تصدیق(۴): تعلیق اخلاق!
ابوالفضل ارجمند: سورِن کیِرکِگور، فیلسوف و شاعر مسیحی دانمارکی، کتابی دارد به نام «ترس و لرز» که در آن کوشیده است داستان امتحان ابراهیم را از نظر اخلاقی تحلیل کند. کیرکگور که شیفتهی ابراهیم است، میگوید از کودکی تحت تأثیر این داستان بوده است، اما هرچه بزرگتر شده است کمتر آن را فهمیده است. در «ترس و لرز» باز هم میگوید که نمیتواند ابراهیم را درک کند، اما او را بیش از هر انسان دیگری میستاید. او از ابراهیم با عنوان «پدر ایمان» یاد میکند.
کیرکگور در تحلیل غریبی که از امتحان ابراهیم ارائه میدهد، مدعی است که کار ابراهیم در ذبح اسحاق فراتر از اخلاق بوده است. از نظر او وقتی خدا ابراهیم را به ذبح اسحاق فرمان داد، ابراهیم برای اجرای فرمان خدا اخلاق را تعلیق کرد، یعنی اخلاق را موقتاً کنار گذاشت، چون اخلاق مانع اجرای فرمان خدا و قتل اسحاق میشد. کیرکگور خودش هم در کتابش میگوید که اگرچه ابراهیم ستایشش را بر میانگیزد، اما در همان حال او را میترساند.
بسیاری از برداشتها و تحلیلهای کیرکگور از داستان ابراهیم، تخیلاتی شاعرانه و فیلسوفانه است که زاییدهی ذهن خود اوست و هیچ ربطی به تورات ندارد. «ترس و لرز» عنوانی است که او برای بیان وحشت و اضطراب ابراهیم بر سر دوراهیِ اطاعت از فرمان خدا یا تمرد از فرمان خدا انتخاب کرده است. کیرکگور که یک فیلسوف اگزیستانسیالیست است، ترس و لرز ابراهیم را بدیهی فرض کرده است. در تورات نشانهای از تردید و ترس و لرز ابراهیم در این امتحان نمیبینیم. با این حال حتی اگر فرض کیرکگور درست باشد، باز هم در تحلیل اخلاقی داستان تأثیری ندارد.
خدا برای امتحان به ابراهیم فرمان داد که اسحاق را قربانی کند، در حالی که پیش از آن وعده داده بود که از اسحاق نسلی بزرگ پدید خواهد آمد. ابراهیم که تحقق وعدهی خدا را در معجزهی تولد اسحاق تجربه کرده بود، ایمان داشت که خدا خلف وعده نمیکند و بر هر کاری قادر است. حتی اگر اسحاق ذبح میشد، باز هم خدا او را زنده میکرد و به ابراهیم بر میگرداند. خدای تورات و انجیل کسی است که یونس را سه روز در شکم ماهی زنده نگه داشت و عیسی را پس از سه روز زنده از قبر بیرون آورد.
حتی اگر از فضای داستانی تورات و انجیل خارج شویم و اتفاقات غیرعادیی همچون گفتگوی مستقیم خدا با ابراهیم و وقوع معجزات را کنار بگذاریم، باز هم میتوانیم شرایطی عادی را تصور کنیم که به شرایط ابراهیم نزدیک باشد و به ما در تحلیل اخلاقی رفتار ابراهیم کمک کند. بیماری را در نظر بگیرید که نیاز به عمل جراحی سنگینی داشته باشد. پزشک به بیمار اطلاع میدهد که لازم است مثلا شکم بیمار را بشکافد و اندامهای داخلی بدن او را عمل کند. بیمار هم به این کار رضایت میدهد. این خطر وجود دارد که بیمار در حین عمل کشته شود، اما حتی در این صورت هم پزشک را قاتل نمیخوانند و عمل او را غیراخلاقی نمیدانند. مرگ بیمار زیر عمل جراحی برگشتناپذیر است، اما در داستان ابراهیم، اگر اسحاق ذبح میشد، باز هم با معجزه به زندگی بر میگشت.
معنی نمیدهد که بگوییم جراح در حین عمل باید اخلاق را تعلیق کند تا بتواند کارد به دست بگیرد و شکم بیمار را پاره کند. در اتاق عمل، بیمار را زیر تیغ میبرند و جراحتهای عمیقی بر بدن او وارد میکنند، اما اتاق عمل جای تعلیق اخلاق نیست. بیمارانی که زیر عمل میمیرند، شاید اگر عمل نمیکردند مدت بیشتری زنده میماندند. پس جراح میتواند در مرگ بیمار دخالت داشته باشد، بدون اینکه تقصیری اخلاقی متوجه او باشد و قاتل نامیده شود.
حال در نظر بگیرید که بیمار پسرِ خود جراح باشد، پسری که پدر به او عشق میورزد. آنچه در اینجا باید موقتاً تعطیل شود، احساسات و عواطف پدرانهای است که ممکن است مانع کشیدن کارد بر بدن فرزند شود، نه اینکه اخلاق باید تعطیل شود. پدر ممکن است اشکریزان پسر محبوبش را زیر تیغ ببرد، اما حتی اگر پسر با تیغ پدر بمیرد، باز هم پدر مرتکب هیچ خطای اخلاقی نشده است.
نمیگوییم که این مقایسه کاملا بر داستان ابراهیم منطبق است، اما از آنجا که نمیتوانیم شرایط استثنایی و فراطبیعی امتحان ابراهیم را فراهم کنیم، در حد امکان آن را شبیهسازی میکنیم. میبینیم که ممکن است پدر با وجودِ عشقِ پدری و در حالی که فرزندش مرتکب هیچ گناهی نشده است، با رضایتِ فرزندش بر او تیغ بکشد و فرزند هم در اثر این عملِ پدر کشته شود، بدون اینکه خطایی اخلاقی رخ داده باشد.
بسیار گمراه است فیلسوفی که ادعا میکند ابراهیم برای عمل به تکلیف دینی، اخلاق را تعطیل کرد! بیشترین ضربه به دین از سوی کسانی مانند کیرکگور وارد میشود که شیفتهی شخصیتهای دینی هستند و در عین حال با دفاع بد، آنان را به زشتترین شکل ممکن تخریب میکنند. دین هرگز نمیتواند با اخلاق تعارض داشته باشد، اما شیطان میتواند این گونه القا کند. جنایتکارانِ بسیاری در طول تاریخ به نام دین و عمل به تکلیف دینی، اخلاق را تعطیل کردهاند.
یکی از مسائلی که کیرکگور در کتابش مطرح کرده است و درصدد پاسخگویی به آن برآمده است، این است که آیا اخلاقاً میتوان از ابراهیم در پنهان کردن مقصودش از سارا و العازر و اسحاق دفاع کرد؟ در سرگذشت ابراهیم در تورات به کسی به نام العازر اشاره نشده است. کیرکگور از طرف خودش العازر را یکی از خادمان ابراهیم معرفی کرده است! در اینجا نشان میدهیم که این فرض که ابراهیم مقصودش را از نزدیکانش پنهان کرده است از اساس غلط است و لازم نبوده است که کیرکگور برای اثبات این فرض غلط این همه تلاش کند.
ابراهیم فرمان خدا را از هیچکس پنهان نکرد، هرچند اسحاق آخرین کسی بود که از این فرمان مطلع شد. اگر فرزندی را بخواهند به تیغ جراح بسپارند، با وجود اینکه والدین از عمل اطلاع دارند، ممکن است آن را اخلاقاً از فرزند پنهان کنند تا او کمتر اذیت شود. اما بیخبری اسحاق نمیتوانست تا پایان داستان ادامه داشته باشد، چون پس از رسیدن به قربانگاه، اسحاق اجازه داد که پدر پیرش او را که جوانی قدرتمند بود ببندد و بر هیزمهای قربانگاه بخواباند. از این رو میتوان نتیجه گرفت که او در قربانگاه از مقصود پدرش آگاه شده بود و به آن رضایت داشت. این دیدگاه را با توجه به اطلاعاتی که از تورات میگیریم و تطبیق آن با قرآن اثبات میکنیم.
مهمترین شاهد ما در این تحلیل، هیزمی است که ابراهیم در خانه شکست و سه روز و اندی با خود حمل کرد و در روز آخر هم بر پشت اسحاق گذاشت و تا قربانگاه برد. این پشتهی هیزم سرنخ بسیار مهمی است و برای بررسی دقیق ماجرا کمک شایانی به ما میکند. بهتر بود کیرکگور به جای توسل به افسانههای یونان باستان برای تفسیر داستان ابراهیم، به همین جزئیاتی که در خود داستان آمده است توجه میکرد.
طبق نقل تورات، سفر ابراهیم این گونه آغاز شد:
پیدایش ۲۲: ۳. ابراهیم صبح زود برخاست و خرش را پالان کرد و پسرش اسحاق و دو تن از غلامانش را برداشت و هیزم را برای قربانی سوختنی خرد کرد و به جایی که خدا گفته بود روانه شد.
پس از سه روز راه، در نزدیکی قربانگاه و زمانی که ابراهیم و اسحاق از دو غلام جدا شدند،
پیدایش ۲۲: ۶. ابراهیم هیزمی را که برای قربانی سوختنی آورده بود بر دوش اسحاق گذاشت و خودش کارد و آتش را در دست گرفت و با هم به راه افتادند.
اما چرا ابراهیم در آغازِ سفری که بیش از سه روز طول کشید، از خانه هیزم برداشت و با خودش برد؟ مگر در صحرا هیزم پیدا نمیشد؟ چه علتی داشت که این بار سنگین را از خانه تا قربانگاه با خود حمل کنند؟ چرا سه روز سبکبار سفر نکردند و در همان نزدیکی قربانگاه خودش و نوکرانش به جمعآوری هیزم نپرداختند؟ آیا مسافری که میخواهد راهی طولانی را در صحرا طی کند، از خانه هیزم بر میدارد؟ فرض کنید در روزگار قدیم کسی بخواهد به سفر حج برود، یا برای زیارت به اورشلیم برود. آیا معقول است که از خانه هیزم بیاورد؟
برداشتن بار هیزم از خانه بسیار عجیب است، اما برای خوانندهی داستان ابراهیم در تورات حاوی نکتهی بسیار مهمی است. بر خلاف دیدگاه کیرکگور، ابراهیم نه تنها از کسی پنهان نمیکرد که عازم سفری برای تقدیم قربانی سوختنی است، بلکه آن را آشکارا اعلام میکرد. او میتوانست از خانه هیزم بر ندارد تا مقصود سفرش بر کسی آشکار نشود، با این حال از همان ابتدا خودش به اهل خانه نشان داد که سفرش برای چه مقصودی است.
اما اگر معلوم بود که ابراهیم عازم سفری برای تقدیم قربانی سوختنی است، قربانی کجا بود؟ چرا ابراهیم و همراهانش هیچ گاو و گوسفندی برای قربانی با خود نداشتند؟ ابراهیم مرد بسیار ثروتمندی بود و و گلههای بسیاری داشت (پیدایش ۱۳: ۲). لازم بود که او یکی از بهترین گاوها یا گوسفندانش را برای قربانی بردارد. برداشتن قربانی از خانه بسیار ضروریتر از برداشتن هیزم بود، اما ابراهیم دست خالی به قربانگاه میرفت!
تورات میگوید که اسحاق در نزدیکی قربانگاه متوجهِ جای خالی قربانی شد:
۲۲: ۷. اسحاق گفت: پدر! ما هیزم و آتش داریم، اما برهی قربانی کجاست؟
۲۲: ۸. ابراهیم گفت: خدا خودش برهی قربانی را مهیا خواهد ساخت. پس به راهشان ادامه دادند.
پاسخی که ابراهیم به اسحاق داد دروغ نبود و در نهایت همین وعدهی ابراهیم به پسرش محقق شد. این پاسخ اگرچه برای اسحاق کافی بود، اما اگر همین پرسش را کسانی مانند سارا که بزرگتر بودند از ابراهیم میپرسیدند، پاسخ ابراهیم به هیچ وجه پذیرفتنی نبود: در قربانی کردن قرار نیست خدا خودش گوسفندی را بفرستد تا آن را برایش ذبح کنند. قربانی باید از دسترنج کسی باشد که میخواهد قربانی کند و آن را باید از اموال خودش بردارد و به خدا تقدیم کند. «قربان» در زبان عربی اسم مصدر و به معنی نزدیک شدن است. قربانی عملی است که برای تقرب به خدا انجام میشود: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا. کسی که از دارایی خودش در راه خدا میگذرد، این عمل را به قصد تقرب به خدا انجام میدهد، یعنی از چیزی که دوست دارد دل میکند و با این کار خشنودی خدا را به دست میآورد و به خدا نزدیک میشود. قصاب ممکن است روزی دهها گاو و گوسفند را ذبح کند، اما هیچیک از اینها قربانی محسوب نمیشود و او را به خدا نزدیک نمیکند. اگر قرار بود خدا خودش برای ابراهیم گوسفند بفرستد، ابراهیم فقط گوسفند را قصابی میکرد نه قربانی!
اگر این پرسش که «قربانی کجاست» سرانجام در نزدیکی قربانگاه به ذهن اسحاقِ جوان رسید، مسلماً از ابتدا برای سارای پیر و خادمانِ بزرگسال ابراهیم هم پیش آمده بود. ابراهیم چه چیزی را برای قربانی با خود برداشته بود؟ کاش همان گونه که کیرکگور از احساسات درونی ابراهیم خبر داشت، از پرسشهای معقول سارا و خدمتکاران ابراهیم هم خبر داشت و آنها را در کتابش مطرح میکرد. فرض کیرکگور این است که چون تورات سخنی در این باره نگفته است، پس هیچ سخنی هم بین ابراهیم و سارا و دیگر افراد حاضر در خانهی ابراهیم تبادل نشده است، گویی در خانهی ابراهیم فقط گوسفندان حضور داشتند و به ابراهیم نگاه میکردند، بدون اینکه چیزی از او بپرسند. آیا هیچ کس در خانه نبود که دست کم به اندازهی اسحاق عقل داشته باشد و از ابراهیم دربارهی علت برداشتن هیزم از خانه برای قربانی سوختنی و عدم برداشتن گوسفند از گلهی بزرگش بپرسد؟
ابراهیم قرار بود به سفری برود که سه روز و اندی در راه بود، یعنی رفت و برگشتش حدود هفت روز طول میکشید. او قرار بود هفت روز از خانه دور باشد. هیزم را هم برای قربانی سوختنی از خانه برداشت. چرا هیچکس، حتی همسرش نپرسید که اگر عازم سفر به قربانگاه است، پس چرا دست خالی میرود؟
کیرکگور ادعا میکند که ابراهیم به کسی چیزی نگفت، چون نمیتوانست چیزی بگوید و اگر هم میگفت کسی حرفش را نمیفهمید. گیریم که چنین باشد. در این صورت برای سارا و خدمتکاران هم باید توجیهی پیدا میکرد که چرا آنان ساکت بودند و هیچ پرسشی از ابراهیم نمیکردند. آیا زبانشان بند آمده بود؟
دقیقا بر خلاف نظر کیرکگور، سارا و خدمتکارانِ ابراهیم همگی میدانستند که ابراهیم قربانی را هم با خود برداشته است، هرچند خودِ قربانی یعنی اسحاق این را نمیدانست و کسی هم به او چیزی نمیگفت. این ادعای کیرکگور که ابراهیم نمیتوانست مقصودش را با دیگران در میان بگذارد هیچ توجیهی ندارد. سارا و همهی کسانی که در خانهی ابراهیم بودند، سرگذشت اسحاق را میدانستند. اینکه خدا بخواهد اسحاق را طلب کند برایشان چیز عجیبی نبود. همه میدانستند که سارا تا نود سالگی نازا بود، و همه میدانستند که خدا به ابراهیم و سارا بشارت داد که اسحاق به دنیا میآید و همه هم تحقق این وعدهی باورنکردنی را دیده بودند. پس همهی آنان تجربهی تحققِ امرِ محال را داشتند و ابراهیم در این تجربه تنها نبود. حال همان خدا اسحاق را طلبیده بود و فرمان ذبح او را صادر کرده بود، در حالی که قبل از آن وعده داده بود که از اسحاق نسلی بزرگ پدید میآید. اگر ابراهیم تحقق وعدهی قبلی خدا را تجربه کرده بود، سارا و خادمانِ ابراهیم هم آن را تجربه کرده بودند. اکنون که فرمان ذبح اسحاق آمده بود، سارا و خادمان هم درست مانند ابراهیم در برابر خواست خدا تسلیم بودند. وقتی ارباب خانه تسلیم بود، بقیه چه اعتراضی داشتند؟ وضعیت ابراهیم فقط از آن نظر دشوارتر بود که او باید خودش فرمان را اجرا میکرد، وگرنه در ایمان به اینکه فرمان خدا باید اجرا میشد و وعدهی خدا هم محقق میشد، ابراهیم با سارا و خادمان هیچ فرقی نداشت.
اکنون به نزدیکی قربانگاه میرویم. در اینجا نیز اتفاق عجیبی را مشاهده میکنیم که باز هم به پشتهی هیزم مربوط میشود. ابراهیم پشتهی هیزم را برداشت و بر دوش اسحاق گذاشت. دو غلام را با خَرَش در همانجا رها کرد و خودش با اسحاق از کوه بالا رفت. چرا ابراهیم پشتهی هیزم را بر دوش یکی از غلامانش نگذاشت؟ پس این غلامان برای چه آمده بودند؟ اگر ابراهیم میخواست با پسرش در قربانگاه تنها باشد، غلامان میتوانستند پشتهی هیزم را تا قربانگاه برسانند و برگردند. چرا ابراهیم این بار سنگین را بر دوش فرزند محبوبش گذاشت، آن هم فرزندی که ساعتی بعد میخواست کارد بر گلویش بکشد؟ چرا ابراهیم بار هیزم را بر پشت خر نگذاشت؟
نویسندهی تورات در اینجا نیز نکتهای را به تلویح بیان میکند: اینکه اسحاق به اندازهی کافی قوی بود و میتوانست پشتهی هیزم را به دوش بکشد. ابراهیم خودش به دو دلیل نمیتوانست این پشته را به دوش بکشد: یکی اینکه او در آن زمان بیش از صد سال سن داشت. دیگر اینکه اگر فرض کنیم چنین توانی داشت، عاطفهی پدری نمیپذیرفت که در شرایطی که میخواست فرزند محبوبش را ذبح کند، زحمت حمل بار هیزمی را هم که برای سوزاندنش آورده بود به دوش او بگذارد. تورات از سن اسحاق در آن زمان چیزی نمیگوید، اما حمل پشتهی هیزم قدرت بدنی اسحاق را نشان میدهد، ضمن اینکه برتری قدرت او نسبت به پدرش را هم نشان میدهد. این نکتهی مهم خود به تعارض بزرگ دیگری منجر میشود. اگر اسحاق چنین قدرتی داشت، چگونه ابراهیم در قربانگاه توانست دست او را ببندد و او را بر پشتهی هیزم بگذارد؟ چرا اسحاق در برابر کار پدرش هیچ مقاومتی نکرد؟ اسحاق در قربانگاه مانند برهای ضعیف بود، در صورتی که باید مانند شیری جوان عمل میکرد. این تعارض غیرممکن است، مگر اینکه اسحاق در آنجا با آگاهی و رضایت خودش زیر تیغ پدر رفته باشد.
در روایت قرآن روشن است که ابراهیم پیش از ذبحِ فرزندش او را از فرمان خدا آگاه کرد و اسحاق هم آن را پذیرفت:
صافات: ۲۳. فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَىٰ؟ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ، سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ.
به خاطر وجود عبارت «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ»، منطقیترین زمان برای اعلام این خبر به اسحاق، زمان رسیدن او و پدرش به قربانگاه است. مترجمانی که از تورات اطلاع ندارند، گمان میکنند که منظور از این عبارت زمانی است که پسر ابراهیم به سن بلوغ رسید و «سعی» را به معنی توانایی پسر برای کار و کوشش در زندگی میپندارند. اما قرآن میگوید ابراهیم و اسحاق «با هم» به سعی رسیدند: بَلَغَ مَعَهُ. اگرچه «سعی» در این عبارت قرآنی ابهام دارد، اما با توجه به گزارش تورات، محتمل است که منظور از رسیدن پدر و پسر به سعی، رسیدن به مکان انجام کار باشد، مکانی که قرار بود فرمان خدا در آنجا اجرا شود. چند ترجمهی فارسی از آیه را در اینجا ذکر میکنیم. بعضی از این ترجمهها به برداشت مقالهی حاضر نزدیک است و بعضی مطابق با نگاه سنتی است:
– و وقتى با او به جایگاه «سعى» رسید، گفت: «اى پسرک من! من در خواب (چنین) مىبینم که تو را سَرْ مىبُرم، پس ببین چه به نظرت مىآید؟» گفت: «اى پدر من! آنچه را مأمورى بکن! ان شاء الله مرا از شکیبایان خواهى یافت.» (محمد مهدی فولادوند)
– چون با پدر به جایى رسید که باید به کار بپردازند، گفت: اى پسرکم، در خواب دیدهام که تو را ذبح مىکنم. بنگر که چه مىاندیشى. گفت: اى پدر، به هر چه مأمور شدهاى عمل کن، که اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهى یافت. (عبدالمحمد آیتی)
– هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم، نظر تو چیست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!» (ناصر مکارم شیرازی)
– و چون در کار و کوشش به پای او رسید، (ابراهیم) گفت ای فرزندم من در خواب دیدهام که سر تو را میبرم، بنگر (در این کار) چه میبینی؟ (اسماعیل) گفت پدر جان آنچه فرمانت دادهاند، انجام بده، که به زودی مرا به خواست خداوند، از شکیبایان خواهی یافت (بهاءالدین خرمشاهی)
در نگاه اول، تورات و قرآن در این داستان متعارض به نظر میرسند. از یکی بر میآید که پسرِ ابراهیم خبر نداشت که میخواهد قربانی شود و از دیگری به روشنی معلوم است که خبر داشت. در اینجا تحلیلی ارائه کردیم که تناقض ظاهری این دو کتاب را در این داستان حل میکند و مشکل اخلاقی آن را هم برطرف میکند. خوب است مفسرانی مانند کیرکگور، در کنار مراجعه به افسانههای یونان باستان، برای تحلیل داستانهای تورات و انجیل نگاهی هم به قرآن بیفکنند.
***
سورن کیرکگور رگینه اولسِن
تفسیرِ غیراخلاقی داستان ابراهیم، بر زندگی شخصی کیرکگور تأثیر گذاشت. او در بیست و چهار سالگی عاشق دختری پانزده ساله به نام رِگینه شد. آن دو با موافقت خانوادهی رگینه نامزد یکدیگر شدند، اما پس از سه سال آشنایی، ناگهان کیرکگور نامزدی را به هم زد. بسیاری از تحلیلگران آثار کیرکگور، رفتار عجیب او با رگینه را ناشی از برداشتش از امتحان ابراهیم میدانند. فراز و فرود رابطهی کیرکگور با رگینه در نوشتههای او بازتاب زیادی دارد، تا جایی که فهم بعضی از نوشتههای او بدون توجه به این رابطه دشوار است.
شاید کیرکگور مانند ابراهیم میخواست با رویگردانی از عشق زمینی و قربانی کردن رگینه، خود را وقف خدا کند، همان گونه که ابراهیم برای خدا از اسحاق دل برید. شاید او گمان میکرد خدا در آینده رگینه را به او بر میگرداند، همان گونه که اسحاق را به ابراهیم برگرداند. رگینه و خانوادهاش رفتار عجیب کیرکگور را درک نمیکردند و خودش هم توضیح قانعکنندهای برای آن نداشت. رگینه ضربهی روحی سنگینی خورد و تا آستانهی خودکشی پیش رفت. کیرکگور هم از این فراقِ خودخواسته رنج کشید.
شش سال بعد، رگینه با معلم دوران نوجوانیش ازدواج کرد، اما کیرکگور هرگز ازدواج نکرد. همسر رگینه که کارمند دولت بود، به عنوان فرماندار به جزایر هند غربی در چند هزار کیلومتری دانمارک اعزام شد و رگینه را هم با خود برد. کیرکگور چند ماه بعد از خروج رگینه از دانمارک در چهل و دو سالگی از دنیا رفت، اما رگینه پنجاه سال پس از مرگ کیرکگور زنده ماند و در هشتاد و دو سالگی درگذشت.
برداشتهای نادرست ما از متون مقدس میتواند بر زندگی ما و دیگران تأثیرات مخرب و دردناکی بگذارد. دیندارانِ بسیاری به نام خدا و برای انجام مقاصدی که آنها را الهی پنداشتهاند، به خود و دیگران صدمه زدهاند و چهرهی زشتی از دین به نمایش گذاشتهاند. برداشتهای ما از متون دینی باید اخلاقی و عقلانی باشد. اگر چنین نباشد باید در درستی تصورمان از دین و تفسیرمان از متون دینی شک کنیم.
کیرکگور از ایمانگرایان افراطی بود. او ایمان را بر عقل و اخلاق مقدم میدانست. بسیاری از مسیحیان بر اساس فرهنگ مسیحی ضرورت چندانی نمیبینند که باورهای دینی معقول باشد، اما اکنون کیرکگور یک قدم جلوتر رفت و ادعا کرد که ایمان از اخلاق هم بالاتر است. از نظر او برای عمل به تکلیفی که خدا مقرر کرده است میتوان اخلاق را هم تعطیل کرد.
(ادامه دارد)
تحلیل در مورد کیرکگور عالی بود.