بحثی پیرامون داستان حضرت آدم در قرآن

ابراهیم منهاج دشتی : این بحث از لحاظ سلسله مراتب بحث‌های کلامی بعد از توحید و نبوت عامه و نبوت خاصه یعنی نبوت حضرت محمد (ص) قرار می‌گیرد. البته منظور اصل نبوت آن حضرت به صورت کلی و با صرف نظر از نفی اثبات مقامات دیگری برای او است. مقاماتی که در مرتبه بعد از اصل نبوت مطرح می‌شود، مانند…

ابراهیم منهاج دشتی : این بحث از لحاظ سلسله مراتب بحث‌های کلامی بعد از توحید و نبوت عامه و نبوت خاصه یعنی نبوت حضرت محمد (ص) قرار می‌گیرد. البته منظور اصل نبوت آن حضرت به صورت کلی و با صرف نظر از نفی اثبات مقامات دیگری برای او است. مقاماتی که در مرتبه بعد از اصل نبوت مطرح می‌شود، مانند نوعی قدرت ما فوق بشری در روح و اراده، و عصمت و عدم امکان سهو و خطا، و علم به غیب و احاطه بر همه علوم. ضمنا متذکر می‌شود که این بحث یک بحث تبلیغی صرف نیست که بخواهد در صدد اثبات نبوت و رفع شبهات و تبلیغ اسلام برآید که ایمان مؤمنان تقویت شود و پاسخی به کافران و مُشَکّکان باشد…

****

بحثی پیرامون داستان حضرت آدم در قرآن

| ابراهیم منهاج دشتی |

 

مقدمتاً به چند مطلب اشاره می‌شود:

مطلب اوّل پیش فرض بحث: 

این بحث از لحاظ سلسله مراتب بحث‌های کلامی بعد از توحید و نبوت عامه و نبوت خاصه یعنی نبوت حضرت محمد (ص) قرار می‌گیرد. البته منظور اصل نبوت آن حضرت به صورت کلی و با صرف نظر از نفی اثبات مقامات دیگری برای او است. مقاماتی که در مرتبه بعد از اصل نبوت مطرح می‌شود، مانند نوعی قدرت ما فوق بشری در روح و اراده، و عصمت و عدم امکان سهو و خطا، و علم به غیب و احاطه بر همه علوم.

ضمنا متذکر می‌شود که این بحث یک بحث تبلیغی صرف نیست که بخواهد با جستجو در جزئیات قصه‌های قرآن و ردیف کردن قرائن و شواهدی برای اثبات انطباق آنها با واقعیات، در صدد اثبات نبوت و رفع شبهات و تبلیغ اسلام برآید که ایمان مؤمنان تقویت شود و پاسخی به کافران و مُشَکّکان باشد، هر چند این امر در جای خود امری پسندیده و مطلوب بلکه واجب باشد.

البته مانند تحقیقات مستشرقان هم نیست که دین را یک پدیده اجتماعی بشری صرف، به حساب آورده که ذهن خود بشر آن را ساخته و بافته و در طول تاریخ به توسعه آن پرداخته و برای آن حواشی و فروعات بی‌شماری ایجاد کرده است، که بخواهد با این رویکرد به تشریح و نقد قصه‌ها و داستان‌های قرآن بپردازد.

به عبارت دیگر این بحث یک بحث درون دینی و مبتنی بر اعتقاد به توحید و نبوت حضرت محمد (ص) و وحیانیت قرآن کریم است نه برون دینی که قصه‌های قرآن را مانند سایر قصه‌ها از نظر فنی و ادبی مورد تحلیل و تجزیه قرار دهد. به عبارت دیگر این بحث یک بحث بی‌طرف صرف نیست بلکه در حد خود نوعی تبلیغ اسلام است. اما نه توام با تعصب و مطالب احساساتی متعارف بلکه با نوعی نرمش و ملاطفت و واقع بینی. و لذا نسبت به بحث‌ها و تحقیقات برون دینی حساسیتی نداریم بلکه ممکن است در بعضی موارد با آنها تبادل نظر داشته باشیم.

 همان طور که قرآن کریم در آیه ۱۲۵ سوره نحل خطاب به حضرت پیغمبر (ص) می‌فرماید “و جادلهم بالتی هی احسن” (با مخالفان به روشی که بهتر باشد بحث کن)

مطلب دوم مبنای این بحث: 

مبنای این بحث قرآن کریم است. یعنی برای اثبات یا نفی مطالب مورد بحث به آیات قرآن استناد می‌کند نه حدیث و اخبار. مگر در مواردی که مطلبی از طریق اخبار متواتر به طور قطعی از سیرۀ عملی یا قولی حضرت پیغمبر (ص) به اثبات رسیده باشد. بنا براین هر گونه نقدی در باره این بحث یا نتایج حاصله از آن که مبتنی بر استناد به اخبار آحاد یا اقوال گذشتگان و امثال اینها باشد خارج از مبنی و روش این بحث است و خود را ملزم به نقد و بحث یا پاسخگویی به این گونه نقدها نمی‌دانیم.

چند نکته در بارۀ این مبنی و حجیت ظواهر آیات قرآن:

الف-اشاره‌ای به آیات محکم و آیات متشابه: 

 آیه ۷ سوره آل عمران می‌فرماید:”هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب” (ای محمد! اوست خدایی که قرآن را بر تو نازل نمود که بخشی از آیات آن محکم و واضح الدلاله‌اند که پایه و اساس قرآن را تشکیل می‌دهند و بخشی دیگر از آیات آن متشابه‌اند یعنی قابلیت حمل بر معانی متعدد و شبیه به هم دارند. ولی کسانی که مسیری انحرافی در پیش گرفته و آن را در دل خود پنهان می‌نمایند، به دنبال آیات متشابه می‌گردند که آنها را به میل خود تأویل نموده و دستاویزی برای فتنه به دست آورند. با اینکه کسی غیر از خدا تاویل آن آیات را نمی‌داند. راسخون و ثابت قدمان در علم هم می‌گویند : ما به آیات متشابه نیز ایمان داریم چون همه قرآن از جانب خدا است. ولی به آیات خدا توجه نمی‌کنند مگر آنان که عقلی داشته باشند.)

بر حسب این آیه، آیات قرآن به دو دسته تقسیم می‌شوند: محکم و متشابه. آیات متشابه آیاتی است که  قابلیت تطبیق بر مصادیق متعدد شبیه به هم دارد. آیات محکم آیاتی است که معانی آنها واضح و روشن است و قابلیت تطبیق بر موارد متعدد شبیه به هم ندارد. معانی آیات متشابه به وسیله آیات محکم تفسیر می‌شود.

تبدیل بسیاری از آیات محکم به متشابه:

مشکل عمده ما در عصر حاضر این است که متأسّفانه در اثر اختلافاتِ مذاهب و ریزه کاری‌های منحرفانه‌ای که در طولِ تاریخ در تفسیر قرآن به وجود آمده، بسیاری از آیاتِ محکم آن تبدیل به متشابه شده که به معانی متعددی تفسیر و تاویل می‌شود، به طوری که استخراج و استنباط یک قول صحیح مستلزم تحقیقات و دقت‌هائی‌است که اگر به نتیجه‌ای برسد در اکثر موارد نتیجۀ آن به آسانی قابل انتقال و تفهیم به دیگران نیست و باعث رفع اختلاف و اجماع بر قول واحد نمی‌شود.

ب- تفسیر قرآن به حدیث: 

در اثر این اختلافات بعضی از مفسّران قرآن را به وسیلۀ اخبار آحاد و اخبار غیر متواتر و اخباری که در بارۀ شأن نزول آیات نقل شده، یا اقوال منسوب به صحابه و قدما تفسیر کرده‌اند. مانند تفسیر صافی و تفسیر برهان و تفسیر الدر المنثور و بسیاری از تفاسیر دیگر. این روش تفسیری موجب تحریفاتی در معانی آیات قرآن شده است. ولی همان طور که اشاره شد مبنای ما در این بحث استناد به معنی ظاهر آیات است نه به معنایی که از طریق این گونه تفسیرها ارائه می‌شود.

ج-تفسیر قرآن به قرآن: 

بعض از مفسّران روش تفسیر قرآن به قرآن را درپیش گرفته‌اند مانند تفسیر المیزان و بعضی دیگر. اینها علاوۀ بر بهره برداری از این روش از سایر علوم و فنونی که به هر نحو دخیل در فهم قرآن باشد، مانند ادبیات و فرهنگ و تاریخ عرب پیش از اسلام، نیز بهره برداری کرده‌اند. تفسیر‌ من وحی القرآن و تفسیر زمخشری و فخر رازی و تفسیر فی ظلال القرآن و الکاشف از این قبیل است.

د-نظر اخباری‌ها در باره تفسیر قرآن: 

 اخباری‌ها ظواهر معانی آیات قرآن را حجت نمی‌دانند و با استناد به روایاتی منسوب به امامان (ع)، تفسیر قرآن را منحصر به روایات منقول از آنها می‌دانند. این مطلب به طور مفصل در یکی از مقدّمات تفسیر صافی بیان شده است. هرچند که اصولیون در مقام بحث این مطلب را با قاطعیت رد می‌کنند ولی در عمل با آنها تفاوت چندانی ندارند و معمولا آیات قرآن را به همان روش اخباری‌ها تفسیر می‌کنند و به همان روایات مورد نظر آنها استناد می‌نمایند. به عبارت دیگر در مقام استدلال و تعیین مواضع اصولی‌اند و در مقام عمل اخباری.

و لی مبنای ما در این بحث که مبتنی بر حجیت ظواهر آیات قرآن است، بر خلاف نظر اخباری‌ها است. بنا بر این با کسانی که با استناد به روایات منقول در تفاسیر اخباری‌ها مانند تفسیر صافی و تفسیر برهان و تفسیر نور الثقلین، به نقد مطالب این بحث یا نتایج حاصله از آن بپردازند، اختلاف مبنایی داریم و باید پیش از بحث در باره این گونه نقدها، به بحث در باره مبانی بپردازیم نه بحث در باره نتایج مترتبه بر هر یک از این دو مبنا که بحثی است جدلی و بی‌نتیجه.

مطلب سوم هدف این بحث: 

هدف این بحث نفی غلو در بارۀ پیامبران است. 

قرآن کریم در بسیاری از آیات از جمله آیه ۱۷۱ و ۱۷۲  سوره نساء مسیحیان را از غلو در باره حضرت عیسی و بالا بردن مقام او بر حذر داشته و آن را شرک به خدا می‌داند و در این باره می‌فرماید:

یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی‏ دینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَهٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللهِ وَکیلاً (۱۷۱) لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْداً لِلهِ وَ لاَ الْمَلائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ‌عِبادَتِهِ وَ یَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمیعاً (۱۷۲) ای مسیحیان در اعتقادات دینی خود از حدود تجاوز نکنید و مطلب غیر حقّی به خدا  نسبت ندهید. مسیح کسی نیست مگر عیسی پسر مریم و پیغمبر خدا. و کلمه و روحی از جانب او که آن را به مریم  القا نموده. پس به خدا و پیغمبر او ایمان داشته باشید و از سه گانه پرستی دست بردارید که این بهتر است برای شما. چون خدا فقط یکی است و شأن او بالا تر از این است که کسی را به فرزندی بپذیرد. همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است ملک او است. نیازی ندارید که غیر از خدا وکیل دیگری داشته باشید).

و در آیه ۷۷ سورۀ مائده می فرماید: “قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی‏ دینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبیلِ” (یعنی ای محمّد به اهل کتاب بگو در اعتقادات دینی خود از حدّ نگذرید و غیر از سخن حقّ چیزی نگویید. و پیروی نکنید از گرایش‌های کسانی که پیش از این گمراه شدند و کسان بسیاری را گمراه کرده و راهی غیر از راه هموار در پیش گرفتند.)

مطلب چهارم فایده و نقش این بحث در اصلاح اندیشۀ دینی: 

اختصارا به ذکر دو فایده بسنده می‌شود:

فایدۀ اوّل إخلاص در توحید:

غلو و اغراق در بارۀ پیغمبران و اولیاء خدا در بسیاری از موارد تبدیل به حجابی بین انسان و خدا می‌شود. انسان وقتی به توحید کامل می‌رسد که غیر خدا را فراموش کند. حتی بندگان خالص او که راهنمای انسان به سوی خدایند. اغراق در تعظیم پیامبران و اولیا دل انسان را مشغول به خود می‌سازد. و باعث می شود که عظمت خدا در نظر انسان کم رنگ شود. به عبارت دیگر حاجبی می شود بین انسان و خدا. امام علی(ع) در خطبه ۱۹۳ نهج البلاغه در ضمن بیان صفات متقین در باره این مطلب می‌فرماید: “عَظُمَ الخالق فی أنفسهم فصَغُر ما دونه فی أعینهم” ( آفریدگار چنان در فکر آنها بزرگ جلوه کرده که هر چیزی غیر او در نظر آنها کوچک آمده است.) و در حکمت ۱۲۹ نهج البلاغه در باره همین مطلب می‌فرماید:”عِظَمُ الخالق عندک یُصَغّر المخلوق فی عینک”( بزرگی آفریدگار در فکر تو مخلوق را در چشم تو کوچک می‌نماید.)

در خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه آمده که وقتی امام علی(ع) در باره حقوق متقابل مردم بر یکدیگر و همین طور حقوق متقابل حاکم و مردم بر یکدیگر، مطالب بسیار جالبی بیان فرمود، یکی از مخاطبان از این بیانات به وجد و هیجان آمد و زبان به مدح و ستایش آن حضرت گشود و بر اطاعت و فرمانبرداری خود از او تاکید ورزید، امام (ع) از این که دید در اثر این بیانات زیبا و ارزشمند، در نظر آن شخص بزرگ، و با عظمت جلوه کرده و او را به کرنش و تعظیم و فروتنی واداشته، ناراحت شد و به نکوهش این حالت پرداخت و به او گفت:” إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِی نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِکَ کُلُّ مَا سِوَاهُ ” ( شایسته کسی که عظمت و جلال خدا در دلش جا افتاده این است که هر موجود دیگری در نظرش کوچک شود.)

این یک قاعده کلی است: 

امام (ع) در این جملات به یک قاعدۀ کلی و عقلی اشاره می‌کند و آن این است که اگر کسی عظمت و جلال خداوند متعال را قلبا و روحا درک کرده باشد طبیعتا و قهرا هیچ مخلوقی در نظرش با عظمت و جلال جلوه نمی‌کند. به عبارت دیگر این قاعده برخاستۀ از متن توحید و اسلام و ثمره و لازمۀ ضروری آن و از بدیهیاتی است که نیازی به دلیل و مدرک خاصی ندارد. بلکه انسان موحد چون موحد است باید این چنین باشد.

باید توجه داشت که گویندۀ این کلام یک انسان عادی و مؤمن معمولی نیست بلکه امام علی (ع) است که از لحاظ فضل و مرتبه تالی تلو حضرت پیغمبر(ص) و از همه صحابه و امامان بالاتر است. اگر تعظیم و کرنش در برابر چنین شخص با عظمتی منافات با تعظیم در برابر خدا داشته باشد تکلیف دیگران کاملا روشن و واضح است.

اشتباه بزرگ وهابیت:

غلو به این معنی هرچند با توحید خالص سازگار نیست بلکه نوعی شرک محسوب شود ولی باید توجه داشت که چنین شرک‌ها و ناخالصی‌هایی که ممکن است به طور خفی و نا آگاهانه در بسیاری از افراد مؤمن و موحد هم وجود داشته باشد، در درجه شرک بت پرستان نیست و کفر محسوب نمی‌شود. اشتباه بزرگ فرقه وهابیت از همین جا نشئت می‌گیرد که هر درجه از شرک را در حد بت‌پرستی و کفر به خدا به حساب می‌آورند.

فایده دوم: 

تحریک احساس مسئولیت انسان در تعیین سرنوشت خویش و جامعه و جلوگیری از شانه زیر بار خالی کردن به بهانۀ توسّل و واگذاری امور به ظهور یک دست غیبی است که در طول تاریخ با کم و بیش وجود داشته و در روحیه ما اثر منفی گذاشته و ظاهرا در کاهش قدرت خلاقیت و ابتکار ما نیز تأثیر منفی داشته است. به عبارت دیگر کاهش وابستگی انسان به غیر خدا، ممکن است در تحقق مرحله‌ای از اومانیسم، که شاید بتوان آن را اومانیسم اسلامی نامید تاثیر گذار باشد.

البته توکل به خدا که نه تنها از قدرت خلاقیت نمی‌کاهد بلکه باعث تقویت عزت نفس و شکوفایی نیروی خلاقۀ انسان می‌شود، مطلب دیگری است و لذا در بین مسلمانان صدر اسلام دیده نشده که توکّل به خدا چُنین تاثیر نا‌مطلوبی در پی داشته باشد بلکه شواهد تاریخی حکایت از این دارد که مؤمنین صدر اسلام در اثر توکّل به خدا و اعتقاد به تاثیر مشیّت او استعدادهاشان بیشتر شکوفا شده و از تمام توان و قدرت خلاقیت و ابتکار خود در جهاد استفاده کرده و به پیروزی‌های خیره کننده‌ای نائل شده اند.

سؤالات انحرافی:

انسان طبیعتا کنجکاو است و فکر می‌کند و آرزو دارد که اسرار خلقت و آسمان و زمین را به دست آورد. در این راستا سؤالات بی‌شماری به ذهنش خطور می‌کند و برای بسیار اندکی از آن سؤالات جواب‌هایی با کم و بیش صحیح یا ناقص پیدامی‌کند. ولی مصیبت بار تر از هر جهلی این است که در برابر اکثر این سؤالات خود را با جواب‌های غلط ارضا نماید و ذهن سؤال انگیز خود را منحرف و کور نموده و از فعالیت باز داشته و در جهل مرکب حبس نماید.

یکی از چیزهایی که در طول تاریخ انسان را بی‌قرار ساخته همین سؤالاتِ بی جواب است. این بی‌قراری او را به سوی خیالات و اوهام کشانده و برای ارضاء حسّ کنجکاوی خود به خیالپردازی و علم‌بافی پرداخته. در همین راستا هر قوم و ملت در طول تاریخ خود باتلاق عظیمی از اوهام برای خود پدید آورده که فرهنگ و ادبیات یا دین آن محسوب می‌شود. البته همین علوم اندکی که امروز در دست داریم از گوشه و کنار همین باتلاق‌ها روییده و در طول تاریخ با حرکت بسیار کُندی تدریجاً به رشد خود ادامه داده و تا حدودی پالایش شده است.

ادیان و مذاهب انجرافی در پرتو همین اوهام به وجود آمده و ادیانِ واقعی هم تحت تأثیر همین اوهام مورد تحریف و تغییر قرار گرفته‌اند. هدفِ عمدۀ انبیای الهی هم پالایش ادیان از همین اوهام بوده. هدفی که هنوز هم به طور کامل تحقق نیافته است.

 بسیاری از سؤالاتی که در ارتباط با مسائل دینی در طول تاریخ باعثِ دغدغۀ ذهن انسان شده و پاسخ‌های غلط آنها در کتبِ گذشتگان ثبت شده، و احیاناً مایۀ افتخار هم قرار گرفته، در واقع فهم حقیقت آنها خارج از محدوده درک و فهم انسان بوده است.

حتی بسیاری از داستان‌هایی که به طور اجمال و اشاره در قرآن کریم در جهتِ وعظ و تذکر و احیای توحید و بیدار کردن فرورفتگان در عقایدِ بت‌پرستی به طور اشاره بیان شده، درک واقعیت و جزئیات و تفصیلات آنها خارج از میزان درک و فهم انسان است. از قبیل مطالبی پیرامون نحوه خلقت آسمان و زمین و گیاهان و حیوانات و انسان و نحوۀ حرکت ستاره‌ها و سیارات. بسیاری از توضیحاتی که در این زمینه‌ها در تفاسیر و روایات وارد شده در صورت صحّت، در حکم تمثیل و برای تقریب به ذهن و اقناع و کاستن تقلاهای بیهوده و انحرافی است که بیشتر از این در قعر اوهام و خرافات غرق نشود.

قرآن کریم در بارۀ دلیل تعداد نگهبانان جهنم که ۱۹ نفر ذکر شده، در آیات ۳۰ و ۳۱ سورۀ مُدُّثِّر چنین می‌گوید:”عَلَیْها تِسْعَهَ عَشر/ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِکَهً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیماناً وَ لا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِیَقُولَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِیَ إِلاَّ ذِکْرى‏ لِلْبَشَر” ( جهنم ۱۹ نگهبان دارد. آن نگهبانان موجوداتی غیر از فرشته نیستند./ تعداد آنها را برای امتحان کافران تعیین کرده‌ایم که اهل کتاب ایمان بیاورند و مؤمنان ایمانشان زیاد شود و مؤمنان و اهل کتاب به شک نیفتند و کافران و آنها که مرض دارند بگویند منظور خدا از این مثل چیست. این چنین است که خدا هرکه را که بخواهد گمراه می‌کند و هرکه را که بخواهد هدایت می‌کند. در حقیقت سربازان خدا را کسی نمی‌شناسد مگر خود او. اینها چیزی نیست مگر تذکری برای انسان)

معروف ترین کسی که به بسط و توسعۀ این گونه مسائل پرداخته فخر رازی است که در تفسیر خود، معروف به تفسیر کبیر و مفاتیح الغیب به طور مفصّل به طرح این گونه سؤالات و پاسخ های آنها پرداخته. با اینکه ظاهراً می‌دانسته برای بسیاری از این سؤالات پاسخ قانع کننده‌ای وجود ندارد و لذا بعد از مناقشه در بسیاری از پاسخ‌ها، نوشته: (والله العالم)

به همین مناسبت است که بعضی او را ملقّب به امام المُشکّکین نموده‌ و در تنقیص او گفته‌اند:

فخر رازی نیست جز مردی شکوک    _    گر تو مردی با نصیر الدین بکوک.

و دیگری در تمجید او گفته:

فخر رازی علم را لیتی کند     _   پیش مُرغان ریزد و تی‌تی کند.

 سؤالاتی در در بارۀ ذاتِ خدا، صفاتِ ذاتی او، امکانِ رؤیتِ او در دنیا یا آخِرت. سؤالاتی در بارۀ خصوصیاتِ ملائکه، کیفیت بهشت و جهنّم، نحوۀ خلقت زمین و آسمان و آدم و حوّا و نحوۀ ازدواج فرزندانِ آنها که برادر و خواهر بوده‌اند، نحوه خروجِ آنها از بهشت و خصوصیات بهشتی که در آن بوده و از آن اخراج شده‌اند، و درختی که نباید به آن نزدیک می‌شدند و آن را خوردند،و نحوۀ خلقت شیطان و حقیقت و سرنوشت او، و اینکه چگونه آدم را فریب داد.

و همین طور سؤالاتی در باره کیفیت وحی و نزول قرآن و حدودِ علم پیامبران و امامان و اینکه علم به غیب دارند یا ندارند، عصمت دارند یا ندارند؟ فلان خطا با عصمت منافات دارد یا ندارد؟ قدرت تصرّف و تغییر در روند امور طبیعی(ولایت تکوینی) دارند یا ندارند، و بر فرض که داشته باشند منشأ این قدرت چیست؟

و همین طور بسیاری از مطالبِ مربوط به قیامت و احیاء مردگان و عالَم برزخ و نحوۀ محاکمۀ مردم در آنجا، و نحوه شهادت دادنِ اعضای بدن انسان بر علیه او. و مسائل مربوط به شفاعت و هزاران مسئله دیگر حتّی مسئله جبر و اختیار در اعمالِ خودمان که نمی‌توانیم به کُنه آن برسیم.

 در حکمت ۲۸۷ نهج البلاغه آمده،که امام علی (ع) در جواب کسی که در باره تقدیراز او سؤال کرد فرمود:”طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ”(راهی است تاریک وارد آن نشوید. دریایی است عمیق داخل  آن نشوید. سِرّی است از اسرار خدا برای  کشفِ آن خود را به زحمت نیندازید.)

 قرآن کریم در آیه ۸۵ سوره إسراء می‌فرماید: ” وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً” ( ای محمّد! از تو می پرسند که روح چیست؟ بگو روح چیزی است تحتِ امر خدا. و شما بهره ای از علم نبرده‌اید مگر اندکی.) یعنی حدّ فهم خود را بسنجید و در بارۀ چیزی که نمی‌توانید بفهمید سؤال نکنید.

و در آیه ۱۸۸ سوره أعراف می‌فرماید: “قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی‏ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ” ( ای محمّد! به مردم بگو: من قدرتی بر سود و زیان خود ندارم مگر آنچه خدا بخواهد. اگر من از غیب خبر داشتم می‌توانستم خیراتِ بیشتری به دست آورم و می‌توانستم از زیان‌هایی که به من می‌رسد جلو گیری کنم. ولی من فقط یک هشدارگر و مژده رسانم به کسانی که به من ایمان بیارند.)

در خطبه ۹۱ نهج البلاغه آمده که امام علی (ع) خطاب به کسی که به او گفته بود: خدا را طوری برای ما توصیف کن که گویا او را به طور آشکار می‌بینیم، که برمعرفت و محبت ما به او  افزوده شود، بعد از بیان مطالبی در باره صفات خدا به او گفت:”وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَهِ دُونَ الْغُیُوبِ، ألْإِقْرَارُ بِجُمْلَهِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللهُ تَعَالَى إعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ، عِلْماً. وَ سَمَّى تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ، رُسُوخاً. فَاقتَصِر علی ذلک” (بدان که، کسانی راسخ و متعمّق در علم محسوب می‌شوند که به ایمان اجمالی به علومی که تفسیر غیبی آنها را نمی‌دانند اکتفا می‌نمایند، و نیازی نمی‌بینند که خود را به سدهایی دراندازند  که بین آنها و تفسیر آن علوم حایل شده. خدا هم همین اعترافِ آنها به ناتوانی از فهم تفسیر آن علوم را، علم نامیده و خودداری آنها از تعمّق در چیزهایی که مکلّف به تعمّق در آنها نشده‌اند را رُسوخ در علم نامیده است. پس تو هم به همین مقدار از علم اکتفا کن و از حدود فهم خود تجاوز نکن.)

داستان حضرت آدم در قرآن و بحث عصمت او

داستان حضرت آدم(ع) مانند بسیاری از داستان‌های پیامبران در قرآن کریم در سوره‌های متعدد و با عباراتی متفاوت، البته نه متناقض،مورد اشاره قرار گرفته و در ۱۱سوره آمده است:

۱-     سورۀ بقره، آیات ۳۰ تا ۳۸

۲-      سورۀ أعراف، آیات ۱۱ تا ۲۵

۳-      سورۀ حجر، آیات ۲۶ تا ۴۳

۴-      سورۀ إسراء، آیات ۶۱ تا ۶۵

۵-      سورۀ کهف، آیه ۵۰

۶-       سورۀ طه، آیات ۱۱۵ تا ۱۲۳

۷-       سورۀ مؤمنون، آیه ۱۲و ۱۳.

۸-      سورۀ سجده، آیه ۷ و ۸ و ۹.

۹-      سورۀ صافات،آیۀ ۱۱:

۱۰- سورۀ ص، آیات ۷۱ تا ۸۵.

۱۱-  سورۀ رحمن، آیۀ ۱۴ و ۱۵.

توجه:

برای بررسی این داستان همه آیات وارده در این ۱۱ سوره مورد بررسی قرار می‌گیرد. چون در تکرار این داستان در سوره‌های متعدد و با عبارات مختلف، نکاتی وجود دارد که می‌تواند در تفسیر همۀ آیات این داستان و سایر داستان‌هائی که در قرآن آمده مفید باشد، و لذا همۀ این آیات را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

۱- آیات ۳۰ تا ۳۸ سورۀ بقره:

۳۰- وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.

۳۱- و عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ.

۳۲- قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ.

۳۳- قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ.

۳۴- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ.

۳۵- قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمین.

۳۶- فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ.

۳۷-فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ.

۳۸- قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ.

۳۰- آن گاه که پروردگار تو به فرشتگان خبر داد که من می‌خواهم جانشینی در زمین قرار دهم و آنها گفتند آیا کسی را در زمین ساکن می‌کنی که به فساد و خونریزی بپردازد، با اینکه ما هستیم و تو را تسبیح می‌گوییم و مقدس می‌داریم؟! که خدا در جواب آنها گفت من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.

۳۱-و خدا همه اسماء را به آدم آموزش داد و بعد آنها را به فرشتگان نشان داد و گفت اگر راست می‌گوئید که آدم فقط مفسد و خون ریزاست و ارزشی ندارد، اسماء اینها را برای من بیان کنید.

۳۲- فرشتگان گفتند خدایا تو منزهی! ما چیزی نمی دانیم مگر آنچه خودت به ما آموخته‌ای. چون فقط توئی که دانا و حکیمی.

۳۳- خدا به آدم گفت ای آدم اسماء اینها را برای فرشتگان بیان کن! وقتی آدم اسماء آنها را برای آنها بیان کرد، خدا گفت مگر من به شما نگفتم که من امور نهفته آسمان‌ها و زمین را می‌دانم. و می‌دانم که چه چیزی ظاهر می‌کنید و چه چیزی پنهان می‌دارید؟

۳۴- و آن هنگام که به فرشتگان گفتیم سجده کنید برای آدم و آنها سجده کردند به جز ابلیس که امتناع کرد و تکبر ورزید و به صف کافران پیوست.

۳۵- به آدم گفتیم  تو و زنت ساکن بهشت باشید و از هر کجا که خواستید، بدون کم و کاست، بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که اگر نزدیک شوید در زمره ظالمین قرار خواهید گرفت.

۳۶- ولی شیطان با تشویق آنها به آن درخت، آنها را به لغزش کشاند و از بهشت اخراج کرد. ما هم به آنها گفتیم حالا با هم از بهشت پایین بروید در حالی که بعضی دشمن بعضی دیگرید. و تا مدتی در زمین قرار خواهید گرفت و در آن بهره‌مند خواهید شد.

۳۷- اینجا بود که آدم از جانب خدا کلماتی دریافت نمود و با استفاده از آنها توبه کرد، خدا هم توبه او را پذیرفت چون او توبه پذیر و مهربان است.

۳۸- به آنها گفتیم حالا به طور دسته جمعی از بهشت پایین بروید ولی هر وقت از جانب من هدایتی برای شما بیاید، هر کدام که از هدایت من پیروی کنند دچار خوف و اندوهی نخواهند شد.

( ظاهرا این جمله آخر خطاب به آدم و حوا به اعتبار نسل شان باشد)

۲- آیات ۱۱ تا ۲۵ سورۀ اعراف: 

۱۱-وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدینَ.

۱۲-قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ؟ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ.

۱۳-قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرینَ.

۱۴-قالَ أَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ.

۱۵-قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ.

۱۶-قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنی‏ لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ.

۱۷- ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ.

۱۸- قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعینَ.

۱۹- وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ

۲۰- فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ.

۲۱- وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ.

۲۲- فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ.

۲۳- قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ.

۲۴- قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ.

۲۵- قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.

۱۱- شما را آفریدیم و بعد به این شکل درآوردیم سپس به فرشتگان گفتیم سجده کنید برای آدم. آنها هم سجده کردند مگر ابلیس، که از سجده کنندگان جدا شد.

۱۲- خدا به او گفت چه چیزی تو را از سجده کردن باز داشت، وقتی که به تو امر کردم؟ ابلیس گفت برای اینکه من از او بهترم. چون مرا از آتش آفریده‌ای و او را از خاک.

۱۳- خدا به او گفت حالا که تمرّد کردی از بهشت پایین برو. چون برای تو روا نیست که در اینجا تکبر بورزی. پس برو بیرون که از خوار شدگان خواهی بود.

۱۴- شیطان گفت تا روز قیامت که آدمیان برانگیخته شوند به من فرصت بده.خدا گفت به تو  فرصت دادم. ۱۵- شیطان گفت حالا که با این امتحان مرا إغوا کردی من هم سر راه آنها خواهم نشست.

 ۱۷- و از همه طرف، جلو و عقب و راست و چپِ آنها خواهم آمد و آنها را گمراه خواهم کرد که بیشتر‌شان شکر گذار تو نخواهندشد.

۱۸- خدا به او گفت از بهشت برو بیرون! چون تو مذموم و مطرودی! جهنم را پر خواهم نمود از تو و از آنها که از تو پیروی نمایند.

۱۹- و به آدم گفتیم ای‌آدم تو و زنت در بهشت ساکن شوید و از هر چه خواستید بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که اگر نزدیک شوید از ستمکاران خواهید شد.

۲۰- ولی شیطان آنها را به وسوسه انداخت چون می‌خواست اعضای زشتِ پوشیدۀ بدن آنها نمایان شود. و لذا به آنها گفت خدا شما را از این درخت نهی نکرده مگر برای اینکه نخواسته شما فرشته باشید یا در اینجا جاودان بمانید.

۲۱- و برای آنها قسم خورد که من خیرخواه شما هستم.

۲۲- پس با این فریب آنها را پایین کشید و چون آن درخت را چشیدند عورت‌هاشان در نظرشان پدیدار شد و شروع کردند به بافتن برگ درختان بهشت به روی بدن خود. در این هنگام خدا آنها را صدا زد و به آنها گفت مگر من شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است ؟

 ۲۳-گفتند پروردگارا ما به خود ستم کردیم و اگر ما را نبخشی و به ما رحم نکنی زیان کار خواهیم بود.

۲۴- خدا به آنها گفت از بهشت پایین برید در حالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید. و تا زمان معینی در زمین قرارگاهی خواهید داشت و از نعمت‌های آن بهره‌مند خواهید بود.

۲۵- در آنجا زندگی می‌کنید و در آنجا می‌میرید و در روز قیامت از آنجا اخراج می‌شوید.

۳-    آیات ۲۶ تا ۴۳ سورۀ حجر:

۲۶- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.

۲۷- وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ.

۲۸- و َإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.

۲۹- فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ.

۳۰- فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.

۳۱- إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ.

۳۲- قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدین.

۳۳- قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.

۳۴- قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ.

۳۵- وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَهَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ.

۳۶- قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون.

۳۷- قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ.

۳۸- إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

۳۹- قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنی‏ لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ.

۴۰- إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ.

۴۱- قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقیمٌ.

۴۲- إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ.

۴۳- وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعینَ.

 ۲۶- ما انسان را از گِل خشکیدۀ سفال مانندی که از لجن گندیده مانده باشد، آفریده‌ایم.

۲۷-و پیش از آن جنّ را از (آتشباد) آفریده بودیم.

۲۸- و آن گاه که خدا به فرشتگان گفت من، از گِل خشکیدۀ سفال مانندی که از  لجن گندیده مانده باشد، بشری خواهم آفرید.

۲۹- پس وقتی که او را ساختم و روح خود را در او دمیدم شما برای او به سجده بیفتید.

۳۰- فرشتگان هم همه سجده کردند.

۳۱- مگر ابلیس که امتناع ورزید از اینکه با آنها سجده کند.

۳۲- خدا به او گفت تورا چه شد که با آنها سجده نکردی؟

۳۳- ابلیس گفت شایسته نیست که من سجده کنم برای بشری که او را از گل خشکیدۀ از لجن گندیده آفریده‌ای.

۳۴- خدا به او گفت پس از بهشت بیرون برو! چون تو طرد شده‌ای.

۳۵- و تا روز قیامت لعنت خواهی شد.

۳۶- ابلیس گفت پس تا روزی که اینها برای قیامت برخیزند به من فرصت بده.

 ۳۷- خدا گفت باشد به تو فرصت دادم.

۳۸- تا روزی که وقت آن معلوم است.

۳۹- ابلیس گفت پروردگارا ! حالا که مرا به وسیلۀ آدمیان امتحان و اغوا کردی من هم گناهان را در نظر آنها زیبا جلوه خواهم داد و همه آنها را اغوا خواهم کرد.

۴۰-  مگر آنها که بندگانِ خالص تو باشند.

۴۱- خدا گفت این همان راه راستی است که به من منتهی می‌شود.

۴۲- چون تو بر بندگان من تسلط نخواهی یافت مگر بر گمراهانی که از تو تبعیت کنند.

۴۳- و جهنم وعده گاه همه آنها خواهد بود.

لغات: صلصال= لایه‌ای از گِل خشکیدۀ روی لجن. وقتی آب گِل آلود در جایی جمع شود و به تدریج آبِ آن تبخیر شود و تَه بکشد، ته‌ماندۀ آن تبدیل به لجن می‌شود و وقتی خشک شود، ابتدا لایۀ رویی آن خشک می شود و در اثر خشکیدن ترک می‌خورد و تکه تکه می‌شود و کم کم  اطراف آن تکه‌ها  رو به بالا می‌آید مثل اینکه می خواهد جمع و لوله شود. مانند برگ درختی که خشک می‌شود و کم کم جمع و لوله می‌شود. این لایۀ نازک طوری است که وقتِ راه رفتن روی آن، زیر پا خُرد می‌شود، و تَق و تَق صدا می‌کند. به همین مناسبت به آن می‌گویند صلصال. صلصال متضمّن معنی صوتی است، یعنی گِل سفال مانندی که زیر پا خُرد می‌شود و تَق و تَق صدا می کند.

حمإ= لجن. تَه‌ماندۀ آب گِل آلود که مدّتی طولانی خشک نشود و تدریجاً رنگش تغییر می‌کند و به صورت سبز مایل به سیاه دیده می‌شود و به آن لجن گفته می‌شود. این لجن همان سبزه و جُلبک است که در اثر اختلاط آب و خاک به وجود می‌آید و اوّلین مبدأ حیات را به وجود می‌آورد.

مسنون= تغییر یافته، فاسد شده که باکتری‌ها و مواد حیوی در آن به وجود می‌آیند و رُشد می‌کنند. مسنون در اینجا صفتِ توضیحی و برای تأکید همان معنی لجن است. لجنی که مدّتی طولانی به حالتِ لجن بماند اَنگل‌ها در آن رشد می‌کنند و حیواناتی مانندِ کرم‌ها و مارها و قورباغه‌ها در آن به وجود می‌آیند.

نار السَموم= )آتش‌باد) باد خُشک و سوزان. در محلّ ما (دشتی بوشهر) به آن (تش‌باد) می‌گویند. همین آتش‌باد است که وقتی تند بوزد شاخ و برگ‌های درختان را به شدّت به هم می‌ساید که گاهی باعثِ ایجادِ جرقّه می‌شود و در شرایطِ خاصّی موجب سوختن درخت و جنگل می‌شود. بشر از همین جا با آتش آشنا شده و به خواصّ و تأثیرات آن پی‌برده و تدریجاً به پختن مواد غذایی روی آورده است.

۴- آیات ۶۱ تا ۶۵ سورۀ إسراء:

۶۱- و إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً.

۶۲- قالَ أَرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً.

۶۳- قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً.

 ۶۴- وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً.

۶۵- إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکیلاً.

۶۱- و آن هنگام که به فرشتگان گفتیم سجده کنید برای آدم و آنها سجده کردند مگر ابلیس که گفت آیا من سجده کنم برای کسی که او را از گل آفریده‌ای؟!

۶۲- و گفت خواهی دید که این کسی که او را بر من برتری داده‌ای، اگر تا روز قیامت به من مهلت بدهی نسل او را به جز اندکی ریشه کن خواهم کرد.

۶۳- خدا گفت برو! جهنم جزای خوبی است برای تو و هر کس که از تو پیروی کند.

۶۴- تا می خواهی فریاد بکش و هر که را خواستی تحریک کن و سواره و پیادۀ خود را بر آنها بشوران و در اموال و اولاد آنها شریک شو و هر چه خواستی وعده بده! ولی وعده شیطان چیزی نیست مگر فریب.

۶۵- چون تو بر بندگان من تسلط نداری و خدا هم وکیل با کفایتی است.

۵- سورۀ کهف آیه ۵۰:

۵۰- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً.

۵۰- و آن هنگام که به فرشتگان گفتیم سجده کنید برای آدم و آنها سجده کردند مگر ابلیس. او از جن بود و از امر پروردگارش سرپیچی کرد. پس شما را چه شده که او و نسل او را که دشمن شمایند در عوض من اولیاء خود قرار می دهید؟ این چه تعویض بدی است برای ستمگران.

۶- آیات ۱۱۵ تا ۱۲۳ سورۀ طه:

۱۱۵- وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً.

۱۱۶-وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏.

۱۱۷-قُلْنا یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى.

۱۱۸-إِنَّ لَکَ أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى.

۱۱۹-وَ أَنَّکَ لا تَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحى.

۱۲۰-فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى.

۱۲۱-فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُماوَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى.

۱۲۲-ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى.

۱۲۳-قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعاً بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا‌یَضِلُّ وَ لایَشْقى.

۱۱۵-پیش از این با آدم عهد بسته بودیم ولی او فراموش کرد و ما عزم راسخی در او ندیدیم.

۱۱۶-و آن وقت که به فرشتگان گفتیم سجده کنید برای آدم و آنها سجده کردند مگر ابلیس که امتناع کرد.

۱۱۷-ما هم به آدم گفتیم ای آدم! این ابلیس دشمن تو و زن تو است. پس شما را از بهشت بیرون نکند که به مشقت بیفتی.

۱۱۸شرایط هم طوری برای تو فراهم شده که در اینجا نه گرسنه شوی و نه برهنه.

۱۱۹-و نه تشنه شوی و نه زیر آفتاب سوزان گرما بخوری.

۱۲۰- ولی شیطان او را به وسوسه انداخت و به او گفت آیا می خواهی درخت جاودانگی و ملک ابدی به تو نشان دهم.

۱۲۱- آدم و حوّا هم از آن درخت خوردند و در نتیجه عورت‌های خود را برهنه دیدند و برای پوشاندن آنها اقدام به بافتن برگ درختان بر بدن خود کردند. این بود که آدم عصیان ورزید و گمراه شد.

۱۲۲-ولی مجدّداً خدا او را برگُزید و او را مورد توجه قرار داد و هدایت نمود.

۱۲۳- خدا به آنها گفت حالا همه‌تان از بهشت پایین بروید. بعضی از شما دشمن بعضی دیگر خواهید بود. ولی وقتی از جانب من هدایتی برای شما بیاید هرکس از آن هدایت پیروی کند نه گمراه می‌شود و نه بدبخت.

۷- آیۀ ۱۲-۱۳ سورۀ مؤمنون:

۱۲-وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ.

۱۳-ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهً فی‏ قَرارٍ مَکینٍ.

۱۲- ما انسان را از عصاره‌ای از گِل آفریدیم.

 ۱۳- سپس نسل او را به صورت نُطفه در قرارگاه محفوظی قرار دادیم.

لغات: سُلاله= چکیده، زُبده، خلاصه. چیزی که از چیز دیگر بیرون کشیده شده باشد. شمشیر مسلول یعنی شمشیری که از نیام بیرون کشیده شده باشد. سُلالۀ فلان شخص، یعنی نسل و اولاد او.

۸- سورۀ سجده آیات ۷-۹:

۷- الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ.

۸-ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ.

۹- ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ.

۷- او است کسی که هرچه را آفرید زیبا آفرید و آفرینش انسان را از گِل شروع کرد.

 ۸ – سپس نسل او را در قطره‌ای از آب بی‌ارزش ادامه داد.

 ۹- و بعد او را ساخت و پرتوی از روح خود را در آن بدمید و برای شما گوش و چشم و قلب آفرید. ولی شما کمتر وقتی شکر می‌کنید.

۹- سورۀ صافات آیۀ ۱۱: 

۱۱- فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبٍ.

۱۱- حالا از این منکرین بپرس، که آیا آفرینشِ آنها سخت تر است یا آفرینش این چیزها ( اشاره به مخلوقاتی است که در آیاتِ قبل به آنها اشاره شده)  ما آنها را از گِل چسپندۀ ورز داده شده آفریدیم.)

لغات: طین لازب= گِلِ رُسِ متماسک و به هم پیوسته، که مانند خمیر ورز داده شده، و برای سفال سازی آماده شده باشد.

۱۰ـ سورۀ ص، آیات ۷۱ تا ۸۵:

۷۱-إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین.

۷۲- فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ.

 ۷۳- فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ.

۷۴- إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ.

۷۵- قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ.

۷۶- قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ.

۷۷- قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ.

۷۸- وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی‏ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ.

۷۹- قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ.

۸۰- قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرین.

۸۱- إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

۸۲- قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ.

۸۳- إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ.

۸۴-قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ.

۸۵- لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ.

 ۷۱- آن هنگام که پروردگار تو به فرشتگان گفت می‌خواهم از گِل بشری بیافرینم.

۷۲- و چون او را ساختم و روح خود را در او دمیدم شما در برابر او به سجده بیفتید.

۷۳- فرشتگان هم همه سجده کردند.

۷۴- مگر ابلیس که تکبر ورزید و از کافرین شد.

۷۵-خدا گفت ای ابلیس چه چیزی تو را باز داشت از اینکه سجده کنی برای آنچه به دست خودم آفریده‌ام؟ می خواستی بزرگ نمائی کنی یا اینکه از بزرگان بودی؟

۷۶- ابلیس گفت من از او بهترم چون مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گِل.

 ۷۷- خدا به او گفت پس از بهشت برو بیرون! چون تو موجود طرد‌شده‌ای هستی.

۷۸- و تا روز قیامت مورد لعنت من قرار خواهی داشت.

۷۹- ابلیس گفت خدایا! حالا که چُنین است پس تا روز قیامت که آنها برانگیخته شوند به من مهلت بده.

۸۰-خدا گفت باشد به تو مهلت دادم.

۸۱- تا روزی که وقتش معلوم است.

 ۸۲- ابلیس گفت حالا که به من مهلت دادی، قسم به عزّتت که همۀ آنها را گمراه خواهم کرد.

۸۳ مگر آنها که بندگان خاص تو باشند.

۸۴-خدا گفت حق همین است و آنچه می گویم حق است.

۸۵- که جهنم را از تو و همۀ کسانی که به دنبال تو بیایند پر خواهم نمود.

۱۱ -سورۀ رحمن، آیات ۱۴- ۱۵:

۱۴-خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّارِ.

(۱۵) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ.

 ۱۴-خدا انسان را از گل خشکیدۀ سفال مانندی آفرید.

۱۵- و جن را از تشعشعی از یک آتش فروزان.

.لغات: فَخّار= سفال، مانند کوزه و سایر ظروف سفالی.مارِج= تشعشعی از آتش فروزان و سرکش

توضیحات: 

۱-دلیل تکرار این داستان:

داستان حضرت آدم هم مانند بسیاری از داستان‌ها در قرآن تکرار شده. این تکرار اختصاصی به داستان‌ها ندارد بلکه بسیاری از مطالب در قرآن تکرار شده. سرّ این مطلب این است که قرآن کتابی است شفاهی که آیات و از جمله داستان‌های آن در فواصل زمانی متعدد و در مناسبات مختلف و با عبارات و سبک‌های مختلف در مدت حدود ۲۳ سال نازل شده. بعضی از سوره‌ها و آیات آن مکی‌اند و بعضی دیگر  مدنی. این وضعیت به خاطر موضوع و شأن نزول قرآن است چون قرآن کتابی است کاربردی و عملی و متضمن ارشاد و موعظه و تذکر و ترغیب و تخویف و احکام که در مقاطع مختلف و بر حسب مقتضیات روز نازل می‌شده. لازمه چنین وضعی این بوده که حضرت پیغمبر(ص) و مؤمنین همیشه با وحی در ارتباط باشند که هم روحیه بگیرند و هم در مقاطع و شرائط مختلف بر طبق دستورات آن برنامه ریزی کنند. به عبارت دیگر قرآن مانند یک کتاب تالیف و تنظیم شده نبوده که داستان های آن با یک متن معین تنظیم و نوشته شده باشد و در موارد مناسب قرائت آن تکرار شود.

جالب توجه و نکته آموز این است که همه آیات این داستان در این چند سوره در عین حال که به روایت یک داستان پرداخته و یک هدف را دنبال می‌کنند، و اختلافی ماهوی ندارند، در عین حال آیات هر سوره آهنگ و موسیقی و لحن ویژه و لطافت مخصوص به خود دارند که با شیوه و آهنگ آیات سوره دیگر متفاوت است. و همه آنها هم روان و فصیح و بلیغ‌اند به طوری که هیچ گونه اثری از تکلّف و تصنّع و ساختگی در آنها دیده نمی‌شود.

 اگر این آیات ساخته و پرداخته ذوق و اندیشه یک بشر بود که مانند یک شاعر و یک ادیب طبق نقشه‌ای که در ذهن خود پرورده و به انشا و تنظیم آن پرداخته و آن را ویرایش کرده بود، طبیعت امر چنین اقتضا می‌کرد که این داستان با یک لحن و یک شیوه و با یک متن بیان شود و در موارد و مناسباتی که نیاز به یادآوری آن باشد همان متن قرائت و تکرار شود.

تکرار یک داستان با ادبیاتی متفاوت، بدون تناقض و بدون تصنّع و تکلّف، با عباراتی رسا و دلنشین، غیر ممکن است که محصول تدبیر و ذوق و اندیشه یک بشر باشد.

این است معنی اعجاز و خدائی بودن قرآن که مخاطبین اولی آن بر حسب ذوق سلیم و فطری خود لطافت و اعجاز آن را دریافته و حلاوت و شیرینی آن در اعماق روح‌شان نفوذ کرده بود. دلیل اینکه عده‌ای آن را سحر پنداشته‌اند همین لطافت و ظرافت خاص آن بوده که به اصطلاح از قبیل “یدرک و لایوصف” یعنی غیر قابل وصف است.

۲- این داستان تمثیل است یا یک واقعه تاریخی:

 اکثر مفسرین به ظاهر عبارات این آیات اکتفا نموده و آن را اشاره به یک واقعه تاریخی گرفته‌اند که در ابتدای خلقت آدم به وقوع پیوسته. و همین طور فرشتگان و شیطان و جن را اشخاصی واقعی و خارج از ذهن انسان تصور کرده و این گفتگو ها را گفتگوهائی واقعی تلقی کرده‌اند. این دیدگاه باعث شده که بسیاری از مسائل فرعی پیرامون این جریان مطرح شود که در پاسخ به آنها به تردید افتاده بلکه به بن‌بست رسیده و راهی برای پاسخ به آنها پیدا نکنند. و بعضی دیگر از مفسرین این داستان را از قبیل تمثیل و نمایش برای تقریب مفاهیم به اذهان گرفته و از ورود به مسائل جانبی و پیرامونی آن صرف نظر کرده‌اند.

فخر رازی در تفسیر آیات این داستان درسوره “ص” می‌نویسد:

بعضی از صوفیان می‌گویند: “فرشتگانی که مامور به سجود برای آدم شدند همان قوای نباتی و حیوانی‌اند که در بدن انسان در خدمت نفس ناطقه‌اند و ابلیسی که سجده نکرد همان قوۀ وهمیه است که با قوۀ عاقله در نزاع است”

 محمد تقی مدرسی در تفسیر (مِن هَدیِ القرآن) در تفسیر آیات این داستان در سورۀ بقره می‌نویسد:

  “مدیریت هر یک از قوای طبیعت به یک فرشته سپرده شده و چون همه فرشتگان برای آدم سجده کردند همه آن قوا در اختیار انسان قرار گرفتند.و چون مدیریت یکی از آن قوا یعنی طبیعت خود انسان و نفس آَمّاره او به ابلیس سپرده شده بود و او برای آدم سجده نکرد، خود انسان مکلف به این شد که آن قوه را به سجود وادارد و برآن مسلط شود. بنا بر این اگر انسان بر نفس خود مسلط شود و آن را رام نماید، در واقع او را وادار به سجده یرای خود نموده است. آن وقت است که انسان بر همه قوای طبیعت مسلط گشته و مدیریت آنها را به دست می‌گیرد”

۳- این داستان‌ها بخشی از ادبیات و فرهنگ آن زمان بوده.

از تکرار کلمۀ (إذ) که در اوّل بسیاری از داستان‌های قرآن آمده،مانند آیۀ ۳۰ سورۀ بقره که می‌فرماید: “و إذ قالَ ربک للملائکه إنّی خالق بشرا من طین” و آیۀ ۳۴ همین سوره که می‌فرماید: “و إذ قلنا للملائکه إسجدو لآدم” و آیه ۲۶  سورۀ حجر که می‌فرماید” و إذ قال ربک للملائکه إنّی خالق بشرا من صلصال” و آیه ۱۱۶ سورۀ طه که می‌فرماید: ” و إذ قلنا للملائکه اسجدو لآدم” و آیه ۷۱ سورۀ ص که می‌فرماید:” إذ قال ربک للملائکه إنّی خالق بشرا من طین”و همین طور در بسیاری از داستان ها و امثال قرآن که به این کلمه شروع می‌شود، چنین به نظر می رسد که مخاطبان پیش از نزول قران با این داستان ها با کم و بیش آشنا بوده اند. چون کلمۀ “إذ” در لغت به معنی زمان، و برای اشاره به زمان گذشته است و لذا بعد از آن فعل ماضی می‌آید.یعنی آن گاه، آن وقت، که چُنین گفتیم یا چُنین کردیم یا چُنین حادثه‌ای اتّفاق افتاد. بسیاری از مفسّران در این موارد کلمه (اُذکُر) را پیش از (إذ) در تقدیر می‌گیرند. یعنی ای پیغمبر، آن جریان را به یاد بیار ، یا آن را برای مردم بازگو کن.

از مفهوم کلمۀ “إذ” در این موارد چنین به ذهن خطور می‌کند که خود حضرت پیغمبر(ص) و همین طور مخاطبان او پیش از نزول این آیات از این داستان‌ها مطّلع بوده‌اند و آنها را جزیی از فرهنگ و زبانِ خود تلقّی می‌کرده‌اند. و مانند ضرب المثل‌ها و استعاره‌ها و مجازات بخشی از زبان و ادبیات آن زمان بوده و در محاورات و گفتگو‌ها کاربرد داشته است. بنا بر‌‌‌این، این آیات در مقام یاد آوری داستان‌هائی است که خود مخاطبان آنها را پذیرفته و از فرهنگ خود به حساب می‌آورده‌اند. نه اینکه در مقام اثبات و إخبار از آنها یا تصدیق و تأییدِ آنها برآمده باشد.

شاهد این مطلب تکرار کلمه” اساطیر” در قرآن از قول مشرکین است که می‌گفتند این قرآن همان اساطیر قدیم است که به این بیان فصیح و بلیغ نوشته شده است. این کلمه ۹ بار در قرآن تکرار شده: در سوره‌های انعام آیه ۲۵ و انفال آیه ۳۱ و مؤمنون آیۀ ۸۳ و نحل آیۀ ۶۸ به این عبارت آمده”إن هذا إلّا أساطیر الأولین” در سورۀ فرقان آیۀ ۵ به این عبارت آمده ” وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى‏ عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً  )“این قرآن همان داستان های قدیم است که برای او بازنویسی کرده و صبح و عصر بر او خوانده می‌شود(

دلیل رواج و شیوع این داستان‌ها در بین عربِ حجاز که مخاطبانِ اصلی قرآن بوده‌اند، این است که این داستان‌ها معمولاً در تورات و انجیل نقل شده و عرب‌ها هم با یهودیان و مسیحیان اختلاط داشته‌اند. قرن‌ها پیش از اسلام یهودیت در یمن منتشر بوده و طوایفی از یهودیان نیز در شبه جزیره عرب مانند بنی‌النظیر و بنی‌قُریظه و بنی‌قینقاع در اطرافِ مدینه و عدّه‌ای دیگر ساکن خیبر و فدک بوده‌اند. اهل نجران هم قرن‌ها پیش از اسلام مسیحی بوده‌اند. بسیاری از عرب ساکن شام و همین طور ساکنین حیره، که نزدیک مرز ایران بوده هم، قرن‌ها پیش از اسلام مسیحی بوده‌اند. این وضعیت، به اضافه مسافرت‌های تجاری عرب به خصوص اهل مکّه، به شام و یمن، شرایطی فراهم می‌آورده که فرهنگ و لغت و تاریخ و ادبیّاتِ عرب آمیخته به فرهنگِ اهل کتاب یعنی یهودیان و مسیحیان شود.

مطلب دیگری که زمینه و شرایط بیشتر این اختلاط فرهنگی را فراهم ساخته این بوده که عرب مکّه و بسیاری از ساکنین شبه جزیره عربستان خود را عرب عدنانی و از اولاد حضرت اسماعیل فرزند حضرت ابراهم خلیل(ع) می‌دانستند. و به این دلیل خود را هم‌نژاد و عموزادگان بنی‌اسرئیل و یهود به حساب می‌آوردند. بر‌فرض که این ادّعا ثابت نباشد، و به قول طه حسین از جعلیات یهودیان باشد که می‌خواسته‌اند با اثبات این قرابت، در شبه جزیرۀ عربستان امنیتی برای خود به دست آورند، در هر صورت عرب و بنی‌اسرائیل و سایر اقوامی که در شمال شبه جزیرۀ عربستان می‌زیسته‌اند همه از یک نژادبوده‌اند و زبان عربی و عبری و سریانی و آرامی از یک ریشه نشأت گرفته بوده و با هم  مشترکاتی داشته‌اند. و تا حدودی زبان همدیگر را می‌فهمیده‌اند.

بنا بر این، این گونه داستان‌ها جزء ادبیات و فرهنگ مخاطبان قرآن بوده و لازمۀ گفتگو با آنها در بارۀ دین ایجاب می‌کرده که در بین محاوره و گفتگو با آنها از این داستان‌ها بهره برداری شود و مورد استناد قرار گیرد.

تکرار کلمه مَثَل و امثال در قرآن، قبل یا بعد از بعضی از این داستان‌ها نیز، همین معنی را تداعی می‌کند که منظور از آنها تذکر دادن به مخاطبان از طریق یادآوری همان امثال و داستان‌هایی بوده که خودشان با آنها آشنا بوده و با کم و بیش آنها را باور داشته‌اند.

خلاصه اینکه قرآن در صدد خبر دادن به صحّت تاریخی این داستان‌ها برنیامده بلکه به دلیل رُسوخ آنها در فرهنگ مخاطب، و از باب ملزم کردن خصم به چیزی که خود ملتزم به آن است،فرض بر صحّت تاریخی آنها گذاشته و از آنها به عنوان یک وسیله و ابزار برای بیدار کردن فکر و اندیشه در آنان و تذکر به آنها استفاده کرده است. بهره برداری از داستان‌ها حتی در مواردی که عدم انطباق آنها با واقعیت مسلم بوده امری رائج و متداول بوده. همان طور که در کتاب‌هائی مانند کلله و دمنه و مثنوی مشاهده می‌شود.

بعضی از تعبیرات آیات مربوط به نحوۀ خلقتِ آسمان و زمین و طلوع و غروب ستارگان و خورشید و ماه که بر حسب ظاهر با واقعیت نظام فیزیکی و نحوۀ گردش ستارگان و سیارات و اقمار آنها انطباق کامل ندارد نیز، می‌تواند از همین باب باشد، نه از بابِ اخبار به حقایق واقعی و التزام به انطباق آنها با واقعیّت فیزیکی جهان خلقت.

۴-توجیه منشأ خلقت آدم از لجن.

بعید به نظر نمی‌رسد که اشاره به لجن گندیده در بیان منشأ خلقت آدم برای تقریب اذهان مخاطبان باشد.چون آنها با لجن گندیده و به وجود آمدن موجوداتی از قبیل قورباغه و مار و امثال اینها که در بین لجن‌ها به وجود می‌آیند آشنا بودند، و از طرفی در جستجوی این بودند که منشأ خلقت نوع خود را به دست آورند. این نحوۀ آشنایی و این جستجو زمینۀ مناسبی فراهم آورده برای توضیح منشأ خلقتِ انسان که هم در حدّ فهم و درک مخاطبان بوده و آنها را قانع می‌کرده و هم از واقعیّت امر به دور نبوده. کلماتِ صلصال و فخّار و طین لازب ممکن است به این دلیل باشد که می‌خواسته در ذهن مخاطبان چُنین خطور کند که آدم از لایۀ خشک و رویی آن لجن آفریده شده نه از لایه زیرین آن که زشت و کثیف به نظر می‌رسبده و قاطی با حشرات و چندش آور است که گفته شود بشر مانند کرم و قورباغه از لجن گندیده آفریده شده.

۵- آیا جن وجود خارجی دارد؟

اعتقاد به وجودِ مخلوقاتی به نام جنّ و دیو در ازمنۀ قدیم رایج بوده و بسیاری هم ادّعای رؤیت آنها را داشته‌اند. خواه این ادّعاها واقعیّت داشته باشد یا نداشته باشد، بسیاری از آنها به صورت یک شبح و شیئی گذرا بوده که زود از نظر پنهان می‌شده. و امکان نداشته که شخص مدّعیِ دیدن، بتواند آنها را به دیگران نشان دهد و برای ادّعای خود شاهد بگیرد.

شاید این گونه رؤیت‌ها یا توهّمات که بیشتر شباهت به جرقّه برقی داشته که همراه با رعد از ابر مشاهده می‌شود، باعث شده باشد که در اذهان چُنین تبادر کند که جنّ از آتشی آفریده شده که به وسیله آتش‌باد در درخت به وجود می‌آید. و بعد در طول تاریخ و در ادوار گذشته این تصوّر به نسل‌های بعدی انتقال یافته و در اذهان جا افتاده و تدریجاً در بین اقوام و ملل مختلف منتشر شده و به عنوان یک حقیقتِ تاریخی واقعی در فرهنگ‌ها و باورهای مردم رسوخ کرده باشد. این برداشت فقط یک حدس و تخمین است. ولی در هر صورت مخاطبانِ قرآن به وجود جنّ باور داشته‌اند و این باور جزء فرهنگ و ادبیاتِ آنها بوده است.

بنا براین، در عین حال که ممکن است شیطان و جنّ وجود خارجی داشته باشند و بر فرض وجود خارجی منشأ خلقت آنها هم  به نحوی که ما توانایی فهم آن را نداریم همان تشعشعی شبیه به تشعشع آتش باشد، این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر آفرینش شیطان از تشعشع آتش برای تقریبِ اذهانِ مخاطبان باشد، که هرچند عین واقعیت امر نباشد، می‌تواند برای تفهیم این امر به مخاطبان که خودپسندی و تکبّر به استناد منشأ خلقت و نژاد امری نکوهیده و مذموم است، مفید و مؤثّر باشد.

۶-موقعیت و مقام شیطان:

شیطان یا ابلیس که یکی از ارکان اصلی این داستان است پیش از این جریان از مقربان درگاه الهی بوده و به طوری که در آیه ۵۰ سوره کهف آمده از جن بوده. بنا بر این، استثناء او از جمع ملائکه که همه آنها سجده کردند مگر او، ظاهرا به این مناسبت باشد که او در جمع فرشتگان حضور داشته و از موقعیت و مقام بالائی برخوردار بوده. در بعضی منقولات هم آمده که او سابقا چهار هزار سال عبادت خدا کرده بوده. گفتگوی مستقیم خدا با او که در این آیات آمده هم حکایت از همین وضع دارد که او به نحوی دارای عظمت و تقربی بوده است.

بعضی از فرق ضاله، که این داستان را یک واقعه تاریخی دانسته و به استناد به بعضی منقولات گفته‌اند شیطان چهار هزار سال عبادت خدا کرده بوده، در صدد دفاع از شیطان برآمده و می‌گویند خداوند عالم به حضرت شیطان ظلم کرده که با این همه سابقه عبادت، به خاطر یک گناه او را برای همیشه طرد کرده.

۷- نهی آدم از خوردن آن درخت نهی مولوی بود یا ارشادی؟

هر امر و نهیی که از مولی یعنی فرمانروا صادر شود اگر صورت إلزامی داشته باشد اصطلاحا مولوی نامیده می‌شود. بر همین اساس است که امر‌ها و نهی‌هائی که در باره احکام شرعی وارد شده،اگر نهی باشد مفاد آن حرام تلقی می‌شود و اگر امر باشد مفاد آن واجب تلقی می‌شود. همه محرمات و واجبات به امر و نهی مولوی، حرام یا واجب شده‌اند.ولی اگر امر و نهی مولی و فرمانروا صورت الزامی نداشته باشد بلکه جنبه نصیحت و ارشاد داشته باشد اصطلاحا ارشادی نامیده می‌شود.

به عبارت دیگر، مولی به معنی فرمانروا، وقتی از باب اینکه فرمانروا است به زیر دست خود دستور دهد، دستور او مولوی و الزام آور است و وقتی از باب اینکه مرشد و راهنما است به زیر دست خود مطلبی توصیه کند، این خواسته او الزام آور نیست بلکه صرفا برای راهنمائی و ارشاد است.مخالفت با دستور مولوی خدا گناه و عصیان محسوب می‌شود ولی مخالفت با دستور ارشادی او گناه محسوب نمی‌شود و اصطلاحا به آن ترک اولی می‌گویند.

اوامر و نواهی در صورتی که از فرمانروا صادر شود به خودی خود و با صرف نظر از قرائن، بر حسب قول معروف ظهور در الزام یعنی وجوب یا حرمت دارند.ولی در موارد بسیاری به دلائل مختلفی از جمله کثرت اوامر و نواهی ارشادی این ظهور کمرنگ شده و قرائن و شواهد قاطعی بر اظهریت یکی از این دو معنی پیدا نمی‌شود، و لذا در ادله شرعیه موارد متشابه و مردد بین مولوی و ارشادی و در نتیجه موارد مردد بین وجوب و استحباب و حرمت و کراهت فراوان است.

اما نهی در این داستان، آنچه از ظاهر جمله “وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ در آیه ،۱۹ و جمله “وَ ناداهُما رَبُّهُما أَلَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ” در آیه ۲۲، و جمله “قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ” در آیه ۲۳، از سوره اعراف، و همین طور جمله ” وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى”در آیه ۱۲۱سوره طه،و قرائن دیگری که در سایر آیات این داستان به دست می‌آید، این است که این آیات ظهور در این دارند که نهی از خوردن آن درخت، مولوی و إلزامی بوده و مخالفت آدم عصیان و گناه بوده است.

چون این آیات دلالت بر این دارند که خدا آدم را از خوردن آن درخت نهی کرده بوده ولی او تحت تاثیر فریب شیطان قرار گرفته و از آن درخت خورده است. ولی بعد پشیمان شده و استغفار کرده، خدا هم توبه او را پذیرفته و گناه او را بخشیده. ولی او را از بهشت اخراج کرده و به زمین فرستاده است.

 کسانی که آدم را در این آیات اشاره به فرد معین گرفته و مضافا بر این، او را پیغمبر دانسته اند و عصمت پیش از زمان نبوت را هم، شرط نبوت می‌دانند، با این اشکال مواجه شده‌اند که عصمت حضرت آدم(ع) چگونه با آیاتی که به صورت ظاهر دلالت بر عصیان او دارند سازگار است؟ اینها جهت دفع این اشکال، معنی ظاهر این آیات را تاویل برده و ادعا کرده‌اند که نهی خدا در اینجا ارشادی بوده نه مولوی و بر اساس این تاویل، گفته‌اند خطای آدم در خوردن از آن درخت نیز ترک اولی بوده نه معصیت، و لذا با عصمت او منافاتی ندارد.

معلوم است که این تاویل بر خلاف معنی ظاهر آیات است و تاویل بر خلاف معنی ظاهر هم در صورتی صحیح است که دلیلی قاطعی بر آن وجود داشته باشد که مولی معنی خلاف ظاهر را اراده کرده است، اینها می‌گویند دلیل ما بر این تاویل این است که به دلیل قطعی ثابت شده که پیغمبران معصوم‌اند و گناه نمی‌کنند حتی پیش از نبوت.بنا براین ممکن نیست که منظور خدا از این نهی، تحریم به معنوی مولوی آن باشد.

ولی آنچه در قرآن کریم در این باره آمده این است که پیغمبران در باره وحی و آنچه بر آنها نازل می‌شود و آنچه باید به مردم ابلاغ نمایند مخالف دستور خدا عمل نمی‌کنند و القائات شیطان نمی‌تواند آنها را منحرف نماید. و اما اینکه در طول عمر،حتی پیش از نبوت، مرتکب هیچ خلافی نمی‌شوند، آیه صریح‌الدلاله‌ای در بارۀ آن دیده نمی‌شود. بلکه آنچه در داستان حضرت موسی(ع) آمده بر خلاف این است.چون او وقتی آن مرد قبطی را کشت، گفت “هذا من عمل الشیطان… ربِّ إنّی ظلمتُ نفسی فاغفِر لی فَغَفَرَ لَهُ” (آیه ۱۵ و ۱۶ سوره قصص)و وقتی فرعون آن قتل را به رخ او کشید در جواب گفت” فعَلتُها إذَن و أنَا مِن الضّالّین” یعنی آن وقت که مرتکب آن قتل شدم گمراه بودم.( سوره شعراء آیه ۲۰)

البته قائلین به عصمت انبیاء، حتی پیش از نبوت، این آیات را هم، تاویل می‌برند.

۱۰-بحث ها و سؤالات انحرافی:

مدتی بعد از وفات حضرت پیغمبر(ص) روحیه تعبد و ایمان در بین مسلمین تدریجا رو به تنزل گذاشت. و در اثر ورود بعضی سؤالات و شبهات به فرهنگ مسلمین از مقوله کلام و فلسفه و روایاتی از سایر ادیان، به خصوص اسرائیلیات، ذوق و ذائقه فطری مسلمین که به واسطه آن، عطر و روح اسلام در دل‌شان جا افتاده بود تدریجا ضعیف و متزلزل شد و گرایش به اندوختن منقولاتی به عنوان علم دین در بین مسلمین بازار پیدا کرد و شرائطی برای ظهور مذاهب و فرق متعدد به وجود آمد، و در بین پیروان هر مذهب،صنفی به عنوان روحانی و مروج مذهبی با هویتی مقدس، و در عین حال با رقابت و حسادت بی‌نظیری در بین خود، پا به عرصه وجود گذاشت؛ سؤالات گوناگون و فراوانی پیرامون داستان حضرت آدم و امثال آن سر برآورد و بر سر زبان‌ها افتاد که گویا ایمان و اعتقاد ساده مؤمنین را هدف گرفته بود. از قبیل اینکه چگونه سجده بر آدم واجب شد با اینکه سجده اختصاص به خدا دارد؟ یا اینکه سجده برای خدا بود و آدم مانند کعبه،به عنوان قبله، در نظر گرفته شده بود؟ شیطان از ملائکه بود یا از جن؟ بهشتی که آدم در آن بود و از آن اخراج شد در زمین بود یا در آسمان؟ درخت ممنوعه چه درختی بود گندم یاچیز دیگر؟ منظور از آدم در این آیات نوع بشر است یا شخصی معین به عنوان ابو البشر؟ آدم پیغمبر بوده یا نه؟ و حوا چگونه آفریده شده؟ و اولاد آدم که خواهر و برادر بودند چگونه ازدواج کردند؟و شبیه این سؤالات که صرف نظر از اینکه راهی برای رسیدن به پاسخ قاطعی برای آنها، جز حدس و گمان وجود نداشت ، راه را برای ورود روایات اسرائیلی و شبهات فلسفی و کلامی به فرهنگ مسلمین باز کرد.

نظر به اینکه طرح این گونه سؤالات و بحث در باره آنها که متاسفانه نمایانگر توسعه معلومات نویسنده هم به حساب می‌آید، هیچ گونه نقشی در تبیین اهداف مورد نظر این آیات و شأن نزول آنها که تذکر و پند گرفتن و تقویت ایمان باشد، ندارد. بلکه باعث اشتغال وقت و ذهن به مسائل انحرافی و موجب تشویش اذهان می‌شود، از طرح این گونه سؤالات در این مبحث صرف نظر شد

۱۱-نگاه مسلمین صدر اسلام به این آیات:

در صدر اسلام کسانی که مخاطبان مستقیم قرآن بودند و قرآن با ادبیات و فرهنگ آنها نازل شده بود منظور از این آیات و امثال آن را با کم و بیش درک می‌کردند و آنها را به عنوان عبادت می‌خواندند و در حدود خود از معنویات آنها سود می‌بردند و فکر و ذهنشان مصروف سؤالات متفرقه و ریزه کاری‌های اکثرا بیهوده‌ای که در قرون بعدی به وجود آمد،نمی‌شد.

البته برای ما روشن نیست که آیا آنها این آیات را بیانگر یک جریان واقعی تحقق یافته در عالم خارج می‌دانستند یا اینکه اینها را نوعی تمثیل و رمز تلقی می‌کردند؟ ولی واقعگرایانه تر این است که بگوئیم افراد بر حسب استعداد و میزان درک، متفاوت بوده‌اند، بعضی این گفتکوها را واقعی و تاریخی تلقی کرده و بعضی دیگر رمز و تمثیل. ولی در هر صورت همه آنها از این آیات استفاده برده و بهره مند می‌شده‌اند.

۱۲-نگاه مسلمین بعد از صدر اسلام به این آیات:

ولی وقتی جامعۀ اسلامی وارد فضای علم و تحقیق و به اصطلاح آکادمیک شد و در صدد پاسخ گوئی به سؤالات متفرقۀ واقعی یا فرضی و خیالی برآمد و علوم، یکی بعد از دیگری، و ازجمله علمی به نام علم کلام سر برآورد، و توسعه یافت، و ابداع در طرح سؤال در بین مدعیان علم،نوعی خلاقیت و فضیلت به حساب آمد، و سؤالات و شبهات از هر طرف سرازیر شد؛ در این شرائط بود که این آیات و امثال آنها زیر ذره بین رفت و مورد موشکافی قرار گرفت و در پرتو آن اقوال و مذاهب مختلف به وجود آمد و شکل گرفت. مذاهبی که تدریجا مانند احزاب سیاسیِ رقیب، به رقابت و بحث و جدل با یکدیگر پرداختند. که از یک طرف باعث رشد و توسعه علوم در جامعه شد و از طرف دیگر باعث تضعیف ایمان و انحراف و تشویش اذهان.

۱۳-وقتی ایمان فدای علم شد:

زیان بار تر از هر چیز این است که  در این معرکه و این بازار اصطلاحات و فنون، حقایق ارزشمند و معنویاتی که روح اسلام بود آسیب دید و آن ایمان صاف و ساده کم‌رنگ شد و آن چهره‌های نورانی آرام بخش و روح افزا که چراغ جامعه بودند، تحت الشعاع دجّال بازی‌های بازار مکارۀ معرکه گیران علوم جدلی قرار گرفت که از باد و غرور علوم و اصطلاحات فنی، و بادۀ توهمات عرفانی و فلسفی سرمست شده و همۀ امتیازات علوم و معارف را غاصبانه در انحصار خود درآورده و به نام خود ثبت کردند.

فخر رازی و بسیاری از مفسرین بعد از او، در جهت تفسیر این آیات، مسائل گوناگون و متعددی مطرح کرده و در صدد پاسخ به آنها برآمده اند. با اینکه  هدف و مصبّ این آیات این گونه مسائل علمی یا خیالی نیست بلکه همه قصه‌های قرآن و از جمله این آیات در سبیل تذکر و هشدار و بیدار کردن انسان غافل است.

خلاصه اینکه طرح مسائل انحرافی در تفسیر آیات، اهداف روحانی قرآن را تحت الشعاع قرار داد و به حاشیه راند.

۱۴-راه صحیح در تفسیر و بهره برداری ازآیات این داستان:

راه صحیح همان راه سلف صالح یعنی حضرت پیغمبر(ص) و مسلمین صدر اسلام است. و آن این است که پیش از خوض در این مسائل غیر ضروری و عمدتا انحرافی، به روی موضوع و اهداف مورد نظر این آیات و پیام‌های مهمی که در جهت تقویت ایمان و اصلاح جامعه بشری دارند تمرکزشود. و از ورود به جاده‌های خاکی و انحرافی و لغزنده که زمینه توسعه شبهات را فراهم می‌سازد و راه را برای ورود افکار شیطانی باز می‌کند، بر حذر باشیم.

 ۱۵-پیام‌ها و نکته‌های این آیات:

یک- اشاره به استعداد و قابلیت انسان:

با صرف نظر از اینکه این آیات در مقام بیان یک واقعیت تاریخی و یک گفتگوی واقعی باشد، یا اینکه حالت رمز و تمثیل داشته باشد، و با صرف نظر از اینکه منظور از آدم نوع انسان باشد یا شخص آدم ابو البشر، و با صرف نظر از اینکه این آیات با فرضیه تکامل سازگار باشد یا نباشد، و با صرف نظر از اینکه منظور از اسماء در اینجا حقایق اشیاء باشد یا اسماء آنها، و با صرف نظر از بسیاری از سؤالات دیگر که در تفاسیر آمده یا در ذهن و خیال افراد پرسشگر خطور می‌کند؛ روح و عصارۀ پیام این آیات این است که نوع انسان در عین شیوع فساد و قتل و خونریزی در بین افراد آن، و با صرف نظر از خطاها و اشتباهات خطاکاران؛ در نهاد او یک استعداد و یک شایستگی خاصی نهفته که او را از فرشتگان ممتاز می‌سازد. فرشتگان رشد و تکامل و قدرت بر تغییر وضع خود و تصرف در طبیعت به نفع خود ندارند. ولی آدمیزاد این استطاعت و قدرت در خود دارد که بتواند در قوای طبیعت تصرف کند و آنها را مدیریت کند و به کار گیرد و خود را به تکامل و تعالی و ترقی برساند.

زبان حال این آیات این است که أی‌انسان! با اینکه بسیاری از افراد تو، کافر، فاجر، فاسق، فاحشه، مخنث، سرمایه‌دار بی‌وجدان، سیاست باز شیطان صفت، یا آخوند خودپسند و ریاکار‌اند، با همه این اوصاف زشت، قدر خود را بدان چون روح تو  از روح خدا است و استعداد خدائی در وجود تو نهفته و ذخیره شده. و همان طور که خدا قوای طبیعت را مدیریت می‌کند تو نیز در حدود خود می‌توانی آنها را مدیریت کنی، البته در طول مدیریت خدا، نه در عرض آن، و بر آن مسلط شوی و در خدمت نوع خود به کار گیری و به تکامل نسل خود  سرعت ببخشی و او را به کمالی که شایستۀ آن است برسانی.

به عبارت دیگر خدا به انسان می‌گوید ای انسان! با اینکه بسیاری از افراد تو ننگ خلقت‌اند، تو قائم مقام منی و باید کدخدا بلکه خدای زمین و آنچه در آن است باشی! “هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا” خدا همه آنچه در زمین است را برای شما آفریده. (آیه ۲۹ سورۀ بقره) پس تو نباید در برابر مشکلات عاجز بمانی، یا برای حل مشکلات خود، به سحر و جادو و یا دعا و وساطت مخلوق دیگری متوسل شوی. تو خود می‌توانی مبدع و مبتکر و خلاق و در یک کلام خدای خود و زمین باشی. تو نیازی به پرستش و توسل به خدایان وهمی نداری. پس بیا و عزت و شرافت و کرامت روح خدائی خود را ارج بدار و از کرنش و گردن‌کجی و خضوع و خشوع در برابر خدایان خیالی و انسان‌های دیگر دست بردار.

أی انسان! بدان که اگر خدا نیازی به عبادت تو داشت فرشتگان که بیشتر از تو عبادت می‌کردند و هیچ وقت هم به فکر معصیت او نمی‌افتادند. پس بدان که وظیفه تو تنها عبادت و دعا و اطاعت صرف نیست که خود را از عبودیت و بندگی دیگران رها سازی. بلکه بالا تر از عبادت و اطاعت این است که تو قدر خود را بدانی و هرچه بیشتر به خدا نزدیک و نزدیک‌تر شوی تا آنجا که خودت بتوانی خداگری کنی و با اتکاء به روح خدائی که به تو داده‌ام و خلاقیتی که فرشتگان از آن محروم‌اند به مدیریت و تکامل نوع خود بپردازی.

مگر نه این است که خدا تو را به عنوان خلیفه خود آفرید و بعد از آفرینش، تو را به نمایش گذاشت و فرشتگان را فراخواند و در برابر آنها به تو افتخار کرد و به آنها گفت شما که از اول مخالف آفرینش آدم بودید حالا بیائید و خلیفه و مخلوق برگزیده مرا تماشا کنید. “فتبارک الله أحسن الخالقین” ( آیه ۱۴ سورۀ مؤمنون) پس باید اعتراف کنید که من به اسراری از زمین و آسمان اطلاع دارم که شما اطلاع ندارید. و حالا بگوئید که آیا این مخلوق سزاوار این بوده که به او سجده کنید یا نه؟!!! “

 این است تبلور أومانیسم اسلامی.

دو- خطرافتخار به نژاد و تبار:

شیطان منکر وجود خدا نبود بلکه آن قدر به خدا نزدیک بود که خدا او را در ردیف فرشتگان قرار داد و مستقیما با او گفتگو کرد و در نهایت تقاضای او برای مهلت تا روز قیامت را قبول کرد، ولی همین شیطان وقتی با تکیه بر تبار و نژاد خود بر آدم خاکی تکبر ورزید و برای او سجده نکرد، برای همیشه مطرود و ملعون شد. بنا براین پیام اصلی این داستان هشدار از عواقب نژاد پرستی است که عامل هلاکت ابدی شیطان شده.

بر اساس این دستور الهی هر نوع برتری طلبی و فخر فروشی بر اساس نژاد و قوم و نسب و هرگونه استثمار  انسان محکوم و مردود است.

آن طور که از لحن بعضی آیات قرآن در باره داستان های پیغمبران استفاده می‌شود آنها، در عرض مبارزه با بت پرستی با تبعیض نژادی و هرگونه تبعیض ناروا نیز مبارزه می‌کرده‌اند بلکه ارتباط بین این دو امر به گونه‌ای بوده که گویا لازم و ملزوم یکدیگر بوده‌اند. تکرار اینکه مخالفان پیغمبران  مستکبرین بوده‌اند که در قرآن کریم به طور مکرر به صورت جمله” و قال الذین استکبرو من قومه”آمده، نیز از همین باب است.

سه – تاکید بر هشیاری و تسلط بر نفس:

آدم و حوا به دلیل عدم هشیاری در برابر دسیسه دشمن و عدم تسلط بر هوای نفس فریب شیطان خوردند و قسم او را باور کردند و در دام او افتادند. بنا بر این پیام دیگر این آیات این است که انسان هیچ وقت نباید از وسوسه های نفس أمارۀ به سوء، غفلت کند و در برابر دشمن مکار احساس امنیت کند و به راحت طلبی و تن پروری بپردازد.

چهار- نقش توبه در سعادت انسان:

شیطان و آدم هر دو اقدام به مخالفت با دستور خدا کردند. شیطان برای آدم سجده نکرد و آدم میوه آن درخت تحریم شده را خورد. فرق بین این دو این بود که شیطان برخطای خود اصرار ورزید و توبه نکرد و لذا برای همیشه راه سعادت به روی او بسته شد. اما آدم از خطای خود پشیمان شد و توبه کرد. خدا هم توبه او را قبول کرد و راه رسیدن به کمال و سعادت را برای او باز گذاشت.

 بعضی از فرق ضاله، که این داستان را یک واقعه تاریخی دانسته و به استناد به بعضی منقولات گفته اند شیطان چهار هزار سال عبادت خدا کرده بوده، در صدد دفاع از شیطان برآمده و می‌گویند خداوند عالم به حضرت شیطان ظلم کرده که با این همه سابقه عبادت، به خاطر یک گناه برای همیشه او را طرد کرده.

ولی اینها  توجه نکرده اند که دلیل طرد شیطان این بود که او بر تمرّد خود اصرار ورزید و در صدد توبه و عذر خواهی برنیامد. ولی آدم از کرده خود پشیمان شد و توبه کرد و خدا هم توبه او را پذیرفت.

بنا بر این پیام دیگر این آیات به انسان این است که اولا نباید مرتکب گناه شود و ثانیا در صورت بروز خطا نباید بر آن اصرار ورزد و در صدد توجیه آن برآید و ثالثا نباید در اثر بروز خطا و تکرار آن مایوس شود چون راه توبه همیشه به روی او باز است و هیچ وقت به روی او بسته نمی‌شود.  بنا بر این انسان باید همیشه در صدد جبران خطاهای خود باشد و استغفار را در همه اوقات مد نظر قرار دهد.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مرادی
مرادی
اردیبهشت ۵, ۱۳۹۸ ۶:۳۸ ق٫ظ

جناب منهاج دشتی بنظر میرسد در آیه ذیل: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۷﴾ عبارت “ماتشابه منه” به “متشابهات” اشاره ندارد یعنی همان “متشابهات” نیست… “محکمات” و “متشابهات” اوصافی هستند برای تمام آیات قرآن…آیات قرآن قبل از خوانده شدن توسط ما – جه درست بفهمیم چه نادرست – یا از محکمات هستند یا از متشابهات… وقتی کسی که در… مطالعه بیشتر»

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx