشناسی و کیهانشناسی تا فقه و اخلاقِ قرآن که با بردهداری و تبعیضِ حقوقی بین کافر/مسلمان و زن/مرد و برده/آزاد سازگار و تکلیفمحور بودهاست را تغییر میدهید؛ اما در وهلهی بعد، مشخص نمیکنید که این فرآورده چه نسبتی با اسلام (قرآن و سنت نبوی) دارد؟ و مگر تجربهی معنوی و باطنیِ بیصورت و ماقبلِ صورتبندیِ مفهومی و گزارهای و یا صورتبندیِ آن تجربه در ظرفِ عقل و عدل و ذهن و زبانِ انسان قرن ٢١ و مدرن و یا صرفِ ایمان به خدا، در عرفِ اهل زبان، نامش اسلام است؟ شما مشخص نمیکنید که مرزِ اسلام با نااسلام چیست؟ و این پدیده تا کجا به اصطلاح «کِش» میآید؟
چه اشکالی دارد که پروژهی ترجمهی فرهنگی و ذاتی و عرضی در دین را به اینجا برسانیم که در شکل و محتوایِ عباداتی چون حج و نماز و روزه نیز تغییر ایجاد کنیم؟ اگر نصِ صریحِ قرآن راجع به قطع دست و پا و شلاق و نابرابریِ حقوقی بین زن/مرد و برده/آزاد و کافر-مرتد/مسلمان را بتوان تغییر داد و کیهانشناسی و جهانشناسی و خداشناسی و روح و معاد و بهشت و جهنمِ قرآن را بشود تاریخی و عرفی و عصری و بشری و خطاناک و سیاقمند دید؛ چرا حج و نماز و روزه مستثناء باشد؟
با این وصف، به چه دلیل متفکرینِ خردگرا و استدلالگرا و منتقدینِ اسلام و شکاکان را به صرفِ ماتریالیست و ملحد نبودن، میتوان در ذیلِ دینورزیِ معرفتاندیش، مسلمان نامید؟ البته با «معنوی و یا دینورز» نامیدنشان در معنای عام، مناقشهای نیست؛ بلکه با مسلمان نامیدنشان مناقشهاست.
۶️⃣ نسبتِ مشکلاتی که به نحو طیفی و نسبی ناشی از فقه و فقها و استبداد دینی عنوان میکنید؛ از جمله خرافات و جهل مقدس و ظلم مقدس و جزم و جمود و تعبد و خشونت و شقاوت و دیگریستیزی و استبداد و انحصارگرایی و مطلقگرایی، با خود قرآن و سنت نبوی چیست؟
از هر فرصتی برای نقدِ فقه و فقیه و خرافات و جهلِ مقدس به نیکی بهره میبرید (از جمله در نامهی فوق الذکر) و سپس مخاطبانِ خود (از جمله فقها) را به مطالعهی هر چه بیشترِ قرآن فرا میخوانید؛ اما از نسبتِ فقه و فقیه و خرافات و جهلِ مقدس با اسلام (قرآن و سنت نبوی) و با «خداوند میفرماید که…» سخنی نمیگویید. نقشِ خود قرآن و آموزهها و احکامِ صریحش (نه وجوه اختلافی و قابل تفسیرش) در مشکلات ما چیست؟
۷️⃣ نسبت قرآن با بسطِ توهم و نیز تفرعن چیست؟
میفرمایید که قرآن به ما درسِ فرو کوفتنِ «تفرعن» میدهد؛ اما نمیگویید که «خداوند میفرماید که…» و ادعایِ دسترسی به افکار و ارزش ها و احکام و عواطف و اهدافِ خدا و ادعایِ تقریرِ ذهنِ خدا، و یا انحصارگرایی و مطلقگرایی و تعبد و جزم و جمودِ اسلام (قرآن و سنت نبوی)، و یا احساسِ حقیقتیافتگیِ تزریق شده به پیروان (خصوصاً عوام)، و یا «دیگریستیزی» در متنِ قرآن و سنت نبوی، و معاملهای که با مرتد و نیز کافر میکند، و یا مثلثِ سرکوب (یا جزیه و باج سبیل یا شمشیر و مرگ یا اسلام و خراج به خلیفه)، چه نقشی در بسطِ توهم و نیز تفرعن دارد؟ (ولو در قالبِ آثار و تبعاتِ قصد ناشده).
۸️⃣ حجیتِ معرفتشناسیِ رؤیاهای رسولانه و ادلهی حکایتگریش از واقع چیست؟ چرا تعبیرِ رؤیاهای رسولانه را به فروید واگذار نکنیم؟
در نظریهی پدیدارشناسانهی رؤیاهای رسولانه، قرآن را صراحتاً به کلام، بلکه به رؤیای محمد بن عبدالله تفسیر و مآلاً اعلام میکنید که مسلمین ١۴٠٠ سال، راه را اشتباه آمدهاند و میبایست متن را به جایِ «تفسیر»، «تعبیر و خوابگزاری» کنند؛ اما:
اولاً) همواره موضوعِ اثباتِ سخنِ خدا بودنِ قرآن را تعلیق میکنید. شما نقل به مضمون و به تعبیرِ خودتان میگویید: «خداوند، کتاب وجود محمد را در دیالوگ با درون و بیرونِ او نوشت و محمد، کتابِ وجودِ خویش را قرائت و تقریر کرد و بدین ترتیب قرآن پدید آمد»؛ اما اثبات این ادعا را همواره داخل اپوخه میگذارید و مفروض میگیرید و در این خصوص استدلال نمیکنید.
ثانیاً) مشخص نمیکنید که در فرآیندِ «تعبیر و خوابگزاری» اگر پای امثال فروید به میان آید؛ چه چیزی از قرآن باقی میماند؟ چرا نباید تعبیرِ خواب را قبل از اثباتِ مجرای وحی بودن و اصابتش به حاق واقع، به امثال فروید واگذار کرد؟
ثالثاً) تکلیفِ خسارات و جهل مقدس و ظلمِ مقدسِ برخاسته از رؤیاهای رسولانه چه میشود؟ زیرا در مباحثِ مربوطه فرمودهاید که پیامبر اسلام لطف کرد که رؤیاهایش را با ما در میان گذاشت. یکسری ادعای بلادلیل را از زبانِ خدا، مقدس و مطلق کردن و سپس در میانِ عوام نشر دادن، «اگر چه شاید تا حدودی در زمینهای خاص و در دورهای از تاریخ کارکردِ مثبت داشته باشد»؛ لکن به چه دلیل لطف به تمام بشریت در همهی زبانها و زمانها و مکانها بودهاست؟
رابعاً) چرا در حال حاضر ما باید بر خلاف محمد بن عبدالله، ملتزم به دراز کردنِ پای مدعا به اندازهی گلیمِ دلیل باشیم؟ محمد بن عبدالله بلادلیل مدعی است که سخنگوی الله و خاتم پیامبران است و بعد، شخصیتش پشتوانهی این مدعایِ بلادلیلش میشود؛ اما اگر دیگران تجربیاتِ باطنی داشته باشند و یا رؤیاهایِ معنوی ببینند، مدعایشان صرفاً در صورتی قابلِ تصدیق است که موزون با دلیل باشد. چطور میتوان چنین دینورزی و باورها و مدعیاتِ بلادلیلی را با عقلانیت و روشنفکری که قائمهاش استدلالورزی است جمع کرد؟
با سپاس
پایان
٢٨ تیر ١٣٩٩
سلام بزرگوار یعنی انتظار دارید سروش این سوالات را جواب بده برادر من بنظرم لازم هست بارها و بارها نظریات سروش بخونید هم فلسفه زیاد بخونید اول باید یک درک درستی از نظریات سروش داشت بعد نقدی بود گفت.
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
سلام ظاهرا نقطه ی ثقل اندیشه ی شما اندیشه ی خدای نامتشخص هست، بگذارید من هم چند سئوال از شما بپرسم: این خدایی که شما از آن سخن می گویید به چه دردی می خورد و تفاوت آن با بی خدایی در عمل چیست؟ این اندیشه گره از کدام مشکل فکری و عملی می گشاید؟ و خدایی که تنها چیزی که از آن می دانید یک تمامیت(هستی_هستومندها)ست چه نسبتی می تواند با انسان در رنج رهاشده در هستی داشته باشد؟ و انسان چگونه می تواند با این اندیشه به آرامشی که از اندیشه ی خدا انتظار می رود برسد؟ این… مطالعه بیشتر»
بنام خدا رسم الخط حجاز و وحیانی بودن قرآن در زمان نزول وحی الهی رسم الخط مرسوم در حجاز به گونه ای بوده است که وقتی وحی الهی مکتوب میشد، هیچکس قادر به خواندن آن نبود مگر آنکه خواننده ی آن، ابتدا آنچه از سوی پروردگار نازل میشد، در حافظه قرار میداد. رسم الخط مرسوم در حجاز دارای چنان نقیصه هایی بود که برای خواندن هر مطلب مکتوب ، خواننده ی آن مطلب میبایستی حافظ آن نوشته باشد تا قادر به خواندن آن نوع رسم الخط باشد. مشهور است که در عصر پیامبر گرامی اسلام، شاعران بسیاری به سرودن شعر… مطالعه بیشتر»
با درود و سپاس
ضمن قدردانی از تحلیلتان معروض می دارد که مقدمات با نتیجه متناقض است.
بدرود
اگر متن نوشته شده بدون از بر داشتن متن قابل خواندن نبوده پس اصلا چرا می نوشتند؟
ابهام در خواندن در خطوط اولیه وجود داشته و حتی همین الان هم در خط پهلوی اوستایی وجود دارد اما این ابهامها استثنا هایی هستند که باید فراگرفته شوند و بعد از فراگرفتن فرد می تواند متون را بخواند.