معنویت قدسی (۷): رابطهی عقل و وحی (۱)
ابوالقاسم فنایی:در جلسات گذشته ما دربارهی چند موضوع مهم گفت و گو کردیم. آخرین موضوعی که بدان پرداختیم ربط معنویت با عقلانیت بود. در این راستا چهار تفسیر متفاوت از عقلانیت را بررسی کردیم. این چهار تفسیر عبارت بودند از: (۱) علمپرستی (۲) عقلپرستی (۳) نقلپرستی (۴) حقپرستی ؛ نقطه ضعف مشترک سه دیدگاه نخست این است که هریک از آنها منابع اولیهی معرفت را در یک منبع خاص محدود میکنند.
معنویت قدسی (۷):
رابطهی عقل و وحی (۱)
۱. مرور مباحث پیشین
در جلسات گذشته ما دربارهی چند موضوع مهم گفت و گو کردیم. آخرین موضوعی که بدان پرداختیم ربط معنویت با عقلانیت بود. در این راستا چهار تفسیر متفاوت از عقلانیت را بررسی کردیم. این چهار تفسیر عبارت بودند از:
(۱) علمپرستی
(۲) عقلپرستی
(۳) نقلپرستی
(۴) حقپرستی
تعریف این چهار دیدگاه به قرار زیر است:
چهار تفسیر متفاوت از عقلانیت نظری | ||
۱ | علم پرستی | مطالبهی دلیل علمی برای مدعای غیر علمی |
۲ | عقل پرستی | مطالبهی دلیل عقلی برای مدعای غیر عقلی |
۳ | نقل پرستی | مطالبهی دلیل نقلی برای مدعای غیر نقلی |
۷ | حق پرستی | مطالبهی دلیل مناسب برای مدعا |
نقطه ضعف مشترک سه دیدگاه نخست این است که هریک از آنها منابع اولیهی معرفت را در یک منبع خاص محدود میکنند. علمپرستی منبع اولیهی معرفت را در «تجربهی حسی» محدود میکند. عقلپرستی منبع اولیهی معرفت را در «شهود عقلی» محدود میکند. نقلپرستی منبع اولیهی معرفت را در «نقلیات»/ «مسموعات» محدود میکند. اما حقپرستی اعتبار هر یک از منابع اولیهی معرفت را در جای مناسب آنها به رسمیت میشناسد.
این بحث مقدماتی را برای این منظور مطرح کردیم که سه مشکل اساسی را که معنویت قدسی یا دینی با آن روبروست حل کنیم. این سه مشکل عبارتند از:
(۱) تعارض عقل و وحی
(۲) تعارض علم و دین
(۳) تعارض دین و اخلاق
«معنویت قدسی» تفسیری از دین است که سه ویژگی مهم دارد. این تفسیر با (۱) عقل، (۲) علم، و (۳) اخلاق سازگار است. از دین تفسیرهای گوناگون میتوان داشت، اما تفسیری که ما به لحاظ عقلانی حق داریم آن را بپذیریم و از آن پیروی کنیم تفسیری است که با این سه امر، یعنی با عقل و علم و اخلاق «سازگار» باشد.
۲. منابع معرفت
در جلسات گذشته منابع معرفت را به منابع اولیه و منابع ثانویه تقسیم کردیم. البته منابع اولیهی معرفت بیش از چهار منبعی است که بحث ما حول و حوش آنها سامان میپذیرد، اما چهار منبعی که در اینجا آمده بیش از سایر منابع به بحث ما مربوطند، و نقش سایر منابع اولیهی معرفت در معنویت قدسی را هم در همین قالب میتوان تبیین کرد. عقلِ استدلالگر، که منبع ثانویهی معرفت است، مواد خام استدلالهای خود را از منابع اولیهی معرفت تأمین میکند. تجارب حسی منبع علوم تجربی مانند فیزیک، شیمی، اقتصاد و جامعهشناسیاند، بدین معنا که نظریههای علمی در پرتو تجارب حسی تأیید یا ابطال میشوند. تجارب معنوی منبع علوم معنوی، مانند عرفان نظری و عملیاند، یعنی نظریههای عرفانی/ معنوی در پرتو تجارب عرفانی/ معنوی تأیید یا ابطال میشوند. شهودهای عقلی منبع علوم عقلیاند. منظورم از علوم عقلی علومی است مانند فلسفه، منطق و ریاضیات. علومی از این دست مواد خام استدلالهای خود را از شهودهای عقلی تأمین میکنند. نقلیات منبع علوم نقلی است. منظور از علوم نقلی علومی است مانند، علمِ لغت، دستور زبان، ادبیات، فقه، تفسیر، رجال، و تاریخ. این علوم دستکم بخشی از مواد خام استدلالهای خود را از نقلیات اخذ میکنند.
در پرتو تفکیک «منابع اولیه» معرفت از «منابع ثانویه» معرفت میتوان ادعا کرد که «استدلال» به «علومِ عقلی» اختصاص ندارد؛ اساساً علم بدون استدلال معنا ندارد. همهی علوم بدون استثنا از استدلال استفاده میکنند، یعنی عقل استدلالگر در همهی علوم حضور دارد. بنابراین، تقسیم علوم به عقلی، نقلی، معنوی و تجربی به اعتبار منابع اولیهی معرفت است، و تفاوت علوم به تفاوت مواد خامی است که در آنها مصرف میشود، نه به استفاده یا عدم استفادهی آنها از عقل استدلالگر.
متناظر با هر یک از منابع اولیهی معرفت یک یا چند شاخهی علمی وجود دارد که در پرتو مواد خام آن منبع خاص نظریههای خود را تأیید یا ابطال میکنند. البته فرایند کسب و تولید معرفت پیچیدهتر از این است. چیزی که عملاً اتفاق میافتد ترکیب منابع اولیهی معرفت توسط عقل استدلالگر است. از نظر منطقی مرز قاطعی میان رشتههای مختلف علمی وجود دارد، اما این مرز صرفاً بدین معناست که منطق به ما اجازه نمیدهد که از مقدماتِ «خالص» فلسفی نتیجهای فیزیکی استنتاج کنیم و بر عکس. اما همین منطق به ما اجازه میدهد که با ترکیب مقدمات فلسفی با مقدمات فیزیکی به نتیجهای فیزیکی یا فلسفی برسیم. معنای این سخن این است که در هر استدلالی به سود یا زیان یک نتیجهی علمی حداقل یک مقدمهی علمی باید حضور داشته باشد، و در هر استدلال فلسفی حداقل یک مقدمهی فلسفی و هکذا. بنابراین، ترکیب منابع معرفت با یکدیگر از نظر منطقی علی الاصول مجاز است. مهم نحوهی ترکیب این منابع است که به مجاز و غیر مجاز تقسیم میشود.[۱]
شکاف منطقی موجود بین شاخههای مختلف معرفت صرفاً بدین معناست که با مقدماتی که تماماً به یک شاخه از شاخههای معرفت مربوطاند منطقاً نمیتوان نتیجهای را که به شاخهی دیگری مربوط است توجیه یا ابطال کرد. از نظر منطقی چنین استدلالی مغالطه است. با این همه منطق به ما اجازه میدهد که از ترکیب مقدماتی که برخی از آنها به شاخهی معرفتی الف و برخی دیگر به شاخهی علمی ب مربوط هستند نتیجهای را که مربوط به یکی از این دو شاخه است توجیه یا ابطال کنیم. یعنی چنین استدلالی از نظر منطقی مغالطه نیست.
مثلاً از ترکیب مقدمات مشتمل بر «است» نمیتوان نتیجهای را که مشتمل بر «باید» است، توجیه یا ابطال کرد. اما از ترکیب مقدمات مشتمل بر «است» با مقدمات مشتمل بر «باید» میتوان نتیجهای را که مشتمل بر «است» و/ یا «باید» است، توجیه یا ابطال کرد. این استدلال علیالاصول مغالطه نیست، هرچند مانند هر استدلال دیگری صحت و اعتبار آن در گرو شرایط خاصی است که باید استیفا شوند.
این اصل منطقی کاملاً عام است و به «است» و «باید» اختصاص ندارد. قاعدهی کلی منطقی این است: «نتیجهی یک استدلال نباید مشتمل بر چیزی باشد که به نحوی از انحاء در مقدمات آن استدلال حضور ندارد». بنابراین میتوان گفت که با ترکیب مقدمات علمیِ محض با یکدیگر نمیتوان هیچ حکم اخلاقیای را توجیه یا ابطال کرد (این استدلالی است به سود «شهودگرایی اخلاقی)، و نیز با ترکیب مقدمات فیزیکیِ محض با یکدیگر نمیتوان نتیجهای فلسفی را توجیه یا ابطال کرد، اما از ترکیب مقدمات فیزیکی با مقدمات فلسفی میتوان چنین کرد.
۳. رابطهی عقل و وحی
رابطهی عقل و وحی یکی از مباحث بسیار مهمی است که رد پای آن را در همهی سنتهای دینی میتوان پیگیری کرد. تبیین این رابطه یکی از دغدغههای اساسی همهی عالمان دینی در طول تاریخ بوده است، در واقع بدون داشتن و مفروض گرفتن نظریهای در این مورد هیچ گامی در قلمرو معرفت دینی نمیتوان برداشت. یعنی همهی مفسران متون دینی چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند و چه ندانند، در باب رابطهی عقل و وحی نظریهی خاصی را مفروض میگیرند و معرفت دینی خود را بر اساس آن نظریه بنا میکنند. این نظریه هم به آنان میگوید که رابطهی عقل و وحی چگونه است و هم به آنان میگوید که در صورت وقوع تعارض بین عقل و وحی چگونه میتوان این تعارض را حل کرد.
تعیین جایگاه و نقش عقل در قلمرو دین هم نقش بسیار تعیینکنندهای در منظومهی معرفت دینی و تفسیر متون دینی بازی میکند و هم تأثیر سرنوشتسازی در سبک زندگی و رفتار دینداران دارد. اما متأسفانه به علت ضیق وقت ما نمیتوانیم حق این بحث را در اینجا ادا کنیم. این موضوع به بحث ما در باب رابطهی معنویت و عقلانیت هم کاملاً مربوط است. معنویتی که ما در جستجوی آن هستیم، معنویت در چارچوب عقلانیت است، یعنی با عقلانیت تعارض ندارد. اما برای اینکه نشان دهیم این معنویت با عقلانیت تعارض ندارد، ناگزیریم رابطهی عقل و وحی را بررسی کنیم.
۳/۱ انواع رابطه میان عقل و وحی
منطقاً میان عقل و وحی دو نوع رابطه میتوان تصور کرد: یکی «تلائم»/«توافق»/ «سازگاری» و دیگری «تعارض»/«ناسازگاری». توافق عقل و وحی در چهار صورت زیر اتفاق میافتد:
حالات مختلف تلائم/ توافق عقل و وحی | ||
نوع توافق | مثال | |
۱ | سکوت عقل و سکوت وحی | وجود اتم، وجود دی ان ای، وجود نیروی جاذبه |
۲ | سکوت عقل و سخن گفتن وحی | نماز خواندن رو به کعبه یا رو به بیت المقدس |
۳ | سخن گفتن عقل و سکوت وحی | اجتماع نقیضین محال است |
۴ | تأیید عقل توسط وحی و بالعکس | ظلم بد است (حکم عقل)، ظلم حرام است (حکم شرع) |
اما تعارض عقل و وحی یک صورت بیشتر ندارد و آن این است که هر دو دربارهی موضوع واحدی سخن بگویند، یا دربارهی موضوعی واحد حکم صادر کنند، اما سخن یا حکم این دو با یکدیگر ناسازگار باشد.
۳/۲ انواع تعارض عقل و وحی
عقل و وحی دو کارکرد اساسی دارند: یکی «معرفتی»/«توصیفی» و دیگری «انگیزشی»/«هنجاری». بنابراین، دو نوع تعارض عقل و وحی را باید از یکدیگر تفکیک کنیم: اولی تعارض عقل و وحی در باب «حقایق»/«باورها»ست و دومی تعارض عقل و وحی در باب «وظایف»/«باید»ها و «نباید»ها. تعارض در باب حقایق آنجاست که عقل میگوید «الف هست» و وحی میگوید «الف نیست» و بر عکس. این اختلاف در باب «هست»ها و «نیست»هاست. در این تعارض ما با دو گزاره/باور روبروئیم که هر یک از آنها اگر صادق باشد مستلزم کذب دیگری است. به عنوان مثال اگر فرض کنیم که از نظر عقلی «معاد جسمانی محال است»، در این صورت بین عقل و وحی تعارضی معرفتی پیدا میشود، زیرا عقل میگوید: «معاد جسمانی محال است»، در حالی که وحی میگوید: «معاد جسمانی ممکن است/ محال نیست».
نوع دوم تعارض عقل و وحی، تعارض این دو در باب «وظایف»/«باید»ها و «نباید»ها است. این تعارض وقتی به وجود میآید که عقل به ما فرمان دهد که کاری را انجام دهیم و وحی ما را از انجام آن کار منع کند و بر عکس. به عنوان مثال اگر عقل به ما بگوید: «ارث را به نحو نابرابر بین زن و مرد تقسیم نکنید»، و وحی بگوید: «ارث را به نحو نابرابر بین زن و مرد تقسیم کنید»، این تعارض بین «حکم عقل» و «حکم وحی» است. نوع دوم از تعارض درواقع همان تعارض بین دین و اخلاق است که بعداً آن را بررسی خواهیم کرد. در این جلسه فقط به تعارض نوع اول، یعنی تعارض معرفتی، میپردازیم.
۳/۳ سرچشمهی تعارض میان عقل و وحی
برای اینکه تعارض عقل و وحی را حل کنیم، ناگزیریم ببینیم که این تعارض از کجا «سرچشمه» میگیرد. نظریهی مشهور و مسلط در میان فقیهان شیعه این است که این تعارض از دو منشاء سرچشمه میگیرد:
(۱) «نقصان» عقل، و
(۲) «اسارت» عقل
منظور از نقصان عقل این است که خدا چیزهایی میداند که ما نمیدانیم، یعنی عقل خدا «کامل» است، در حالی که عقل انسانها «ناقص» است. منظور از اسارت عقل این است که عقل خدا «آزاد» است، در حالی که عقل انسان «اسیر» است. یعنی عقل آدمیان تحت تأثیر هوا و هوس، تمایلات نفسانی و امور غیر معرفتی بسیاری قرار دارد که مانع درک حقیقت آنگونه که هست میشوند. اما عقل خداوند اسیر چنین اموری نیست.
از نظر اکثریت فقیهان شیعه این درواقع مهمترین دلیل نیاز ما به دین، به وحی و به پیامبر است. اگر از آنها بپرسید که «چرا ما به دین نیاز داریم؟»، یا «چرا خدا پیامبران را مبعوث کرده و از طریق وحی به راهنمایی انسانها پرداخته است؟»، پاسخی که دریافت میکنید این است که به دو دلیل: یکی اینکه عقل آدمیان ناقص است و دوم اینکه عقل آدمیان اسیر است.
۳/۴ شواهد تجربی و دینی به سود این نظریه
(۱) شاهد تجربی (۱): اختلافنظر آدمیان در باب موضوعات گوناگون،
· این اختلافنظرها هم شاهدی بر نقصان عقل است و هم شاهدی بر اسارت آن، زیرا این اختلافها از دو منشاء متفاوت سرچشمه میگیرند، یکی جهل یا نقصان علم و دیگری تضاد منافع و تمایلات و هواپرستی و غیره.
(۲) شاهد تجربی (۲): تجدید نظر آدمیان در باورهای خود،
(۳) شاهد تجربی (۳): مواجه شدن با عالمتر از خود.
(۴) شاهد دینی (۱) بر نقصان عقل: «وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» (یوسف/۷۶): «و برتر از هر دانندهاى داناترى هست».
(۵) شاهد دینی (۲) بر نقصان عقل: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللَّـهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» (بقره/۲۱۶): «بر شما کارزار واجب شده است در حالى که براى شما ناگوار است و بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است و خدا مىداند و شما نمىدانید».
(۶) شاهد دینی (۳) بر نقصان عقل: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِّنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره/۱۵۱): «همان گونه که در میان شما فرستادهاى از خودتان روانه کردیم [که] آیات ما را بر شما مىخواند و شما را پاک مىگرداند و به شما کتاب و حکمت مىآموزد و آنچه را نمىدانستید به شما یاد مىدهد».
(۷) شاهد دینی (۴) بر اسارت عقل: «…وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسیِرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِیرٍ…» (نهج البلاغه، کلمه قصار ۲۱۱): «… چه بسیار خردهایی که اسیر میلی هستند که بر آنها فرمانروایی میکند». «هوی» در عربی به معنای میل و گرایش عاطفی و احساسی است. هوای نفس یعنی خواهشها و تمایلات نفسانی.
(۸) شاهد دینی (۵) بر اسارت عقل: «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ» (نهج البلاغه، کلمه قصار ۲۱۹): «قربانگاه خردها را بیشتر ـ آنجا توان یافت ـ که برق طمعها بر آن تافت» (ترجمهی دکتر شهیدی).
مصارع جمع مَصرَع است. مصرع اسم مکان است از صرع به معنای «زمین خوردن» که کنایه از «شکست خوردن» در برابر دشمن است. بنابراین، مصرع یعنی مکان زمین خوردن یا مکان شکست خوردن. میفرماید: بیشترین جاهایی که عقلها زمین/ شکست میخورند آنجایی است که برق طمع میدرخشد. یعنی یکی از چیزهایی که در موارد بسیاری چشم عقل را کور میکند و عقل را از دیدن حقیقت یا از داوری درست باز میدارد، درخشش طمع است.
«استفاده از محتویات این درسگفتار بدون ذکر مأخذ مجاز نیست»
—————————————————–
[۱]. توضیحات بیشتر در مورد حائل منطقی در میان شاخههای مختلف علمی را در اخلاق دینشناسی، فصل پنجم، آوردهام.
* این درسگفتار پیشتر در هفتهنامهی آسمان، شماره ۵۲، شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۲، صص ۴۱-۴۲ منتشر گردیده است.
در این ارتباط: