دیالوگ در توهین

|محمد ذوقی| – یکی را کشتم، زیرا به مقدساتم توهین می‌کرد.  –آیا این توهین‌ها ضرری متوجهِ مقدساتِ تو کرده بود؟  –نه، به هیچ وجه. – پس لاجرم باید گمان کنم که ضرری متوجهِ شخصِ تو کرده. – شاید. به هر حال مقدساتِ «من» است. – پس تو نه برای مقدسات بلکه تنها برای تشفیِ خاطرِ خودت او را کشتی.  –نه،…

|محمد ذوقی|

– یکی را کشتم، زیرا به مقدساتم توهین می‌کرد.

 –آیا این توهین‌ها ضرری متوجهِ مقدساتِ تو کرده بود؟

 –نه، به هیچ وجه.

– پس لاجرم باید گمان کنم که ضرری متوجهِ شخصِ تو کرده.

– شاید. به هر حال مقدساتِ «من» است.

– پس تو نه برای مقدسات بلکه تنها برای تشفیِ خاطرِ خودت او را کشتی.

 –نه، به هیچ وجه. من دردِ دین دارم و نمی‌توانم ببینم کسی مقدساتم را خوار و خفیف کند.

 –ولی تو پیش‌تر گفتی که این توهین‌ها ضرری متوجهِ مقدساتت نمی‌سازد، پس چگونه می‌انگاری که آن‌ها خوار و خفیف شده باشند؟

 –خوب، من اگر محبوبِ تو را به کاری زشت متهم کنم، البته که ضرری متوجهِ صفای روحِ او نساخته‌ام، اما به یک معنا، خوار و خفیفش کرده‌ام زیرا جایگاهِ اجتماعیِ او را نشانه‌ رفته‌ام.

 –اما توهینِ تو در آن‌ که محبوبِ مرا می‌شناسد، چه اثری دارد؟ آیا از آن پس، او را زشت‌کار خواهد دانست؟ یا برعکس، از آن پس در نگاهِ او، عنصرِ مظلومیت نیز بر صفای روح افزوده خواهد شد؟

 –غریبه‌ها چه؟

 –هر کس اخلاقاً وظایفی دارد، که بی‌توجهی به توهین و نفرت از توهین‌کننده یکی از آن‌هاست.

 –پس این سفسطه‌ها را با خودت مرور می‌کنی و می‌گذاری که او هم راست‌راست راه برود و توهینش را بکند.

 –شاید به واسطه‌ی سروصدایی که کرده و آرامشی که از ما گرفته، از او شکایت کنم، ولی برای محتوای توهینش، هرگز.

 –مگر این دو فرقی هم با هم دارد؟

 –در یکی، من از سروصدا برآشفته‌ام، و در دیگری، از توهین. خیلی خیلی بد است که من از توهین برآشوبم، زیرا آن‌گاه گویی چیزی از توهین را در وجودِ خود بازیافته‌ام و دارم دست و پا می‌زنم تا آن را از خودم بزدایم. در حقیقت، من اول برآشفته‌ی تصوراتِ شومِ خودم می‌شوم. برآشفته‌ی روحی که خود را تنها به تأییدِ دیگران بازمی‌شناسد. شاید برای همین است که دوست دارم هیچ‌کس به من توهین نکند، زیرا با تأییدِ بیش‌تر، بودنی بیش‌تر را تجربه می‌کنم.

‏– این که علیهِ تو شد؛ ما برای حفظِ کیفیتِ بودنمان هم که شده، نباید توهین بشنویم.

– ما برای حفظِ کیفیتِ بودنمان هم که شده، باید خودخواه، بی‌رحم، خیانت‌پیشه و حیوان باشیم. ولی آیا هستیم؟ یا بهتر، آیا دوست داریم این‌گونه باشیم؟ ما انسانیم و اخلاق، این ضدطبیعت، را خوش می‌داریم. ما تنهاگونه‌ای هستیم که از «دردِ» ازخودگذشتگی، نه لزوماً برای بقای نسلِ خودمان، بلکه نسلِ انسان‌هایی کاملاً بیگانه و حتی حیواناتِ دیگر، به وجد می‌آییم. ما آموخته‌ایم که صرفاً اسیرِ سوائقِ رفتار نباشیم. ما در اخلاق، «بودن»مان و دغدغه‌ی کیفیتش را با چیزی که گمان داریم – و نه حتی یقین – که از آن بهتر است، تاخت می‌زنیم. ما در این اخلاقِ ضدطبیعی می‌آموزیم که رنج ببریم تا دیگران کم‌تر رنج ببرند، آن‌گاه تو، جانِ شقی، از راه رسیده‌ای و به‌عکس، می‌گویی برای آن‌که خودم کم‌تر رنج ببرم، بر رنجِ دیگری افزوده‌ام؟ آن هم بالاترین رنج؟ مرگ؟

 –اما پای حیاتِ اجتماعیِ دین در میان است، و من نمی‌توانم به این نگاهِ ملوس دل خوش کنم که خوب، دین‌مداران که قدرِ مقدسات را می‌دانند و نادین‌مدارانِ منصف هم که از توهین و توهین‌کننده بیزارند. نه، این جنگ است. اگر یک توهین‌کننده را نکشی، فردا صد توهین‌کننده جرأتِ توهین می‌یابند، و فردایش هزار. آن‌گاه این دینِ ذلیل‌شده و اهانت‌دیده چه احترامی و چه رغبتی در ناظران برمی‌انگیزد؟ آیا رغبت از احترام برنمی‌خیزد؟

 –مشکلِ تو آن‌جاست که ذلت و اهانت‌دیدگی را از یک سنخ می‌دانی، و حشمت و ثنا را از سنخی دیگر .بگذار این احساسِ معوج و بیمارگون، این اختلالِ شناختی، را ‏«سندرومِ دینِ قوام‌یافته» بنامم. فردِ مبتلا می‌پندارد که دینش در هودجی از نور و طلا به زمین آمده و همان دم از خیلِ مردمان دل ربوده. اما او توهین را نمی‌شناسد. شکنجه را نمی‌شناسد. و به قولِ کیرکگور اضطراب را. گمان نکن که او معتقدی عامی است. نه، اتفاقاً روحانیِ دانشورِ دینِ خویش است و تاریخِ رنج‌ها و شهادت‌هایش را از بر. ولی به شکلی معماگون مفهومی کاملاً دنیایی و نامقدس از شکوه و عظمت، و احکام و آدابِ مترتب بر آن را هم‌بسته‌ی امرِ مقدس ساخته. او توهین به مقدساتش را برنمی‌تابد زیرا آن را، به معنای واقعیِ کلمه، جسارتِ رعیتی به شاهی می‌انگارد، و حتی لحظه‌ای خود را رویاروی پرسشِ اولم نمی‌بیند که از ناحیه‌ی این توهینِ مادی چه ضرری متوجهِ مقدساتِ او خواهد شد. او در برابرِ این حقیقت که اهانت‌دیده‌ترین نقطه از تاریخِ یک دین، اتفاقاً پرجلال‌ترین، الهام‌بخش‌ترین و جذاب‌ترین نقطه‌ی آن است – یعنی دقیقاً عکسِ آن‌چه در بابِ رابطه‌ی رغبت و احترام گفتی – کاملاً کور است. او از فرطِ بیگانگی با کتابِ «مقدسِ» خود نمی‌بیند که چگونه اهانت‌ها را وسواس‌آمیز فهرست کرده .او در امرِ عرفی می‌زید، و در همان نیز دین می‌ورزد، و از امرِ مقدس به همان‌گونه‌ای دور است که مرده از حیات. و این سرنوشتِ تراژیکِ هر دینی در تاریخِ تکاملِ خویش است؛ تُهیگی از عنصرِ پیامبرانه/قدسی و آکندگی از عنصرِ روحانیت‌مآبانه/عرفی. دغدغه‌ی «کشتنِ» مرتد، دغدغه‌ی «کشتنِ» هتاک، در این تغییرِ پارادایم ظاهر می‌شود. در این حال، «دردِ دین»، حسنِ تعبیری از دغدغه‌ی حفظِ این ادبِ عرفیِ سلطانی است.

‏– پس ما را بیمارانی می‌دانی که از درکِ مناسباتِ امرِ قدسی ناتوان شده‌ایم. و این چیزی هم که اکنون داریم دین نیست، آدابِ دربار است.

 –استفاده‌ام از «سندروم» مسامحه‌آمیز است. این اختلالِ شناختی البته موردی پزشکی نیست، اما نوعی نگرشِ معوج است با دست‌کم سه نشانه: ناتوانی از درکِ امرِ قدسی و ملازماتش (یکی‌شان ضعف)، ستایشِ بی‌قید و شرطِ «قدرت و افتخار»، و تحقیرِ جوانه‌های امرِ قدسی، یعنی ادیان و جنبش‌های دینیِ نورس. هرچند از آن‌جا که میانِ این اختلالِ شناختی و قدرت ارتباطِ محکمی وجود دارد، وسوسه می‌شوم که آن را به‌کلی خالی از عارضه‌ای پزشکی ندانم.

– ضعفِ مقدس! هتاکانِ جهان عاشقت می‌شوند. شاید هم واقعاً خدایت ضعیف و زردنبوست. اما بعید می‌دانم هتاکان رغبتی برای توهین به چنین خدایی داشته باشند.

 –پس می‌پذیری که شرایطی لازم است تا از کسی توهینی سر زند.

 –آری، وقتی نمی‌توانی آسیب بزنی، توهین می‌کنی.

 –آیا با ترکیبِ خشم و ناتوانی موافقی؟

 –آری.

 –پس ناتوانیِ توهین‌کننده را می‌پذیری و با این حال بر او خشم می‌گیری. آیا به یادِ پرسشِ اولم نمی‌افتی؟ او نه‌تنها از ضرر زدن به مقدساتِ تو عاجز است، بلکه حتی به خودِ تو نیز. مگر آن‌که سلطانی به جای خدا نشانده باشی، و در یک چرخه‌ی اوج و فرودِ عرفی، یا در تقلای حفظِ تاج و تختِ او باشی، و یا در سودای تصاحبش برای او. می‌بینی؟ دیگر حتی ضعفِ تو نیز بهره‌ای از امرِ قدسی نخواهد داشت. در اوج، ستمگر خواهی بود، و در حضیض، جاه‌طلب. و همین است که در هر دو، به‌یک‌سان، توهین‌کننده را می‌کشی. قربانیِ بتِ قدرتش می‌سازی.

۲ ۱ رأی
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx