تجربه آزادی انسان با نه آغاز میشود
سوسن شریعتی: «نه» کلیدواژه فهم اندیشه شریعتی است. تجربه آزادی انسان با نه آغاز میشود. البته باید بهایش را بپردازد تا مسوولیت معنا پیدا کند: هبوط نتیجه آن است (کتاب هبوط را باید با کتاب کویر خواند) شریعتی البته به این «نه» گفتن را ادامه میدهد: «نه» گفتن به اشکال سهگانه سلطه (زر و زور و تزویر) در حوزه اجتماعی. «نه» گفتن به نظام [شاهنشاهی] و آری گفتن به نهضت؛ در حوزه اسلامی باز تکیه میکند به «نه» شیعه در برابر اسلام دولتی. در حوزه تجربه دینی میشود «نه» به ارادهیی که گفته است خوردن میوه، ممنوعه… این نه همین طور ادامه پیدا میکند تا زندگی معنا بیابد.
ششمین نشست تفکر از نمای نزدیک همزمان با سی و ششمین سالگرد شهادت دکتر شریعتی، با سخنرانی مصطفی مستور با موضوع «شریعتی و ادبیات» در خانه موزه دکتر شریعتی برگزار شد. در حاشیه این جلسه، سوسن شریعتی نیز سخنان کوتاهی پیرامون موضوع جلسه و پرسشهای مطرح، ایراد کرد. متن ذیل تقریری از این سخنان است.
اسناد نشان میدهند که ساواک حدودا ۲۰ روز پس از خروج شریعتی از ایران متوجه این ماجرا میشود، اسناد نشان میدهد که ساواک خود دربهدر به دنبال کشف منابع مالی حسینیه ارشاد است اسناد نشان میدهد که شریعتی با دستگیری به بازنشستگی زودرس در ۴۰ سالگی محکوم میشود
شریعتی هیچ گاه حاضر نشد برای کتابهایش حقالتالیفی دریافت کند. البته بعدها -پس از انقلاب- خانواده گرفته است. برای شریعتی بسیار توهینآمیز است که برای قلمی که توتمش میداند پولی دریافت کند. طبیعتا اینجاست که دیگر شریعتی پدرم میشود و دفاع خانوادگی است و نه نظری
همیشه بر این موضوع پافشاری میکنم که آشنایی من با شریعتی – همچون متفکر- به پس از مرگ پدرم برمیگردد و هیچ اتوماتیزمی در برقراری نسبت با این میراث وجود ندارد. مثل همه همنسلیهایم به شریعتی مراجعه کردهام؛ در این مراجعه مثل دیگران دستخوش قبض و بسط شدهام، شاد شدهام، عصبانی شدهام، مفتخر شدهام، فاصله گرفتهام، برگشتهام و هر بار بازنگری کردهام. پذیرش مسوولیت این نسبت، همچون میراث و همچون نوعی نگاه، صرفا در تقابل با جامعه ایران، در تقابل با قدرت، در تقابل با سنت نبوده؛ یک غیبت طولانی از جامعه ایران تقابلهای دیگری را هم ممکن ساخته است: در تقابل با تنهایی، در تقابل با غربت و نوعی کشمکش هویتی نیز بوده است. مثل همه همنسلیهایم علیه این میراث پدری شده است عصیان کنم، اما هر بار با یک بازگشت. آبهای زیادی از سر این نسبتی که ژنتیکی پنداشته میشود گذشته. به همین دلیل برخلاف بسیاری که با پیرتر شدن یا به تعبیری مجربتر شدن، شریعتی برایشان پیشپاافتادهتر، آسانتر، تکراری و خستهکننده شده، درباره من و احتمالا آدمهایی مثل ما، ماجرا روند عکس پیدا کرده؛ شریعتی شده است معضلی که با مجربتر شدن ما برایمان بزرگ و بزرگتر شده. مثل اینکه فهمیده باشیم ماجرا به همین سادگی که فکر میکردیم نبوده است. نه به این دلیل که شریعتی معجزهیی غریب در تاریخ است بلکه به این دلیل که شریعتی، زیستی بسیار فشرده داشته محصول مواجههیی بیوقفه و بیواسطه با زمان و زمانه و جامعه خود. تجربهیی که جنس آگاهی شریعتی را نه از جنس اطلاعات که از جنس آتش کرده است، آتشی که بر جان میافتد. (تعبیر شریعتی است: آگاهیهای پرومته یی) نوعی آگاهی که محدود به اطلاعات نمیشود. موجب نوعی اتفاق است.
شاید از همین رو است که شریعتی محدود به نسل من (بیست سالههای بیست سال- سی سال پیش) نماند و در چشم و دل نسلهای بعد از خود نیز تداوم پیدا کرد. با این همه سوءتفاهمی که ما مخاطبان جوان قدیمی (در روزگار خودمان) و ای بسا امروزی به آن دچار شدیم و دچار میشوند این است که شریعتی متعلق به دوره جوانی است و با افزایش سن و بالا رفتن تجربه و نیز اطلاعات و آگاهی عبور از شریعتی محتوم است؛ چراکه احساساتی است، عاطفی است و برانگیزاننده… به نظر من سوءتفاهم است. چراکه جنس آگاهی شریعتی از جنس زندگی است و اتفاقا مخاطب او به میزانی که تجربههای بیواسطهاش در زندگی ارتقا پیدا میکند و وسعت، میتواند به لایههای درونیتر آگاهیهای شریعتی و اساسا این نوع نگاه دست پیدا کند و آنها را بفهمد. همین وضعیت، فهم شریعتی را طی سی و چند سال دستخوش تغییر کرده است: از یک سو خواننده جوان را سه نسل است جذب کرده و از سوی دیگر فهم عمیق خصلت تفکر در او نیازمند عمق و تجربه و زندگی طولانیتری است. اما در بسیاری اوقات میبینیم که برای خیلیها – حتی کسانی که هنوز به او ارادت میورزند- شریعتی خاطرهیی است مربوط به جوانی. حتی اگر بگویند یادش به خیر، باز هم متعلق است به دیروز جوانی.
مثلا امروز موقعیت کتاب کویر را ببینید. برای شریعتی عبور از «کویر» و اساسا تجربه کویر- پس از هبوط- تکاندهندهترین تجربه انسان است اما امروز تبدیل شده به پیامکهای عاشقانه، نگاهی رمانتیک و رقیق الاحوال که خود شریعتی از آن تحت عنوان یادداشتهای جواد فاضلی، یاد میکرد و آن را دست میانداخت.
موضوع دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم – مبتنی بر درکی شاید شخصی- نسبت شریعتی و ادبیات است. موضوع اصلی و مساله اصلی در ادبیات «من» است. شریعتی میگوید من نوشتههایم را به سه قسمت تقسیم میکنم: اسلامیات، اجتماعیات و کویریات. میگوید کویریات، فقط برای خودم است، اجتماعیات برای دیگران و اسلامیات هم برای خودم و هم برای دیگران. این یک پرسش مشروع است که از او بپرسیم یعنی چه فقط برای خودم؟ آیا یعنی اینکه این «منِ» خلوت نشینِ کویری، ربطی به این «ما»ی اجتماعی ندارد. یعنی شریعتی چون به خلوت میرود، آن کار دیگر میکند؟ آیا یعنی اینکه نوع آگاهی شریعتی در کویر، به نوع آگاهی اسلامی- اجتماعیاش بیربط است؟ آیا انسانِ کویری به امر اجتماعی بیاعتناست؟ از جمله به امر دینی؟اینها سوالاتی است که مطرح است. اینکه چرا خرج خودش را از ما جدا میکند؟ آیا درکویر برای خودش آزادیای قائل است که در حوزههای دیگر، یعنی حوزه اجتماعی و دینی ما، از آن محروم است و به خودش اجازه نمیدهد که آزادانه سخن بگوید. معنایش این نیست که سر ما را کلاه گذاشته؟ یا بسیاری از تجربیات شخصی و روحیاش را با ما در میان نگذاشته است؟ پس ما برای اینکه بفهمیم شریعتی آزاد اندیش عصیانگری که مدام میگوید «نه»، کیست باید به چه استناد جوییم؟
مگر میشود یک متفکر وقتی خطاب به مردم صحبت میکند و مثلا با رویکردی ایدئولوژیک، انسان بنیادگرای کلیشهیی سیستم نگر ثنوی سیاه وسفیدی بپروراند و در خلوت خود از انسان آزادی حرف بزند که با خدا حتی درمیافتد؟ قاعدتا نمیشود. بنابراین باید دنبال ربطی مسلم میان این سه حوزه بود. آن ربط به نظر من تلاش برای شکل دادن به جور دیگری نگاه، انسانی دیگر و مومنی دیگر است. هدف شریعتی این است؛ انسانی که به تعبیر خودش با « نه» آغاز میشود.
«نه» کلیدواژه فهم اندیشه شریعتی است. تجربه آزادی انسان با نه آغاز میشود. البته باید بهایش را بپردازد تا مسوولیت معنا پیدا کند: هبوط نتیجه آن است (کتاب هبوط را باید با کتاب کویر خواند) شریعتی البته به این «نه» گفتن را ادامه میدهد: «نه» گفتن به اشکال سهگانه سلطه (زر و زور و تزویر) در حوزه اجتماعی. «نه» گفتن به نظام [شاهنشاهی] و آری گفتن به نهضت؛ در حوزه اسلامی باز تکیه میکند به «نه» شیعه در برابر اسلام دولتی. در حوزه تجربه دینی میشود «نه» به ارادهیی که گفته است خوردن میوه، ممنوعه… این نه همین طور ادامه پیدا میکند تا زندگی معنا بیابد: همچون مومن، همچون فعال سیاسی- اجتماعی (به تعبیر خودش خودسازی انقلابی) همچون هبوط کرده و… این اعتراض امتداد دارد. یعنی یک چالش مداوم. به همین دلیل تفکری است که کلید واژههای اصلی آن «تنش» و «در افتادن» با هرگونه قدرت مسلط است. شریعتی در زیست شخصیاش هم همین است: به غرب که میرود، با غرب در میافتد. وقتی به شرق میرود با شرق درمی افتد. با هر گونه گفتمان مسلط، فاصله انتقادیاش را حفظ میکند تا دستخوش کلیشه نشود.
خود شریعتی میگوید: وقتی میخواهم در نقد مذهب صحبت کنم، حتما و قطعا در حسینیه ارشاد است. بیشترین سخنرانیهای شریعتی که به نقد موقعیت مذهب موجود در جامعه میپردازد در حسینیه ارشاد ایراد شده است و به مناسبتهای مذهبی. (مثلا پدر، مادر، ما متهمیم) برعکس هر وقت قرار است در نقد سوءتفاهمی به نام مدرنیته موجود در جامعه ایرانی صحبت کند در محافل دانشجویی و در دانشکدههاست (ماشین در اسارت ماشینیزم، تمدن و تجدد). میداند مخاطبش میل به درغلتیدن به نوعی کلیشه دارد و با این تمهید میخواهد پیشگیری کند.
یکی از حاضران در نشست درباره نسبت شریعتی و ادبیات، تذکر به جایی درباره اظهارنظرات او مثلا درباره حافظ و برخی شاعران داد و این موضوع که در بسیاری اوقات اظهارنظرات او دستخوش احساسات شخصی او است. کاملا درست است. احتمالا به برخی نوشتههای او در گفتوگوهای تنهایی اشاره میکنند. آن دستنوشتهها محصول خلوتنشینیهای شریعتی است. نوشته شده است برای دل خودش. غالبا دارد چیز دیگری میگوید و این وسط حافظ و سعدی و… را بهانه میکند. اینها را به حساب کار پژوهشی نباید گذاشت. بیشتر برای شناخت شخصیت شریعتی لازم است و ضروری. آنجا دیگر اظهارنظر ادبی تلقی نمیشود. مثلا در یکی از همین نوشتههای تنهایی در ضمن صحبت از خودش درباره برخی از شعرای بزرگ اظهارنظر میکند. اظهارنظراتی شخصی که در عین حال نشاندهنده نوعی صمیمیت با موضوع است: در ستایش شکوه حماسه در اشعار فردوسی میگوید اما درباره رستم میگوید رستم فردوسی، رستم من نیست (کمربند باریک و ریشی دو شاخ). ادامه میدهد و درباره مولوی میگوید: «مولوی بزرگ است و عمیق و خیرهکننده. به همین دلیل به او نمیشود نزدیک شد. در تو شرم ایجاد میکند و واهمه و… بعد درباره حافظ میگوید: اما حافظ. با حافظ میشود صمیمی شد، میتوان با او شوخی کرد، سر به سرش گذاشت، با او دوست بود. » اینها بیشک اظهارنظر ادبی نیست و نمیتواند رفرانس پژوهش ادبی شود. اما رفرانسهای خوبی است برای شناخت شریعتی، برای فهم ذهنیت او. (این نوشتهها را –گفتوگوهای تنهایی- شریعتی در زمان حیاتش چاپ نکرد. در سالهای ۶۷، بنیاد فرهنگی شریعتی تحت نظارت خانم پوران شریعت رضوی این کتاب را به چاپ رساند و به نظرم تصمیم ارزشمندی بوده است و به شفافسازی شخصیت و تفکر شریعتی کمک کرده است.) شریعتی در سال ۴۷ کویر را به چاپ میرساند یعنی قبل از ورود به حسینیه ارشاد، قبل از آنکه در چشم و دل مخاطبش بدل شود به ایدئولوگ یا معلم چریکپرور خشنپرور بعدها شهیدپرور! چاپ کتاب کویر در آن سالهای رادیکالیزه شدن فضای سیاسی از سوی بسیاری مورد نقد قرار گرفت و حمل بر نوعی افسردگی یا سرخوردگی سیاسی شد. حال آنکه برای شریعتی این دنیاها آنقدرها که مخاطبش میپنداشت از هم گسسته نبوده است. اگرچه بین «من» کویری و «ما» ی اجتماعی تفکیک میکند و این دو حوزه را خودمختار میخواهد و دارای مشخصات خاص خود ولی به معنای بیربطی این حوزهها به هم نیست. خود اشاره میکند که: تنها کسی که از کویر گذشته است میتواند به سمت شهادت برود. در دنیای شریعتی، شهید کسی است که از کویر با همین معانی که اشاره شد، گذشته است. شهید در این نگاه فقط کسی نیست که در مواجهه و رویاروی قدرت به شکلی خشن از میان میرود، چریک مسلح مرگاندیش، بلکه از نظر شریعتی (که اتفاقا منتقد مبارزه مسلحانه بود) نوعی نگاه به زندگی است، نوعی در افتادن با مرگ است برای زیستی متفاوت. با این همه «کویر» منتخبی است از نوشتههایی که بعدها تحت عنوان «گفتوگوهای تنهایی» چاپ شد و در نتیجه گوشهیی است از لابیرنت تنهایی شریعتی که در گفتوگوهای تنهایی میتوان خواند. چرا گفتوگوها را در زمان حیاتش چاپ نمیکند؟ وقتش نیست؟خودسانسوری است؟ شاید هم اینکه فرصت نکرد. لازم به ذکر است که البته این نوشتهها طی سالها نوشته شده و همیشه با او بوده و شاید هیچوقت آگاهانه به قصد چاپ شدن نوشته نشده، جوری دفترچه یادداشت خصوصی، نوعی گریزگاه، تا نفسی بکشد در فاصله دو حضور اجتماعی. از همین رو موضوعات آن عمدتا از جنس ملاحظات «اول شخص مفرد» ی است که موضوع ادبیات است. شریعتی به گمان من تنها متفکر مذهبی ایران معاصر است که جرات میکند اول شخص مفردی که ما فقط در ادبیات در حوزه روشنفکران غیردینی میبینیم، آشکار سازد و عیان کند. البته همیشه با نوعی خودسانسوری. شاید خودسانسوری کلمه خوبی نباشد. میشود گفت با توسل به نوعی نشانه، سمبلیزم و… مهمتر از همه با خلق پرسوناژهای موازی: (شاندل، ژان ایزوله و…)
شاندل را دیگر همه میشناسیم؛ فرانسوی شده تلخیص شاعرانه نام شریعتی، شمع. «ش- م-ع» (شریعتی، مزینانی علی.) با خلق این پرسوناژ بیشک قصد کلاه گذاشتن بر سر مردم ندارد اما سر کار میگذارد. بارها به شاندل ارجاع میدهد. نه تنها در نوشتههای کویری که در سخنرانیهای عمومی، مذهبی یا اجتماعی. او را تونسیتبار فرانسوی معرفی میکند، برایش تاریخ تولد تعیین میکند (که تاریخ تولد خود او است) همه این تمهیدات برای این است که شخصیتی قابل قبول شود. چرا چنین میکند؟ یک فانتزی ذهنی ادبیاتی است؟ حرفهایی که خود نمیتوانسته بگوید میگذارد در دهان یک دیگری معلوم نیست کجایی؟ هر وقت قرار است از موقعیتهایی شخصی (مثلا عاشقانه) حرف بزند میخزد زیر نام شاندل؟ همه اینها ممکن است. در هر حال به نظرم او همچنان آدم شفافی است، خودش را در معرض میگذارد اگر چه با خلق دنیاهای تودرتو و طبیعی است کار را برای مخاطب خیلی آسان نمیکند. شفافیت دو، دو تا چارتایی نیست. باید کشف کرد.
ما خودمان، چند سالی در فرانسه راه افتادیم دنبال شاندل برای سر درآوردن ماجرا تا بالاخره فهمیدیم سرکاری است. چرا؟
نویسندههایی داریم که زیر پوست دیگری میخزند. دلایل متنوعی دارد. همه جا دلایل فرهنگی ندارد. (رومن گاری دو بار جایزه گنکور میگیرد؛ یک جایزه به اسم اصلیاش و یکی هم به اسم شخصیتی که میسازد.) اما مثلا در جوامع سنتی خلق شخصیتهای موازی یکی از سیستمهای دفاعی نویسنده است، نمیتوانی شفاف زندگی کنی و میخزی زیر پوست شخص دیگری. شاید به همین دلیل است که میگوید اگر میخواهی «خود»م را بشناسی کویریات؛ بهتر است بگوییم یکی از «خود»های شریعتی را، صمیمیترینشان را.
به موضوع دیگری هم در پاسخ به سوال یکی از مخاطبان باید اشاره کنم. (نقدها و نظرها پیرامون شریعتی)
و آن موقعیت شریعتی در میانه نقدها است. اینکه بعد از سی و چند سال، شریعتی میشود «علت العلل»، بسیار شگفتآور است. این نوع نگاه یا واکنش از سوی مردم قابل فهم است، از سوی کسانی که دورهیی دوستدار برانگیخته شریعتی بودهاند و امروز دستخوش نوعی سرخوردگی شدهاند نیز قابل فهم است، برای همه کسانی که خستهاند از روزگار و دنبال علتالعلل میگردند شریعتی، علتالعلل در دسترسی است. خب؛ پیگرد قانونی هم که ندارد ولی وقتی از سوی روشنفکر، شریعتی علتالعلل نامیده میشود قابل اعتراض است. به ویژه روشنفکرانی که غالبا و کمابیش در همان صف سنی هستند؛ یک جور تشخیص دیرهنگام است. شریعتی جزو نادر تجربیات روشنفکری است که محبوبیتش یا قدرت بسیجش در زمان حیاتش آغاز شد و نه بعد. با وجود شکایت شریعتی از تنها ماندنش و بدفهمی مخاطبش، او در زمان حیاتش مورد توجه قرار داشت و به گزارش اسناد، گاه در سخنرانیهایش جمعیت چند هزار نفره جمع میشوند. پدیدهیی است انکارناپذیر. قاعدتا باید مورد توجه «روشنفکر دیدهبان» نیز قرار بگیرد، نقد شود، هو شود یا هر نوع واکنشی. اما هیچ. هیچ واکنشی به جز تک و توکی. دلایلش متعدد است: چون مذهبی است؟ چون منبری است؟ چون درحسینیه ارشاد صحبت میکند؟ چون کراوات زده ولی از سنت حرف میزند و… به هر دلیل نادیده گرفته میشود یا اینکه توجه روشنفکران زمان خود را جلب نمیکند تا همچون علت العلل نقد او را آغاز کنند. حال بعد سه، چهار دهه در تحلیلهایی مربوط به آسیبشناسی فرهنگی و اجتماعی میبینیم، او علتالعلل نامیده میشود. (علتالعلل رویکرد اتوپیک او است، علتالعلل نگاه انقلابی، ایدئولوژیک، اسطورهیی و… او بود، یعنی همان چیزهایی که شریعتی با آنها تعریف میشود) این همه تاخیر برای روشنفکر، قابل سرزنش است.
اینها البته در حوزههای نقد نظری است و همیشه مغتنم گیرم با تاخیر. اما درباره شریعتی این تاخیر در حوزه نقدهایی که از جنس پروندهسازیهای شخصی است هم دیده میشود. مثلا با تاخیر حدودا چهل ساله – بعد از اینکه اسناد ساواک درباره او درآمده، همه خاطراتشان را گفتهاند (از اپوزیسیون و چهرههای دولتی و ساواکی و…)، به نام او انقلابی به پا شده، نسلهایی با او نسبت برقرار کردند، عدهیی از او عبور کردهاند، ناگهان میشنویم متفکری، فیلسوفی به یاد میآورد که حسینیه ارشاد را ساواک تامین میکرده است و شریعتی مورد اعتماد ساواک بوده تا اینکه بالاخره در اثر توصیههای فراوان مشاور پرنس، سوءتفاهم برطرف میشود و به زندان میافتد و حسینیه بسته میشود، یا اینکه شریعتی تا آخر از دست وزیر علوم حقوق میگرفته و اصلا خود رژیم شاهنشاهی او را از طریق افغانستان به خارج فرستاد (آن هم به توصیه مشاور پرنس) تا اگر زد و مرد به گردن نظام نیفتد و… در برابر این حرفها چه نوع رویکرد منصفانه نظریای میشود داشت. از جنس نظر نیست که برخورد نظری لازم باشد. از جنس خبر است. (البته میتواند دستمایه آنالیز روانشناسی کهنسالی هم باشد) این حرفها که از جنس خبر است را با دو تا سند میتوان از خبریت انداخت و البته خانواده هم به عنوان دارندگان اسناد مربوط به شریعتی طبیعی است که واکنش نشان دهند. مثلا پاسپورت شریعتی (که در همین موزه هم موجود است) نشان میدهد که نام او علی مزینانی بوده است و خروجش از ایران به همین نام بوده. اسناد نشان میدهند که ساواک حدودا ۲۰ روز پس از خروج شریعتی از ایران متوجه این ماجرا میشود، اسناد نشان میدهد که ساواک خود دربهدر به دنبال کشف منابع مالی حسینیه ارشاد است، اسناد نشان میدهد که شریعتی که با دستگیری به بازنشستگی زودرس در ۴۰ سالگی محکوم میشود نه از دست وزیر علوم که حقوق بازنشستگی استادیاش را از دانشگاه مشهد میگرفته و… اسناد حرف آخر را میزنند. (آن هم برای شریعتی که اصلا متهم است به اینکه در مواجهه با پول تنزهطلب بوده! او حتی هیچ گاه حاضر نشد برای کتابهایش حقالتالیفی دریافت کند. البته بعدها –پس از انقلاب- خانواده گرفته است. برای شریعتی، بسیار توهینآمیز است که برای قلمی که توتمش میداند پولی دریافت کند.) طبیعتا اینجاست که دیگر شریعتی، پدرم میشود و دفاع خانوادگی است و نه نظری.
منبع: اعتماد – پنج شنبه، ۱۳ تیر ۱۳۹۲