جاهلیتبازتولید-شده/شونده(۲)
حسین پورفرج : جامعه ی زمان بعثت، جامعهایاست که به شدت از نبودِ ضابطه و مجرایی خاص __جهت برآوردن غرایز مختلف و خصوصاً غریزه جنسی__رنج میبرد و در آن هیچ نظام قانونی و اخلاقیای موجودیت ندارد. باری، این جامعه چنان آنارشیستیک است که هیچ واکنشی نسبت به مفاسد اخلاقی نشان نمیدهد و در برابر آن اعلام موضع نمیکند. هیچ وجدانِ عمومیای را جریحهدارشده نمیپندارد و هیچ عفت پایمالشدهای را مردار نمیبیند. و نیز هیچ خطر و مخاطرهای را احساس نمینماید و هیچ اقدام و انزجاری را اعلان نمیورزد، که این حقّا معضلی هم گلوگیر است و هم نابخشوده.
***
جاهلیتبازتولید-شده/شونده(۲)
همانگونه که از نظر گذشت، بخش گذشته به ناهنجاریهای روحی-عقیدتیِ جامعه مقابل/در زمانِ بعثت میپرداخت و بخش حاضر به ناهنجاریهای اجتماعی-زمینهای میدانِ فوقالذکر، که حال به تشریح آن دست مییازیم:
(ب) نمونه آیات مربوط به بند(۲)/ ناهنجاری اجتماعی-زمینهای:
علیایحال، ناهنجاریهای مذکور بدین معنایند که جامعه جاهلی مبتلا به مشکلات/ معضلاتی است که (۱) ریشه در فقر ضوابط اجتماعی-همگانی آن میدان دارد، و (۲) از نوعی اختلاطِ روابطِ بیشالکه-نامتعین رنج میبرد. آنهم فقر/اختلاطی که تمامِ ابعاد زندگی را دربرمیگیرد و بر کیفیت زیستگاه تأثیر میگذارد، که این تأثیر نیز تأثیری سوء و همانا خانهبرانداز است.
بنابراین، ناهنجاری اجتماعی/زمینهای ناظر است بر این نکته که عربستان ماقبل/در زمان بعثت دارای میدانی شدیداً ضدِّ ارزش و البته فرارونده است و همانا بیاخلاق بیراهه میرود. فارغ از نظر، در عمل وجدان اجتماعی را میکشد و بیتفاوت به اغیار، خود را سیر و سیراب مینماید. و نیز به عقل و عقلانیت توجه نمیورزد و به فردا و آیندگان اعتنایی نمیکند.
باری، در این بند جان کلام این است که این دوران دورانِ کنشها و واکنشهاییاست که در یک نظام قبیلگی __فارغ از حدود و ثغور اخلاقی +(به علاوۀ) مالک بر روح جمعی نیرومند__ رخ میدهد و کم و کیف کردهها و کردارها را تعیین میدارد. به اتفاقات روزمره سمت و سو میبخشد و بر نهاد قانون سرپوش میگذارد. و نیز عملگرایی جمع را هویدا مینمایند و نوعیت قبیلهپذیری را عیان میسازند. که البته ما این بند__:ناهنجاریِ اجتماعی-زمینهای__ را تحتِ این عنوان: «آنارشیسمِ سرکوبگر/عرفیشده» [۱] نامگذاری کردهایم و مفاد آن را میشکافیم.
علیایحال، مراد ما از این مفهوم این است که جامعه ماقبل/در زمان بعثت دچار نوعی بینظمیِ پذیرفتهشدۀ خلافِ انسانیت است که همانا از فرد و مکنونات خصوصی او __به عنوان عاملیتِ فردی__ درمیگذرد و وارد صحنۀ اجتماع و ابعاد گوناگون جامعه میشود. در این گذار، همه چیزِ __عقلاً ناروا جهلاً روا __ تلقی میگردد و لذا به ساحت عمل پا مینهد. اصولِ اخلاقی و زیبنده بیمصرف میمانند و از کارکرد برمیافتند. و نیز حیاتِ اجتماعی به خطر میسورد و به سمت بیقید و بندی میل میکند. باری، مفهوم «آنارشیسم سرکوبگر/عرفیشده» بدان میپردازد که جامعه مذکور جامعهایاست که بر مبنایِ فراروی از حقِ طبیعی-اجتماعی خود نفس میکشد و به حیات غیرطبیعی-ضدِاخلاقیاش ادامه میدهد. چنین جامعهای به اقتضای ضرورت میتواند از مسیر تعادل خروج یابد و با تغییر شرایط به هرج و مرج رود. وقتی میلی __طبیعتاً__ ارضا نشد، آن را غیرطبیعی تأمین ورزد و اگر با دلبخواهِ «من» همخوانی نداشت، آن را غیرانسانی به چنگ آورد. باری، در این مفهوم عنصر برجسته همین جامعیتیافتگیِ جامهچاکزدگیهاست. همین عبور از قانون و اعتیاد به تهاجم است. و نیز همین توسل به بینظمی و همین توکل به زور غریزه. که این به قول مولوی یعنی:«خشم و شهوت مرد را احول کند/ز استقامت روح را مبدل کند/چون غرض آمد هنر پوشیده شد/صد حجاب از دل به سوی دیده شد».[۲]
نتیجتاً مفاد اصلی این مفهوم(آنارشیسم سرکوبگر/عرفیشده) را میتوان اینگونه خلاصه کرد و موارد آن را برشمرد، که این موارد اینگونهاند:
(۱) این مفهوم نشانگر آن است که در جامعه مورد مطالعه قوانینِ مرسوم __البته بر وفق مقتضای زمان و مکان__ چندان دارای قدرت نیستند، و __آنچه در عمل اتفاق میافتد__ استیلایِ قوانین نانوشته در اجتماعاست.
(۲) این مفهوم بیانگر آن است که در جامعه ماقبل/در زمان بعثت هیچ تناسبی میان جرم و کیفر وجود ندارد، و لذا کوچکترین تخطی میتواند بزرگترین عقوبت را به همراه داشته باشد.
(۳) این مفهوم بیان مینماید که در جامعه مذکور هیچ نهاد قانونی-ای __جهتِ جرح و تعدیل اجتماعیات(منظور:رفتارها و کردارهای اجتماعی) __ زندگی نمیگذارند و به کم و کیف جامعه جهت نمیبخشد.
(۴) مفهوم حاضر ناظر بر این است که در جامعه مذکور اکثر اهداف به صورتِ انفجاری و آنی انتخاب میشوند و از داوری پیرامون ابزار__من باب حسن یا قبح آن__ خبری نیست.
(۵) این مفهوم چنین میگوید که در جامعه مورد مطالعه، کنشگران عموماً دارای سرمایۀ فرهنگی، اخلاقی و رفاهی پایین هستند و در آنجا چیزی به نام حیثیت یا شئنیت به چشم نمیخورد.
(۶) این مفهوم نشانگر آن است که در اعراب پیش/در زمان بعثت مسئلهای تحت عنوان امنیت اجتماعی-اخلاقی اصولاً اعتبار یا کارایی ندارد و اصلاً به عنوان یک اصل ضروری/حیاتی مطرح نمیگردد. و:
(۷) این مفهوم ناظر بر این است که در جامعه مذکور هیچ ضابطهای پیرامون پیامدهایِ احتمالی یا قطعیِ کنشها__البته برخاسته از اعمال و آمالِ نامطلوب__وجود ندارد و لذا به عنوانِ قوه قهریه عمل نمیکند.
علیایحال، بند ثانی دربردارندۀ ویژگیهای عملی جامعه عربستان است، ویژگیهایی که در آن نه بویی از ضابطهمندی به شمام میرسد و نه اخلاقگرایی، نه مدارای سیاسی و نه مروت انسانی. و البته نه زندگی مسالمتآمیز و نه امنیتِ اجتماعی. که همانا شواهد متنی نیز بر این امر انگشت مینهند و آن را اثبات میورزند. که اکنون ما به ذکر نمونههایی از آنها خواهیم پرداخت و جملگی را برخواهیم شمرد:
باری، در قرآن همگان با آیاتِ مربوط به قصاص آشنایند و مفاد آن را میدانند. که برخی از آن چنینند: (۱) اى کسانى که ایمان آوردهاید در باره کشتگان بر شما [حق] قصاص مقرر شده آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن و هر کس که از جانب برادر [دینى]اش [یعنى ولى مقتول] چیزى [از حق قصاص] به او گذشتشود [باید از گذشت ولى مقتول] به طور پسندیده پیروى کند و با [رعایت] احسان [خونبها را] به او بپردازد این [حکم] تخفیف و رحمتى از پروردگار شماست پس هر کس بعد از آن از اندازه درگذرد وى را عذابى دردناک است، (۲) و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد که به تقوا گرایید.[۳] (۳) و در [تورات] بر آنان مقرر کردیم که جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بینى در برابر بینى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مىباشد و زخمها [نیز به همان ترتیب] قصاصى دارند و هر که از آن [قصاص]درگذرد پس آن کفاره [گناهان] او خواهد بود و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکردهاند آنان خود ستمگرانند.[۴] (۴) و جزاى بدى مانند آن بدى است پس هر که درگذرد و نیکوکارى کند پاداش او بر [عهده] خداست به راستى او ستمگران را دوست نمىدارد[۵] (۵) و کسانى که مرتکب بدیها شدهاند [بدانند که] جزاى [هر] بدى مانند آن است و خوارى آنان را فرو مىگیرد در مقابل خدا هیچ حمایتگرى براى ایشان نیست گویى چهرههایشان با پارهاى از شب تار پوشیده شده است آنان همدم آتشند که در آن جاودانه خواهند بود.[۶]
به هر تقدیر، اندکی توجه به آیات بالا نشاندهنده حقایق بیشماریاست. حقایقی که میتوان آن را در جامعه قبیلگی سراغ گرفت و حسن و قبح آن را نشان داد. کاستیهای آن را بلیغ نمود و معضلات آن را bold ساخت. از میدانِ اجتماعی آن نکتهها گفت و از روابط و ضوابط آن پردهبرداری کرد. و نیز به معایب و موانع آن اشارت داشت و به راه و راهحلهای آن مبادرت ورزید. علیایحال، آیات فوق نشاندهنده آن است که جامعه ماقبل/در زمانبعثت فاقد سیستمی انتظامی-امنیتی است، سیستمی که در آن افراد بر اساس جرم به محکمه و مجازات میرسند و طبق آن به تعادل برمیگردند. باری، در این جامعه آدمی آماج دشمنیهایِ __به قول دورکیم[۷]__ناشی از انسجاماجتماعی فوقِ استاندارد قرار میگیرد و زیر دست و پا له میشود. به گونهای افسارگسیخته مرعوبِ ارادۀ روحِ کلان میماند و به بهانۀ خونِمشترک به خاک و خون میغلطد. در این جامعه همهچیز انفجاراً__و البته به سیاقِ قبیلگی__ تولد مییابد و بیهیچ مانعی ثیاب عمل میپوشد.
بنابراین، طبق این گفتار طاهری قروینی در قرآن مبین:
عموم مفسران ضمن تفسیر این دو آیه(مراد دو آیه ۱۷۹و۱۸۰)، اشارتی به زیادهروی در خونخواهیهای جاهلی بین قبایل عرب کردهاند و آیه را در مقام تعدیل این زیادهرویها میدانند،… شیخالمفسرین طبرسی ذیل این آیه توضیح میدهدکه: «بعضی از قبسلههای عرب که برای خود امتیاز قائل بودند، این رویه را داشتند که اگر قبیله دیگر یکی از بردگان ما را کشت یک نفر ازاد از آنها را خواهیم کشت؛ و اگر زنی از ما بکشد، مردی از آنها خواهیم کشت و اگر یک مرد از ما بکشد، دو مرد از آنها میکشیم؛ و این روش تا نزول قرآن ادامه داشت».[۸] ملاحظه میفرمائید که قبیلهای که دو مرد از آنها در ازای یک مرد کشته شده، اکنون باید چهار مرد را در ازای دو مرد خود به قتل برساند. این سیر تصاعدی به کجا میانجامد؟! علامه طباطبایی تصریح کرده که:در مواردی به جایی میرسید که یک قبیله به خاطر قتل یک نفر نابود میگردید»[۹]…[۱۰]
و این ادلۀ بهادالدینخرمشاهی در ترجمه و تفسیر «قرآن کریم»:
کینکشی بیمحابا در زندگی عرب جاهلی، هیچ حدو مرزی نمیشناخت، و تعصب قبیلهای غالباً خونخواهیها را به جنگ طایفگی تبدیل میکرد. در چنین متن و زمینهای است که حکم قصاص به وحی الهی مقرر شد و در بیشتر موارد از خونریزیها و کینکشیهای پردامنه جلوگیری کرده است».[۱۱]
میتوان چنین گفت که آیات مذکور تماماً خصلتی بازدارنده و لذا انتظامبخش دارند و در جهت بازگشت از «تعادل متوفی»[۱۲]به «تعادل احیاشده»[۱۳]حرکت میکنند. همان تعادلی که __اگر نباشد__ کار به عدم تناسب میان جرم و کیفر خواهد کشید و همه چیز به یغمایِ دشمنی خواهد رفت. معالوصف، لبِّ لباب آیاتِ فوق چنین میگوید که:
*در جامعه مذکور همه چیز حول محور انسجامِ اجتماعی__البته از جنس قبیلگی__دور میزند،/ [=زمینۀ عمومی]
ü این انسجام تا اطلاع ثانویه در حالتِ عادی(=یعنی غیرانفجاری) حیات میگذارند، [=مرحلۀ کمون]
ü این انسجام در اثر هر اقدامی__خواه عملی و خواه نظری__ به حالتِ انفجاری درمیآید، [=مرحله انفجار]
ü و این انسجام از پس انفجار خروجیهایِ مختصی به خود را ایجاد مینماید[=مرحله پس از انفجار].
با توجه به گفته فوق مشخص میگردد که جامعه مذکور فاقد هرگونه اهرم محدودکننده و البته منطقی و قانونی میانِ سه مرحله کمون، انفجار و پس از انفجار است، و نمیتواند به نسبتسنجی معقول میان این سه بپردازد. نمیتواند چون بر اساس قوّۀ غضبیه، و البته غلیانِ جاهلی آن زندگی میگذراند و دل و دماغ را تر میسازد. اینگونه خشم و احساسات خود را ارضاء میکند و به کنشِهای قبیلگی واکنش نشان میدهد. و نیز در برابر مخالفان به احتراق در میآید و نهیب و نعره میزند. بنابراین، این آیات دربرگیرنده علائم منفی روزگار جاهلی است، روزگاری که در آن نهاد قانون در ساحت اجتماعی __البته در اینجا از لحاظ امنیتی و جنایی__ حضور ندارد و کمترین نقش را دارا نیست. چه، در اینجا میدان میدانِ غلبۀ غرایزِ اجتماعاً مسئلهشده است، و میدانی است که هیچ میل به سوی اخلاق و نظم نمینماید، که این به زبان مولوی یعنی:
بر دل تاریک پر زنگارشان
بر زبان زهر همچون مارشان
بر دم و دندان سگسارانهشان
بر دهان و چشم کزدم خانهشان
بر ستیز و تسخر و افسوسشان
شکر کن چون کرد حق محبوسشان
دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ
مهرشان کژ صلحشان کژ خشم کژ
از پی تقلید و معقولات نقل
پا نهاده بر سر این پیر عقل[۱۴]
در اینجا پس از بیان و تشریح نمونه اوّل «بند ب»، به ذکر آیات نمونه دوم این بند خواهیم پرداخت و جملگی را برخواهیم شکفت، که این آیات چنینند:
(۱) و هر گاه یکى از آنان را به دختر مژده آورند چهرهاش سیاه مىگردد در حالى که خشم [و اندوه] خود را فرو مىخورد،
(۲) از بدى آنچه بدو بشارت داده شده از قبیله [خود] روى مىپوشاند آیا او را با خوارى نگاه دارد یا در خاک پنهانش کند و چه بد داورى مىکنند.[۱۵]
(۳) و آنگاه که جانها به هم درپیوندند، پرسند چو زان دخترک زنده بهگور، به کدامین گناه کشته شدهاست.[۱۶]
باری، آیات فوق نشانگر معضلی دیگر در جامعه ماقبل/در زمان بعثت است، معضلی که ما آن را جنسستیزیِ علمی-نهادینهشده مینامیم. آنهم با این تشریح:
در جامعه مذکور __همانگونه در بند الف نیز آمد__ نگاه به زن، و یا بهگونۀ ملموستر دیدگاه نسبت به دختران کاملاً جنبهای بدبینانه و سلیقهای داشت و به نوعی با خرافات گره خورده بود. در این جامعه اعتقاد بر این بود که موالیدِ اناث را میباید در حکم فرشتگان خدا دید و با آنها روابطی ویژه نمود. یعنی آنها را فرزندانِ الوهی شمرد و با آنها از در دیگری وارد شد. باری، هماگونه که گفتیم این خرافی به بروز خداشناسی-ای ترجیحی انجامید که معایب فراوانی را به بار آورد و مشکلاتِ عدیده را به ظهور رساند، که همانا یکی از این مشکلات همین قضیۀ حذفِ زن/دختران از میدان اجتماعی است. همین قضیهای است که میتوان آن را لکهای ننگ بر پیشانی جاهلیتِ کهن دانست و آن را به گونهای اخلاقی ضدِ انسانی پنداشت.
بنابراین، وفق عاملِ خداشناسی سلیقهای میتوان چنین گفت، که معضلِ مذکور در اینجا از حالت نظری به عملی در میآید و لذا به کشتاری تراژیک و البته جاهلی میانجامد. کشتاری که میشود آن را بزرگترین سیاهی آن دوران نامید و از آن درس عبرت گرفت. علیایحال، معضل مذکور دلالت بر این دارد که:
(۱) چون اناث متعلق به خدا هستند، پس میباید از آن صرفنظر نمود.
(۲) چون اناث متعلق به خدا هستند، پس میباید از آن تمثالی ساخت.
(۳) چون اناث متعلق به خدا هستند، پس میباید آن را قربانی کرد.
نکتهای که در اینجا فریضهاست گفته شود، این است که به اعتقاد این قلم __زنده به گورکردنِ__ جنس اناث را میباید به پای خداشناسی روزگار عصر جاهلی نوشت نه پای وضع معیشتی و اقتصادی آن دوران. باری، مروری دقیق بر نمونههای متنی نشان از آن دارد که اعراب جاهلی __البته با وجود مشکلات و مصائب مادی،__بیشتر به دلیل برخورداری از الهیاتی خرافی، و لذا التزام به نوعی جنسیتگرای تبعیضی بدین عمل دستمییازدند و بدان اقدام میورزیدند، نه به علت ارجحیت فیزیولوژیک و فعالبودگیِ جنس مذکر در حیثیت و معیشت. که البته این عامل(یعنی فعالبودگی فرزندانِ ذکور) نیز در جای خود درست و لذا حیاطی به نظر میآید.
بنابراین، معضل مذکور را نمیباید با مسائل دیگر جامعه خلط کرد و پیرامون جملگی رای واحد صادر نمود. چه، به اعتقاد نگارنده مسئله زنده به گور کردنِ دختران دلیلمند است و مسئله مثلاً پسرترجیحی علَّتمند، و لذا اوّلی ناظر بر الهیاتی خرافی و دومّی ناظر بر مقتضیاتی اجتماعی. که این خود از مقایسه آیات فوق و ذیل پر واضح است:
- بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزونجویى در اموال و فرزندان است [مث ل آنها] چون مثل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست.[۱۷]
- حال شما منافقان] چون کسانى است که پیش از شما بودند آنان از شما نیرومندتر و داراى اموال و فرزندان بیشتر بودند پس از نصیب خویش [در دنیا] برخوردار شدند و شما [هم] از نصیب خود برخوردار شدید همان گونه که آنان که پیش از شما بودند از نصیب خویش برخوردار شدند و شما [در باطل] فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت و آنان همان زیانکارانند.[۱۸]
علیایحال، از مقایسه این دو دست آیه بلیغ میگردد که آیات دسته اول ناظرند بر نوعیِ نظامِ معرفتی و لذا خرافی، که در آن مادینگان از جنس ذکور حذف میشوند و لذا به خدا حواله مییابند، و اینگونه در صورت آفرینش نیز __باز از طریق کشتاری وقیحانه__ به او بازگشت میپذیرند. و این درحالی است که آیات دسته دوّم ناظرند بر نوعی گرایش نسلی و وراثتی، در کنار گرایشاتِ معیشتی و اقتصادی. نتیجتاً میتوان چنین گفت که در قرآن، بدین دلیل پیامبرخاتم(ص) از سوی معاندان__البته به خاطر دختردار شدن__ابتر خوانده میشود،[۱۹] که این اتفاق از تجدید نسل و لذا ادامه تبار او جلوگیری میکند و او را بیدنباله و بیجانشین معرفی میسازد، که این همچنین به بیپشتوانگی او در کار و کشاورزی نیز قابل تسری است. و حال آنکه آیاتِ مربوط به سربه نیست جنس اناث، هرگز __جز به نظامی معرفتی و البته جاهلی__ قابل حواله نیست و نمیتواند باشد.[۲۰]
علیایحال، جان کلام این بخش این است که اعراب ماقبل/در زمان بعثت به دلیل پایبندی و اعتقاد به نوعی نظام الهیاتی__که ما آن را خداشناسیِ ترجیحی/سلیقهای نامیدهایم__ دست به حذف موالید اناث __در جهتِ حفظ انحصارگرایی الوهی و لذا خویش__ میزند و همانا مرتکب کثیفترین عملِ غیرانسانی میگردد.[۲۱] عملی که به هیچ عنوان نمیتواند توجیه عقلانی داشته باشد و ایضاً از انزجار جان بکاهد. که این به زبان مولوی یعنی: « سنت بد کز شه اول بزاد/این شه دیگر قدم بر وی نهاد/هر که او بنهاد ناخوش سنتی/سوی او نفرین رود هر ساعتی».[۲۲]
و اکنون نوبت به طرح نمونه دیگری از معضلاتِ بند ب است، بنگرید:
(۱) و زنان شوهردار [نیز بر شما حرام شده است] به استثناى زنانى که مالک آنان شدهاید [این] فریضه الهى است که بر شما مقرر گردیده است و غیر از این [زنان نامبرده] براى شما حلال است که [زنان دیگر را] به وسیله اموال خود طلب کنید در صورتى که پاکدامن باشید و زناکار نباشید و زنانى را که متعه کردهاید مهرشان را به عنوان فریضهاى به آنان بدهید و بر شما گناهى نیست که پس از مقرر با یکدیگر توافق کنید مسلما خداوند داناى حکیم است.[۲۳]
(۲) و به زنا نزدیک مشوید چرا که آن همواره زشت و بد راهى است.[۲۴]
(۳) به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند.[۲۵]
(۴) مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به زنى نگیرد و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است…[۲۶]
باری، در اینجا به معضلی دیگری میرسیم که میتوان آن را قوۀ شهویِ آنارشیستیک نامید، معضلی که به واقع ناظر بر عملی ضدِاخلاقی و البته غیرطبیعی است و ریشه در خویِ بیبندوبار اعراب جاهلی دارد. باری، آیات مذکور بیان مینماید که این جامعه جامعهاست فاقد از هرگونه امنیت اجتماعی و فاقد از کمترین وجدانِ اخلاقی. جامعهایاست مملو از غلیان قوۀ شهویه و مملو از عاداتِ غریزی جنسی. و نیز مبتلا به بزرگترین مصائب فرهنگی جهلی و بیشترین تخلفاتِ عمومیِ نامشروع.
بنابراین، آیات فوق__که تماماً جنبهای تقبیحی/ بازدارنده دارند__نشان میدهد که جامعه ماقبل/در زمان بعثت جامعهای __از لحاظ جنسی و مراودهای__بیقانون و بیقیدوبند است و در آن هیچ چیز نقشِ مانع و دافع را بازی نمیکند. در این جامعه هر چه میل شد، میباید فوراً __در هر مکان و زمانی__ به ارضاء درآید و لذا سریعاً مرتفع گردد. سریعاً جامۀ عمل بپوشد و آنگاه الیتام یابد، و نیز فوراً عملیاتی شود و پا به عرصه بگذارد. که این مسئله به واقع مسئلهای است نامیمون و همانا خطرآفرین.
علیایحال، رئوس معضل مذکور را میتوان اینگونه بیان داشت که:
(۱) در جامعه ماقبل/در زمان بعثت قوۀ شهوی از اهمیت بسیار بالایی برخوردارست، و گویی میشود جهت ارضای آن همه چیز را__از قانون گرفته تا وجدان__ در پرانتز گذاشت.
(۲) در این جامعه این قوۀ نیرومند (بالمره) به هر علّتی__از بوالهوسی جاهلانه گرفته تا وضعیت حجاب[۲۷]__ تحریک میپذیرد و لذا __تا آنجا که میتواند__ مسئلهآفرینی میکند.
(۳) در این جامعه قوۀ مذکور چنان نیرومند است، که به محضِ تحریکیافتگی __در هر مکانی از جمله اجتماع، و در هر زمانی از جمله ساعت شلوغی__ میباید ارضاء گردد و همانا فروکش نماید.
(۴) در این جامعه، از آن روی که __این قوه از مجرای طبیعی خود خارج شدهاست__ هیچ توجهی به عواقب سوء اینگونه ارضاء نمیشود، و تلاشی نیز در جهت تغییر شرایط صورت نمیپذیرد. و:
(۵) در این جامعه __در برابر این قوه نیرومند،__ هیچ قوۀ قهریهای دارای نقشی تعیینکننده نیست و لذا به عنوان مانع و نیز عنصری بازندارنده به ایفای کارویژه نمیپردازد.
بنابراین، وفق موارد برشمرده بلیغ میگردد که جامعه مقابل/در زمان بعثت، جامعهایاست که به شدت از نبودِ ضابطه و مجرایی خاص __جهت برآوردن غرایز مختلف و خصوصاً غریزه جنسی__رنج میبرد و در آن هیچ نظام قانونی و اخلاقیای موجودیت ندارد. باری، این جامعه چنان آنارشیستیک است که هیچ واکنشی نسبت به مفاسد اخلاقی نشان نمیدهد و در برابر آن اعلام موضع نمیکند. هیچ وجدانِ عمومیای را جریحهدارشده نمیپندارد و هیچ عفت پایمالشدهای را مردار نمیبیند. و نیز هیچ خطر و مخاطرهای را احساس نمینماید و هیچ اقدام و انزجاری را اعلان نمیورزد، که این حقّا معضلی هم گلوگیر است و هم نابخشوده.
نتیجتاً، بهسان این گفته محقق عراقی جواد علی(که میگوید):
«زنا نزد مردم جاهلی مرسوم بود و مردان به طور علنی مرتکب آن میشدند و نه تنها عیب محسوب نمیشد که به آن افتخار نیز میکردند و آن را نشانه مردانگی میدانستند. آنان زنایی را عیب میدانستند و بر آن عقاب میکردند که مرد غریبهای با زنی بدون اجازه شوهرش همبستر شود. واداشتن کنیزان به زنا و بهرهکشی جنسی از آنان (اجاره دادن کنیران به دیگران) نیز اگر با اجازه صاحبان آنان بود، عیبی نداشت…»[۲۸]
میتوان چنین گفت که جامعه ماقبل در/زمان بعثت، همانا جامعهایاست به شدت مبتلا به آلام ضدِاخلاقی، و به شدت شرطی در برابر غرایز جنسی. چه، این جامعه، جامعهایاست که به قول مولوی طالب شنیدار هیچگونه نصیحت نیست و دل از کوچکترین بدخویی نیز نمیکند، که این خود از موارد آمده__ آشکارا__ بلیغ میگردد: «جنبش اهل فساد آن سو بود/که زنا و غمزه و ابرو بود/هر کرا مشک نصیحت سود نیست/لاجرم با بوی بد خو کرد نیست».[۲۹]
علیایحال، در پایان این بند میتوان __علاوه بر مواد برشمرده__ از نمونههای دیگر متنی نیز نام برد، که مجمل آن چنین است: (۱) خماری علنی/میدانی: اى کسانى که ایمان آوردهاید در حال مستى به نماز نزدیک نشوید تا زمانى که بدانید چه مىگویید و [نیز] در حال جنابت [وارد نماز نشوید] مگر اینکه راهگذر باشید تا غسل کنید و اگر بیمارید یا در سفرید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان آمیزش کردهاید و آب نیافتهاید پس بر خاکى پاک تیمم کنید و صورت و دستهایتان را مسح نمایید که خدا بخشنده و آمرزنده است [۳۰](۲) عهدشکنی عملی/یکسویه: در باره هیچ مؤمنى مراعات خویشاوندى و پیمانى را نمىکنند و ایشان همان تجاوزکارانند.[۳۱] و…
در مجموع، دو نظام برشکافته نشاندهندۀ معضلات و مشکلات جامعه ماقبل/در زمان بعثت است، همان جامعهای که هم از بحران اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی رنج میبرد و هم از آلامِ روحی، عقیدتی و انفرادی. هم از بیضابطگیهای سوء و کمرشکن، و هم رابطههای افسارگسیخته و غیرمشروع. و نیز هم از غریزهپرستیهای جهلی و در لحظه، و هم از انتزاعیاتِ پوچ و بیمحتوا. که این شاید با تکرار این ابیات مولوی __به عنوان حسن ختام__بهتر و بیشتر وضوح بیابد:« حمیتی بد جاهلیت در دماغ/بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ/ بهر مظلومان همیکندند چاه/در چه افتادند و میگفتند آه».[۳۲]
حسین پورفرج
بیست و دوم اردیبهشت ماه هزاروسیصد و نود وچهار
[۱] – Anarchism is repressive and customary
[۲] -مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش ۱۲
[۳] – بقره/۱۷۸/۱۷۹
[۴] -مائده/۴۵
[۵] -شورای/۴۰
[۶] -یونس/۲۷
[۷] -David Émile Durkheim
– داوید امیل دورکیم (زاده ۱۵ آوریل ۱۸۵۸ – درگذشته ۱۵ نوامبر ۱۹۱۷)، جامعهشناس بزرگ قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم است. به عقیدهٔ بسیاری، دورکیم بنیانگذار جامعهشناسی به شمار میرود. هرچند آگوست کنت به عنوان واضع واژهٔ جامعهشناسی (Sociology) شناخته میشود، ولی اولین کسی که توانست کرسی استادی جامعهشناسی را تأسیس کند، دورکیم بود.[۲] وی همچنین مؤسس سالنامهٔ جامعهشناسی (L’Année Sociologique) در فرانسه است.(دانشنامه آزاد). همچنین از کتب مهم او میتوان به «دربارۀ تقسیم کار اجتماعی»، «قواعد روش جامعهشناسی» و «خودکشی» نام برد.
[۸] -برای مطالعه بیشتر مراجعه فرمائید به: تفسیر علامه طبرسی ذیل آیه مذکور در تفسیر «مجمع البیان»
[۹] -مراجعه فرمائید به المیزان فی التفسیرالقران، سیدمحمدحسین طباطبایی، دارالفکر.
[۱۰] -مراجعه فرمائید به: قرآن مبین، ترجمه، توضیح و تفسیر فشردۀ قرآن به قرآن، علیاکبر طاهری قزوینی، قلم.
[۱۱] -مراجعه فرمائید به ترجمه و تفسیر قرآن کریم، اثر بهاالدینخرمشاهی، ذیل آیه مذکور.
[۱۲] -Dead balance
[۱۳]– Alive balance
[۱۴] -مثنوی معنوی/دفتراول/بخش ۱۲۳
[۱۵] -نحل/۵۸و۵۹
[۱۶] -تکویر/۷ و۸ و ۹
[۱۷] -حدید/۲۰
[۱۸] -توبه/۶۹
[۱۹] -وفق تفاسیر قرآنشناسان بزرگ__البته جمهور ایشان__ سوره کوثر مربوط است به زمان تولد دختر پیامبرخاتم(ص) حضرت فاطمه(ع)، و در مقابل ادعای کافران: ما تو را [چشمه] کوثر دادیم پس براى پروردگارت نماز گزار و قربانى کن،دشمنت خود بىتبار خواهد بود.
[۲۰] -نکتهای که در اینجا میتواند موید دیدگاه نگارنده باشد، تمایزی است که قرآن خود میان زندهگور کردن اناث و کشتنِ اولاد میگذارد، که همانگونه آمد اولی مربوط است به نظام الهیاتی/ معرفتی و دومی مربوط است به نظام وراثتی/اقتصادی، که اینهم نمونههای هموست: وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ/ و هر گاه یکى از آنان را به دختر مژده آورند چهرهاش سیاه مىگردد در حالى که خشم [و اندوه] خود را فرو مىخورد(نحل/۵۸) وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُم إنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْءًا کَبِیرًا/و از بیم تنگدستى فرزندان خود را مکشید ماییم که به آنها و شما روزى مىبخشیم آرى کشتن آنان همواره خطایى بزرگ است(إسرا/۳۱)
***و به واقع استعمال دو واژه متفاوت ناظر بر دو موضوع متفاوت و دو مسئله متفاوت است.و باز والله اعلم
[۲۱] -در اینجا ذکر این نکته نباید جا بیفتد که این تفکیک لزوماً به معنای عدم ارتباط نیست. بدینمعنا، در جامعه مذکور دو مورد برشمرده به شدت در یکدیگر پیچیده شدهاند و به گونه با هم مرتبطند که نمیتوان آنها را بیگانه دانست. چه، در این جامعه همواره این بر آن و آن بر آن تاثیر میگذارد، و قانون و عرفی را میآفریند که صرفاً تنها در یک میدان وسیعتر قابل درک است.
[۲۲] -مثنوی معنوی/دفتر اول/۳۶
[۲۳] -نساء/۲۴
[۲۴] -إسراء/۳۲
[۲۵] -توبه/۲
[۲۶] -همان/۳
[۲۷] -جهت توجیه این عامل، مراجعه فرمائید به کتاب محققانه دوست عزیز امیر ترکشاوند، تحت عنوان: حجاب شرعی در عصر پیامبر(ص).
[۲۸] -برای مطالعه بیشتر مراجعه فرمائید به: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، بیروت، دار العلم للملایین و بغداد مکتبه النهضه، ج دوم.
***دکتر جواد علی که از او با عنوان علامه یاد میشود اهل کاظمین است و به سال ۱۹۰۷ در آنجا به دنیا آمد. او دکتری خود را از دانشگاه هامبورگ آلمان گرفت و پایان نامه خود را در سال ۱۹۳۸ در موضوع مهدویت تدوین نمود. در سال ۱۹۴۲ به دلایل سیاسی بازداشت شد. او از استادان مبرز دانشگاهها و مراکز علمی عراق و کشورهای غربی بود. در دو مرکز علمی با عنوان مجمع علمی عراقی و مجمع اللغه العربیه در قاهره فعالیت داشت. به دلیل محدودیتهای سیاسی در حال تقیه میزیست و هیچگاه شیعه بودن او فاش نشد. او بیشتر در تنهایی میزیست و به تحقیق و تالیف اشتغال داشت حتی همسر آلمانی و خانواده اش در آلمان بودند و گاه به دیدار یکدیگر میرفتند. جواد علی به کتاب ده جلدی و عالمانه المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام شناخته میشود کتابی که هر محققی برای بررسی دوران رسالت و جاهلیت، از مراجعه به آن مجموعه ناگزیر است. (ویکیفقه)
[۲۹] -مثنوی معنوی/دفترچهارم/بخش ۱۲
[۳۰] -نساء/۴۳
[۳۱] -توبه/۱۰
[۳۲] – مثنوی معنوی/دفترسوم/بخش ۱۱
