اسلام تفاوت ( ۱۹ ) رستاخیز عدالت

مبنای بازگشت این عنصر طرد شده در زنجیره نمادین چیست ؟ فرض کنیم که رخداد ابتدایی کاملا تصادفی اتفاق می افتد، آنگاه رخداد بعدی توسط اتفاق پیشینی متعین خواهد شد. مثلا در بازی شیر یا خط هر چند احتمال آمدن شیر یا خط بعد از میلیون‌ها بار پرتاب سکه همچنان نصف می باشد، اما این زنجیره نوعی امتناع و امکان را در خود خلق می کند.

| اسماعیل اردستانی |

مبنای بازگشت این عنصر طرد شده در زنجیره نمادین چیست ؟

فرض کنیم که رخداد ابتدایی کاملا تصادفی اتفاق می افتد ، آنگاه رخداد بعدی توسط اتفاق پیشینی متعین خواهد شد. مثلا در بازی شیر یا خط هر چند احتمال آمدن شیر یا خط بعد از میلیون‌ها بار پرتاب سکه همچنان نصف می باشد، اما این زنجیره نوعی امتناع و امکان را در خود خلق می کند. (برای مطالعه مفصل جبر عددی مورد نظر به کتاب سوژه لاکانی از بروس فینک فصل ۲ مراجعه شود ) من اینجا فقط نتایج این جبر اعداد و احتمالات را بیان می کنم؛

۱. هر رخدادی توسط رخداد قبل از خود متعین می شود، یعنی رخداد قبلی باعث می شود بعضی امکانات وقوع حذف یا از زنجیره طرد شوند.
۲. زنجیره حول این عنصر طرد شده خود شکل می گیرد.
از همه اینها چه نتایجی می گیریم؛

اول: واقعیت حول کمبود و تهینای خود شکل می گیرد. به عبارتی خلق همواره از هیچ است.
دوم: هر واقعیت جدیدی که به وجود می آید توسط واقعیت‌های قبلی متعین و قاب بندی می شود.
سوم: واقعیت اجازه خلق هر احتمالی را نمی دهد؛ به عبارت دیگر واقعیت به میزان زیادی ضروری و پیشینی است. هستی باری به هر جهت نیست، بلکه بر مبنای نوعی ضرورت به وجود می آید.
چهارم: این ضرورت البته مانع امکان‌های متعدد نمی شود، بنابراین واقعیت از سویی پر هم هست، یعنی همزمان از امکانات متعدد هم برخوردار است.
پنجم: زنجیره‌ هر رخدادی را ثبت می‌کند. هیچ چیزی بی جهت رخ نمی دهد. زنجیره یا واقعیت، هر رخداد یا حرکتی را در خاطره خود نگه می دارد. هیچ چیز فراموش نمی شود، حتی حرکت یک برگ درخت.
ششم: غیاب یا عنصر طرد شده، از نوشته نشدن یا به عبارتی از ظاهر نشدن خود، دست بر نمی دارد. این غیاب نوعی ضرورت واقعیت نمادین نیز هست، برای اینکه واقعیت، پایدار بماند همواره باید کمبودی در خود داشته باشد.

گفتم ار عریان شود او در عیان
نی تو مانی نی کنارت نی میان

عنصری باید طرد شده باشد تا هویت شکل بگیرد، نه تنها شناخت اشیا به اضدادشان است بلکه وجود آنها هم. اما این نوعی تکرار فرمول کذایی دیالکتیک هگلی نیست، بلکه بیشتر بر اساس جز باقیمانده کانتی است، که بر خلاف تفسیر عوامانه و ساده انگاره آن ، که عنصری ناشناختنی است بلکه باید به این جز باقیمانده، چیز در خود، همچون عنصر طرد شده سیستم نگاه کرد که نگهدار آن است. باری شئ فی نفسه کانتی، همان عنصر طرد شده سیستم فلسفه استعلایی است که ستون خیمه آن فلسفه است، غیابی که از ظاهر نشدن دست بر نمی دارد؛ برای اینکه چیزها دیده شوند، باید عنصری نادیدنی باقی بماند، برای اینکه نور، نور بماند، تاریکی اعماق ضروری است.

هفتم: اینگونه نیست که غیاب برای ابد غیاب بماند، عنصر طرد شده باز می گردد اما فقط در صورت‌های خاص و محدود. در مثال پرتاب سکه، احتمال طرد شده فقط در مکانهای خاصی ظاهر می شود، ظهوری که زنجیره را مجبور می کند از نو خودش را بازسازی کند. این ظهور عنصر غیاب، منجر به نوعی خلق جدید می شود، واقعیت نمادین از نو خودش را بازسازی می کند و به خلقی نو منجر می شود.
آنچه از رستاخیز منظور داریم همین ظهور ناگهانی و رخدادین عنصر طرد شده است. این ظهوری رخدادین و تروماتیک است و نه بر پایه احتمالات جبری و ضروری زنجیره. ظهور ناگهانی غیاب یا باقیمانده، در زنجیره‌ نمادین به حساب نیامده بود، ظهوری مطلقا برنامه ریزی نشده ،  یک پیش‌آمد محض بدون نظرداشت هر نوع احتمالی.

خلاصه کنیم: رخداد رستاخیز رخدادی محاسبه نشده و پیش‌آمدی است، بیرون از ضرورت‌های نمادین واقعیت، اما هر بار حضور آن، باعث می‌شود واقعیت نمادین از نو ساخته شود و چیزها پس‌نگرانه معنای جدیدی پیدا کنند.
ظاهر شدن آن، بر بنیاد ثبت و طرد است که قبلن توضیح دادیم.

بنابراین یک رستاخیزشناسی که بر بنیاد عدالت شکل گرفته نمی‌تواند بی توجه به سه جز گردآوری و ثبت، ضرورت و پیش‌آمد باشد:
ما شاهد چنین آگاهی در قرآن هستیم:

وَمَا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ
هم‏وزن ذره‏ اى نه در زمین و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نیست و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن چیزى نیست مگر اینکه در کتابى روشن [درج شده] است (یونس ۶۱)

وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ
هیچ برگى فرو نمى‏ افتد مگر [اینکه] آن را مى‏ داند و هیچ دانه‏‌اى در تاریکی‌هاى زمین و هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت] است( انعام ۵۹)

وَإِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ
اگر [عمل] هموزن دانه خردلى باشد آن را مى ‏آوریم و کافى است که ما حسابرس باشیم( انبیا ۴۷)
لازمه این رستاخیز عادلانه:
اولا :
” دانش مفصل و دقیقی وجود دارد که هیچ سوژه ای به معنای دقیق کلمه مسئول آن نیست ”
(lacan seminar xvll 88) فینک / سوژه لاکانی

این همان رد ( trace) است، بدون این رد، بدون این ثبت، امکان چنین عدالتی وجود ندارد. اینجا با یک حسابرسی دقیق و بسنده طرف هستیم. دانش ناخوداگاه، همین اثر رد است. بدون شک این اثر حافظه‌ای، ماده نیست یا حامل مادی ندارد، چون باقی می ماند. آنچه در حافظه ثبت می شود، حفظ می شود ( باید به معنای دوگانه حفظ توجه شود که حفظ هم معنای به خاطر داشتن را می دهد و هم نگه داشتن و باقی ماندن؛ در زبان انگلیسی این مشابهت بین واژه های reminder و remainder دیده می‌شود)

و
ثانیا: ظهور باقیمانده چیزی جز همین رخداد تروماتیک رستاخیز نیست. این باید خوانش جدیدی از معنای رستاخیز باشد. یک انقلاب، یک طوفان یا سیل بزرگ (طوفان نوح) یک زلزله که انقلابی در اندیشه ایجاد می کند (زلزله لیسپون) یا یک جنگ (۱۹۱۴ ، شک در بنیادهای فکری مدرنیته) و مرگ یا نزدیکی آن ( مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، آیا ایوان ایلیچ دچار رخداد رستاخیز نشد؟ آیا ناگهان واقعیت معنای دیگری برایش نگرفت؟)
رستاخیزی فراسوی زیست شناسی ( نه اینکه بدن درگیر چنین رستاخیزی نشود) بلکه رستاخیز معنا، دنیا را جور دیگر دیدن، پس این رستاخیزی است که خالق معانی و نگاه های جدید است. پیش قراول جهانی نو.
با بازگشت عنصر طرد شده از ساحت نمادین، آن عدالت کذایی دوباره برقرار می شود. اما کار و بار جهان با یک چرخش دیگر، زنجیره ای نو خلق می‌کند. روز از نو روزی از نو .

ثالثا؛
در ظهور باقیمانده یا بقیه الله، هر نوع ضرورتی وا‌می‌رود ، دیگر سخن احتمالات نیست. همه باید پاسخگو باشند. با ظهور عنصر غیابین یا باقیمانده، زنجیره گسسته می شود، یک گسست بنیادی، واژگونی شاید نظامات و نهادهای سیاسی و اجتماعی. باقیمانده همه را به پرسش می‌کشد.
در این سطح از قرار معلوم خود رخداد رستاخیز هم ضروری می نماید.
پ ن:
اینکه گفتیم واقعیت حول کمبود یا فقدان خود شکل می گیرد، به این معناست که واقعیت همواره برای اینکه بماند، چیزی را سرکوب یا از زنجیره نمادین حذف می‌کند. به این ترتیب، واقعیت چیزی به جز تلاش برای پنهان کردن بخشی از وجود نیست، واقعیت همین طرد و سرکوب است، واقعیت خود را بر اساس کمبود و عنصر غیابین خود می سازد و لحظه ای از این تلاش دست بر نمی دارد.

و
اینکه گفتیم این عنصر طرد شده، از نوشته نشدن یا پنهان ماندن دست بر نمی دارد، به این معنا نیست که هیچ دخالتی در واقعیت موجود ندارد. از یک سو به واسطه غیاب خود، واقعیت را در شکل سرکوب خود می سازد و از سوی دیگر با ظهور تروماتیک خود، آتشی در واقعیت می اندازد و باعث یک تخریب بنیادی در آن می شود ( همچون ظهور نشانه های تجربی مزاحم ابرنظریه‌ها که باعث فروپاشی آنها می شوند) و این فروپاشی باعث خلق جدید و بازسازی مجدد واقعیت می شود. اما مسیر سوم، مسیر سوژه‌مندی است. در سوژه‌مندی‌، سوژه با هم هویت شدن با این عنصر غیابین، آن را نمادینه و نویسا می کند. این نوشتار انسانی که تلاشی برای سوژه مندی است، تلاش برای نمادینه کردن عنصر سرکوب شده است.هم‌هویتی با این عناصر طرد شده، همان راه فرعی به حرف آوردن فقدان‌ها یا امر منفی است. دانش بشری چنین خصلتی دارد، همچنین سوژه شدن در شکل مدرن آن .

در پایان ما دو گذار عمده را خواهانیم که طی شود
عبور از تلقیهای فردمحورانه ( اینکه دانش رد ( trace) را در سطح نوعی آگاهی فردی تصور کنیم ( مثلا آنچنانکه مرسوم است ، این دانش را دانش خدا بدانیم، اینکه تصورمان از خدا فردمحورانه باشد (قبلن در نقد تصورات فاعل محورانه از خدا نوشته ایم)

و نیز واژگونی تلقی‌های فیزیکی و زیست شناسانه از رستاخیز . عبور از زیست شناسی و فیزیک به زبان و دلالت، نوعی خوانش و تعبیر مجدد از امر واقع، چنانکه مثلا خوانش لکان از “فراسوی لذت” فروید ، تحت عنوان رانه مرگ، یا تعابیر انقلاب گونه خوانش ایده آلیسم آلمانی در قرن ۱۹ از مسیحیت ، تبدیل امر فردی به امر جمعی ، تبدیل خدای شخص محور مسیحیت به نوعی نیروی پیش برنده تاریخ و از این قبیل.
ضمن اینکه خود عبور از سطح هستی به سطح زبان ، دلالت بر گسست از سطح اولیه و جایگیری در سطحی دیگر با مشکلات خودش اما راحت شدن از بسیاری مشکلات لاینحلی که نگره الهیات چون واقعیت موجود به دنبال می آورد. اینکه عرش خدا، وجود فرشتگان و جن، شیطان، زندگی سه روزه یونس در شکم نهنگ، آفرینش آدم از خاک و حتی آفرینش جهان در شش روز را نه در سطح تجربه فیزیکی بلکه در سطح دلالت‌های نمادین تعبیر کنیم البته برای خود انقلاب فکری ست اما اینکه دانش الهی و رستاخیز را چون بازی نمادین واژگان و رد و نشان نظر کنیم، نیاز به جسارت اندیشگی دارد که مشخص نیست نویسنده توانایی کشیدن چنین باری را داشته باشد.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx