شرایط تبدیل باورهای حاصل از گواهی به معرفت
حمید وحید دستجردی: (testimony) در فلسفه تحلیلی است. ابتدا راجع به طبیعت گواهی صحبت میکنم و بعد به پرسش اصلی بحث میپردازم. این پرسش این است که چرا باورهایی که مبتنی بر گواهی هستند، میتوانند به لحاظ معرفتی موجه باشند و چه شرایطی باید احراز شود که باورهایی که مبتنی بر گواهی هستند، از سنخ معرفت (knowledge) باشند؟ اما پیش از آن میپردازیم به اینکه گواهی چیست؟
معرفتشناسی گواهی، گفتاری از حمید وحیددستجردی، رییس پژوهشکده فلسفه تحلیلی
محسن آزموده/ مولانا جلالالدین بلخی در دفتر ششم مثنوی میسراید «آدمی فربه شود از راه گوش.» اما آیا به راستی همه آنچه انسان از راه گوش فرا میگیرد او را فربه میکند و بر معرفت او میافزاید یا تنها تورمی بیمارگونه فراهم میسازد و ذهنیت او را به باورهایی ناموجه و ناصحیح مشوب میکند؟ این روزها البته منابع اطلاعاتی انسان بارها فراتر از گوش است، به ویژه منابع اطلاعاتی که اینترنت در اختیار بشر نو گذاشته موجب شده که هر لحظه و در هر مکان در معرض بستههای متنوع اطلاعاتی قرار گیرد، اما آیا این اخبار و دادههایی که در شبکههای متنوع اجتماعی دست به دست میشوند، تا چه میزان صادقند و میتوانند جنبه معرفتی داشته باشند؟
برچه اساسی میتوانیم به این اطلاعات اعتماد کنیم و چه مبنایی برای اطمینان در دست داریم؟ این پرسش مهم است، زیرا بیشترین چیزی که انسان در طول زمان یاد میگیرد، ناشی از همین اطلاعاتی است که به صورت گواهی در اختیار او قرار گرفته است، مثل اطلاعاتی که در اینترنت با آنها مواجه میشویم، اخبار رسانهها، مطالبی که در بیلبوردهای تبلیغاتی میبینیم و… به این پرسش از منظر جامعه شناختی و حتی سیاسی میتوان پاسخ داد، اما یک بار نیز میتوان این مساله را به طریق فلسفی پرسید.
حمید وحید دستجردی، رییس پژوهشکده فلسفه تحلیلی در نشست معرفتشناسی گواهی به این پرسش از منظر یک فیلسوف تحلیلی پرداخت. وحید، دانشآموخته دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه واریک و مدرسه اقتصادی لندن است. او از دانشگاه آکسفورد در رشته منطق فلسفی دکترا گرفته و مقالات مهمی در مجلات فلسفی بینالمللی منتشر کرده که در ادبیات فلسفه تحلیلی رایج به آنها ارجاع میدهند. آشنایان به مباحث روشنفکری در ایران البته وحید را بیشتر به خاطر انتقادهای مکتوبش به نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت عبدالکریم سروش میشناسند و همچنین نقدهایی که به روشنفکری دینی دارد، همچون مقالهای که سال گذشته با عنوان «دین؛ از حقیقت به کاربرد و دوباره حقیقت، ملاحظاتی روش شناختی درباره جریانهای فکر دینی در ایران» نگاشت و واکنشهایی را برانگیخت.
البته کار اصلی دکتر وحید غیر از این حضور گاه و بیگاهش در عرصه روشنفکری، ریاست پژوهشکده فلسفه تحلیلی در پژوهشگاه دانشهای بنیادین نیاوران است که به اذعان اهالی فلسفه یکی از تخصصیترین و جدیترین مراکز پژوهشی و آموزشی فلسفه در ایران است و از این حیث بسیار قابل توجه و مهم است. آنچه در ادامه مییابد، روایتی از سخنرانی این استاد فلسفه تحلیلی درباره معرفتشناسی گواهی است که در روز نخست همایش وضعیت فلسفه در ایران در تالار باستانی پاریزی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ایراد شده است. آشنایان به فلسفه تحلیلی میدانند که در مباحث این رشته فلسفی، هم به اقتضای پیچیدگی مباحث و هم به دلیل سیاق مباحث عمدتا مثالها و مصادیق متعددی ارایه میشود. در بحث دکتر وحید از معرفتشناسی گواهی نیز این مثالها وجود داشت، اما ناگزیر شدیم به دلیل کمبود فضا در گزارشمان چارچوب کلی و اصل مباحث او را ارایه کنیم.
موضوع بحث من معرفتشناسی گواهی
(testimony) در فلسفه تحلیلی است. ابتدا راجع به طبیعت گواهی صحبت میکنم و بعد به پرسش اصلی بحث میپردازم. این پرسش این است که چرا باورهایی که مبتنی بر گواهی هستند، میتوانند به لحاظ معرفتی موجه باشند و چه شرایطی باید احراز شود که باورهایی که مبتنی بر گواهی هستند، از سنخ معرفت (knowledge) باشند؟ اما پیش از آن میپردازیم به اینکه گواهی چیست؟ انسان منابع متفاوتی را برای اخذ معرفت دارد، مثل ادراک حسی، حافظه، استدلال، شهود، استنتاج (inference) و… انسان از طریق این فرآیندها میتواند باورهای جدیدی پیرامون خودش و خودش اخذ کند. یکی از این منابع معرفتی گواهی است. در اهمیت این منبع همین بس که انسان بیشترین چیزی را که طی زمان یاد میگیرد، از طریق گواهی است که شامل اطلاعاتی میشود که انسان روزانه از محیط اطراف اخذ کند، مثل معرفتی که از خواندن روزنامه (در صورت معتبر بودن) حاصل میشود یا آدرسی که فرد در خیابان از دیگری میپرسد و… بنابراین این پرسش همچنان که در باورهای مبتنی بر سایر منابع معرفتی میتواند طرح شود، درباره گواهی نیز میتوان پرسید که چرا باور مبتنی بر گواهی موجه است؟ به خصوص در مذهب و معرفت مذهبی بسیاری از باورها مبتنی بر گواهی است. بنابراین نیازمند چارچوبی برای ارزیابی باورهایی هستیم که مبتنی بر گواهی هستند.
گواهی چیست؟
گواهی دادن به p عبارت است از تصدیق به p و اظهار آن. در اینجا اظهار به معنای وسیع به کار رفته و مراد تنها اظهار کلامی نیست. گواهی تنها از طریق لفظ و کتابت حاصل نمیشود. در نظریهگرایس در مساله معنی، وقتی از اظهار (utterance) صحبت میکند، منظورش اظهار به معنای کلی کلمه است که میتواند شامل شکل و نمودار نیز باشد و در مواردی مبنای گواهی و خبر میشوند. اما در بحث فعلی به دلیل ساده شدن بحث توجه را به اظهارات لفظی محدود میکنیم. همچنین اظهارات لفظی همگی مستقیم (direct) نیستند. البته تا جایی که به صوت مربوط میشود، برخی اظهارات را نمیتوان مبنای گواهی قرار داد و آنها را اظهار آوایی
(phonetic) خواندهاند. اینها مواردی هستند که فرد کلمه یا جملهای را تقلید کند، در جمله تقلید شدهای که طوطی میگوید، چیزی اظهار (assert) نشده است و تنها یک تقلید آوایی است. بنابراین در بحث فعلی به اظهارات لفظی میپردازیم.
همچنین باید میان باورهای مبتنی بر گواهی و معرفتهای مبتنی بر گواهی تفاوت گذاشت. زیرا خود این از مسائل معرفتشناسی گواهی است که آیا باورهای مبتنی بر گواهی میتوانند از سنخ معرفت باشند یا خیر؟ بنابراین در بحث فعلی به این میپردازیم که آیا باورهای مبتنی بر گواهی از سنخ معرفت هستند یا خیر؟ یا تحت چه شرایطی از جنس معرفت میشوند؟
سابقه بحث
این بحث را در تاریخ فلسفه نزد هیوم نیز میبینیم. اما به صورت یک مبحث نظاممند نخستینبار کوودی در کتابی به اسم گواهی به آن پرداخت. در گواهی دو سو هست، یک متکلم و یک شنونده. شنونده میکوشد باورهایی را بر اساس آنچه متکلم اظهار میکند، برای خودش اخذ کند. اما طبیعت گواهی چیست؟ کوودی سه شرط را برای آنکه اظهاری از جنس گواهی باشد، لازم میداند: نخست اینکه اظهار p، دلیل p باشد، مثل وقتی که فرد ادعا میکند گرسنه است؛ دوم اینکه متکلمی که اظهاری را بیان میکند، ذیصلاح باشد؛ سوم اینکه گزاره p از سوی متکلم زمانی برای مخاطب بیان میشود که حس میکند این گزاره برای مخاطب مناقشهبرانگیز است یا آن را نمیداند. بنابراین از نظر کوودی با احراز این سه شرط، یک اظهار به گواهی بدل میشود. اشکالی که به آرای کوودی گرفتند این است که میان متافیزیک گواهی و معرفتشناسی گواهی خلط کرده است. او اولا بر اراده و قصد متکلم برای القای مطلب اشاره کرده و ثانیا مفروض گرفته که متکلم باید ذیصلاح باشد. اینجا به نظر میرسد که او از نخست قابلیت اعتماد را در تعریف گواهی مفروض گرفته است. پاسخ معرفتشناسی را از متافیزیک نمیتوان اخذ کرد و این دو را نباید خلط کرد. در حالی که کوودی در طبیعت متافیزیک یک عنصر معرفتشناختی (قابلیت اعتماد) را مفروض میکند، یعنی او گواهی خوب (good) را توضیح میدهد نه گواهی به معنای کلی کلمه را. یعنی با نظریه او دیگر نمیتوان پرسید که باور مبتنی بر گواهی چرا موجه است؟
نکته دیگر این است که گواهی حتی میتواند منبعی برای باور برای مخاطب باشد، حتی اگر متکلم اراده نکرده باشد این باور را در مخاطب القا کند. برای مثال خاطرات شخصی فردی درگذشته که در آنها قصدی برای القای باوری به دیگران نداشته، میتواند برای دیگران باورهایی القا کند. شرط سوم کوودی نیز برای گواهی تلقی کردن یک اظهار نیز لازم نیست، یعنی لازم نیست یک اظهار مناقشهبرانگیز باشد. براساس این انتقادها ناچاریم از نظریه کوودی که گواهی تلقی کردن یک اظهار را دشوار میکند، پرهیز کنیم و نظریهای وسیعتر را در نظر بگیریم و بگوییم گواهی عبارت است از اینکه متکلمی اعتقاداتش را صرفا برای مخاطبی بگوید و شرط دیگری نگذارد. این نظریه اگرچه اشکالات دیدگاه کوودی را ندارد، اما بیش از اندازه وسیع است، یعنی بسیاری از آنچه فرد اظهار میکند، لزوما از جنس اطلاعات (information) نیستند و هدف از بیانشان انتقال یک باور به دیگران نیستند. بنابراین ناچاریم از این نظریه وسیع نیز عبور کنیم و نظریهای معتدل ارایه کنیم. در این نظریه معتدل بنا بر آن است که نظریه کوودی از حالت عینی بودن (objective) خارج کند. آنجا گفته شده بود که اظهار p، دلیل p نیز باشد یا متکلم بهطور عینی (objectively) صلاحیت لازم را داشته باشد. اما اینجا گفته میشود که همین اندازه که متکلم اراده بکند که مخاطب باور کند او صلاحیت لازم را دارد، کفایت میکند. این نظریه برخی اشکالات نظریه کوودی را ندارد، اما همچنان دچار این مشکل است در بسیاری موارد با وجود اینکه متکلم قصدی برای القای باور در مخاطب ندارد، اظهار او از مصادیق گواهی محسوب میشود.
نظریه فصلی
نظریه بعدی درباره گواهی، نظریه فصلی است. در این نظریه گفته میشود نظریات پیشین میان دو موضوع خلط کردهاند. نخست اینکه گواهی از این جهت که متکلم با قصد و اراده هدفش القای باوری در مخاطب باشد با گواهی از ناحیه شنونده که اظهار متکلم را به معنای بیان یک خبر از جانب متکلم تفسیر کند، خلط شده است. بنابراین در نظریه فصلی گفته میشود متکلم s، اظهار p را با انجام فعل ارتباطی a(communicative) بیان میکند، اگر و فقط اگر یا متکلم قصد القای p را با توجه به محتوای فعل a داشته باشد، یا شنونده بر اساس محتوای فعل a اطلاعات p را استخراج کند. این بیان پیچیده میخواهد بگوید در بحث گواهی دو فعل باید از هم تفکیک شود: یکی وقتی متکلم اراده میکند باوری را با اظهار p در شخص القا کند (speaker testimony) و دیگری شنونده با اظهار p، بتواند بر اساس محتوایش باوری را استخراج کند، حتی اگر متکلم قصدی در این زمینه نداشته باشد (hearer testimony) .
نکته حایزاهمیت این است که این طور نیست که هرچه از طریق گواهی حاصل شود، لزوما معرفت باشد. اگر قرار باشد یک باور مبتنی بر گواهی قلمداد شود، این باور باید حتما مبتنی بر محتوای اظهار p باشد. یعنی مخاطب باید باورش را حتما از محتوای اظهار متکلم اخذ کند و نه از سایر نشانهها. به تعبیر دقیقتر اظهار متکلم تنها نباید نقش علی در القای باور در مخاطب ایفا کند، بلکه باوری که برای مخاطب حاصل میشود حتما باید نسبت به محتوای متکلم حساسیت داشته باشد. آشنایان به نظریه گرایس در معناداری میدانند که قرابتهای زیادی میان بحث طبیعت گواهی و نظریه طبیعت معنا وجود دارد. یعنی بحث اراده (intention) در هر دو مورد مهم است، زیرا در بحث او به این پرسش پرداخته میشود که چه چیز یک اظهار را معنادار (significance) میکند؟
چگونه (تحت چه شرایطی) باورهای حاصل از گواهی تبدیل به معرفت میشوند؟
در بحث گواهی چنان که ذکر شد، دو طرف هست: متکلم و مخاطب. بنابراین برای احراز شرایط تبدیل یک باور ناشی از گواهی به معرفت باید هم به متکلم و هم به مخاطب توجه کرد. نخست به شنونده میپردازیم. در این جا دو رویکرد هست: ناتقلیلگرایی (non reductionism) و تقلیلگرایی (reductionism) . در رویکرد ناتقلیلگرایی که کسانی چون کوودی، برج، مک داول، ویلیامسون، سوزا و گولدمن به آن معتقدند گفته میشود لازم نیست شنونده شرط خاصی را احراز کند. ایشان میگویند گواهی مثل سایر منابع معرفتی اصلی ما مثل ادراک حسی و حافظه و عقل، یک منبع اصلی معرفتی است، مادامی که ناقضی (defeater) وجود نداشته باشد. البته باورهای حسی مستقیم هستند، اما بسیاری از باورها استنتاجی و در نتیجه غیرمستقیم هستند. سخن تقلیلگرایان این است که باور ناشی از گواهی نیز مستقیم است و مادامی که ناقضی نباشد، مستقیم از خود منبع در مخاطب ایجاد معرفت میکند.
ناقض چیزی است که اگر در اختیار شخص قرار بگیرد، حیثیت معرفتی او را مخدوش میکند. ناقضها معمولا چند دستهاند: ناقضهای روانشناختی و ناقضهای هنجاری (normative) و ناقضهای واقعی (factual) . ناقضهای روانشناختی یا از جنس شک هستند یا از جنس باور. اگر این ناقضها در اختیار مخاطب (cognizer) قرار بگیرند، حیثیت معرفتی او را مخدوش میکنند. مستقل از اینکه شک از چه جنسی باشند، صرف دسترسی مخاطب به آنها کفایت میکند برای آنکه کیفیت معرفتی باور اولیهاش را از دست بدهد. ناقضهای نورماتیو ناقضهایی هستند که اگرچه در اختیار شخص هستند، اما به آنها توجه نمیکند، بلکه باید به آنها توجه کند. ناقضهای واقعی از جنس گزارههای صادق هستند، اما متکلم از آنها اطلاعی ندارد. البته این جا بحث قابل مناقشه است که آیا این قبیل ناقضها نیز میتوانند حیثیت معرفتی باورها را مخدوش سازند یا خیر.
نقدهایی به ناتقلیلگرایی هست که به دو مورد از آنها اشاره میکنم: نخست اینکه میگویند گواهی شباهت چندانی به ادراک حسی ندارد، زیرا ادراک حسی شرایطی دارد که گواهی ندارد. مثلا ادراک حسی ارادی نیست، اما در گواهی هم مخاطب و هم متکلم میتوانند از پذیرش و بیان باور سر باز بزنند. نقد دوم این است که فرآیند گواهی مبتنی بر فرآیند ادراک حسی است، اما فرآیند ادراک حسی مبتنی بر چیز دیگری نیست. این اشکال دوم قوی نیست، زیرا این اشکال به وابستگی عملیاتی (operational dependence) اشاره دارد که چندان در احراز معرفت دخیل نیست. درست است که گواهی بر فرآیند ادراک حسی است، اما این وابستگی از جنس ابتنای عملیاتی است، یعنی به نحو عملیاتی لازم است که این وابستگی صورت بگیرد و این وابستگی لزوما دخالتی در حیثیت معرفتی و نورماتیو بودن گواهی ندارد. اشکال مهم ناتقلیلگرایی این است که این نظریه منجر به تقلید میشود. یعنی اینکه افراد بدون آنکه هیچ اطلاعی از متکلم نداشته باشند، حرف او را قبول کنند و مطلقا انتقادی نباشند.
رویکرد دوم تقلیلگرایی است که با توجه به انتقادات وارد بر ناتقلیلگرایی، سعی میکند از آنها پرهیز کند و کسانی چون هیوم و فلیکر از این نظریه پیروی میکنند. حرف ایشان این است که فرد برای آنکه باورهای مبتنی بر گواهیاش موجه باشد و از جنس معرفت باشد، چیزی بیشتر از نبودن ناقض را نیاز دارد، یعنی نیازمند دلیلی مثبت (دلیلی که خود مبتنی بر گواهی نباشد) است که گزارشی که گرفته قابلاعتماد است. این دلایل بهطور طبیعی بر استقرا، حافظه، عقل و… مبتنی هستند. به این ترتیب کار تقلیلگرایی این است که موجه بودن باورهای مبتنی بر گواهی را به بحث توجیه در استقرا، حافظه، استدلال و… تحلیل میکند. یعنی اگر بتوان اثبات کرد که باورهای مبتنی بر هر یک از این طرق (استقرا، حافظه و…) موجه هستند، آن گاه ثابت شده که باورهای مبتنی بر گواهی نیز موجه خواهند بود، زیرا گواهی منحل به بحث مربوط به این طرق منحل شده است. این دلایل میتوانند کلی یا جزیی باشند.
تقلیلگرایی کلی
به دو صورت میتوان تقلیلگرایی کلی را تقریر کرد. در تقلیلگرایی کلی گفته میشود که به صورت کلی دلیل ارایه دهیم که گواهی به صورت کلی قابل اعتماد است. کما اینکه فرد بتواند بهطور کلی ثابت کند که ادراک حسی یا حافظه قابل اعتماد است. اگر فرد بتواند بهطور کلی ثابت کند که گواهی به عنوان فرآیندی برای حصول باور قابلاعتماد است، طبیعی است که فرد میتواند به باورهایی که از اتکای بر اظهارات متکلم برایش اظهار شده است، اعتماد کند. برای توضیح این دلایل کلی به دو صورت استدلال میکنند، گاهی به اصل تسامح تمسک میکنند که به بحث معنی داری دیویدسون ارتباط مییابد که فعلا به آن وارد نمیشوم. اما خلاصه مطلب این است که فرد برای آنکه بتواند اظهارات کسی را درک کند و برای آنکه آن اظهارات دارای معنی باشند و اساسا برای آنکه متکلمی بتواند وجود داشته باشد، باید فرض کرد باورهای متکلم در مجموع صادق هستند. برای اصل تسامح این یک برهان استعلایی است. اینجا گفته میشود اگر این فرض صورت نگیرد، نمیتوان ادعا کرد که دیگری را میفهمیم، یعنی اساسا متکلمی وجود نخواهد داشت، زیرا کلامی وجود نخواهد داشت. صحت و سقم این نظریه مورد بحث است، اما شاید بتوان به شکل دیگری از اصل تسامح این نکته را اثبات کرد که من در مقالهای این کار را کردهام.
دلیل دوم تقلیلگرایی این است باور ناشی از گواهی را به حافظه و استقرا و… تقلیل داد. یعنی باید استقرا کرد و دید که مثلا باورهایی که قبل از متکلم اخذ شده چه بوده و آیا این حرفها درست بوده یا خیر. این دیدگاه چند اشکال دارد: نخست اشکال محدودیتهای دادههای استقرایی. برای چنین استقرایی باید دادههای بیشماری از قبل تجربه شده باشد و دامنه این دادهها معمولا محدود است. ثانیا تا چه میزان مخاطب توانسته در گذشته باورهای ناشی از گواهی را به نحو مستقیم اثبات کند؟ در بسیاری از موارد چنین کاری امکانپذیر نبوده است. ما حتی به لحاظ ساختار مفهومی آن قدر قدرتمند نیستیم که ادعا کنیم نظریههای علمی واقعا مصداق عینی داشتهاند و به لحاظ تجربی تایید شدهاند. بنابراین به نظر میآید نمیتوانیم به لحاظ استقرایی به نحو کلی نشان دهیم که گواهی یک فرآیند باور ساز قابل اعتماد است. اشکال دیگر تکثر و گونهگونی باورهای مبتنی بر گواهی است. این تنوع به حدی است که در باورهای ناشی از گواهی به نظر نمیآید با یک نوع معرفتی (epistemic kind) مواجه باشیم. بنابراین تقلیلگرایی کلی پاسخگو نیست.
تقلیلگرایی جزیی در برابر ادعا نمیکند که گواهی بهطور کلی قابل اعتماد است، بلکه مدعی است در هر مورد فرد وقتی میتواند ادعا کند باور مبتنی بر گواهی موجه است و از جنس معرفت است که در آن مورد خاص دلیل داشته باشد که متکلم فرد قابل اعتمادی است. این دیدگاه نیز چند اشکال دارد. اشکال معروف، اشکال قلت اطلاعات است. برای مثال کودکان زبان را از والدینشان یاد میگیرند و هیچوقت این توانایی را ندارند که دریابند متکلمی که این توانایی را به آنها یاد داده، قابل اعتماد است یا خیر. بنابراین به نظر نمیآید تقلیلگرایی جزیی مشکل را حل کند.
نظریه تلفیقی
اینجا یک نظریه تلفیقی طرح شده که میگوید هم متکلم باید قابل اعتماد باشد و هم شنونده باید دلایل خوب برای قابل اعتماد بودن داشته باشد. البته این دیدگاه همچنان مشکل قلت اطلاعات را دارد. به همین دلیل کسانی که این مساله را مطرح کردهاند، گفتهاند دلایل مثبت مخاطب تنها کافی است که این را برای او حاصل کند که اتکای به گزارشی که از متکلم برای او حاصل میشود، نامعقول نیست و بیش از این لازم نیست، کاری صورت بگیرد.
تا این جا به شرایط مخاطب برای معرفت تلقی شدن باور ناشی از گواهی او اشاره شد. مساله دوم اما شرایطی است که متکلم باید احراز کند تا آنچه اظهار میکند برای مخاطب دارای حیثیت معرفتی باشد. فرض پیشین در این بحث این است که متکلم خودش حتما باید دارای باور موجه و معرفت باشد تا بتواند آن را به مخاطب انتقال دهد. اگر گفته شود این فرض پیشین لازم نیست، در این صورت مدعی شدهایم که گواهی شبیه فرآیند حافظه است. حافظه معرفتی را تولید (generate) نمیکند و باور موجهی ایجاد نمیکند. درحالی که ادراک حسی از هیچ، معرفتی را حاصل میکند. بنابراین اگر کسی مدعی شود که لازم نیست متکلم خودش معرفت داشته باشد، گویی گفته است که فرآیند گواهی از جنس حافظه است. اما اگر بگوید این پیش فرض لازم است، شرایط تغییر میکند. بحث این است که آیا متکلم خودش باید علم داشته باشد؟ برخی گفتهاند که خیر. مثل معلمی که قائل به نظریه خلق (creation) در برابر نظریه تکامل است اما در نظام آموزشی تکامل را تدریس میکند، با وجود اینکه شخصا به آن باور ندارد، حال آنکه دانشجویانی که نظریه تکامل را از زبان او میشنوند، آن را باور میکنند. این مصداق بارزی از گواهی است و متکلمی که به باوری معرفت و اعتقاد ندارد، آن را به مخاطب القا کرده است. به این مثال مناقشاتی وارد شده که میتوان به آنها پاسخ گفت. مثال نقض دوم اصرار یک فاعل شناسایی بر باورهایش است. بنابراین به نظر میآید، داشتن علم از سوی متکلم شرط لازم نیست. اما آیا شرط کافی هست یا خیر؟ اینجا نیز گفته میشود که شرط کافی نیز نیست، مثلا شنونده ممکن است به فردی کاملا از سر بخت اعتماد کند و از قضا متکلم قابل اعتماد باشد.
نظریه حکمی گواهی
اما به نظریه دیگری میپردازم که تا حدودی توضیح میدهد حیثیت معرفتی باورهای ناشی از گواهی از کجا ناشی میشوند. این نظریه حکمی گواهی است. در این نظریه به جای آنکه باور را مبتنی بر گواهی متکلم کند و گواهی متکلم را معادل باورهای او کند، تنها به حکم و اظهار یا گزارهای (statement) که توسط متکلم و از او صادر شده است. اگر این حکم قابل اعتماد بود، در آن صورت باوری که در شنونده مبتنی بر این گواهی ایجاد میشود، باور موجه و از جنس معرفت خواهد بود، البته در صورتی که ناقضی در اختیار شنونده وجود نداشته باشد. قابل اعتماد بودن این حکم را نیز میتوان به انحای مختلف تصور کرد، مثل safe بودن یا sensitive بودن یا… که در معرفتشناسی از آنها صحبت میکنند. بنابراین میتوان جدولی کشید که در آن شرایط متکلم و شرایط مخاطب در نظر گرفته شده است، مثل اینکه متکلم قابل اعتماد است یا خیر و آیا باید معرفت داشته باشد یا خیر؟ و در برابر برای مخاطب نیز میتوان شرایط متفاوتی را در نظر گرفت و از تلفیق آنها گزینههای متفاوتی به دست میآید. از هرکدام از این گزینهها شماری از پژوهشگران معرفتشناسی دفاع کردهاند و برای اثبات دیدگاه خود استدلالهایی آوردهاند که در حوصله بحث فعلی نیست.
در حاشیه
در پایان سخنرانی وحید دستجردی، بحثی میان حضار درگرفت که اشارهای به آن خالی از لطف نیست. برای مثال یکی از حضار درباره گواهی معرفت تلقی شدن باورهای ناشی از اینترنت سخن گفت که وحید تاکید کرد: نسبت به اینترنت باید محتاط بود. همچنین در بخش دیگری از پرسش وپاسخ حسین مصباحیان (و همراه او احسان شریعتی، هردو از استادان فلسفه قارهای) از وحید پرسیدند که این مباحث چه اهمیتی میتواند داشته باشد و چه تاثیری در زندگی میتواند داشته باشد که وحید در پاسخ گفت: «فلسفه من را نسبت به محیط پیرامونم محتاط میکند و باعث میشود با احتیاط بسیار چیزی را قبول کنم. این بیشترین اهمیتی است که فلسفه برای من میتواند داشته باشد، غیر از اینکه ممکن است برخی پرسشهای بنیادین مرا پاسخ دهد یا حداقل مرا متوجه کند که بحث بسیار پیچیدهتر از آن است.» اگرچه بعید است که این پاسخها برای استادان فلسفه قارهای قانع کننده باشد اما میتوان این بحث کوتاه را به همان تفاوت انتظارات و نگاههایی مرتبط دانست که میان علاقهمندان فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای وجود دارد و دست کم در ایران باعث شده دیالوگی مثبت و هم افزا میان آنها برقرار نشود.
منبع: اعتماد – ۴ آذر ۱۳۹۴
[quote name=”حجت جانان”][quote name=”هادی”]راجع به احتمالی نقد کننده محترم داده اند:خدا و رسول به گواهی (از سنخ گواهی که در مقاله دکتر وحید است) ثابت نمیشوند، کاربردی که گواهی در دین دارد در فروع دین خود را نشان میدهد. آن هم نه اینکه همه نقش بر عهده گواهی (فی المثل روایات) باشد، بلکه روایات بخشی از فرایند استخراج احکام فرعی آن هم با شروط خاصی را عهده دارند. این شروط در علم اصول بررسی میشوند که آیا میتوانند تولید معرفت علمی (نه یقینی بلکه ظنی) بکنند یا خیر؟ در اینجا نظریه های مختلفی وجود دارد.گواهی صرفاً اگر به حد تواتر… مطالعه بیشتر»
[quote name=”هادی”]راجع به احتمالی نقد کننده محترم داده اند:خدا و رسول به گواهی (از سنخ گواهی که در مقاله دکتر وحید است) ثابت نمیشوند، کاربردی که گواهی در دین دارد در فروع دین خود را نشان میدهد. آن هم نه اینکه همه نقش بر عهده گواهی (فی المثل روایات) باشد، بلکه روایات بخشی از فرایند استخراج احکام فرعی آن هم با شروط خاصی را عهده دارند. این شروط در علم اصول بررسی میشوند که آیا میتوانند تولید معرفت علمی (نه یقینی بلکه ظنی) بکنند یا خیر؟ در اینجا نظریه های مختلفی وجود دارد.گواهی صرفاً اگر به حد تواتر برسد توانایی… مطالعه بیشتر»
فارغ از صحت بحث شما راجع به نحوه بررسی حدیث، که بررسی راوی تنها راه رسیدن به صحت استناد حدیث نیست،
شاید اگر با دقت بیشتری کامنت من را میخواندی متوجه میشدی که منظور من این بود که اگر هم بپذیریم که گواهی معرفت زاست، ما در دین مجاز نیستیم (چون تولید معرفت یقینی نمیکند) از آن برای اثبات خدا و دین استفاده کنیم.
بله همین که بحثی از دهان دکتر وحید خارج شود میفهمیم که بحث مربوط به بحث فلسفه تحلیلی است لزومی نداشت جناب حجت جانان قبول زحمت فرموده و قیام بفرمایند.
اقای هادی عزیز اینکه گواهی ایجاد باور منتج به معرفت میکند یک مبحث فلسفی تحلیلی است ربطی به علم اصول وعلم رجال و روایات واحادیث ندارد شما ببینید در قسمتی از مقاله حتی دکتر وحید دستجردی داشتن علم از سوی متکلم را شرط نمیداند نه شرط لازم ونه کافی . یعنی متکلم میتواند بدون اینکه خود دلیلی برصحت گفتار خود داشته باشد وفقط براساس انکه خود انرا از دیگری شنیده انرا نقل کند واین گواهی او ایجاد باور میکند وایشان میگویند که شرط کافی نیز نیست مثلا شنونده ممکن است به فردی کاملا از سر بخت اعتماد کند واز قضا… مطالعه بیشتر»
راجع به احتمالی نقد کننده محترم داده اند:خدا و رسول به گواهی (از سنخ گواهی که در مقاله دکتر وحید است) ثابت نمیشوند، کاربردی که گواهی در دین دارد در فروع دین خود را نشان میدهد. آن هم نه اینکه همه نقش بر عهده گواهی (فی المثل روایات) باشد، بلکه روایات بخشی از فرایند استخراج احکام فرعی آن هم با شروط خاصی را عهده دارند. این شروط در علم اصول بررسی میشوند که آیا میتوانند تولید معرفت علمی (نه یقینی بلکه ظنی) بکنند یا خیر؟ در اینجا نظریه های مختلفی وجود دارد.گواهی صرفاً اگر به حد تواتر برسد توانایی تولید… مطالعه بیشتر»
جناب وحید دستجردی بالاخره نگفتند در چه شرایطی باور ناشی از گواهی معرفت تلقی میشود ایشان مدعی شدند که نظریه حکمی گواهی تا حدود زیادی توضیح میدهد ولی در نظریه حکمی هم هیچ دلیل موجهی نتوانستند بیان کنند مطلب ایشان درست زمانی که قرار بود به نتیجه گیری برسد تمام شد البته نمیدانم که گفته های ایشان تماما منعکس شده ویا بعدا قرار است بقیه اش را منعکس کنند ویا بحث ایشان همینطور نیمه کاره رها شده وخودشان اینجا سخنانشان را قطع کردند بهر صورت این فرمایشات جناب وحید دستجردی نتیجه گیری بدنبال نداشته ابتر رها شده است ایشان درجایی… مطالعه بیشتر»